حمید اشرف: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
۸٬۲۷۷ بایت اضافه‌شده ،  ‏۳۱ دسامبر ۲۰۲۳
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات سیاست‌مدار
| نام              = حمید اشرف
| تصویر            = حمید اشرف ۵.jpg
| شرح تصویر        =
| نام کامل        =
| معروف به        = فرزند آفتاب
| نام مستعار      = عباس
| زادروز          = ۱۰ دی ۱۳۲۵
| شهر تولد        = تهران
| کشور تولد        = ایران
| تاریخ مرگ        = ۸ تیر ۱۳۵۵
| شهر مرگ          = تهران
| کشور مرگ        = ایران
| نام همسر        =
| فرزندان          =
|خویشاوندان سرشناس =
| تحصیلات          = دانشجوی مهندسی مکانیک در دانشکدهٔ فنی دانشگاه تهران
| دین              =
| حزب سیاسی        = [[سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران]]
| سمت              =
| پست‌های قبلی      =
| فعالیت‌ها        = مبارزهٔ مسلحانه چریکی، با هدف براندازی حکومت پهلوی
| قبل از          =
| بعد از          =
| وبگاه رسمی      =
| امضا            =
| زیرنویس          =
}}


'''<big>حمید اشرف</big>'''[[پرونده:حمید اشرف.jpg|جایگزین=حمید اشرف|بندانگشتی|حمید اشرف|پیوند=https://www.iran-pedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF_%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D9%81.jpg]]'''حمید اشرف''' در ۱۰ دیماه سال ۱۳۲۵ در تهران ، کوچه خادم آزاد، نزدیک چهار راه گمرک متولد شد. پدرش اسماعیل اشرف متولد ۱۲۹۲ و نام مادرش اشرف خانم تقدیسی بود. حمید اشرف  از رهبران برجسته و از کادرهای عملیاتی چریکهای فدایی خلق بود که ساواک مدتها در پی دستگیری او بود اما حمید اشرف هر بار از توری که ساواک برای دستگیری او پهن کرده بود می گریخت، از وی به‌عنوان برجسته‌ترین کادر عملیاتی و تشکیلاتی سازمان چریک‌های فدایی خلق یاد می‌شد. سازمان چریک‌های فدایی در اردیبهشت ۱۳۵۵ ضربات شدیدی را متحمل شد. حدود ۴۰ چریک شهری کشته‌شدند و خانه‌های تیمی زیادی در شهرهای ایران مورد حملهٔ ساواک قرار گرفتند. با این وجود حمید اشرف، به‌عنوان رهبر سازمان توانسته‌بود از چند درگیری و محاصره بگریزد. اما سرانجام در تاریخ ۸ تیر ۱۳۵۵ در تهران بدست ساواک کشته شد پس از کشته‌شدن حمید اشرف ساختار منسجم سازمان چریک‌های فدایی به‌شدت ضربه خورد. از او دو نوشته به نام‌های ''جمع‌بندی سه ساله'' و ''تجربیات جنگ چریکی در شهر و کوه'' باقی مانده‌است<ref>سایت عصر نو [http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=38550 زندگی] و کارنامه پر شگفت و بی تکرار حمید اشرف</ref>.
'''حمید اشرف،''' (زاده‌ی۱۰ دیماه سال ۱۳۲۵ در تهران) از رهبران [[سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران]] بود. وی پس از اتمام تحصیلات دبیرستانی در رشته‌ی مهندسی مکانیک وارد  دانشکده فنی تهران شد. او که از مخالفان دیکتاتوری سلطنتی بود با همراهی بیژن جزنی یک گروه انقلابی تشکیل داد. ساواک مدت‌ها در پی دستگیری حمید اشرف بود. وی توانسته بود بارها از محاصره‌ی ساواک بگریزد.او به لحاظ جسارت و مهارت‌های چریکی شهرت زیادی داشت. از حمید اشرف به‌عنوان برجسته‌ترین کادر عملیاتی و تشکیلاتی سازمان چریک‌های فدایی خلق یاد می‌شود. سازمان چریک‌های فدایی در اردیبهشت ۱۳۵۵ ضربات شدیدی را متحمل شد. حدود ۴۰ چریک شهری کشته‌شدند و خانه‌های تیمی زیادی در شهرهای ایران مورد حملهٔ ساواک قرار گرفتند. با این وجود حمید اشرف، توانسته‌بود از چند درگیری و محاصره بگریزد. حمید اشرف سرانجام در تاریخ ۸ تیر ۱۳۵۵ در خانه‌ای در مهرآباد تهران محاصره شده و پس از چند ساعت مقاومت جان باخت. پس از کشته‌شدن حمید اشرف ساختار سازمان چریک‌های فدایی ضربه‌ی سختی خورد. از او دو نوشته به نام‌های ''جمع‌بندی سه ساله'' و ''تجربیات جنگ چریکی در شهر و کوه'' باقی مانده‌است<ref>سایت عصر نو [http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=38550 زندگی] و کارنامه پر شگفت و بی تکرار حمید اشرف</ref>.
==حمید اشرف از کودکی تا جوانی==
==حمید اشرف از کودکی تا جوانی==
حمید اشرف دو برادر بنام احمد و پیروز و دو خواهر به نام های پری و مینا داشت. هفت ساله بود که همراه خانواده راهی تبریز شد پدرش سال‌ها رئيس ایستگاه راه‌آهن تبریز بود. سال ۱۳۳۸ با پایان یافتن ماموریت پدر راهی تهران شدند و خانه‌ای در میدان ۲۴ اسفند خریدند. دانش‌آموز کوشایی بود که خیلی راحت به مدرسهٔ البرز راه پیدا کرد، اما چند ماه بیشتر در آن مدرسه دوام نیاورد و خیلی زود بدلیل توهین به مقام سلطنت از این مدرسه اخراج شد<ref>سایت کار دیباچه ای برزندگیِ پر شگفت و بی تکرارِ حمید [https://www.kar-online.com/node/10890 اشرف]</ref>.
[[پرونده:مادر حمید اشرف.JPG|بندانگشتی|'''اشرف تقدیسی مادر حمید اشرف''']]
[[پرونده:پدر حمید اشرف.JPG|بندانگشتی|'''اسماعیل اشرف پدر حمید اشرف''']]
حمید اشرف در کوچه خادم آزاد، نزدیک چهار راه گمرک متولد شد. پدرش اسماعیل اشرف متولد ۱۲۹۲ و نام مادرش اشرف خانم تقدیسی بود. حمید اشرف، دو برادر بنام احمد و پیروز و دو خواهر به نام های پری و مینا داشت. هفت ساله بود که همراه خانواده راهی تبریز شد پدرش سال‌ها رئيس ایستگاه راه‌آهن تبریز بود. سال ۱۳۳۸ با پایان یافتن ماموریت پدر راهی تهران شدند و خانه‌ای در میدان ۲۴ اسفند خریدند. دانش‌آموز کوشایی بود که خیلی راحت به مدرسهٔ البرز راه پیدا کرد، اما چند ماه بیشتر در آن مدرسه دوام نیاورد و خیلی زود بدلیل توهین به مقام سلطنت از این مدرسه اخراج شد<ref>سایت کار دیباچه ای برزندگیِ پر شگفت و بی تکرارِ حمید [https://www.kar-online.com/node/10890 اشرف]</ref>.
===جرقه اولین حرکت حمید اشرف===
===جرقه اولین حرکت حمید اشرف===
[[پرونده:کارت دانشجویی حمیداشرف.jpg|جایگزین=کارت دانشجویی حمید اشرف|بندانگشتی|کارت دانشجویی حمید اشرف|پیوند=https://www.iran-pedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA_%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%AC%D9%88%DB%8C%DB%8C_%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D9%81.jpg]]در سال ۳۹ دکتر مجتهدی رئیس دبیرستان البرز تنها بعد از «مذاکره» با اولیای حمید و گرفتن ضمانت از آنان از حمید ثبت نام کرد. او گزارش داشت که حمید سردستگی تظاهرات علیه پلیس را عهده دار بوده. اما علیرغم این تعهد، روزی بین حمید و پسر یکی از امرای ارتش، به روایتی تیمسار اویسی، بحث در می گیرد و پسرک در اثبات گفته خود می گوید «اعلیحضرت خودشان فرمودند» و در پاسخ حمید می گوید «اعلیحضرت غلط فرمودند». موضوع به گوش «مقامات» می رسد و حمید از البرز اخراج می شود<ref>سایت کار  دیباچه ای برزندگیِ پر شگفت و بی تکرارِ حمید [https://www.kar-online.com/node/10890 اشرف]</ref>.
[[پرونده:کارت دانشجویی حمیداشرف.jpg|جایگزین=کارت دانشجویی حمید اشرف|بندانگشتی|کارت دانشجویی حمید اشرف|پیوند=https://www.iran-pedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA_%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%AC%D9%88%DB%8C%DB%8C_%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D9%81.jpg]]در سال ۳۹ دکتر مجتهدی رئیس دبیرستان البرز تنها بعد از «مذاکره» با اولیای حمید و گرفتن ضمانت از آنان از حمید ثبت نام کرد. او گزارش داشت که حمید اشرف سردستگی تظاهرات علیه پلیس را عهده دار بوده. اما علیرغم این تعهد، روزی بین حمید و پسر یکی از امرای ارتش، به روایتی تیمسار اویسی، بحث در می گیرد و پسرک در اثبات گفته خود می گوید «اعلیحضرت خودشان فرمودند» و در پاسخ حمید اشرف می گوید «اعلیحضرت غلط فرمودند». موضوع به گوش «مقامات» می رسد و حمید اشرف از البرز اخراج می شود<ref>سایت کار  دیباچه ای برزندگیِ پر شگفت و بی تکرارِ حمید [https://www.kar-online.com/node/10890 اشرف]</ref>.


کمی بعد راهی مدرسهٔ تازه تاسیس «رخشان» شد، مدرسه‌ای که بعد‌ها به نام «گروه فرهنگی خوارزمی» مشهور شد. مدرسه‌ای که مسیر زندگی اشرف را برای همیشه تغییر داد. مدرسهٔ رخشان در اوایل دههٔ چهل توسط عده‌ای از معلمان و مدیران ناراضی که اغلب گرایش‌های چپ‌گرایانه داشتند و از سمپات‌های حزب توده بودند اداره می‌شد، یکی از مشهور‌ترین این چهره‌ها پرویز شهریاری بود که در دبیرستان رخشان ریاضی درس می‌داد.  و این آغازی می‌شود برای ورود حمید به مبارزه برای آزادی خلق.
کمی بعد راهی مدرسهٔ تازه تاسیس «رخشان» شد، مدرسه‌ای که بعد‌ها به نام «گروه فرهنگی خوارزمی» مشهور شد. مدرسه‌ای که مسیر زندگی اشرف را برای همیشه تغییر داد. مدرسهٔ رخشان در اوایل دههٔ چهل توسط عده‌ای از معلمان و مدیران ناراضی که اغلب گرایش‌های چپ‌گرایانه داشتند و از سمپات‌های حزب توده بودند اداره می‌شد، یکی از مشهور‌ترین این چهره‌ها پرویز شهریاری بود که در دبیرستان رخشان ریاضی درس می‌داد.  و این آغازی می‌شود برای ورود حمید به مبارزه برای آزادی خلق.
خط ۲۹: خط ۵۹:


۱۸ فروردین ۵۰ حمید اشرف عملیات ترور فرسیو را طرح‌ریزی کرد که با موفقیت انجام شد و روحیه‌ای دوچندان به این گروه کوچک بخشید و پس از آن گروه طی اعلامیه‌ای با نام «سازمان چریک‌های فدایی خلق» اعلام موجودیت کرد. حمید اشرف در کتاب جمع‌بندی سه ساله این لحظه را غرور آمیز میخواند و از اینکه مردم عادی از آن‌ها به عنوان یک ناجی نام می‌بردند با شوری عجیب می‌نویسد اما حمید اشرف در ۴۳ روز پایانی زندگی‌اش روزهای سختی را سپری کرد، او می‌دانست که مرگ نزدیک است!
۱۸ فروردین ۵۰ حمید اشرف عملیات ترور فرسیو را طرح‌ریزی کرد که با موفقیت انجام شد و روحیه‌ای دوچندان به این گروه کوچک بخشید و پس از آن گروه طی اعلامیه‌ای با نام «سازمان چریک‌های فدایی خلق» اعلام موجودیت کرد. حمید اشرف در کتاب جمع‌بندی سه ساله این لحظه را غرور آمیز میخواند و از اینکه مردم عادی از آن‌ها به عنوان یک ناجی نام می‌بردند با شوری عجیب می‌نویسد اما حمید اشرف در ۴۳ روز پایانی زندگی‌اش روزهای سختی را سپری کرد، او می‌دانست که مرگ نزدیک است!
[[پرونده:بازسازی صحنه مرگ حمید اشرف.jpg|جایگزین=بازسازی صحنه مرگ حمید اشرف|بندانگشتی|بازسازی صحنه مرگ حمید اشرف]]
===آخرین روزهای حیات حمید اشرف===
===آخرین روزهای حیات حمید اشرف===
گفته میشد عمر یک چریک در خوش بینانه ترین صورت ۶ ماه بیشتر نیست. «حمید اشرف» اما این رکورد را شکست و بالا‌ترین عمر زندگی چریکی در شهر به نام او رقم خورد. چهارده بار از خطر مرگ گریخت و ۱۳ سال تمام زندگی چریکی را درست زیر چشم ماموران دستگاه امنیتی تجربه کرد. او حتی بر سر قرارهای لو رفته حاضر می‌شد تا همرزمان دیگرش را نجات بدهد و ساواک او را مرد جادو شدهٔ چریک‌های فدایی خلق می‌دانست، چریکی که می‌توانست از چندین و چند حلقهٔ محاصره به سلامت عبور کند.
گفته میشد عمر یک چریک در خوش بینانه ترین صورت ۶ ماه بیشتر نیست. «حمید اشرف» اما این رکورد را شکست و بالا‌ترین عمر زندگی چریکی در شهر به نام او رقم خورد. چهارده بار از خطر مرگ گریخت و ۱۳ سال تمام زندگی چریکی را درست زیر چشم ماموران دستگاه امنیتی تجربه کرد. او حتی بر سر قرارهای لو رفته حاضر می‌شد تا همرزمان دیگرش را نجات بدهد و ساواک او را مرد جادو شدهٔ چریک‌های فدایی خلق می‌دانست، چریکی که می‌توانست از چندین و چند حلقهٔ محاصره به سلامت عبور کند.


هشتم تیرماه ۵۵ این تعقیب و گریز به پایان رسید، حمید اشرف و ۹ نفر دیگر از اعضای برجستهٔ سازمان چریک‌های فدایی خلق، در حالی که ضربه هایی نیز خورده بودند، در نشستی با هدف یافتن راهی برای گریز از دروازهٔ مرگ که هر روز چند نفر از اعضای این تیم را به کام خود می‌کشید، جلسه‌ای داشتند. اما تیربار‌ها از زمین و آسمان خانهٔ دو طبقه‌ای در مهرآباد جنوبی را به مدت ۴ ساعت نشانه رفت و همهٔ حاضران در خانه کشته شدند. گزارش‌های ساواک و شهادت زندانیانی که برای شناسایی اجساد به آن خانه برده شده بودند نشان می‌دهد که اشرف روی بام خانه با تیری در میان ابرو‌هایش کشته شده است، شاید این بار هم حمید بندهای کفش‌های ورزشی‌اش را بسته بود تا گریزی دوباره را آغاز کند.
هشتم تیرماه ۵۵ این تعقیب و گریز به پایان رسید، حمید اشرف و ۹ نفر دیگر از اعضای برجستهٔ سازمان چریک‌های فدایی خلق، در حالی که ضربه هایی نیز خورده بودند، در نشستی با هدف یافتن راهی برای گریز از دروازهٔ مرگ که هر روز چند نفر از اعضای این تیم را به کام خود می‌کشید، جلسه‌ای داشتند. اما تیربار‌ها از زمین و آسمان خانهٔ دو طبقه‌ای در مهرآباد جنوبی را به مدت ۴ ساعت نشانه رفت و همهٔ حاضران در خانه کشته شدند. گزارش‌های ساواک و شهادت زندانیانی که برای شناسایی اجساد به آن خانه برده شده بودند نشان می‌دهد که اشرف روی بام خانه با تیری در میان ابرو‌هایش کشته شده است، شاید این بار هم حمید بندهای کفش‌های ورزشی‌اش را بسته بود تا گریزی دوباره را آغاز کند.
 
[[پرونده:فدایی خلق حمید اشرف.jpg|جایگزین=حمید اشرف در کوهنوردی|بندانگشتی|حمید اشرف در کوهنوردی]]
در جریان حمله ساواک به این خانه تعدادی از حاضران در ساختمان از جمله دو نوجوان کشته شدند. ساواک بعد‌ها مدعی شد حمید اشرف در جریان این ماجرا دو نوجوان را کشت تا بعد از فرارش او را لو ندهند؛ موضوعی که جعلی بودنش پس از مرگ اشرف مسجل شد<ref>تاریخ ایران خانه تیمی حمید اشرف پس از حمله [http://tarikhirani.ir/fa/news/3/bodyView/2179/0/%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87.%D8%AA%DB%8C%D9%85%DB%8C.%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF.%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D9%81.%D9%BE%D8%B3.%D8%A7%D8%B2.%D8%AD%D9%85%D9%84%D9%87.%D8%B3%D8%A7%D9%88%D8%A7%DA%A9.html ساواک]</ref>. 
در جریان حمله ساواک به این خانه تعدادی از حاضران در ساختمان از جمله دو نوجوان کشته شدند. ساواک بعد‌ها مدعی شد حمید اشرف در جریان این ماجرا دو نوجوان را کشت تا بعد از فرارش او را لو ندهند؛ موضوعی که جعلی بودنش پس از مرگ اشرف مسجل شد<ref>تاریخ ایران خانه تیمی حمید اشرف پس از حمله [http://tarikhirani.ir/fa/news/3/bodyView/2179/0/%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87.%D8%AA%DB%8C%D9%85%DB%8C.%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF.%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D9%81.%D9%BE%D8%B3.%D8%A7%D8%B2.%D8%AD%D9%85%D9%84%D9%87.%D8%B3%D8%A7%D9%88%D8%A7%DA%A9.html ساواک]</ref>. 
=====روایت مهدی سامع از شناسایی حمید اشرف=====
=====روایت مهدی سامع از شناسایی حمید اشرف=====
مرگ اشرف برای ساواک در تیرماه ۵۵ موفقیتی عظیم بود، چنانکه برای اطمینان از شکار درست، زندانی‌ها را به خانهٔ مهرآباد جنوبی بردند تا جسد اشرف را شناسایی کنند. مهدی سامع از نیمه‌شبی می‌نویسد که او را چشم‌بسته با زنی سوار اتومبیل کردند: «ماشین مسافتی را به سرعت طی کرد و به منطقه‌ای رسید که صدای تیراندازی به صورت مرگبار می‌آمد. این شکل از تیراندازی خیلی طول کشید... از کنار یک زمین بدون ساختمان رد شدیم و داخل یک خانه چند طبقه شدیم. در پاگرد ورود به پله‌ها جسد یک گروهبان یا استوار افتاده بود. ما را از پله‌ها بالا بردند. دو یا سه طبقه پله‌ها را بالا رفتیم که به روی پشت بام رسیدیم. تعداد زیادی افسر و بازجو آنجا بودند. یک نفر روپوشی را که روی سرم بود کمی بالا زد. یکی از بازجوهای پرونده چریک‌های فدایی خلق بود. من و آن رفیق دیگر را بالای سر یک جسد بردند.‌‌ همان لحظه اول شناختم. پیکر فرمانده در حالی که روی پیشانی‌اش یک حفره ایجاد شده بود، با چشمان باز به آسمان نگاه می‌کرد. بازجو از من و رفیق دیگر پرسید: «خودشه؟» و ما هر دو گفتیم بله. نه بازجو نیاز به آوردن اسم داشت و نه ما قدرت درنگ در پاسخ...»<ref>چریکی که از مرگ میگریخت حمید [[رئیس ساواک تهران در کتاب خاطراتش دربارهٔ مسالهٔ بغرنج گیر انداختن حمید اشرف|اشرف]]</ref>
مرگ اشرف برای ساواک در تیرماه ۵۵ موفقیتی عظیم بود، چنانکه برای اطمینان از شکار درست، زندانی‌ها را به خانهٔ مهرآباد جنوبی بردند تا جسد اشرف را شناسایی کنند. مهدی سامع از نیمه‌شبی می‌نویسد که او را چشم‌بسته با زنی سوار اتومبیل کردند: «ماشین مسافتی را به سرعت طی کرد و به منطقه‌ای رسید که صدای تیراندازی به صورت مرگبار می‌آمد. این شکل از تیراندازی خیلی طول کشید... از کنار یک زمین بدون ساختمان رد شدیم و داخل یک خانه چند طبقه شدیم. در پاگرد ورود به پله‌ها جسد یک گروهبان یا استوار افتاده بود. ما را از پله‌ها بالا بردند. دو یا سه طبقه پله‌ها را بالا رفتیم که به روی پشت بام رسیدیم. تعداد زیادی افسر و بازجو آنجا بودند. یک نفر روپوشی را که روی سرم بود کمی بالا زد. یکی از بازجوهای پرونده چریک‌های فدایی خلق بود. من و آن رفیق دیگر را بالای سر یک جسد بردند.‌‌ همان لحظه اول شناختم. پیکر فرمانده در حالی که روی پیشانی‌اش یک حفره ایجاد شده بود، با چشمان باز به آسمان نگاه می‌کرد. بازجو از من و رفیق دیگر پرسید: «خودشه؟» و ما هر دو گفتیم بله. نه بازجو نیاز به آوردن اسم داشت و نه ما قدرت درنگ در پاسخ...»<ref>چریکی که از مرگ میگریخت حمید [[رئیس ساواک تهران در کتاب خاطراتش دربارهٔ مسالهٔ بغرنج گیر انداختن حمید اشرف|اشرف]]</ref>
===== آخرین دیدار با فرمانده حمید =====
نیمه شب تیرماه سال ۱۳۵۵ در سلول کمیته مشترک در حالت خواب و بیدار بودم. نگهبان در سلول را باز کرد و گفت روپوشت را بینداز رو سرت و بیا بیرون. حدس می زنم ساعت حدود چهار و نیم صبح بود.
نگهبانها ساعت چهار تعویض می شدند و من چون تجربه زندان داشتم قبل از تعویض پست نگهبانی خودم را داوطلب می کردم که راهرو سالنی را که سلولها در آن قرار داشت، تمیز کنم و تِ بکشم. این کار حُسنهای زیادی داشت که از توصیف آن می گذرم.
از عوض شدن نگهبان و اینکه هنوز به خواب عمیق فرو نرفته بودم، حدس می زنم ساعت حدود چهار و نیم صبح بود. در حالی که روپوش زندان روی سرم بود به دنبال نگهبان راه افتادم. لباس زندان در کمیته مشترک یک شلوار و روپوش و دم پایی بود. برایم عجیب بود که چرا صبح به این زودی مرا به بازجویی می برند.
زیر هشت، قسمت بیرونی که اتاق افسر نگهبان بود، یک لیوان چای و یک قطعه نان و پنیر به من دادند. ترس همراه با دلشوره نم نمک در درونم رخنه می کرد. مرا سوار ماشین زندان کردند. یک نفر دیگر هم در صندلی مقابل من نشسته بود. روی سر هر دو ما روپوش هایمان بود. من از پاهای کوچک و ظریف نفر رو به رویم حدس زدم که یک زن است.
ماشین مسافتی را به سرعت طی کرد و به منطقه ای رسید که صدای تیراندازی به صورت رگبار می آمد. این شکل از تیراندازی خیلی طول کشید. برای یک لحظه فکر کردم که به میدان تیر رسیده ایم و زندانیان سیاسی را دارند گروه گروه اعدام می کنند.
سرعت ماشین به تدریج کم می شد تا این که ماشین متوقف شد. تیراندازی حالت تک تیر پیدا کرد. فاصله تک تیرها به تدریج بیشتر و بیشتر می شد تا اینکه دیگر صدای تیری به گوش نرسید. ماشین اندکی حرکت کرد و وقتی توقف کرد در عقب ماشین را باز کردند و هر کدام از ما را با یک نگهبان به بیرون ماشین هدایت کردند.
فقط پاهای پوتین پوشیده افراد را می دیدم. از کنار یک زمین بدون ساختمان رد شدیم و داخل یک خانه چند طبقه شدیم. در پاگرد ورود به پله ها جسد یک گروهبان یا استوار افتاده بود. ما را از پله ها بالا بردند. دو یا سه طبقه پله ها را بالا رفتیم که به روی پشت بام رسیدیم. تعداد زیادی افسر و بازجو آنجا بودند. یک نفر روپوشی را که روی سرم بود کمی بالا زد.
یکی از بازجویان پرونده چریکهای فدایی خلق بود. من و آن رفیق دیگر را بالای سر یک جسد بردند. همان لحظه اول شناختم. پیکر فرمانده در حالی که روی پیشانی اش یک حفره ایجاد شده بود، با چشمان باز به آسمان نگاه می کرد. او حمید اشرف بود که با این نگاه مرگ را حتی در بی جانی به سخره گرفته بود.
بازجو از من و رفیق دیگر پرسید "خودِشه؟" و ما هر دو گفتیم بله. نه بازجو نیاز به آوردن اسم داشت و نه ما قدرت درنگ در پاسخ. آنها به این تایید نیاز داشتند تا شاهکارشان را به رُخ مردم بکشند و نمی دانستند که بازیچه های چرخ گردون چه سرنوشتی را برای آنها رَقَم خواهد زد.
تمام این صحنه بیشتر از نیم دقیقه طول نکشید. پس از تایید ما، بازجو از بالای پشت بام با صدای بلند گفت:"هر دو تایید کردند، خودشه."
ما را از پشت بام به پایین آوردند. در محوطه ای که در جلو خانه وجود داشت اجساد تعداد دیگری از رفقا بود. همه پیکرها برخلاف پیکر حمید غرق خون بود. کسی که ما را همراهی می کرد گفت هرکدام را شناختید بگویید. اما نه او اصراری داشت و نه ما در حال و هوایی بودیم که حرفی بزنیم. آنها به آنچه دنبالش بودند دست پیدا کرده بودند. من یوسف قانع خشک بیجاری را شناختم، ولی چیزی نگفتم.
ما را به ماشین برگرداندند. یک نفر با لباس مرتب به ما گفت که روپوش هایمان را از روی سرمان برداریم و چند سیگار به من و رفیق دیگر داد. در این حالت نگهبانی در کنار ما نبود. من خود را به همراهم معرفی کردم و او هم گفت:"من زهرا آقا نبی قلهکی هستم."
من از زنده یاد زهرا که مدتی بعد اعدام شد، پرسیدم داستان چیست؟ علت این ضربات چیست؟ و او هم متحیر تر از من چیزی نمی دانست.
در راه بازگشت، نگهبانی در کنار ما نبود و ما با افسوس و اندوه حرف هایی زدیم که به خاطرم نمانده است.
بعدها شنیدم که روزنامه های ۸ تیر سال ۱۳۵۵ چندین بار تجدید چاپ شده است. من خودم بعد از انقلاب چاپ پنجم روزنامه کیهان آن روز را دیدم و البته کسانی هم بودند که می گفتند تا چاپ نهم روزنامه های آن روز را دیده اند.
هنگامی که ما را به زندان کمیته برگرداندند، با تجمع ماموران ساواک رو به رو شدیم که جشن و شادی برپا کرده بودند و قصد کتک زدن ما را داشتند، ولی با وساطت مامور همراه از دست شان نجات یافتیم.
مهدی سامع
=====ساواک، شاه و مرگ حمید اشرف=====
=====ساواک، شاه و مرگ حمید اشرف=====
پرویز ثابتی، مسئول اول اداره کل سوم ساواک و رئیس ساواک تهران در کتاب خاطراتش دربارهٔ مسالهٔ بغرنج گیر انداختن حمید اشرف می‌نویسد: «پس از ضربه‌های مهلک ساواک به چریک‌های فدایی خلق، بازداشت یا کشتن اشرف به مهم‌ترین مسالهٔ ساواک تبدیل شده بود. شاه به شدت این موضوع را تعقیب می‌کرد.» (ص ۲۴۸)
پرویز ثابتی، مسئول اول اداره کل سوم ساواک و رئیس ساواک تهران در کتاب خاطراتش دربارهٔ مسالهٔ بغرنج گیر انداختن حمید اشرف می‌نویسد: «پس از ضربه‌های مهلک ساواک به چریک‌های فدایی خلق، بازداشت یا کشتن اشرف به مهم‌ترین مسالهٔ ساواک تبدیل شده بود. شاه به شدت این موضوع را تعقیب می‌کرد.» (ص ۲۴۸)
۸٬۵۷۳

ویرایش

منوی ناوبری