سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
(اصلاح فاصلهٔ مجازی، اصلاح نویسه‌های عربی، اصلاح ارقام)
خط ۴۳: خط ۴۳:


== سابقه ==
== سابقه ==
سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران پس از حمله گروهی از چریکها به «پاسگاه سياهكل» و دستگیری و اعدام ۱۳نفر از آنها توسط رژیم شاه، در تاریخ ۲۶ اسفند ۱۳۴۹شمسی, از ادغام دو گروه مارکسیست-لنینیست و معتقد به مشی چریکی، در اواخر فروردين ۱۳۵۰ شمسی, بنیان گذاشته شد. بنیان گذاران گروه اول عبارت بودند از بيژن جزني و حسن ضیاظریفی، علی اکبر صفایی فراهانی، محمد صفاری آشتیانی، غفور حسن‌پور، رحمت‌الله پیرونذیری، اسکندر صادقی‌نژاد و حمید اشرف که به (گروه يك)، و گروه دوم كه مسعود احمدزاده و امیر پرویز پویان آن را تشکیل داده بودند به (گروه دو) معروفند. این دو گروه ابتدا تحت عنوان «چریکهای فدایی خلق ایران» شروع، و بعد از مدتی خود را با عنوان «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» معرفی کردند. سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران در جریان انقلاب ۱۳۵۷ در ایران نشان داد که از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین گروه‌های چپ در این انقلاب بود، این سازمان تأثیر زیادی در جذب روشنفکران ایرانی و جوانان انقلابی هم نسل خود گذاشت و بسیاری از آنها را به مبارزه مسلحانه برعلیه رژیم شاه کشاند. اگر چه در جریان مبارزات قبل از انقلاب بهمن، تعداد زیادی از این فداییان کشته شدند، اما با آزاد شدن زندانیان سیاسی، و پیوستن کادرها و هواداران به آن، در جریان انقلاب به شکل موثر شرکت داشت و اندکی بعد به گسترده ترین و بزرگترین سازمان چپ مستقل ایران تبدیل شد.
سازمان چریکهای فدایی خلق ایران پس از حمله گروهی از چریکها به «پاسگاه سیاهکل» و دستگیری و اعدام ۱۳نفر از آنها توسط رژیم شاه، در تاریخ ۲۶ اسفند ۱۳۴۹شمسی, از ادغام دو گروه مارکسیست-لنینیست و معتقد به مشی چریکی، در اواخر فروردین ۱۳۵۰ شمسی, بنیان گذاشته شد. بنیان گذاران گروه اول عبارت بودند از بیژن جزنی و حسن ضیاظریفی، علی اکبر صفایی فراهانی، محمد صفاری آشتیانی، غفور حسن‌پور، رحمت‌الله پیرونذیری، اسکندر صادقی‌نژاد و حمید اشرف که به (گروه یک)، و گروه دوم که مسعود احمدزاده و امیر پرویز پویان آن را تشکیل داده بودند به (گروه دو) معروفند. این دو گروه ابتدا تحت عنوان «چریکهای فدایی خلق ایران» شروع، و بعد از مدتی خود را با عنوان «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» معرفی کردند. سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران در جریان انقلاب ۱۳۵۷ در ایران نشان داد که از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین گروه‌های چپ در این انقلاب بود، این سازمان تأثیر زیادی در جذب روشنفکران ایرانی و جوانان انقلابی هم نسل خود گذاشت و بسیاری از آنها را به مبارزه مسلحانه برعلیه رژیم شاه کشاند. اگر چه در جریان مبارزات قبل از انقلاب بهمن، تعداد زیادی از این فداییان کشته شدند، اما با آزاد شدن زندانیان سیاسی، و پیوستن کادرها و هواداران به آن، در جریان انقلاب به شکل موثر شرکت داشت و اندکی بعد به گسترده‌ترین و بزرگترین سازمان چپ مستقل ایران تبدیل شد.


== گروه جزنی ==
== گروه جزنی ==
بيژن جزني در  دي ماه ۱۳۱۶ در تهران به دنيا آمد. پدر, داييها و عموهاي بيژن عضو حزب توده بودند. مادر بيژن نيز, از فعالان حزب توده بود. پس از شكست حزب دموكرات در آذربايجان در آذر۱۳۲۶, پدرش به علّت همكاري با حزب دموكرات آذربايجان به شوروي پناهنده شد.
بیژن جزنی در  دی ماه ۱۳۱۶ در تهران به دنیا آمد. پدر, داییها و عموهای بیژن عضو حزب توده بودند. مادر بیژن نیز, از فعالان حزب توده بود. پس از شکست حزب دموکرات در آذربایجان در آذر۱۳۲۶, پدرش به علّت همکاری با حزب دموکرات آذربایجان به شوروی پناهنده شد.


بيژن «در ده سالگي به صفوف سازمان جوانان حزب توده پيوسته (سال۱۳۲۶) و تا آخرين  روزهاي زندگي اين سازمان, جزء اعضاي ازخودگذشتة آن بوده. با كودتاي ۲۸مرداد ۱۳۳۲, در هسته هاي مقاومتِ ”حزب“ نام نوشته و تا روزي كه مساٌلة مقاومت مسلّحانه دربرابر كودتا منتفي نشده, در خانة حزبي و در حالت آماده باش زيسته. در يكي دو سال اول كودتا هم چند بار بازداشت شده و بار اول چند روز و بار دوم چند هفته و بار سوم شش ماه حبس كشيده, با اين كه هجده سالش تمام نشده بود. در سالهاي ۳۸ـ۱۳۳۴, به همراه شماري از جوانان همسن و سالش ـ كه همديگر  را در زندان شناخته بودند و همدست و همداستان شده بودندـ به بازبيني و جمع‌بندي مشي و عملكرد حزب توده پرداخته, از موضعي انقلابي از اين جريان بريده و همراه با رفقايش در جنبشهاي مردمي اين دوره و مهمتر از همه, اعتصاب كارگران كوره‌پزخانه‌هاي تهران و رانندگان اتوبوس شركت داشته. در تنفّس كوتاه سالهاي ۴۲ـ۱۳۳۸, و تحرّك سياسي اين دوره, يكي از رهبران مورد احترام جنبش دانشجويي شده و از سرآمدان جناح چپ غيرتوده‌اي و گردانندگان ”جبهة ملّي دانشگاه“؛ و هم از اين رو زير ذرّه‌بين پليس سياسي و در معرض آزار و بازداشتهايي قرارگرفته, كه گاه چندين ماه به درازا مي‌كشيد. با اين كه از برجسته‌ترين سازماندهندگان جنبشهاي اجتماعي و بسيج كنندة اعتراضهاي توده اي به شمار رفته. نمونة آخرش برگزاري  آيين هفتم و چهلم جهان پهلوان تختي بود كه بيژن جزني و گروهش نقش به سزايي در آن داشتند...» (جُنگي دربارة زندگي و آثار بيژن جزني, انتشارات خاوران, پاريس ۱۳۷۸, مقالة ناصر مهاجر, ص۳۹۶).
بیژن «در ده سالگی به صفوف سازمان جوانان حزب توده پیوسته (سال۱۳۲۶) و تا آخرین  روزهای زندگی این سازمان, جزء اعضای ازخودگذشتة آن بوده. با کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲, در هسته های مقاومتِ ”حزب“ نام نوشته و تا روزی که مساٌلة مقاومت مسلّحانه دربرابر کودتا منتفی نشده, در خانة حزبی و در حالت آماده باش زیسته. در یکی دو سال اول کودتا هم چند بار بازداشت شده و بار اول چند روز و بار دوم چند هفته و بار سوم شش ماه حبس کشیده, با این که هجده سالش تمام نشده بود. در سالهای ۳۸ـ۱۳۳۴, به همراه شماری از جوانان همسن و سالش ـ که همدیگر  را در زندان شناخته بودند و همدست و همداستان شده بودندـ به بازبینی و جمع‌بندی مشی و عملکرد حزب توده پرداخته, از موضعی انقلابی از این جریان بریده و همراه با رفقایش در جنبشهای مردمی این دوره و مهمتر از همه, اعتصاب کارگران کوره‌پزخانه‌های تهران و رانندگان اتوبوس شرکت داشته. در تنفّس کوتاه سالهای ۴۲ـ۱۳۳۸, و تحرّک سیاسی این دوره, یکی از رهبران مورد احترام جنبش دانشجویی شده و از سرآمدان جناح چپ غیرتودهای و گردانندگان ”جبهة ملّی دانشگاه“؛ و هم از این رو زیر ذرّهبین پلیس سیاسی و در معرض آزار و بازداشتهایی قرارگرفته, که گاه چندین ماه به درازا میکشید. با این که از برجستهترین سازماندهندگان جنبشهای اجتماعی و بسیج کنندة اعتراضهای توده ای به شمار رفته. نمونة آخرش برگزاری  آیین هفتم و چهلم جهان پهلوان تختی بود که بیژن جزنی و گروهش نقش به سزایی در آن داشتند...» (جُنگی دربارة زندگی و آثار بیژن جزنی, انتشارات خاوران, پاریس ۱۳۷۸, مقالة ناصر مهاجر, ص۳۹۶).


در سالهاي ۱۳۳۹ تا۱۳۴۱, كه فضاي سياسي اندكي باز شده بود, مبارزات دانشجويي اوج گرفت.  در آغاز دوران اوجگيري جنبش دانشجويي در سال ۳۹, «سازمان دانشجويان دانشگاه تهران» وابسته به«جبهة ملي» پديد آمد و «پيام دانشجو» را منتشر كرد. بيژن كه در «سازمان دانشجويان دانشگاه تهران» فعاليت داشت, در سال ۴۲ مسئوليت چاپ «پيام دانشجو» را بهعهده گرفت.  
در سالهای ۱۳۳۹ تا۱۳۴۱, که فضای سیاسی اندکی باز شده بود, مبارزات دانشجویی اوج گرفت.  در آغاز دوران اوجگیری جنبش دانشجویی در سال ۳۹, «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» وابسته به«جبهة ملی» پدید آمد و «پیام دانشجو» را منتشر کرد. بیژن که در «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» فعالیت داشت, در سال ۴۲ مسئولیت چاپ «پیام دانشجو» را بهعهده گرفت.  


   جزني در نوروز ۱۳۴۲, با چندتن از فعّالان جنبش دانشجويي مانند حسن ضياء ظريفي (متولد ۲۱فروردين ۱۳۱۸) و عباس سوركي و... گروهي را تشكيل داد كه بعدها به «گروه جزني ـ ظريفي» معروف شد.
   جزنی در نوروز ۱۳۴۲, با چندتن از فعّالان جنبش دانشجویی مانند حسن ضیاء ظریفی (متولد ۲۱فروردین ۱۳۱۸) و عباس سورکی و... گروهی را تشکیل داد که بعدها به «گروه جزنی ـ ظریفی» معروف شد.


  در روز ۲۳دي ۱۳۴۸ به مناسبت شب هفت جهان پهلوان تختي گردهمايي باشكوهي بر سر مزارش برپاشد. جزني يكي از  برگزاركنندگان اصلي اين مراسم بود.
  در روز ۲۳دی ۱۳۴۸ به مناسبت شب هفت جهان پهلوان تختی گردهمایی باشکوهی بر سر مزارش برپاشد. جزنی یکی از  برگزارکنندگان اصلی این مراسم بود.


    يك ماه پس از مرگ تختي در بعد از ظهر روز ۱۷بهمن ۴۶, بيژن جزني و عباس سوركي بازداشت و به زندان قزل قلعه برده شدند. ماجراي اسلحه‌اي كه ناصر آقايان لو داده بود, اين دستگيري را باعث شد. ناصر آقايان همشهري سوركي و از دوستان دوران فعاليت او در «سازمان جوانان حزب توده» بود كه با ساواك همكاري ميكرد.
    یک ماه پس از مرگ تختی در بعد از ظهر روز ۱۷بهمن ۴۶, بیژن جزنی و عباس سورکی بازداشت و به زندان قزل قلعه برده شدند. ماجرای اسلحه‌ای که ناصر آقایان لو داده بود, این دستگیری را باعث شد. ناصر آقایان همشهری سورکی و از دوستان دوران فعالیت او در «سازمان جوانان حزب توده» بود که با ساواک همکاری میکرد.


 بازجويي آن دو همراه با شكنجه هاي وحشيانه ۲۹روز ادامه داشت. ساواك از طريق ناصر آقايان به وجود گروهي كه بيژن جزني و حسن ضياء ظريفي تشكيل داده بودند, پي برده بود, امّا, بيژن «سختترين شكنجه ها را تاب آورده و اسرار گروه را فاش نكرد».
 بازجویی آن دو همراه با شکنجه های وحشیانه ۲۹روز ادامه داشت. ساواک از طریق ناصر آقایان به وجود گروهی که بیژن جزنی و حسن ضیاء ظریفی تشکیل داده بودند, پی برده بود, امّا, بیژن «سختترین شکنجهها را تاب آورده و اسرار گروه را فاش نکرد».


  در روز ۱۸بهمن ۴۶، ساواك شمار ديگري از اعضاي گروه جزني را دستگير كرد, ازجمله, سعيد (مشعوف) كلانتري (دايي بيژن)، محمد چوپانزاده، حسن ضياء ظريفي، عزيز سرمدي، احمد جليل افشار، ضرار زاهديان, دكتر سيروس شهرزاد.
  در روز ۱۸بهمن ۴۶، ساواک شمار دیگری از اعضای گروه جزنی را دستگیر کرد, ازجمله, سعید (مشعوف) کلانتری (دایی بیژن)، محمد چوپانزاده، حسن ضیاء ظریفی، عزیز سرمدی، احمد جلیل افشار، ضرار زاهدیان, دکتر سیروس شهرزاد.


=== گروه جزنی در دادگاه نظامی ===
=== گروه جزنی در دادگاه نظامی ===
دادگاه گروه جزني به رياست تيمسار ضياء فرسيو،  در بهمن ۱۳۴۷، حدود يك سال پس از دستگيري آنها, برگزار شد. اندكي كمتر از سه سال پيش از اين تاريخ، به پيشنهاد بيژن، دايي‌اش ، منوچهر كلانتري،  در فروردين ۱۳۴۵ براي تبليغات  و ارتباط با جنبشهاي آزاديبخش، به لندن فرستاده شده بود. منوچهر در لندن در ارتباط فعّال با «كنفدراسيون جهاني دانشجويان ايراني در اروپا»، قرار گرفته بود. وي پس از دستگيري بيژن جزني و يارانش، از طريق كنفدراسيون با عفو بين الملل تماس گرفت و از آنها درخواست كرد هياٌتي براي شركت در دادگاه گروه جزني به ايران بفرستد. عفو بين الملل قبول كرد و از مقامات ايران خواهان شركت در جلسات دادگاه شد. دولت ايران پذيرفت. عفو بين الملل هياٌتي را متشكّل از خانم بتي اَشتون، نماينده عفو بين الملل، آقايان ويليام ويلسن، نمايندهٌ مجلس عوام انگليس و لوئيجي، عضو حزب كمونيست ايتاليا را براي شركت در دادگاه جزني و يارانش به ايران فرستاد. اين هياٌت در دادگاه شركت كرد.
دادگاه گروه جزنی به ریاست تیمسار ضیاء فرسیو،  در بهمن ۱۳۴۷، حدود یک سال پس از دستگیری آنها, برگزار شد. اندکی کمتر از سه سال پیش از این تاریخ، به پیشنهاد بیژن، دایی‌اش ، منوچهر کلانتری،  در فروردین ۱۳۴۵ برای تبلیغات  و ارتباط با جنبشهای آزادیبخش، به لندن فرستاده شده بود. منوچهر در لندن در ارتباط فعّال با «کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی در اروپا»، قرار گرفته بود. وی پس از دستگیری بیژن جزنی و یارانش، از طریق کنفدراسیون با عفو بین الملل تماس گرفت و از آنها درخواست کرد هیاٌتی برای شرکت در دادگاه گروه جزنی به ایران بفرستد. عفو بین الملل قبول کرد و از مقامات ایران خواهان شرکت در جلسات دادگاه شد. دولت ایران پذیرفت. عفو بین الملل هیاٌتی را متشکّل از خانم بتی اَشتون، نماینده عفو بین الملل، آقایان ویلیام ویلسن، نمایندهٌ مجلس عوام انگلیس و لوئیجی، عضو حزب کمونیست ایتالیا را برای شرکت در دادگاه جزنی و یارانش به ایران فرستاد. این هیاٌت در دادگاه شرکت کرد.


      در اين دادگاه هريك از اعضاي گروه، به هنگام دفاع و ردّ اتّهامات دادستان با استناد به مواد قانوني، به شرح بازجويي و شكنجه هاي خود پرداختند. ازجمله، حسن ظريفي داستان نشاندنش را روي منقل برقي شرح و قسمتي از سوختگي كمرش را نشان داد و گفت: «چون ماٌخود به حيا هستم، فقط ميگويم نشيمنگاهم از اينهم  بدتر است». عباس سوركي شرح شلّاق خوردنها, بيخوابيهاي اجباري و صحنهٌ اعدام مصنوعي را كه برايش ترتيب داده بودند, تشريح كرد. شكنجه گران از او ميخواستند اعتراف كند اسلحه‌اي را كه در ماشين او يافته اند متعلق به بيژن جزني است و  او زير بار نميرفت. دكتر سيروس شهرزاد از بازجوييهاي بدون وقفه و تواٌم با بيخوابي  و سيليهاي وحشتناكي كه منجر به پارگي گوشش شده بود، گفت.
      در این دادگاه هریک از اعضای گروه، به هنگام دفاع و ردّ اتّهامات دادستان با استناد به مواد قانونی، به شرح بازجویی و شکنجه های خود پرداختند. ازجمله، حسن ظریفی داستان نشاندنش را روی منقل برقی شرح و قسمتی از سوختگی کمرش را نشان داد و گفت: «چون ماٌخود به حیا هستم، فقط میگویم نشیمنگاهم از اینهم  بدتر است». عباس سورکی شرح شلّاق خوردنها, بیخوابیهای اجباری و صحنهٌ اعدام مصنوعی را که برایش ترتیب داده بودند, تشریح کرد. شکنجه گران از او میخواستند اعتراف کند اسلحهای را که در ماشین او یافته اند متعلق به بیژن جزنی است و  او زیر بار نمیرفت. دکتر سیروس شهرزاد از بازجوییهای بدون وقفه و تواٌم با بیخوابی  و سیلیهای وحشتناکی که منجر به پارگی گوشش شده بود، گفت.


     بيژن جزني از ۲۹ روز باجويي تواٌم با شلاق و شكنجه‌هاي روحي و جسمي صحبت كرد و اين كه يكبار كه براي اعتراض به اين همه شكنجه، دست به اعتصاب غذا زده است، ماٌمورين دندانهايش را به وسيلهٌ آچار باز ميكنند و يك شيشه شير را توي حلقش سرازير ميكنند كه در نتيجه، او مبتلا به اسهال خوني ميشود...
     بیژن جزنی از ۲۹ روز باجویی تواٌم با شلاق و شکنجههای روحی و جسمی صحبت کرد و این که یکبار که برای اعتراض به این همه شکنجه، دست به اعتصاب غذا زده‌است، ماٌمورین دندانهایش را به وسیلهٌ آچار باز میکنند و یک شیشه شیر را توی حلقش سرازیر میکنند که در نتیجه، او مبتلا به اسهال خونی میشود...


     بيژن در دفاعياتش، در برابر ادعانامهٌ دادستان نسبت به «مُقدِمين عليه امنيت كشور و براندازي مسلحانهٌ حكومت» گفت: <nowiki>''</nowiki>آقايان، همه ميدانند كه در اين مملكت آزادي وجود ندارد. كليهٌ قوانيني كه دستاورد انقلاب مشروطه بود، ازبين رفته، دون‌پايه ترين عضو ساواك، بر يك ارتشبد غيرساواكي ارجحيّت دارد» و پس از اين كه مفصلاً دربارهٌ  قراردادهاي ارتجاعي و پيمانهاي نظامي صحبت كرد، ادامه داد: «شما تعداد اندكي دانشجو را براندازندهٌ حكومت قلمداد كرده‌ايد كه امنيت را به خطر انداخته اند، درحالي كه خوب ميدانيد آن كه امنيت و آسايش را از ملتي سلب كرده، رژيمي است كه حتي اجازهٌ داشتن يك باشگاه يا كتابخانه را در دانشگاه نميدهد. دانشجويان حتي از داشتن تشكّلهاي صنفي نيز محرومند ... در كشوري كه همهٌ درهاي دموكراسي بسته ميشود و همهٌ درهاي آزادي مسدود ميگردد، اسلحه زبان به سخن ميگشايد» (جُنگي از زندگي و... جزني، مقالهٌ ميهن جزني، صفحات ۵۳و۵۴).
     بیژن در دفاعیاتش، در برابر ادعانامهٌ دادستان نسبت به «مُقدِمین علیه امنیت کشور و براندازی مسلحانهٌ حکومت» گفت: <nowiki>''</nowiki>آقایان، همه میدانند که در این مملکت آزادی وجود ندارد. کلیهٌ قوانینی که دستاورد انقلاب مشروطه بود، ازبین رفته، دونپایه ترین عضو ساواک، بر یک ارتشبد غیرساواکی ارجحیّت دارد» و پس از این که مفصلاً دربارهٌ  قراردادهای ارتجاعی و پیمانهای نظامی صحبت کرد، ادامه داد: «شما تعداد اندکی دانشجو را براندازندهٌ حکومت قلمداد کردهاید که امنیت را به خطر انداخته‌اند، درحالی که خوب میدانید آن که امنیت و آسایش را از ملتی سلب کرده، رژیمی است که حتی اجازهٌ داشتن یک باشگاه یا کتابخانه را در دانشگاه نمیدهد. دانشجویان حتی از داشتن تشکّلهای صنفی نیز محرومند ... در کشوری که همهٌ درهای دموکراسی بسته میشود و همهٌ درهای آزادی مسدود میگردد، اسلحه زبان به سخن میگشاید» (جُنگی از زندگی و... جزنی، مقالهٌ میهن جزنی، صفحات ۵۳و۵۴).


    دادگاه اول، در آخر بهمن ماه راٌي خود را  به اين قرار صادركرد: بيژن جزني (۱۵سال)، حسن ضياء ظريفي (۱۰سال)، عباس سوركي (۱۰سال)، عزيز سرمدي (۱۰)، ضرار زاهديان (۱۰سال)، سعيد كلانتري (۸سال)، محمد كيانزاد (۸سال)، فرخ نگهدار (۵سال)، كورش ايزدي (۶سال)، قاسم رشيدي (۳سال)، كيومرث  ايزدي (۲سال)، دكتر سيروس شهرزاد (۱۰سال) و احمد افشار (۱۰سال).
    دادگاه اول، در آخر بهمن ماه راٌی خود را  به این قرار صادرکرد: بیژن جزنی (۱۵سال)، حسن ضیاء ظریفی (۱۰سال)، عباس سورکی (۱۰سال)، عزیز سرمدی (۱۰)، ضرار زاهدیان (۱۰سال)، سعید کلانتری (۸سال)، محمد کیانزاد (۸سال)، فرخ نگهدار (۵سال)، کورش ایزدی (۶سال)، قاسم رشیدی (۳سال)، کیومرث  ایزدی (۲سال)، دکتر سیروس شهرزاد (۱۰سال) و احمد افشار (۱۰سال).


     در دادگاه تجديدنظر، حكمهاي پيشين برقرارماند، تنها كورش ايزدي كه به۶سال محكوم شده بود، با گفتن اين چند جمله تبرئه شد: «اينك كه در مملكت اصلاحات ارضي و  انقلاب سفيد به دست اعليحضرت به وقوع پيوسته و سپاه بهداشت و دانش مشغول خدمت به روستاييان ميباشند، من نيز در صورت آزادشدن نيروي خود را صرف خدمت در اين نهادها خواهم كرد».
     در دادگاه تجدیدنظر، حکمهای پیشین برقرارماند، تنها کورش ایزدی که به۶سال محکوم شده بود، با گفتن این چند جمله تبرئه شد: «اینک که در مملکت اصلاحات ارضی و  انقلاب سفید به دست اعلیحضرت به وقوع پیوسته و سپاه بهداشت و دانش مشغول خدمت به روستاییان میباشند، من نیز در صورت آزادشدن نیروی خود را صرف خدمت در این نهادها خواهم کرد».


    بيژن جزني در نامه‌اي به همسرش بااشاره به اين بخشودگي نوشت: «... برائت او به خاطر اين تاٌييد و با توجه به۶سال محكوميت در دادگاه قبلي و اين كه ساير محكوميتها كوچكترين تغييري نكرد، نشان ميدهد كه ما به خاطر آخرين عملمان، يعني، دفاع از آزادي و ملت ستمديده‌مان محكوم شده ايم و اين ننگي است بر چهرهٌ دستگاه حاكمهٌ فعلي و از سوي ديگر، هديه‌اي است به دوستداران آزادي و انسانيت و حق شناسي نسبت به ملت ما...» (جنگي دربارهٌ... مقاله ميهن جزني، ص۵۵).
    بیژن جزنی در نامهای به همسرش بااشاره به این بخشودگی نوشت: «... برائت او به خاطر این تاٌیید و با توجه به۶سال محکومیت در دادگاه قبلی و این که سایر محکومیتها کوچکترین تغییری نکرد، نشان میدهد که ما به خاطر آخرین عملمان، یعنی، دفاع از آزادی و ملت ستمدیدهمان محکوم شده ایم و این ننگی است بر چهرهٌ دستگاه حاکمهٌ فعلی و از سوی دیگر، هدیهای است به دوستداران آزادی و انسانیت و حق شناسی نسبت به ملت ما...» (جنگی دربارهٌ... مقاله میهن جزنی، ص۵۵).


     پس از پايان دادگاه دوم، زندانيان به زندان قصر برده شدند. آنها تا واقعهٌ اقدام به فرار از زندان، در همان زندان ماندند.
     پس از پایان دادگاه دوم، زندانیان به زندان قصر برده شدند. آنها تا واقعهٌ اقدام به فرار از زندان، در همان زندان ماندند.


 اعضاي زنداني «گروه جزني ـ ظريفي» در پي فرار ناموفّق چهارتن از اعضاي گروه ـ سعيد كلانتري, عزيز سرمدي, عباس سوركي و محمد چوپانزاده ـ در سال ۱۳۴۸ از زندان قصر, به زندانهاي ديگر تبعيد شدند: بيژن جزني به زندان قم؛  حسن ضياء ظريفي به زندان رشت؛ سعيد كلانتري به زندان بندرعباس؛ عزيز سرمدي و سوركي به زندان بُرازجان و چوپانزاده به زندان اهواز.
 اعضای زندانی «گروه جزنی ـ ظریفی» در پی فرار ناموفّق چهارتن از اعضای گروه ـ سعید کلانتری, عزیز سرمدی, عباس سورکی و محمد چوپانزاده ـ در سال ۱۳۴۸ از زندان قصر, به زندانهای دیگر تبعید شدند: بیژن جزنی به زندان قم؛  حسن ضیاء ظریفی به زندان رشت؛ سعید کلانتری به زندان بندرعباس؛ عزیز سرمدی و سورکی به زندان بُرازجان و چوپانزاده به زندان اهواز.


    گروه جزني پس از دستگيريهاي سال ۱۳۴۶ از هم نپاشيد و شماري از اعضاي آن از دستبرد ساواك درامان ماندند و چندي بعد, گروه را تجديد سازمان كردند. بازماندگان گروه عبارت بودند از: علي اكبر صفايي فراهاني، محمد صفّاري آشتياني، غفور حسنپور، رحمت الله پيرون ذيري، اسكندر صادقي نژاد.
    گروه جزنی پس از دستگیریهای سال ۱۳۴۶ از هم نپاشید و شماری از اعضای آن از دستبرد ساواک درامان ماندند و چندی بعد, گروه را تجدید سازمان کردند. بازماندگان گروه عبارت بودند از: علی اکبر صفایی فراهانی، محمد صفّاری آشتیانی، غفور حسنپور، رحمت الله پیرون ذیری، اسکندر صادقی نژاد.


پس از آن ضربه, «مدتي مساٌلة اصلي گروه خروج عده‌اي از رفقا از ايران بود. در جريان اين حركت, رفيق مشعوف (سعيد) كلانتري و دو نفر ديگر دستگير و رفقا علي اكبر صفايي فراهاني و [صفّاري] آشتياني توانستند از ايران خارج شوند. پس از گذشت مدتي از اين مساٌله, گروه به وسيلهٌ رفقا غفور حسنپور, حميد اشرف و اسكندر صادقينژاد سازماندهي مجدّد شد... حميد اشرف پس از ضربات سال ۱۳۴۶, نقش اصلي و مهمي در بازسازي گروه بازي كرد. وي به همراه غفور حسنپور و اسكندر صادقينژاد رهبري گروه را در دست داشتند» (جُنگي دربارة زندگي و آثار بيژن جزني, مقالة مهدي سامع, زيرنويس, ص۱۴۵).
پس از آن ضربه, «مدتی مساٌلة اصلی گروه خروج عده‌ای از رفقا از ایران بود. در جریان این حرکت, رفیق مشعوف (سعید) کلانتری و دو نفر دیگر دستگیر و رفقا علی اکبر صفایی فراهانی و [صفّاری] آشتیانی توانستند از ایران خارج شوند. پس از گذشت مدتی از این مساٌله, گروه به وسیلهٌ رفقا غفور حسنپور, حمید اشرف و اسکندر صادقینژاد سازماندهی مجدّد شد... حمید اشرف پس از ضربات سال ۱۳۴۶, نقش اصلی و مهمی در بازسازی گروه بازی کرد. وی به همراه غفور حسنپور و اسکندر صادقینژاد رهبری گروه را در دست داشتند» (جُنگی دربارة زندگی و آثار بیژن جزنی, مقالة مهدی سامع, زیرنویس, ص۱۴۵).


اعضاي ادامه دهندة راه گروه جزني در بيرون از زندان, در سال ۱۳۴۹ به آمادگي ورود به عمليات مسلّحانه دست يافتند
اعضای ادامه دهندة راه گروه جزنی در بیرون از زندان, در سال ۱۳۴۹ به آمادگی ورود به عملیات مسلّحانه دست یافتند


== در آستانه رستاخیز سیاهکل ==
== در آستانه رستاخیز سیاهکل ==
در سال ۱۳۴۹ كه در بهمن آن سال «رستاخيز سياهكل» پديد آمد, سالي است كه رژيم شاه در آستانة برگزاري مراسم «جشنهاي دو هزار و پانصدساله» است و «پليس همة نيروي خود را بسيج كرده و شب و روز در پي كشف شبكه هاي زيرزميني مبارزه و شناسايي مبارزين است».  
در سال ۱۳۴۹ که در بهمن آن سال «رستاخیز سیاهکل» پدید آمد, سالی است که رژیم شاه در آستانة برگزاری مراسم «جشنهای دو هزار و پانصدساله» است و «پلیس همة نیروی خود را بسیج کرده و شب و روز در پی کشف شبکه های زیرزمینی مبارزه و شناسایی مبارزین است».  


    اميرپرويز پويان در كتاب «ضرورت مبارزة مسلّحانه و ردّ تئوري بقا» كه در بهار آن سال نوشت, به غلظت شديد جوّ پليسي اشاره دارد: «... تحت شرايطي كه روشنفكران انقلابي خلق فاقد هرگونه رابطة مستقيم و استوار با تودة خويشند, ما نه همچون ماهي در درياي حمايت مردم, بلكه همچون ماهيهاي كوچك و پراكنده در محاصرة تمساحها و مرغان ماهيخوار به سرميبريم. وحشت و خفقان, فقدان هر نوع شرايط دموكراتيك, رابطة ما را با مردم خويش بسيار دشوار ساخته است... همة كوشش دشمن براي حفظ همين وضع است. تا با تودة خويش بي ارتباطيم, كشف و سركوبي ما آسان است...» (ص۲۸).
    امیرپرویز پویان در کتاب «ضرورت مبارزة مسلّحانه و ردّ تئوری بقا» که در بهار آن سال نوشت, به غلظت شدید جوّ پلیسی اشاره دارد: «... تحت شرایطی که روشنفکران انقلابی خلق فاقد هرگونه رابطة مستقیم و استوار با تودة خویشند, ما نه همچون ماهی در دریای حمایت مردم, بلکه همچون ماهیهای کوچک و پراکنده در محاصرة تمساحها و مرغان ماهیخوار به سرمیبریم. وحشت و خفقان, فقدان هر نوع شرایط دموکراتیک, رابطة ما را با مردم خویش بسیار دشوار ساخته‌است... همة کوشش دشمن برای حفظ همین وضع است. تا با تودة خویش بی ارتباطیم, کشف و سرکوبی ما آسان است...» (ص۲۸).


 پويان در پايان اين جزوه با اشاره به خفقان سياهي كه بر جامعه سايه گسترده بود, تنها راه شكستن «بن بست مبارزه» را «تعرّض» و «اِعمال قدرت انقلابي»  و نفي «اصل عدم تعرّض» (تئوري بقا) ميداند و مينويسد: «... پنهانكاري بي آن كه با اِعمال قدرت انقلابي همرا باشد, دفاعي غيرفعّال و نامطمئن است و اگر ميبايد پنهانكاري و قدرت انقلابي, تواٌماً, شرط بقاي ما باشند, ناگزير بايد اصل بنياني ”تئوري بقا“, يعني, اصل عدم تعرّض را نفي كنيم. به اين ترتيب, نظرية ”تعرّض نكنيم تا باقي بمانيم“, لزوماً, جاي خود را به مشي ”براي اين كه باقي بمانيم مجبوريم تعرّض كنيم“ ميدهد» (ضرورت مبارزة مسلّحانه و ردّ تئوري بقا... ص۴۵).    
 پویان در پایان این جزوه با اشاره به خفقان سیاهی که بر جامعه سایه گسترده بود, تنها راه شکستن «بن بست مبارزه» را «تعرّض» و «اِعمال قدرت انقلابی»  و نفی «اصل عدم تعرّض» (تئوری بقا) میداند و مینویسد: «... پنهانکاری بی آن که با اِعمال قدرت انقلابی همرا باشد, دفاعی غیرفعّال و نامطمئن است و اگر میباید پنهانکاری و قدرت انقلابی, تواٌماً, شرط بقای ما باشند, ناگزیر باید اصل بنیانی ”تئوری بقا“, یعنی, اصل عدم تعرّض را نفی کنیم. به این ترتیب, نظریة ”تعرّض نکنیم تا باقی بمانیم“, لزوماً, جای خود را به مشی ”برای این که باقی بمانیم مجبوریم تعرّض کنیم“ میدهد» (ضرورت مبارزة مسلّحانه و ردّ تئوری بقا... ص۴۵).    


 بيژن جزني نيز معتقد بود كه «پيشاهنگ قادر نيست بدون اين كه خود مشعل سوزان و مطهر فداكاري و پايداري باشد, توده ها را در راه انقلاب بسيج كند. آن چه بر آهن سرد توده ها, در دورة خمودي موٌثر مي افتد, آتش سوزان پيشاهنگ است. ازخودگذشتگي و جانبازي حاصل رنج و مشقّت توده است. انعكاس خشم فروخوردة توده است كه به صورت آتش از درون پيشاهنگ زبانه ميكشد. شور انقلابي پيشاهنگ متكّي به مصالح مادي توده است و به اين سبب است كه سرانجام انرژي ذخيره شدة توده را به انفجار ميكشاند» (پيشاهنگ انقلاب و رهبري خلق, پنج رسالة بيژن جزني, ۱۹ بهمن تئوريك, شمارة ۸, آذر ۱۳۵۵).
 بیژن جزنی نیز معتقد بود که «پیشاهنگ قادر نیست بدون این که خود مشعل سوزان و مطهر فداکاری و پایداری باشد, تودهها را در راه انقلاب بسیج کند. آن چه بر آهن سرد توده ها, در دورة خمودی موٌثر می افتد, آتش سوزان پیشاهنگ است. ازخودگذشتگی و جانبازی حاصل رنج و مشقّت توده است. انعکاس خشم فروخوردة توده است که به صورت آتش از درون پیشاهنگ زبانه میکشد. شور انقلابی پیشاهنگ متکّی به مصالح مادی توده است و به این سبب است که سرانجام انرژی ذخیره شدة توده را به انفجار میکشاند» (پیشاهنگ انقلاب و رهبری خلق, پنج رسالة بیژن جزنی, ۱۹ بهمن تئوریک, شمارة ۸, آذر ۱۳۵۵).


  حميد اشرف و يارانش نيز «تنها راه در هم شكستن خفقان در محيط سياسي ايران» را «ضربه زدن به دشمن» ارزيابي ميكردند: «ما عملاً به اين نتيجه رسيده بوديم كه در اوايل كار ايجاد هرنوع سازمان وسيع و گسترده به منظور بسيح توده ها, به علّت كنترل شديد پليسي, مقدور نميباشد. لذا, به تئوري كار گروهي معتقد شده بوديم. هدف گروه, به طورساده, ايجاد برخوردهاي مسلّحانه و ضربه زدن به دشمن براي درهم شكستن خفقان در محيط سياسي ايران و نشان دادن تنها راه مبارزه, يعني, مبارزة مسلّحانه به خلق ميهنمان بود» (جمعبندي سه ساله, انتشارات نگاه, تهران ۱۳۵۸, ص۹۲).
  حمید اشرف و یارانش نیز «تنها راه در هم شکستن خفقان در محیط سیاسی ایران» را «ضربه زدن به دشمن» ارزیابی میکردند: «ما عملاً به این نتیجه رسیده بودیم که در اوایل کار ایجاد هرنوع سازمان وسیع و گسترده به منظور بسیح توده ها, به علّت کنترل شدید پلیسی, مقدور نمیباشد. لذا, به تئوری کار گروهی معتقد شده بودیم. هدف گروه, به طورساده, ایجاد برخوردهای مسلّحانه و ضربه زدن به دشمن برای درهم شکستن خفقان در محیط سیاسی ایران و نشان دادن تنها راه مبارزه, یعنی, مبارزة مسلّحانه به خلق میهنمان بود» (جمعبندی سه ساله, انتشارات نگاه, تهران ۱۳۵۸, ص۹۲).


== تفاوت دیدگاه‌های جزنی و احمدزاده ==
== تفاوت دیدگاه‌های جزنی و احمدزاده ==
  گروه اول و دوم (گروه جزني و گروه احمدزاده)  در فاصلة ماههاي شهريور تا ديماه ۱۳۴۹ بر سر انتخاب «استراتژي و تاكتيك مبارزة مسلّحانه» مباحثات طولاني داشتند. جزوة «آنچه يك انقلابي بايد بداند» كه در آخر تابستان ۱۳۴۹به نام علي اكبر صفايي فراهاني درآمده بود, كليترين برداشتهاي ديدگاه اول (=ديدگاه جزني) را به دست ميداد.  جزوه هاي «ضرورت مبارزة مسلحّانه و ردّ تئوري بقا» (بهار ۱۳۴۹), به قلم اميرپرويز پويان و «مبارزة مسلّحانه, هم استراتژي و هم تاكتيك» (آخر تابستان۱۳۴۹), نوشتة مسعود احمدزاده, «اصل مطلب ديدگاه دوم» را مطرح مينمود.
  گروه اول و دوم (گروه جزنی و گروه احمدزاده)  در فاصلة ماه‌های شهریور تا دیماه ۱۳۴۹ بر سر انتخاب «استراتژی و تاکتیک مبارزة مسلّحانه» مباحثات طولانی داشتند. جزوة «آنچه یک انقلابی باید بداند» که در آخر تابستان ۱۳۴۹به نام علی اکبر صفایی فراهانی درآمده بود, کلیترین برداشتهای دیدگاه اول (=دیدگاه جزنی) را به دست میداد.  جزوه های «ضرورت مبارزة مسلحّانه و ردّ تئوری بقا» (بهار ۱۳۴۹), به قلم امیرپرویز پویان و «مبارزة مسلّحانه, هم استراتژی و هم تاکتیک» (آخر تابستان۱۳۴۹), نوشتة مسعود احمدزاده, «اصل مطلب دیدگاه دوم» را مطرح مینمود.


    «دو ديدگاه در شناخت خطوط كلّي ساخت اقتصادي ـ اجتماعي ايران و شكل مبارزه با حكومت شاه, هم جهت بودند. هردو در فرايند پژوهشهاي ميداني و بررسيهاي مشخّص خود به اين نتيجه رسيده بودند كه جامعة ايران پس از انقلاب سفيد و اصلاحات ارضي سرمايه داري شده است؛ به واسطة ديكتاتوري است كه توده هاي زير ستم از حركت وامانده اند؛ و بر پيشاهنگ است كه با برافروختن آتش مبارزه مسلّحانه و ازخودگذشتن و جانبازي, توده ها را از حالت خمودي و خموشي درآورد و ”انرژي ذخيرة توده ها را به انفجار بكشاند“...  
    «دو دیدگاه در شناخت خطوط کلّی ساخت اقتصادی ـ اجتماعی ایران و شکل مبارزه با حکومت شاه, هم جهت بودند. هردو در فرایند پژوهشهای میدانی و بررسیهای مشخّص خود به این نتیجه رسیده بودند که جامعة ایران پس از انقلاب سفید و اصلاحات ارضی سرمایه داری شده‌است؛ به واسطة دیکتاتوری است که توده های زیر ستم از حرکت وامانده اند؛ و بر پیشاهنگ است که با برافروختن آتش مبارزه مسلّحانه و ازخودگذشتن و جانبازی, تودهها را از حالت خمودی و خموشی درآورد و ”انرژی ذخیرة تودهها را به انفجار بکشاند“...  


گروه جزني ـ ظريفي با توجّه به تجربة غني مبارزاتي و پختگي كه داشتند, از هرگونه الگوبرداري گريزان بودند. از ”قطب گرايي“ هم, سخت, پرهيز داشتند. ”بارزترين خصوصيّت ايدئولوژيك اين گروه, گرايش به برداشت مستقيم و مستقل از ماركسيسم ـ لنينيسم“ بود و ريختن شالوده هاي ماركسيسمي ايراني.
گروه جزنی ـ ظریفی با توجّه به تجربة غنی مبارزاتی و پختگی که داشتند, از هرگونه الگوبرداری گریزان بودند. از ”قطب گرایی“ هم, سخت, پرهیز داشتند. ”بارزترین خصوصیّت ایدئولوژیک این گروه, گرایش به برداشت مستقیم و مستقل از مارکسیسم ـ لنینیسم“ بود و ریختن شالوده های مارکسیسمی ایرانی.


 رهبر گروه, بيژن جزني, با آثار كلاسيك آشنا بود؛ به ويژه, نوشته هاي لنين را خوانده بود و واژگان اين ادبيات را به درستي مي‌شناخت و به كار مي‌بست. براي اين گروه, دست زدن به مبارزة مسلّحانه, به معناي آغاز انقلاب نبود, به معناي تدارك انقلاب بود. آنها ميدانستند كه آغاز انقلاب نياز به پيدايش موقعيت انقلابي دارد و اين موقعيت هنوز در جامعه وجود ندارد. انقلاب را هم كار توده ها ميدانستند و تدارك انقلاب را كار  پيشاهنگ توده ها. مرز ميان حركت توده و پيشاهنگ را هم خدشه دار نميساختند. به همين دليل, چشم به راه پيوستن توده ها به”هستة چريكي“ نبودند و فراروييدن هستة چريكي به”ارتش خلق“. چشم به راه افزايش تحرّك توده ها بودند و رشد و گسترش مبارزات صنفي و سياسيشان كه ميبايست توسّط پيشاهنگ سمت وسو داده شود. به دنبال بسيج دهقانان و ”جنگ چريكي دهقاني“ هم نبودند. به شهر چشم دوخته بودند و به”كارگران و ديگر زحمتكشان شهر“. امّا, تاٌكيد داشتند كه ”اولّين گام در تدارك و گسترش مبارزه در بين نيروهاي بالفعل است. روشنفكران, بالفعلترين نيروهاي جنبشاند. اين نيروي جوان تمام صفات و خصوصيات لازم را براي شروع حركت دارد“ (به نقل از  «آن چه يك انقلابي بايد بداند» علي اكبر صفايي فراهاني, از انتشارات ۱۹بهمن تئوريك, چاپ دوم, ص۳۴).
 رهبر گروه, بیژن جزنی, با آثار کلاسیک آشنا بود؛ به ویژه, نوشته های لنین را خوانده بود و واژگان این ادبیات را به درستی میشناخت و به کار میبست. برای این گروه, دست زدن به مبارزة مسلّحانه, به معنای آغاز انقلاب نبود, به معنای تدارک انقلاب بود. آنها میدانستند که آغاز انقلاب نیاز به پیدایش موقعیت انقلابی دارد و این موقعیت هنوز در جامعه وجود ندارد. انقلاب را هم کار توده ها میدانستند و تدارک انقلاب را کار  پیشاهنگ تودهها. مرز میان حرکت توده و پیشاهنگ را هم خدشه دار نمیساختند. به همین دلیل, چشم به راه پیوستن توده ها به”هستة چریکی“ نبودند و فراروییدن هستة چریکی به”ارتش خلق“. چشم به راه افزایش تحرّک توده ها بودند و رشد و گسترش مبارزات صنفی و سیاسیشان که میبایست توسّط پیشاهنگ سمت وسو داده شود. به دنبال بسیج دهقانان و ”جنگ چریکی دهقانی“ هم نبودند. به شهر چشم دوخته بودند و به”کارگران و دیگر زحمتکشان شهر“. امّا, تاٌکید داشتند که ”اولّین گام در تدارک و گسترش مبارزه در بین نیروهای بالفعل است. روشنفکران, بالفعلترین نیروهای جنبشاند. این نیروی جوان تمام صفات و خصوصیات لازم را برای شروع حرکت دارد“ (به نقل از  «آن چه یک انقلابی باید بداند» علی اکبر صفایی فراهانی, از انتشارات ۱۹بهمن تئوریک, چاپ دوم, ص۳۴).


  مبارزات صنفي و صنفي ـ سياسيِ لايههاي مختلف مردم, امّا, جايي در ديدگاه مسعود احمدزاده و اميرپرويز پويان نداشت. آنها نه جايگاه ويژه اي براي اين مبارزات قائل بودند و نه بهحركتهاي خودجوشي كه ربطي بهجنبش چريكي نداشت, حساسيّت زيادي نشان ميدادند. سازماندهي اين مبارزات را هم در قلمروِ وظايف سازمانهاي سياسي ـ نظامي نميدانستند. باور داشتند كه ”بسيج تودهها جز از راه مبارزة مسلّحانه امكانپذير نيست“ («مبارزة مسلّحانه, هم استراتژي و هم تاكتيك», مسعود احمدزاده, از انتشارات سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران, چاپ هفتم, ۱۳۵۴, ص۸۴) و ”... موتور كوچك و مسلّح ميتواند قيام را آغاز كند و بهتدريج تودهها را نيز بهيك مبارزة مسلّحانه طولاني... بكشاند (همان, ص۶۵). پس تفاوت چنداني ميان سازماندهيِ ”عنصر روشنفكر“ و ”عنصر پرولتاريايي“ نميگذاشتند و تاٌكيدي بر جذب روشنفكران بهمثابة پيششرط جذب تودههاي مردم نداشتند. بهطوركلّي هم زمينة حركت روشنفكران انقلابي را در زمينة حركت تودههاي مردم متمايز نميساختند و هر دو را نمود ”شرايط عيني انقلاب“ ميپنداشتند. امّا, ”قيام مسلّحانة شهري“ را  از ”مبارزة مسلّحانة تودهيي“ متمايز ميكردند و دومي را شكل تكامليافتة اول ميدانستند و مرحلة پاياني مبارزه براي براندازيِ رژيم.
  مبارزات صنفی و صنفی ـ سیاسیِ لایههای مختلف مردم, امّا, جایی در دیدگاه مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان نداشت. آنها نه جایگاه ویژه ای برای این مبارزات قائل بودند و نه بهحرکتهای خودجوشی که ربطی بهجنبش چریکی نداشت, حساسیّت زیادی نشان میدادند. سازماندهی این مبارزات را هم در قلمروِ وظایف سازمانهای سیاسی ـ نظامی نمیدانستند. باور داشتند که ”بسیج تودهها جز از راه مبارزة مسلّحانه امکانپذیر نیست“ («مبارزة مسلّحانه, هم استراتژی و هم تاکتیک», مسعود احمدزاده, از انتشارات سازمان چریکهای فدایی خلق ایران, چاپ هفتم, ۱۳۵۴, ص۸۴) و ”... موتور کوچک و مسلّح میتواند قیام را آغاز کند و بهتدریج تودهها را نیز بهیک مبارزة مسلّحانه طولانی... بکشاند (همان, ص۶۵). پس تفاوت چندانی میان سازماندهیِ ”عنصر روشنفکر“ و ”عنصر پرولتاریایی“ نمیگذاشتند و تاٌکیدی بر جذب روشنفکران بهمثابة پیششرط جذب تودههای مردم نداشتند. بهطورکلّی هم زمینة حرکت روشنفکران انقلابی را در زمینة حرکت تودههای مردم متمایز نمیساختند و هر دو را نمود ”شرایط عینی انقلاب“ میپنداشتند. امّا, ”قیام مسلّحانة شهری“ را  از ”مبارزة مسلّحانة تودهیی“ متمایز میکردند و دومی را شکل تکاملیافتة اول میدانستند و مرحلة پایانی مبارزه برای براندازیِ رژیم.


  بهطوركلي, ”درس“هاي انقلاب كوبا و بسي بيش از درسهاي انقلاب كوبا, ”درس“هاي انقلاب چين و جمعبندي از اين ”درس“ها, كه بهنام انديشة مائوتسه دون تبليغ و ترويج ميشد, تاٌثير انكارناپذيري بر ديدگاه مسعود احمدزاده و اميرپرويز پويان گذاشته بود, كه نه در  مكتب مبارزات سياسي و صنفي پرورش يافته بودند و نه شناخت ژرف و گستردهيي از جامعه خود داشتند» (جُنگي دربارة زندگي و آثار جزني, ص۴۰۳,  مقالة ناصر مهاجر).
  بهطورکلی, ”درس“های انقلاب کوبا و بسی بیش از درسهای انقلاب کوبا, ”درس“های انقلاب چین و جمعبندی از این ”درس“ها, که بهنام اندیشة مائوتسه دون تبلیغ و ترویج میشد, تاٌثیر انکارناپذیری بر دیدگاه مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان گذاشته بود, که نه در  مکتب مبارزات سیاسی و صنفی پرورش یافته بودند و نه شناخت ژرف و گستردهیی از جامعه خود داشتند» (جُنگی دربارة زندگی و آثار جزنی, ص۴۰۳,  مقالة ناصر مهاجر).


  گروه جزني معتقد بهكار در شهر و روستا بودند. بهباور آنها, «چون هدف از اولين اقدامات مسلّحانه, تغيير فضاي سياسي جامعه و بهطوركلي تبليغ مسلّحانه است, عمليات مسلّحانه در روستا و شهر ميتوانند يكديگر را كامل كنند و گذشته از آن, وجود سلولهاي مسلّح در كوه و شهر, بهمثابه يك عامل حمايتكنندة تاكتيكي, ميتواند مورد استفاده قرارگيرد... جنبش روستايي ميتواند كادرهايي را كه در شهر امكان ادامة مبارزه ندارند, بهخود جلب كنند و با اجراي عمليات مسلّحانه, قواي دشمن را در مناطق وسيعي بهخود مشغول دارد و اين مناطق را بهطوروسيعي ”سياسي“ كند. همچنين, جنبش چريكي شهري با برهمزدن نظم شهرها, ميتواند قسمتي از قواي دشمن را تجزيه كرده و سيستم عصبي دشمن را نيز مورد آسيب قراردهد...» (بيژن جزني, تاريخ سي ساله, تهران ۱۳۵۷, ص۱۰).
  گروه جزنی معتقد بهکار در شهر و روستا بودند. بهباور آنها, «چون هدف از اولین اقدامات مسلّحانه, تغییر فضای سیاسی جامعه و بهطورکلی تبلیغ مسلّحانه است, عملیات مسلّحانه در روستا و شهر میتوانند یکدیگر را کامل کنند و گذشته از آن, وجود سلولهای مسلّح در کوه و شهر, بهمثابه یک عامل حمایتکنندة تاکتیکی, میتواند مورد استفاده قرارگیرد... جنبش روستایی میتواند کادرهایی را که در شهر امکان ادامة مبارزه ندارند, بهخود جلب کنند و با اجرای عملیات مسلّحانه, قوای دشمن را در مناطق وسیعی بهخود مشغول دارد و این مناطق را بهطوروسیعی ”سیاسی“ کند. همچنین, جنبش چریکی شهری با برهمزدن نظم شهرها, میتواند قسمتی از قوای دشمن را تجزیه کرده و سیستم عصبی دشمن را نیز مورد آسیب قراردهد...» (بیژن جزنی, تاریخ سی ساله, تهران ۱۳۵۷, ص۱۰).


 گروه جزني (گروه جنگل) براي آغاز مبارزه مسلحانه جنگل گيلان را برگزيده بود, امّا, گروه احمدزاده جنگ چريكي شهري را ترجيح ميداد.
 گروه جزنی (گروه جنگل) برای آغاز مبارزه مسلحانه جنگل گیلان را برگزیده بود, امّا, گروه احمدزاده جنگ چریکی شهری را ترجیح میداد.


 حميد اشرف, كه در جريان بحثهاي دو گروه بود, در جزوة «جمعبندي سه ساله» (كه در سال ۵۳ نوشته شد و حاويِ جمعبندي رويدادهايي است كه تا شهريور ۵۱ روي داده است) نوشت: «گروه احمدزاده سازماندهي كوه را عملي نميدانست و معتقد بود كه تنها با انرژي ذخيرهشدة ناشي از جنگ شهري ميتوان كار گروه را سازمان داد و بهراستي امكانات آنها هم اجازه اقدام منظّمي را در اين زمينه نميداد. زيرا, ذخاير تجربي بسيار كمي در اين زمينه داشتند... ما ميخواستيم پس از توافق تئوريك, امكانات را مطرح كنيم. فرماندهي دستة كوهستان (رفيق صفايي), كه اينك آمادة اجراي طرحهاي پيش بيني شده بود, پيشنهاد شروع عمليّات را ميداد... مرتّباً, فشار ميآورد كه زودتر با اين گروه بهتوافق عملي برسيم. ولي, گروه احمدزاده, شروع عمليات در كوه را, وابسته بهشروع عمليات در شهر ميكرد» (جمعبندي سه ساله, تهران, ۱۳۵۷, ص۹۷).
 حمید اشرف, که در جریان بحثهای دو گروه بود, در جزوة «جمعبندی سه ساله» (که در سال ۵۳ نوشته شد و حاویِ جمعبندی رویدادهایی است که تا شهریور ۵۱ روی داده‌است) نوشت: «گروه احمدزاده سازماندهی کوه را عملی نمیدانست و معتقد بود که تنها با انرژی ذخیرهشدة ناشی از جنگ شهری میتوان کار گروه را سازمان داد و بهراستی امکانات آنها هم اجازه اقدام منظّمی را در این زمینه نمیداد. زیرا, ذخایر تجربی بسیار کمی در این زمینه داشتند... ما میخواستیم پس از توافق تئوریک, امکانات را مطرح کنیم. فرماندهی دستة کوهستان (رفیق صفایی), که اینک آمادة اجرای طرحهای پیش بینی شده بود, پیشنهاد شروع عملیّات را میداد... مرتّباً, فشار میآورد که زودتر با این گروه بهتوافق عملی برسیم. ولی, گروه احمدزاده, شروع عملیات در کوه را, وابسته بهشروع عملیات در شهر میکرد» (جمعبندی سه ساله, تهران, ۱۳۵۷, ص۹۷).


 در ديماه ۴۹, دو گروه بر سر تنظيم برنامة مبارزات آينده بهتوافق رسيدند و ازجمله, بر اين توافق شد كه گروه احمدزاده ـ پويان چندتن از اعضايش را براي اعزام بهجنگل آماده كند. در اين راستا, احمد فرهودي در بهمن ۴۹, به جنگل اعزام شد و بهدستة چريكي جنگل بهفرماندهي صفايي فراهاني پيوست.
 در دیماه ۴۹, دو گروه بر سر تنظیم برنامة مبارزات آینده بهتوافق رسیدند و ازجمله, بر این توافق شد که گروه احمدزاده ـ پویان چندتن از اعضایش را برای اعزام بهجنگل آماده کند. در این راستا, احمد فرهودی در بهمن ۴۹, به جنگل اعزام شد و بهدستة چریکی جنگل بهفرماندهی صفایی فراهانی پیوست.


== رستاخیز سیاهکل ==
== رستاخیز سیاهکل ==
[[پرونده:رستاخیز سیاهکل.jpg|بندانگشتی|۱۹ بهمن سالروز رستاخیز سیاهکل]]
[[پرونده:رستاخیز سیاهکل.jpg|بندانگشتی|۱۹ بهمن سالروز رستاخیز سیاهکل]]
''' ''' سرانجام,  در ۱۹بهمن سال ۱۳۴۹ (۸فوريه ۱۹۷۱) «تعرّض انقلابي» قلب «وحشت و اختناقي» را كه بر جامعه چيره بود, نشانه رفت و «مبارزة مسلّحانه كه طي چندين سال در شرايط دشوار تدارك يافته بود, با حملة يك دستة چريك بهپاسگاه ژاندارمري سياهكل آشكار شد. ما اين واقعه را نقطة آغاز جنبش مسلّحانه ميشناسيم... اين رستاخيزي بود كه بهقريب بيست سال عقبنشيني جنبش رهاييبخش پايان داد و پيشروي نيروهاي جلودار خلق را آغازكرد... ميتوان گفت كه درست پيش از رستاخيز سياهكل, مردم و جريانها و محفلهاي مخالف رژيم, بر اثر قدرت نمايش رژيم, در نوميدي بهسرمي بردند. در اين شرايط بود كه رستاخيز سياهكل درخشيد... سياهكل در شرايط سكون و خفقان و در اوج نوميدي مردم, سكوت را شكست و رژيم را كه در اوج قدرتنمايي و ثبات ظاهري بود, بهمبارزه طلبيد...» (پيشاهنگ و توده, بيژن جزني, انتشارات خسرو, ص۴۵).
''' ''' سرانجام,  در ۱۹بهمن سال ۱۳۴۹ (۸فوریه ۱۹۷۱) «تعرّض انقلابی» قلب «وحشت و اختناقی» را که بر جامعه چیره بود, نشانه رفت و «مبارزة مسلّحانه که طی چندین سال در شرایط دشوار تدارک یافته بود, با حملة یک دستة چریک بهپاسگاه ژاندارمری سیاهکل آشکار شد. ما این واقعه را نقطة آغاز جنبش مسلّحانه میشناسیم... این رستاخیزی بود که بهقریب بیست سال عقبنشینی جنبش رهاییبخش پایان داد و پیشروی نیروهای جلودار خلق را آغازکرد... میتوان گفت که درست پیش از رستاخیز سیاهکل, مردم و جریانها و محفلهای مخالف رژیم, بر اثر قدرت نمایش رژیم, در نومیدی بهسرمی بردند. در این شرایط بود که رستاخیز سیاهکل درخشید... سیاهکل در شرایط سکون و خفقان و در اوج نومیدی مردم, سکوت را شکست و رژیم را که در اوج قدرتنمایی و ثبات ظاهری بود, بهمبارزه طلبید...» (پیشاهنگ و توده, بیژن جزنی, انتشارات خسرو, ص۴۵).


=== رستاخیز سیاهکل به روایت «حمید اشرف» ===
=== رستاخیز سیاهکل به روایت «حمید اشرف» ===
 گروه جنگل مجموعاً ۲۲نفر بودند. شماري از آنها براي شناسايي و عمليّات بهكوه رفتند: «گروه يا دستهٌ كوه». بقيّه در شهر ماندند: «گروه شهر».
 گروه جنگل مجموعاً ۲۲نفر بودند. شماری از آنها برای شناسایی و عملیّات بهکوه رفتند: «گروه یا دستهٌ کوه». بقیّه در شهر ماندند: «گروه شهر».


  گروه كوه، بهفرماندهي علياكبر صفايي در روز ۱۵شهريور ۱۳۴۹، از درّهٌ مكار در نزديكي چالوس، كار شناسايي منطقه را، از نظر جغرافيايي و نظامي، از شرق بهغرب، آغاز كردند. «قرار بود بلافاصله پس از تكميل شناسايي ابتدايي، كه امكان تحرّك حسابشده را بهدستهٌ كوهستان ميداد، عمليات نظامي آغاز شود؛ بهصورت حمله بهيك پاسگاه و خلع سلاح آن. افراد موظّف بودند بدون درنگ منطقه را ترك گويند تا از عكسالعمل احتمالي دشمن مصون بمانند.  
  گروه کوه، بهفرماندهی علیاکبر صفایی در روز ۱۵شهریور ۱۳۴۹، از درّهٌ مکار در نزدیکی چالوس، کار شناسایی منطقه را، از نظر جغرافیایی و نظامی، از شرق بهغرب، آغاز کردند. «قرار بود بلافاصله پس از تکمیل شناسایی ابتدایی، که امکان تحرّک حسابشده را بهدستهٌ کوهستان میداد، عملیات نظامی آغاز شود؛ بهصورت حمله بهیک پاسگاه و خلع سلاح آن. افراد موظّف بودند بدون درنگ منطقه را ترک گویند تا از عکسالعمل احتمالی دشمن مصون بمانند.  


     اين واضح بود كه بلافاصله پس از اولّين عمل چريكي، روستاييان كه هنوز درك روشني از دستهٌ چريكي ندارند، واكنش موافقي نشان نخواهند داد، بلكه، تداوم در عمليّات نظامي است كه ميتواند، بهتدريج، روستاييان يك منطقه را تحت تاٌثير قرار دهد و آنها را بهحمايت معنوي و سپس، مادي وادار سازد.
     این واضح بود که بلافاصله پس از اولّین عمل چریکی، روستاییان که هنوز درک روشنی از دستهٌ چریکی ندارند، واکنش موافقی نشان نخواهند داد، بلکه، تداوم در عملیّات نظامی است که میتواند، بهتدریج، روستاییان یک منطقه را تحت تاٌثیر قرار دهد و آنها را بهحمایت معنوی و سپس، مادی وادار سازد.


هدف گروه بهطورخالص و ساده، ايجاد برخوردهاي مسلّحانه و ضربهزدن بهدشمن بهمنظور درهمشكستن اتمسفر خفقان در محيط سياسي ايران و نشاندادن تنها راه مبارزه، يعني مبارزهٌ مسلّحانه خلق ميهنمان بود. گروه با توجّه بهاين موضوع كه ممكن است در هرلحظه از عمل نابود شود، كار خود را آغاز كرد...
هدف گروه بهطورخالص و ساده، ایجاد برخوردهای مسلّحانه و ضربهزدن بهدشمن بهمنظور درهمشکستن اتمسفر خفقان در محیط سیاسی ایران و نشاندادن تنها راه مبارزه، یعنی مبارزهٌ مسلّحانه خلق میهنمان بود. گروه با توجّه بهاین موضوع که ممکن است در هرلحظه از عمل نابود شود، کار خود را آغاز کرد...


   گروه احمدزاده متّكي بر تجارب و تئوري انقلاب برزيل، پيشنهاد سازماندهي جنگ چريكي شهري را ميداد و معتقد بود كه جنبش بايد اول در شهر دوربگيرد و سپس، كار در روستا، متّكي بهمبارزهٌ دورگرفتهٌ در شهر، آغاز گردد و در اين مرحله مبارزه، بهطورعمده، از شهر بهروستا منتقل گردد.
   گروه احمدزاده متّکی بر تجارب و تئوری انقلاب برزیل، پیشنهاد سازماندهی جنگ چریکی شهری را میداد و معتقد بود که جنبش باید اول در شهر دوربگیرد و سپس، کار در روستا، متّکی بهمبارزهٌ دورگرفتهٌ در شهر، آغاز گردد و در این مرحله مبارزه، بهطورعمده، از شهر بهروستا منتقل گردد.


    امّا، گروه جنگل پيشنهاد آغاز مبارزهٌ همزمان در شهر و روستا را ميداد. دليل ما، خصلت تبليغي مبارزهٌ مسلّحانه در آغاز كار بود. ما معتقد بوديم كه كار در شهر و روستا، درصورتامكان، بايد شروع شود، البتّه، بهتقدّم عمليات در شهر معتقد بوديم، ولي، اين تقدّم، ازنظر ما، فقط، جنبهّ تاكتيكي داشت و بهمنظور آماده كردن افكار عمومي براي جذب و تاٌثيرپذيري بيشتر از عمل كوه بود. درحالي كه اين تقدّم زماني از نظرگاه رفقاي گروه احمدزاده جنبهٌ استراتژيك داشت.
    امّا، گروه جنگل پیشنهاد آغاز مبارزهٌ همزمان در شهر و روستا را میداد. دلیل ما، خصلت تبلیغی مبارزهٌ مسلّحانه در آغاز کار بود. ما معتقد بودیم که کار در شهر و روستا، درصورتامکان، باید شروع شود، البتّه، بهتقدّم عملیات در شهر معتقد بودیم، ولی، این تقدّم، ازنظر ما، فقط، جنبهّ تاکتیکی داشت و بهمنظور آماده کردن افکار عمومی برای جذب و تاٌثیرپذیری بیشتر از عمل کوه بود. درحالی که این تقدّم زمانی از نظرگاه رفقای گروه احمدزاده جنبهٌ استراتژیک داشت.


    بههرحال، تماس دو گروه در سراسر پاييز ۴۹ بهبحثهاي تئوريك گذشت...
    بههرحال، تماس دو گروه در سراسر پاییز ۴۹ بهبحثهای تئوریک گذشت...


   رفيق صفايي، فرمانده دستهٌ كوهستان، كه اينك آمادهٌ اجراي طرحهاي پيشبيني شده بود، پيشنهاد شروع عمليات را ميداد. بالاَخصّ، او بر امكانات سربازگيري از طريق گروه احمدزاده حساب ميكرد... لذا، مرتّباً فشار ميآورد كه زودتر با اين گروه بهتوافق برسيم.  بالاخره، در اوايل زمستان ۴۹ اين مهم حاصل شد و توانستيم بر سر اين موضوع كه <nowiki>''</nowiki>كار در كوه را هماكنون بايد سازمان داد<nowiki>''</nowiki> بهتوافق برسيم. ولي، گروه احمدزاده شروع عمليات در كوه را وابسته بهشروع عمليات در شهر ميكردند و معتقد بودند كه <nowiki>''</nowiki>دستهٌ كوهستان بايد منتظر سازماندهي كادرهاي شهري و آمادگي آنها براي عمل بماند<nowiki>''</nowiki>. ولي ما بههمزماني معتقد بوديم زيرا، دستهٌ كوهستان آمادهٌ اجراي طرح پيشبيني شده بود و اگر عمل را طبق نقشهٌ قبلي شروع نميكرد با دشواريهايي روبهرو ميشد. اين دشواريها، عمدتاً، عبارت بود از:  
   رفیق صفایی، فرمانده دستهٌ کوهستان، که اینک آمادهٌ اجرای طرحهای پیشبینی شده بود، پیشنهاد شروع عملیات را میداد. بالاَخصّ، او بر امکانات سربازگیری از طریق گروه احمدزاده حساب میکرد... لذا، مرتّباً فشار میآورد که زودتر با این گروه بهتوافق برسیم.  بالاخره، در اوایل زمستان ۴۹ این مهم حاصل شد و توانستیم بر سر این موضوع که <nowiki>''</nowiki>کار در کوه را هماکنون باید سازمان داد<nowiki>''</nowiki> بهتوافق برسیم. ولی، گروه احمدزاده شروع عملیات در کوه را وابسته بهشروع عملیات در شهر میکردند و معتقد بودند که <nowiki>''</nowiki>دستهٌ کوهستان باید منتظر سازماندهی کادرهای شهری و آمادگی آنها برای عمل بماند<nowiki>''</nowiki>. ولی ما بههمزمانی معتقد بودیم زیرا، دستهٌ کوهستان آمادهٌ اجرای طرح پیشبینی شده بود و اگر عمل را طبق نقشهٌ قبلی شروع نمیکرد با دشواریهایی روبهرو میشد. این دشواریها، عمدتاً، عبارت بود از:  


۱ـ امكان بروز خطرِ ناشي از طولانيشدن مدت شناسايي و احتمال برخورد نادلخواه با قواي ژاندارمري.
۱ـ امکان بروز خطرِ ناشی از طولانیشدن مدت شناسایی و احتمال برخورد نادلخواه با قوای ژاندارمری.


۲ـ پايينآمدن روحيه كادرهاي كوه ناشي از انتظار نامحدود.
۲ـ پایینآمدن روحیه کادرهای کوه ناشی از انتظار نامحدود.


   بنا بر اين دلايل، فرماندهي كوه صلاح را در آغاز نبرد ميديد، بالاَخصّ اين كه بر اثر طولانيشدن مباحثات در شهر، نسبت بهثمربخشي عملي و سريع اين مباحثات بياعتماد شده بود... ديگر ادامهٌ حركت بهشكل قبل براي دستهٌ كوهستان امكان نداشت يا بايد بهشهر بازميگشتند و يا اين كه بايد برنامهٌ عملياتي را آغاز مينمودند...  
   بنا بر این دلایل، فرماندهی کوه صلاح را در آغاز نبرد میدید، بالاَخصّ این که بر اثر طولانیشدن مباحثات در شهر، نسبت بهثمربخشی عملی و سریع این مباحثات بیاعتماد شده بود... دیگر ادامهٌ حرکت بهشکل قبل برای دستهٌ کوهستان امکان نداشت یا باید بهشهر بازمیگشتند و یا این که باید برنامهٌ عملیاتی را آغاز مینمودند...  


     دستهٌ كوهستان در دو برنامهٌ دو ماهه و يك ماه و نيمه، از درّهٌ چالوس تا منطقهٌ خلخال، و از درّهٌ چالوس تا منطقهٌ رامياني، واقع در شرق مازندران، را شناسايي كرده و اينك آماده عمل بودند. روحيهٌ عالي داشتند و بهصورت مردان جنگل، محكم و مقاوم و با تجربه شده بودند.  
     دستهٌ کوهستان در دو برنامهٌ دو ماهه و یک ماه و نیمه، از درّهٌ چالوس تا منطقهٌ خلخال، و از درّهٌ چالوس تا منطقهٌ رامیانی، واقع در شرق مازندران، را شناسایی کرده و اینک آماده عمل بودند. روحیهٌ عالی داشتند و بهصورت مردان جنگل، محکم و مقاوم و با تجربه شده بودند.  


    فرماندهي كوه اعلام داشت كه در نيمهٌ دوم بهمن عمليات را آغاز خواهد كرد.  
    فرماندهی کوه اعلام داشت که در نیمهٌ دوم بهمن عملیات را آغاز خواهد کرد.  


    در نيمهٌ اول ديماه، يكي از كادرهاي گروه جنگل ـ‌غفور حسن پورـ كه افسر وظيفه بود و بههميندليل، وظايف گروهيش بهديگران داده شده بود، بهعللي غير از ارتباط با گروه جنگل دستگير شد. او اطلاعات وسيعي نسبت بهافراد گروه كوچك ما داشت. پس از بيست روز شكنجه، كه بالاخر، منجر بهشهادت او در زير شكنجه شد، اعترافاتي كرد. اين اعترافات، سرنخ دستگيري ساير افراد گروه جنگل شد... آنها در شهر غافلگير شده و دستگير شدند.  در روز ۱۳بهمن حملهٌ تدارك شدهٌ سراسري سازمان امنيّت بهگروه ما شروع شد. در فاصلهٌ ۲۴ساعت سه نفر در گيلان و پنج نفر در تهران دستگير شدند و در روزهاي بعد، دو تن ديگر در تهران دستگير شدند.  از كلّ كادرهاي شهريِ گروه جنگل فقط پنج نفر باقي ماندند و شبكهٌ شهري ما از همپاشيد. در اين زمان دستهٌ كوهستان كه با يك عنصر شايسته از گروه احمدزاده ـ رفيق فرهودي ـ تفويت شده بود و تعدادشان به۹ نفر رسيده بود، از منطقهٌ شرقي مازندران، از طريق جادهٌ اتومبيلرو بهمنطقهٌ سياهكل منتقل شده بودند و در ارتفاعات جنوبي سياهكل ـكوهستانهاي ديلمـ مستقر شده و آمادهٌ عمليات بودند.  
    در نیمهٌ اول دیماه، یکی از کادرهای گروه جنگل ـغفور حسن پورـ که افسر وظیفه بود و بههمیندلیل، وظایف گروهیش بهدیگران داده شده بود، بهعللی غیر از ارتباط با گروه جنگل دستگیر شد. او اطلاعات وسیعی نسبت بهافراد گروه کوچک ما داشت. پس از بیست روز شکنجه، که بالاخر، منجر بهشهادت او در زیر شکنجه شد، اعترافاتی کرد. این اعترافات، سرنخ دستگیری سایر افراد گروه جنگل شد... آنها در شهر غافلگیر شده و دستگیر شدند.  در روز ۱۳بهمن حملهٌ تدارک شدهٌ سراسری سازمان امنیّت بهگروه ما شروع شد. در فاصلهٌ ۲۴ساعت سه نفر در گیلان و پنج نفر در تهران دستگیر شدند و در روزهای بعد، دو تن دیگر در تهران دستگیر شدند.  از کلّ کادرهای شهریِ گروه جنگل فقط پنج نفر باقی ماندند و شبکهٌ شهری ما از همپاشید. در این زمان دستهٌ کوهستان که با یک عنصر شایسته از گروه احمدزاده ـ رفیق فرهودی ـ تفویت شده بود و تعدادشان به۹ نفر رسیده بود، از منطقهٌ شرقی مازندران، از طریق جادهٌ اتومبیلرو بهمنطقهٌ سیاهکل منتقل شده بودند و در ارتفاعات جنوبی سیاهکل ـکوهستانهای دیلمـ مستقر شده و آمادهٌ عملیات بودند.  


در ۱۶بهمن در جنگلهاي جنوبي سياهكل با رفقاي دستهٌ كوهستان تماس گرفتيم و ضربههاي وارده را بهاطلاع آنها رسانديم.  نه ما و نه آنها، هنوز از دستگيري رفيقي كه در كوهپايههاي سياهكل معلم بود ـرفيق نيّريـ كه محل انبارك آذوقه را در  آن منطقه ميدانست، مطّلع نبوديم [او در زير شكنجهٌ شديد محل انبارك، واقع در قلّهٌ كاكوه سياهكل را گفت و بعدها در دادگاه بهحبس ابد محكوم شد]. او اطلاع نداشت كه دستهٌ كوهستان در سياهكل موضع گرفته است. ما مطرح ساختيم كه بهزودي او (نيّري) دستگير خواهد شد. بنابراين، رفقاي كوه تصميم گرفتند كه يكي از افراد خود را نزد او بفرستند و او را فراري دهند.  
در ۱۶بهمن در جنگلهای جنوبی سیاهکل با رفقای دستهٌ کوهستان تماس گرفتیم و ضربههای وارده را بهاطلاع آنها رساندیم.  نه ما و نه آنها، هنوز از دستگیری رفیقی که در کوهپایههای سیاهکل معلم بود ـرفیق نیّریـ که محل انبارک آذوقه را در  آن منطقه میدانست، مطّلع نبودیم [او در زیر شکنجهٌ شدید محل انبارک، واقع در قلّهٌ کاکوه سیاهکل را گفت و بعدها در دادگاه بهحبس ابد محکوم شد]. او اطلاع نداشت که دستهٌ کوهستان در سیاهکل موضع گرفته‌است. ما مطرح ساختیم که بهزودی او (نیّری) دستگیر خواهد شد. بنابراین، رفقای کوه تصمیم گرفتند که یکی از افراد خود را نزد او بفرستند و او را فراری دهند.  


    در روز ۱۹بهمن ـكه براي حمله به پاسگاه ژاندارمري انتخاب شده بودـ رفيق هادي بندهخدا از كوه پايين آمد تا در دهكدهٌ شاغوزلات، معلم جوان دهكده ـرفيق نيّريـ را ببيند و از خطري كه او را تهديد ميكند، مطّلعش ساخته و او را فراري دهد. غافل از اين كه ضربه از شهر بهآنجا هم سرايت كرده و ژاندارمري خانهٌ نيّري را در محاصره دارد. بههرحال رفيق هادي بندهخدا در دهكدهٌ شاغوزلات، پس از يك درگيري بهدست دشمن اسير ميشود. رفقايي كه در ارتفاعات بودند با صداي تيراندازي از واقعه مطّلع ميشوند و قرار ميشود طبق قرار قبلي، حمله را شروع كنند و ضمناً رفيق زنداني را هم آزاد كنند».
    در روز ۱۹بهمن ـکه برای حمله به پاسگاه ژاندارمری انتخاب شده بودـ رفیق هادی بندهخدا از کوه پایین آمد تا در دهکدهٌ شاغوزلات، معلم جوان دهکده ـرفیق نیّریـ را ببیند و از خطری که او را تهدید میکند، مطّلعش ساخته و او را فراری دهد. غافل از این که ضربه از شهر بهآنجا هم سرایت کرده و ژاندارمری خانهٌ نیّری را در محاصره دارد. بههرحال رفیق هادی بندهخدا در دهکدهٌ شاغوزلات، پس از یک درگیری بهدست دشمن اسیر میشود. رفقایی که در ارتفاعات بودند با صدای تیراندازی از واقعه مطّلع میشوند و قرار میشود طبق قرار قبلی، حمله را شروع کنند و ضمناً رفیق زندانی را هم آزاد کنند».


 گروه كوهستان «در شامگاه ۱۹بهمن از مواضع خود خارج شدند و پس از تصاحب يك اتوبوس كوچك در جادهٌ سياهكل ـ لونك بهسياهكل حمله كردند... در اين حمله، تمام سلاحهاي پاسگاه ـكه عبارت از ۹ قبضه تفنگ اميك و برنو و مسلسل بود، تصاحب گرديد. در اين عمل معاون پاسگاه سياهكل و فرد ديگري كشته شدند و رفقا بدون دادن تلفات بهارتفاعات جنوبي عقبنشيني كردند (رفيق زنداني در پاسگاه نبود. رئيس پاسگاه او را بهرشت برده بود).
 گروه کوهستان «در شامگاه ۱۹بهمن از مواضع خود خارج شدند و پس از تصاحب یک اتوبوس کوچک در جادهٌ سیاهکل ـ لونک بهسیاهکل حمله کردند... در این حمله، تمام سلاحهای پاسگاه ـکه عبارت از ۹ قبضه تفنگ امیک و برنو و مسلسل بود، تصاحب گردید. در این عمل معاون پاسگاه سیاهکل و فرد دیگری کشته شدند و رفقا بدون دادن تلفات بهارتفاعات جنوبی عقبنشینی کردند (رفیق زندانی در پاسگاه نبود. رئیس پاسگاه او را بهرشت برده بود).


  از ۱۹بهمن تا ۸ اسفند۴۹، دستهٌ كوهستان مورد حملهٌ متمركز نيروهاي دشمن قرار گرفتند». آن «نه جوان فداكار» «بدون مهمّات كافي» بهمحاصرة دشمني افتادند كه تمامي راههاي خروجي جنگل را, كاملاً, بسته بود. آنها با «سه قبضه مسلسل, نُه قبضه كلت و مقاديري نارنجك و مواد منفجره», بهكام تمساحي افتادند كه براي دريدن آنها دندان تيز كرده بود.
  از ۱۹بهمن تا ۸ اسفند۴۹، دستهٌ کوهستان مورد حملهٌ متمرکز نیروهای دشمن قرار گرفتند». آن «نه جوان فداکار» «بدون مهمّات کافی» بهمحاصرة دشمنی افتادند که تمامی راه‌های خروجی جنگل را, کاملاً, بسته بود. آنها با «سه قبضه مسلسل, نُه قبضه کلت و مقادیری نارنجک و مواد منفجره», بهکام تمساحی افتادند که برای دریدن آنها دندان تیز کرده بود.


     از آن جايي كه نيّري در زير شكنجه، محل انبارك آذوقه در قلهٌ كاكوه را ـكه با كمك خود او ايجاد شده بودـ گفته بود، «دشمن عمدهٌ نيروي خود را در حوالي كاكوه بسيج كرده بود و با استفاده از همه نوع تجهيزات، بالاَخص، هليكوپتر، چهار نفر از رفقاي كوه را، كه بهمنظور برداشت آذوقه بهمحل رفته بودند، بهمحاصره درآورد. موقعيّت طبيعي نيز مناسب نبود. بهعلّت زمستان درختان جنگلي برگ نداشتند و از نظر نظامي اين يك عامل منفي براي چريك كوه محسوب ميشد و امكان استفاده از هليكوپتر را بهدشمن ميداد.  
     از آن جایی که نیّری در زیر شکنجه، محل انبارک آذوقه در قلهٌ کاکوه را ـکه با کمک خود او ایجاد شده بودـ گفته بود، «دشمن عمدهٌ نیروی خود را در حوالی کاکوه بسیج کرده بود و با استفاده از همه نوع تجهیزات، بالاَخص، هلیکوپتر، چهار نفر از رفقای کوه را، که بهمنظور برداشت آذوقه بهمحل رفته بودند، بهمحاصره درآورد. موقعیّت طبیعی نیز مناسب نبود. بهعلّت زمستان درختان جنگلی برگ نداشتند و از نظر نظامی این یک عامل منفی برای چریک کوه محسوب میشد و امکان استفاده از هلیکوپتر را بهدشمن میداد.  


     فداييان كوهستان مدت ۴۸ ساعت با قواي متمركز دشمن پيكار كردند و آنگاه كه مهمّاتشان بهپايان رسيد، دو نفرشان با دستزدن بهعمل فدايي با انفجار نارنجك خودشان را با چندين تن از عوامل دشمن نابود كردند و دو  نفر ديگر كه رمقي نداشتند، دستگير شدند...  بدين ترتيب،  از دستهٌ‌۹نفري كوهستان ۷نفر [علياكبر صفايي فراهاني, غفور حسنپور اصيل, احمد فرهودي, هوشنگ نيّري, هادي بندهخدا لنگرودي, اسكندر رحيمي و عباس دانش بهزادي] بهاسارت دشمن درآمدند و دو تن [محمدرحيم سمايي و مهدي اسحاقي]  در جنگل بهشهادت رسيدند.   در مجموع، از افراد ۲۲نفري گروه جنگل ـدر كوه و شهرـ جمعاً، ۱۷نفر دستگير شدند كه از اين ۱۷نفر ۱۳نفر [صفايي فراهاني, غفور حسنپور, هادي بندهخدا, احمد فرهودي, هوشنگ نيّري, اسكندر رحيمي, جليل انفرادي, عباس دانش, محمدهادي فاضلي, اسماعيل معيني, شعاعالدّين مشيّدي, ناصر سيفدليل صفايي و محدّث قندچي] در تاريخ ۲۶ اسفند ۴۹ تيرباران شدند» (تحليل يك سال مبارزهٌ چريكي در شهر و روستا، حميد اشرف، از انتشارات سازمانهاي جبههٌ ملي ايران ـ خارج از كشورـ بخش خاورميانه، صفحات ۸تا ۲۶).
     فداییان کوهستان مدت ۴۸ ساعت با قوای متمرکز دشمن پیکار کردند و آنگاه که مهمّاتشان بهپایان رسید، دو نفرشان با دستزدن بهعمل فدایی با انفجار نارنجک خودشان را با چندین تن از عوامل دشمن نابود کردند و دو  نفر دیگر که رمقی نداشتند، دستگیر شدند...  بدین ترتیب،  از دستهٌ۹نفری کوهستان ۷نفر [علیاکبر صفایی فراهانی, غفور حسنپور اصیل, احمد فرهودی, هوشنگ نیّری, هادی بندهخدا لنگرودی, اسکندر رحیمی و عباس دانش بهزادی] بهاسارت دشمن درآمدند و دو تن [محمدرحیم سمایی و مهدی اسحاقی]  در جنگل بهشهادت رسیدند.   در مجموع، از افراد ۲۲نفری گروه جنگل ـدر کوه و شهرـ جمعاً، ۱۷نفر دستگیر شدند که از این ۱۷نفر ۱۳نفر [صفایی فراهانی, غفور حسنپور, هادی بندهخدا, احمد فرهودی, هوشنگ نیّری, اسکندر رحیمی, جلیل انفرادی, عباس دانش, محمدهادی فاضلی, اسماعیل معینی, شعاعالدّین مشیّدی, ناصر سیفدلیل صفایی و محدّث قندچی] در تاریخ ۲۶ اسفند ۴۹ تیرباران شدند» (تحلیل یک سال مبارزهٌ چریکی در شهر و روستا، حمید اشرف، از انتشارات سازمانهای جبههٌ ملی ایران ـ خارج از کشورـ بخش خاورمیانه، صفحات ۸تا ۲۶).


=== ادامه راه قهرمانانهٔ سیاهکل ===
=== ادامه راه قهرمانانهٔ سیاهکل ===
از گروه ۲۲ نفرة جنگل, فقط، پنج تن زنده و آزاد باقي ماندند.
از گروه ۲۲ نفرة جنگل, فقط، پنج تن زنده و آزاد باقی ماندند.


گروه احمدزاده نيز در آن زمان يك تيم شهري سازمان داده بود كه با حمله بهكلانتري قُلهك در روز ۱۴فروردين۱۳۵۰,  مسلسل نگهبان كلانتري را بهغنيمت گرفتند.
گروه احمدزاده نیز در آن زمان یک تیم شهری سازمان داده بود که با حمله بهکلانتری قُلهک در روز ۱۴فروردین۱۳۵۰,  مسلسل نگهبان کلانتری را بهغنیمت گرفتند.


 پنج نفر باقيمانده از گروه جنگل, در پگاهِ روز ۱۸فروردين ۱۳۵۰ سرلشكر ضياء فَرسيورئيس ادارهٌ دادرسي ارتش, را در يك محكمهٌ انقلابي محاكمه و او را بهاتّهام اعدام رفقايشان بهمرگ محكوم كردند و يك واحد از رزمندگان فدايي بهفرماندهي اسكندر صادقنژاد حكم اعدام وي را در سحرگاه همان روز بهمورد اجرا گذاشتند.
 پنج نفر باقیمانده از گروه جنگل, در پگاهِ روز ۱۸فروردین ۱۳۵۰ سرلشکر ضیاء فَرسیورئیس ادارهٌ دادرسی ارتش, را در یک محکمهٌ انقلابی محاکمه و او را بهاتّهام اعدام رفقایشان بهمرگ محکوم کردند و یک واحد از رزمندگان فدایی بهفرماندهی اسکندر صادقنژاد حکم اعدام وی را در سحرگاه همان روز بهمورد اجرا گذاشتند.


چريكهاي فدايي خلق پس از اين دو عمليات آمادگيشان را براي ادامة راه شهيدان فدايي در اطلاعيهيي اعلام كردند: «...هرجا ظلم هست, مقاومت و مبارزه هم هست... ما فرزندان انبوه زحمتكشاني هستيم كه در طول صدها سال با افشاندن خونشان بهما ياد دادهاند كه چگونه ميتوان بهآزادي و زندگي شرافتمندانه دست يافت... مبارزة چريكي شروع شده است... يورش قهرمانانة چريكهاي از جان گذشته بهپاسگاه سياهكل در گيلان بارديگر, بهروشني تمام, نشان ميدهد كه مبارزة مسلّحانه تنها راه آزادي مردم ايران است. ما چريكهاي فدايي خلق با حمله بهپاسگاه كلانتري قُلهك و اعدام فرسيوي جنايتكار نشان داديم كه راه قهرمانانة سياهكل را ادامه خواهيم داد...» (حقايقي دربارة جنبش جنگل و حماسة سياهكل, چريكهاي فدايي خلق, ص۲۵).
چریکهای فدایی خلق پس از این دو عملیات آمادگیشان را برای ادامة راه شهیدان فدایی در اطلاعیهیی اعلام کردند: «...هرجا ظلم هست, مقاومت و مبارزه هم هست... ما فرزندان انبوه زحمتکشانی هستیم که در طول صدها سال با افشاندن خونشان بهما یاد دادهاند که چگونه میتوان بهآزادی و زندگی شرافتمندانه دست یافت... مبارزة چریکی شروع شده‌است... یورش قهرمانانة چریکهای از جان گذشته بهپاسگاه سیاهکل در گیلان باردیگر, بهروشنی تمام, نشان میدهد که مبارزة مسلّحانه تنها راه آزادی مردم ایران است. ما چریکهای فدایی خلق با حمله بهپاسگاه کلانتری قُلهک و اعدام فرسیوی جنایتکار نشان دادیم که راه قهرمانانة سیاهکل را ادامه خواهیم داد...» (حقایقی دربارة جنبش جنگل و حماسة سیاهکل, چریکهای فدایی خلق, ص۲۵).


در اواخر فروردين ۱۳۵۰ بازماندگان گروه جنگل و گروه مسعود  احمدزاده درهم ادغام شدند. از پيوند آن دو, «چريكهاي فدايي خلق» پديدآمد.  
در اواخر فروردین ۱۳۵۰ بازماندگان گروه جنگل و گروه مسعود  احمدزاده درهم ادغام شدند. از پیوند آن دو, «چریکهای فدایی خلق» پدیدآمد.  


پس از اعدام فرسيو, شاه بهناصر مقدم, مدير كل ادارة سوم ساواك, دستور داد فعاليتهاي ساواك, شهرباني, ارتش و ژاندارمري را براي خشكاندن ريشة «خرابكاران» و جلوگيري از پيوستن دانشجويان بهآنان, يككاسه كند. در پي اين «فرمان ملوكانه», «كميتة مشترك ضدّ خرابكاري» زير نظر پرويز ثابتي و ناصر مقدم, با الگوبرداري از كميتههاي مشابه در آمريكاي لاتين پديدآمد.
پس از اعدام فرسیو, شاه بهناصر مقدم, مدیر کل ادارة سوم ساواک, دستور داد فعالیتهای ساواک, شهربانی, ارتش و ژاندارمری را برای خشکاندن ریشة «خرابکاران» و جلوگیری از پیوستن دانشجویان بهآنان, یککاسه کند. در پی این «فرمان ملوکانه», «کمیتة مشترک ضدّ خرابکاری» زیر نظر پرویز ثابتی و ناصر مقدم, با الگوبرداری از کمیتههای مشابه در آمریکای لاتین پدیدآمد.


در خرداد ۱۳۵۰, خانهيي كه اميرپرويز پويان, اسكندر صادقينژاد و رحمت پيرونذيري در آن بودند, بهمحاصره نيروهاي ساواك درآمد. اين سه چريك فدايي, دلاورانه, جنگيدند و هر سه در اين نبرد نابرابر جان باختند.
در خرداد ۱۳۵۰, خانهیی که امیرپرویز پویان, اسکندر صادقینژاد و رحمت پیرونذیری در آن بودند, بهمحاصره نیروهای ساواک درآمد. این سه چریک فدایی, دلاورانه, جنگیدند و هر سه در این نبرد نابرابر جان باختند.


در پاييز سال ۱۳۵۰, تنها دو تيم عملياتي باقي مانده بود كه آن دو نيز بهلحاظ مالي و تسليحاتي, بهشدّت, در تنگنا بودند: يكي, بهفرماندهي حميد اشرف و متشكّل از شيرين معاضد (فضيلت كلام), صفّاري آشتياني و عباس جمشيدي رودباري؛ و ديگري, بهفرماندهي حسن نوروزي و متشكّل از احمد زيبرم, علي اكبر جعفري و فرّخ سپهري.
در پاییز سال ۱۳۵۰, تنها دو تیم عملیاتی باقی مانده بود که آن دو نیز بهلحاظ مالی و تسلیحاتی, بهشدّت, در تنگنا بودند: یکی, بهفرماندهی حمید اشرف و متشکّل از شیرین معاضد (فضیلت کلام), صفّاری آشتیانی و عباس جمشیدی رودباری؛ و دیگری, بهفرماندهی حسن نوروزی و متشکّل از احمد زیبرم, علی اکبر جعفری و فرّخ سپهری.


در اسفند ۱۳۵۰, مسعود احمدزاده, يك سال پس از رخداد سياهكل, بهجوخة اعدام سپرده شد. در همان ماه اسفند, بهجز مسعود احمدزاده, شماري از رزمندگان فدايي, در سه نوبت, بهجوخه اعدام سپرده شدند: عباس مفتاحي, مجيد احمدزاده,  اسدالله مفتاحي, حميد توكّلي, سعيد آريان, غلامرضا گَلَوي, بهمن آژنگ, علينقي آرش, حسن سركاري, مهدي سُوالوني, عبدالكريم حاجيان سهپله, مناف فلكي, عليرضا نابدل, يحيي امينينيا, جعفر اردبيلچي, اصغر عربهريسي و اكبر موٌيّد.
در اسفند ۱۳۵۰, مسعود احمدزاده, یک سال پس از رخداد سیاهکل, بهجوخة اعدام سپرده شد. در همان ماه اسفند, بهجز مسعود احمدزاده, شماری از رزمندگان فدایی, در سه نوبت, بهجوخه اعدام سپرده شدند: عباس مفتاحی, مجید احمدزاده,  اسدالله مفتاحی, حمید توکّلی, سعید آریان, غلامرضا گَلَوی, بهمن آژنگ, علینقی آرش, حسن سرکاری, مهدی سُوالونی, عبدالکریم حاجیان سهپله, مناف فلکی, علیرضا نابدل, یحیی امینینیا, جعفر اردبیلچی, اصغر عربهریسی و اکبر موٌیّد.


''' '''
''' '''


== [[بیژن جزنی]] در سالهای پس از «رستاخیز سیاهکل» ==
== [[بیژن جزنی]] در سالهای پس از «رستاخیز سیاهکل» ==
در جريان حمله بهپاسگاه سياهكل, شناسنامهيي با عكس حسن ضياءظريفي بهدست ساواك افتاد كه گويا قرار بود او را از زندان فراردهند, اين بود كه ساواك پيبرد گروه جزنيـ ظريفي متلاشي نشده و برخي از اعضاي آن در بيرون زندان فعال هستند. اين بود كه بيژن و حسن ظريفي را براي بازجوييهاي ديگر, از زندان قم و رشت, بهتهران منتقل كرده و آن دو را به زير شكنجه كشيدند.
در جریان حمله بهپاسگاه سیاهکل, شناسنامهیی با عکس حسن ضیاءظریفی بهدست ساواک افتاد که گویا قرار بود او را از زندان فراردهند, این بود که ساواک پیبرد گروه جزنیـ ظریفی متلاشی نشده و برخی از اعضای آن در بیرون زندان فعال هستند. این بود که بیژن و حسن ظریفی را برای بازجوییهای دیگر, از زندان قم و رشت, بهتهران منتقل کرده و آن دو را به زیر شکنجه کشیدند.


 ميهن, همسر جزني, دراين باره مينويسد: «پس از ماجراي سياهكل بيژن را براي يك سلسله بازجويي بهزندان اوين و سپس, بهقصر منتقل كردند و چند ماه بهما ملاقات ندادند تا اين كه در مرداد۵۰ عدهيي ماْمور مسلّح, شبانه, بهخانة ما در خيابان فرح جنوبي ريختند و مرا دستگير كردند و بهزندان كميتة شهرباني بردند. در بازجويي دنبال ردّ پاي چريكها بودند... در يكي از روزهاي هفتة سوم مرا بهدفتر خواندند. دكتر جوان آن جا نشسته بود. بهمن گفت: ”مي خواهم ترا بهملاقات بيژن ببرم... غرض از اين ملاقات اين است كه شما بيژن را نصيحت كنيد كه سرِ خانه و زندگي خودش برگردد...» در دفتر زندان اوين «ناگهان در باز شد و دو نگهبان بيژن را بهداخل اتاق آوردند... آنچه را كه ميديدم بهسختي باور ميكردم. بيژن شباهت زيادي بهخودش نداشت. بهشدّت پير و تكيده شده بود. طوري حرف ميزد كه گويا دندان در دهان ندارد». بيژن در اين ديدار به همسرش گفته بود: ”مرا در آپولو گذاشتند“» (جُنگي دربارة زندگي و آثار بيژن جزني, مقالة ميهن جزني, ص۷۲).
 میهن, همسر جزنی, دراین باره مینویسد: «پس از ماجرای سیاهکل بیژن را برای یک سلسله بازجویی بهزندان اوین و سپس, بهقصر منتقل کردند و چند ماه بهما ملاقات ندادند تا این که در مرداد۵۰ عدهیی ماْمور مسلّح, شبانه, بهخانة ما در خیابان فرح جنوبی ریختند و مرا دستگیر کردند و بهزندان کمیتة شهربانی بردند. در بازجویی دنبال ردّ پای چریکها بودند... در یکی از روزهای هفتة سوم مرا بهدفتر خواندند. دکتر جوان آن جا نشسته بود. بهمن گفت: ”می خواهم ترا بهملاقات بیژن ببرم... غرض از این ملاقات این است که شما بیژن را نصیحت کنید که سرِ خانه و زندگی خودش برگردد...» در دفتر زندان اوین «ناگهان در باز شد و دو نگهبان بیژن را بهداخل اتاق آوردند... آنچه را که میدیدم بهسختی باور میکردم. بیژن شباهت زیادی بهخودش نداشت. بهشدّت پیر و تکیده شده بود. طوری حرف میزد که گویا دندان در دهان ندارد». بیژن در این دیدار به همسرش گفته بود: ”مرا در آپولو گذاشتند“» (جُنگی دربارة زندگی و آثار بیژن جزنی, مقالة میهن جزنی, ص۷۲).


  بيژن در زمستان ۱۳۵۱ و بهار۱۳۵۲  در زندان قصر بود. جمعآوري اطلاعات دربارة تاريخچة جنبش, بهويژه جنبش فدايي, از جمله وظايفي بود كه در اين مدت در زندان پيگيري ميكرد و سه جزوة  «تاريخ سي ساله», «مباني اقتصادي ـ اجتماعي استراتژي جنبش مسلّحانه» و«چگونه مبارزة مسلّحانه توده يي ميشود» حاصل اين تلاش است كه آنها را, به طورپنهاني, به بيرون زندان فرستاد كه بدون ذكر نام نويسنده در خارج از ايران به چاپ رسيدند.[[پرونده:Jazanibijan.jpg|بندانگشتی|232x232پیکسل|بیژن جزنی]]
  بیژن در زمستان ۱۳۵۱ و بهار۱۳۵۲  در زندان قصر بود. جمعآوری اطلاعات دربارة تاریخچة جنبش, بهویژه جنبش فدایی, از جمله وظایفی بود که در این مدت در زندان پیگیری میکرد و سه جزوة  «تاریخ سی ساله», «مبانی اقتصادی ـ اجتماعی استراتژی جنبش مسلّحانه» و«چگونه مبارزة مسلّحانه توده یی میشود» حاصل این تلاش است که آنها را, به طورپنهانی, به بیرون زندان فرستاد که بدون ذکر نام نویسنده در خارج از ایران به چاپ رسیدند.[[پرونده:Jazanibijan.jpg|بندانگشتی|232x232پیکسل|بیژن جزنی]]


== سال ۵۳ سال «فرود بیژن» ==
== سال ۵۳ سال «فرود بیژن» ==
بيژن جزني «اصلاً اهل كپيهبرداري و آيهپردازي نبود و بهمعنيدقيقكلمه, يك ماركسيست خلّاق بود. براي او ماركسيسم, نه ”شريعت جامد“ كه ”رهنمونِ عمل“ بود. او بهما عدم دنبالهروي از قطبهاي جهاني و حفظ استقلال, تكيه بر شرايط داخلي و دفاع از منافع مردم ايران, مبارزه براي دموكراسي و سوسياليسم را آموخت و ميتوان او را پرچمدار اين انديشهها در جنبش كمونيستي ايران دانست» (جُنگي دربارة زندگي و آثار بيژن جزني, مقالة مهدي سامع, ص۱۴۴).
بیژن جزنی «اصلاً اهل کپیهبرداری و آیهپردازی نبود و بهمعنیدقیقکلمه, یک مارکسیست خلّاق بود. برای او مارکسیسم, نه ”شریعت جامد“ که ”رهنمونِ عمل“ بود. او بهما عدم دنبالهروی از قطبهای جهانی و حفظ استقلال, تکیه بر شرایط داخلی و دفاع از منافع مردم ایران, مبارزه برای دموکراسی و سوسیالیسم را آموخت و میتوان او را پرچمدار این اندیشهها در جنبش کمونیستی ایران دانست» (جُنگی دربارة زندگی و آثار بیژن جزنی, مقالة مهدی سامع, ص۱۴۴).


 اين ويژگي بيژن جزني در دورهيي كه «ماركسيستهاي وطني», بهطورعمده, به«كپيهبرداري» مشغول بودند و بهايي چندان بهاصل «تحليل مشخص از شرايط مشخص» نميدادند, قابل تحمل نبود و از اين رو, او را   در زندان زير فشارهاي مضاعف قرار ميدادند. اين فشارها در سالهاي ۵۲ـ ۵۳ شديدتر شده بود.
 این ویژگی بیژن جزنی در دورهیی که «مارکسیستهای وطنی», بهطورعمده, به«کپیهبرداری» مشغول بودند و بهایی چندان بهاصل «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» نمیدادند, قابل تحمل نبود و از این رو, او را   در زندان زیر فشارهای مضاعف قرار میدادند. این فشارها در سالهای ۵۲ـ ۵۳ شدیدتر شده بود.


ميهن, همسر جزني, حال و روز او را در اين سالها اينگونه توصيف ميكند: در سالهاي ۵۳ ـ ۵۲, «در روزهاي ملاقات گاهي بيژن را بسيار آشفته ميديدم. وقتي با همان زبان مخصوص خودمان علت را جويا ميشدم, مختصراً از مشكلات ناشي از درگيري با ساير ديدگاهها سخن ميگفت و از چپروهايي كه او را متّهم ميكردند كه تودهيي است. يك روز هم هنگام صحبت بهشوخي سرش را بهپايين خم كرد و گفت: همين دو تا شويدي هم كه بر سر من مانده, بهزودي از دست ”پروچيني“ها خواهد ريخت. بعضي مواقع هم با خواندن شعري درد دلش را بيان ميكرد:”من از بيگانگان هرگز ننالم...“» (جُنگي دربارة آثار... ص۷۳).  
میهن, همسر جزنی, حال و روز او را در این سالها اینگونه توصیف میکند: در سالهای ۵۳ ـ ۵۲, «در روزهای ملاقات گاهی بیژن را بسیار آشفته میدیدم. وقتی با همان زبان مخصوص خودمان علت را جویا میشدم, مختصراً از مشکلات ناشی از درگیری با سایر دیدگاه‌ها سخن میگفت و از چپروهایی که او را متّهم میکردند که تودهیی است. یک روز هم هنگام صحبت بهشوخی سرش را بهپایین خم کرد و گفت: همین دو تا شویدی هم که بر سر من مانده, بهزودی از دست ”پروچینی“ها خواهد ریخت. بعضی مواقع هم با خواندن شعری درد دلش را بیان میکرد:”من از بیگانگان هرگز ننالم...“» (جُنگی دربارة آثار... ص۷۳).  


«سال ۱۳۵۳, سال فراز جنبش چريكي در بيرون زندان, و سال فرود بيژن در درون زندان بود. در ماههاي پاياني اين سال, ديگر بيژن تنها مانده بود و جز چند تن از ياران وفادارش, كسي در كنارش نمانده بود. فضاي بند تبآلود بود. از جنب و جوش پيشين هم خبري نبود. غباري از شكّ و دو دلي و بياعتمادي, بر يقين و يكدلي و اعتماد آغازين نشسته بود. ماٌموران زندان هم هشيار بودند و فشار بر زندانيان را فزوني بخشيده بودند. نسبت بهجزني و يارانش هم بيش از پيش حساّس شده بودند. بهاين نتيجه رسيده بودند كه با رهبري چريكها در بيرون زندان سروسرّي دارد و براي پيشبرد برنامههاي آنها, در درون زندان, تشكيلاتي بهوجود آورده است. گمان داشتند كه اگر جزني و يارانش را سر بهنيست كنند, در جهت نيستي ”چريكها“ گام مهمّي برداشته اند. بهاين دليل, طرح كشتارشان را ريختند...
«سال ۱۳۵۳, سال فراز جنبش چریکی در بیرون زندان, و سال فرود بیژن در درون زندان بود. در ماه‌های پایانی این سال, دیگر بیژن تنها مانده بود و جز چند تن از یاران وفادارش, کسی در کنارش نمانده بود. فضای بند تبآلود بود. از جنب و جوش پیشین هم خبری نبود. غباری از شکّ و دو دلی و بیاعتمادی, بر یقین و یکدلی و اعتماد آغازین نشسته بود. ماٌموران زندان هم هشیار بودند و فشار بر زندانیان را فزونی بخشیده بودند. نسبت بهجزنی و یارانش هم بیش از پیش حساّس شده بودند. بهاین نتیجه رسیده بودند که با رهبری چریکها در بیرون زندان سروسرّی دارد و برای پیشبرد برنامههای آنها, در درون زندان, تشکیلاتی بهوجود آورده‌است. گمان داشتند که اگر جزنی و یارانش را سر بهنیست کنند, در جهت نیستی ”چریکها“ گام مهمّی برداشته اند. بهاین دلیل, طرح کشتارشان را ریختند...


بيژن جزني تا زماني كه زنده بود بهچالشي جدّي كشيده نشد و ديدگاههايش مورد نقد و بررسي سنجشگرايانه قرار نگرفت؛ نه در نوشتار و نه در جريان يك مناظرة جدّي در درون زندان. بهسبك و سياق ناپسندي ـكه ميشناسيمـ امّا, پشت سرش حرف ميزدند و پچپچ ميكردند؛ همه, جز هوادارانش. حرفها و پچپچها, بيشتر, دور و بر مسائل شخصي بود و خصلتي. (رفيق خصوصيّات و خُلقيّات بوژوايي دارد. بهسر و وضعش ميرسد و پس از اصلاح ادوكلن ميزند. شكمپرور است. اهل رياضتكشي نيست. زن و بچّه هم دارد و...) و اين حرفها و برچسبها, در روزگاري كه چپ روي و تندروي غوغا ميكرد و در همه زمينههاي زندگي فردي و اجتماعي ”ارزش“ بود, بر نيروي جوانان سرد و گرم روزگار نچشيده, ناپخته و نافرهيخته, بيتاٌثير نبود. و اين چنين بود كه ديگر جوانها بهسوي جزني نميآمدند. از او دوري ميگزيدند و بهداشتن مناسبات رسمي با ”رفيق“ اكتفا ميكردند» (جُنگي دربارة زندگي و آثار بيژن جزني, مقالة ناصر مهاجر, ص۴۱۴).
بیژن جزنی تا زمانی که زنده بود بهچالشی جدّی کشیده نشد و دیدگاه‌هایش مورد نقد و بررسی سنجشگرایانه قرار نگرفت؛ نه در نوشتار و نه در جریان یک مناظرة جدّی در درون زندان. بهسبک و سیاق ناپسندی ـکه میشناسیمـ امّا, پشت سرش حرف میزدند و پچپچ میکردند؛ همه, جز هوادارانش. حرفها و پچپچها, بیشتر, دور و بر مسائل شخصی بود و خصلتی. (رفیق خصوصیّات و خُلقیّات بوژوایی دارد. بهسر و وضعش میرسد و پس از اصلاح ادوکلن میزند. شکمپرور است. اهل ریاضتکشی نیست. زن و بچّه هم دارد و...) و این حرفها و برچسبها, در روزگاری که چپ روی و تندروی غوغا میکرد و در همه زمینههای زندگی فردی و اجتماعی ”ارزش“ بود, بر نیروی جوانان سرد و گرم روزگار نچشیده, ناپخته و نافرهیخته, بیتاٌثیر نبود. و این چنین بود که دیگر جوانها بهسوی جزنی نمیآمدند. از او دوری میگزیدند و بهداشتن مناسبات رسمی با ”رفیق“ اکتفا میکردند» (جُنگی دربارة زندگی و آثار بیژن جزنی, مقالة ناصر مهاجر, ص۴۱۴).


== انتقامجویی وحشیانه ==
== انتقامجویی وحشیانه ==
سال ۱۳۵۳ سال گسترش عمليات نظامي سازمان چريكهاي فدايي خلق بود. آنها, از مرداد تا اسفندماه, ده عمل نظامي انجام دادند. از آن جمله بود ترور سروان «نيكطبع», بازجو و شكنجهگر ساواك در ۱۹دي۱۳۵۳؛ ترور سروان نوروزي, افسر گارد دانشگاه و ترور عباس شهرياري «مرد هزار چهره» و عنصر نفوذي ساواك در گروههاي چپ, در ۱۴ اسفند ۵۳.
سال ۱۳۵۳ سال گسترش عملیات نظامی سازمان چریکهای فدایی خلق بود. آنها, از مرداد تا اسفندماه, ده عمل نظامی انجام دادند. از آن جمله بود ترور سروان «نیکطبع», بازجو و شکنجهگر ساواک در ۱۹دی۱۳۵۳؛ ترور سروان نوروزی, افسر گارد دانشگاه و ترور عباس شهریاری «مرد هزار چهره» و عنصر نفوذی ساواک در گروه‌های چپ, در ۱۴ اسفند ۵۳.


 اين ترورهاي آخرين ساواك را بهانتقامجويي وحشيانهيي واداشت و بهبهاي كشتار شماري از پاكبازترين و برجستهترين رزمندگان راه رهايي مردم ايران انجاميد و بهويژه, چنان ضربهيي بر پيكر جنبش چپ در ايران وارد كرد كه هرگز جبران نشد.
 این ترورهای آخرین ساواک را بهانتقامجویی وحشیانهیی واداشت و بهبهای کشتار شماری از پاکبازترین و برجستهترین رزمندگان راه رهایی مردم ایران انجامید و بهویژه, چنان ضربهیی بر پیکر جنبش چپ در ایران وارد کرد که هرگز جبران نشد.


دو روز پيش از آخرين ترورها (۱۲اسفند ۵۳), شاه تاٌسيس «حزب رستاخير و برقراري نظام تكحزبي را اعلام كرد. با تاٌسيس اين حزب, بازي دو حزبي رژيم شاه ـ حزب ايران نوين و حزب مردم ـ بهپايان رسيد و شاه در رويارويي با اعتراضات مردمي, شمشير خود را از رو بست و بهخاموش كردن هر صداي مخالفي پرداخت.
دو روز پیش از آخرین ترورها (۱۲اسفند ۵۳), شاه تاٌسیس «حزب رستاخیر و برقراری نظام تکحزبی را اعلام کرد. با تاٌسیس این حزب, بازی دو حزبی رژیم شاه ـ حزب ایران نوین و حزب مردم ـ بهپایان رسید و شاه در رویارویی با اعتراضات مردمی, شمشیر خود را از رو بست و بهخاموش کردن هر صدای مخالفی پرداخت.


 روز ۱۵اسفند ۵۳, بيژن جزني و ۳۳تن ديگر  از زندانيان بندهاي چهارم, پنجم و ششم زندان شمارة يك زندان قصر را بهزندان اوين منتقل كردند كه در بين آنها چند تن از ياران جزني بودند كه در سال ۱۳۴۸ پس از فرار بيفرجام بهزندانهاي ديگر و اغلب پرتافتاده تبعيد شده بودند و اكنون در زندان قصر بودند مانند حسن ضياء ظريفي, سعيد كلانتري, عزيز سرمدي و عباس سوركي. دو تن ديگر از ياران جزني را كه بهزندانهاي اراك (احمد جليل افشار) و اهواز (محمد چوپانزاده) تبعيد شده بودند, در روز ۱۷ اسفند۵۳ بهاوين منتقل شدند.  
 روز ۱۵اسفند ۵۳, بیژن جزنی و ۳۳تن دیگر  از زندانیان بندهای چهارم, پنجم و ششم زندان شمارة یک زندان قصر را بهزندان اوین منتقل کردند که در بین آنها چند تن از یاران جزنی بودند که در سال ۱۳۴۸ پس از فرار بیفرجام بهزندانهای دیگر و اغلب پرتافتاده تبعید شده بودند و اکنون در زندان قصر بودند مانند حسن ضیاء ظریفی, سعید کلانتری, عزیز سرمدی و عباس سورکی. دو تن دیگر از یاران جزنی را که بهزندانهای اراک (احمد جلیل افشار) و اهواز (محمد چوپانزاده) تبعید شده بودند, در روز ۱۷ اسفند۵۳ بهاوین منتقل شدند.  


بعد از ترور سرتيپ زندي پور, رئيس «كميتة مشترك ضدخرابكاري» در روز دوشنبه ۲۶اسفند ۱۳۵۳, چند تن از افراد سرسخت سازمان مجاهدين خلق را نيز بهاوين بردند. مصطفي جوان خوشدل در روز ۲۸فروردين ۵۴ از زندان «كميتة مشترك» بهاوين برده شد. «او از سرسختترين مجاهدين بود. كمتر كسي بهاندازة او شكنجه شده بود. او شكنجهشده و بيجان و لنگان بهاوين برده شد». و كاظم ذوالانوار نيز, كه «از برجستهترين و احترامبرانگيزترين مجاهدين دربند و از سازمانگران اصلي و مسئولان مهمّ شبكة زندان مجاهدين» بود.                                                                                                                                                          
بعد از ترور سرتیپ زندی پور, رئیس «کمیتة مشترک ضدخرابکاری» در روز دوشنبه ۲۶اسفند ۱۳۵۳, چند تن از افراد سرسخت سازمان مجاهدین خلق را نیز بهاوین بردند. مصطفی جوان خوشدل در روز ۲۸فروردین ۵۴ از زندان «کمیتة مشترک» بهاوین برده شد. «او از سرسختترین مجاهدین بود. کمتر کسی بهاندازة او شکنجه شده بود. او شکنجهشده و بیجان و لنگان بهاوین برده شد». و کاظم ذوالانوار نیز, که «از برجستهترین و احترامبرانگیزترین مجاهدین دربند و از سازمانگران اصلی و مسئولان مهمّ شبکة زندان مجاهدین» بود.                                                                                                                                                          


 بيژن جزني و ياران پاكبازش, از «سران و سرآمدان چريكها در زندان بودند. از سرشناسترين فداييان خلق, با دانش و بينش, با تجربه و پخته, ورزيده و كارآمد. برخلاف بيشتر هواداران مبارزة چريكي كه دانشجو بودند, بيشتر اينها پيش از كودتاي ۲۸مرداد در صفوف سازمان جوانان حزب توده رزميده بودند, پس از كودتا از حزب فاصله گرفته, سنجشگرانه گذشتة سياسي خود را بازبينيكرده و با بنانهادن گروه ماركسيست ـ لنينيستِ مستقلي, مبارزه را ادامه داده بودند و در اين بين, بارها, بهزندان افتادند... ساواك آگاه بود كه اينها اولين كسانياند كه در ايران حرف از مبارزة چريك شهري زدند, در اين راه گام برداشتند و در نيمة راه بهدام افتادند (دي و بهمن ۱۳۴۶), در بند نيز آرام نگرفتند و بهتدارك فرار پرداختند و در حين عمل بهچنگ نگهبانان افتادند, مجازات شدند؛ بهبدترين زندانهاي كشور تبعيد شدند (۱۳۴۸) و اولين كساني هستند كه راه فلسطين را گشودند... ساواك رويداد سياهكل را نيز بهبازماندگان همين گروه نسبت ميداد... ترور فرسيو را هم... بي ارتباط بهاين امر نميديدند كه اين مهرة مهم دادرسي ارتش, رياست دادگاه جزني و يارانش را بهعهده داشت. نيز از چشم ساواك پنهان نبود كه اينها در زندان سخت سرگرم فعاليتاند, كه بهرغم سختگيريها و مراقبتها, بهبيرون زندان نقب زدهاند, كه ارتباط با رهبري بيرون از زندان چريكها رابه دست دارند, و بهشكلي سازمانيافته نيازمنديهاي همرزمانشان را فراهم ميكنند: كادرسازي و تربيت چريك, تدوين مباني نظري و مواضع سياسي جنبش مسلّحانه, تنظيم جزوههاي آموزشي, خبررساني و خبرگيري, ارائة رهنمودهاي عملي و...  اين اَعمال براي حكومتي كه عزم جزم كرده بود جنبش چريكي را نابود كند, نابخشودني بود و تحملناپذير و درخور تنبيه. هم از اين رو, جزني و ظريفي و كلانتري و... را زير هشت فرستادند و حبس مجرّد, و تهديدشان كردند كه اگر دست از اين كارها نكشيد, شما را خواهيم كشت. بيهوده بود. جزني دستبردار نبود و دست بهكارهايي تازه زد. چگونگي ارتباط با اروپا و انتشار آثارش در خارج از كشور را طرحريزي كرد و رهبري سازمان و شماري از مبارزين بيرون از زندان را نسبت بهماهيت و هويّت راستين عباس شهرياري آگاه ساخت. فرداي روزي كه شهرياري ترور شد. روز آغاز سفر بي بازگشت جزني و يارانش از قصر بود» (نقطه, شمارة اول, بهار ۱۳۷۴, مقالة ناصر مهاجر). 
 بیژن جزنی و یاران پاکبازش, از «سران و سرآمدان چریکها در زندان بودند. از سرشناسترین فداییان خلق, با دانش و بینش, با تجربه و پخته, ورزیده و کارآمد. برخلاف بیشتر هواداران مبارزة چریکی که دانشجو بودند, بیشتر اینها پیش از کودتای ۲۸مرداد در صفوف سازمان جوانان حزب توده رزمیده بودند, پس از کودتا از حزب فاصله گرفته, سنجشگرانه گذشتة سیاسی خود را بازبینیکرده و با بنانهادن گروه مارکسیست ـ لنینیستِ مستقلی, مبارزه را ادامه داده بودند و در این بین, بارها, بهزندان افتادند... ساواک آگاه بود که اینها اولین کسانیاند که در ایران حرف از مبارزة چریک شهری زدند, در این راه گام برداشتند و در نیمة راه بهدام افتادند (دی و بهمن ۱۳۴۶), در بند نیز آرام نگرفتند و بهتدارک فرار پرداختند و در حین عمل بهچنگ نگهبانان افتادند, مجازات شدند؛ بهبدترین زندانهای کشور تبعید شدند (۱۳۴۸) و اولین کسانی هستند که راه فلسطین را گشودند... ساواک رویداد سیاهکل را نیز بهبازماندگان همین گروه نسبت میداد... ترور فرسیو را هم... بی ارتباط بهاین امر نمیدیدند که این مهرة مهم دادرسی ارتش, ریاست دادگاه جزنی و یارانش را بهعهده داشت. نیز از چشم ساواک پنهان نبود که اینها در زندان سخت سرگرم فعالیتاند, که بهرغم سختگیریها و مراقبتها, بهبیرون زندان نقب زدهاند, که ارتباط با رهبری بیرون از زندان چریکها رابه دست دارند, و بهشکلی سازمانیافته نیازمندیهای همرزمانشان را فراهم میکنند: کادرسازی و تربیت چریک, تدوین مبانی نظری و مواضع سیاسی جنبش مسلّحانه, تنظیم جزوههای آموزشی, خبررسانی و خبرگیری, ارائة رهنمودهای عملی و...  این اَعمال برای حکومتی که عزم جزم کرده بود جنبش چریکی را نابود کند, نابخشودنی بود و تحملناپذیر و درخور تنبیه. هم از این رو, جزنی و ظریفی و کلانتری و... را زیر هشت فرستادند و حبس مجرّد, و تهدیدشان کردند که اگر دست از این کارها نکشید, شما را خواهیم کشت. بیهوده بود. جزنی دستبردار نبود و دست بهکارهایی تازه زد. چگونگی ارتباط با اروپا و انتشار آثارش در خارج از کشور را طرحریزی کرد و رهبری سازمان و شماری از مبارزین بیرون از زندان را نسبت بهماهیت و هویّت راستین عباس شهریاری آگاه ساخت. فردای روزی که شهریاری ترور شد. روز آغاز سفر بی بازگشت جزنی و یارانش از قصر بود» (نقطه, شمارة اول, بهار ۱۳۷۴, مقالة ناصر مهاجر). 


== بیژن جزنی از زبان دو تن از یاران و همبندان ==
== بیژن جزنی از زبان دو تن از یاران و همبندان ==
جمشيد طاهريپور: «نخستينبار در بهار سال ۱۳۵۲، در زندان شمارهٌ ۳ قصر بود كه او را ديديم. از اين تاريخ تا ۱۵اسفند۱۳۵۳ ـ روزي كه در شمار آن ۴۰نفر زندانيان سياسي بهاوين برده شديم ـ همواره بهاو نزديك بودم... جزني با روشنبيني شگرفي بر واقعيتهاي آن روز جنبش آگاهي داشت و بيآن كه بر كمبودي چشم بپوشد، كاستيها و نارساييهاي آن را برميشمرد و با احساس مسئوليتي ، كه آدمي را، سخت، تحت تاٌثير قرار ميداد، براي از ميان برداشتن آنها انديشه ميكرد و راه و چاره نشان ميداد و بهخاطر همين ويژگيهاي جزني بود كه هر كسي با او مَحشور ميشد از او بسيار ياد ميگرفت، بدون آن كه احساس شاگردي كند. آموزشهاي او براي همصحبتش هميشه حالت باهمانديشي و چارهجوييهاي دو رفيقي را داشت كه تعلق خالصانه و مخلصانهشان بهيك آرمان و يك جنبش، همهٌ مرزهاي ديرآشنايي و تمايز را از ميان برداشته و آنها را بهروحي يگانه فرارويانده است.  اين كه جزني ميتوانست با چنين كيفيتي آموزش بدهد، از پاكباختگيش برميخاست؛ از اينجا برميخاست كه او ميان خود و جنبش هيچ غرضي را حايل نميديد. سرشت و سرنوشت او با جنبش چريكهاي فدايي چنان درآميخته بود كه براي وي علايق و منافعي جز علايق و منافع اين جنبش قابل تصوّر نبود و چنين بستگي و يگانگي درحالي بود كه هم در زندان و  هم در بيرون زندان، اكثريت چريكهاي فدايي راه خود را ميرفتند و بهنقد و نظرهاي او بي اعتنا بودند...جزني تنها يك رهبر سياسي نبود، او فيلسوف و هنرمند بايستهيي نيز بود. جزني شاگرد اول رشتهٌ فلسفهٌٌ دانشگاه تهران بود. من بارها شاهد مباحثات فلسفي او با آيتالله ربّاني شيرازي بودم. بهخاطر دارم كه در يكي از اين مباحثات، كه معمولاً در اتاق شمارهٌ هفتِ بندِ پنجِ زندان قصر جريان مييافت، آيتالله خطاب بهجزني گفت: <nowiki>''</nowiki>متاٌسفانه، نميتوانم با آراي شما موافقت كنم، امّا، تصديق ميكنم در شرح و تفسير ملاصدرا استاد هستيد<nowiki>''</nowiki>...
جمشید طاهریپور: «نخستینبار در بهار سال ۱۳۵۲، در زندان شمارهٌ ۳ قصر بود که او را دیدیم. از این تاریخ تا ۱۵اسفند۱۳۵۳ ـ روزی که در شمار آن ۴۰نفر زندانیان سیاسی بهاوین برده شدیم ـ همواره بهاو نزدیک بودم... جزنی با روشنبینی شگرفی بر واقعیتهای آن روز جنبش آگاهی داشت و بیآن که بر کمبودی چشم بپوشد، کاستیها و نارساییهای آن را برمیشمرد و با احساس مسئولیتی ، که آدمی را، سخت، تحت تاٌثیر قرار میداد، برای از میان برداشتن آنها اندیشه میکرد و راه و چاره نشان میداد و بهخاطر همین ویژگیهای جزنی بود که هر کسی با او مَحشور میشد از او بسیار یاد میگرفت، بدون آن که احساس شاگردی کند. آموزشهای او برای همصحبتش همیشه حالت باهماندیشی و چارهجوییهای دو رفیقی را داشت که تعلق خالصانه و مخلصانهشان بهیک آرمان و یک جنبش، همهٌ مرزهای دیرآشنایی و تمایز را از میان برداشته و آنها را بهروحی یگانه فرارویانده است.  این که جزنی میتوانست با چنین کیفیتی آموزش بدهد، از پاکباختگیش برمیخاست؛ از اینجا برمیخاست که او میان خود و جنبش هیچ غرضی را حایل نمیدید. سرشت و سرنوشت او با جنبش چریکهای فدایی چنان درآمیخته بود که برای وی علایق و منافعی جز علایق و منافع این جنبش قابل تصوّر نبود و چنین بستگی و یگانگی درحالی بود که هم در زندان و  هم در بیرون زندان، اکثریت چریکهای فدایی راه خود را میرفتند و بهنقد و نظرهای او بی اعتنا بودند...جزنی تنها یک رهبر سیاسی نبود، او فیلسوف و هنرمند بایستهیی نیز بود. جزنی شاگرد اول رشتهٌ فلسفهٌٌ دانشگاه تهران بود. من بارها شاهد مباحثات فلسفی او با آیتالله ربّانی شیرازی بودم. بهخاطر دارم که در یکی از این مباحثات، که معمولاً در اتاق شمارهٌ هفتِ بندِ پنجِ زندان قصر جریان مییافت، آیتالله خطاب بهجزنی گفت: <nowiki>''</nowiki>متاٌسفانه، نمیتوانم با آرای شما موافقت کنم، امّا، تصدیق میکنم در شرح و تفسیر ملاصدرا استاد هستید<nowiki>''</nowiki>...


    هيچگاه نميتوانم فراموش كنم كه جزني چگونه با پيگيري و حوصلهيي خيرهكننده و با فروتني يك تازهكار، ساعتها پاي صحبت تازه واردين ـكه عموماً دانشجويان جوان و بيتجربه بودندـ مينشست و با طرح صدها سوٌال، آخرين اخبار مربوط بهجنبش را گرد ميآورد و از كوچكترين تغيير در وضع معيشت مردم و فكر و ذكر و حال و هواي گروههاي اجتماعي جامعه ـ از دانشجو تا كارگر و دهقان و كاسب و تاجر و صاحب كارخانه ـ بهنحوي سردرميآورد و سپس، با ديدي نقّاد همهٌ آنچه را كه گرفته بود، تجزيه و تحليل ميكرد و از آن نظر و استنتاجهاي تئوريك و سياسي بهدست ميداد و ميگفت و مينوشت كه چرا و چگونه بايد اين يا آن اشتباه را رفع كرد؛ اين يا آن نارسايي را ازميان برداشت؛ اين يا آن كار را نكرد؛ اين يا آن فعاليت را سازمان داد. دلمشغولي هميشگي او، در فراغت از هر ديدار با تازهواردي و در هر استنتاج نُويي، تثبيت موقعيت چريكها در رابطه با مردم بود. هميشه و در هر حال اهتمام او متوجه كشف راههايي بود كه چريكها را با مردم مرتبط سازد و بهآنها در ميان مردم جا و اعتبار ببخشد... جزني نقاشي هنرمند بود و موسيقي را خوب ميشناخت. وقتي از زندان قم بهزندان قصر تهران آورده شد، دو چمدان همراه آورده بود پر از بروشورهايي از زندگي، سبككار و نمونهٌ كار نقاشان بزرگ جهان و نيز كتابچههايي دربارهٌ بتهوون، موزارت، اشتراوس و... همهٌ اين بروشورها و كتابچهها بهزبان فرانسه يا انگليسي بودند...
    هیچگاه نمیتوانم فراموش کنم که جزنی چگونه با پیگیری و حوصلهیی خیرهکننده و با فروتنی یک تازهکار، ساعتها پای صحبت تازه واردین ـکه عموماً دانشجویان جوان و بیتجربه بودندـ مینشست و با طرح صدها سوٌال، آخرین اخبار مربوط بهجنبش را گرد میآورد و از کوچکترین تغییر در وضع معیشت مردم و فکر و ذکر و حال و هوای گروه‌های اجتماعی جامعه ـ از دانشجو تا کارگر و دهقان و کاسب و تاجر و صاحب کارخانه ـ بهنحوی سردرمیآورد و سپس، با دیدی نقّاد همهٌ آنچه را که گرفته بود، تجزیه و تحلیل میکرد و از آن نظر و استنتاجهای تئوریک و سیاسی بهدست میداد و میگفت و مینوشت که چرا و چگونه باید این یا آن اشتباه را رفع کرد؛ این یا آن نارسایی را ازمیان برداشت؛ این یا آن کار را نکرد؛ این یا آن فعالیت را سازمان داد. دلمشغولی همیشگی او، در فراغت از هر دیدار با تازهواردی و در هر استنتاج نُویی، تثبیت موقعیت چریکها در رابطه با مردم بود. همیشه و در هر حال اهتمام او متوجه کشف راه‌هایی بود که چریکها را با مردم مرتبط سازد و بهآنها در میان مردم جا و اعتبار ببخشد... جزنی نقاشی هنرمند بود و موسیقی را خوب میشناخت. وقتی از زندان قم بهزندان قصر تهران آورده شد، دو چمدان همراه آورده بود پر از بروشورهایی از زندگی، سبککار و نمونهٌ کار نقاشان بزرگ جهان و نیز کتابچههایی دربارهٌ بتهوون، موزارت، اشتراوس و... همهٌ این بروشورها و کتابچهها بهزبان فرانسه یا انگلیسی بودند...


     يك روز در بند پنج زندان قصر، جزني بستهٌ نسبتاً بزرگي بهمن داد و گفت: <nowiki>''</nowiki>نگاه كن، امّا، مواظب باش، تا حالا حفظشان كرده ام<nowiki>''</nowiki>. دو روز تمام با احتياط و جذبهيي وصفناپذير، مثل كسي كه دانههاي جواهر گنج ناخواسته بهكفآمدهيي را تماشا ميكند، تماشا كردم. بيشتر طرحهاي سياه قلمي بود كه جزني از چهرهٌ زندانيان عادي كشيده بود. طرحهايي نيز از چهرهٌ همسرش ميهن بود و بابك و آن پسر ديگرش. نكتهٌ عجيب، زنده بودن طرحها بود و زاويهٌ نگاه نقّاش. چنان يگانگي و عطوفتي از زاويهٌ نگاه نقّاش ميتراويد كه مپرس! كُرد، آذربايجاني، گيلك، قمي، اصفهاني، لُر، يزدي، سيرجاني، از بندرعباس و... و برايم توضيح داد؛ <nowiki>''</nowiki>ببين، مردم ما از هرجا كه ميآيند مُهر و نشان كِشت و كار،آب و هوا، رقص و آواز، رنج و درد همانجاها را روي چهرهشان، توي نگاهشان، روي پوستشان، در حالت ايستادنشان، روي لبخندشان و روي پيشانيشان دارند. فقط لباسها نيست كه فرق ميكند<nowiki>''</nowiki>.
     یک روز در بند پنج زندان قصر، جزنی بستهٌ نسبتاً بزرگی بهمن داد و گفت: <nowiki>''</nowiki>نگاه کن، امّا، مواظب باش، تا حالا حفظشان کرده ام<nowiki>''</nowiki>. دو روز تمام با احتیاط و جذبهیی وصفناپذیر، مثل کسی که دانههای جواهر گنج ناخواسته بهکفآمدهیی را تماشا میکند، تماشا کردم. بیشتر طرحهای سیاه قلمی بود که جزنی از چهرهٌ زندانیان عادی کشیده بود. طرحهایی نیز از چهرهٌ همسرش میهن بود و بابک و آن پسر دیگرش. نکتهٌ عجیب، زنده بودن طرحها بود و زاویهٌ نگاه نقّاش. چنان یگانگی و عطوفتی از زاویهٌ نگاه نقّاش میتراوید که مپرس! کُرد، آذربایجانی، گیلک، قمی، اصفهانی، لُر، یزدی، سیرجانی، از بندرعباس و... و برایم توضیح داد؛ <nowiki>''</nowiki>ببین، مردم ما از هرجا که میآیند مُهر و نشان کِشت و کار،آب و هوا، رقص و آواز، رنج و درد همانجاها را روی چهرهشان، توی نگاهشان، روی پوستشان، در حالت ایستادنشان، روی لبخندشان و روی پیشانیشان دارند. فقط لباسها نیست که فرق میکند<nowiki>''</nowiki>.


جزني با هنر خود نيز در تكاپوي شناخت مردم بود؛ در جستجوي اين بود كه بهدرون آنها راه پيدا كند و با آنها يگانه و همدرد باشد...
جزنی با هنر خود نیز در تکاپوی شناخت مردم بود؛ در جستجوی این بود که بهدرون آنها راه پیدا کند و با آنها یگانه و همدرد باشد...


     بهنظرم... جوهر متعاليِ ميراثِ انديشگي جزني اين است: همهٌ اعتبار ما در پيوند با مردم ماست. اگر  نقشي از ما برجا خواهد ماند، در ارتباط و در پيوند با آنهاست؛ در پيوند با اين است كه چه سهمي در برداشتن باري از دوش آنها و كاستن ستمي و رنجي كه متحمل آنند، بر عهده ميگيريم» (جُنگي دربارهٌ زندگي و آثار بيژن جزني، مقاله جمشيد طاهري پور، صفحات ۱۶۱تا ۱۶۵).     
     بهنظرم... جوهر متعالیِ میراثِ اندیشگی جزنی این است: همهٌ اعتبار ما در پیوند با مردم ماست. اگر  نقشی از ما برجا خواهد ماند، در ارتباط و در پیوند با آنهاست؛ در پیوند با این است که چه سهمی دربرداشتن باری از دوش آنها و کاستن ستمی و رنجی که متحمل آنند، بر عهده میگیریم» (جُنگی دربارهٌ زندگی و آثار بیژن جزنی، مقاله جمشید طاهری پور، صفحات ۱۶۱تا ۱۶۵).     


 حميد اسديان: «... از فلكه خبر رسيد بيژن جزني را از تبعيد قم به‌عشرت‌آباد و سپس به‌فلكه آورده‌اند .از آنجا كه فلكه جاي ثابتي نبود, مشخ؛ص بود كه به‌زودي يا او را در بند خودمان خواهيم ديد و يا به‌شماره۴ نزد زندانيان قديمي فرستاده خواهد شد.يك روز درِ زير هشت باز شد و مردي را به‌داخل فرستادند. كلاه كِپي خوشپوشي به‌سر داشت. سبيلي پر، قدّي بلند، هيكلي ورزيده و قوي، و تحرّكي چشمگير داشت. با اين كه سنّش از متوسط ما بيشتر بود، فرز راه مي‌رفت. شلوار لي آبيرنگ ‌تر و تميز، و باراني كِرم بلندي پوشيده بود. اسبابهايش را كه زياد هم نبودند با يك دست گرفته بود. همين كه وارد بند شد يكي از بچه‌هاي فدايي او را شناخت. با صداي بلند در بند فرياد زد:  ”بيژن“. ما همه دانستيم كه چه كسي را آوردهاند.
 حمید اسدیان: «... از فلکه خبر رسید بیژن جزنی را از تبعید قم به‌عشرت‌آباد و سپس به‌فلکه آورده‌اند .از آنجا که فلکه جای ثابتی نبود, مشخ؛ص بود که به‌زودی یا او را در بند خودمان خواهیم دید و یا به‌شماره۴ نزد زندانیان قدیمی فرستاده خواهد شد.یک روز درِ زیر هشت باز شد و مردی را به‌داخل فرستادند. کلاه کِپی خوشپوشی به‌سر داشت. سبیلی پر، قدّی بلند، هیکلی ورزیده و قوی، و تحرّکی چشمگیر داشت. با این که سنّش از متوسط ما بیشتر بود، فرز راه می‌رفت. شلوار لی آبیرنگ تر و تمیز، و بارانی کِرم بلندی پوشیده بود. اسبابهایش را که زیاد هم نبودند با یک دست گرفته بود. همین که وارد بند شد یکی از بچه‌های فدایی او را شناخت. با صدای بلند در بند فریاد زد:  ”بیژن“. ما همه دانستیم که چه کسی را آوردهاند.


     بچه‌هاي فدايي بيرون ريختند و به‌استقبال بيژن شتافتند. ما هم رفتيم. بيژن را به‌اتاق۲ بند۲ بردند. دورش نشستند و شروع كردند با او گپ زدن. از همان اول معلوم بود با تسلط و اِشراف برخورد مي‌كند. طنزي كه در جوابهايش وجود داشت، جذّاب بود. با اين كه هوشيار بود امّا، سعي داشت جوابهايش بي‌پروا باشد. مسئول صنفي كُمون از او پرسيد آيا بيماري‌يي دارد يا نه؟ مي‌خواست اگر لازم است او را سر سفرهٌ ”مريضها“ ببرد. بيژن لبخندي زد. مقداري سبيلش را جويد و گفت: ”‌بله، من از دو جهت اِثني‌عَشَري هستم“. اشاره‌اش به‌شيعه اثني‌عشري بودن بود و زخم اثني‌عشر داشتن.
     بچه‌های فدایی بیرون ریختند و به‌استقبال بیژن شتافتند. ما هم رفتیم. بیژن را به‌اتاق۲ بند۲ بردند. دورش نشستند و شروع کردند با او گپ زدن. از همان اول معلوم بود با تسلط و اِشراف برخورد می‌کند. طنزی که در جوابهایش وجود داشت، جذّاب بود. با این که هوشیار بود امّا، سعی داشت جوابهایش بی‌پروا باشد. مسئول صنفی کُمون از او پرسید آیا بیماری‌یی دارد یا نه؟ می‌خواست اگر لازم است او را سر سفرهٌ ”مریضها“ ببرد. بیژن لبخندی زد. مقداری سبیلش را جوید و گفت: ”‌بله، من از دو جهت اِثنی‌عَشَری هستم“. اشاره‌اش به‌شیعه اثنی‌عشری بودن بود و زخم اثنی‌عشر داشتن.


     باورود بيژن تمام روابط و مناسبات فداييها و تا اندازه زيادي همهٌ ماركسيستها در بند به‌همخورد. او از همان روز اول نشان داد كه وزنه‌يي است كه نمي‌توان رويش حساب نكرد. با جدّيت شروع به‌بحث و جدل با بچه‌ها كرد. من در جريان بحثهايي كه با هردسته و نفر خاص داشت نيستم، امّا، مي‌دانم و مي‌شنيدم كه با هركس متناسب با خودش صحبت مي‌كند. اين را هم كه مي‌گويم نقطه ضعفش نمي‌دانم. بيژن جايگاهي داشت كه بايستي چنين توانايي‌هايي هم داشته باشد. اين توانايي فرق دارد با شارلاتان‌بازي و نان به‌نرخ روز خوردن. بيژن اين توان را داشت تا افراد را دور خودش سازمان بدهد. مثلاً مصطفي مدني كه در ابتدا موضع شديداً مخالفي در برابر بيژن داشت بعد از مدتي جذب او شد. اين كار را امثال پرويز (نويدييا حتي جمشيد (طاهري‌پور) نمي‌توانستند بكنند.  
     باورود بیژن تمام روابط و مناسبات فداییها و تا اندازه زیادی همهٌ مارکسیستها در بند به‌همخورد. او از همان روز اول نشان داد که وزنه‌یی است که نمی‌توان رویش حساب نکرد. با جدّیت شروع به‌بحث و جدل با بچه‌ها کرد. من در جریان بحثهایی که با هردسته و نفر خاص داشت نیستم، امّا، می‌دانم و می‌شنیدم که با هرکس متناسب با خودش صحبت می‌کند. این را هم که می‌گویم نقطه ضعفش نمی‌دانم. بیژن جایگاهی داشت که بایستی چنین توانایی‌هایی هم داشته باشد. این توانایی فرق دارد با شارلاتان‌بازی و نان به‌نرخ روز خوردن. بیژن این توان را داشت تا افراد را دور خودش سازمان بدهد. مثلاً مصطفی مدنی که در ابتدا موضع شدیداً مخالفی در برابر بیژن داشت بعد از مدتی جذب او شد. این کار را امثال پرویز (نویدییا حتی جمشید (طاهری‌پور) نمی‌توانستند بکنند.  


     به‌زودي كلاسهاي آموزشي‌شان راه افتاد. از همه فعالتر خود بيژن بود. دائماً يا با اين و آن مشغول بحث بود يا مشغول نوشتن. در رابطه با ”مجاهدين“ برخوردهايي داشت كه خبرهاي قبلي به‌‌ما رسيده تأييد مي‌شد. گوشه و كنار حرفها و انتقادات به‌صورت زمزمه و پچپچه شنيده مي‌شد. ما در جريان نبوديم. عاقبت كار بالا گرفت. خبر دادند كه مي‌خواهند شبها جلسه علني بگذارند. چهار پنج شب تا ديرگاه در اتاق ۳بند دو كه تقريباً بزرگترين اتاق بند بود، جمع مي‌شديم... سخنگوي مجاهدين موسي(خياباني) بود. مسعود(رجوي) هم كنار دستش نشسته و يادداشت مي‌كرد و يادداشت مي‌داد. از طرف فداييها هم جمشيد بود و مصطفي. پرويز هم فعال بود و گاهي جوابي مي‌داد. امّا، همه مي‌دانستيم كه گردانندگان اصلي چه كساني هستند. موسي انتقادات را طرح كرد. جمشيد و بقيّه جواب دادند. در مورد چند انتقاد، بيژن، شخصاً‌، وارد شد و حرفها را تكذيب كرد. گفت: ”من نگفته‌ام اگر مجاهدين پيروز شوند ما مثل الجزاير نياز به‌يك انقلاب ديگر داريم. من گفته‌ام اگر اوضاع ما مانند الجزاير بشود نياز به‌يك انقلاب ديگر داريم. الآن هم به‌اين معتقدم“.  
     به‌زودی کلاسهای آموزشی‌شان راه افتاد. از همه فعالتر خود بیژن بود. دائماً یا با این و آن مشغول بحث بود یا مشغول نوشتن. در رابطه با ”مجاهدین“ برخوردهایی داشت که خبرهای قبلی به‌ما رسیده تأیید می‌شد. گوشه و کنار حرفها و انتقادات به‌صورت زمزمه و پچپچه شنیده می‌شد. ما در جریان نبودیم. عاقبت کار بالا گرفت. خبر دادند که می‌خواهند شبها جلسه علنی بگذارند. چهار پنج شب تا دیرگاه در اتاق ۳بند دو که تقریباً بزرگترین اتاق بند بود، جمع می‌شدیم... سخنگوی مجاهدین موسی(خیابانی) بود. مسعود(رجوی) هم کنار دستش نشسته و یادداشت می‌کرد و یادداشت می‌داد. از طرف فداییها هم جمشید بود و مصطفی. پرویز هم فعال بود و گاهی جوابی می‌داد. امّا، همه می‌دانستیم که گردانندگان اصلی چه کسانی هستند. موسی انتقادات را طرح کرد. جمشید و بقیّه جواب دادند. در مورد چند انتقاد، بیژن، شخصاً، وارد شد و حرفها را تکذیب کرد. گفت: ”من نگفته‌ام اگر مجاهدین پیروز شوند ما مثل الجزایر نیاز به‌یک انقلاب دیگر داریم. من گفته‌ام اگر اوضاع ما مانند الجزایر بشود نیاز به‌یک انقلاب دیگر داریم. الآن هم به‌این معتقدم“.  


    آن نشستها براي همهٌ ما يكي از بهترين آموزشهاي سياسي بود. چشم ما را به‌دنياي اطرافمان باز كرد. من خودم فكر مي‌كنم در آن نشستها بود كه موسي را شناختم. يك بار بحثها گره خورد. موسي با لحني آرام كه رفته رفته اوج مي‌گرفت، جمله‌يي گفت كه من مثل يك آيه مقدّس حفظ شدم و الآن بعد از اين همه سال وقتي آن را تكرار مي‌كنم يقين دارم كه يك كلمه‌اش پس و پيش نشده است. موسي گفت:”آقاي جزني! شما بگذاريد مجاهدين پيروز بشوند و از منافع پرولتاريا يك قدم منحرف بشوند بعد, آن وقت شما حق داريد بر روي ما سلاح بكشيد، به‌سينهٌ ما شليك كنيد و از روي جسد ما رد شويد“.  
    آن نشستها برای همهٌ ما یکی از بهترین آموزشهای سیاسی بود. چشم ما را به‌دنیای اطرافمان باز کرد. من خودم فکر می‌کنم در آن نشستها بود که موسی را شناختم. یک بار بحثها گره خورد. موسی با لحنی آرام که رفته رفته اوج می‌گرفت، جمله‌یی گفت که من مثل یک آیه مقدّس حفظ شدم و الآن بعد از این همه سال وقتی آن را تکرار می‌کنم یقین دارم که یک کلمه‌اش پس و پیش نشده‌است. موسی گفت:”آقای جزنی! شما بگذارید مجاهدین پیروز بشوند و از منافع پرولتاریا یک قدم منحرف بشوند بعد, آن وقت شما حق دارید بر روی ما سلاح بکشید، به‌سینهٌ ما شلیک کنید و از روی جسد ما رد شوید“.  


    وقتي جملهٌ موسي تمام شد انگار موجود زنده‌يي در اتاق حضور ندارد. به‌معناي واقعي كسي جرأت نفسكشيدن نداشت. سكوت به‌قدري سنگين بود كه تنها خود موسي مي‌توانست آن را بشكند. موسي هم ختم جلسه را اعلام كرد و بلند شديم. من به‌قدري تحت تأثير وقار و خلوص موسي قرار گرفته بودم كه حتي بعد از ختم جلسه توان بلندشدن نداشتم.  بعد از خاتمهٌ نشستها، گفتگوهاي خصوصي‌تر شروع شد. در سطح جمشيد و پرويز و از طرف مجاهدين افرادي مانند فرهاد صفا. خود بيژن با مسعود هم چند جلسه خصوصي صحبت كردند. بعد از اين جلسه‌ها روابط ما و فداييها كه مي‌رفت تا مخدوش شود, گرم شد. من فكر مي‌كنم بيشترين بهره را خود بيژن از آن نشستها برد. به‌راستي تنظيمات او بعد از آن با مجاهدين و به‌خصوص با خود مسعود, كلا,ً‌ تغيير كرد. به‌قدري نزديك شدند كه سالهاي بعد تا هنگام شهادت بيژن، مسعود هميشه يكي از نزديك‌ترين دوستان او بود...» («حرفهها و چهره ها» ـ يادماندههاي سالهاي بند ـ حميد اسديان).
    وقتی جملهٌ موسی تمام شد انگار موجود زنده‌یی در اتاق حضور ندارد. به‌معنای واقعی کسی جرأت نفسکشیدن نداشت. سکوت به‌قدری سنگین بود که تنها خود موسی می‌توانست آن را بشکند. موسی هم ختم جلسه را اعلام کرد و بلند شدیم. من به‌قدری تحت تأثیر وقار و خلوص موسی قرار گرفته بودم که حتی بعد از ختم جلسه توان بلندشدن نداشتم.  بعد از خاتمهٌ نشستها، گفتگوهای خصوصی‌تر شروع شد. در سطح جمشید و پرویز و از طرف مجاهدین افرادی مانند فرهاد صفا. خود بیژن با مسعود هم چند جلسه خصوصی صحبت کردند. بعد از این جلسه‌ها روابط ما و فداییها که می‌رفت تا مخدوش شود, گرم شد. من فکر می‌کنم بیشترین بهره را خود بیژن از آن نشستها برد. به‌راستی تنظیمات او بعد از آن با مجاهدین و به‌خصوص با خود مسعود, کلا,ً تغییر کرد. به‌قدری نزدیک شدند که سالهای بعد تا هنگام شهادت بیژن، مسعود همیشه یکی از نزدیک‌ترین دوستان او بود...» («حرفهها و چهره‌ها» ـ یادماندههای سالهای بند ـ حمید اسدیان).


== پس از شهادت بیژن جزنی ==
== پس از شهادت بیژن جزنی ==
«مرگ بيژن جزني و يارانش ضربه اي تكاندهنده بود. زندانيان سياسي يك چندي در خود فرورفتند؛ همه. دلنگراني و اندوه، همنشيني آورد و همبستگي. سردي و خشكي از مناسبات ميان بنديان رخت بربست. كمون دوباره برپاگشت. شماري بهانتقاد از خود برآمدند و نسبت بهرفتاري كه با بيژن جزني پيش گرفته بودند، ابراز پشيماني كردند. بيشتر چپها، البتّه.  از اين پس، بدگويي عليه جزني فرونشست و برخوردهاي سياسي با ديدگاههاي او نطفه بست. اعلام مواضع سازمان چريكها دربارهٌ <nowiki>''شهادت رفيق كبير بيژن جزني'' و ''اهميت نوشتههاي او در رشد و شكوفايي جنبش چريكي''</nowiki>، بياعتنايي و سكوت نسبت بهديدگاههاي او را ناممكن كرد».
«مرگ بیژن جزنی و یارانش ضربه ای تکاندهنده بود. زندانیان سیاسی یک چندی در خود فرورفتند؛ همه. دلنگرانی و اندوه، همنشینی آورد و همبستگی. سردی و خشکی از مناسبات میان بندیان رخت بربست. کمون دوباره برپاگشت. شماری بهانتقاد از خود برآمدند و نسبت بهرفتاری که با بیژن جزنی پیش گرفته بودند، ابراز پشیمانی کردند. بیشتر چپها، البتّه.  از این پس، بدگویی علیه جزنی فرونشست و برخوردهای سیاسی با دیدگاه‌های او نطفه بست. اعلام مواضع سازمان چریکها دربارهٌ <nowiki>''شهادت رفیق کبیر بیژن جزنی'' و ''اهمیت نوشتههای او در رشد و شکوفایی جنبش چریکی''</nowiki>، بیاعتنایی و سکوت نسبت بهدیدگاه‌های او را ناممکن کرد».


    بخشي از موضعگيري سازمان چريكهاي فدايي دربارهٌ جزني چنين بود: «... از رفيق بيژن جزني آثار گرانبها و بينظيري دربارهٌ شرايط انقلاب ايران باقي مانده است.رفيق اين آثار را، مرتباً، از زندان براي سازمان ميفرستاد و ما در سطحي محدود تكثير و در اختيار اعضا و طرفداران سازمان قرار ميداديم... اين آثار از بهترين كتابهاي آموزش تئوريك رفقاي سازمان ما بود. در اين آثار، با واقع بيني و آگاهي عميق ماركسيست ـ لنينيستي، اوضاع اقتصادي، اجتماعي و سياسي ايران تشريح شده است و براي مبارزه رهنمودهاي ارزندهيي ارائه گرديده. اين آثار تا بهحال، بهترين نمونههاي انطباق ماركسيسم ـ لنينيسم بر شرايط ايران است» (نبرد خلق، ارگان سازمان چريكهاي فداي خلق، شمارهٌ ششم، ارديبهشت۱۳۵۴، ص۳۲، بهنقل از مقالهٌ ناصر مهاجر در «جُنگي از آثار... جزني، ص۴۱۵).  
    بخشی از موضعگیری سازمان چریکهای فدایی دربارهٌ جزنی چنین بود: «... از رفیق بیژن جزنی آثار گرانبها و بینظیری دربارهٌ شرایط انقلاب ایران باقی مانده‌است.رفیق این آثار را، مرتباً، از زندان برای سازمان میفرستاد و ما در سطحی محدود تکثیر و در اختیار اعضا و طرفداران سازمان قرار میدادیم... این آثار از بهترین کتابهای آموزش تئوریک رفقای سازمان ما بود. در این آثار، با واقع بینی و آگاهی عمیق مارکسیست ـ لنینیستی، اوضاع اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران تشریح شده‌است و برای مبارزه رهنمودهای ارزندهیی ارائه گردیده. این آثار تا بهحال، بهترین نمونههای انطباق مارکسیسم ـ لنینیسم بر شرایط ایران است» (نبرد خلق، ارگان سازمان چریکهای فدای خلق، شمارهٌ ششم، اردیبهشت۱۳۵۴، ص۳۲، بهنقل از مقالهٌ ناصر مهاجر در «جُنگی از آثار... جزنی، ص۴۱۵).  


    اندكي بيش از يك سال پس از شهادت بيژن جزني و يارانش در زندان, سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران, در بيرون از زندان نيز ضربهيي كارساز خورد. حميد اشرف در روز ۸تيرماه ۱۳۵۵ بههمراه تمامي اعضاي كميتة مركزي و شماري از مسئولان سازمان چريكهاي فدايي خلق در خانهيي در مهرآباد جنوبي (تهران) بهمحاصره نيروهاي ساواك درآمدند و پس از نبردي دليرانه, همگي, بهشهادت رسيدند. اين ضربه براي سازمان چريكهاي فدايي, ضربهيي كمرشكن و جبرانناپذير بود.  
    اندکی بیش از یک سال پس از شهادت بیژن جزنی و یارانش در زندان, سازمان چریکهای فدایی خلق ایران, در بیرون از زندان نیز ضربهیی کارساز خورد. حمید اشرف در روز ۸تیرماه ۱۳۵۵ بههمراه تمامی اعضای کمیتة مرکزی و شماری از مسئولان سازمان چریکهای فدایی خلق در خانهیی در مهرآباد جنوبی (تهران) بهمحاصره نیروهای ساواک درآمدند و پس از نبردی دلیرانه, همگی, بهشهادت رسیدند. این ضربه برای سازمان چریکهای فدایی, ضربهیی کمرشکن و جبرانناپذیر بود.  


    يك سال و چندماه پس از اين ضربه, «سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران» در ۱۶آذر سال ۱۳۵۶ اعلام كرد كه از آن پس «انديشة بيژن» را راهنماي عمل قرار خواهد داد و بر  اساس نظرات بيژن جزني فعاليت خواهد كرد.
    یک سال و چندماه پس از این ضربه, «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» در ۱۶آذر سال ۱۳۵۶ اعلام کرد که از آن پس «اندیشة بیژن» را راهنمای عمل قرار خواهد داد و بر  اساس نظرات بیژن جزنی فعالیت خواهد کرد.


== پانویس ==
== پانویس ==
منبع: کتاب «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران نوشته دکتر علی معصومی نویسنده، تاریخدان و عضو شورای ملی مقاومت ایران{{پانویس|۲|اندازه=ریز}}
منبع: کتاب «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران نوشته دکتر علی معصومی نویسنده، تاریخدان و عضو شورای ملی مقاومت ایران{{پانویس|۲|اندازه=ریز}}

نسخهٔ ‏۷ ژوئن ۲۰۱۸، ساعت ۱۱:۲۰

سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران
سخنگومهدی سامع
بنیانگذارمسعود احمدزاده، امیر پرویز پویان، بیژن جزنی، عباس سورکی، علی‌اکبر صفایی فراهانی، محمد صفاری آشتیانی و حمید اشرف
بنیانگذاری۱۳۵۰
انشعابسازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
سازمان فدائیان (اقلیت)
مراممارکسیسم-لنینیسم
کشور ایران

سازمان چریکهای فدایی خلق ایران از وحدت و ادغام دو گروه معتقد به مبارزة مسلّحانه در اواخر فروردین ۱۳۵۰, پدید آمد: گروهی که بیژن جزنی از موٌسسان آن بود (گروه یک) و گروه دیگری که مسعود احمدزاده از پایه گذارانش بود (گروه دو). این دو گروه، پس از «حماسة سیاهکل» و اعدام ۱۳نفر از پیشتازان «جنبش فدایی» در ۲۶اسفند ۱۳۴۹, به طورکامل به هم پیوستند.

سابقه

سازمان چریکهای فدایی خلق ایران پس از حمله گروهی از چریکها به «پاسگاه سیاهکل» و دستگیری و اعدام ۱۳نفر از آنها توسط رژیم شاه، در تاریخ ۲۶ اسفند ۱۳۴۹شمسی, از ادغام دو گروه مارکسیست-لنینیست و معتقد به مشی چریکی، در اواخر فروردین ۱۳۵۰ شمسی, بنیان گذاشته شد. بنیان گذاران گروه اول عبارت بودند از بیژن جزنی و حسن ضیاظریفی، علی اکبر صفایی فراهانی، محمد صفاری آشتیانی، غفور حسن‌پور، رحمت‌الله پیرونذیری، اسکندر صادقی‌نژاد و حمید اشرف که به (گروه یک)، و گروه دوم که مسعود احمدزاده و امیر پرویز پویان آن را تشکیل داده بودند به (گروه دو) معروفند. این دو گروه ابتدا تحت عنوان «چریکهای فدایی خلق ایران» شروع، و بعد از مدتی خود را با عنوان «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» معرفی کردند. سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران در جریان انقلاب ۱۳۵۷ در ایران نشان داد که از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین گروه‌های چپ در این انقلاب بود، این سازمان تأثیر زیادی در جذب روشنفکران ایرانی و جوانان انقلابی هم نسل خود گذاشت و بسیاری از آنها را به مبارزه مسلحانه برعلیه رژیم شاه کشاند. اگر چه در جریان مبارزات قبل از انقلاب بهمن، تعداد زیادی از این فداییان کشته شدند، اما با آزاد شدن زندانیان سیاسی، و پیوستن کادرها و هواداران به آن، در جریان انقلاب به شکل موثر شرکت داشت و اندکی بعد به گسترده‌ترین و بزرگترین سازمان چپ مستقل ایران تبدیل شد.

گروه جزنی

بیژن جزنی در  دی ماه ۱۳۱۶ در تهران به دنیا آمد. پدر, داییها و عموهای بیژن عضو حزب توده بودند. مادر بیژن نیز, از فعالان حزب توده بود. پس از شکست حزب دموکرات در آذربایجان در آذر۱۳۲۶, پدرش به علّت همکاری با حزب دموکرات آذربایجان به شوروی پناهنده شد.

بیژن «در ده سالگی به صفوف سازمان جوانان حزب توده پیوسته (سال۱۳۲۶) و تا آخرین  روزهای زندگی این سازمان, جزء اعضای ازخودگذشتة آن بوده. با کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲, در هسته های مقاومتِ ”حزب“ نام نوشته و تا روزی که مساٌلة مقاومت مسلّحانه دربرابر کودتا منتفی نشده, در خانة حزبی و در حالت آماده باش زیسته. در یکی دو سال اول کودتا هم چند بار بازداشت شده و بار اول چند روز و بار دوم چند هفته و بار سوم شش ماه حبس کشیده, با این که هجده سالش تمام نشده بود. در سالهای ۳۸ـ۱۳۳۴, به همراه شماری از جوانان همسن و سالش ـ که همدیگر  را در زندان شناخته بودند و همدست و همداستان شده بودندـ به بازبینی و جمع‌بندی مشی و عملکرد حزب توده پرداخته, از موضعی انقلابی از این جریان بریده و همراه با رفقایش در جنبشهای مردمی این دوره و مهمتر از همه, اعتصاب کارگران کوره‌پزخانه‌های تهران و رانندگان اتوبوس شرکت داشته. در تنفّس کوتاه سالهای ۴۲ـ۱۳۳۸, و تحرّک سیاسی این دوره, یکی از رهبران مورد احترام جنبش دانشجویی شده و از سرآمدان جناح چپ غیرتودهای و گردانندگان ”جبهة ملّی دانشگاه“؛ و هم از این رو زیر ذرّهبین پلیس سیاسی و در معرض آزار و بازداشتهایی قرارگرفته, که گاه چندین ماه به درازا میکشید. با این که از برجستهترین سازماندهندگان جنبشهای اجتماعی و بسیج کنندة اعتراضهای توده ای به شمار رفته. نمونة آخرش برگزاری  آیین هفتم و چهلم جهان پهلوان تختی بود که بیژن جزنی و گروهش نقش به سزایی در آن داشتند...» (جُنگی دربارة زندگی و آثار بیژن جزنی, انتشارات خاوران, پاریس ۱۳۷۸, مقالة ناصر مهاجر, ص۳۹۶).

در سالهای ۱۳۳۹ تا۱۳۴۱, که فضای سیاسی اندکی باز شده بود, مبارزات دانشجویی اوج گرفت.  در آغاز دوران اوجگیری جنبش دانشجویی در سال ۳۹, «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» وابسته به«جبهة ملی» پدید آمد و «پیام دانشجو» را منتشر کرد. بیژن که در «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» فعالیت داشت, در سال ۴۲ مسئولیت چاپ «پیام دانشجو» را بهعهده گرفت.

   جزنی در نوروز ۱۳۴۲, با چندتن از فعّالان جنبش دانشجویی مانند حسن ضیاء ظریفی (متولد ۲۱فروردین ۱۳۱۸) و عباس سورکی و... گروهی را تشکیل داد که بعدها به «گروه جزنی ـ ظریفی» معروف شد.

  در روز ۲۳دی ۱۳۴۸ به مناسبت شب هفت جهان پهلوان تختی گردهمایی باشکوهی بر سر مزارش برپاشد. جزنی یکی از  برگزارکنندگان اصلی این مراسم بود.

    یک ماه پس از مرگ تختی در بعد از ظهر روز ۱۷بهمن ۴۶, بیژن جزنی و عباس سورکی بازداشت و به زندان قزل قلعه برده شدند. ماجرای اسلحه‌ای که ناصر آقایان لو داده بود, این دستگیری را باعث شد. ناصر آقایان همشهری سورکی و از دوستان دوران فعالیت او در «سازمان جوانان حزب توده» بود که با ساواک همکاری میکرد.

 بازجویی آن دو همراه با شکنجه های وحشیانه ۲۹روز ادامه داشت. ساواک از طریق ناصر آقایان به وجود گروهی که بیژن جزنی و حسن ضیاء ظریفی تشکیل داده بودند, پی برده بود, امّا, بیژن «سختترین شکنجهها را تاب آورده و اسرار گروه را فاش نکرد».

  در روز ۱۸بهمن ۴۶، ساواک شمار دیگری از اعضای گروه جزنی را دستگیر کرد, ازجمله, سعید (مشعوف) کلانتری (دایی بیژن)، محمد چوپانزاده، حسن ضیاء ظریفی، عزیز سرمدی، احمد جلیل افشار، ضرار زاهدیان, دکتر سیروس شهرزاد.

گروه جزنی در دادگاه نظامی

دادگاه گروه جزنی به ریاست تیمسار ضیاء فرسیو،  در بهمن ۱۳۴۷، حدود یک سال پس از دستگیری آنها, برگزار شد. اندکی کمتر از سه سال پیش از این تاریخ، به پیشنهاد بیژن، دایی‌اش ، منوچهر کلانتری،  در فروردین ۱۳۴۵ برای تبلیغات  و ارتباط با جنبشهای آزادیبخش، به لندن فرستاده شده بود. منوچهر در لندن در ارتباط فعّال با «کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی در اروپا»، قرار گرفته بود. وی پس از دستگیری بیژن جزنی و یارانش، از طریق کنفدراسیون با عفو بین الملل تماس گرفت و از آنها درخواست کرد هیاٌتی برای شرکت در دادگاه گروه جزنی به ایران بفرستد. عفو بین الملل قبول کرد و از مقامات ایران خواهان شرکت در جلسات دادگاه شد. دولت ایران پذیرفت. عفو بین الملل هیاٌتی را متشکّل از خانم بتی اَشتون، نماینده عفو بین الملل، آقایان ویلیام ویلسن، نمایندهٌ مجلس عوام انگلیس و لوئیجی، عضو حزب کمونیست ایتالیا را برای شرکت در دادگاه جزنی و یارانش به ایران فرستاد. این هیاٌت در دادگاه شرکت کرد.

      در این دادگاه هریک از اعضای گروه، به هنگام دفاع و ردّ اتّهامات دادستان با استناد به مواد قانونی، به شرح بازجویی و شکنجه های خود پرداختند. ازجمله، حسن ظریفی داستان نشاندنش را روی منقل برقی شرح و قسمتی از سوختگی کمرش را نشان داد و گفت: «چون ماٌخود به حیا هستم، فقط میگویم نشیمنگاهم از اینهم  بدتر است». عباس سورکی شرح شلّاق خوردنها, بیخوابیهای اجباری و صحنهٌ اعدام مصنوعی را که برایش ترتیب داده بودند, تشریح کرد. شکنجه گران از او میخواستند اعتراف کند اسلحهای را که در ماشین او یافته اند متعلق به بیژن جزنی است و  او زیر بار نمیرفت. دکتر سیروس شهرزاد از بازجوییهای بدون وقفه و تواٌم با بیخوابی  و سیلیهای وحشتناکی که منجر به پارگی گوشش شده بود، گفت.

     بیژن جزنی از ۲۹ روز باجویی تواٌم با شلاق و شکنجههای روحی و جسمی صحبت کرد و این که یکبار که برای اعتراض به این همه شکنجه، دست به اعتصاب غذا زده‌است، ماٌمورین دندانهایش را به وسیلهٌ آچار باز میکنند و یک شیشه شیر را توی حلقش سرازیر میکنند که در نتیجه، او مبتلا به اسهال خونی میشود...

     بیژن در دفاعیاتش، در برابر ادعانامهٌ دادستان نسبت به «مُقدِمین علیه امنیت کشور و براندازی مسلحانهٌ حکومت» گفت: ''آقایان، همه میدانند که در این مملکت آزادی وجود ندارد. کلیهٌ قوانینی که دستاورد انقلاب مشروطه بود، ازبین رفته، دونپایه ترین عضو ساواک، بر یک ارتشبد غیرساواکی ارجحیّت دارد» و پس از این که مفصلاً دربارهٌ  قراردادهای ارتجاعی و پیمانهای نظامی صحبت کرد، ادامه داد: «شما تعداد اندکی دانشجو را براندازندهٌ حکومت قلمداد کردهاید که امنیت را به خطر انداخته‌اند، درحالی که خوب میدانید آن که امنیت و آسایش را از ملتی سلب کرده، رژیمی است که حتی اجازهٌ داشتن یک باشگاه یا کتابخانه را در دانشگاه نمیدهد. دانشجویان حتی از داشتن تشکّلهای صنفی نیز محرومند ... در کشوری که همهٌ درهای دموکراسی بسته میشود و همهٌ درهای آزادی مسدود میگردد، اسلحه زبان به سخن میگشاید» (جُنگی از زندگی و... جزنی، مقالهٌ میهن جزنی، صفحات ۵۳و۵۴).

    دادگاه اول، در آخر بهمن ماه راٌی خود را  به این قرار صادرکرد: بیژن جزنی (۱۵سال)، حسن ضیاء ظریفی (۱۰سال)، عباس سورکی (۱۰سال)، عزیز سرمدی (۱۰)، ضرار زاهدیان (۱۰سال)، سعید کلانتری (۸سال)، محمد کیانزاد (۸سال)، فرخ نگهدار (۵سال)، کورش ایزدی (۶سال)، قاسم رشیدی (۳سال)، کیومرث  ایزدی (۲سال)، دکتر سیروس شهرزاد (۱۰سال) و احمد افشار (۱۰سال).

     در دادگاه تجدیدنظر، حکمهای پیشین برقرارماند، تنها کورش ایزدی که به۶سال محکوم شده بود، با گفتن این چند جمله تبرئه شد: «اینک که در مملکت اصلاحات ارضی و  انقلاب سفید به دست اعلیحضرت به وقوع پیوسته و سپاه بهداشت و دانش مشغول خدمت به روستاییان میباشند، من نیز در صورت آزادشدن نیروی خود را صرف خدمت در این نهادها خواهم کرد».

    بیژن جزنی در نامهای به همسرش بااشاره به این بخشودگی نوشت: «... برائت او به خاطر این تاٌیید و با توجه به۶سال محکومیت در دادگاه قبلی و این که سایر محکومیتها کوچکترین تغییری نکرد، نشان میدهد که ما به خاطر آخرین عملمان، یعنی، دفاع از آزادی و ملت ستمدیدهمان محکوم شده ایم و این ننگی است بر چهرهٌ دستگاه حاکمهٌ فعلی و از سوی دیگر، هدیهای است به دوستداران آزادی و انسانیت و حق شناسی نسبت به ملت ما...» (جنگی دربارهٌ... مقاله میهن جزنی، ص۵۵).

     پس از پایان دادگاه دوم، زندانیان به زندان قصر برده شدند. آنها تا واقعهٌ اقدام به فرار از زندان، در همان زندان ماندند.

 اعضای زندانی «گروه جزنی ـ ظریفی» در پی فرار ناموفّق چهارتن از اعضای گروه ـ سعید کلانتری, عزیز سرمدی, عباس سورکی و محمد چوپانزاده ـ در سال ۱۳۴۸ از زندان قصر, به زندانهای دیگر تبعید شدند: بیژن جزنی به زندان قم؛  حسن ضیاء ظریفی به زندان رشت؛ سعید کلانتری به زندان بندرعباس؛ عزیز سرمدی و سورکی به زندان بُرازجان و چوپانزاده به زندان اهواز.

    گروه جزنی پس از دستگیریهای سال ۱۳۴۶ از هم نپاشید و شماری از اعضای آن از دستبرد ساواک درامان ماندند و چندی بعد, گروه را تجدید سازمان کردند. بازماندگان گروه عبارت بودند از: علی اکبر صفایی فراهانی، محمد صفّاری آشتیانی، غفور حسنپور، رحمت الله پیرون ذیری، اسکندر صادقی نژاد.

پس از آن ضربه, «مدتی مساٌلة اصلی گروه خروج عده‌ای از رفقا از ایران بود. در جریان این حرکت, رفیق مشعوف (سعید) کلانتری و دو نفر دیگر دستگیر و رفقا علی اکبر صفایی فراهانی و [صفّاری] آشتیانی توانستند از ایران خارج شوند. پس از گذشت مدتی از این مساٌله, گروه به وسیلهٌ رفقا غفور حسنپور, حمید اشرف و اسکندر صادقینژاد سازماندهی مجدّد شد... حمید اشرف پس از ضربات سال ۱۳۴۶, نقش اصلی و مهمی در بازسازی گروه بازی کرد. وی به همراه غفور حسنپور و اسکندر صادقینژاد رهبری گروه را در دست داشتند» (جُنگی دربارة زندگی و آثار بیژن جزنی, مقالة مهدی سامع, زیرنویس, ص۱۴۵).

اعضای ادامه دهندة راه گروه جزنی در بیرون از زندان, در سال ۱۳۴۹ به آمادگی ورود به عملیات مسلّحانه دست یافتند

در آستانه رستاخیز سیاهکل

در سال ۱۳۴۹ که در بهمن آن سال «رستاخیز سیاهکل» پدید آمد, سالی است که رژیم شاه در آستانة برگزاری مراسم «جشنهای دو هزار و پانصدساله» است و «پلیس همة نیروی خود را بسیج کرده و شب و روز در پی کشف شبکه های زیرزمینی مبارزه و شناسایی مبارزین است».

    امیرپرویز پویان در کتاب «ضرورت مبارزة مسلّحانه و ردّ تئوری بقا» که در بهار آن سال نوشت, به غلظت شدید جوّ پلیسی اشاره دارد: «... تحت شرایطی که روشنفکران انقلابی خلق فاقد هرگونه رابطة مستقیم و استوار با تودة خویشند, ما نه همچون ماهی در دریای حمایت مردم, بلکه همچون ماهیهای کوچک و پراکنده در محاصرة تمساحها و مرغان ماهیخوار به سرمیبریم. وحشت و خفقان, فقدان هر نوع شرایط دموکراتیک, رابطة ما را با مردم خویش بسیار دشوار ساخته‌است... همة کوشش دشمن برای حفظ همین وضع است. تا با تودة خویش بی ارتباطیم, کشف و سرکوبی ما آسان است...» (ص۲۸).

 پویان در پایان این جزوه با اشاره به خفقان سیاهی که بر جامعه سایه گسترده بود, تنها راه شکستن «بن بست مبارزه» را «تعرّض» و «اِعمال قدرت انقلابی»  و نفی «اصل عدم تعرّض» (تئوری بقا) میداند و مینویسد: «... پنهانکاری بی آن که با اِعمال قدرت انقلابی همرا باشد, دفاعی غیرفعّال و نامطمئن است و اگر میباید پنهانکاری و قدرت انقلابی, تواٌماً, شرط بقای ما باشند, ناگزیر باید اصل بنیانی ”تئوری بقا“, یعنی, اصل عدم تعرّض را نفی کنیم. به این ترتیب, نظریة ”تعرّض نکنیم تا باقی بمانیم“, لزوماً, جای خود را به مشی ”برای این که باقی بمانیم مجبوریم تعرّض کنیم“ میدهد» (ضرورت مبارزة مسلّحانه و ردّ تئوری بقا... ص۴۵).  

 بیژن جزنی نیز معتقد بود که «پیشاهنگ قادر نیست بدون این که خود مشعل سوزان و مطهر فداکاری و پایداری باشد, تودهها را در راه انقلاب بسیج کند. آن چه بر آهن سرد توده ها, در دورة خمودی موٌثر می افتد, آتش سوزان پیشاهنگ است. ازخودگذشتگی و جانبازی حاصل رنج و مشقّت توده است. انعکاس خشم فروخوردة توده است که به صورت آتش از درون پیشاهنگ زبانه میکشد. شور انقلابی پیشاهنگ متکّی به مصالح مادی توده است و به این سبب است که سرانجام انرژی ذخیره شدة توده را به انفجار میکشاند» (پیشاهنگ انقلاب و رهبری خلق, پنج رسالة بیژن جزنی, ۱۹ بهمن تئوریک, شمارة ۸, آذر ۱۳۵۵).

  حمید اشرف و یارانش نیز «تنها راه در هم شکستن خفقان در محیط سیاسی ایران» را «ضربه زدن به دشمن» ارزیابی میکردند: «ما عملاً به این نتیجه رسیده بودیم که در اوایل کار ایجاد هرنوع سازمان وسیع و گسترده به منظور بسیح توده ها, به علّت کنترل شدید پلیسی, مقدور نمیباشد. لذا, به تئوری کار گروهی معتقد شده بودیم. هدف گروه, به طورساده, ایجاد برخوردهای مسلّحانه و ضربه زدن به دشمن برای درهم شکستن خفقان در محیط سیاسی ایران و نشان دادن تنها راه مبارزه, یعنی, مبارزة مسلّحانه به خلق میهنمان بود» (جمعبندی سه ساله, انتشارات نگاه, تهران ۱۳۵۸, ص۹۲).

تفاوت دیدگاه‌های جزنی و احمدزاده

  گروه اول و دوم (گروه جزنی و گروه احمدزاده)  در فاصلة ماه‌های شهریور تا دیماه ۱۳۴۹ بر سر انتخاب «استراتژی و تاکتیک مبارزة مسلّحانه» مباحثات طولانی داشتند. جزوة «آنچه یک انقلابی باید بداند» که در آخر تابستان ۱۳۴۹به نام علی اکبر صفایی فراهانی درآمده بود, کلیترین برداشتهای دیدگاه اول (=دیدگاه جزنی) را به دست میداد.  جزوه های «ضرورت مبارزة مسلحّانه و ردّ تئوری بقا» (بهار ۱۳۴۹), به قلم امیرپرویز پویان و «مبارزة مسلّحانه, هم استراتژی و هم تاکتیک» (آخر تابستان۱۳۴۹), نوشتة مسعود احمدزاده, «اصل مطلب دیدگاه دوم» را مطرح مینمود.

    «دو دیدگاه در شناخت خطوط کلّی ساخت اقتصادی ـ اجتماعی ایران و شکل مبارزه با حکومت شاه, هم جهت بودند. هردو در فرایند پژوهشهای میدانی و بررسیهای مشخّص خود به این نتیجه رسیده بودند که جامعة ایران پس از انقلاب سفید و اصلاحات ارضی سرمایه داری شده‌است؛ به واسطة دیکتاتوری است که توده های زیر ستم از حرکت وامانده اند؛ و بر پیشاهنگ است که با برافروختن آتش مبارزه مسلّحانه و ازخودگذشتن و جانبازی, تودهها را از حالت خمودی و خموشی درآورد و ”انرژی ذخیرة تودهها را به انفجار بکشاند“...

گروه جزنی ـ ظریفی با توجّه به تجربة غنی مبارزاتی و پختگی که داشتند, از هرگونه الگوبرداری گریزان بودند. از ”قطب گرایی“ هم, سخت, پرهیز داشتند. ”بارزترین خصوصیّت ایدئولوژیک این گروه, گرایش به برداشت مستقیم و مستقل از مارکسیسم ـ لنینیسم“ بود و ریختن شالوده های مارکسیسمی ایرانی.

 رهبر گروه, بیژن جزنی, با آثار کلاسیک آشنا بود؛ به ویژه, نوشته های لنین را خوانده بود و واژگان این ادبیات را به درستی میشناخت و به کار میبست. برای این گروه, دست زدن به مبارزة مسلّحانه, به معنای آغاز انقلاب نبود, به معنای تدارک انقلاب بود. آنها میدانستند که آغاز انقلاب نیاز به پیدایش موقعیت انقلابی دارد و این موقعیت هنوز در جامعه وجود ندارد. انقلاب را هم کار توده ها میدانستند و تدارک انقلاب را کار  پیشاهنگ تودهها. مرز میان حرکت توده و پیشاهنگ را هم خدشه دار نمیساختند. به همین دلیل, چشم به راه پیوستن توده ها به”هستة چریکی“ نبودند و فراروییدن هستة چریکی به”ارتش خلق“. چشم به راه افزایش تحرّک توده ها بودند و رشد و گسترش مبارزات صنفی و سیاسیشان که میبایست توسّط پیشاهنگ سمت وسو داده شود. به دنبال بسیج دهقانان و ”جنگ چریکی دهقانی“ هم نبودند. به شهر چشم دوخته بودند و به”کارگران و دیگر زحمتکشان شهر“. امّا, تاٌکید داشتند که ”اولّین گام در تدارک و گسترش مبارزه در بین نیروهای بالفعل است. روشنفکران, بالفعلترین نیروهای جنبشاند. این نیروی جوان تمام صفات و خصوصیات لازم را برای شروع حرکت دارد“ (به نقل از  «آن چه یک انقلابی باید بداند» علی اکبر صفایی فراهانی, از انتشارات ۱۹بهمن تئوریک, چاپ دوم, ص۳۴).

  مبارزات صنفی و صنفی ـ سیاسیِ لایههای مختلف مردم, امّا, جایی در دیدگاه مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان نداشت. آنها نه جایگاه ویژه ای برای این مبارزات قائل بودند و نه بهحرکتهای خودجوشی که ربطی بهجنبش چریکی نداشت, حساسیّت زیادی نشان میدادند. سازماندهی این مبارزات را هم در قلمروِ وظایف سازمانهای سیاسی ـ نظامی نمیدانستند. باور داشتند که ”بسیج تودهها جز از راه مبارزة مسلّحانه امکانپذیر نیست“ («مبارزة مسلّحانه, هم استراتژی و هم تاکتیک», مسعود احمدزاده, از انتشارات سازمان چریکهای فدایی خلق ایران, چاپ هفتم, ۱۳۵۴, ص۸۴) و ”... موتور کوچک و مسلّح میتواند قیام را آغاز کند و بهتدریج تودهها را نیز بهیک مبارزة مسلّحانه طولانی... بکشاند (همان, ص۶۵). پس تفاوت چندانی میان سازماندهیِ ”عنصر روشنفکر“ و ”عنصر پرولتاریایی“ نمیگذاشتند و تاٌکیدی بر جذب روشنفکران بهمثابة پیششرط جذب تودههای مردم نداشتند. بهطورکلّی هم زمینة حرکت روشنفکران انقلابی را در زمینة حرکت تودههای مردم متمایز نمیساختند و هر دو را نمود ”شرایط عینی انقلاب“ میپنداشتند. امّا, ”قیام مسلّحانة شهری“ را  از ”مبارزة مسلّحانة تودهیی“ متمایز میکردند و دومی را شکل تکاملیافتة اول میدانستند و مرحلة پایانی مبارزه برای براندازیِ رژیم.

  بهطورکلی, ”درس“های انقلاب کوبا و بسی بیش از درسهای انقلاب کوبا, ”درس“های انقلاب چین و جمعبندی از این ”درس“ها, که بهنام اندیشة مائوتسه دون تبلیغ و ترویج میشد, تاٌثیر انکارناپذیری بر دیدگاه مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان گذاشته بود, که نه در  مکتب مبارزات سیاسی و صنفی پرورش یافته بودند و نه شناخت ژرف و گستردهیی از جامعه خود داشتند» (جُنگی دربارة زندگی و آثار جزنی, ص۴۰۳,  مقالة ناصر مهاجر).

  گروه جزنی معتقد بهکار در شهر و روستا بودند. بهباور آنها, «چون هدف از اولین اقدامات مسلّحانه, تغییر فضای سیاسی جامعه و بهطورکلی تبلیغ مسلّحانه است, عملیات مسلّحانه در روستا و شهر میتوانند یکدیگر را کامل کنند و گذشته از آن, وجود سلولهای مسلّح در کوه و شهر, بهمثابه یک عامل حمایتکنندة تاکتیکی, میتواند مورد استفاده قرارگیرد... جنبش روستایی میتواند کادرهایی را که در شهر امکان ادامة مبارزه ندارند, بهخود جلب کنند و با اجرای عملیات مسلّحانه, قوای دشمن را در مناطق وسیعی بهخود مشغول دارد و این مناطق را بهطوروسیعی ”سیاسی“ کند. همچنین, جنبش چریکی شهری با برهمزدن نظم شهرها, میتواند قسمتی از قوای دشمن را تجزیه کرده و سیستم عصبی دشمن را نیز مورد آسیب قراردهد...» (بیژن جزنی, تاریخ سی ساله, تهران ۱۳۵۷, ص۱۰).

 گروه جزنی (گروه جنگل) برای آغاز مبارزه مسلحانه جنگل گیلان را برگزیده بود, امّا, گروه احمدزاده جنگ چریکی شهری را ترجیح میداد.

 حمید اشرف, که در جریان بحثهای دو گروه بود, در جزوة «جمعبندی سه ساله» (که در سال ۵۳ نوشته شد و حاویِ جمعبندی رویدادهایی است که تا شهریور ۵۱ روی داده‌است) نوشت: «گروه احمدزاده سازماندهی کوه را عملی نمیدانست و معتقد بود که تنها با انرژی ذخیرهشدة ناشی از جنگ شهری میتوان کار گروه را سازمان داد و بهراستی امکانات آنها هم اجازه اقدام منظّمی را در این زمینه نمیداد. زیرا, ذخایر تجربی بسیار کمی در این زمینه داشتند... ما میخواستیم پس از توافق تئوریک, امکانات را مطرح کنیم. فرماندهی دستة کوهستان (رفیق صفایی), که اینک آمادة اجرای طرحهای پیش بینی شده بود, پیشنهاد شروع عملیّات را میداد... مرتّباً, فشار میآورد که زودتر با این گروه بهتوافق عملی برسیم. ولی, گروه احمدزاده, شروع عملیات در کوه را, وابسته بهشروع عملیات در شهر میکرد» (جمعبندی سه ساله, تهران, ۱۳۵۷, ص۹۷).

 در دیماه ۴۹, دو گروه بر سر تنظیم برنامة مبارزات آینده بهتوافق رسیدند و ازجمله, بر این توافق شد که گروه احمدزاده ـ پویان چندتن از اعضایش را برای اعزام بهجنگل آماده کند. در این راستا, احمد فرهودی در بهمن ۴۹, به جنگل اعزام شد و بهدستة چریکی جنگل بهفرماندهی صفایی فراهانی پیوست.

رستاخیز سیاهکل

۱۹ بهمن سالروز رستاخیز سیاهکل

  سرانجام,  در ۱۹بهمن سال ۱۳۴۹ (۸فوریه ۱۹۷۱) «تعرّض انقلابی» قلب «وحشت و اختناقی» را که بر جامعه چیره بود, نشانه رفت و «مبارزة مسلّحانه که طی چندین سال در شرایط دشوار تدارک یافته بود, با حملة یک دستة چریک بهپاسگاه ژاندارمری سیاهکل آشکار شد. ما این واقعه را نقطة آغاز جنبش مسلّحانه میشناسیم... این رستاخیزی بود که بهقریب بیست سال عقبنشینی جنبش رهاییبخش پایان داد و پیشروی نیروهای جلودار خلق را آغازکرد... میتوان گفت که درست پیش از رستاخیز سیاهکل, مردم و جریانها و محفلهای مخالف رژیم, بر اثر قدرت نمایش رژیم, در نومیدی بهسرمی بردند. در این شرایط بود که رستاخیز سیاهکل درخشید... سیاهکل در شرایط سکون و خفقان و در اوج نومیدی مردم, سکوت را شکست و رژیم را که در اوج قدرتنمایی و ثبات ظاهری بود, بهمبارزه طلبید...» (پیشاهنگ و توده, بیژن جزنی, انتشارات خسرو, ص۴۵).

رستاخیز سیاهکل به روایت «حمید اشرف»

 گروه جنگل مجموعاً ۲۲نفر بودند. شماری از آنها برای شناسایی و عملیّات بهکوه رفتند: «گروه یا دستهٌ کوه». بقیّه در شهر ماندند: «گروه شهر».

  گروه کوه، بهفرماندهی علیاکبر صفایی در روز ۱۵شهریور ۱۳۴۹، از درّهٌ مکار در نزدیکی چالوس، کار شناسایی منطقه را، از نظر جغرافیایی و نظامی، از شرق بهغرب، آغاز کردند. «قرار بود بلافاصله پس از تکمیل شناسایی ابتدایی، که امکان تحرّک حسابشده را بهدستهٌ کوهستان میداد، عملیات نظامی آغاز شود؛ بهصورت حمله بهیک پاسگاه و خلع سلاح آن. افراد موظّف بودند بدون درنگ منطقه را ترک گویند تا از عکسالعمل احتمالی دشمن مصون بمانند.

     این واضح بود که بلافاصله پس از اولّین عمل چریکی، روستاییان که هنوز درک روشنی از دستهٌ چریکی ندارند، واکنش موافقی نشان نخواهند داد، بلکه، تداوم در عملیّات نظامی است که میتواند، بهتدریج، روستاییان یک منطقه را تحت تاٌثیر قرار دهد و آنها را بهحمایت معنوی و سپس، مادی وادار سازد.

هدف گروه بهطورخالص و ساده، ایجاد برخوردهای مسلّحانه و ضربهزدن بهدشمن بهمنظور درهمشکستن اتمسفر خفقان در محیط سیاسی ایران و نشاندادن تنها راه مبارزه، یعنی مبارزهٌ مسلّحانه خلق میهنمان بود. گروه با توجّه بهاین موضوع که ممکن است در هرلحظه از عمل نابود شود، کار خود را آغاز کرد...

   گروه احمدزاده متّکی بر تجارب و تئوری انقلاب برزیل، پیشنهاد سازماندهی جنگ چریکی شهری را میداد و معتقد بود که جنبش باید اول در شهر دوربگیرد و سپس، کار در روستا، متّکی بهمبارزهٌ دورگرفتهٌ در شهر، آغاز گردد و در این مرحله مبارزه، بهطورعمده، از شهر بهروستا منتقل گردد.

    امّا، گروه جنگل پیشنهاد آغاز مبارزهٌ همزمان در شهر و روستا را میداد. دلیل ما، خصلت تبلیغی مبارزهٌ مسلّحانه در آغاز کار بود. ما معتقد بودیم که کار در شهر و روستا، درصورتامکان، باید شروع شود، البتّه، بهتقدّم عملیات در شهر معتقد بودیم، ولی، این تقدّم، ازنظر ما، فقط، جنبهّ تاکتیکی داشت و بهمنظور آماده کردن افکار عمومی برای جذب و تاٌثیرپذیری بیشتر از عمل کوه بود. درحالی که این تقدّم زمانی از نظرگاه رفقای گروه احمدزاده جنبهٌ استراتژیک داشت.

    بههرحال، تماس دو گروه در سراسر پاییز ۴۹ بهبحثهای تئوریک گذشت...

   رفیق صفایی، فرمانده دستهٌ کوهستان، که اینک آمادهٌ اجرای طرحهای پیشبینی شده بود، پیشنهاد شروع عملیات را میداد. بالاَخصّ، او بر امکانات سربازگیری از طریق گروه احمدزاده حساب میکرد... لذا، مرتّباً فشار میآورد که زودتر با این گروه بهتوافق برسیم.  بالاخره، در اوایل زمستان ۴۹ این مهم حاصل شد و توانستیم بر سر این موضوع که ''کار در کوه را هماکنون باید سازمان داد'' بهتوافق برسیم. ولی، گروه احمدزاده شروع عملیات در کوه را وابسته بهشروع عملیات در شهر میکردند و معتقد بودند که ''دستهٌ کوهستان باید منتظر سازماندهی کادرهای شهری و آمادگی آنها برای عمل بماند''. ولی ما بههمزمانی معتقد بودیم زیرا، دستهٌ کوهستان آمادهٌ اجرای طرح پیشبینی شده بود و اگر عمل را طبق نقشهٌ قبلی شروع نمیکرد با دشواریهایی روبهرو میشد. این دشواریها، عمدتاً، عبارت بود از:

۱ـ امکان بروز خطرِ ناشی از طولانیشدن مدت شناسایی و احتمال برخورد نادلخواه با قوای ژاندارمری.

۲ـ پایینآمدن روحیه کادرهای کوه ناشی از انتظار نامحدود.

   بنا بر این دلایل، فرماندهی کوه صلاح را در آغاز نبرد میدید، بالاَخصّ این که بر اثر طولانیشدن مباحثات در شهر، نسبت بهثمربخشی عملی و سریع این مباحثات بیاعتماد شده بود... دیگر ادامهٌ حرکت بهشکل قبل برای دستهٌ کوهستان امکان نداشت یا باید بهشهر بازمیگشتند و یا این که باید برنامهٌ عملیاتی را آغاز مینمودند...

     دستهٌ کوهستان در دو برنامهٌ دو ماهه و یک ماه و نیمه، از درّهٌ چالوس تا منطقهٌ خلخال، و از درّهٌ چالوس تا منطقهٌ رامیانی، واقع در شرق مازندران، را شناسایی کرده و اینک آماده عمل بودند. روحیهٌ عالی داشتند و بهصورت مردان جنگل، محکم و مقاوم و با تجربه شده بودند.

    فرماندهی کوه اعلام داشت که در نیمهٌ دوم بهمن عملیات را آغاز خواهد کرد.

    در نیمهٌ اول دیماه، یکی از کادرهای گروه جنگل ـغفور حسن پورـ که افسر وظیفه بود و بههمیندلیل، وظایف گروهیش بهدیگران داده شده بود، بهعللی غیر از ارتباط با گروه جنگل دستگیر شد. او اطلاعات وسیعی نسبت بهافراد گروه کوچک ما داشت. پس از بیست روز شکنجه، که بالاخر، منجر بهشهادت او در زیر شکنجه شد، اعترافاتی کرد. این اعترافات، سرنخ دستگیری سایر افراد گروه جنگل شد... آنها در شهر غافلگیر شده و دستگیر شدند.  در روز ۱۳بهمن حملهٌ تدارک شدهٌ سراسری سازمان امنیّت بهگروه ما شروع شد. در فاصلهٌ ۲۴ساعت سه نفر در گیلان و پنج نفر در تهران دستگیر شدند و در روزهای بعد، دو تن دیگر در تهران دستگیر شدند.  از کلّ کادرهای شهریِ گروه جنگل فقط پنج نفر باقی ماندند و شبکهٌ شهری ما از همپاشید. در این زمان دستهٌ کوهستان که با یک عنصر شایسته از گروه احمدزاده ـ رفیق فرهودی ـ تفویت شده بود و تعدادشان به۹ نفر رسیده بود، از منطقهٌ شرقی مازندران، از طریق جادهٌ اتومبیلرو بهمنطقهٌ سیاهکل منتقل شده بودند و در ارتفاعات جنوبی سیاهکل ـکوهستانهای دیلمـ مستقر شده و آمادهٌ عملیات بودند.

در ۱۶بهمن در جنگلهای جنوبی سیاهکل با رفقای دستهٌ کوهستان تماس گرفتیم و ضربههای وارده را بهاطلاع آنها رساندیم.  نه ما و نه آنها، هنوز از دستگیری رفیقی که در کوهپایههای سیاهکل معلم بود ـرفیق نیّریـ که محل انبارک آذوقه را در  آن منطقه میدانست، مطّلع نبودیم [او در زیر شکنجهٌ شدید محل انبارک، واقع در قلّهٌ کاکوه سیاهکل را گفت و بعدها در دادگاه بهحبس ابد محکوم شد]. او اطلاع نداشت که دستهٌ کوهستان در سیاهکل موضع گرفته‌است. ما مطرح ساختیم که بهزودی او (نیّری) دستگیر خواهد شد. بنابراین، رفقای کوه تصمیم گرفتند که یکی از افراد خود را نزد او بفرستند و او را فراری دهند.

    در روز ۱۹بهمن ـکه برای حمله به پاسگاه ژاندارمری انتخاب شده بودـ رفیق هادی بندهخدا از کوه پایین آمد تا در دهکدهٌ شاغوزلات، معلم جوان دهکده ـرفیق نیّریـ را ببیند و از خطری که او را تهدید میکند، مطّلعش ساخته و او را فراری دهد. غافل از این که ضربه از شهر بهآنجا هم سرایت کرده و ژاندارمری خانهٌ نیّری را در محاصره دارد. بههرحال رفیق هادی بندهخدا در دهکدهٌ شاغوزلات، پس از یک درگیری بهدست دشمن اسیر میشود. رفقایی که در ارتفاعات بودند با صدای تیراندازی از واقعه مطّلع میشوند و قرار میشود طبق قرار قبلی، حمله را شروع کنند و ضمناً رفیق زندانی را هم آزاد کنند».

 گروه کوهستان «در شامگاه ۱۹بهمن از مواضع خود خارج شدند و پس از تصاحب یک اتوبوس کوچک در جادهٌ سیاهکل ـ لونک بهسیاهکل حمله کردند... در این حمله، تمام سلاحهای پاسگاه ـکه عبارت از ۹ قبضه تفنگ امیک و برنو و مسلسل بود، تصاحب گردید. در این عمل معاون پاسگاه سیاهکل و فرد دیگری کشته شدند و رفقا بدون دادن تلفات بهارتفاعات جنوبی عقبنشینی کردند (رفیق زندانی در پاسگاه نبود. رئیس پاسگاه او را بهرشت برده بود).

  از ۱۹بهمن تا ۸ اسفند۴۹، دستهٌ کوهستان مورد حملهٌ متمرکز نیروهای دشمن قرار گرفتند». آن «نه جوان فداکار» «بدون مهمّات کافی» بهمحاصرة دشمنی افتادند که تمامی راه‌های خروجی جنگل را, کاملاً, بسته بود. آنها با «سه قبضه مسلسل, نُه قبضه کلت و مقادیری نارنجک و مواد منفجره», بهکام تمساحی افتادند که برای دریدن آنها دندان تیز کرده بود.

     از آن جایی که نیّری در زیر شکنجه، محل انبارک آذوقه در قلهٌ کاکوه را ـکه با کمک خود او ایجاد شده بودـ گفته بود، «دشمن عمدهٌ نیروی خود را در حوالی کاکوه بسیج کرده بود و با استفاده از همه نوع تجهیزات، بالاَخص، هلیکوپتر، چهار نفر از رفقای کوه را، که بهمنظور برداشت آذوقه بهمحل رفته بودند، بهمحاصره درآورد. موقعیّت طبیعی نیز مناسب نبود. بهعلّت زمستان درختان جنگلی برگ نداشتند و از نظر نظامی این یک عامل منفی برای چریک کوه محسوب میشد و امکان استفاده از هلیکوپتر را بهدشمن میداد.

     فداییان کوهستان مدت ۴۸ ساعت با قوای متمرکز دشمن پیکار کردند و آنگاه که مهمّاتشان بهپایان رسید، دو نفرشان با دستزدن بهعمل فدایی با انفجار نارنجک خودشان را با چندین تن از عوامل دشمن نابود کردند و دو  نفر دیگر که رمقی نداشتند، دستگیر شدند...  بدین ترتیب،  از دستهٌ۹نفری کوهستان ۷نفر [علیاکبر صفایی فراهانی, غفور حسنپور اصیل, احمد فرهودی, هوشنگ نیّری, هادی بندهخدا لنگرودی, اسکندر رحیمی و عباس دانش بهزادی] بهاسارت دشمن درآمدند و دو تن [محمدرحیم سمایی و مهدی اسحاقی]  در جنگل بهشهادت رسیدند.   در مجموع، از افراد ۲۲نفری گروه جنگل ـدر کوه و شهرـ جمعاً، ۱۷نفر دستگیر شدند که از این ۱۷نفر ۱۳نفر [صفایی فراهانی, غفور حسنپور, هادی بندهخدا, احمد فرهودی, هوشنگ نیّری, اسکندر رحیمی, جلیل انفرادی, عباس دانش, محمدهادی فاضلی, اسماعیل معینی, شعاعالدّین مشیّدی, ناصر سیفدلیل صفایی و محدّث قندچی] در تاریخ ۲۶ اسفند ۴۹ تیرباران شدند» (تحلیل یک سال مبارزهٌ چریکی در شهر و روستا، حمید اشرف، از انتشارات سازمانهای جبههٌ ملی ایران ـ خارج از کشورـ بخش خاورمیانه، صفحات ۸تا ۲۶).

ادامه راه قهرمانانهٔ سیاهکل

از گروه ۲۲ نفرة جنگل, فقط، پنج تن زنده و آزاد باقی ماندند.

گروه احمدزاده نیز در آن زمان یک تیم شهری سازمان داده بود که با حمله بهکلانتری قُلهک در روز ۱۴فروردین۱۳۵۰,  مسلسل نگهبان کلانتری را بهغنیمت گرفتند.

 پنج نفر باقیمانده از گروه جنگل, در پگاهِ روز ۱۸فروردین ۱۳۵۰ سرلشکر ضیاء فَرسیو,  رئیس ادارهٌ دادرسی ارتش, را در یک محکمهٌ انقلابی محاکمه و او را بهاتّهام اعدام رفقایشان بهمرگ محکوم کردند و یک واحد از رزمندگان فدایی بهفرماندهی اسکندر صادقنژاد حکم اعدام وی را در سحرگاه همان روز بهمورد اجرا گذاشتند.

چریکهای فدایی خلق پس از این دو عملیات آمادگیشان را برای ادامة راه شهیدان فدایی در اطلاعیهیی اعلام کردند: «...هرجا ظلم هست, مقاومت و مبارزه هم هست... ما فرزندان انبوه زحمتکشانی هستیم که در طول صدها سال با افشاندن خونشان بهما یاد دادهاند که چگونه میتوان بهآزادی و زندگی شرافتمندانه دست یافت... مبارزة چریکی شروع شده‌است... یورش قهرمانانة چریکهای از جان گذشته بهپاسگاه سیاهکل در گیلان باردیگر, بهروشنی تمام, نشان میدهد که مبارزة مسلّحانه تنها راه آزادی مردم ایران است. ما چریکهای فدایی خلق با حمله بهپاسگاه کلانتری قُلهک و اعدام فرسیوی جنایتکار نشان دادیم که راه قهرمانانة سیاهکل را ادامه خواهیم داد...» (حقایقی دربارة جنبش جنگل و حماسة سیاهکل, چریکهای فدایی خلق, ص۲۵).

در اواخر فروردین ۱۳۵۰ بازماندگان گروه جنگل و گروه مسعود  احمدزاده درهم ادغام شدند. از پیوند آن دو, «چریکهای فدایی خلق» پدیدآمد.

پس از اعدام فرسیو, شاه بهناصر مقدم, مدیر کل ادارة سوم ساواک, دستور داد فعالیتهای ساواک, شهربانی, ارتش و ژاندارمری را برای خشکاندن ریشة «خرابکاران» و جلوگیری از پیوستن دانشجویان بهآنان, یککاسه کند. در پی این «فرمان ملوکانه», «کمیتة مشترک ضدّ خرابکاری» زیر نظر پرویز ثابتی و ناصر مقدم, با الگوبرداری از کمیتههای مشابه در آمریکای لاتین پدیدآمد.

در خرداد ۱۳۵۰, خانهیی که امیرپرویز پویان, اسکندر صادقینژاد و رحمت پیرونذیری در آن بودند, بهمحاصره نیروهای ساواک درآمد. این سه چریک فدایی, دلاورانه, جنگیدند و هر سه در این نبرد نابرابر جان باختند.

در پاییز سال ۱۳۵۰, تنها دو تیم عملیاتی باقی مانده بود که آن دو نیز بهلحاظ مالی و تسلیحاتی, بهشدّت, در تنگنا بودند: یکی, بهفرماندهی حمید اشرف و متشکّل از شیرین معاضد (فضیلت کلام), صفّاری آشتیانی و عباس جمشیدی رودباری؛ و دیگری, بهفرماندهی حسن نوروزی و متشکّل از احمد زیبرم, علی اکبر جعفری و فرّخ سپهری.

در اسفند ۱۳۵۰, مسعود احمدزاده, یک سال پس از رخداد سیاهکل, بهجوخة اعدام سپرده شد. در همان ماه اسفند, بهجز مسعود احمدزاده, شماری از رزمندگان فدایی, در سه نوبت, بهجوخه اعدام سپرده شدند: عباس مفتاحی, مجید احمدزاده,  اسدالله مفتاحی, حمید توکّلی, سعید آریان, غلامرضا گَلَوی, بهمن آژنگ, علینقی آرش, حسن سرکاری, مهدی سُوالونی, عبدالکریم حاجیان سهپله, مناف فلکی, علیرضا نابدل, یحیی امینینیا, جعفر اردبیلچی, اصغر عربهریسی و اکبر موٌیّد.

 

بیژن جزنی در سالهای پس از «رستاخیز سیاهکل»

در جریان حمله بهپاسگاه سیاهکل, شناسنامهیی با عکس حسن ضیاءظریفی بهدست ساواک افتاد که گویا قرار بود او را از زندان فراردهند, این بود که ساواک پیبرد گروه جزنیـ ظریفی متلاشی نشده و برخی از اعضای آن در بیرون زندان فعال هستند. این بود که بیژن و حسن ظریفی را برای بازجوییهای دیگر, از زندان قم و رشت, بهتهران منتقل کرده و آن دو را به زیر شکنجه کشیدند.

 میهن, همسر جزنی, دراین باره مینویسد: «پس از ماجرای سیاهکل بیژن را برای یک سلسله بازجویی بهزندان اوین و سپس, بهقصر منتقل کردند و چند ماه بهما ملاقات ندادند تا این که در مرداد۵۰ عدهیی ماْمور مسلّح, شبانه, بهخانة ما در خیابان فرح جنوبی ریختند و مرا دستگیر کردند و بهزندان کمیتة شهربانی بردند. در بازجویی دنبال ردّ پای چریکها بودند... در یکی از روزهای هفتة سوم مرا بهدفتر خواندند. دکتر جوان آن جا نشسته بود. بهمن گفت: ”می خواهم ترا بهملاقات بیژن ببرم... غرض از این ملاقات این است که شما بیژن را نصیحت کنید که سرِ خانه و زندگی خودش برگردد...» در دفتر زندان اوین «ناگهان در باز شد و دو نگهبان بیژن را بهداخل اتاق آوردند... آنچه را که میدیدم بهسختی باور میکردم. بیژن شباهت زیادی بهخودش نداشت. بهشدّت پیر و تکیده شده بود. طوری حرف میزد که گویا دندان در دهان ندارد». بیژن در این دیدار به همسرش گفته بود: ”مرا در آپولو گذاشتند“» (جُنگی دربارة زندگی و آثار بیژن جزنی, مقالة میهن جزنی, ص۷۲).

  بیژن در زمستان ۱۳۵۱ و بهار۱۳۵۲  در زندان قصر بود. جمعآوری اطلاعات دربارة تاریخچة جنبش, بهویژه جنبش فدایی, از جمله وظایفی بود که در این مدت در زندان پیگیری میکرد و سه جزوة  «تاریخ سی ساله», «مبانی اقتصادی ـ اجتماعی استراتژی جنبش مسلّحانه» و«چگونه مبارزة مسلّحانه توده یی میشود» حاصل این تلاش است که آنها را, به طورپنهانی, به بیرون زندان فرستاد که بدون ذکر نام نویسنده در خارج از ایران به چاپ رسیدند.

بیژن جزنی

سال ۵۳ سال «فرود بیژن»

بیژن جزنی «اصلاً اهل کپیهبرداری و آیهپردازی نبود و بهمعنیدقیقکلمه, یک مارکسیست خلّاق بود. برای او مارکسیسم, نه ”شریعت جامد“ که ”رهنمونِ عمل“ بود. او بهما عدم دنبالهروی از قطبهای جهانی و حفظ استقلال, تکیه بر شرایط داخلی و دفاع از منافع مردم ایران, مبارزه برای دموکراسی و سوسیالیسم را آموخت و میتوان او را پرچمدار این اندیشهها در جنبش کمونیستی ایران دانست» (جُنگی دربارة زندگی و آثار بیژن جزنی, مقالة مهدی سامع, ص۱۴۴).

 این ویژگی بیژن جزنی در دورهیی که «مارکسیستهای وطنی», بهطورعمده, به«کپیهبرداری» مشغول بودند و بهایی چندان بهاصل «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» نمیدادند, قابل تحمل نبود و از این رو, او را   در زندان زیر فشارهای مضاعف قرار میدادند. این فشارها در سالهای ۵۲ـ ۵۳ شدیدتر شده بود.

میهن, همسر جزنی, حال و روز او را در این سالها اینگونه توصیف میکند: در سالهای ۵۳ ـ ۵۲, «در روزهای ملاقات گاهی بیژن را بسیار آشفته میدیدم. وقتی با همان زبان مخصوص خودمان علت را جویا میشدم, مختصراً از مشکلات ناشی از درگیری با سایر دیدگاه‌ها سخن میگفت و از چپروهایی که او را متّهم میکردند که تودهیی است. یک روز هم هنگام صحبت بهشوخی سرش را بهپایین خم کرد و گفت: همین دو تا شویدی هم که بر سر من مانده, بهزودی از دست ”پروچینی“ها خواهد ریخت. بعضی مواقع هم با خواندن شعری درد دلش را بیان میکرد:”من از بیگانگان هرگز ننالم...“» (جُنگی دربارة آثار... ص۷۳).

«سال ۱۳۵۳, سال فراز جنبش چریکی در بیرون زندان, و سال فرود بیژن در درون زندان بود. در ماه‌های پایانی این سال, دیگر بیژن تنها مانده بود و جز چند تن از یاران وفادارش, کسی در کنارش نمانده بود. فضای بند تبآلود بود. از جنب و جوش پیشین هم خبری نبود. غباری از شکّ و دو دلی و بیاعتمادی, بر یقین و یکدلی و اعتماد آغازین نشسته بود. ماٌموران زندان هم هشیار بودند و فشار بر زندانیان را فزونی بخشیده بودند. نسبت بهجزنی و یارانش هم بیش از پیش حساّس شده بودند. بهاین نتیجه رسیده بودند که با رهبری چریکها در بیرون زندان سروسرّی دارد و برای پیشبرد برنامههای آنها, در درون زندان, تشکیلاتی بهوجود آورده‌است. گمان داشتند که اگر جزنی و یارانش را سر بهنیست کنند, در جهت نیستی ”چریکها“ گام مهمّی برداشته اند. بهاین دلیل, طرح کشتارشان را ریختند...

بیژن جزنی تا زمانی که زنده بود بهچالشی جدّی کشیده نشد و دیدگاه‌هایش مورد نقد و بررسی سنجشگرایانه قرار نگرفت؛ نه در نوشتار و نه در جریان یک مناظرة جدّی در درون زندان. بهسبک و سیاق ناپسندی ـکه میشناسیمـ امّا, پشت سرش حرف میزدند و پچپچ میکردند؛ همه, جز هوادارانش. حرفها و پچپچها, بیشتر, دور و بر مسائل شخصی بود و خصلتی. (رفیق خصوصیّات و خُلقیّات بوژوایی دارد. بهسر و وضعش میرسد و پس از اصلاح ادوکلن میزند. شکمپرور است. اهل ریاضتکشی نیست. زن و بچّه هم دارد و...) و این حرفها و برچسبها, در روزگاری که چپ روی و تندروی غوغا میکرد و در همه زمینههای زندگی فردی و اجتماعی ”ارزش“ بود, بر نیروی جوانان سرد و گرم روزگار نچشیده, ناپخته و نافرهیخته, بیتاٌثیر نبود. و این چنین بود که دیگر جوانها بهسوی جزنی نمیآمدند. از او دوری میگزیدند و بهداشتن مناسبات رسمی با ”رفیق“ اکتفا میکردند» (جُنگی دربارة زندگی و آثار بیژن جزنی, مقالة ناصر مهاجر, ص۴۱۴).

انتقامجویی وحشیانه

سال ۱۳۵۳ سال گسترش عملیات نظامی سازمان چریکهای فدایی خلق بود. آنها, از مرداد تا اسفندماه, ده عمل نظامی انجام دادند. از آن جمله بود ترور سروان «نیکطبع», بازجو و شکنجهگر ساواک در ۱۹دی۱۳۵۳؛ ترور سروان نوروزی, افسر گارد دانشگاه و ترور عباس شهریاری «مرد هزار چهره» و عنصر نفوذی ساواک در گروه‌های چپ, در ۱۴ اسفند ۵۳.

 این ترورهای آخرین ساواک را بهانتقامجویی وحشیانهیی واداشت و بهبهای کشتار شماری از پاکبازترین و برجستهترین رزمندگان راه رهایی مردم ایران انجامید و بهویژه, چنان ضربهیی بر پیکر جنبش چپ در ایران وارد کرد که هرگز جبران نشد.

دو روز پیش از آخرین ترورها (۱۲اسفند ۵۳), شاه تاٌسیس «حزب رستاخیر و برقراری نظام تکحزبی را اعلام کرد. با تاٌسیس این حزب, بازی دو حزبی رژیم شاه ـ حزب ایران نوین و حزب مردم ـ بهپایان رسید و شاه در رویارویی با اعتراضات مردمی, شمشیر خود را از رو بست و بهخاموش کردن هر صدای مخالفی پرداخت.

 روز ۱۵اسفند ۵۳, بیژن جزنی و ۳۳تن دیگر  از زندانیان بندهای چهارم, پنجم و ششم زندان شمارة یک زندان قصر را بهزندان اوین منتقل کردند که در بین آنها چند تن از یاران جزنی بودند که در سال ۱۳۴۸ پس از فرار بیفرجام بهزندانهای دیگر و اغلب پرتافتاده تبعید شده بودند و اکنون در زندان قصر بودند مانند حسن ضیاء ظریفی, سعید کلانتری, عزیز سرمدی و عباس سورکی. دو تن دیگر از یاران جزنی را که بهزندانهای اراک (احمد جلیل افشار) و اهواز (محمد چوپانزاده) تبعید شده بودند, در روز ۱۷ اسفند۵۳ بهاوین منتقل شدند.

بعد از ترور سرتیپ زندی پور, رئیس «کمیتة مشترک ضدخرابکاری» در روز دوشنبه ۲۶اسفند ۱۳۵۳, چند تن از افراد سرسخت سازمان مجاهدین خلق را نیز بهاوین بردند. مصطفی جوان خوشدل در روز ۲۸فروردین ۵۴ از زندان «کمیتة مشترک» بهاوین برده شد. «او از سرسختترین مجاهدین بود. کمتر کسی بهاندازة او شکنجه شده بود. او شکنجهشده و بیجان و لنگان بهاوین برده شد». و کاظم ذوالانوار نیز, که «از برجستهترین و احترامبرانگیزترین مجاهدین دربند و از سازمانگران اصلی و مسئولان مهمّ شبکة زندان مجاهدین» بود.                                                                                                                                                          

 بیژن جزنی و یاران پاکبازش, از «سران و سرآمدان چریکها در زندان بودند. از سرشناسترین فداییان خلق, با دانش و بینش, با تجربه و پخته, ورزیده و کارآمد. برخلاف بیشتر هواداران مبارزة چریکی که دانشجو بودند, بیشتر اینها پیش از کودتای ۲۸مرداد در صفوف سازمان جوانان حزب توده رزمیده بودند, پس از کودتا از حزب فاصله گرفته, سنجشگرانه گذشتة سیاسی خود را بازبینیکرده و با بنانهادن گروه مارکسیست ـ لنینیستِ مستقلی, مبارزه را ادامه داده بودند و در این بین, بارها, بهزندان افتادند... ساواک آگاه بود که اینها اولین کسانیاند که در ایران حرف از مبارزة چریک شهری زدند, در این راه گام برداشتند و در نیمة راه بهدام افتادند (دی و بهمن ۱۳۴۶), در بند نیز آرام نگرفتند و بهتدارک فرار پرداختند و در حین عمل بهچنگ نگهبانان افتادند, مجازات شدند؛ بهبدترین زندانهای کشور تبعید شدند (۱۳۴۸) و اولین کسانی هستند که راه فلسطین را گشودند... ساواک رویداد سیاهکل را نیز بهبازماندگان همین گروه نسبت میداد... ترور فرسیو را هم... بی ارتباط بهاین امر نمیدیدند که این مهرة مهم دادرسی ارتش, ریاست دادگاه جزنی و یارانش را بهعهده داشت. نیز از چشم ساواک پنهان نبود که اینها در زندان سخت سرگرم فعالیتاند, که بهرغم سختگیریها و مراقبتها, بهبیرون زندان نقب زدهاند, که ارتباط با رهبری بیرون از زندان چریکها رابه دست دارند, و بهشکلی سازمانیافته نیازمندیهای همرزمانشان را فراهم میکنند: کادرسازی و تربیت چریک, تدوین مبانی نظری و مواضع سیاسی جنبش مسلّحانه, تنظیم جزوههای آموزشی, خبررسانی و خبرگیری, ارائة رهنمودهای عملی و...  این اَعمال برای حکومتی که عزم جزم کرده بود جنبش چریکی را نابود کند, نابخشودنی بود و تحملناپذیر و درخور تنبیه. هم از این رو, جزنی و ظریفی و کلانتری و... را زیر هشت فرستادند و حبس مجرّد, و تهدیدشان کردند که اگر دست از این کارها نکشید, شما را خواهیم کشت. بیهوده بود. جزنی دستبردار نبود و دست بهکارهایی تازه زد. چگونگی ارتباط با اروپا و انتشار آثارش در خارج از کشور را طرحریزی کرد و رهبری سازمان و شماری از مبارزین بیرون از زندان را نسبت بهماهیت و هویّت راستین عباس شهریاری آگاه ساخت. فردای روزی که شهریاری ترور شد. روز آغاز سفر بی بازگشت جزنی و یارانش از قصر بود» (نقطه, شمارة اول, بهار ۱۳۷۴, مقالة ناصر مهاجر). 

بیژن جزنی از زبان دو تن از یاران و همبندان

جمشید طاهریپور: «نخستینبار در بهار سال ۱۳۵۲، در زندان شمارهٌ ۳ قصر بود که او را دیدیم. از این تاریخ تا ۱۵اسفند۱۳۵۳ ـ روزی که در شمار آن ۴۰نفر زندانیان سیاسی بهاوین برده شدیم ـ همواره بهاو نزدیک بودم... جزنی با روشنبینی شگرفی بر واقعیتهای آن روز جنبش آگاهی داشت و بیآن که بر کمبودی چشم بپوشد، کاستیها و نارساییهای آن را برمیشمرد و با احساس مسئولیتی ، که آدمی را، سخت، تحت تاٌثیر قرار میداد، برای از میان برداشتن آنها اندیشه میکرد و راه و چاره نشان میداد و بهخاطر همین ویژگیهای جزنی بود که هر کسی با او مَحشور میشد از او بسیار یاد میگرفت، بدون آن که احساس شاگردی کند. آموزشهای او برای همصحبتش همیشه حالت باهماندیشی و چارهجوییهای دو رفیقی را داشت که تعلق خالصانه و مخلصانهشان بهیک آرمان و یک جنبش، همهٌ مرزهای دیرآشنایی و تمایز را از میان برداشته و آنها را بهروحی یگانه فرارویانده است.  این که جزنی میتوانست با چنین کیفیتی آموزش بدهد، از پاکباختگیش برمیخاست؛ از اینجا برمیخاست که او میان خود و جنبش هیچ غرضی را حایل نمیدید. سرشت و سرنوشت او با جنبش چریکهای فدایی چنان درآمیخته بود که برای وی علایق و منافعی جز علایق و منافع این جنبش قابل تصوّر نبود و چنین بستگی و یگانگی درحالی بود که هم در زندان و  هم در بیرون زندان، اکثریت چریکهای فدایی راه خود را میرفتند و بهنقد و نظرهای او بی اعتنا بودند...جزنی تنها یک رهبر سیاسی نبود، او فیلسوف و هنرمند بایستهیی نیز بود. جزنی شاگرد اول رشتهٌ فلسفهٌٌ دانشگاه تهران بود. من بارها شاهد مباحثات فلسفی او با آیتالله ربّانی شیرازی بودم. بهخاطر دارم که در یکی از این مباحثات، که معمولاً در اتاق شمارهٌ هفتِ بندِ پنجِ زندان قصر جریان مییافت، آیتالله خطاب بهجزنی گفت: ''متاٌسفانه، نمیتوانم با آرای شما موافقت کنم، امّا، تصدیق میکنم در شرح و تفسیر ملاصدرا استاد هستید''...

    هیچگاه نمیتوانم فراموش کنم که جزنی چگونه با پیگیری و حوصلهیی خیرهکننده و با فروتنی یک تازهکار، ساعتها پای صحبت تازه واردین ـکه عموماً دانشجویان جوان و بیتجربه بودندـ مینشست و با طرح صدها سوٌال، آخرین اخبار مربوط بهجنبش را گرد میآورد و از کوچکترین تغییر در وضع معیشت مردم و فکر و ذکر و حال و هوای گروه‌های اجتماعی جامعه ـ از دانشجو تا کارگر و دهقان و کاسب و تاجر و صاحب کارخانه ـ بهنحوی سردرمیآورد و سپس، با دیدی نقّاد همهٌ آنچه را که گرفته بود، تجزیه و تحلیل میکرد و از آن نظر و استنتاجهای تئوریک و سیاسی بهدست میداد و میگفت و مینوشت که چرا و چگونه باید این یا آن اشتباه را رفع کرد؛ این یا آن نارسایی را ازمیان برداشت؛ این یا آن کار را نکرد؛ این یا آن فعالیت را سازمان داد. دلمشغولی همیشگی او، در فراغت از هر دیدار با تازهواردی و در هر استنتاج نُویی، تثبیت موقعیت چریکها در رابطه با مردم بود. همیشه و در هر حال اهتمام او متوجه کشف راه‌هایی بود که چریکها را با مردم مرتبط سازد و بهآنها در میان مردم جا و اعتبار ببخشد... جزنی نقاشی هنرمند بود و موسیقی را خوب میشناخت. وقتی از زندان قم بهزندان قصر تهران آورده شد، دو چمدان همراه آورده بود پر از بروشورهایی از زندگی، سبککار و نمونهٌ کار نقاشان بزرگ جهان و نیز کتابچههایی دربارهٌ بتهوون، موزارت، اشتراوس و... همهٌ این بروشورها و کتابچهها بهزبان فرانسه یا انگلیسی بودند...

     یک روز در بند پنج زندان قصر، جزنی بستهٌ نسبتاً بزرگی بهمن داد و گفت: ''نگاه کن، امّا، مواظب باش، تا حالا حفظشان کرده ام''. دو روز تمام با احتیاط و جذبهیی وصفناپذیر، مثل کسی که دانههای جواهر گنج ناخواسته بهکفآمدهیی را تماشا میکند، تماشا کردم. بیشتر طرحهای سیاه قلمی بود که جزنی از چهرهٌ زندانیان عادی کشیده بود. طرحهایی نیز از چهرهٌ همسرش میهن بود و بابک و آن پسر دیگرش. نکتهٌ عجیب، زنده بودن طرحها بود و زاویهٌ نگاه نقّاش. چنان یگانگی و عطوفتی از زاویهٌ نگاه نقّاش میتراوید که مپرس! کُرد، آذربایجانی، گیلک، قمی، اصفهانی، لُر، یزدی، سیرجانی، از بندرعباس و... و برایم توضیح داد؛ ''ببین، مردم ما از هرجا که میآیند مُهر و نشان کِشت و کار،آب و هوا، رقص و آواز، رنج و درد همانجاها را روی چهرهشان، توی نگاهشان، روی پوستشان، در حالت ایستادنشان، روی لبخندشان و روی پیشانیشان دارند. فقط لباسها نیست که فرق میکند''.

جزنی با هنر خود نیز در تکاپوی شناخت مردم بود؛ در جستجوی این بود که بهدرون آنها راه پیدا کند و با آنها یگانه و همدرد باشد...

     بهنظرم... جوهر متعالیِ میراثِ اندیشگی جزنی این است: همهٌ اعتبار ما در پیوند با مردم ماست. اگر  نقشی از ما برجا خواهد ماند، در ارتباط و در پیوند با آنهاست؛ در پیوند با این است که چه سهمی دربرداشتن باری از دوش آنها و کاستن ستمی و رنجی که متحمل آنند، بر عهده میگیریم» (جُنگی دربارهٌ زندگی و آثار بیژن جزنی، مقاله جمشید طاهری پور، صفحات ۱۶۱تا ۱۶۵).     

 حمید اسدیان: «... از فلکه خبر رسید بیژن جزنی را از تبعید قم به‌عشرت‌آباد و سپس به‌فلکه آورده‌اند .از آنجا که فلکه جای ثابتی نبود, مشخ؛ص بود که به‌زودی یا او را در بند خودمان خواهیم دید و یا به‌شماره۴ نزد زندانیان قدیمی فرستاده خواهد شد.یک روز درِ زیر هشت باز شد و مردی را به‌داخل فرستادند. کلاه کِپی خوشپوشی به‌سر داشت. سبیلی پر، قدّی بلند، هیکلی ورزیده و قوی، و تحرّکی چشمگیر داشت. با این که سنّش از متوسط ما بیشتر بود، فرز راه می‌رفت. شلوار لی آبیرنگ تر و تمیز، و بارانی کِرم بلندی پوشیده بود. اسبابهایش را که زیاد هم نبودند با یک دست گرفته بود. همین که وارد بند شد یکی از بچه‌های فدایی او را شناخت. با صدای بلند در بند فریاد زد:  ”بیژن“. ما همه دانستیم که چه کسی را آوردهاند.

     بچه‌های فدایی بیرون ریختند و به‌استقبال بیژن شتافتند. ما هم رفتیم. بیژن را به‌اتاق۲ بند۲ بردند. دورش نشستند و شروع کردند با او گپ زدن. از همان اول معلوم بود با تسلط و اِشراف برخورد می‌کند. طنزی که در جوابهایش وجود داشت، جذّاب بود. با این که هوشیار بود امّا، سعی داشت جوابهایش بی‌پروا باشد. مسئول صنفی کُمون از او پرسید آیا بیماری‌یی دارد یا نه؟ می‌خواست اگر لازم است او را سر سفرهٌ ”مریضها“ ببرد. بیژن لبخندی زد. مقداری سبیلش را جوید و گفت: ”‌بله، من از دو جهت اِثنی‌عَشَری هستم“. اشاره‌اش به‌شیعه اثنی‌عشری بودن بود و زخم اثنی‌عشر داشتن.

     باورود بیژن تمام روابط و مناسبات فداییها و تا اندازه زیادی همهٌ مارکسیستها در بند به‌همخورد. او از همان روز اول نشان داد که وزنه‌یی است که نمی‌توان رویش حساب نکرد. با جدّیت شروع به‌بحث و جدل با بچه‌ها کرد. من در جریان بحثهایی که با هردسته و نفر خاص داشت نیستم، امّا، می‌دانم و می‌شنیدم که با هرکس متناسب با خودش صحبت می‌کند. این را هم که می‌گویم نقطه ضعفش نمی‌دانم. بیژن جایگاهی داشت که بایستی چنین توانایی‌هایی هم داشته باشد. این توانایی فرق دارد با شارلاتان‌بازی و نان به‌نرخ روز خوردن. بیژن این توان را داشت تا افراد را دور خودش سازمان بدهد. مثلاً مصطفی مدنی که در ابتدا موضع شدیداً مخالفی در برابر بیژن داشت بعد از مدتی جذب او شد. این کار را امثال پرویز (نویدی)، یا حتی جمشید (طاهری‌پور) نمی‌توانستند بکنند.

     به‌زودی کلاسهای آموزشی‌شان راه افتاد. از همه فعالتر خود بیژن بود. دائماً یا با این و آن مشغول بحث بود یا مشغول نوشتن. در رابطه با ”مجاهدین“ برخوردهایی داشت که خبرهای قبلی به‌ما رسیده تأیید می‌شد. گوشه و کنار حرفها و انتقادات به‌صورت زمزمه و پچپچه شنیده می‌شد. ما در جریان نبودیم. عاقبت کار بالا گرفت. خبر دادند که می‌خواهند شبها جلسه علنی بگذارند. چهار پنج شب تا دیرگاه در اتاق ۳بند دو که تقریباً بزرگترین اتاق بند بود، جمع می‌شدیم... سخنگوی مجاهدین موسی(خیابانی) بود. مسعود(رجوی) هم کنار دستش نشسته و یادداشت می‌کرد و یادداشت می‌داد. از طرف فداییها هم جمشید بود و مصطفی. پرویز هم فعال بود و گاهی جوابی می‌داد. امّا، همه می‌دانستیم که گردانندگان اصلی چه کسانی هستند. موسی انتقادات را طرح کرد. جمشید و بقیّه جواب دادند. در مورد چند انتقاد، بیژن، شخصاً، وارد شد و حرفها را تکذیب کرد. گفت: ”من نگفته‌ام اگر مجاهدین پیروز شوند ما مثل الجزایر نیاز به‌یک انقلاب دیگر داریم. من گفته‌ام اگر اوضاع ما مانند الجزایر بشود نیاز به‌یک انقلاب دیگر داریم. الآن هم به‌این معتقدم“.

    آن نشستها برای همهٌ ما یکی از بهترین آموزشهای سیاسی بود. چشم ما را به‌دنیای اطرافمان باز کرد. من خودم فکر می‌کنم در آن نشستها بود که موسی را شناختم. یک بار بحثها گره خورد. موسی با لحنی آرام که رفته رفته اوج می‌گرفت، جمله‌یی گفت که من مثل یک آیه مقدّس حفظ شدم و الآن بعد از این همه سال وقتی آن را تکرار می‌کنم یقین دارم که یک کلمه‌اش پس و پیش نشده‌است. موسی گفت:”آقای جزنی! شما بگذارید مجاهدین پیروز بشوند و از منافع پرولتاریا یک قدم منحرف بشوند بعد, آن وقت شما حق دارید بر روی ما سلاح بکشید، به‌سینهٌ ما شلیک کنید و از روی جسد ما رد شوید“.

    وقتی جملهٌ موسی تمام شد انگار موجود زنده‌یی در اتاق حضور ندارد. به‌معنای واقعی کسی جرأت نفسکشیدن نداشت. سکوت به‌قدری سنگین بود که تنها خود موسی می‌توانست آن را بشکند. موسی هم ختم جلسه را اعلام کرد و بلند شدیم. من به‌قدری تحت تأثیر وقار و خلوص موسی قرار گرفته بودم که حتی بعد از ختم جلسه توان بلندشدن نداشتم.  بعد از خاتمهٌ نشستها، گفتگوهای خصوصی‌تر شروع شد. در سطح جمشید و پرویز و از طرف مجاهدین افرادی مانند فرهاد صفا. خود بیژن با مسعود هم چند جلسه خصوصی صحبت کردند. بعد از این جلسه‌ها روابط ما و فداییها که می‌رفت تا مخدوش شود, گرم شد. من فکر می‌کنم بیشترین بهره را خود بیژن از آن نشستها برد. به‌راستی تنظیمات او بعد از آن با مجاهدین و به‌خصوص با خود مسعود, کلا,ً تغییر کرد. به‌قدری نزدیک شدند که سالهای بعد تا هنگام شهادت بیژن، مسعود همیشه یکی از نزدیک‌ترین دوستان او بود...» («حرفهها و چهره‌ها» ـ یادماندههای سالهای بند ـ حمید اسدیان).

پس از شهادت بیژن جزنی

«مرگ بیژن جزنی و یارانش ضربه ای تکاندهنده بود. زندانیان سیاسی یک چندی در خود فرورفتند؛ همه. دلنگرانی و اندوه، همنشینی آورد و همبستگی. سردی و خشکی از مناسبات میان بندیان رخت بربست. کمون دوباره برپاگشت. شماری بهانتقاد از خود برآمدند و نسبت بهرفتاری که با بیژن جزنی پیش گرفته بودند، ابراز پشیمانی کردند. بیشتر چپها، البتّه.  از این پس، بدگویی علیه جزنی فرونشست و برخوردهای سیاسی با دیدگاه‌های او نطفه بست. اعلام مواضع سازمان چریکها دربارهٌ ''شهادت رفیق کبیر بیژن جزنی'' و ''اهمیت نوشتههای او در رشد و شکوفایی جنبش چریکی''، بیاعتنایی و سکوت نسبت بهدیدگاه‌های او را ناممکن کرد».

    بخشی از موضعگیری سازمان چریکهای فدایی دربارهٌ جزنی چنین بود: «... از رفیق بیژن جزنی آثار گرانبها و بینظیری دربارهٌ شرایط انقلاب ایران باقی مانده‌است.رفیق این آثار را، مرتباً، از زندان برای سازمان میفرستاد و ما در سطحی محدود تکثیر و در اختیار اعضا و طرفداران سازمان قرار میدادیم... این آثار از بهترین کتابهای آموزش تئوریک رفقای سازمان ما بود. در این آثار، با واقع بینی و آگاهی عمیق مارکسیست ـ لنینیستی، اوضاع اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران تشریح شده‌است و برای مبارزه رهنمودهای ارزندهیی ارائه گردیده. این آثار تا بهحال، بهترین نمونههای انطباق مارکسیسم ـ لنینیسم بر شرایط ایران است» (نبرد خلق، ارگان سازمان چریکهای فدای خلق، شمارهٌ ششم، اردیبهشت۱۳۵۴، ص۳۲، بهنقل از مقالهٌ ناصر مهاجر در «جُنگی از آثار... جزنی، ص۴۱۵).

    اندکی بیش از یک سال پس از شهادت بیژن جزنی و یارانش در زندان, سازمان چریکهای فدایی خلق ایران, در بیرون از زندان نیز ضربهیی کارساز خورد. حمید اشرف در روز ۸تیرماه ۱۳۵۵ بههمراه تمامی اعضای کمیتة مرکزی و شماری از مسئولان سازمان چریکهای فدایی خلق در خانهیی در مهرآباد جنوبی (تهران) بهمحاصره نیروهای ساواک درآمدند و پس از نبردی دلیرانه, همگی, بهشهادت رسیدند. این ضربه برای سازمان چریکهای فدایی, ضربهیی کمرشکن و جبرانناپذیر بود.

    یک سال و چندماه پس از این ضربه, «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» در ۱۶آذر سال ۱۳۵۶ اعلام کرد که از آن پس «اندیشة بیژن» را راهنمای عمل قرار خواهد داد و بر  اساس نظرات بیژن جزنی فعالیت خواهد کرد.

پانویس

منبع: کتاب «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران نوشته دکتر علی معصومی نویسنده، تاریخدان و عضو شورای ملی مقاومت ایران