سرهنگ خلبان بهزاد معزی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۲۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه زندگینامه
{{جعبه زندگینامه
| اندازه جعبه      =
| اندازه جعبه      =
| عنوان            = سرهنگ خلبان بهزاد معزی
| عنوان            = بهزاد معزی
| عنوان ۲          =
| عنوان ۲          =
| نام              =
| نام              =
| تصویر            =سرهنگ خلبان بهزاد معزي.JPG 
| تصویر            =سرهنگ خلبان بهزاد معزی.jpg
| اندازه تصویر      =
| اندازه تصویر      =250px
| عنوان تصویر      =سرهنگ خلبان بهزاد معزی
| عنوان تصویر      =سرهنگ خلبان بهزاد معزی
| زادروز            =۱۳۱۶
| زادروز            =۱۳۱۶
خط ۱۲: خط ۱۲:
| تاریخ ناپدیدشدن  =
| تاریخ ناپدیدشدن  =
| وضعیت            =
| وضعیت            =
| تاریخ مرگ        =
| تاریخ مرگ        =۲۱ دی ۱۳۹۹
| مکان مرگ          =  
| مکان مرگ          =پاریس
|طول جغرافیایی محل دفن=
|طول جغرافیایی محل دفن=
|latd=|latm=|lats=|latNS=N
|latd=|latm=|lats=|latNS=N
|longd=|longm=|longs=|longEW=E
|longd=|longm=|longs=|longEW=E
| علت مرگ          =  
| علت مرگ          =سرطان پیشرفته خون
| پیداشدن جسد      =
| پیداشدن جسد      =
| آرامگاه          =  
| آرامگاه          =
| بناهای یادبود    =
| بناهای یادبود    =
| محل زندگی        =
| محل زندگی        =
خط ۲۶: خط ۲۶:
| نژاد              =
| نژاد              =
| تابعیت            =
| تابعیت            =
| تحصیلات            =  
| تحصیلات            =
| دانشگاه          =
| دانشگاه          =
| پیشه              = خلبان نیروی هوایی (جنگنده و ترابری و سوخت‌رسان)
| پیشه              = خلبان نیروی هوایی (جنگنده و ترابری و سوخت‌رسان)
| سال‌های فعالیت    =
| سال‌های فعالیت    =
| کارفرما          =
| کارفرما          =
| نهاد              =
| نهاد              =
| نماینده          =
| نماینده          =
| شناخته‌شده برای    = مردم در انتقال مسعود رجوی از تهران به پاریس
| شناخته‌شده برای    = انتقال مسعود رجوی از تهران به پاریس
| نقش‌های برجسته    =
| نقش‌های برجسته    =برجسته‌ترین خلبان ارتش ایران با بالاترین ساعات پرواز و خلبان اختصاصی شاه
| سبک              =
| سبک              =
| تأثیرگذاران      =  
| تأثیرگذاران      =
| تأثیرپذیرفتگان    =  
| تأثیرپذیرفتگان    =
| شهر خانگی        =
| شهر خانگی        =
| دستمزد            =
| دستمزد            =
خط ۵۰: خط ۵۰:
| حزب              =
| حزب              =
| جنبش              =
| جنبش              =
| مخالفان          =  
| مخالفان          =
| هیئت              =
| هیئت              =
| دین              =  
| دین              =
| مذهب              =  
| مذهب              =
| اتهام            =  
| اتهام            =
| مجازات            =
| مجازات            =
| وضعیت گناهکاری    =
| وضعیت گناهکاری    =
| منصب              =
| منصب              =
| مکتب              =
| مکتب              =
| آثار              =
| آثار              =کتاب خاطرات به اسم «پرواز در خاطره‌ها»
| همسر              =
| همسر              =
| شریک زندگی        =
| شریک زندگی        =
| فرزندان          =
| فرزندان          =
| والدین            =
| والدین            =
| خویشاوندان سرشناس =
| خویشاوندان سرشناس =پدرش سپهبد محمود معزی
| جوایز            =
| جوایز            =
| امضا              =
| امضا              =
خط ۷۵: خط ۷۵:
}}
}}


'''سرهنگ خلبان بهزاد معزی''' خلبان همان هواپیمایی بود که در روز ۲۶ دی ۱۳۵۷ شاه با آن از ایران خارج شد . سرهنگ معزی، هنگامی که شاه در مراکش بود، به اتفاق چند تن از افسران و خدمه زير دست خود نزد شاه رفت و گفت : ما می خواهيم به ايران برگرديم. «شاه که گويی انتظار چنين حرکتی را داشت، بدون کمترين مقاومت و اعتراضی، تقاضای آن ها را پذيرفت و گفت: هواپيمای سلطنتی را هم می توانند با خود به ايران برگردانند.  
'''سرهنگ خلبان بهزاد معزی''' (زاده ۱۳۱۶ در تهران- درگذشته‌ی ۲۱ دی‌ماه ۱۳۹۹ در پاریس) یکی از خلبانان مشهور ایران است. او در زمان حکومت سلطنتی خلبان اختصاصی شاه بود. سرهنگ خلبان بهزاد معزی همچنین فرمانده گردان پرواز هواپیماهای سی - ۱۳۰ در پایگاه هفتم ترابری بود. او برای اتمام تحصیلات و آموزش‌های خود مدتی در آمریکا بود و پیش از سال  ۱۳۵۲ به ایران بازگشت. سرهنگ بهزاد معزی پس از بازگشت از آمریکا در ستاد کل نیروی هوایی ایران مشغول به کار شد. سرهنگ معزی بارها در همان روزگار برای خرید هواپیما به عنوان کارشناس مطلع به کشورهای اروپایی سفر می‌کرد. سلامت نفس و رشوه‌ناپذیری او در انجام معاملات زبانزد بود. با خرید هواپیماهای بوئینگ سوخت رسان ۷۰۷ او به عنوان فرمانده گردان و در ادامه به عنوان معلم خلبان به فعالیت پرداخت. وی خلبان هواپیمایی بود که در روز ۲۶ دی ۱۳۵۷ [[محمدرضا پهلوی|محمدرضا شاه پهلوی]] با آن از ایران خارج شد.  


«معزی، پس از بازگشت به تهران، به سازمان مجاهدين خلق پيوست (او احتمالاً از زمانی که خلبانی شاه را بر عهده داشت، عضو اين گروه بود.) و در سال ۱۳۶۰، با ربودن يک هواپيمای نظامی، ابوالحسن بنی صدر(نخستين رئيس جمهوری اسلامی) و مسعود رجوی(رهبر سازمان مجاهدين خلق ايران) را با خود از ايران خارج کرد.»
سرهنگ بهزاد معزی، پس از انقلاب به دلیل شغلش به طور غیرعلنی، به [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] پیوست. او در سال ۱۳۶۰، طی عملیاتی که مجاهدین خلق آن را طراحی کرده‌بودند، [[مسعود رجوی]] (رهبر سازمان مجاهدین خلق ایران) و ابوالحسن بنی صدر (نخستین رئیس جمهوری اسلامی) را با هواپیما از ایران خارج کرد. سرهنگ خلبان بهزاد معزی پس از آن در [[شورای ملی مقاومت ایران]] در جایگاه عضو هیأت نمایندگی مجاهدین در شورای ملی مقاومت بود . سرهنگ خلبان بهزاد معزی در تاریخ ۲۱ دی ماه ۱۳۹۹ درسن ۸۳ سالگی بر اثر سرطان خون در بیمارستانی در پاریس درگذشت.<ref>[https://news.mojahedin.org/i/%D8%AF%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA-%D8%AE%D9%84%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%82%D9%87%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%AC%D8%A7%D9%87%D8%AF-%D8%B3%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%A8%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%AF-%D9%85%D8%B9%D8%B2%DB%8C-%D8 درگذشت سرهنگ خلبان بهزاد معزی]</ref>


سرهنگ بهزاد معزی در سال ۱۳۵۰ از تهران به شیراز منتقل شد. طبق گفته خلبان بهروز مدرسی او از بدو ورود به عنوان فرمانده گردان پرواز هواپيماهاي سي - ۱۳۰ در پايگاه هفتم ترابري منصوب شده بود. آن گونه كه بچه هاي قديمي آن دوره و بعد ها خود من شاهد اش بودم ، افسري منظم سخت گير و با سواد بود .
== کودکی و دوران تحصیل بهزاد معزی ==
سرهنگ خلبان بهزاد معزی در ۱۷ بهمن ۱۳۱۶ در یک خانه‌ی قدیمی در محله‌ی منیریه‌ی تهران، خیابان امیریه، به دنیا آمد. پدرش سپهبد محمود معزی و مادرش نزهت معزی بود. آنها با هم دخترعمو، پسرعمو بودند. سرهنگ خلبان بهزاد معزی از نوادگان عباس میرزا سردار جنگ‌های ایران و روس در مقام ولایت‌عهدی فتحلی شاه قاجار بود.


فرماندهي كه صداي خنده او را به ندرت مي شد شنيد. و در هنگام عصبانيت عادت به جويدن سبيل هاي كم پشت بورش داشت . او سپس براي طي دوره فرماندهي ستاد به كشور آمريكا اعزام مي شود و در سال ۱۳۵۲ به ايران برگشته و در ستاد كل نيروي هوايي در مقام معاونت عمليات در بخش " يكنواختي " مشغول به خدمت مي شود و از آن جايي كه رسته اصلي او خلباني بود ، طي هماهنگي هاي صورت گرفته او سه روز در هفته به پايگاه يكم ترابري مي آمد و با هواپيماهاي سي -۱۳۰ به پرواز و يا ماموريت مي رفت. سرهنگ معزي بارها در همان روزگار براي خريد هواپيما به عنوان كارشناس مطلع به كشورهاي اروپايي سفر مي كرد . سلامت نفس و رشوه ناپذيري او در انجام معاملات زبانزد بود . با خريد هواپيماهاي بوئينگ سوخت رسان ۷۰۷ او به عنوان فرمانده گردان و در ادامه به عنوان معلم خلبان به فعاليت پرداخت.
بهزاد فرزند دوم خانواده بود و برادر بزرگش، مسعود، بیش از ۵۰ سال مقیم آمریکا بود. وی خواهری به نام شیرین داشت که یکسال و نیم کوچکتر از او بود. برادر دیگری به نام تورج داشت که دو سال کوچکتر از خواهرش بود که در همان خانه قلعه وزیر، در حوض آب افتاد و جان باخت. بعدها دارای برادری به اسم ایرج شد. پدرش تحصیلات خود را در دانشکده افسری فرانسه تمام کرده و به زبان فرانسه کاملاً مسلط بود. سرهنگ معزی گفته است «ما را روی زانوانش می‌نشاند و برایمان رمانهای فرانسوی می‌خواند و ترجمه می‌کرد».


سرهنگ خلبان بهزاد معزی هم‌اکنون نیز به‌عنوان یک عضو مجاهدین و عضو شورای ملی مقاومت ایران در اروپا در کنار مجاهدین زندگی‌می‌کند.
بهزاد معزی تا کلاس پنجم دبیرستان در البرز درس خوانده است که فضای سیاسی داشت. بعدا پدرش به شیراز منتقل شد و خانواده خود را نیز به همراه برد. بهزاد سال آخر دبیرستان را در دبیرستان نمازی شیراز خواند و دیپلم طبیعی گرفت. می‌خواست به دانشگاه برود. از آنجا که پدر و مادر بزرگش ملک و املاک زیادی داشتند پیش خود اندیشید که به رشته کشاورزی برود تا بتواند برای خودش کار کند. در کنکور دانشکده کشاورزی در شیراز قبول شد. در دانشکده کشاورزی یک روز می‌بیند که نیروی هوایی در روزنامه‌ها اعلام کرده که دانشجوی خلبانی میگیرد. همان شب که آگهی‌ را دید فرم را پر و روز بعد هم پست کرد. اسفند سال ۱۳۳۶ به دانشکده‌ی نیروی هوایی رفت. بعد از ۶ماه دوره آموزشی‌شان تمام شد.


== بهزاد معزی از بدو تولد ==
== سفر به آمریکا  ==
او خودش زندگی‌اش را اینگونه شرح می‌دهد:
در نیمه سال ۱۳۳۷ عازم آمریکا شد. برای آموزش دوره‌ی مقدماتی خلبانی به پایگاه «لک لند» رفت. این پایگاه در تگزاس در شهر سن‌آنتونیو قرار دارد. برای دوره مقدماتی پرواز به پایگاه «بم‌بریج» در ایالت جورجیا رفت. بعد از فارغ التحصیل شدن در آنجا ۲۰ روز وقت داشت که به پایگاه بعدی خود را معرفی کند. دوره مقدماتی پرواز را با هواپیمای «تی ۳۴» شروع کرد. هر هنرجو حدود ۴۰–۵۰ ساعت با آن پرواز کرد. بعد به آموزش دیگری با هواپیمایی به نام «تی ۳۷» اقدام می‌کند که جت دو موتوره کوچکی بود. «تی ۳۴» ملخدار و کوچک بود در حالی که «تی ۳۷» ها جتهای کوچک بودند. برای تکمیل آموزش پایه آنجا هم آموزششان حدود ۷ماه طول کشید. بعد خودشان را به پایگاه آموزشی پیشرفته به نام «ونس» که در شهر «انید» نزدیک اوکلاهماسیتی ۳۰ بود معرفی کردند. در پایان این دوره بایستی «بال خلبانی» را می‌گرفتند. بال خلبانی علامتی است که خلبانها روی سینه‌شان می‌زنند. نشان رسته خلبانی است. وقتی خلبانی بال را میزند روی سینه‌اش یعنی دوره آموزش خلبانی را به طور کامل دیده است. در مراسم رسمی فرمانده پایگاه صدا کرد و پایان‌نامه آموزش خلبانی به‌علاوه بال خلبانی را به دست آنها داد. یک ماه و اندی فرصت داشتند تا به پایگاه بعدی برای دوره «گانری» یعنی آموزش با هواپیمای جنگی، بروند. با کلاس بعدی که فارغ التحصیل شدند به پایگاه بعدی یعنی پایگاه «فونیکس» در ایالت آریزونا می‌رود. در«فونیکس» پرواز را با هواپیمای «F۸۶» شروع کرد. قبل از آن، دوره تیراندازی با هواپیمای «T۳۳» را دید. تا آن زمان، آموزش پرواز جمع دیده بود؛ ولی آن جا آموزش تیراندازی با آن را هم دید.


من در ۱۷ بهمن ۱۳۱۶ در يك خانه قديمي در محلة منيرية تهران، خيابان اميريه، به دنيا آمدم. فرزند دوم خانواده هستم. برادر بزرگترم، مسعود، الان بيش از ۵۰ سال است در آمريكا زندگي مي‌كند. خواهري دارم به نام شيرين كه يكسال و نيم از من كوچكتر است. برادر ديگري داشتم به نام تورج كه دو سال كوچكتر از خواهرم بود که در همان خانه قلعه وزير افتاد توي حوض و خفه شد. بعدها برادر ديگري پيدا كردم به نام ايرج. پدرم سپهبد محمود معزي بود و مادرم نزهت معزي. آنها با هم دخترعمو، پسرعمو و از خانوادة قاجار بودند. پدرم تحصيلاتش را در دانشكده افسري فرانسه تمام كرده بود. به زبان فرانسه كاملاً مسلط بود. ما را روي زانوانش مي‌نشاند و برايمان رمانهاي فرانسوي مي‌خواند و ترجمه مي‌كرد.
وی افزوده است:<blockquote>«در ارتش آمریکا نیز مثل بیشتر ارتشهای دیگر کشورها اول سعی میکنند هرچه که در ذهن و مغز دانشجو است تخلیه کنند. بعد انضباط خشک و اطاعت بیچون وچرای ارتش را وارد کنند. یعنی وقتی حرفی میزنند باید اجرا شود. چون و چرا ندارد. دلیل ندارد. برهان ندارد. سعی در این است که ذهن از هرگونه احساسی و از هرگونه قضاوتی خالی شود. هر حرفی که میزنند باید اجرا شود. فردی که دستور را می‌گیرد توی ذهنش اصلاً نباید این باشد که دستور خلاف است. بلکه اصل برایش اطاعت مافوق است. البته این را که می‌گویم استاندارد تمام آموزشهایشان بود. ما از دور و نزدیک همه را می دیدیم. چه هوایی چه دریایی چه زمینی. منتها در هوایی به علت ویژگی حرفه خلبانی این مسأله یک مقدار غلظت کمتری داشت؛ ولی در اساس همان بود که فرمانده می‌گفت و جای بحث نداشت. در یک کلام جایی برای به کار گرفتن احساس انسانی یا اخلاقی نیست.»</blockquote>
 
== دوران مدرسه و دانشگاه ==
تا كلاس پنجم دبيرستان در البرز بودم که فضای سیاسی داشت. بعد پدرم به شيراز منتقل شد و ما هم با او رفتيم. سال آخر دبيرستان را در دبيرستان نمازي شيراز خواندم و ديپلم طبيعي گرفتم. بايد به دانشگاه مي رفتم. از آنجا كه پدر و مادر بزرگم ملك و املاك زيادي داشتند گفتم بروم رشتة كشاورزي، خودم كار كنم. در كنكور دانشكده كشاورزي در شيراز قبول شدم. در دانشکده کشاورزی بودم که يكروز نيروي هوايي در روزنامه‌ها اعلام كرد دانشجوي خلباني ميگيرد. همان شب كه آگهي‌اش را ديدم فرمش‌ را پر و روز بعد هم پست كردم. اسفند سال ۱۳۳۶ بود كه به دانشكدة نيروي هوايي رفتم. بعد از ۶ماه دوره آموزشيمان تمام شد.
 
== رفتن به آمریکا برای دوره خلبانی ==
و در نيمه سال ۱۳۳۷ عازم آمريكا شديم. براي آموزش دورة مقدماتي خلباني به پايگاه »لك لند « رفتيم. اين پايگاه در تگزاس در شهر سان‌آنتونيو قرار دارد. براي دورة مقدماتي پرواز رفتيم به پايگاه »بم‌بريج « در ايالت جورجيا. بعد از فارغ التحصيل شدن در آنجا ۲۰ روز وقت داشتيم كه برويم به پايگاه بعدي خودمان را معرفي كنيم. دورة مقدماتي پرواز را با هواپيماي »تي «۳۴ شروع كرديم. هركداممان حدود ۴۰ - ۵۰ ساعت با آن پرواز كرديم. بعد رفتيم با هواپيماي ديگري به نام »تي «۳۷ . جت دو موتورة كوچكي بود. »تي «۳۴ ملخدار و كوچك بود در حالي كه »تي «۳۷ ها جتهاي كوچك بودند. براي تكميل آموزش پايه اينجا هم آموزشمان حدود ۷ماه طول كشيد. بعد رفتيم خودمان را به پايگاه آموزشي پيشرفته به نام »ونس « كه در شهر »انيد « نزديك اوكلاهماسيتي ۳۰ بود معرفي كرديم. در پايان اين دوره بايستي »بال خلباني « را ميگرفتيم. بال خلباني علامتي است كه خلبانها مي‌زنند روي سينه‌شان. نشان رستة خلباني است. وقتي خلباني بال را ميزند روي سينه‌اش يعني دورة آموزش خلباني را به طور كامل ديده است. در مراسم رسمي فرمانده پايگاه صدا كرد پايان‌نامة آموزش خلباني به‌علاوة بال خلباني را به دستمان داد. يك ماه و خورده‌يي وقت داشتيم كه برويم به پايگاه بعدي تا دورة »گانري «، يعني آموزش با هواپيماي جنگي، را بگذرانيم. با كلاس بعدي كه فارغ التحصيل شدند. من هم راه افتادم رفتم به پايگاه بعديمان كه پايگاه »فونيكس « بود در ايالت »آريزونا. در »فونيكس « ما پروازمان را با هواپيماي «F۸۶» شروع كرديم. قبل از آن، دورة تيراندازي با هواپيماي «T۳۳» را ديديم. تا آن زمان، آموزش پرواز جمع ديده بوديم. ولي آن جا آموزش تيراندازي با آن را هم ديديم.
[[پرونده:سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی.JPG|جایگزین=سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی|بندانگشتی|سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی]]
در ارتش آمريكا نيز مثل بيشتر ارتشهاي ديگر كشورها اول سعي ميكنند هرچه كه در ذهن و مغز دانشجو است تخليه كنند. بعد انضباط خشك و اطاعت بيچون وچراي ارتش را وارد كنند. يعني وقتي حرفي ميزنند بايد اجرا شود. چون و چرا ندارد. دليل ندارد. برهان ندارد. سعي در اين است كه ذهن از هرگونه احساسي و از هرگونه قضاوتي خالي شود. هر حرفي كه ميزنند بايد اجرا شود. فردي كه دستور را مي‌گيرد توي ذهنش اصلاً نبايد اين باشد كه دستور خلاف است. بلكه اصل برايش اطاعت مافوق است. البته اين را كه مي‌گويم استاندارد تمام آموزشهايشان بود. ما از دور و نزديك همه را مي ديديم. چه هوايي چه دريايي چه زميني. منتها در هوايي به علت ويژگي حرفة خلباني اين مسأله يك مقدار غلظت كمتري داشت. ولي در اساس همان بود كه فرمانده مي‌گفت و جاي بحث نداشت. در يك كلام جايي براي به كار گرفتن احساس انساني يا اخلاقي نيست.


== بازگشت به ایران ==
== بازگشت به ایران ==
بعد از اتمام آموزشها در آمريكا در سال ۱۳۴۰ به ايران بازگشتم. طبق قانون دانشکده افسری تا قبل از پایان دوره سه ساله دانشکده هنوز دانشجو محسوب می‌شدم. بعد از ۶ ماه افسر (ستوان دو) شدم و به پایگاه وحدتی دزفول منتقل شدم. پروازمان با هواپیمای F۸۶ بود. در گردان سروان ربیعی که بعدها فرمانده نیروی هوایی شد و بعد از انقلاب دستگیر و اعدام شد. یک گردان هم سروان مهدیون بود که او هم بعد از انقلاب اعدام شد.
بعد از اتمام آموزشها در آمریکا در سال ۱۳۴۰ به ایران بازگشت. طبق قانون دانشکده افسری تا قبل از پایان دوره سه ساله دانشکده هنوز دانشجو محسوب می‌شد. بعد از ۶ ماه افسر (ستوان دو) شد و به پایگاه وحدتی دزفول منتقل شد. پروازشان با هواپیمای F۸۶ بود. در گردان سروان ربیعی بود که بعدها فرمانده نیروی هوایی شد و بعد از انقلاب دستگیر و اعدام شد. یک گردان هم سروان مهدیون بود که او هم بعد از انقلاب اعدام شد.


پیشنهاد شد که عضو ضداطلاعات بشوم که آن را رد کردم و این موجب محدودیتها و حذف حقوق فوق العاده‌ام شد و برای چند ماه ادامه داشت.
پیشنهاد شد که عضو ضداطلاعات بشود که آن را رد کرد و این موجب محدودیتها و حذف حقوق فوق العاده‌اش شد و برای چند ماه ادامه داشت.


سال ۱۳۴۱به پایگاه مهرآباد منتقل شدم. بعد از ۶ ماه که ستوان یک شدم و با هواپیماهای شکاری ۸۶ و جت تعلیماتی T33 پرواز می‌کردیم به دلیل فشارهای محیطی درخواست انتقال به ترابری کردم. در آنجا با هواپیمای داکوتای C47 پرواز کردم. این دوره برایم بسیار جالب و پربار بود زیرا به نقاط مختلف ایران پرواز کرده و با فرهنگ و مردم خیلی بیشتر آشنا شدم.<ref>کتاب پرواز در خاطره‌ها - فصل دوم صفحه ۳۵ تا ۴۰</ref>
سال ۱۳۴۱به پایگاه مهرآباد منتقل شد. بعد از ۶ ماه که ستوان یک شد و با هواپیماهای شکاری ۸۶ و جت تعلیماتی T33 پرواز می‌کرد به دلیل فشارهای محیطی درخواست انتقال به ترابری کرد. در آنجا با هواپیمای داکوتای C47 پرواز کرد. این دوره برایش بسیار جالب و پربار بود زیرا به نقاط مختلف ایران پرواز کرده و با فرهنگ و مردم خیلی بیشتر آشنا شد.<ref>کتاب پرواز در خاطره‌ها - فصل دوم صفحه ۳۵ تا ۴۰</ref>


== سفر به آفریقا ==
== سفر خلبان بهزاد معزی به آفریقا ==
مدتی به عنوان خلبان ترابری در ماموریت سازمان ملل متحد به کشور کنگو ارسال شدیم. یکی از ماموریتهای آنجا گشت هوایی برای شناسایی چریکها بود که دو بار که فرمانده خودم بودم کاری کردم که چریکها متفرق بشوند به‌صورتی‌که نفر دوم که برزیلی بود به فرماندهی گزارش منفی از من ارسال کرد و دیگر مرا به گشت نفرستادند. در این ماموریت همچنین شاهد بودیم که موبوتو رئیس‌جمهوری کنگو از سران قبایل رشوه می‌گرفت.<ref>کتاب پرواز در خاطره‌ها صفحه ۴۰ تا ۴۸ </ref>
مدتی به عنوان خلبان ترابری در ماموریت سازمان ملل متحد به کشور کنگو رفت. یکی از ماموریتهای آنجا گشت هوایی برای شناسایی چریکها بود که دو بار که خودش فرمانده بود کاری کرد که چریکها متفرق بشوند به‌صورتی‌که نفر دوم که برزیلی بود به فرماندهی گزارش منفی از وی ارسال کرد و دیگر او را به گشت نفرستادند. وی در این باره گفته است «در این ماموریت همچنین شاهد بودیم که موبوتو رئیس‌جمهوری کنگو از سران قبایل رشوه می‌گرفت.<ref>کتاب پرواز در خاطره‌ها صفحه ۴۰ تا ۴۸</ref>


== فساد در دستگاه نیروی هوایی ==
== فساد در نیروی هوایی ارتش شاه ==
نیروی هوایی گسترش یافت و از ۳ پایگاه به ۱۰ پایگاه افزایش یافت. برای این گسترش هواپیمای C۱۳۰ خریداری شد.  
سپس نیروی هوایی گسترش می‌یابد و از ۳ پایگاه به ۱۰ پایگاه می‌رسد. برای این گسترش هواپیمای C۱۳۰ خریداری شد.


وقتی برای سیل اهواز کمکها ارسال می‌شد بخش زیادی از بازار سر در می‌آورد به صورتی که از ۵ کامیون ۳ کامیون مفقود می‌شد که با گزارش ما به شهریار شفیق که برخلاف فساد مادرش اشرف پهلوی و برادرش شهرام خیلی مردمی بود جلوی این کار گرفته شد. شهریار شفیق بعدها توسط جمهوری اسلامی در پاریس به اشتباه به جای برادرش شهرام ترور شد.
وی درباره فساد در ارتش شاه می‌گوید:<blockquote>«وقتی برای سیل اهواز کمکها ارسال می‌شد بخش زیادی از بازار سر در می‌آورد به صورتی که از ۵ کامیون ۳ کامیون مفقود می‌شد که با گزارش ما به شهریار شفیق که برخلاف فساد مادرش اشرف پهلوی و برادرش شهرام خیلی مردمی بود جلوی این کار گرفته شد. شهریار شفیق بعدها توسط جمهوری اسلامی در پاریس به اشتباه به جای برادرش شهرام ترور شد.»</blockquote>


== فرماندهی گردان C130 ==
== ارتقای بهزاد معزی به فرماندهی گردان C130 ==
در سال ۱۳۴۹ من درجة سرگردي داشتم. به شيراز منتقل و با سمت فرماندهي گردان C۱۳۰ مشغول به كار شدم. در عین انضباط و آموزش بالا روابط بسیار دوستانه بود. بطوریکه هیچ گونه سانحه هوایی نداشتیم.
در سال ۱۳۴۹ درجه سرگردی داشت. به شیراز منتقل و با سمت فرماندهی گردان C۱۳۰ مشغول به کار شد. در عین انضباط و آموزش بالا روابط آنجا بسیار دوستانه بود. بطوریکه هیچ گونه سانحه هوایی پیش نیامد.


=== در اردن و اردوگاه فلسطینیها ===
=== در اردن و اردوگاه فلسطینیها ===
به عنوان ترابری برای آوردن سیب به اردن رفتیم. از دیدن وضعیت رقت‌بار اردوگاههای فلسطینی خیلی متاثر شدم. به یک چریک فلسطینی در درگیریهای ۱۹۷۰ میزانی پول که ۳۰ دلار بود دادم و گفتم ایرانی هستیم این را به سازمانت بده. او ابتدا تعجب کرد و بعد خوشحال شد و گرفت و رفت.
به عنوان ترابری برای آوردن سیب به اردن رفت. خودش گفته است: <blockquote>«از دیدن وضعیت رقت‌بار اردوگاههای فلسطینی خیلی متاثر شدم. به یک چریک فلسطینی در درگیریهای ۱۹۷۰ میزانی پول که ۳۰ دلار بود دادم و گفتم ایرانی هستیم این را به سازمانت بده. او ابتدا تعجب کرد و بعد خوشحال شد و گرفت و رفت.</blockquote><blockquote>اساسا به پروازهای اسرائیل نمی‌رفتم. یک بار در محظوریت مجبور شدم بروم از قبل کیک بزرگی برای خودم تهیه کردم و در مدت ۲۴ ساعتی که آنجا بودیم فقط از همین کیک تغذیه کردم و در ضیافت‌ها شرکت نکردم».</blockquote>
 
اساسا به پروازهای اسرائیل نمی‌رفتم. یک بار در محظوریت مجبور شدم بروم از قبل کیک بزرگی برای خودم تهیه کردم و در مدت ۲۴ ساعتی که آنجا بودیم فقط از همین کیک تغذیه کردم و در ضیافت‌ها شرکت نکردم.


== همکاران خارجی و منافع ملی ==
== همکاران خارجی و منافع ملی ==
همیشه برایم در برخورد با افراد خارجی که خیلی هم زیاد بود اصل برایم منافع ملی بود. وقتی بعنوان مامور خرید هواپیمای مناسب برای چتر بازی به کشورهای فرانسه و انگلیس و هلند رفتیم علیرغم تطمیع و دام پهن‌کردن‌های مختلف در دو کشور اول به علت مناسب نبودن برای چتربازی جواب منفی دادیم و نوع هلندی آن فرندشیپ را خریدیم.
بهزاد معزی در دوران خدمت خود به پاکدستی شهرت داشت و همیشه منافع ملی در برخورد با افراد خارجی برای وی اصل بود. وقتی بعنوان مامور خرید هواپیمای مناسب برای چتر بازی به کشورهای فرانسه و انگلیس و هلند رفت علیرغم تطمیع و دام پهن‌کردن‌های مختلف در دو کشور اول به علت مناسب نبودن برای چتربازی جواب منفی داد و نوع هلندی آن فرندشیپ را خریدند.


دیدن دوره ستاد در آمریکا
=== دیدن دوره ستاد در آمریکا ===
سرهنگ بهزاد معزی برای تکمیل دوره ی خلبانی خود به آمریکا نیز سفر کرد. گفته می‌شود او در در دانشگاه خود یکبار از دکتر مصدق و محبوبیت مردمی او صحبت کرده بود که در آن زمان غیرمعمول بود اون همچنین در خاطرات خود از زمان تحصیل در آمریکا می‌گوید:<blockquote>«در درس علوم سیاسی ما بخشی بود به نام» منافع ملی آمریکا «من به سرهنگ رئیس سمینارمان گفتم قربان اجازه بدهید من بروم بیرون. گفت چرا؟ گفتم منافع ملی آمریکا به من ربطی ندارد. من ایرانیم. عصبانی شد و یک مقدار صدایش را برد بالا و گفت پس چرا کشورت تو را به اینجا فرستاده؟ گفتم من نمی دانم. می توانید از خودشان بپرسید. اما منافع ملی آمریکا ربطی به من ندارد. برای من منافع ملی کشور خودم، ایران، مهم است. با داد و بیداد گفت چرا کشورت تو را فرستاده این جا؟ من هم گفتم چرا داد میزنی؟ صدایمان بلند شد. افراد دیگر سمینار به طرفداری من بلند شدند و به او اعتراض کردند که سرهنگ چرا داد می‌زنی؟ این دارد آرام حرف می‌زند و می‌گوید منافع ملی آمریکا به من ارتباطی ندارد. اما سرهنگ باز هم با داد و بیداد گفت آخر کشورش فرستاده! همان افراد اعتراض کردند که با ما هم داری داد و بیداد می‌کنی! چند نفر آمریکایی شروع کردند به حمایت بیشتر از من. به خصوص یک سرگرد یهودی که بسیار روشنفکر بود گفت اگر من را هم بفرستند کشور این و بگویند برو درس منافع ملی آنان را بخوان می‌گویم نمی‌خوانم. من آمریکایی هستم. بعد سرهنگ یک مقدار فروکش کرد و موضوع خاتمه یافت».</blockquote>دوره‌ی آموزش ستاد با دوره مقدماتی‌ ۷ماه طول کشید. در همین دوره توسط یک دوست یهودی به کتابهایی در مورد اسرار پشت پرده کودتا علیه مصدق از قسمت سری کتابخانه ستاد دست یافت و به حقایق آن اشراف پیدا کرد. یک بار هم وقتی قرار شد هر کس به انجمن خیریه‌ای کمک کند علیرغم مخالفت‌ها و محدودیت‌ها با اصرار خودش به سازمان آزادی‌بخش فلسطین ۲۰ دلار کمک کرد.


در آنجا وقتی قرار شد سخنرانی کنیم من در باره دکتر مصدق و محبوبیت مردمی او صحبت کردم. در درس علوم سياسي ما بخشي بود به نام »منافع ملي آمريكا «. من به سرهنگ رئيس سمينارمان گفتم قربان اجازه بدهيد من بروم بيرون. گفت چرا؟ گفتم منافع ملي آمريكا به من ربطي ندارد. من ايرانيم. عصباني شد و يك مقدار صدايش را برد بالا و گفت پس چرا كشورت تو را به اينجا فرستاده؟ گفتم من نمي دانم. مي توانيد از خودشان بپرسيد. اما منافع ملي آمريكا ربطي به من ندارد. براي من منافع ملي كشور خودم، ايران، مهم است. با داد و بيداد گفت چرا كشورت تو را فرستاده اين جا؟ من هم گفتم چرا داد ميزني؟ صدايمان بلند شد. افراد ديگر سمينار به طرفداري من بلند شدند و به او اعتراض كردند كه سرهنگ چرا داد مي‌زني؟ اين دارد آرام حرف مي‌زند و مي‌گويد منافع ملي آمريكا به من ارتباطي ندارد. اما سرهنگ باز هم با داد و بيداد گفت آخر كشورش فرستاده! همان افراد اعتراض كردند كه با ما هم داري داد و بيداد می‌كني! چند نفر
یک بار دیگر به آمریکا برای آموزش دوره ۷۰۷ (سوخت‌رسان) اعزام شد و خلبان این هواپیما شد».


آمريكايي شروع كردند به حمايت بيشتر از من. به خصوص يك سرگرد يهودي كه بسيار روشنفكر بود گفت اگر من را هم بفرستند كشور اين و بگويند برو درس منافع ملي آنان را بخوان مي‌گويم نمي‌خوانم. من آمريكايي هستم. بعد سرهنگ يك مقدار فروكش كرد و موضوع خاتمه يافت.
== خلبان بهزاد معزی و مجاهدین خلق ==
بلافاصله بعد از انقلاب، زندگی وی با مجاهدین گره خورد. زیرا که چند روز بعد از بازگشت، به دفتر مجاهدین در خیابان پهلوی سابق که بنیاد علوی نامیده می‌شد مراجعه کرد و به عنوان یک هوادار آنان ثبت نام کرد. در این باره توضیح داده است که: [[پرونده:سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی.JPG|جایگزین=سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی|بندانگشتی|
سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی
]]<blockquote>«چرایی این پیوستن نیاز به توضیحاتی دارد. اجازه بدهید در مورد وضعیت فکری خودم و تحولاتی که طی سالیان مختلف پیدا کرده بودم، مقداری توضیح بدهم. من از کودکی دارای اعتقادات مذهبی بودم و به نماز و روزه پایبند بودم. پدرم در این رابطه نقش اول داشت. در آن زمان جزو خوانندگان مجله مکتب اسلام بودم. به لحاظ سیاسی هرچند فعالیت سیاسی نداشتم و هیچ‌گونه وابستگی حزبی و تشکیلاتی نداشتم اما در دل احترام زیادی برای مصدق رهبر فقید نهضت ملی قائل بودم. در سال ۵۶ هم‌زمان با اوج گیری انقلاب در ایران شروع کردم به خواندن کتابهای شادروان دکتر شریعتی. تقریباً ۱۵۰ و خرده‌ای از نوارها و کتابهای زنده‌یاد دکتر شریعتی را گرفتم و خواندم. در آخرین پروازی که با شاه هم داشتم چند عدد از کتابها را با خودم بردم. جلد کتاب» تشییع علوی و تشییع صفوی «را کندم و جلد یک رمان معمولی را به جایش گذاشتم. این کتاب در کیف پروازم بود و در مراکش و مصر هم میخواندم. آنها یک تحول فکری در من به وجود آوردند. مهمترین ارزش جدیدی که از شریعتی آموختم ارزش تسلیم نشدن در برابر دیکتاتوری و استبداد بود. برایم این مسأله مطرح شد که برای تسلیم نشدن، برای آزاده ماندن و برای تن به خواری و ذلت ندادن بایستی به یک آرمانی مجهز شد. این آرمان است که ما را از گزند تسلیم طلبی مصون میدارد و در شرایط سخت و بحرانی راهگشا و نیرودهنده آدمی است. چیزی که بعدها در ادامه مسیرم این آرمان را در مجاهدین یافتم. هیچ شناختی از آنها نداشتم. هیچ کتابی از آنها نخوانده بودم. اما می‌دانستم که شریعتی و آیت الله طالقانی بی‌خودی از کسی تعریف نمی‌کنند. این آغاز تحول فکری من بود. بعد از انقلاب آخوندها حاکم شدند. اما هیچگاه خمینی برای من جاذبه نداشت. این بود که دوست نداشتم با آنها کار کنم. فضای سیاسی باز شده بود و کتابهای مجاهدین هم منتشر شده بودند. چندتا از آنها را خریدم و خواندم. گمشده‌ام را یافته بودم و دیگر درنگ نکردم».</blockquote>


دورة آموزش ستاد ما با دورة مقدماتي‌اش ۷ماه طول كشيد. در همین دوره توسط یک دوست یهودی به کتابهایی در مورد اسرار پشت پرده کودتا علیه مصدق از قسمت سری کتابخانه ستاد دست یافتم و به حقایق آن اشراف پیدا کردم. یک بار هم وقتی قرار شد هر کس به انجمن خیریه‌ای کمک کند علیرغم مخالفت‌ها و محدودیت‌ها با اصرار خودم به سازمان آزادی‌بخش فلسطین ۲۰ دلار کمک کردم.
=== ارتباط  خلبان بهزاد معزی با مجاهدین ===
بعد از مراجعت از مراکش به اتفاق سرگرد حسین اسکندریان (که معلم پرواز گردانش بود) به بنیاد علوی (پهلوی) رفته و اسم نوشتند. از آنجا ارتباطشان با سازمان مستقیماً ادامه یافت. از همان ملاقات اول برایشان رابط مشخص شد و قرار شد که هفته‌ای یکی دوبار هم‌دیگر را ببینند و صحبت کنند. یکی دو کتاب آموزشی درباره تاریخچه و ضربه اپورتونیستها در سال ۱۳۵۴ برای مطالعه به آنها دادند. مقداری هم بحث سیاسی کردند. وی در این باره گفته است:
[[پرونده:مریم رجوی و سرهنگ بهزاد معزی.jpg|جایگزین=مریم رجوی و سرهنگ بهزاد معزی|بندانگشتی|375x375پیکسل|مریم رجوی و سرهنگ بهزاد معزی]]
<blockquote>«من یک دفعه احساس کردم نسبت به مسائل دید روشنتری پیدا کردم. به خصوص اوضاع پیچیده سیاسی آن روزها همه را سردرگم کرده بود. هرکس هم ادعایی داشت. اما با حرفهای مجاهدین آینده برایم روشن شد. معیار و محکی پیدا کردم که میتوانستم با آن جریانهای مختلف را بسنجم».</blockquote>از آن پس در تهران و چه در زمانی که به شیراز منتقل شد در ارتباط با سازمان بود. این کار و در عین حال حفظ هویت شغلی مشکلاتی پدید آورده بود ولی با مشورت بچه‌های مجاهدین آنها را حل کرد. از جمله در شیراز علیرغم اینکه یک خانه بزرگ به عنوان فرمانده در اختیارش بود به دلیل زندگی مجردی تنها از یک اتاق آن استفاده می‌کرد و ساده زیستی داشت به‌صورتی‌که وقتی تعدادی از افراد حزب‌اللهی به خانه‌اش رفته و آن سادگی را دیده بودند یکی از آنها مشکوک شده و به دفترش با یک قرآن آمده و از وی ‌خواست که با دست گذاشتن روی قرآن قسم بخورد که مجاهد نیست؛ و علت را در همین ساده‌زیستی می‌دانست که در مشورت با مجاهدین تختخواب و وسایل تهیه کرد تا عادی‌سازی حفظ بشود.


یک بار دیگر به آمریکا برای آموزش دوره ۷۰۷ (سوخت‌رسان) اعزام شدم و خلبان این هواپیما شدم.
با وجود این همه مراعاتها برای بسیاری پرسنل شناخته شده بود. خودش می‌افزاید:<blockquote>«در تهران خلبانی داشتیم به نام لوتر یادگاری که ارمنی بود. یک روز آمد به من گفت یک چیزی بپرسم راستش را می‌گویی؟ گفتم بگو! گفت شما مجاهد نیستید؟ گفتم نه! چطور مگر؟ کی به شما گفته من مجاهدم؟ گفت من هرچه آدم حسابی میبینم جزو مجاهدین است! شما تو را به خدا مجاهد نیستید؟ گفتم آقا برو درد سر برای ما درست نکن!»</blockquote>


== من و مجاهدین ==
== درباره نیروی هوایی  ==
بلافاصله از بعد از انقلاب، زندگي من با مجاهدين گره خورد. زيرا كه چند روز بعد از بازگشتم، به دفتر مجاهدين در خيابان پهلوي سابق كه بنياد علوي ناميده مي‌شد مراجعه كردم و به عنوان يك هوادار آنان ثبت نام كردم. چرايي اين پيوستن نياز به توضيحاتي دارد. اجازه بدهيد در مورد وضعيت فكري خودم و تحولاتي كه طي ساليان مختلف پيدا كرده بودم، مقداري توضيح بدهم. من از کودکی دارای اعتقادات مذهبی بودم و به نماز و روزه پایبند بودم. پدرم در این رابطه نقش اول داشت. در آن زمان جزو خوانندگان مجله مکتب اسلام بودم. به لحاظ سياسي هرچند فعاليت سياسي نداشتم و هيچ‌گونه وابستگي حزبي و تشكيلاتي
سرهنگ خلبان بهزاد معزی درباره نیروی هوایی بعد از انقلاب گفته است:<blockquote>«تعداد زیادی از خلبانها و پرسنل فنی متخصص و برجسته نیروی هوایی را نیز به نام پاکسازی از دور خارج کرده و بازنشسته کردند. من خود شاهد بسیاری از فجایع بودم که به نام انقلاب انجام می‌شد. برای نمونه سرهنگ مرتجعی بود به نام محمددوست. یکروز به من گفت فلان خلبان «F۱۴» (که خلبان برجسته‌ای هم بود) را می‌خواهیم پاکسازی کنیم. گفتم چرا؟ گفت طبق اطلاعاتی که ما به دست آورده‌ایم خانمش مایو پوشیده، به استخر رفته و شنا کرده است. گفتم خوب! گفت خوب دیگر! خانمش رفته استخر! گفتم جناب سرهنگ اولاً این که خانمش رفته شنا کرده گناهی مرتکب نشده ثانیاً او خلبان خوبی است. میلیونها دلار پول این مردم خرج او شده که از او یک چنین خلبانی ساخته شده. شما به همین سادگی او را از کار بیکار میکنید؟ نپذیرفت و بالاخره هم او را از دور خارج کردند. از این نمونه ها بسیار بود. آنها بسیاری از کسانی را که در زمان شاه کار نمی‌کردند به‌عنوان انقلابی جا زدند و بر سر کارها آوردند. بدین صورت نیروی هوایی ما که بعد از اسراییل پیشرفته‌ترین نیروی هوایی در منطقه بود در واقع نابود شد. تعداد بسیار زیادی هم از خلبانها و پرسنل فنی که مورد پاکسازی قرار گرفته بودند بطور داوطلبانه برای شرکت در جنگ برگشته بودند که در جریان این جنگ کشته شدند».</blockquote>
 
نداشتم اما در دل احترام زيادي براي مصدق رهبر فقيد نهضت ملي قائل بودم. در سال ۵۶ هم‌زمان با اوج گیری انقلاب در ایران شروع كردم به خواندن كتابهاي شادروان دكتر شريعتي. تقريباً ۱۵۰ و خورده‌يی از نوارها و كتابهاي زنده‌ياد دكتر شريعتي را گرفتم و خواندم. در آخرين پروازي كه با شاه هم داشتم چند عدد از كتابها را با خودم بردم. جلد كتاب »تشييع علوي و تشييع صفوي « را كندم و جلد يك رمان معمولي را به جايش گذاشتم. اين كتاب در كيف پروازم بود و در مراكش و مصر هم ميخواندم. آنها يك تحول فكري در من به وجود آوردند. مهمترين ارزش جديدي كه از شريعتي آموختم ارزش تسليم نشدن در برابر ديكتاتوري
 
و استبداد بود. برايم اين مسأله مطرح شد كه براي تسليم نشدن، براي آزاده ماندن و براي تن به خواري و ذلت ندادن بايستي به يك آرماني مجهز شد. اين آرمان است كه ما را از گزند تسليم طلبي مصون ميدارد و در شرايط سخت و بحراني راهگشا و نيرودهندة آدمي است. چيزي كه بعدها در ادامة مسيرم اين آرمان را در مجاهدين يافتم. هيچ شناختي از آنها نداشتم. هيچ كتابي از آنها نخوانده بودم. اما مي‌دانستم كه شريعتي و آيت الله طالقاني بي‌خودي از كسي تعريف نمي‌كنند. اين آغاز تحول فكري من بود. بعد از انقلاب آخوندها حاكم شدند. اما هيچگاه خميني براي من جاذبه نداشت. اين بود كه دوست نداشتم با آنها كار كنم. فضاي سياسي باز شده بود و كتابهاي مجاهدين هم منتشر شده بودند. چندتا از آنها را خريدم و خواندم. گمشده‌ام را يافته بودم و ديگر درنگ نكردم.
 
=== ارتباط من با سازمان مجاهدين ===
بعد از مراجعت از مراكش به اتفاق سرگرد حسين اسكندريان (كه معلم پرواز گردان خودم بود) رفتيم به بنياد علوي (پهلوي) اسم نوشتيم. از آنجا ارتباط ما با سازمان مستقيماً ادامه يافت. از همان ملاقات اول برايمان رابط مشخص شد و قرار شد كه هفته‌يی يكي دوبار هم‌ديگر را ببينيم و صحبت كنيم. يكي دو كتاب آموزشي دربارة تاريخچه و ضربة اپورتونيستها در سال ۱۳۵۴ را دادند به ما كه بخوانيم. مقداري هم بحث سياسي كرديم و من يك دفعه احساس كردم نسبت به مسائل ديد روشنتري پيدا كردم. به خصوص اوضاع پيچيدة سياسي آن روزها همه را سردرگم كرده بود. هركس هم ادعايي داشت. اما با حرفهاي مجاهدين آينده برايم روشن شد. معيار و محكي پيدا كردم كه ميتوانستم با آن جريانهاي مختلف را بسنجم.
 
از آن پس در تهران و چه در زمانی که به شیراز منتقل شدم در ارتباط با سازمان بودم. این کار و در عین حال حفظ هویت شغلی مشکلاتی پدید آورده بود ولی با مشورت بچه‌های مجاهدین آنها را حل می‌کردیم. از جمله در شیراز علیرغم اینکه یک خانه بزرگ به عنوان فرمانده در اختیارم بود به دلیل زندگی مجردی تنها از یک اتاق آن استفاده می‌کردم و ساده زیستی داشتم به‌صورتی‌که وقتی تعدادی از افراد حزب‌اللهی به خانه‌ام آمده و آن سادگی را دیده بودند یکی از آنها مشکوک شده و به دفترم با یک قرآن آمده و از من می‌خواست که با دست گذاشتن روی قرآن قسم بخورم که مجاهد نیستم. و علت را در همین ساده‌زیستی می‌دانست که در مشورت با بچه‌ها تختخواب و وسایل تهیه کردیم تا عادی‌سازی حفظ بشود.
 
با وجود اين همه مراعاتها براي بسياري پرسنل شناخته شده بودم. مثلاً در تهران خلباني داشتيم به نام لوتر يادگاري كه ارمني بود. يك روز آمد به من گفت يك چيزي بپرسم راستش را مي‌گويي؟ گفتم بگو! گفت شما مجاهد نيستيد؟ گفتم نه! چطور مگر؟ كي به شما گفته من مجاهدم؟ گفت من هرچه آدم حسابي ميبينم جزو مجاهدين است! شما تو را به خدا مجاهد نيستيد؟ گفتم آقا برو درد سر براي ما درست نكن!
 
== نيروي هوايي بعد از انقلاب ==
تعداد زيادي از خلبانها و پرسنل فني متخصص و برجستة نيروي هوايي را نيز به نام پاكسازي از دور خارج كرده و بازنشسته كردند. من خود شاهد
 
بسياري از فجايع بودم كه به نام انقلاب انجام مي‌شد. براي نمونه سرهنگ مرتجعي بود به نام محمددوست. يكروز به من گفت فلان خلبان «F۱۴» (كه خلبان برجسته‌يي هم بود) را مي‌خواهيم پاكسازي كنيم. گفتم چرا؟ گفت طبق اطلاعاتي كه ما به دست آورده‌ايم خانمش مايو پوشيده، به استخر رفته و شنا كرده است. گفتم خوب! گفت خوب ديگر! خانمش رفته استخر! گفتم جناب سرهنگ اولاً اين كه خانمش رفته شنا كرده گناهي مرتكب نشده ثانياً او خلبان خوبي است. ميليونها دلار پول اين مردم خرج او شده كه از او يك چنين خلباني ساخته شده. شما به همين سادگي او را از كار بيكار ميكنيد؟ نپذيرفت و بالاخره هم او را از دور خارج كردند. از اين نمونه ها بسيار بود. آنها بسیاری از کسانی را که در زمان شاه کار نمی‌کردند به‌عنوان انقلابی جا زدند و بر سر کارها آوردند. بدین صورت نيروي هوايي ما كه بعد از اسراييل پيشرفته‌ترين نيروي هوايي در منطقه بود در واقع نابود شد. تعداد بسيار زيادي هم از خلبانها و پرسنل فني که مورد پاکسازی قرار گرفته بودند بطور داوطلبانه برای شرکت در جنگ برگشته بودند که در جریان این جنگ كشته شدند.


=== تجربه شوراها ===
=== تجربه شوراها ===
در برابر خواست حکومت که می‌خواست در هر پایگاهی انجمن‌های اسلامی همه‌کاره باشند ما به شوراها معتقد بودیم و وقتی به عنوان فرمانده پایگاه هفتم ترابری شیراز منصوب شدم از طریق انتخابات شورای فرماندهی تشکیل دادیم. در این مسیر با کارشکنی‌های مستمر طرفداران حکومت مواجه بودیم به‌صورتی‌که خودم چند بار درگیر شده و کار به شکایت کشیده شد. در جریان تجربه کردن این شیوه از اداره محیط ارتش با ناپختگی‌هایی هم مواجه بودیم به‌صورتی که مخالفین در صدد بودند ناکارآیی شورا را اثبات کنند اما به غیر از موارد تخصصی خاص مثلا امور پروازی در بقیه موارد همین شیوه اداره را بکار گرفتیم و بسیار هم موفق بودیم به صورتی‌که تیم بازدید کننده در پایان کارش در قیاس با پایگاههای نیروی زمینی و زرهی و هوابرد به ما تبریک گفت و البته وقتی گفتم تبریک را باید به شورا گفت او ترش کرد ولی واقعیت همین بود که نتیجه کار شورایی ما در پایگاه نیروی هوایی شیراز بود.
او درباره تجربه شوراها می‌گوید: <blockquote>«در برابر خواست حکومت که می‌خواست در هر پایگاهی انجمن‌های اسلامی همه‌کاره باشند ما به شوراها معتقد بودیم و وقتی به عنوان فرمانده پایگاه هفتم ترابری شیراز منصوب شدم از طریق انتخابات شورای فرماندهی تشکیل دادیم. در این مسیر با کارشکنی‌های مستمر طرفداران حکومت مواجه بودیم به‌صورتی‌که خودم چند بار درگیر شده و کار به شکایت کشیده شد. در جریان تجربه کردن این شیوه از اداره محیط ارتش با ناپختگی‌هایی هم مواجه بودیم به‌صورتی که مخالفین در صدد بودند ناکارآیی شورا را اثبات کنند اما به غیر از موارد تخصصی خاص مثلا امور پروازی در بقیه موارد همین شیوه اداره را بکار گرفتیم و بسیار هم موفق بودیم به صورتی‌که تیم بازدید کننده در پایان کارش در قیاس با پایگاههای نیروی زمینی و زرهی و هوابرد به ما تبریک گفت و البته وقتی گفتم تبریک را باید به شورا گفت او ترش کرد ولی واقعیت همین بود که نتیجه کار شورایی ما در پایگاه نیروی هوایی شیراز بود».</blockquote>
[[پرونده:بهزاد معزی.jpg|جایگزین=سرهنگ خلبان بهزاد معزی|بندانگشتی|سرهنگ خلبان بهزاد معزی]]


=== بازنشستگی و برگشت دوباره به کار ===
=== بازنشستگی و برگشت دوباره به کار ===
با گزارش‌های متعدد از من ری‌شهری من را به دفتر کارش صدا کرد و گفت طبق اطلاعاتي كه داريم شما با شاه ميپريده‌ايد پول بسيار زيادي به شما مي دادهاند. ميليون ميليون. گفتم همچي چيزي نيست. ماهانه به من هزار و خورده‌اي ميدادند كه من هم اين را داده‌ام به پرسنل دفتري. مقداري در اين باره صحبت كرديم. چيزي نداشت كه بگويد. اما گفت يك تعدادي را ميخواهيم بازنشسته كنيم شما هم جزو آنها هستيد. گفتم مسأله‌يي ندارد. قبول كردم. وقتي از پيش ريشهري آمدم بيرون بچه‌ها به من گفتند همان درجه‌داراني كه پول را به آنها داده بودم جلو دادگاه انقلاب جمع شده و براي ريشهري ماوقع را تعريف كرده بودند. چند روز بعد حكم را به من ابلاغ كردند. بازنشسته شدم. و چون حقوق بازنشستگي كافي نبود با يك ماشين رنو كه داشتم شروع به كار كردم. مسافركشي ميكردم. در ضمن در يك شركت ساختماني هم به عنوان حسابدار كاري پيدا كردم. چندماهي به‌اين ترتيب گذشت تا جنگ شروع شد. شركتي كه در آن كار ميكردم نزديك فرودگاه بود. ديدم صداي انفجار آمد و صداي غرش هواپيماها. پريديم بيرون ببينيم چه خبر است كه از راديو شنيديم عراق حمله كرده‌است به فرودگاه مهرآباد. روز بعدش رفتم ستاد نيروي هوايي و خودم را معرفي كردم. گفتم جنگ شروع شده‌است آمده‌ام براي پرواز. به غير از من تعداد زيادي از خلبانهاي ديگر هم آمده بودند. ما را بدون هيچ جر و بحثي قبول كردند. قرار شد روز بعد برگردم. روز بعد به شركت مراجعه كرده و تصفيه حساب كردم و برگشتم به نيروي هوايي. كار ما سوخت دادن به هواپيماها در هوا بود. هواپيماهايي كه روي خارك و به طور كلي جنوب گشت مي‌دادند و يا به عراق مي‌رفتند و برمي‌گشتند. آنها در رفت و
بهزاد معزی درباره دوره بازنشستگی خود می‌گوید:<blockquote>«با گزارش‌های متعدد از من ری‌شهری من را به دفتر کارش صدا کرد و گفت طبق اطلاعاتی که داریم شما با شاه می‌پریده‌اید پول بسیار زیادی به شما می داده‌اند. میلیون میلیون. گفتم همچی چیزی نیست. ماهانه به من هزار و خورده‌ای میدادند که من هم این را داده‌ام به پرسنل دفتری. مقداری در این باره صحبت کردیم. چیزی نداشت که بگوید. اما گفت یک تعدادی را میخواهیم بازنشسته کنیم شما هم جزو آنها هستید. گفتم مسأله‌ای ندارد. قبول کردم. وقتی از پیش ریشهری آمدم بیرون بچه‌ها به من گفتند همان درجه‌دارانی که پول را به آنها داده بودم جلو دادگاه انقلاب جمع شده و برای ریشهری ماوقع را تعریف کرده بودند». </blockquote>چند روز بعد حکم را به وی ابلاغ کردند. بازنشسته شد؛ و چون حقوق بازنشستگی کافی نبود با یک ماشین رنو که داشت شروع به کار کرد. مسافرکشی میکرد. در ضمن در یک شرکت ساختمانی هم به عنوان حسابدار کاری پیدا کرد. چندماهی به‌این ترتیب گذشت تا جنگ شروع شد. شرکتی که در آن کار میکردم نزدیک فرودگاه بود. وی می‌افزاید:<blockquote>«دیدم صدای انفجار آمد و صدای غرش هواپیماها. پریدیم بیرون ببینیم چه خبر است که از رادیو شنیدیم عراق حمله کرده‌است به فرودگاه مهرآباد. روز بعدش رفتم ستاد نیروی هوایی و خودم را معرفی کردم. گفتم جنگ شروع شده‌است آمده‌ام برای پرواز. به غیر از من تعداد زیادی از خلبانهای دیگر هم آمده بودند. ما را بدون هیچ جر و بحثی قبول کردند. قرار شد روز بعد برگردم. روز بعد به شرکت مراجعه کرده و تصفیه حساب کردم و برگشتم به نیروی هوایی. کار ما سوخت دادن به هواپیماها در هوا بود. هواپیماهایی که روی خارک و به طور کلی جنوب گشت می‌دادند و یا به عراق می‌رفتند و برمی‌گشتند. آنها در رفت و آمدشان از ما سوخت می‌گرفتند. در این مدت شاهد بودم که آخوندها به صورت واقعی چه برسر نیروی هوایی ما آورده‌اند. برای مثال یکبار به شیراز رفته و در آنجا مستقر و پروازها را از همان جا انجام می‌دادیم. یک شب به ما گفتند آخوند عقیدتی سیاسی میخواهد با شما بیاید پرواز. رفتیم سوار هواپیما شدیم و رفتیم بالا. دستور خاموشی بود که چراغهای شهر و پایگاه خاموش باشند. از زمین که بلند شدیم یک آسمان پر ستاره‌ای در جلو داشتیم. آخونده آمد در کابین. چشمش افتاد به آسمان پرستاره و گفت لعنت الله علی القوم الظالمین. پرسیدم چه شده؟ گفت ببینید این نابکاران دستور امام را اجرا نمیکنند! این خاموشی دستور صریح خود امام است. ببین چقدر چراغ روشن است؟! نگاه کردم و خندیدم. گفت چیه؟ ما عادت داشتیم هرکس که عمامه سرش بود را آیت‌الله صدا میکردیم. گفتم حضرت آیت‌الله اینها ستاره است! چراغ نیستند! گفت نه آقا چراغ است. دستور امام را رعایت نمیکنند! ما دیگر چیزی نگفتیم تا این که در گشت رفتیم روی سر محوطه زندان عادل‌آباد. دست بر قضا تمام نورافکنهای دور زندان روشن بود. به آخونده گفتم ببینید اینها چراغ هستند نه آن ستاره ها که شما دیدید! اگر هم عراق بیاید برای بمباران فقط زندان را می‌بیند و می‌زند. طرف از رو نرفت و گفت: «اینها زندانی هستند اگر بزندشان اشکالی ندارد»! من از این همه بی‌رحمی و شقاوت داشتم شاخ در می‌آوردم. با ناباوری پرسیدم اشکالی ندارد؟ گفت نه آقا اینها زندانی هستند مجرم هستند اشکال ندارد».</blockquote>


آمدشان از ما سوخت مي‌گرفتند. در اين مدت شاهد بودم كه آخوندها به صورت واقعي چه برسر نيروي هوايي ما آورده‌اند. براي مثال يكبار به شيراز رفته و در آنجا مستقر و پروازها را از همان جا انجام مي‌داديم. يك شب به ما گفتند آخوند عقيدتي  سياسي ميخواهد با شما بيايد پرواز. رفتيم سوار هواپيما شديم و رفتيم بالا. دستور خاموشي بود كه چراغهاي شهر و پايگاه خاموش باشند. از زمين كه بلند شديم يك آسمان پر ستاره‌يي در جلو داشتيم. آخونده آمد در كابين. چشمش افتاد به آسمان پرستاره و گفت لعنت الله علي القوم الظالمين. پرسيدم چه شده؟ گفت ببينيد اين نابكاران دستور امام را اجرا نميكنند! اين خاموشي دستور
== خارج کردن مسعود رجوی از ایران ==
[[پرونده:خلبان بهزاد معزی در حال سخنرانی.JPG|جایگزین=خلبان بهزاد معزی در حال سخنرانی در جمع مجاهدین در پاریس|بندانگشتی|خلبان بهزاد معزی در حال سخنرانی در جمع مجاهدین در پاریس]]
بعد از ۳۰ خرداد سال ۶۰ که خمینی فرمان داد به تظاهرات مسالمت‌آمیز نیم‌میلیونی مردم ایران شلیک شود مجاهدین مبارزه مسلحانه خود علیه رژيم را شروع کردند. در آن دروان مرکزیت سازمان مجاهدین بر خلاف میل مسعود رجوی تصمیم گرفت او را برای تشکیل شورای ملی مقاومت  که بال سیاسی مقاومت ایران بود به پاریس اعزام کند تا وی در آنجا جایگزین رژیم را معرفی کند. برای این سفر بزرگ و تاریخی تصمیم گرفته می‌شود که پروازی مستقیم از تهران به پاریس انجام شود و سرهنگ معزی کاندیدای اول مجاهدین برای هدایت این امر است. وی این پرواز را مهمترین پرواز عمر خویش نامیده و در این باره گفته است:<blockquote>«سال ۱۳۶۰ در تاریخ معاصر میهنمان سالی تعیین کننده است. سالی است که از همان ابتدایش معلوم بود خمینی و آخوندهای حاکم قداره را از رو بسته و تصمیم نهاییشان را برای کشتار همه مخالفان و به‌خصوص مجاهدین گرفته‌اند. علاوه برآن حذف جناح رقیب خودشان در حاکمیت نیز در دستور کارشان قرار داشت. اگر به روزنامه‌های آنروزها مراجعه کنید خواهید دید که روزی بدون درگیریهای خونین بین چماقداران رژیم با مخالفان آخوندها به شب نمی‌رسید. درگیریهایی که بعضاً به کشته شدن تعدادی از میلیشیاهای نوجوان مجاهدین نیز منجر می شد. خلاصه آنکه اوضاع سیاسی به‌شدت آشفته و حساس بود. چیزی که به حساسیت اوضاع می‌افزود جریان داشتن همه این اتفاقات در متن جنگ با یک دولت خارجی بود. جنگی که البته بر اثر توطئه‌های خمینی به وجود آمد ولی در آنروزها هنوز قسمتی از خاک ما در اشغال نیروهای عراقی بود؛ بنابراین نیروهای سیاسی در وضعیت بسیار بغرنجی قرارداشتند. چرا که خمینی با عوامفریبی و دجالبازی سعی داشت از این جنگ سوءاستفاده آخوندی خودش را بکند و در زیر پوش آن نیروهای مخالف خود را قلع و قمع کند. به هرحال مجموعه اوضاع واحوال طوری شد که کار به وقایع خردادماه کشید. دربیست و پنجم این ماه بود که جبهه ملی تظاهراتی در میدان فردوسی تهران برگزار کرد که با سرکوب وحشیانه مواجه شد. در ۳۰ خرداد نیز مجاهدین دعوت به یک تظاهرات آرام کردند. قصد این بود که با جمعیت انبوه شرکت کننده به مجلس رفته و در آن جا به نقض قوانین توسط مرتجعان اعتراض کنند. همانطور که می‌دانید ۵۰۰ هزار تهرانی شریف در این تظاهرات شرکت کردند. اما در غروب همان روز در ساعاتی که سیل بی امان جمعیت به میدان فردوسی رسید شخص خمینی به میدان آمد و دستور تیراندازی به جمعیت را داد و این کار معنای سیاسی بسیار مهمی داشت. از فردای آن روز هیچ کس و هیچ گروهی تأمین نداشت و رابطه رژیم با همه مردم و مخالفان رابطه‌ای غیرمسالمت‌آمیز شد. درواقع دستور خمینی تیرخلاص به امکان هرگونه مبارزه مسالمت‌آمیز بود و از فردای ۳۰ خرداد دو راه در پیش روی همه گروههای سیاسی قرار گرفت. یا در میدان نبرد برای آزادی پاسخ قهر ضدانقلابی دشمن کینه‌توز و مرتجع را با قهر انقلابی بدهند و یا با تن دادن به ذلت و ننگ سازش مبارزه مردم ایران برای تحقق آزادی را یک دوره تاریخی به عقب بیندازند. من در آن روزها بیشتر از هروقت دیگر یاد روزهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ بودم. خیانت رهبران حزب توده و فرار ذلت بارشان جلو چشمم می‌آمد و با خود می‌گفتم راستی اگر در آنروزها مصدق تنها نمی‌ماند و رهبران خائن توده‌ای بهای ادعاهای خود را می‌دادند و حداقل برای حفظ شرف خود میدان را ترک نمی‌کردند وضعیت مردم و میهن ما چه می‌شد؟ آیا دیکتاتوری شاه می‌توانست ۲۵ سال دیگر ادامه یابد؟ یقین داشتم که ملت ایران بهای بسیار سنگینی از این بابت پرداخت کرده‌است و با یادآوری همین خاطرات بود که آرزو می‌کردم یک بار دیگر مبارزه مردم ایران سربریده نشود و ما برای کسب آزادی یک دوره دیگر عقب نیفتیم. تصمیم مجاهدین برای ادامه نبرد با دیو ارتجاع که آقای رجوی آن را مهیب‌ترین نیروی ضدتاریخی ملت ایران معرفی کرده بود نور امید و شادی ملی را در قلب‌های همه ما تابانید و من در آن ‌روزها خودم احساس می‌کردم که باید دین خودم نسبت به میهن و مردم را به‌نحو احسن انجام دهم. بعدها شنیدم به کلیه مجاهدینی که در این طرح شرکت داشتند گفته شده بود عملیات را یک عملیات «فدایی» تلقی کنند. به من چنین چیزی گفته نشد اما درک و دریافت خود من هم چیزی غیر از این نبود. راهی که می‌خواستیم برویم راهی بی‌بازگشت بود که سرنوشت جنبشی را رقم می‌زد. اقدامی آنچنان حساس که همانطور که گفته‌اند تصمیم نهایی‌اش را فقط شخص آقای رجوی می‌توانست بگیرد و نه هیچ کس دیگر. </blockquote><blockquote>با چنین چشم‌اندازی شروع به طراحی پرواز کردیم. بعدها شنیدم که در اواسط تیر ماه آقای رجوی مجاهدین دست‌اندرکار را احضار و تصمیم به پرواز را به آنها ابلاغ کرده است. با این حساب ما سه هفته وقت داشتیم و قرار بود که اگر حتی یک نفر از کسانی که از طرح مطلعند دستگیر شود طرح منتفی گردد.</blockquote><blockquote>گفتن یک نکته در اینجا ضروری است و آن این‌که طرح عملیات پرواز، طرح گسترده‌ای بود که من فقط از قسمتی از آن مطلع بودم. به‌طوری که بدون این که من مطلع باشم تعداد زیادی از مجاهدین و پرسنل نظامی مجاهد خلق در نیروی هوایی در طراحی و انجام طرح نقش داشتند.</blockquote><blockquote>با بررسی دو طرح خروج از جنوب یا از تبریز نهایتا خروج از تبریز پذیرفته شد. سوژه‌ها شب قبل از پرواز در منزل سرهنگ شهید فرخنده خوابیدند که قبلا از او خواسته شده بود آن شب کسی در منزلش نباشد و او اصلا خبری از ماجرا نداشت.</blockquote><blockquote>وقتی سوژه‌ها در هواپیما مستقر شدند من نفس راحتی کشیدم. زیرا یکی از مهمترین قسمت‌های طرح نحوهی سوار کردن آنها بود.</blockquote><blockquote>وقتی در فرودگاه اوری پاریس فرود آمدیم سرهنگ فرمانده پایگاه آمد پهلوی ما. دید داریم صبحانه می‌خوریم و می‌گوییم و می‌خندیم و انگار نه انگار.</blockquote><blockquote>یک نگاه نگاهی کرد و گفت این اولین هواپیماربایی است که همه دارند با هم خوش و بش می‌کنند و می‌خندند. به من بگویید هواپیماربا کیست؟ گفتم ما هواپیماربا نداریم داستان اینطور است».</blockquote>


صريح خود امام است. ببين چقدر چراغ روشن است؟! نگاه كردم و خنديدم. گفت چيه؟ ما عادت داشتيم هركس كه عمامه سرش بود را آيت‌الله صدا ميكرديم. گفتم حضرت آيت‌الله اينها ستاره است! چراغ نيستند! گفت نه آقا چراغ است. دستور امام را رعايت نميكنند! ما ديگر چيزي نگفتيم تا اين كه در گشت رفتيم روي سر محوطه زندان عادل‌آباد. دست بر قضا تمام نورافكنهاي دور زندان روشن بود. به آخونده گفتم ببينيد اينها چراغ هستند نه آن ستاره ها كه شما ديديد! اگر هم عراق بيايد براي بمباران فقط زندان را ميبيند و ميزند. طرف از رو نرفت و گفت: »اينها زنداني هستند اگر بزندشان اشكالي ندارد «! من از اين همه بيرحمي و شقاوت داشتم شاخ در مي‌آوردم. با ناباوري پرسيدم اشكالي ندارد؟ گفت نه آقا اينها زنداني هستند مجرم هستند اشكال ندارد.
=== پایان موفقیت‌آمیز پرواز بزرگ ===
پس از پایان ماجرا با اسکورت به خانه بنی‌صدر و سپس به اورسوراواز منزل دکتر صالح رجوی می‌روند. خود وی می‌گوید: <blockquote>«به این ترتیب پرواز پروازهای من با موفقیت به پایان رسید. پروازی که از ساعت ۷شب شروع شد و تا صبح فردای آن شب پرحادثه یعنی ۷مرداد ۱۳۶۰ ادامه یافت. وقتی وارد» اور «شدم نفسی به راحتی کشیدم. از ابتدای طرح تا آن لحظه مسئولیتی سنگین را روی شانه‌هایم احساس می‌کردم. این کار را وظیفه وجدانی خودم می‌دانستم که باید انجام شود در تمام مدت شناسایی، و خود پرواز، هیچ ترسی نداشتم. ته دل تقریباً مطمئن بودم که این کار با موفقیت انجام میشود. چیزی که دلم را می لرزاند سنگینی مسئولیتم بود».</blockquote>


== پرواز پروازها ==
=== واکنش جمهوری اسلامی ===
<blockquote>سال ۱۳۶۰ در تاريخ معاصر ميهنمان سالي تعيين كننده است. سالي است كه از همان ابتدايش معلوم بود خميني و آخوندهاي حاكم قداره را از رو بسته و تصميم نهاييشان را براي كشتار همة مخالفان و به‌خصوص مجاهدين گرفته‌اند. علاوه برآن حذف جناح رقيب خودشان در حاكميت نيز در دستور كارشان قرار داشت. اگر به روزنامه‌هاي آنروزها مراجعه كنيد خواهيد ديد كه روزي بدون درگيريهاي خونين بين چماقداران رژيم با مخالفان آخوندها به شب نمي‌رسيد. درگيريهايي كه بعضاً به كشته شدن تعدادي از ميليشياهاي نوجوان مجاهدين نيز منجر مي شد. خلاصه آنكه اوضاع سياسي به‌شدت آشفته و حساس بود. چيزي كه به حساسيت اوضاع ميافزود جريان داشتن. همة اين‌ اتفاقات در متن جنگ با يك دولت خارجي بود. جنگي كه البته بر اثر توطئه‌هاي خميني به وجود آمد ولي در آنروزها هنوز قسمتي از خاك ما در اشغال نيروهاي عراقي بود. بنابراين نيروهاي سياسي در وضعيت بسيار بغرنجي قرارداشتند. چرا كه خميني باعوامفريبي و دجالبازي سعي داشت از اين جنگ سوءاستفادة آخوندي خودش را بكندو در زير پوش آن نيروهاي مخالف خود را قلع و قمع كند.به هرحال مجموعةاوضاع واحوال طوري شد كه كار به وقايع خردادماه كشيد. دربيست و پنجم اين ماه بود كه جبهة ملي تظاهراتي در ميدان فردوسي تهران برگزار كرد كه با سركوب وحشيانه مواجه شد. در ۳۰ خرداد نيز مجاهدين دعوت به يك تظاهرات آرام كردند. قصد اين بود كه با جمعيت انبوه شركت كننده به مجلس رفته و در آن جا به نقض قوانين توسط مرتجعان اعتراض كنند. همانطور كه مي‌دانيد ۵۰۰ هزار تهراني شريف در اين تظاهرات شركت كردند. اما در غروب همان روز در ساعاتي كه سيل بي امان جمعيت به ميدان فردوسي رسيد شخص خميني به ميدان آمد و دستور تيراندازي به جمعيت را داد و اين كار معناي سياسي بسيار مهمي داشت. از فرداي آن روز هيچ كس و هيچ گروهي تأمين نداشت و رابطة رژيم با همة مردم و مخالفان رابطه‌يي غيرمسالمت‌آميز شد. درواقع دستور خميني تيرخلاص به امكان هرگونه مبارزة مسالمت‌آميز بود و از فرداي ۳۰ خرداد دو راه در پيش روي همة گروههاي سياسي قرار گرفت. يا در ميدان نبرد براي آزادي پاسخ قهر ضدانقلابي دشمن كينه‌توز و مرتجع را با قهر انقلابي بدهند و يا با تن دادن به ذلت و ننگ سازش مبارزة مردم ايران براي تحقق آزادي را يك دورة تاريخي به عقب بيندازند. من در آن روزها بيشتر از هروقت ديگر ياد روزهاي بعد از كودتاي ۲۸ مرداد ۳۲ بودم. خيانت رهبران حزب توده و فرار ذلت بارشان جلو چشمم مي‌آمد و با خود مي‌گفتم راستي اگر در آنروزها مصدق تنها نمي‌ماند و رهبران خائن توده‌يي بهاي ادعاهاي خود را مي‌دادند و حداقل براي حفظ شرف خود ميدان را ترك نمي‌كردند وضعيت مردم و ميهن ما چه مي‌شد؟ آيا ديكتاتوري شاه مي‌توانست ۲۵ سال ديگر ادامه يابد؟ يقين داشتم كه ملت ايران بهاي بسيار سنگيني از اين بابت پرداخت كرده‌است و با يادآوري همين خاطرات بود كه آرزو مي‌كردم يك بار ديگر مبارزه مردم ايران سربريده نشود و ما براي كسب آزادي يك دورة ديگر عقب نيفتيم. تصميم مجاهدين براي ادامة نبرد با ديو ارتجاع كه آقاي رجوي آن را مهيب‌ترين نيروي ضدتاريخي ملت ايران معرفي كرده بود نور اميد و شادي ملي را در قلب‌هاي همة ما تابانيد و من در آن‌روزها خودم احساس مي‌كردم كه بايد دين خودم نسبت به ميهن و مردم را به‌نحو احسن انجام دهم. بعدها شنيدم به كلية مجاهديني كه در اين طرح شركت داشتند گفته شده بود عمليات را يك عمليات »فدايي « تلقي كنند. به من چنين چيزي گفته نشد اما درك و دريافت خود من هم چيزي غير از اين نبود. راهي كه مي‌خواستيم برويم راهي بي‌بازگشت بود كه سرنوشت جنبشي را رقم مي‌زد. اقدامي آنچنان حساس كه همانطور كه گفته‌اند تصميم نهايي‌اش را فقط شخص آقاي رجوي مي‌توانست بگيرد و نه هيچ كس ديگر. با چنين چشم‌اندازي شروع به طراحي پرواز كرديم. بعدها شنيدم كه در اواسط تير ماه آقاي رجوي مجاهدين دست‌اندركار را احضار و تصميم به پرواز را به آنها ابلاغ كرده‌ است. با اين حساب ما سه هفته وقت داشتيم و قرار بود كه اگر حتي يك نفر از كساني كه از طرح مطلعند دستگير شود طرح منتفي گردد.</blockquote><blockquote>گفتن يك نكته در اينجا ضروري است و آن اين‌كه طرح عمليات پرواز، طرح گسترده‌يي بود كه من فقط از قسمتي از آن مطلع بودم. به‌طوري كه بدون اين كه من مطلع باشم تعداد زيادی از مجاهدين و پرسنل نظامي مجاهد خلق در نيروي هوايي در طراحي و انجام طرح نقش داشتند.</blockquote>با بررسی دو طرح خروج از جنوب یا از تبریز نهایتا خروج از تبریز پذیرفته شد. سوژه‌ها شب قبل از پرواز در منزل سرهنگ شهید فرخنده خوابیدند که قبلا از او خواسته شده بود آن شب کسی در منزلش نباشد و او اصلا خبری از ماجرا نداشت.
بعد از روشن شدن اینکه در هواپیما چه کسانی بوده‌اند عکس‌العمل‌های رژیم شروع می‌شود. خمینی فتوا داد وی مهدورالدم، مفسد فی‌الارض و واجب‌القتل است. هرکدام از سران رژیم هم چیزی علیه وی گفتند. بعدها خلبانها به او خبر دادند که هرکدامشان با آخوند ریشهری برخورد داشته‌اند چیزی درباره او گفته‌است. مثلاً به یکی گفته بود معزی چک بی‌محل داشته که این کار را کرده است. در یک مصاحبه هم گفته بود معزی یک کارهایی کرده که ما خجالت می‌کشیم بگوییم چه کار کرده! خود وی افزوده است:<blockquote>«تا آنجا که من میدانم آخوندها مطلقاً با مقوله‌ای به نام «شرم» و «حیا» بیگانه هستند. حالا چه مطلبی بود که آنها خجالت می‌کشیدند؟ نمی‌دانم. از همه خنده‌آورتر حرفهای خلخالی بود که در مجلس گفته بود باید بررسی کنیم ببینیم درِ باند را کی برای اینها باز کرده است؟ مقصر اصلی کسی است که در را باز کرده. حرف مسخره‌ای که نشان می داد طرف اصلاً نمی‌داند باند فرودگاه در ندارد».</blockquote>اما تنها آخوندها نبودند که خواستار قتل وی شدند. حتی روزنامه‌های حزب توده هم خواستار اعدام وی به جرم خیانت به جمهوری اسلامی شدند!
 
وقتي سوژه‌ها در هواپيما مستقر شدند من نفس راحتي كشيدم. زيرا يكي از مهمترين قسمت‌هاي طرح نحوة‌ی سوار كردن آنها بود.
 
وقتی در فرودگاه اوری پاریس فرود آمدیم سرهنگ فرمانده پايگاه آمد پهلوي ما. ديد داريم صبحانه مي‌خوريم و مي‌گوييم و مي‌خنديم و انگار نه انگار.
 
يك نگاه نگاهي كرد و گفت اين اولين هواپيماربايي است كه همه دارند با هم خوش و بش مي‌كنند و مي‌خندند. به من بگوييد هواپيماربا كيست؟ گفتم ما هواپيماربا نداريم داستان اينطور است.
 
پایان موفقیت‌آمیز پرواز بزرگ
 
بعد با اسکورت رفتیم به خانه بنی‌صدر و بعد سوار ماشين شديم و رفتيم اورسوراواز منزل دكتر صالح رجوي. به اين ترتيب پرواز پروازهاي من با موفقيت به پايان رسيد. پروازي که از ساعت ۷شب شروع شد و تا صبح فرداي آن شب پرحادثه يعني ۷مرداد ۱۳۶۰ ادامه يافت. وقتي وارد »اور « شدم نفسي به راحتي كشيدم. از ابتداي طرح تا آن لحظه مسئوليتي سنگين را روي شانه‌هايم احساس می‌كردم. اين كار را وظيفة وجداني خودم مي‌دانستم كه بايد انجام شود در تمام مدت شناسايي، و خود پرواز، هيچ ترسي نداشتم. ته دل تقريباً مطمئن بودم كه اين كار با موفقيت انجام ميشود. چيزي كه دلم را مي لرزاند سنگيني مسئوليتم بود.


=== واکنش جمهوری اسلامی ===
در تهران هم به خانه پدرش ریخته بودند تا ردی و مدرکی از من به دست بیاورند. اما با پدرش که بسیار مسن بود کاری نداشتند.  
<blockquote>بعد از روشن شدن اينكه در هواپيما چه كساني بوده اند عكس العمل‌هاي ديوانه‌وار رژيم شروع شد. خميني فتوا داد من مهدورالدم، مفسد في‌الارض و واجب‌القتل هستم. هركدام از سران رژيم هم چيزي گفتند. بعدها خلبانها به من خبر دادند كه هركدامشان با آخوند ريشهري برخورد داشته اند چيزي در بارة من گفته‌است. مثلاً به يكي گفته بود معزي چك بي‌محل داشته كه اين كار را كرده است. در يك مصاحبه هم گفته بود معزي يك كارهايي كرده كه ما خجالت مي‌كشيم بگوييم چه كار كرده! تا آنجا كه من ميدانم آخوندها مطلقاً با مقوله‌يي به نام »شرم « و »حيا « بيگانه هستند. حالا چه مطلبي بود كه آنها خجالت مي‌كشيدند؟ نميدانم. از همه خنده‌آورتر حرفهاي خلخالي بود كه در مجلس گفته بود بايد بررسي كنيم ببينيم درِ باند را كي براي اينها باز كرده‌ است؟ مقصر اصلي كسي است كه در را باز كرده. حرف مسخره‌يي كه نشان مي داد طرف اصلاً نمي‌داند باند فرودگاه در ندارد.</blockquote>اما تنها آخوندها نبودند كه خواستار قتل من شدند. آنها وكيل مدافعان ديگري هم داشتند. روزنامه‌هاي حزب توده خواستار اعدام من به جرم خيانت به جمهوري اسلامي شدند!


در تهران هم به خانة پدرم ريخته بودند تا شايد ردي و مدركي از من به دست بياورند. اما با پدرم كه بسيار مسن بود كاري نداشتند. سه چهار ماه بعد ۱۲ نفر از پرسنل نيروي هوايي را دستگير كردند. به آنها اتهاماتي زدند كه گويا در جريان پرواز ما بوده اند. در حالي كه هيچ يك از آنها كوچكترين اطلاعي نداشت. تا آنجا كه من خبر دارم از پرسنل نيروي هوايي فقط مجاهد قهرمان رضا بزرگان‌فرد در جريان بود كه‌او هم از همان فرداي ۳۰ خرداد به صورت مخفي زندگي مي‌كرد و بعدها در نبرد با آخوندها به شهادت رسيد. اما آخوندهاي كينه‌كش و شقي تعدادي از همافران از جمله عليرضا مسعودي را تيرباران كردند.
=== اعدام شدن پرسنل نظامی همکار ===
چند ماه بعد از پرواز بزرگ ۱۲ نفر از پرسنل نیروی هوایی را دستگیر کردند. آنها متهم شدند که در جریان این پرواز بوده‌اند. در حالی که هیچ یک از آنها کوچکترین اطلاعی نداشت.به گفته معزی، از پرسنل نیروی هوایی فقط مجاهد خلق رضا بزرگان‌فرد در جریان بوده که‌او هم از همان فردای ۳۰ خرداد به صورت مخفی زندگی می‌کرده و بعدها در مبارزه علیه جمهوری اسلامی کشته شد. اما حاکمان جمهوری اسلامی تعدادی از همافران از جمله علیرضا مسعودی را تیرباران کردند.


== منابع ==
== منابع ==


<references />
<references />

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۸ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۱:۵۶

بهزاد معزی
سرهنگ خلبان بهزاد معزی.jpg
سرهنگ خلبان بهزاد معزی
زادروز۱۳۱۶
تهران
درگذشت۲۱ دی ۱۳۹۹
پاریس
علت مرگسرطان پیشرفته خون
پیشهخلبان نیروی هوایی (جنگنده و ترابری و سوخت‌رسان)
شناخته‌شده برایانتقال مسعود رجوی از تهران به پاریس
نقش‌های برجستهبرجسته‌ترین خلبان ارتش ایران با بالاترین ساعات پرواز و خلبان اختصاصی شاه
آثارکتاب خاطرات به اسم «پرواز در خاطره‌ها»
خویشاوندانپدرش سپهبد محمود معزی

سرهنگ خلبان بهزاد معزی (زاده ۱۳۱۶ در تهران- درگذشته‌ی ۲۱ دی‌ماه ۱۳۹۹ در پاریس) یکی از خلبانان مشهور ایران است. او در زمان حکومت سلطنتی خلبان اختصاصی شاه بود. سرهنگ خلبان بهزاد معزی همچنین فرمانده گردان پرواز هواپیماهای سی - ۱۳۰ در پایگاه هفتم ترابری بود. او برای اتمام تحصیلات و آموزش‌های خود مدتی در آمریکا بود و پیش از سال ۱۳۵۲ به ایران بازگشت. سرهنگ بهزاد معزی پس از بازگشت از آمریکا در ستاد کل نیروی هوایی ایران مشغول به کار شد. سرهنگ معزی بارها در همان روزگار برای خرید هواپیما به عنوان کارشناس مطلع به کشورهای اروپایی سفر می‌کرد. سلامت نفس و رشوه‌ناپذیری او در انجام معاملات زبانزد بود. با خرید هواپیماهای بوئینگ سوخت رسان ۷۰۷ او به عنوان فرمانده گردان و در ادامه به عنوان معلم خلبان به فعالیت پرداخت. وی خلبان هواپیمایی بود که در روز ۲۶ دی ۱۳۵۷ محمدرضا شاه پهلوی با آن از ایران خارج شد.

سرهنگ بهزاد معزی، پس از انقلاب به دلیل شغلش به طور غیرعلنی، به سازمان مجاهدین خلق ایران پیوست. او در سال ۱۳۶۰، طی عملیاتی که مجاهدین خلق آن را طراحی کرده‌بودند، مسعود رجوی (رهبر سازمان مجاهدین خلق ایران) و ابوالحسن بنی صدر (نخستین رئیس جمهوری اسلامی) را با هواپیما از ایران خارج کرد. سرهنگ خلبان بهزاد معزی پس از آن در شورای ملی مقاومت ایران در جایگاه عضو هیأت نمایندگی مجاهدین در شورای ملی مقاومت بود . سرهنگ خلبان بهزاد معزی در تاریخ ۲۱ دی ماه ۱۳۹۹ درسن ۸۳ سالگی بر اثر سرطان خون در بیمارستانی در پاریس درگذشت.[۱]

کودکی و دوران تحصیل بهزاد معزی

سرهنگ خلبان بهزاد معزی در ۱۷ بهمن ۱۳۱۶ در یک خانه‌ی قدیمی در محله‌ی منیریه‌ی تهران، خیابان امیریه، به دنیا آمد. پدرش سپهبد محمود معزی و مادرش نزهت معزی بود. آنها با هم دخترعمو، پسرعمو بودند. سرهنگ خلبان بهزاد معزی از نوادگان عباس میرزا سردار جنگ‌های ایران و روس در مقام ولایت‌عهدی فتحلی شاه قاجار بود.

بهزاد فرزند دوم خانواده بود و برادر بزرگش، مسعود، بیش از ۵۰ سال مقیم آمریکا بود. وی خواهری به نام شیرین داشت که یکسال و نیم کوچکتر از او بود. برادر دیگری به نام تورج داشت که دو سال کوچکتر از خواهرش بود که در همان خانه قلعه وزیر، در حوض آب افتاد و جان باخت. بعدها دارای برادری به اسم ایرج شد. پدرش تحصیلات خود را در دانشکده افسری فرانسه تمام کرده و به زبان فرانسه کاملاً مسلط بود. سرهنگ معزی گفته است «ما را روی زانوانش می‌نشاند و برایمان رمانهای فرانسوی می‌خواند و ترجمه می‌کرد».

بهزاد معزی تا کلاس پنجم دبیرستان در البرز درس خوانده است که فضای سیاسی داشت. بعدا پدرش به شیراز منتقل شد و خانواده خود را نیز به همراه برد. بهزاد سال آخر دبیرستان را در دبیرستان نمازی شیراز خواند و دیپلم طبیعی گرفت. می‌خواست به دانشگاه برود. از آنجا که پدر و مادر بزرگش ملک و املاک زیادی داشتند پیش خود اندیشید که به رشته کشاورزی برود تا بتواند برای خودش کار کند. در کنکور دانشکده کشاورزی در شیراز قبول شد. در دانشکده کشاورزی یک روز می‌بیند که نیروی هوایی در روزنامه‌ها اعلام کرده که دانشجوی خلبانی میگیرد. همان شب که آگهی‌ را دید فرم را پر و روز بعد هم پست کرد. اسفند سال ۱۳۳۶ به دانشکده‌ی نیروی هوایی رفت. بعد از ۶ماه دوره آموزشی‌شان تمام شد.

سفر به آمریکا

در نیمه سال ۱۳۳۷ عازم آمریکا شد. برای آموزش دوره‌ی مقدماتی خلبانی به پایگاه «لک لند» رفت. این پایگاه در تگزاس در شهر سن‌آنتونیو قرار دارد. برای دوره مقدماتی پرواز به پایگاه «بم‌بریج» در ایالت جورجیا رفت. بعد از فارغ التحصیل شدن در آنجا ۲۰ روز وقت داشت که به پایگاه بعدی خود را معرفی کند. دوره مقدماتی پرواز را با هواپیمای «تی ۳۴» شروع کرد. هر هنرجو حدود ۴۰–۵۰ ساعت با آن پرواز کرد. بعد به آموزش دیگری با هواپیمایی به نام «تی ۳۷» اقدام می‌کند که جت دو موتوره کوچکی بود. «تی ۳۴» ملخدار و کوچک بود در حالی که «تی ۳۷» ها جتهای کوچک بودند. برای تکمیل آموزش پایه آنجا هم آموزششان حدود ۷ماه طول کشید. بعد خودشان را به پایگاه آموزشی پیشرفته به نام «ونس» که در شهر «انید» نزدیک اوکلاهماسیتی ۳۰ بود معرفی کردند. در پایان این دوره بایستی «بال خلبانی» را می‌گرفتند. بال خلبانی علامتی است که خلبانها روی سینه‌شان می‌زنند. نشان رسته خلبانی است. وقتی خلبانی بال را میزند روی سینه‌اش یعنی دوره آموزش خلبانی را به طور کامل دیده است. در مراسم رسمی فرمانده پایگاه صدا کرد و پایان‌نامه آموزش خلبانی به‌علاوه بال خلبانی را به دست آنها داد. یک ماه و اندی فرصت داشتند تا به پایگاه بعدی برای دوره «گانری» یعنی آموزش با هواپیمای جنگی، بروند. با کلاس بعدی که فارغ التحصیل شدند به پایگاه بعدی یعنی پایگاه «فونیکس» در ایالت آریزونا می‌رود. در«فونیکس» پرواز را با هواپیمای «F۸۶» شروع کرد. قبل از آن، دوره تیراندازی با هواپیمای «T۳۳» را دید. تا آن زمان، آموزش پرواز جمع دیده بود؛ ولی آن جا آموزش تیراندازی با آن را هم دید.

وی افزوده است:

«در ارتش آمریکا نیز مثل بیشتر ارتشهای دیگر کشورها اول سعی میکنند هرچه که در ذهن و مغز دانشجو است تخلیه کنند. بعد انضباط خشک و اطاعت بیچون وچرای ارتش را وارد کنند. یعنی وقتی حرفی میزنند باید اجرا شود. چون و چرا ندارد. دلیل ندارد. برهان ندارد. سعی در این است که ذهن از هرگونه احساسی و از هرگونه قضاوتی خالی شود. هر حرفی که میزنند باید اجرا شود. فردی که دستور را می‌گیرد توی ذهنش اصلاً نباید این باشد که دستور خلاف است. بلکه اصل برایش اطاعت مافوق است. البته این را که می‌گویم استاندارد تمام آموزشهایشان بود. ما از دور و نزدیک همه را می دیدیم. چه هوایی چه دریایی چه زمینی. منتها در هوایی به علت ویژگی حرفه خلبانی این مسأله یک مقدار غلظت کمتری داشت؛ ولی در اساس همان بود که فرمانده می‌گفت و جای بحث نداشت. در یک کلام جایی برای به کار گرفتن احساس انسانی یا اخلاقی نیست.»

بازگشت به ایران

بعد از اتمام آموزشها در آمریکا در سال ۱۳۴۰ به ایران بازگشت. طبق قانون دانشکده افسری تا قبل از پایان دوره سه ساله دانشکده هنوز دانشجو محسوب می‌شد. بعد از ۶ ماه افسر (ستوان دو) شد و به پایگاه وحدتی دزفول منتقل شد. پروازشان با هواپیمای F۸۶ بود. در گردان سروان ربیعی بود که بعدها فرمانده نیروی هوایی شد و بعد از انقلاب دستگیر و اعدام شد. یک گردان هم سروان مهدیون بود که او هم بعد از انقلاب اعدام شد.

پیشنهاد شد که عضو ضداطلاعات بشود که آن را رد کرد و این موجب محدودیتها و حذف حقوق فوق العاده‌اش شد و برای چند ماه ادامه داشت.

سال ۱۳۴۱به پایگاه مهرآباد منتقل شد. بعد از ۶ ماه که ستوان یک شد و با هواپیماهای شکاری ۸۶ و جت تعلیماتی T33 پرواز می‌کرد به دلیل فشارهای محیطی درخواست انتقال به ترابری کرد. در آنجا با هواپیمای داکوتای C47 پرواز کرد. این دوره برایش بسیار جالب و پربار بود زیرا به نقاط مختلف ایران پرواز کرده و با فرهنگ و مردم خیلی بیشتر آشنا شد.[۲]

سفر خلبان بهزاد معزی به آفریقا

مدتی به عنوان خلبان ترابری در ماموریت سازمان ملل متحد به کشور کنگو رفت. یکی از ماموریتهای آنجا گشت هوایی برای شناسایی چریکها بود که دو بار که خودش فرمانده بود کاری کرد که چریکها متفرق بشوند به‌صورتی‌که نفر دوم که برزیلی بود به فرماندهی گزارش منفی از وی ارسال کرد و دیگر او را به گشت نفرستادند. وی در این باره گفته است «در این ماموریت همچنین شاهد بودیم که موبوتو رئیس‌جمهوری کنگو از سران قبایل رشوه می‌گرفت.[۳]

فساد در نیروی هوایی ارتش شاه

سپس نیروی هوایی گسترش می‌یابد و از ۳ پایگاه به ۱۰ پایگاه می‌رسد. برای این گسترش هواپیمای C۱۳۰ خریداری شد.

وی درباره فساد در ارتش شاه می‌گوید:

«وقتی برای سیل اهواز کمکها ارسال می‌شد بخش زیادی از بازار سر در می‌آورد به صورتی که از ۵ کامیون ۳ کامیون مفقود می‌شد که با گزارش ما به شهریار شفیق که برخلاف فساد مادرش اشرف پهلوی و برادرش شهرام خیلی مردمی بود جلوی این کار گرفته شد. شهریار شفیق بعدها توسط جمهوری اسلامی در پاریس به اشتباه به جای برادرش شهرام ترور شد.»

ارتقای بهزاد معزی به فرماندهی گردان C130

در سال ۱۳۴۹ درجه سرگردی داشت. به شیراز منتقل و با سمت فرماندهی گردان C۱۳۰ مشغول به کار شد. در عین انضباط و آموزش بالا روابط آنجا بسیار دوستانه بود. بطوریکه هیچ گونه سانحه هوایی پیش نیامد.

در اردن و اردوگاه فلسطینیها

به عنوان ترابری برای آوردن سیب به اردن رفت. خودش گفته است:

«از دیدن وضعیت رقت‌بار اردوگاههای فلسطینی خیلی متاثر شدم. به یک چریک فلسطینی در درگیریهای ۱۹۷۰ میزانی پول که ۳۰ دلار بود دادم و گفتم ایرانی هستیم این را به سازمانت بده. او ابتدا تعجب کرد و بعد خوشحال شد و گرفت و رفت.

اساسا به پروازهای اسرائیل نمی‌رفتم. یک بار در محظوریت مجبور شدم بروم از قبل کیک بزرگی برای خودم تهیه کردم و در مدت ۲۴ ساعتی که آنجا بودیم فقط از همین کیک تغذیه کردم و در ضیافت‌ها شرکت نکردم».

همکاران خارجی و منافع ملی

بهزاد معزی در دوران خدمت خود به پاکدستی شهرت داشت و همیشه منافع ملی در برخورد با افراد خارجی برای وی اصل بود. وقتی بعنوان مامور خرید هواپیمای مناسب برای چتر بازی به کشورهای فرانسه و انگلیس و هلند رفت علیرغم تطمیع و دام پهن‌کردن‌های مختلف در دو کشور اول به علت مناسب نبودن برای چتربازی جواب منفی داد و نوع هلندی آن فرندشیپ را خریدند.

دیدن دوره ستاد در آمریکا

سرهنگ بهزاد معزی برای تکمیل دوره ی خلبانی خود به آمریکا نیز سفر کرد. گفته می‌شود او در در دانشگاه خود یکبار از دکتر مصدق و محبوبیت مردمی او صحبت کرده بود که در آن زمان غیرمعمول بود اون همچنین در خاطرات خود از زمان تحصیل در آمریکا می‌گوید:

«در درس علوم سیاسی ما بخشی بود به نام» منافع ملی آمریکا «من به سرهنگ رئیس سمینارمان گفتم قربان اجازه بدهید من بروم بیرون. گفت چرا؟ گفتم منافع ملی آمریکا به من ربطی ندارد. من ایرانیم. عصبانی شد و یک مقدار صدایش را برد بالا و گفت پس چرا کشورت تو را به اینجا فرستاده؟ گفتم من نمی دانم. می توانید از خودشان بپرسید. اما منافع ملی آمریکا ربطی به من ندارد. برای من منافع ملی کشور خودم، ایران، مهم است. با داد و بیداد گفت چرا کشورت تو را فرستاده این جا؟ من هم گفتم چرا داد میزنی؟ صدایمان بلند شد. افراد دیگر سمینار به طرفداری من بلند شدند و به او اعتراض کردند که سرهنگ چرا داد می‌زنی؟ این دارد آرام حرف می‌زند و می‌گوید منافع ملی آمریکا به من ارتباطی ندارد. اما سرهنگ باز هم با داد و بیداد گفت آخر کشورش فرستاده! همان افراد اعتراض کردند که با ما هم داری داد و بیداد می‌کنی! چند نفر آمریکایی شروع کردند به حمایت بیشتر از من. به خصوص یک سرگرد یهودی که بسیار روشنفکر بود گفت اگر من را هم بفرستند کشور این و بگویند برو درس منافع ملی آنان را بخوان می‌گویم نمی‌خوانم. من آمریکایی هستم. بعد سرهنگ یک مقدار فروکش کرد و موضوع خاتمه یافت».

دوره‌ی آموزش ستاد با دوره مقدماتی‌ ۷ماه طول کشید. در همین دوره توسط یک دوست یهودی به کتابهایی در مورد اسرار پشت پرده کودتا علیه مصدق از قسمت سری کتابخانه ستاد دست یافت و به حقایق آن اشراف پیدا کرد. یک بار هم وقتی قرار شد هر کس به انجمن خیریه‌ای کمک کند علیرغم مخالفت‌ها و محدودیت‌ها با اصرار خودش به سازمان آزادی‌بخش فلسطین ۲۰ دلار کمک کرد.

یک بار دیگر به آمریکا برای آموزش دوره ۷۰۷ (سوخت‌رسان) اعزام شد و خلبان این هواپیما شد».

خلبان بهزاد معزی و مجاهدین خلق

بلافاصله بعد از انقلاب، زندگی وی با مجاهدین گره خورد. زیرا که چند روز بعد از بازگشت، به دفتر مجاهدین در خیابان پهلوی سابق که بنیاد علوی نامیده می‌شد مراجعه کرد و به عنوان یک هوادار آنان ثبت نام کرد. در این باره توضیح داده است که:

سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی
سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی

«چرایی این پیوستن نیاز به توضیحاتی دارد. اجازه بدهید در مورد وضعیت فکری خودم و تحولاتی که طی سالیان مختلف پیدا کرده بودم، مقداری توضیح بدهم. من از کودکی دارای اعتقادات مذهبی بودم و به نماز و روزه پایبند بودم. پدرم در این رابطه نقش اول داشت. در آن زمان جزو خوانندگان مجله مکتب اسلام بودم. به لحاظ سیاسی هرچند فعالیت سیاسی نداشتم و هیچ‌گونه وابستگی حزبی و تشکیلاتی نداشتم اما در دل احترام زیادی برای مصدق رهبر فقید نهضت ملی قائل بودم. در سال ۵۶ هم‌زمان با اوج گیری انقلاب در ایران شروع کردم به خواندن کتابهای شادروان دکتر شریعتی. تقریباً ۱۵۰ و خرده‌ای از نوارها و کتابهای زنده‌یاد دکتر شریعتی را گرفتم و خواندم. در آخرین پروازی که با شاه هم داشتم چند عدد از کتابها را با خودم بردم. جلد کتاب» تشییع علوی و تشییع صفوی «را کندم و جلد یک رمان معمولی را به جایش گذاشتم. این کتاب در کیف پروازم بود و در مراکش و مصر هم میخواندم. آنها یک تحول فکری در من به وجود آوردند. مهمترین ارزش جدیدی که از شریعتی آموختم ارزش تسلیم نشدن در برابر دیکتاتوری و استبداد بود. برایم این مسأله مطرح شد که برای تسلیم نشدن، برای آزاده ماندن و برای تن به خواری و ذلت ندادن بایستی به یک آرمانی مجهز شد. این آرمان است که ما را از گزند تسلیم طلبی مصون میدارد و در شرایط سخت و بحرانی راهگشا و نیرودهنده آدمی است. چیزی که بعدها در ادامه مسیرم این آرمان را در مجاهدین یافتم. هیچ شناختی از آنها نداشتم. هیچ کتابی از آنها نخوانده بودم. اما می‌دانستم که شریعتی و آیت الله طالقانی بی‌خودی از کسی تعریف نمی‌کنند. این آغاز تحول فکری من بود. بعد از انقلاب آخوندها حاکم شدند. اما هیچگاه خمینی برای من جاذبه نداشت. این بود که دوست نداشتم با آنها کار کنم. فضای سیاسی باز شده بود و کتابهای مجاهدین هم منتشر شده بودند. چندتا از آنها را خریدم و خواندم. گمشده‌ام را یافته بودم و دیگر درنگ نکردم».

ارتباط خلبان بهزاد معزی با مجاهدین

بعد از مراجعت از مراکش به اتفاق سرگرد حسین اسکندریان (که معلم پرواز گردانش بود) به بنیاد علوی (پهلوی) رفته و اسم نوشتند. از آنجا ارتباطشان با سازمان مستقیماً ادامه یافت. از همان ملاقات اول برایشان رابط مشخص شد و قرار شد که هفته‌ای یکی دوبار هم‌دیگر را ببینند و صحبت کنند. یکی دو کتاب آموزشی درباره تاریخچه و ضربه اپورتونیستها در سال ۱۳۵۴ برای مطالعه به آنها دادند. مقداری هم بحث سیاسی کردند. وی در این باره گفته است:

مریم رجوی و سرهنگ بهزاد معزی
مریم رجوی و سرهنگ بهزاد معزی

«من یک دفعه احساس کردم نسبت به مسائل دید روشنتری پیدا کردم. به خصوص اوضاع پیچیده سیاسی آن روزها همه را سردرگم کرده بود. هرکس هم ادعایی داشت. اما با حرفهای مجاهدین آینده برایم روشن شد. معیار و محکی پیدا کردم که میتوانستم با آن جریانهای مختلف را بسنجم».

از آن پس در تهران و چه در زمانی که به شیراز منتقل شد در ارتباط با سازمان بود. این کار و در عین حال حفظ هویت شغلی مشکلاتی پدید آورده بود ولی با مشورت بچه‌های مجاهدین آنها را حل کرد. از جمله در شیراز علیرغم اینکه یک خانه بزرگ به عنوان فرمانده در اختیارش بود به دلیل زندگی مجردی تنها از یک اتاق آن استفاده می‌کرد و ساده زیستی داشت به‌صورتی‌که وقتی تعدادی از افراد حزب‌اللهی به خانه‌اش رفته و آن سادگی را دیده بودند یکی از آنها مشکوک شده و به دفترش با یک قرآن آمده و از وی ‌خواست که با دست گذاشتن روی قرآن قسم بخورد که مجاهد نیست؛ و علت را در همین ساده‌زیستی می‌دانست که در مشورت با مجاهدین تختخواب و وسایل تهیه کرد تا عادی‌سازی حفظ بشود. با وجود این همه مراعاتها برای بسیاری پرسنل شناخته شده بود. خودش می‌افزاید:

«در تهران خلبانی داشتیم به نام لوتر یادگاری که ارمنی بود. یک روز آمد به من گفت یک چیزی بپرسم راستش را می‌گویی؟ گفتم بگو! گفت شما مجاهد نیستید؟ گفتم نه! چطور مگر؟ کی به شما گفته من مجاهدم؟ گفت من هرچه آدم حسابی میبینم جزو مجاهدین است! شما تو را به خدا مجاهد نیستید؟ گفتم آقا برو درد سر برای ما درست نکن!»

درباره نیروی هوایی

سرهنگ خلبان بهزاد معزی درباره نیروی هوایی بعد از انقلاب گفته است:

«تعداد زیادی از خلبانها و پرسنل فنی متخصص و برجسته نیروی هوایی را نیز به نام پاکسازی از دور خارج کرده و بازنشسته کردند. من خود شاهد بسیاری از فجایع بودم که به نام انقلاب انجام می‌شد. برای نمونه سرهنگ مرتجعی بود به نام محمددوست. یکروز به من گفت فلان خلبان «F۱۴» (که خلبان برجسته‌ای هم بود) را می‌خواهیم پاکسازی کنیم. گفتم چرا؟ گفت طبق اطلاعاتی که ما به دست آورده‌ایم خانمش مایو پوشیده، به استخر رفته و شنا کرده است. گفتم خوب! گفت خوب دیگر! خانمش رفته استخر! گفتم جناب سرهنگ اولاً این که خانمش رفته شنا کرده گناهی مرتکب نشده ثانیاً او خلبان خوبی است. میلیونها دلار پول این مردم خرج او شده که از او یک چنین خلبانی ساخته شده. شما به همین سادگی او را از کار بیکار میکنید؟ نپذیرفت و بالاخره هم او را از دور خارج کردند. از این نمونه ها بسیار بود. آنها بسیاری از کسانی را که در زمان شاه کار نمی‌کردند به‌عنوان انقلابی جا زدند و بر سر کارها آوردند. بدین صورت نیروی هوایی ما که بعد از اسراییل پیشرفته‌ترین نیروی هوایی در منطقه بود در واقع نابود شد. تعداد بسیار زیادی هم از خلبانها و پرسنل فنی که مورد پاکسازی قرار گرفته بودند بطور داوطلبانه برای شرکت در جنگ برگشته بودند که در جریان این جنگ کشته شدند».

تجربه شوراها

او درباره تجربه شوراها می‌گوید:

«در برابر خواست حکومت که می‌خواست در هر پایگاهی انجمن‌های اسلامی همه‌کاره باشند ما به شوراها معتقد بودیم و وقتی به عنوان فرمانده پایگاه هفتم ترابری شیراز منصوب شدم از طریق انتخابات شورای فرماندهی تشکیل دادیم. در این مسیر با کارشکنی‌های مستمر طرفداران حکومت مواجه بودیم به‌صورتی‌که خودم چند بار درگیر شده و کار به شکایت کشیده شد. در جریان تجربه کردن این شیوه از اداره محیط ارتش با ناپختگی‌هایی هم مواجه بودیم به‌صورتی که مخالفین در صدد بودند ناکارآیی شورا را اثبات کنند اما به غیر از موارد تخصصی خاص مثلا امور پروازی در بقیه موارد همین شیوه اداره را بکار گرفتیم و بسیار هم موفق بودیم به صورتی‌که تیم بازدید کننده در پایان کارش در قیاس با پایگاههای نیروی زمینی و زرهی و هوابرد به ما تبریک گفت و البته وقتی گفتم تبریک را باید به شورا گفت او ترش کرد ولی واقعیت همین بود که نتیجه کار شورایی ما در پایگاه نیروی هوایی شیراز بود».

سرهنگ خلبان بهزاد معزی
سرهنگ خلبان بهزاد معزی

بازنشستگی و برگشت دوباره به کار

بهزاد معزی درباره دوره بازنشستگی خود می‌گوید:

«با گزارش‌های متعدد از من ری‌شهری من را به دفتر کارش صدا کرد و گفت طبق اطلاعاتی که داریم شما با شاه می‌پریده‌اید پول بسیار زیادی به شما می داده‌اند. میلیون میلیون. گفتم همچی چیزی نیست. ماهانه به من هزار و خورده‌ای میدادند که من هم این را داده‌ام به پرسنل دفتری. مقداری در این باره صحبت کردیم. چیزی نداشت که بگوید. اما گفت یک تعدادی را میخواهیم بازنشسته کنیم شما هم جزو آنها هستید. گفتم مسأله‌ای ندارد. قبول کردم. وقتی از پیش ریشهری آمدم بیرون بچه‌ها به من گفتند همان درجه‌دارانی که پول را به آنها داده بودم جلو دادگاه انقلاب جمع شده و برای ریشهری ماوقع را تعریف کرده بودند».

چند روز بعد حکم را به وی ابلاغ کردند. بازنشسته شد؛ و چون حقوق بازنشستگی کافی نبود با یک ماشین رنو که داشت شروع به کار کرد. مسافرکشی میکرد. در ضمن در یک شرکت ساختمانی هم به عنوان حسابدار کاری پیدا کرد. چندماهی به‌این ترتیب گذشت تا جنگ شروع شد. شرکتی که در آن کار میکردم نزدیک فرودگاه بود. وی می‌افزاید:

«دیدم صدای انفجار آمد و صدای غرش هواپیماها. پریدیم بیرون ببینیم چه خبر است که از رادیو شنیدیم عراق حمله کرده‌است به فرودگاه مهرآباد. روز بعدش رفتم ستاد نیروی هوایی و خودم را معرفی کردم. گفتم جنگ شروع شده‌است آمده‌ام برای پرواز. به غیر از من تعداد زیادی از خلبانهای دیگر هم آمده بودند. ما را بدون هیچ جر و بحثی قبول کردند. قرار شد روز بعد برگردم. روز بعد به شرکت مراجعه کرده و تصفیه حساب کردم و برگشتم به نیروی هوایی. کار ما سوخت دادن به هواپیماها در هوا بود. هواپیماهایی که روی خارک و به طور کلی جنوب گشت می‌دادند و یا به عراق می‌رفتند و برمی‌گشتند. آنها در رفت و آمدشان از ما سوخت می‌گرفتند. در این مدت شاهد بودم که آخوندها به صورت واقعی چه برسر نیروی هوایی ما آورده‌اند. برای مثال یکبار به شیراز رفته و در آنجا مستقر و پروازها را از همان جا انجام می‌دادیم. یک شب به ما گفتند آخوند عقیدتی سیاسی میخواهد با شما بیاید پرواز. رفتیم سوار هواپیما شدیم و رفتیم بالا. دستور خاموشی بود که چراغهای شهر و پایگاه خاموش باشند. از زمین که بلند شدیم یک آسمان پر ستاره‌ای در جلو داشتیم. آخونده آمد در کابین. چشمش افتاد به آسمان پرستاره و گفت لعنت الله علی القوم الظالمین. پرسیدم چه شده؟ گفت ببینید این نابکاران دستور امام را اجرا نمیکنند! این خاموشی دستور صریح خود امام است. ببین چقدر چراغ روشن است؟! نگاه کردم و خندیدم. گفت چیه؟ ما عادت داشتیم هرکس که عمامه سرش بود را آیت‌الله صدا میکردیم. گفتم حضرت آیت‌الله اینها ستاره است! چراغ نیستند! گفت نه آقا چراغ است. دستور امام را رعایت نمیکنند! ما دیگر چیزی نگفتیم تا این که در گشت رفتیم روی سر محوطه زندان عادل‌آباد. دست بر قضا تمام نورافکنهای دور زندان روشن بود. به آخونده گفتم ببینید اینها چراغ هستند نه آن ستاره ها که شما دیدید! اگر هم عراق بیاید برای بمباران فقط زندان را می‌بیند و می‌زند. طرف از رو نرفت و گفت: «اینها زندانی هستند اگر بزندشان اشکالی ندارد»! من از این همه بی‌رحمی و شقاوت داشتم شاخ در می‌آوردم. با ناباوری پرسیدم اشکالی ندارد؟ گفت نه آقا اینها زندانی هستند مجرم هستند اشکال ندارد».

خارج کردن مسعود رجوی از ایران

خلبان بهزاد معزی در حال سخنرانی در جمع مجاهدین در پاریس
خلبان بهزاد معزی در حال سخنرانی در جمع مجاهدین در پاریس

بعد از ۳۰ خرداد سال ۶۰ که خمینی فرمان داد به تظاهرات مسالمت‌آمیز نیم‌میلیونی مردم ایران شلیک شود مجاهدین مبارزه مسلحانه خود علیه رژيم را شروع کردند. در آن دروان مرکزیت سازمان مجاهدین بر خلاف میل مسعود رجوی تصمیم گرفت او را برای تشکیل شورای ملی مقاومت که بال سیاسی مقاومت ایران بود به پاریس اعزام کند تا وی در آنجا جایگزین رژیم را معرفی کند. برای این سفر بزرگ و تاریخی تصمیم گرفته می‌شود که پروازی مستقیم از تهران به پاریس انجام شود و سرهنگ معزی کاندیدای اول مجاهدین برای هدایت این امر است. وی این پرواز را مهمترین پرواز عمر خویش نامیده و در این باره گفته است:

«سال ۱۳۶۰ در تاریخ معاصر میهنمان سالی تعیین کننده است. سالی است که از همان ابتدایش معلوم بود خمینی و آخوندهای حاکم قداره را از رو بسته و تصمیم نهاییشان را برای کشتار همه مخالفان و به‌خصوص مجاهدین گرفته‌اند. علاوه برآن حذف جناح رقیب خودشان در حاکمیت نیز در دستور کارشان قرار داشت. اگر به روزنامه‌های آنروزها مراجعه کنید خواهید دید که روزی بدون درگیریهای خونین بین چماقداران رژیم با مخالفان آخوندها به شب نمی‌رسید. درگیریهایی که بعضاً به کشته شدن تعدادی از میلیشیاهای نوجوان مجاهدین نیز منجر می شد. خلاصه آنکه اوضاع سیاسی به‌شدت آشفته و حساس بود. چیزی که به حساسیت اوضاع می‌افزود جریان داشتن همه این اتفاقات در متن جنگ با یک دولت خارجی بود. جنگی که البته بر اثر توطئه‌های خمینی به وجود آمد ولی در آنروزها هنوز قسمتی از خاک ما در اشغال نیروهای عراقی بود؛ بنابراین نیروهای سیاسی در وضعیت بسیار بغرنجی قرارداشتند. چرا که خمینی با عوامفریبی و دجالبازی سعی داشت از این جنگ سوءاستفاده آخوندی خودش را بکند و در زیر پوش آن نیروهای مخالف خود را قلع و قمع کند. به هرحال مجموعه اوضاع واحوال طوری شد که کار به وقایع خردادماه کشید. دربیست و پنجم این ماه بود که جبهه ملی تظاهراتی در میدان فردوسی تهران برگزار کرد که با سرکوب وحشیانه مواجه شد. در ۳۰ خرداد نیز مجاهدین دعوت به یک تظاهرات آرام کردند. قصد این بود که با جمعیت انبوه شرکت کننده به مجلس رفته و در آن جا به نقض قوانین توسط مرتجعان اعتراض کنند. همانطور که می‌دانید ۵۰۰ هزار تهرانی شریف در این تظاهرات شرکت کردند. اما در غروب همان روز در ساعاتی که سیل بی امان جمعیت به میدان فردوسی رسید شخص خمینی به میدان آمد و دستور تیراندازی به جمعیت را داد و این کار معنای سیاسی بسیار مهمی داشت. از فردای آن روز هیچ کس و هیچ گروهی تأمین نداشت و رابطه رژیم با همه مردم و مخالفان رابطه‌ای غیرمسالمت‌آمیز شد. درواقع دستور خمینی تیرخلاص به امکان هرگونه مبارزه مسالمت‌آمیز بود و از فردای ۳۰ خرداد دو راه در پیش روی همه گروههای سیاسی قرار گرفت. یا در میدان نبرد برای آزادی پاسخ قهر ضدانقلابی دشمن کینه‌توز و مرتجع را با قهر انقلابی بدهند و یا با تن دادن به ذلت و ننگ سازش مبارزه مردم ایران برای تحقق آزادی را یک دوره تاریخی به عقب بیندازند. من در آن روزها بیشتر از هروقت دیگر یاد روزهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ بودم. خیانت رهبران حزب توده و فرار ذلت بارشان جلو چشمم می‌آمد و با خود می‌گفتم راستی اگر در آنروزها مصدق تنها نمی‌ماند و رهبران خائن توده‌ای بهای ادعاهای خود را می‌دادند و حداقل برای حفظ شرف خود میدان را ترک نمی‌کردند وضعیت مردم و میهن ما چه می‌شد؟ آیا دیکتاتوری شاه می‌توانست ۲۵ سال دیگر ادامه یابد؟ یقین داشتم که ملت ایران بهای بسیار سنگینی از این بابت پرداخت کرده‌است و با یادآوری همین خاطرات بود که آرزو می‌کردم یک بار دیگر مبارزه مردم ایران سربریده نشود و ما برای کسب آزادی یک دوره دیگر عقب نیفتیم. تصمیم مجاهدین برای ادامه نبرد با دیو ارتجاع که آقای رجوی آن را مهیب‌ترین نیروی ضدتاریخی ملت ایران معرفی کرده بود نور امید و شادی ملی را در قلب‌های همه ما تابانید و من در آن ‌روزها خودم احساس می‌کردم که باید دین خودم نسبت به میهن و مردم را به‌نحو احسن انجام دهم. بعدها شنیدم به کلیه مجاهدینی که در این طرح شرکت داشتند گفته شده بود عملیات را یک عملیات «فدایی» تلقی کنند. به من چنین چیزی گفته نشد اما درک و دریافت خود من هم چیزی غیر از این نبود. راهی که می‌خواستیم برویم راهی بی‌بازگشت بود که سرنوشت جنبشی را رقم می‌زد. اقدامی آنچنان حساس که همانطور که گفته‌اند تصمیم نهایی‌اش را فقط شخص آقای رجوی می‌توانست بگیرد و نه هیچ کس دیگر.

با چنین چشم‌اندازی شروع به طراحی پرواز کردیم. بعدها شنیدم که در اواسط تیر ماه آقای رجوی مجاهدین دست‌اندرکار را احضار و تصمیم به پرواز را به آنها ابلاغ کرده است. با این حساب ما سه هفته وقت داشتیم و قرار بود که اگر حتی یک نفر از کسانی که از طرح مطلعند دستگیر شود طرح منتفی گردد.

گفتن یک نکته در اینجا ضروری است و آن این‌که طرح عملیات پرواز، طرح گسترده‌ای بود که من فقط از قسمتی از آن مطلع بودم. به‌طوری که بدون این که من مطلع باشم تعداد زیادی از مجاهدین و پرسنل نظامی مجاهد خلق در نیروی هوایی در طراحی و انجام طرح نقش داشتند.

با بررسی دو طرح خروج از جنوب یا از تبریز نهایتا خروج از تبریز پذیرفته شد. سوژه‌ها شب قبل از پرواز در منزل سرهنگ شهید فرخنده خوابیدند که قبلا از او خواسته شده بود آن شب کسی در منزلش نباشد و او اصلا خبری از ماجرا نداشت.

وقتی سوژه‌ها در هواپیما مستقر شدند من نفس راحتی کشیدم. زیرا یکی از مهمترین قسمت‌های طرح نحوهی سوار کردن آنها بود.

وقتی در فرودگاه اوری پاریس فرود آمدیم سرهنگ فرمانده پایگاه آمد پهلوی ما. دید داریم صبحانه می‌خوریم و می‌گوییم و می‌خندیم و انگار نه انگار.

یک نگاه نگاهی کرد و گفت این اولین هواپیماربایی است که همه دارند با هم خوش و بش می‌کنند و می‌خندند. به من بگویید هواپیماربا کیست؟ گفتم ما هواپیماربا نداریم داستان اینطور است».

پایان موفقیت‌آمیز پرواز بزرگ

پس از پایان ماجرا با اسکورت به خانه بنی‌صدر و سپس به اورسوراواز منزل دکتر صالح رجوی می‌روند. خود وی می‌گوید:

«به این ترتیب پرواز پروازهای من با موفقیت به پایان رسید. پروازی که از ساعت ۷شب شروع شد و تا صبح فردای آن شب پرحادثه یعنی ۷مرداد ۱۳۶۰ ادامه یافت. وقتی وارد» اور «شدم نفسی به راحتی کشیدم. از ابتدای طرح تا آن لحظه مسئولیتی سنگین را روی شانه‌هایم احساس می‌کردم. این کار را وظیفه وجدانی خودم می‌دانستم که باید انجام شود در تمام مدت شناسایی، و خود پرواز، هیچ ترسی نداشتم. ته دل تقریباً مطمئن بودم که این کار با موفقیت انجام میشود. چیزی که دلم را می لرزاند سنگینی مسئولیتم بود».

واکنش جمهوری اسلامی

بعد از روشن شدن اینکه در هواپیما چه کسانی بوده‌اند عکس‌العمل‌های رژیم شروع می‌شود. خمینی فتوا داد وی مهدورالدم، مفسد فی‌الارض و واجب‌القتل است. هرکدام از سران رژیم هم چیزی علیه وی گفتند. بعدها خلبانها به او خبر دادند که هرکدامشان با آخوند ریشهری برخورد داشته‌اند چیزی درباره او گفته‌است. مثلاً به یکی گفته بود معزی چک بی‌محل داشته که این کار را کرده است. در یک مصاحبه هم گفته بود معزی یک کارهایی کرده که ما خجالت می‌کشیم بگوییم چه کار کرده! خود وی افزوده است:

«تا آنجا که من میدانم آخوندها مطلقاً با مقوله‌ای به نام «شرم» و «حیا» بیگانه هستند. حالا چه مطلبی بود که آنها خجالت می‌کشیدند؟ نمی‌دانم. از همه خنده‌آورتر حرفهای خلخالی بود که در مجلس گفته بود باید بررسی کنیم ببینیم درِ باند را کی برای اینها باز کرده است؟ مقصر اصلی کسی است که در را باز کرده. حرف مسخره‌ای که نشان می داد طرف اصلاً نمی‌داند باند فرودگاه در ندارد».

اما تنها آخوندها نبودند که خواستار قتل وی شدند. حتی روزنامه‌های حزب توده هم خواستار اعدام وی به جرم خیانت به جمهوری اسلامی شدند!

در تهران هم به خانه پدرش ریخته بودند تا ردی و مدرکی از من به دست بیاورند. اما با پدرش که بسیار مسن بود کاری نداشتند.

اعدام شدن پرسنل نظامی همکار

چند ماه بعد از پرواز بزرگ ۱۲ نفر از پرسنل نیروی هوایی را دستگیر کردند. آنها متهم شدند که در جریان این پرواز بوده‌اند. در حالی که هیچ یک از آنها کوچکترین اطلاعی نداشت.به گفته معزی، از پرسنل نیروی هوایی فقط مجاهد خلق رضا بزرگان‌فرد در جریان بوده که‌او هم از همان فردای ۳۰ خرداد به صورت مخفی زندگی می‌کرده و بعدها در مبارزه علیه جمهوری اسلامی کشته شد. اما حاکمان جمهوری اسلامی تعدادی از همافران از جمله علیرضا مسعودی را تیرباران کردند.

منابع

  1. درگذشت سرهنگ خلبان بهزاد معزی
  2. کتاب پرواز در خاطره‌ها - فصل دوم صفحه ۳۵ تا ۴۰
  3. کتاب پرواز در خاطره‌ها صفحه ۴۰ تا ۴۸