سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۶: خط ۴۶:


== گروه جزنی ==
== گروه جزنی ==
'''بيژن جزني در  ديماه 1316 در تهران بهدنيا آمد. پدر, داييها و عموهاي بيژن عضو حزب توده بودند. مادر بيژن نيز, از فعالان حزب توده بود. پس از شكست حزب دموكرات در آذربايجان در آذر1326, پدرش بهعلّت همكاري با حزب دموكرات آذربايجان بهشوروي پناهنده شد.'''
'''بيژن «در ده سالگي بهصفوف سازمان جوانان حزب توده پيوسته (سال1326) و تا آخرين  روزهاي زندگي اين سازمان, جزء اعضاي ازخودگذشتة آن بوده. با كودتاي 28مرداد 1332, در هستههاي مقاومتِ ”حزب“ نام نوشته و تا روزي كه مساٌلة مقاومت مسلّحانه دربرابر كودتا منتفي نشده, در خانة حزبي و در حالت آمادهباش زيسته. در يكي دو سال اول كودتا هم چند بار بازداشت شده و بار اول چند روز و بار دوم چند هفته و بار سوم شش ماه حبس كشيده, با اين كه هژده سالش تمام نشده بود. در سالهاي 38ـ1334, بههمراه شماري از جوانان همسن و سالش ـ كه همديگر  را در زندان شناخته بودند و همدست و همداستان شده بودندـ بهبازبيني و جمعبندي مشي و عملكرد حزب توده پرداخته, از موضعي انقلابي از اين جريان بريده و همراه با رفقايش در جنبشهاي مردمي اين دوره و مهمتر از همه, اعتصاب كارگران كورهپزخانههاي تهران و رانندگان اتوبوس شركت داشته. در تنفّس كوتاه سالهاي 42ـ1338, و تحرّك سياسي اين دوره, يكي از رهبران مورد احترام جنبش دانشجويي شده و از سرآمدان جناح چپ غيرتودهيي و گردانندگان ”جبهة ملّي دانشگاه“؛ و هم از اين رو زير ذرّهبين پليس سياسي و در معرض آزار و بازداشتهايي قرارگرفته, كه گاه چندين ماه بهدرازا ميكشيد. با اين كه از برجستهترين سازماندهندگان جنبشهاي اجتماعي و بسيجكنندة اعتراضهاي تودهيي بهشمار رفته. نمونة آخرش برگزاري  آيين هفتم و چهلم جهان پهلوان تختي بود كه بيژن جزني و گروهش نقش بهسزايي در آن داشتند...» (جُنگي دربارة زندگي و آثار بيژن جزني, انتشارات خاوران, پاريس 1378, مقالة ناصر مهاجر, ص396).'''
'''در سالهاي 1339 تا1341, كه فضاي سياسي اندكي باز شده بود, مبارزات دانشجويي اوج گرفت.  در آغاز دوران اوجگيري جنبش دانشجويي در سال 39, «سازمان دانشجويان دانشگاه تهران» وابسته به«جبهة ملي» پديد آمد و «پيام دانشجو» را منتشر كرد. بيژن كه در «سازمان دانشجويان دانشگاه تهران» فعاليت داشت, در سال 42 مسئوليت چاپ «پيام دانشجو» را بهعهده گرفت.'''
'''   جزني در نوروز 1342, با چندتن از فعّالان جنبش دانشجويي مانند حسن ضياء ظريفي (متولد 21فروردين 1318) و عباس سوركي و... گروهي را تشكيل داد كه بعدها به «گروه جزني ـ ظريفي» معروف شد.'''
'''  در روز 23دي 1348 بهمناسبت شب هفت جهانپهلوان تختي گردهمايي باشكوهي بر سر مزارش برپاشد. جزني يكي از  برگزاركنندگان اصلي اين مراسم بود.'''
'''    يك ماه پس از مرگ تختي در بعد از ظهر روز 17بهمن 46, بيژن جزني و عباس سوركي بازداشت و بهزندان قزل قلعه برده شدند. ماجراي اسلحهيي كه ناصر آقايان لو داده بود, اين دستگيري را باعث شد. ناصر آقايان همشهري سوركي و از دوستان دوران فعاليت او در «سازمان جوانان حزب توده» بود كه با ساواك همكاري ميكرد.'''
''' بازجويي آن دو همراه با شكنجههاي وحشيانه 29روز ادامه داشت. ساواك از طريق ناصر آقايان بهوجود گروهي كه بيژن جزني و حسن ضياء ظريفي تشكيل داده بودند, پي برده بود, امّا, بيژن «سختترين شكنجهها را تاب آورده و اسرار گروه را فاش نكرد».'''
'''  در روز 18بهمن 46، ساواك شمار ديگري از اعضاي گروه جزني را دستگير كرد, ازجمله, سعيد (مشعوف) كلانتري (دايي بيژن)، محمد چوپانزاده، حسن ضياء ظريفي، عزيز سرمدي، احمد جليل افشار، ضرار زاهديان, دكتر سيروس شهرزاد.'''
=== گروه جزنی در دادگاه نظامی ===
=== گروه جزنی در دادگاه نظامی ===
'''دادگاه گروه جزني بهرياست تيمسار ضياء فرسيو،  در بهمن 1347، حدود يك سال پس از دستگيري آنها, برگزار شد. اندكي كمتر از سه سال پيش از اين تاريخ، بهپيشنهاد بيژن، دايياش، منوچهر كلانتري،  در فروردين 1345 براي تبليغات  و ارتباط با جنبشهاي آزاديبخش، بهلندن فرستاده شده بود. منوچهر در لندن در ارتباط فعّال با «كنفدراسيون جهاني دانشجويان ايراني در اروپا»، قرار گرفته بود. وي پس از دستگيري بيژن جزني و يارانش، از طريق كنفدراسيون با عفو بينالملل تماس گرفت و از آنها درخواست كرد هياٌتي براي شركت در دادگاه گروه جزني بهايران بفرستد. عفو بينالملل قبول كرد و از مقامات ايران خواهان شركت در جلسات دادگاه شد. دولت ايران پذيرفت. عفو بينالملل هياٌتي را متشكّل از خانم بتي اَشتون، نماينده عفو بينالملل، آقايان ويليام ويلسن، نمايندهٌ مجلس عوام انگليس و لوئيجي، عضو حزب كمونيست ايتاليا را براي شركت در دادگاه جزني و يارانش بهايران فرستاد. اين هياٌت در دادگاه شركت كرد.'''
'''      در اين دادگاه هريك از اعضاي گروه، بههنگام دفاع و ردّ اتّهامات دادستان با استناد بهمواد قانوني، بهشرح بازجويي و شكنجههاي خود پرداخت. ازجمله، حسن ظريفي داستان نشاندنش را روي منقل برقي شرح و قسمتي از سوختگي كمرش را نشان داد و گفت: «چون ماٌخود بهحيا هستم، فقط ميگويم نشيمنگاهم از اينهم  بدتر است». عباس سوركي شرح شلّاقخوردنها, بيخوابيهاي اجباري و صحنهٌ اعدام مصنوعييي را كه برايش ترتيب داده بودند, تشريح كرد. شكنجهگران از او ميخواستند اعتراف كند اسلحهيي را كه در ماشين او يافتهاند متعلق بهبيژن جزني است و  او زير بار نميرفت. دكتر سيروس شهرزاد از بازجوييهاي بدونوقفه و تواٌم با بيخوابي  و سيليهاي وحشتناكي كه منجر بهپارگي گوشش شده بود، گفت.'''
'''     بيژن جزني از 29 روز باجويي تواٌم با شلاق و شكنجههاي روحي و جسمي صحبت كرد و اين كه يكبار كه براي اعتراض بهاين همه شكنجه، دست به اعتصاب غذا زده است، ماٌمورين دندانهايش را بهوسيلهٌ آچار باز ميكنند و يك شيشه شير را توي حلقش سرازير ميكنند كه در نتيجه، او مبتلا بهاسهال خوني ميشود...'''
'''     بيژن در دفاعياتش، در برابر ادعانامهٌ دادستان نسبت به «مُقدِمين عليه امنيت كشور و براندازي مسلحانهٌ حكومت» گفت: <nowiki>''</nowiki>آقايان، همه ميدانند كه در اين مملكت آزادي وجود ندارد. كليهٌ قوانيني كه دستاورد انقلاب مشروطه بود، ازبين رفته، دونپايهترين عضو ساواك، بر يك ارتشبد غيرساواكي ارجحيّت دارد» و پس از اين كه مفصلاً دربارهٌ  قراردادهاي ارتجاعي و پيمانهاي نظامي صحبت كرد، ادامه داد: «شما تعداد اندكي دانشجو را براندازندهٌ حكومت قلمداد كردهايد كه امنيت را بهخطر انداخته اند، درحالي كه خوب ميدانيد آن كه امنيت و آسايش را از ملتي سلب كرده، رژيمي است كه حتي اجازهٌ داشتن يك باشگاه يا كتابخانه را در دانشگاه نميدهد. دانشجويان حتي از داشتن تشكّلهاي صنفي نيز محرومند ... در كشوري كه همهٌ درهاي دموكراسي بسته ميشود و همهٌ درهاي آزادي مسدود ميگردد، اسلحه زبان بهسخن ميگشايد» (جُنگي از زندگي و... جزني، مقالهٌ ميهن جزني، صفحات 53و54).'''
'''    دادگاه اول، در آخر بهمن ماه راٌي خود را  بهاين قرار صادركرد: بيژن جزني (15سال)، حسن ضياء ظريفي (10سال)، عباس سوركي (10سال)، عزيز سرمدي (10)، ضرار زاهديان (10سال)، سعيد كلانتري (8سال)، محمد كيانزاد (8سال)، فرخ نگهدار (5سال)، كورش ايزدي (6سال)، قاسم رشيدي (3سال)، كيومرث  ايزدي (2سال)، دكتر سيروس شهرزاد (10سال) و احمد افشار (10سال).'''
'''     در دادگاه تجديدنظر، حكمهاي پيشين برقرارماند، تنها كورش ايزدي كه به6سال محكوم شده بود، با گفتن اين چند جمله تبرئه شد: «اينك كه در مملكت اصلاحات ارضي و  انقلاب سفيد بهدست اعليحضرت بهوقوع پيوسته و سپاه بهداشت و دانش مشغول خدمت بهروستاييان ميباشند، من نيز در صورت آزادشدن نيروي خود را صرف خدمت در اين نهادها خواهم كرد».'''
'''    بيژن جزني در نامهيي بههمسرش بااشاره بهاين بخشودگي نوشت: «... برائت او بهخاطر اين تاٌييد و با توجه به6سال محكوميت در دادگاه قبلي و اين كه ساير محكوميتها كوچكترين تغييري نكرد، نشان ميدهد كه ما بهخاطر آخرين عملمان، يعني، دفاع از آزادي و ملت ستمديدهمان محكوم شدهايم و اين ننگي است بر چهرهٌ دستگاه حاكمهٌ فعلي و از سوي ديگر، هديهيي است بهدوستداران آزادي و انسانيت و حقشناسي نسبت بهملت ما...» (جنگي دربارهٌ... مقاله ميهن جزني، ص55).'''
'''     پس از پايان دادگاه دوم، زندانيان به زندان قصر برده شدند. آنها تا واقعهٌ اقدام بهفرار از زندان، در همان زندان ماندند.'''
''' اعضاي زنداني «گروه جزني ـ ظريفي» در پي فرار ناموفّق چهارتن از اعضاي گروه ـ سعيد كلانتري, عزيز سرمدي, عباس سوركي و محمد چوپانزاده ـ در سال 1348 از زندان قصر, بهزندانهاي ديگر تبعيد شدند: بيژن جزني بهزندان قم؛  حسن ضياء ظريفي بهزندان رشت؛ سعيد كلانتري بهزندان بندرعباس؛ عزيز سرمدي و سوركي بهزندان بُرازجان و چوپانزاده بهزندان اهواز.'''
'''    گروه جزني پس از دستگيريهاي سال 1346 از هم نپاشيد و شماري از اعضاي آن از دستبرد ساواك درامان ماندند و چندي بعد, گروه را تجديد سازمان كردند. بازماندگان گروه عبارت بودند از: علي اكبر صفايي فراهاني، محمد صفّاري آشتياني، غفور حسنپور، رحمتالله پيرونذيري، اسكندر صادقينژاد.'''
'''پس از آن ضربه, «مدتي مساٌلة اصلي گروه خروج عدهيي از رفقا از ايران بود. در جريان اين حركت, رفيق مشعوف (سعيد) كلانتري و دو نفر ديگر دستگير و رفقا علي اكبر صفايي فراهاني و [صفّاري] آشتياني توانستند از ايران خارج شوند. پس از گذشت مدتي از اين مساٌله, گروه بهوسيلهٌ رفقا غفور حسنپور, حميد اشرف و اسكندر صادقينژاد سازماندهي مجدّد شد... حميد اشرف پس از ضربات سال 1346, نقش اصلي و مهمي در بازسازي گروه بازي كرد. وي بههمراه غفور حسنپور و اسكندر صادقينژاد رهبري گروه را در دست داشتند» (جُنگي دربارة زندگي و آثار بيژن جزني, مقالة مهدي سامع, زيرنويس, ص145).'''
'''اعضاي ادامه دهندة راه گروه جزني در بيرون از زندان, در سال 1349 بهآمادگي ورود بهعمليات مسلّحانه دست يافتند'''
== در آستانه رستاخیز سیاهکل ==
== در آستانه رستاخیز سیاهکل ==
'''در سال 1349 كه در بهمن آن سال «رستاخيز سياهكل» پديد آمد, سالي است كه رژيم شاه در آستانة برگزاري مراسم «جشنهاي دو هزار و پانصدساله» است و «پليس همة نيروي خود را بسيج كرده و شب و روز در پي كشف شبكههاي زيرزميني مبارزه و شناسايي مبارزين است».'''
'''    اميرپرويز پويان در كتاب «ضرورت مبارزة مسلّحانه و ردّ تئوري بقا» كه در بهار اين سال آن را نوشت, به غلظت شديد جوّ پليسي اشاره دارد: «... تحت شرايطي كه روشنفكران انقلابي خلق فاقد هرگونه رابطة مستقيم و استوار با تودة خويشند, ما نه همچون ماهي در درياي حمايت مردم, بلكه همچون ماهيهاي كوچك و پراكنده در محاصرة تمساحها و مرغان ماهيخوار بهسرميبريم. وحشت و خفقان, فقدان هر نوع شرايط دموكراتيك, رابطة ما را با مردم خويش بسيار دشوار ساخته است... همة كوشش دشمن براي حفظ همين وضع است. تا با تودة خويش بي ارتباطيم, كشف و سركوبي ما آسان است...» (ص28).'''
''' پويان در پايان اين جزوه با اشاره بهخفقان سياهي كه بر جامعه سايه گسترده بود, تنها راه شكستن «بن بست مبارزه» را «تعرّض» و «اِعمال قدرت انقلابي»  و نفي «اصل عدم تعرّض» (تئوري بقا) ميداند و مينويسد: «... پنهانكاري بيآن كه با اِعمال قدرت انقلابي همرا باشد, دفاعي غيرفعّال و نامطمئن است و اگر ميبايد پنهانكاري و قدرت انقلابي, تواٌماً, شرط بقاي ما باشند, ناگزير بايد اصل بنياني ”تئوري بقا“, يعني, اصل عدم تعرّض را نفي كنيم. بهاين ترتيب, نظرية ”تعرّض نكنيم تا باقي بمانيم“, لزوماً, جاي خود را بهمشي ”براي اين كه باقي بمانيم مجبوريم تعرّض كنيم“ ميدهد» (ضرورت مبارزة مسلّحانه و ردّ تئوري بقا... ص45).  '''
''' بيژن جزني نيز معتقد بود كه «پيشاهنگ قادر نيست بدون اين كه خود مشعل سوزان و مظهر فداكاري و پايداري باشد, تودهها را در راه انقلاب بسيج كند. آن چه بر آهن سرد تودهها, در دورة خمودي موٌثر ميافتد, آتش سوزان پيشاهنگ است. ازخودگذشتگي و جانبازي حاصل رنج و مشقّت توده است. انعكاس خشم فروخوردة توده است كه بهصورت آتش از درون پيشاهنگ زبانه ميكشد. شور انقلابي پيشاهنگ متكّي بهمصالح مادي توده است و بهاين سبب است كه سرانجام انرژي ذخيره شدة توده را بهانفجار ميكشاند» (پيشاهنگ انقلاب و رهبري خلق, پنج رسالة بيژن جزني, 19 بهمن تئوريك, شمارة 8, آذر 1355).'''
'''  حميد اشرف و يارانش نيز «تنها راه در هم شكستن خفقان در محيط سياسي ايران» را «ضربه زدن بهدشمن» ارزيابي ميكردند: «ما عملاً بهاين نتيجه رسيده بوديم كه در اوايل كار ايجاد هرنوع سازمان وسيع و گسترده بهمنظور بسيح تودهها, بهعلّت كنترل شديد پليسي, مقدور نميباشد. لذا, بهتئوري كار گروهي معتقد شده بوديم. هدف گروه, بهطورساده, ايجاد برخوردهاي مسلّحانه و ضربهزدن بهدشمن براي درهمشكستن خفقان در محيط سياسي ايران و نشاندادن تنها راه مبارزه, يعني, مبارزة مسلّحانه بهخلق ميهنمان بود» (جمعبندي سه ساله, انتشارات نگاه, تهران 1358, ص92).'''
== تفاوت دیدگاه‌های جزنی و احمدزاده ==
== تفاوت دیدگاه‌های جزنی و احمدزاده ==
'''  گروه اول و دوم (گروه جزني و گروه احمدزاده)  در فاصلة ماههاي شهريور تا ديماه 1349 بر سر انتخاب «استراتژي و تاكتيك مبارزة مسلّحانه» مباحثات طولاني داشتند. جزوة «آنچه يك انقلابي بايد بداند» كه در آخر تابستان 1349به نام علياكبر صفايي فراهاني درآمده بود, كليترين برداشتهاي ديدگاه اول (=ديدگاه جزني) را بهدست ميداد.  جزوههاي «ضرورت مبارزة مسلحّانه و ردّ تئوري بقا» (بهار 1349), بهقلم اميرپرويز پويان و «مبارزة مسلّحانه, هم استراتژي و هم تاكتيك» (آخر تابستان1349), نوشتة مسعود احمدزاده, «اصل مطلب ديدگاه دوم» را مطرح مينمود.'''
'''    «دو ديدگاه در شناخت خطوط كلّي ساخت اقتصادي ـ اجتماعي ايران و شكل مبارزه با حكومت شاه, همجهت بودند. هردو در فرايند پژوهشهاي ميداني و بررسيهاي مشخّص خود بهاين نتيجه رسيده بودند كه جامعة ايران پس از انقلاب سفيد و اصلاحات ارضي سرمايهداري شده است؛ بهواسطة ديكتاتوري است كه تودههاي زير ستم از حركت واماندهاند؛ و بر پيشاهنگ است كه با برافروختن آتش مبارزه مسلّحانه و ازخودگذشتن و جانبازي, تودهها را از حالت خمودي و خموشي درآورد و ”انرژي ذخيرة تودهها را بهانفجار بكشاند“...'''
'''گروه جزني ـ ظريفي با توجّه بهتجربة غني مبارزاتي و پختگييي كه داشتند, از هرگونه الگوبرداري گريزان بودند. از ”قطب گرايي“ هم, سخت, پرهيز داشتند. ”بارزترين خصوصيّت ايدئولوژيك اين گروه, گرايش بهبرداشت مستقيم و مستقل از ماركسيسم ـ لنينيسم“ بود و ريختن شالودههاي ماركسيسمي ايراني.'''
''' رهبر گروه, بيژن جزني, با آثار كلاسيك آشنا بود؛ بهويژه, نوشتههاي لنين را خوانده بود و واژگان اين ادبيات را بهدرستي ميشناخت و بهكار ميبست. براي اين گروه, دست زدن بهمبارزة مسلّحانه, بهمعناي آغاز انقلاب نبود, بهمعناي تدارك انقلاب بود. آنها ميدانستند كه آغاز انقلاب نياز بهپيدايش موقعيت انقلابي دارد و اين موقعيت هنوز در جامعه وجود ندارد. انقلاب را هم كار تودهها ميدانستند و تدارك انقلاب را كار  پيشاهنگ تودهها. مرز ميان حركت توده و پيشاهنگ را هم خدشهدار نميساختند. بههميندليل, چشمبهراه پيوستن تودهها به”هستة چريكي“ نبودند و فراروييدن هستة چريكي به”ارتش خلق“. چشم بهراه افزايش تحرّك تودهها بودند و رشد و گسترش مبارزات صنفي و سياسيشان كه ميبايست توسّط پيشاهنگ سمتوسو داده شود. بهدنبال بسيج دهقانان و ”جنگ چريكي دهقاني“ هم نبودند. بهشهر چشم دوخته بودند و به”كارگران و ديگر زحمتكشان شهر“. امّا, تاٌكيد داشتند كه ”اولّين گام در تدارك و گسترش مبارزه در بين نيروهاي بالفعل است. روشنفكران, بالفعلترين نيروهاي جنبشاند. اين نيروي جوان تمام صفات و خصوصيات لازم را براي شروع حركت دارد“ (به نقل از  «آن چه يك انقلابي بايد بداند» علي اكبر صفايي فراهاني, از انتشارات 19بهمن تئوريك, چاپ دوم, ص34).'''
'''  مبارزات صنفي و صنفي ـ سياسيِ لايههاي مختلف مردم, امّا, جايي در ديدگاه مسعود احمدزاده و اميرپرويز پويان نداشت. آنها نه جايگاه ويژهيي براي اين مبارزات قائل بودند و نه بهحركتهاي خودجوشي كه ربطي بهجنبش چريكي نداشت, حساسيّت زيادي نشان ميدادند. سازماندهي اين مبارزات را هم در قلمروِ وظايف سازمانهاي سياسي ـ نظامي نميدانستند. باور داشتند كه ”بسيج تودهها جز از راه مبارزة مسلّحانه امكانپذير نيست“ («مبارزة مسلّحانه, هم استراتژي و هم تاكتيك», مسعود احمدزاده, از انتشارات سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران, چاپ هفتم, 1354, ص84) و ”... موتور كوچك و مسلّح ميتواند قيام را آغاز كند و بهتدريج تودهها را نيز بهيك مبارزة مسلّحانه طولاني... بكشاند (همان, ص65). پس تفاوت چنداني ميان سازماندهيِ ”عنصر روشنفكر“ و ”عنصر پرولتاريايي“ نميگذاشتند و تاٌكيدي بر جذب روشنفكران بهمثابة پيششرط جذب تودههاي مردم نداشتند. بهطوركلّي هم زمينة حركت روشنفكران انقلابي را در زمينة حركت تودههاي مردم متمايز نميساختند و هر دو را نمود ”شرايط عيني انقلاب“ ميپنداشتند. امّا, ”قيام مسلّحانة شهري“ را  از ”مبارزة مسلّحانة تودهيي“ متمايز ميكردند و دومي را شكل تكامليافتة اول ميدانستند و مرحلة پاياني مبارزه براي براندازيِ رژيم.'''
'''  بهطوركلي, ”درس“هاي انقلاب كوبا و بسي بيش از درسهاي انقلاب كوبا, ”درس“هاي انقلاب چين و جمعبندي از اين ”درس“ها, كه بهنام انديشة مائوتسه دون تبليغ و ترويج ميشد, تاٌثير انكارناپذيري بر ديدگاه مسعود احمدزاده و اميرپرويز پويان گذاشته بود, كه نه در  مكتب مبارزات سياسي و صنفي پرورش يافته بودند و نه شناخت ژرف و گستردهيي از جامعه خود داشتند» (جُنگي دربارة زندگي و آثار جزني, ص403,  مقالة ناصر مهاجر).'''
'''  گروه جزني معتقد بهكار در شهر و روستا بودند. بهباور آنها, «چون هدف از اولين اقدامات مسلّحانه, تغيير فضاي سياسي جامعه و بهطوركلي تبليغ مسلّحانه است, عمليات مسلّحانه در روستا و شهر ميتوانند يكديگر را كامل كنند و گذشته از آن, وجود سلولهاي مسلّح در كوه و شهر, بهمثابه يك عامل حمايتكنندة تاكتيكي, ميتواند مورد استفاده قرارگيرد... جنبش روستايي ميتواند كادرهايي را كه در شهر امكان ادامة مبارزه ندارند, بهخود جلب كنند و با اجراي عمليات مسلّحانه, قواي دشمن را در مناطق وسيعي بهخود مشغول دارد و اين مناطق را بهطوروسيعي ”سياسي“ كند. همچنين, جنبش چريكي شهري با برهمزدن نظم شهرها, ميتواند قسمتي از قواي دشمن را تجزيه كرده و سيستم عصبي دشمن را نيز مورد آسيب قراردهد...» (بيژن جزني, تاريخ سي ساله, تهران 1357, ص10).'''
''' گروه جزني (گروه جنگل) براي آغاز مبارزه مسلحانه جنگل گيلان را برگزيده بود, امّا, گروه احمدزاده جنگ چريكي شهري را ترجيح ميداد.'''
''' حميد اشرف, كه در جريان بحثهاي دو گروه بود, در جزوة «جمعبندي سه ساله» (كه در سال 53 نوشته شد و حاويِ جمعبندي رويدادهايي است كه تا شهريور 51 روي داده است) نوشت: «گروه احمدزاده سازماندهي كوه را عملي نميدانست و معتقد بود كه تنها با انرژي ذخيرهشدة ناشي از جنگ شهري ميتوان كار گروه را سازمان داد و بهراستي امكانات آنها هم اجازه اقدام منظّمي را در اين زمينه نميداد. زيرا, ذخاير تجربي بسيار كمي در اين زمينه داشتند... ما ميخواستيم پس از توافق تئوريك, امكانات را مطرح كنيم. فرماندهي دستة كوهستان (رفيق صفايي), كه اينك آمادة اجراي طرحهاي پيش بيني شده بود, پيشنهاد شروع عمليّات را ميداد... مرتّباً, فشار ميآورد كه زودتر با اين گروه بهتوافق عملي برسيم. ولي, گروه احمدزاده, شروع عمليات در كوه را, وابسته بهشروع عمليات در شهر ميكرد» (جمعبندي سه ساله, تهران, 1357, ص97).'''
''' در ديماه 49, دو گروه بر سر تنظيم برنامة مبارزات آينده بهتوافق رسيدند و ازجمله, بر اين توافق شد كه گروه احمدزاده ـ پويان چندتن از اعضايش را براي اعزام بهجنگل آماده كند. در اين راستا, احمد فرهودي در بهمن 49, به جنگل اعزام شد و بهدستة چريكي جنگل بهفرماندهي صفايي فراهاني پيوست.'''
== رستاخیز سیاهکل ==
== رستاخیز سیاهکل ==
'''  سرانجام,  در 19بهمن سال 1349 (8فوريه 1971) «تعرّض انقلابي» قلب «وحشت و اختناقي» را كه بر جامعه چيره بود, نشانه رفت و «مبارزة مسلّحانه كه طي چندين سال در شرايط دشوار تدارك يافته بود, با حملة يك دستة چريك بهپاسگاه ژاندارمري سياهكل آشكار شد. ما اين واقعه را نقطة آغاز جنبش مسلّحانه ميشناسيم... اين رستاخيزي بود كه بهقريب بيست سال عقبنشيني جنبش رهاييبخش پايان داد و پيشروي نيروهاي جلودار خلق را آغازكرد... ميتوان گفت كه درست پيش از رستاخيز سياهكل, مردم و جريانها و محفلهاي مخالف رژيم, بر اثر قدرت نمايش رژيم, در نوميدي بهسرمي بردند. در اين شرايط بود كه رستاخيز سياهكل درخشيد... سياهكل در شرايط سكون و خفقان و در اوج نوميدي مردم, سكوت را شكست و رژيم را كه در اوج قدرتنمايي و ثبات ظاهري بود, بهمبارزه طلبيد...» (پيشاهنگ و توده, بيژن جزني, انتشارات خسرو, ص45).'''
=== رستاخیز سیاهکل به روایت «حمید اشرف» ===
=== رستاخیز سیاهکل به روایت «حمید اشرف» ===
=== ادامه راه قهرمانانهٔ سیاهکل ===
=== ادامه راه قهرمانانهٔ سیاهکل ===

نسخهٔ ‏۳۱ مهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۰۷:۳۵

سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران
سخنگومهدی سامع
بنیانگذارمسعود احمدزاده، امیر پرویز پویان، بیژن جزنی، عباس سورکی، علی‌اکبر صفایی فراهانی، محمد صفاری آشتیانی و حمید اشرف
بنیانگذاری۱۳۵۰
انشعابسازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
سازمان فدائیان (اقلیت)
مراممارکسیسم-لنینیسم
کشور ایران

سازمان چریکهای فدایی خلق ایران از وحدت و ادغام دو گروه معتقد به مبارزة مسلّحانه در اواخر فروردین ۱۳۵۰, پدید آمد: گروهی که بیژن جزنی از موٌسسان آن بود (گروه یک) و گروه دیگری که مسعود احمدزاده از پایه گذارانش بود (گروه دو). این دو گروه، پس از «حماسة سیاهکل» و اعدام ۱۳نفر از پیشتازان «جنبش فدایی» در ۲۶اسفند ۱۳۴۹, به طورکامل به هم پیوستند.

سابقه

سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران پس از حمله گروهی از چریکها به «پاسگاه سياهكل» و دستگیری و اعدام 13نفر از آنها توسط رژیم شاه، در تاریخ 26 اسفند 1349شمسی, از ادغام دو گروه مارکسیست-لنینیست و معتقد بهمشی چریکی، در اواخر فروردين 1350 شمسی, بنیان گذاشته شد. بنیان گذاران گروه اول عبارت بودند از بيژن جزني و حسن ضیاظریفی، علی اکبر صفایی فراهانی، محمد صفاری آشتیانی، غفور حسن‌پور، رحمت‌الله پیرونذیری، اسکندر صادقی‌نژاد و حمید اشرف که به (گروه يك)، و گروه دوم كه مسعود احمدزاده و امیر پرویز پویان آنرا تشکیل داده بودند به (گروه دو) معروفند. این دو گروه ابتدا تحت عنوان «چریکهای فدایی خلق ایران» شروع، و بعد از مدتی خود را با عنوان «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» معرفی کردند. سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران در جریان انقلاب ۱۳۵۷ در ایران نشان داد که از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین گروه‌های چپ در این انقلاب بود، این سازمان تأثیر زیادی در جذب روشنفکران ایرانی و جوانان انقلابی هم نسل خود گذاشت و بسیاری از آنها را به مبارزه مسلحانه برعلیه رژیم شاه کشاند. اگر چه در جریان مبارزات قبل از انقلاب بهمن، تعداد زیادی از این فداییان کشته شدند، اما با آزاد شدن زندانیان سیاسی، و پیوستن کادرها و هواداران به آن، در جریان انقلاب به شکل موثر شرکت داشت و اندکی بعد به گسترده ترین و بزرگترین سازمان چپ مستقل ایران تبدیل شد.

گروه جزنی

بيژن جزني در  ديماه 1316 در تهران بهدنيا آمد. پدر, داييها و عموهاي بيژن عضو حزب توده بودند. مادر بيژن نيز, از فعالان حزب توده بود. پس از شكست حزب دموكرات در آذربايجان در آذر1326, پدرش بهعلّت همكاري با حزب دموكرات آذربايجان بهشوروي پناهنده شد.

بيژن «در ده سالگي بهصفوف سازمان جوانان حزب توده پيوسته (سال1326) و تا آخرين  روزهاي زندگي اين سازمان, جزء اعضاي ازخودگذشتة آن بوده. با كودتاي 28مرداد 1332, در هستههاي مقاومتِ ”حزب“ نام نوشته و تا روزي كه مساٌلة مقاومت مسلّحانه دربرابر كودتا منتفي نشده, در خانة حزبي و در حالت آمادهباش زيسته. در يكي دو سال اول كودتا هم چند بار بازداشت شده و بار اول چند روز و بار دوم چند هفته و بار سوم شش ماه حبس كشيده, با اين كه هژده سالش تمام نشده بود. در سالهاي 38ـ1334, بههمراه شماري از جوانان همسن و سالش ـ كه همديگر  را در زندان شناخته بودند و همدست و همداستان شده بودندـ بهبازبيني و جمعبندي مشي و عملكرد حزب توده پرداخته, از موضعي انقلابي از اين جريان بريده و همراه با رفقايش در جنبشهاي مردمي اين دوره و مهمتر از همه, اعتصاب كارگران كورهپزخانههاي تهران و رانندگان اتوبوس شركت داشته. در تنفّس كوتاه سالهاي 42ـ1338, و تحرّك سياسي اين دوره, يكي از رهبران مورد احترام جنبش دانشجويي شده و از سرآمدان جناح چپ غيرتودهيي و گردانندگان ”جبهة ملّي دانشگاه“؛ و هم از اين رو زير ذرّهبين پليس سياسي و در معرض آزار و بازداشتهايي قرارگرفته, كه گاه چندين ماه بهدرازا ميكشيد. با اين كه از برجستهترين سازماندهندگان جنبشهاي اجتماعي و بسيجكنندة اعتراضهاي تودهيي بهشمار رفته. نمونة آخرش برگزاري  آيين هفتم و چهلم جهان پهلوان تختي بود كه بيژن جزني و گروهش نقش بهسزايي در آن داشتند...» (جُنگي دربارة زندگي و آثار بيژن جزني, انتشارات خاوران, پاريس 1378, مقالة ناصر مهاجر, ص396).

در سالهاي 1339 تا1341, كه فضاي سياسي اندكي باز شده بود, مبارزات دانشجويي اوج گرفت.  در آغاز دوران اوجگيري جنبش دانشجويي در سال 39, «سازمان دانشجويان دانشگاه تهران» وابسته به«جبهة ملي» پديد آمد و «پيام دانشجو» را منتشر كرد. بيژن كه در «سازمان دانشجويان دانشگاه تهران» فعاليت داشت, در سال 42 مسئوليت چاپ «پيام دانشجو» را بهعهده گرفت.

   جزني در نوروز 1342, با چندتن از فعّالان جنبش دانشجويي مانند حسن ضياء ظريفي (متولد 21فروردين 1318) و عباس سوركي و... گروهي را تشكيل داد كه بعدها به «گروه جزني ـ ظريفي» معروف شد.

  در روز 23دي 1348 بهمناسبت شب هفت جهانپهلوان تختي گردهمايي باشكوهي بر سر مزارش برپاشد. جزني يكي از  برگزاركنندگان اصلي اين مراسم بود.

    يك ماه پس از مرگ تختي در بعد از ظهر روز 17بهمن 46, بيژن جزني و عباس سوركي بازداشت و بهزندان قزل قلعه برده شدند. ماجراي اسلحهيي كه ناصر آقايان لو داده بود, اين دستگيري را باعث شد. ناصر آقايان همشهري سوركي و از دوستان دوران فعاليت او در «سازمان جوانان حزب توده» بود كه با ساواك همكاري ميكرد.

 بازجويي آن دو همراه با شكنجههاي وحشيانه 29روز ادامه داشت. ساواك از طريق ناصر آقايان بهوجود گروهي كه بيژن جزني و حسن ضياء ظريفي تشكيل داده بودند, پي برده بود, امّا, بيژن «سختترين شكنجهها را تاب آورده و اسرار گروه را فاش نكرد».

  در روز 18بهمن 46، ساواك شمار ديگري از اعضاي گروه جزني را دستگير كرد, ازجمله, سعيد (مشعوف) كلانتري (دايي بيژن)، محمد چوپانزاده، حسن ضياء ظريفي، عزيز سرمدي، احمد جليل افشار، ضرار زاهديان, دكتر سيروس شهرزاد.

گروه جزنی در دادگاه نظامی

دادگاه گروه جزني بهرياست تيمسار ضياء فرسيو،  در بهمن 1347، حدود يك سال پس از دستگيري آنها, برگزار شد. اندكي كمتر از سه سال پيش از اين تاريخ، بهپيشنهاد بيژن، دايياش، منوچهر كلانتري،  در فروردين 1345 براي تبليغات  و ارتباط با جنبشهاي آزاديبخش، بهلندن فرستاده شده بود. منوچهر در لندن در ارتباط فعّال با «كنفدراسيون جهاني دانشجويان ايراني در اروپا»، قرار گرفته بود. وي پس از دستگيري بيژن جزني و يارانش، از طريق كنفدراسيون با عفو بينالملل تماس گرفت و از آنها درخواست كرد هياٌتي براي شركت در دادگاه گروه جزني بهايران بفرستد. عفو بينالملل قبول كرد و از مقامات ايران خواهان شركت در جلسات دادگاه شد. دولت ايران پذيرفت. عفو بينالملل هياٌتي را متشكّل از خانم بتي اَشتون، نماينده عفو بينالملل، آقايان ويليام ويلسن، نمايندهٌ مجلس عوام انگليس و لوئيجي، عضو حزب كمونيست ايتاليا را براي شركت در دادگاه جزني و يارانش بهايران فرستاد. اين هياٌت در دادگاه شركت كرد.

      در اين دادگاه هريك از اعضاي گروه، بههنگام دفاع و ردّ اتّهامات دادستان با استناد بهمواد قانوني، بهشرح بازجويي و شكنجههاي خود پرداخت. ازجمله، حسن ظريفي داستان نشاندنش را روي منقل برقي شرح و قسمتي از سوختگي كمرش را نشان داد و گفت: «چون ماٌخود بهحيا هستم، فقط ميگويم نشيمنگاهم از اينهم  بدتر است». عباس سوركي شرح شلّاقخوردنها, بيخوابيهاي اجباري و صحنهٌ اعدام مصنوعييي را كه برايش ترتيب داده بودند, تشريح كرد. شكنجهگران از او ميخواستند اعتراف كند اسلحهيي را كه در ماشين او يافتهاند متعلق بهبيژن جزني است و  او زير بار نميرفت. دكتر سيروس شهرزاد از بازجوييهاي بدونوقفه و تواٌم با بيخوابي  و سيليهاي وحشتناكي كه منجر بهپارگي گوشش شده بود، گفت.

     بيژن جزني از 29 روز باجويي تواٌم با شلاق و شكنجههاي روحي و جسمي صحبت كرد و اين كه يكبار كه براي اعتراض بهاين همه شكنجه، دست به اعتصاب غذا زده است، ماٌمورين دندانهايش را بهوسيلهٌ آچار باز ميكنند و يك شيشه شير را توي حلقش سرازير ميكنند كه در نتيجه، او مبتلا بهاسهال خوني ميشود...

     بيژن در دفاعياتش، در برابر ادعانامهٌ دادستان نسبت به «مُقدِمين عليه امنيت كشور و براندازي مسلحانهٌ حكومت» گفت: ''آقايان، همه ميدانند كه در اين مملكت آزادي وجود ندارد. كليهٌ قوانيني كه دستاورد انقلاب مشروطه بود، ازبين رفته، دونپايهترين عضو ساواك، بر يك ارتشبد غيرساواكي ارجحيّت دارد» و پس از اين كه مفصلاً دربارهٌ  قراردادهاي ارتجاعي و پيمانهاي نظامي صحبت كرد، ادامه داد: «شما تعداد اندكي دانشجو را براندازندهٌ حكومت قلمداد كردهايد كه امنيت را بهخطر انداخته اند، درحالي كه خوب ميدانيد آن كه امنيت و آسايش را از ملتي سلب كرده، رژيمي است كه حتي اجازهٌ داشتن يك باشگاه يا كتابخانه را در دانشگاه نميدهد. دانشجويان حتي از داشتن تشكّلهاي صنفي نيز محرومند ... در كشوري كه همهٌ درهاي دموكراسي بسته ميشود و همهٌ درهاي آزادي مسدود ميگردد، اسلحه زبان بهسخن ميگشايد» (جُنگي از زندگي و... جزني، مقالهٌ ميهن جزني، صفحات 53و54).

    دادگاه اول، در آخر بهمن ماه راٌي خود را  بهاين قرار صادركرد: بيژن جزني (15سال)، حسن ضياء ظريفي (10سال)، عباس سوركي (10سال)، عزيز سرمدي (10)، ضرار زاهديان (10سال)، سعيد كلانتري (8سال)، محمد كيانزاد (8سال)، فرخ نگهدار (5سال)، كورش ايزدي (6سال)، قاسم رشيدي (3سال)، كيومرث  ايزدي (2سال)، دكتر سيروس شهرزاد (10سال) و احمد افشار (10سال).

     در دادگاه تجديدنظر، حكمهاي پيشين برقرارماند، تنها كورش ايزدي كه به6سال محكوم شده بود، با گفتن اين چند جمله تبرئه شد: «اينك كه در مملكت اصلاحات ارضي و  انقلاب سفيد بهدست اعليحضرت بهوقوع پيوسته و سپاه بهداشت و دانش مشغول خدمت بهروستاييان ميباشند، من نيز در صورت آزادشدن نيروي خود را صرف خدمت در اين نهادها خواهم كرد».

    بيژن جزني در نامهيي بههمسرش بااشاره بهاين بخشودگي نوشت: «... برائت او بهخاطر اين تاٌييد و با توجه به6سال محكوميت در دادگاه قبلي و اين كه ساير محكوميتها كوچكترين تغييري نكرد، نشان ميدهد كه ما بهخاطر آخرين عملمان، يعني، دفاع از آزادي و ملت ستمديدهمان محكوم شدهايم و اين ننگي است بر چهرهٌ دستگاه حاكمهٌ فعلي و از سوي ديگر، هديهيي است بهدوستداران آزادي و انسانيت و حقشناسي نسبت بهملت ما...» (جنگي دربارهٌ... مقاله ميهن جزني، ص55).

     پس از پايان دادگاه دوم، زندانيان به زندان قصر برده شدند. آنها تا واقعهٌ اقدام بهفرار از زندان، در همان زندان ماندند.

 اعضاي زنداني «گروه جزني ـ ظريفي» در پي فرار ناموفّق چهارتن از اعضاي گروه ـ سعيد كلانتري, عزيز سرمدي, عباس سوركي و محمد چوپانزاده ـ در سال 1348 از زندان قصر, بهزندانهاي ديگر تبعيد شدند: بيژن جزني بهزندان قم؛  حسن ضياء ظريفي بهزندان رشت؛ سعيد كلانتري بهزندان بندرعباس؛ عزيز سرمدي و سوركي بهزندان بُرازجان و چوپانزاده بهزندان اهواز.

    گروه جزني پس از دستگيريهاي سال 1346 از هم نپاشيد و شماري از اعضاي آن از دستبرد ساواك درامان ماندند و چندي بعد, گروه را تجديد سازمان كردند. بازماندگان گروه عبارت بودند از: علي اكبر صفايي فراهاني، محمد صفّاري آشتياني، غفور حسنپور، رحمتالله پيرونذيري، اسكندر صادقينژاد.

پس از آن ضربه, «مدتي مساٌلة اصلي گروه خروج عدهيي از رفقا از ايران بود. در جريان اين حركت, رفيق مشعوف (سعيد) كلانتري و دو نفر ديگر دستگير و رفقا علي اكبر صفايي فراهاني و [صفّاري] آشتياني توانستند از ايران خارج شوند. پس از گذشت مدتي از اين مساٌله, گروه بهوسيلهٌ رفقا غفور حسنپور, حميد اشرف و اسكندر صادقينژاد سازماندهي مجدّد شد... حميد اشرف پس از ضربات سال 1346, نقش اصلي و مهمي در بازسازي گروه بازي كرد. وي بههمراه غفور حسنپور و اسكندر صادقينژاد رهبري گروه را در دست داشتند» (جُنگي دربارة زندگي و آثار بيژن جزني, مقالة مهدي سامع, زيرنويس, ص145).

اعضاي ادامه دهندة راه گروه جزني در بيرون از زندان, در سال 1349 بهآمادگي ورود بهعمليات مسلّحانه دست يافتند

در آستانه رستاخیز سیاهکل

در سال 1349 كه در بهمن آن سال «رستاخيز سياهكل» پديد آمد, سالي است كه رژيم شاه در آستانة برگزاري مراسم «جشنهاي دو هزار و پانصدساله» است و «پليس همة نيروي خود را بسيج كرده و شب و روز در پي كشف شبكههاي زيرزميني مبارزه و شناسايي مبارزين است».

    اميرپرويز پويان در كتاب «ضرورت مبارزة مسلّحانه و ردّ تئوري بقا» كه در بهار اين سال آن را نوشت, به غلظت شديد جوّ پليسي اشاره دارد: «... تحت شرايطي كه روشنفكران انقلابي خلق فاقد هرگونه رابطة مستقيم و استوار با تودة خويشند, ما نه همچون ماهي در درياي حمايت مردم, بلكه همچون ماهيهاي كوچك و پراكنده در محاصرة تمساحها و مرغان ماهيخوار بهسرميبريم. وحشت و خفقان, فقدان هر نوع شرايط دموكراتيك, رابطة ما را با مردم خويش بسيار دشوار ساخته است... همة كوشش دشمن براي حفظ همين وضع است. تا با تودة خويش بي ارتباطيم, كشف و سركوبي ما آسان است...» (ص28).

 پويان در پايان اين جزوه با اشاره بهخفقان سياهي كه بر جامعه سايه گسترده بود, تنها راه شكستن «بن بست مبارزه» را «تعرّض» و «اِعمال قدرت انقلابي»  و نفي «اصل عدم تعرّض» (تئوري بقا) ميداند و مينويسد: «... پنهانكاري بيآن كه با اِعمال قدرت انقلابي همرا باشد, دفاعي غيرفعّال و نامطمئن است و اگر ميبايد پنهانكاري و قدرت انقلابي, تواٌماً, شرط بقاي ما باشند, ناگزير بايد اصل بنياني ”تئوري بقا“, يعني, اصل عدم تعرّض را نفي كنيم. بهاين ترتيب, نظرية ”تعرّض نكنيم تا باقي بمانيم“, لزوماً, جاي خود را بهمشي ”براي اين كه باقي بمانيم مجبوريم تعرّض كنيم“ ميدهد» (ضرورت مبارزة مسلّحانه و ردّ تئوري بقا... ص45).  

 بيژن جزني نيز معتقد بود كه «پيشاهنگ قادر نيست بدون اين كه خود مشعل سوزان و مظهر فداكاري و پايداري باشد, تودهها را در راه انقلاب بسيج كند. آن چه بر آهن سرد تودهها, در دورة خمودي موٌثر ميافتد, آتش سوزان پيشاهنگ است. ازخودگذشتگي و جانبازي حاصل رنج و مشقّت توده است. انعكاس خشم فروخوردة توده است كه بهصورت آتش از درون پيشاهنگ زبانه ميكشد. شور انقلابي پيشاهنگ متكّي بهمصالح مادي توده است و بهاين سبب است كه سرانجام انرژي ذخيره شدة توده را بهانفجار ميكشاند» (پيشاهنگ انقلاب و رهبري خلق, پنج رسالة بيژن جزني, 19 بهمن تئوريك, شمارة 8, آذر 1355).

  حميد اشرف و يارانش نيز «تنها راه در هم شكستن خفقان در محيط سياسي ايران» را «ضربه زدن بهدشمن» ارزيابي ميكردند: «ما عملاً بهاين نتيجه رسيده بوديم كه در اوايل كار ايجاد هرنوع سازمان وسيع و گسترده بهمنظور بسيح تودهها, بهعلّت كنترل شديد پليسي, مقدور نميباشد. لذا, بهتئوري كار گروهي معتقد شده بوديم. هدف گروه, بهطورساده, ايجاد برخوردهاي مسلّحانه و ضربهزدن بهدشمن براي درهمشكستن خفقان در محيط سياسي ايران و نشاندادن تنها راه مبارزه, يعني, مبارزة مسلّحانه بهخلق ميهنمان بود» (جمعبندي سه ساله, انتشارات نگاه, تهران 1358, ص92).

تفاوت دیدگاه‌های جزنی و احمدزاده

  گروه اول و دوم (گروه جزني و گروه احمدزاده)  در فاصلة ماههاي شهريور تا ديماه 1349 بر سر انتخاب «استراتژي و تاكتيك مبارزة مسلّحانه» مباحثات طولاني داشتند. جزوة «آنچه يك انقلابي بايد بداند» كه در آخر تابستان 1349به نام علياكبر صفايي فراهاني درآمده بود, كليترين برداشتهاي ديدگاه اول (=ديدگاه جزني) را بهدست ميداد.  جزوههاي «ضرورت مبارزة مسلحّانه و ردّ تئوري بقا» (بهار 1349), بهقلم اميرپرويز پويان و «مبارزة مسلّحانه, هم استراتژي و هم تاكتيك» (آخر تابستان1349), نوشتة مسعود احمدزاده, «اصل مطلب ديدگاه دوم» را مطرح مينمود.

    «دو ديدگاه در شناخت خطوط كلّي ساخت اقتصادي ـ اجتماعي ايران و شكل مبارزه با حكومت شاه, همجهت بودند. هردو در فرايند پژوهشهاي ميداني و بررسيهاي مشخّص خود بهاين نتيجه رسيده بودند كه جامعة ايران پس از انقلاب سفيد و اصلاحات ارضي سرمايهداري شده است؛ بهواسطة ديكتاتوري است كه تودههاي زير ستم از حركت واماندهاند؛ و بر پيشاهنگ است كه با برافروختن آتش مبارزه مسلّحانه و ازخودگذشتن و جانبازي, تودهها را از حالت خمودي و خموشي درآورد و ”انرژي ذخيرة تودهها را بهانفجار بكشاند“...

گروه جزني ـ ظريفي با توجّه بهتجربة غني مبارزاتي و پختگييي كه داشتند, از هرگونه الگوبرداري گريزان بودند. از ”قطب گرايي“ هم, سخت, پرهيز داشتند. ”بارزترين خصوصيّت ايدئولوژيك اين گروه, گرايش بهبرداشت مستقيم و مستقل از ماركسيسم ـ لنينيسم“ بود و ريختن شالودههاي ماركسيسمي ايراني.

 رهبر گروه, بيژن جزني, با آثار كلاسيك آشنا بود؛ بهويژه, نوشتههاي لنين را خوانده بود و واژگان اين ادبيات را بهدرستي ميشناخت و بهكار ميبست. براي اين گروه, دست زدن بهمبارزة مسلّحانه, بهمعناي آغاز انقلاب نبود, بهمعناي تدارك انقلاب بود. آنها ميدانستند كه آغاز انقلاب نياز بهپيدايش موقعيت انقلابي دارد و اين موقعيت هنوز در جامعه وجود ندارد. انقلاب را هم كار تودهها ميدانستند و تدارك انقلاب را كار  پيشاهنگ تودهها. مرز ميان حركت توده و پيشاهنگ را هم خدشهدار نميساختند. بههميندليل, چشمبهراه پيوستن تودهها به”هستة چريكي“ نبودند و فراروييدن هستة چريكي به”ارتش خلق“. چشم بهراه افزايش تحرّك تودهها بودند و رشد و گسترش مبارزات صنفي و سياسيشان كه ميبايست توسّط پيشاهنگ سمتوسو داده شود. بهدنبال بسيج دهقانان و ”جنگ چريكي دهقاني“ هم نبودند. بهشهر چشم دوخته بودند و به”كارگران و ديگر زحمتكشان شهر“. امّا, تاٌكيد داشتند كه ”اولّين گام در تدارك و گسترش مبارزه در بين نيروهاي بالفعل است. روشنفكران, بالفعلترين نيروهاي جنبشاند. اين نيروي جوان تمام صفات و خصوصيات لازم را براي شروع حركت دارد“ (به نقل از  «آن چه يك انقلابي بايد بداند» علي اكبر صفايي فراهاني, از انتشارات 19بهمن تئوريك, چاپ دوم, ص34).

  مبارزات صنفي و صنفي ـ سياسيِ لايههاي مختلف مردم, امّا, جايي در ديدگاه مسعود احمدزاده و اميرپرويز پويان نداشت. آنها نه جايگاه ويژهيي براي اين مبارزات قائل بودند و نه بهحركتهاي خودجوشي كه ربطي بهجنبش چريكي نداشت, حساسيّت زيادي نشان ميدادند. سازماندهي اين مبارزات را هم در قلمروِ وظايف سازمانهاي سياسي ـ نظامي نميدانستند. باور داشتند كه ”بسيج تودهها جز از راه مبارزة مسلّحانه امكانپذير نيست“ («مبارزة مسلّحانه, هم استراتژي و هم تاكتيك», مسعود احمدزاده, از انتشارات سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران, چاپ هفتم, 1354, ص84) و ”... موتور كوچك و مسلّح ميتواند قيام را آغاز كند و بهتدريج تودهها را نيز بهيك مبارزة مسلّحانه طولاني... بكشاند (همان, ص65). پس تفاوت چنداني ميان سازماندهيِ ”عنصر روشنفكر“ و ”عنصر پرولتاريايي“ نميگذاشتند و تاٌكيدي بر جذب روشنفكران بهمثابة پيششرط جذب تودههاي مردم نداشتند. بهطوركلّي هم زمينة حركت روشنفكران انقلابي را در زمينة حركت تودههاي مردم متمايز نميساختند و هر دو را نمود ”شرايط عيني انقلاب“ ميپنداشتند. امّا, ”قيام مسلّحانة شهري“ را  از ”مبارزة مسلّحانة تودهيي“ متمايز ميكردند و دومي را شكل تكامليافتة اول ميدانستند و مرحلة پاياني مبارزه براي براندازيِ رژيم.

  بهطوركلي, ”درس“هاي انقلاب كوبا و بسي بيش از درسهاي انقلاب كوبا, ”درس“هاي انقلاب چين و جمعبندي از اين ”درس“ها, كه بهنام انديشة مائوتسه دون تبليغ و ترويج ميشد, تاٌثير انكارناپذيري بر ديدگاه مسعود احمدزاده و اميرپرويز پويان گذاشته بود, كه نه در  مكتب مبارزات سياسي و صنفي پرورش يافته بودند و نه شناخت ژرف و گستردهيي از جامعه خود داشتند» (جُنگي دربارة زندگي و آثار جزني, ص403,  مقالة ناصر مهاجر).

  گروه جزني معتقد بهكار در شهر و روستا بودند. بهباور آنها, «چون هدف از اولين اقدامات مسلّحانه, تغيير فضاي سياسي جامعه و بهطوركلي تبليغ مسلّحانه است, عمليات مسلّحانه در روستا و شهر ميتوانند يكديگر را كامل كنند و گذشته از آن, وجود سلولهاي مسلّح در كوه و شهر, بهمثابه يك عامل حمايتكنندة تاكتيكي, ميتواند مورد استفاده قرارگيرد... جنبش روستايي ميتواند كادرهايي را كه در شهر امكان ادامة مبارزه ندارند, بهخود جلب كنند و با اجراي عمليات مسلّحانه, قواي دشمن را در مناطق وسيعي بهخود مشغول دارد و اين مناطق را بهطوروسيعي ”سياسي“ كند. همچنين, جنبش چريكي شهري با برهمزدن نظم شهرها, ميتواند قسمتي از قواي دشمن را تجزيه كرده و سيستم عصبي دشمن را نيز مورد آسيب قراردهد...» (بيژن جزني, تاريخ سي ساله, تهران 1357, ص10).

 گروه جزني (گروه جنگل) براي آغاز مبارزه مسلحانه جنگل گيلان را برگزيده بود, امّا, گروه احمدزاده جنگ چريكي شهري را ترجيح ميداد.

 حميد اشرف, كه در جريان بحثهاي دو گروه بود, در جزوة «جمعبندي سه ساله» (كه در سال 53 نوشته شد و حاويِ جمعبندي رويدادهايي است كه تا شهريور 51 روي داده است) نوشت: «گروه احمدزاده سازماندهي كوه را عملي نميدانست و معتقد بود كه تنها با انرژي ذخيرهشدة ناشي از جنگ شهري ميتوان كار گروه را سازمان داد و بهراستي امكانات آنها هم اجازه اقدام منظّمي را در اين زمينه نميداد. زيرا, ذخاير تجربي بسيار كمي در اين زمينه داشتند... ما ميخواستيم پس از توافق تئوريك, امكانات را مطرح كنيم. فرماندهي دستة كوهستان (رفيق صفايي), كه اينك آمادة اجراي طرحهاي پيش بيني شده بود, پيشنهاد شروع عمليّات را ميداد... مرتّباً, فشار ميآورد كه زودتر با اين گروه بهتوافق عملي برسيم. ولي, گروه احمدزاده, شروع عمليات در كوه را, وابسته بهشروع عمليات در شهر ميكرد» (جمعبندي سه ساله, تهران, 1357, ص97).

 در ديماه 49, دو گروه بر سر تنظيم برنامة مبارزات آينده بهتوافق رسيدند و ازجمله, بر اين توافق شد كه گروه احمدزاده ـ پويان چندتن از اعضايش را براي اعزام بهجنگل آماده كند. در اين راستا, احمد فرهودي در بهمن 49, به جنگل اعزام شد و بهدستة چريكي جنگل بهفرماندهي صفايي فراهاني پيوست.

رستاخیز سیاهکل

  سرانجام,  در 19بهمن سال 1349 (8فوريه 1971) «تعرّض انقلابي» قلب «وحشت و اختناقي» را كه بر جامعه چيره بود, نشانه رفت و «مبارزة مسلّحانه كه طي چندين سال در شرايط دشوار تدارك يافته بود, با حملة يك دستة چريك بهپاسگاه ژاندارمري سياهكل آشكار شد. ما اين واقعه را نقطة آغاز جنبش مسلّحانه ميشناسيم... اين رستاخيزي بود كه بهقريب بيست سال عقبنشيني جنبش رهاييبخش پايان داد و پيشروي نيروهاي جلودار خلق را آغازكرد... ميتوان گفت كه درست پيش از رستاخيز سياهكل, مردم و جريانها و محفلهاي مخالف رژيم, بر اثر قدرت نمايش رژيم, در نوميدي بهسرمي بردند. در اين شرايط بود كه رستاخيز سياهكل درخشيد... سياهكل در شرايط سكون و خفقان و در اوج نوميدي مردم, سكوت را شكست و رژيم را كه در اوج قدرتنمايي و ثبات ظاهري بود, بهمبارزه طلبيد...» (پيشاهنگ و توده, بيژن جزني, انتشارات خسرو, ص45).

رستاخیز سیاهکل به روایت «حمید اشرف»

ادامه راه قهرمانانهٔ سیاهکل

بیژن جزنی در سالهای پس از «رستاخیز سیاهکل»

بیژن جزنی

سال ۵۳ سال «فرود بیژن»

انتقامجویی وحشیانه

بیژن جزنی از زبان دو تن از یاران و همبندان

پس از شهادت بیژن جزنی

پانویس