شیرین علم‌هولی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۳۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه زندگینامه
| اندازه جعبه      =
| عنوان            =
| عنوان ۲          =
| نام              = شیرین علم‌هولی
| تصویر            = شیرین علم هولی مبارز کرد.JPG
| اندازه تصویر      = 300px
| عنوان تصویر      =
| زادروز            = ۱۳۶۰
| زادگاه            = ماکو
| تاریخ مرگ        = ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
| مکان مرگ          = زندان اوین
| علت مرگ          = اعدام، حلق‌آویز
| آرامگاه          =
| بناهای یادبود    =
| محل زندگی        =
| ملیت              =
| نام‌های دیگر      =
| نژاد              =
| تابعیت            =
| تحصیلات            =
| دانشگاه          =
| پیشه              =
| سال‌های فعالیت    =
| کارفرما          =
| نهاد              =
| نماینده          =
| شناخته‌شده برای    =
| نقش‌های برجسته    =
| سبک              =
| تأثیرگذاران      =
| تأثیرپذیرفتگان    =
| شهر خانگی        =
| دستمزد            =
| Net worth        =
| قد                =
| وزن              =
| تلویزیون          =
| لقب              =
| دوره              =
| پس از            =
| پیش از            =
| حزب              =
| جنبش              =
| مخالفان          =
| هیئت              =
| دین              =
| مذهب              =
| اتهام            = عضویت در حزب حیات آزاد کُردستان و اقدام علیه امنیت ملی
| مجازات            = شکنجه، اعدام
| وضعیت گناهکاری    =
| منصب              =
| مکتب              =
| آثار              =
| همسر              =
| شریک زندگی        =
| فرزندان          =
| والدین            =
| خویشاوندان سرشناس =
| گفتاورد          =
| جوایز            =
| امضا              =
| اندازه امضا      =
| signature_alt    =
| وبگاه            =
| imdb_id          =
| Soure_id          =
| پانویس            =
}}
'''شیرین علم هولی''' (زاده ۱۳ خرداد ۱۳۶۰ - اعدام ۱۹ اردیبهشت ۸۹ در زندان اوین) در خانواده‌ای فقیر در روستای دیم قشلاق در حوالی ماکو به دنیا آمد. شیرین علم هولی به دلیل فقر شدید خانواده فرصت تحصیل نداشت و دختری بی‌سواد بود و تنها در زندان توانست پنج کلاس درس بخواند. با این همه شیرین علم هولی از ابتدا با فرهنگ مبارزاتی و ظلم‌ستیزی مردم کردستان آشنا بود. شیرین علم هولی در سال‌ ۱۳۸۴ در زمره هواداران حزب حیات آزاد کردستان به فعالیت‌های ‌پرداخت. او  در اردیبهشت سال ۱۳۸۷ توسط اطلاعات [[سپاه پاسداران انقلاب اسلامی|سپاه پاسداران]] بازداشت و به اتهام عضویت در این حزب و اقدام علیه امنیت ملی به اعدام محکوم شد. این در حالی بود که وی در دوران بازجویی بدلیل ندانستن زبان فارسی قادر به دفاع از خود و حتی پاسخگویی درست به بازجو نبود. شیرین علم هولی در بامداد ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۸۹ به همراه علی حیدریان، [[فرزاد کمانگر]]، فرهاد وکیلی و علی اسلامیان اعدام شد.<ref>[http://shahrvand.com/archives/6138 آخرین نامه شیرین علم هولی از زندان اوین - وب سایت شهروند]</ref>


=='''شیرین علم هولی آتشگاه'''==
== زندگی‌نامه ==
'''شیرین عام هولی (تولد۱۳خرداد۱۳۶۰) در روستای دیم فشلاق در حوالی ماکو فرزند خدر علم هولی'''
شیرین علم هولی در ۱۳ خرداد ۱۳۶۰ در روستای دیم قشلاق در حوالی ماکو در یک خانواده کرد متولد شد. شیرین علم هولی به دلیل فقر نتوانست به مدرسه برود و سواد خواندن و نوشتن نداشت. یکی از هم بندان وی درباره‌اش می‌گوید:


به گفته ای وکیلش آقای خلیل بهرامیان که فقط دو بار موفق به دیدار با شیرین شده گفت: این اختر زمان دستگیری سواد نداشته و فقط کردی حرف می زده به من گفته در زندان تا کلاس پمجم درس خوانده فارسی را آموخته، قول داده تا دانشگاه به درس ادامه دهد رشته حقوق بخواند.
«او بسیار دست و دل‌باز بود و همیشه لبخند به‌لب داشت. در بدترین شرایط هم لبخندی می‌زد و می‌گفت:این نیز بگذرد. شیرین به معنی واقعی کلمه آزاده بود.»
=='''دستگیری'''==
. وی در اردیبهشت ۱۳۸۷ توسط سپاه پاسداران در تهران دستگیر شد.


۲۵ روز اول بازداشت خود را در مکانی نامعلوم و تحت شکنجه شدید جسمی و روانی گذراند.
آقای بهرامیان یکی از وکلای متهم در گفتگو با ایران امروز درباره‌ی او می‌گوید که شیرین علم هولی وقتی که بازداشت شد، زبان فارسی بلد نبود. ایشان فقط یک دوره کوتاهی نهضت سواد آموزی رفته بود؛ و یادگرفته بود که اسمش را امضا کند. اما دختر باهوشی است و اخیراً در زندان توانسته تا کلاس پنجم دبستان تحصیل کند و به من قول داده در این زمینه خودش را بالا بکشد و دانشگاه برود.» <ref name=":0">[https://www.iranrights.org/fa/memorial/story/-5375/shirin-alamhuli-atashgah شیرین علم هولی آتشگاه - وب سایت بنیادبرومند]</ref>


سپس به بند ۲۰۹ زندان اوین تحویل داده شد و پس از تحمل ۶ ماه حبس به بند نسوان این زندان منتقل گردید.
== دستگیری و زندان ==
شیرین علم هولی در۶ خرداد ۱۳۸۷ به‌دنبال انفجار بمبی در پارکینگ مقر [[سپاه پاسداران انقلاب اسلامی|سپاه پاسداران]] در غرب تهران دست‌گیر شد. او ۲۵ روز را در مقر سپاه گذرانید و پس از آن به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد. وی پس از ۶ ماه به بند نسوان همین زندان انتقال یافت.


در تاریخ ۲۸ آذر ماه ۱۳۸۸ در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران، که به ریاست قاضی صلواتی برگزار شد به اتهام خروج غیرقانونی از مرز به تحمل دو سال حبس تغزیری و به اتهام محاربه از طریق ارتباط با پژاک، به اعدام محکوم شد. 
طبق اظهارات خانم علم هولی، بازداشت وی به صورت خودسرانه و بدون وجود حکم بازداشت بوده‌است؛ و او در طی مدت بازداشت بلاتکلیف بوده و به وکیل مدافع دسترسی نداشته‌است.
=='''دادگاه'''==
اطلاعی  دقیقی درباره جلسه یا جلسات دادگاه در دست نیست.
=='''زندان'''==
وی در ۶خرداد ۱۳۸۷در تهران دستگیر و بازداشت شد.
=='''اعدام'''==
حکم اعدام در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹به همراه چهار زندانی دیگر به نامهای، فرزادکمانگر، علی حیدریان، فرهادوکیلی و مهدی اسلامیان بدون اطلاع خانواده هایشان اعدام شدند.
=='''نامه ها و...'''==
=آخرین نامه شیرین علم هولی از زندان اوین=
خبرگزاری هرانا – شیرین علم هولی متولد ۱۳ خرداد ۱۳۶۰ از روستای دیم قشلاق در حوالی ماکوست.


وی در اردیبهشت ۱۳۸۷ توسط سپاه پاسداران در تهران دستگیر شد.
سیلوا هاراتونیان، آمریکایی ایرانی تباری که نزدیک به یک سال زندانی بوده و از زندان آزاد و به آمریکا رفته‌است، درباره‌ی مدت هم‌بند بودنش با شیرین علم هولی می‌گوید:
<blockquote>«من پس از گذراندن دوره‌ی انفرادی، در بند ۲۰۹ با اولین کسی که ملاقات کردم شیرین بود. شیرین اولین هم‌سلولی من در سلول‌های تنگ و تاریک بند ۲۰۹ بود. روزهایی که با هم در ۲۰۹ بودیم دقیقاً به خاطر ندارم چون آن‌جا روزها و شب‌ها شمرده نمی‌شود، ولی حدود ۴۰ روز با هم بودیم و بعد ما را از هم جدا کردند و شیرین را به بند عمومی بردند. من پس از گذراندن ۲۴۹ روز در بند ۲۰۹ بالاخره به بند عمومی زنان زندان اوین منتقل شدم؛ و آن‌جا دوباره شیرین را دیدم و تا لحظه‌ای که از زندان بیرون آمدم و تا لحظه‌ای که از ایران خارج شدم با هم در تماس بودیم. شیرین در زندان نزدیک‌ترین آدم زندگیم بود و به قول زندانی‌ها هم سفره من بود. از صبح تا شب با هم بودیم و برای من مثل یک خواهر بود، در واقع شیرین فرشته نگهبان من در دوران اسارتم بود.» <ref>[https://www.radiofarda.com/a/f35_Haratounian_AlamHuli/2043625.html شیرین علم هولی به روایت هم‌بندش، سیلوا هاراتونیان - سایت رادیو فردا]</ref></blockquote>


۲۵ روز اول بازداشت خود را در مکانی نامعلوم و تحت شکنجه شدید جسمی و روانی گذراند.
== دفاعیات ==
از دفاعیات شیرین علم‌هولی در دادگاه اطلاع دقیقی در دست نیست. گویا وی ارتباط با پژاک را قبول نداشته‌است. خود وی و وکلا، و هم‌چنین جوامع حقوق بشری دلایل زیر را در دفاع از وی مطرح می‌نمایند:[[پرونده:شکنجه زندان.JPG|جایگزین=شیرین در دوران زندان|بندانگشتی|261x261پیکسل|شیرین علم‌هولی در دوران زندان]]۱. اعترافات شیرین علم هولی بدون قصد و اراده وی و زیر شکنجه صورت گرفته‌است: خانم علم هولی اظهار داشته که در زمان اعتراف از خود اراده‌ای نداشته و تحت تأثیر دارو بوده‌است، شیرین علم‌هولی در مورد نحوه‌ی اعتراف‌گیری از خود گفته‌است:


پس از آن، به بند ۲۰۹ زندان اوین تحویل داده شد و پس از تحمل ۶ ماه حبس به بند نسوان این زندان منتقل گردید.
«در یکی از دفعاتی که دکتر برای درمان زخم‌هایم و رسیدگی به وضعیتم مراجعه کرده بود، من در اثر کتک‌ها در عالم خواب و بیداری بودم. دکتر از بازجو خواست که مرا به بیمارستان منتقل کنند. بازجو پرسید: چرا باید به بیمارستان معالجه شود، مگر در این‌جا معالجه نمی‌شود؟ دکتر گفت: برای‌معالجه نمی‌گویم، من در بیمارستان برایتان کاری می‌کنم که دختره مثل بلبل شروع به حرف زدن بکند. فردای آن روز مرا با چشم‌بند و دست‌بند به بیمارستان بردند. دکتر مرا روی تخت خواباند و آمپولی به من تزریق کردند. من گویی از خود بی‌خود شده بودم و به هر آن‌چه را که می‌پرسیدند، پاسخ می‌دادم و جواب‌هایی که آن‌ها می‌خواستند را همان‌گونه که می‌خواستند به آن‌ها می‌دادم و آن‌ها هم از این جریان فیلم می‌گرفتند.»
[[پرونده:شیرین.JPG|جایگزین=شیرین علم‌هولی|بندانگشتی|320x320پیکسل|شیرین علم‌هولی]]
علاوه بر این شیرین علم هولی مورد شکنجه و سایر رفتار ظالمانه، غیرانسانی، تحقیر آمیز قرار گرفته‌است. بنا بر گفته‌ی یکی از وکلای وی، خانم علم هولی نامه‌ای مبنی بر ادعای شکنجه از داخل زندان نوشته و برای وکیل خود ارسال کرده‌است؛ و وکیل وی این نامه را ضمیمه‌ی دادخواست تجدید نظر به دیوان‌عالی کشور نموده‌است. با این وجود هیچ مدرک و شواهدی وجود ندارد که دادگاه به این ادعا توجهی کرده و یا هیچ اقدامی برای محافظت از متهم صورت داده باشد.


در تاریخ ۲۸ آذر ماه ۱۳۸۸ در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران، که به ریاست قاضی صلواتی برگزار شد به اتهام خروج غیرقانونی از مرز به تحمل دو سال حبس تغزیری و به اتهام محاربه از طریق ارتباط با پژاک، به اعدام محکوم شد.
# مترجمی برای خانم علم هولی به کار گرفته نشده‌است: او و وکلایش بارها تأکید کرده‌اند که در زمان دست‌گیری زبان فارسی بلد نبوده‌است؛ و اصلاً سؤال و جواب بازجوها را نمی‌فهمیده‌است. در استخدام مترجم برای وی کوتاهی شده‌است. وی در این باره گفته‌است: «در آن‌زمان که من را بازجویی می‌کردید حتی نمی‌توانستم به زبان شما صحبت کنم و من در طی دو سال اخیر در زندان زنان، زبان فارسی را از دوستانم آموختم، اما شما با زبان خود بازجویی‌ام کردید و محاکمه‌ام کردید و حکم را برایم صادر کردید. این در حالی بوده که من درست نمی‌فهمیدم در اطرافم چه می‌گذرد و من نمی‌توانستم از خود دفاع کنم…»
# عدم تناسب مجازات با جرم: وکلای شیرین علم‌هولی معتقدند که مجازات‌هایی به مراتب سنگین‌تر از اصول حقوقی و موارد قانونی برای وی در نظر گرفته شده‌است. مثلاً مجازات خروج غیرقانونی از کشور جریمه‌ی نقدی است و یا در مورد محاربه می‌شد مجازات سبک‌تری وضع کرد. آقای فریدون شامی یکی دیگر از وکلای خانم علم هولی می‌گوید که محاربه چهار مجازات دارد، از این چهار تا مجازات یکی قتل، اعدام، قطع دست راست و پای چپ و تبعید است. با توجه به این که در این ماجرا کاری نکرده که کسی کشته شود تبعید سزاوار ایشان هست نه مجازات اعدام.
۴. عدم رعایت بی‌طرفی مسئولان و نقض آیین دادرسی که برای مثال خانم علم هولی را چند روز پیش از اعدام دوباره بازجویی کرده و اشاره کرده‌اند به این که حکم قطعی نیست و قابل تعویض است: در نامه ای به عنوان «من گروگانم» که چند روز قبل از اعدام وی نوشته شده، آورده شده‌است: «دوران زندانیم وارد سه سالگی خود شده‌است، یعنی سه سال زندگی زجرآور پشت میله‌های زندان اوین، که دو سال از آن دوران زندان را بلاتکلیف بدون وکیل و بدون وجود داشتن حکمی مبنی بر قرار بازداشتم را گذراندم. در مدت بلاتکلیفی‌ام روزهای تلخی را در دست سپاه به سر بردم و بعد از آن هم دوران بازجویی‌های بند ۲۰۹ شروع شد. بعد از دوران ۲۰۹ بقیه مدت را در بند عمومی گذراندم. به در خواست‌های مکرر من برای تعین تکلیفم پاسخ نمی‌دادند. در نهایت حکم ناعادلانه اعدام را برایم صادر کردند. امروز ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۹ است و دوباره بعد از مدت‌ها مرا برای بازجویی به بند ۲۰۹ زندان اوین بردند و دوباره اتهامات بی اساسشان را تکرار کردند. از من خواستنند که با آن‌ها هم‌کاری کنم تا حکم اعدامم شکسته شود… آن‌ها از من خواستند تا آن‌چه را که می‌گویند تکرار کنم و من چنین نکردم. بازجو گفت: ما پارسال می‌خواستیم آزادت کنیم اما چون خانواده‌ات با ما هم‌کاری نکردند به این‌جا کشید. خود بازجو اعتراف کرد که من فقط گروگانی هستم در دست آن‌ها و تا به هدف‌های خود نرسند مرا نگاه خواهند داشت، یا در نتیجه اعدام خواهم شد؛ اما آزادی هرگز.»<ref name=":0" />


حکم در ۱۳ دی ماه به وکیل وی، ابلاغ شده است، اما روند بررسی پرونده در دادگاه بدوی خارج از اصول قانونی بوده است.
== اعدام ==
[[پرونده:شیرین علم‌هولی.JPG|جایگزین=شیرین علم‌هولی، علی حیدریان، فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان|بندانگشتی|259x259پیکسل|شیرین علم‌هولی، علی حیدریان، فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان]]
دادگاه، شیرین علم هولی را به اتهام خروج غیرقانونی از مرز به دو سال حبس و به اتهام محاربه از طریق ارتباط با پژاک، به اعدام محکوم کرد؛ و حکم در دیوان‌عالی کشور تأیید شد. دیوان‌عالی کشور هیچ رایی را مبنی بر تأیید حکم اعدام او به خانواده یا وکلایش ابلاغ نکرده بود.


به همین منظور درخواست تجدید نظر در حکم صادره به دادگاه ارائه شده است، اما بدون جواب شیرین را اعدام کردند.
خانواده شیرین علم‌هولی روحیه او را در آخرین ملاقات و آخرین تماسی که با وی داشتند، بسیار خوب توصیف کرده‌اند. هرچند که وی طی دو هفته پایانی برای انجام مصاحبه تلویزیونی و اعتراف‌گیری به‌شدت تحت فشار بوده‌است.


شیرین علم هولی در نامه اولش به صراحت شکنجه هایی که بر وی اعمال شده، گفته است. این نامه ی دوم شیرین است که یک هفته پیش از اعدام نوشته است.
وی در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ به همراه ۴ زندانی سیاسی دیگر به اسامی [[فرزاد کمانگر]]، علی حیدریان، فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان بدون اطلاع وکیل و خانواده‌اش در زندان اوین به دار آویخته شد.


'''متن نامه شیرین علم هولی '''
یکی از هم‌بندان شیرین درباره‌ی روز اجرای حکم نوشته‌است که تلفن بند نسوان زندان اوین در عصر روز اجرای حکم قطع بوده‌است و این باعث ایجاد نگرانی در زندانیان شده‌است. در ساعت ۹:۵۰ شب ۱۹ اردیبهشت یعنی ۱۰ دقیقه قبل از خاموشی، خانم علم هولی را به بهانه‌ی این که نام پدرش را اشتباه گفته‌است از بند بردند. هم‌بندی شیرین علم‌هولی می‌افزاید:


دوران زندانیم وارد سه سالگی خود شده است، یعنی سه سال زندگی زجرآور پشت میله های زندان اوین، که دو سال از آن دوران زندان را بلاتکلیف بدون وکیل و بدون وجود داشتن حکمی مبنی بر قرار بازداشت گذراندم.
«هر ثانیه به سختی می‌گذشت و ما در انتظار بودیم تا خبری از شیرین بگیریم… حتی لحظه‌ای به گمانمان نیامد که شاید دیگر دیداری در پی این جدایی نباشد. اشتیاق شیرین به زندگی و پیش‌رفت و تلاش او در مطالعه، شبیه کسی بود که تنها چند روز از بازداشتش گذشته و به‌زودی هم آزاد خواهد شد.» <ref>[http://www.jahannews.com/analysis/115402/%D8%B4%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%B9%D9%84%D9%85-%D9%87%D9%88%D9%84%DB%8C-%DA%A9%DB%8C%D8%B3%D8%AA شیرین علم هولی کیست؟ - سایت جهان نیوز]</ref>


در مدت بلاتکلیفیم روزهای تلخی را در دست سپاه به سر بردم و بعد از آن هم دوران بازجویهای بند ۲۰۹  شروع شد. بعد از دوران ۲۰۹ بقیه مدت را در بند عمومی گذراندم.
== محل دفن ==
مسئولان امنیتی رژیم ایران پیکر شیرین علم‌هولی را به خانواده‌اش تحویل ندادند و مخفیانه دفن کردند. نیروهای امنیتی در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۹ خواهر و مادر شیرین علم هولی را در منزلشان در ماکو بازداشت؛ و چند ساعت بعد با قید وثیقه آزاد کردند. مأموران هم‌چنین در تهران برادر و پدر وی را که برای پی‌گیری وضعیت جسد به تهران رفته بودند، مورد تعقیب قرار دادند.‌ بنا بر گفته‌ی آقای بهرامیان، خانواده‌ی خانم علم هولی از مقاماتی مانند دادستان تهران، استاندار کردستان، رئیس قوه‌ی قضاییه و … درخواست کرده‌اند که جسد فرزندشان را بازگردانند. آقای بهرامیان در خرداد سال ۱۳۸۹ ضمن ابراز تأسف از عدم پاسخ‌گویی مسئولان دستگاه قضایی به خانواده‌ها و وکیل اعدام شدگان گفت‌است که نزدیک به یک ماه است که خانواده‌های داغ دیده در به در دنبال پیکرهای عزیزانشان می‌گردند و هیچ پاسخی که مبتنی بر احساس مسوولیت آقایان باشد نشنیده‌اند. به‌عنوان نمونه خانواده‌های دو تن از افرادی که با خانم علم هولی اعدام شده‌اند در ملاقات با استاندار کردستان درخواست خود را مبنی بر بازگرداندن اجساد تکرار کرده‌اند اما استاندار کردستان به آن‌ها گفته‌است که اعدام شدگان در محلی که هم اکنون به دلیل شرایط امنیتی قادر به افشای آن نیستیم دفن شده‌اند؛ و پس از گذشت زمان و مساعد بودن اوضاع ،مسئولین مربوطه محل دفن ایشان را به شما اطلاع خواهیم داد. او برای اعدام شدگان در آخرت طلب مغفرت کرده که این موضوع احساسات خانواده‌ها را جریحه دار ساخته‌است. هم چنین پس از این ملاقات، افراد ناشناس با خانواده‌ی بقیه‌ی اعدام شدگان تماس گرفته و آن‌ها را تهدید کرده‌اند که در صورت تکرار چنین ملاقات‌هایی دست‌گیر خواهند شد.


به درخواستهای مکرر من برای تعیین تکلیفم پاسخ نمی دهند. در نهایت حکم ناعادلانه اعدام را برایم صادر کردند.
پس از گذشت سال‌ها از اعدام این زندانیان هم‌چنان از سرنوشت پیکرهای آنان و محل احتمالی دفن اعدام شدگان اطلاعی به دست نیامده است.<ref>[http://iranianuk.com/20090620013600003/%D8%A7%D8%B9%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D8%B6-%D8%B4%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%D9%88%DA%A9%DB%8C%D9%84-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D8%A7%D9%85-%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%AF%D9%81%D9%86-%D9%85%D8%AE%D9%81%DB%8C%D8%A7%D9%86%D9%87 اعتراض شدید وکیل زندانیان اعدام شده به دفن مخفیانه - سایت ایرانیان انگلستان]</ref>


'''من بابت چه چیزی حبس کشیده ام، یا باید اعدام شوم؟'''
== نامه‌ها درباره‌ی شکنجه و زندان ==
[[پرونده:آخرین نامه شیرین علم هولی.JPG|جایگزین=آخرین نامه شیرین علم هولی.|بندانگشتی|آخرین نامه شیرین علم هولی.]]
شیرین علم هولی در نامه‌هایش دست‌گیری و شرایط سخت زندان و شکنجه‌هایی را که توسط رژیم ایران متحمل شده شرح می‌دهد. در قسمتی از نامه‌ای به تاریخ ۲۸ دی‌ماه ۱۳۸۸ نوشته‌است: <blockquote>«من در اردیبهشت ۱۳۸۷ در تهران دست‌گیر شدم و مستقیماً به مقر [[سپاه پاسداران انقلاب اسلامی|سپاه پاسداران]] منتقل شدم. به محض ورود و پیش از هرگونه سؤال و جوابی، شروع به کتک زدن من کردند. من در مجموع ۲۵ روز در سپاه ماندم. ۲۲ روز آن‌را در اعتصاب غذا به سر بردم و تمام آن مدت متحمل انواع شکنجه‌های جسمی و روحی شدم. بازجوها مرد بودند و من با دست‌بند به تخت بسته شده بودم. آن‌ها با باتوم برقی، کابل، مشت و لگد به سر و صورت و اعضای بدنم و کف پاهایم می‌کوبیدند. من در آن زمان حتی نمی‌توانستم فارسی را به راحتی بفهمم. زمانی که سؤال‌هایشان بی‌جواب می‌ماند، مرا آن‌قدر به باد کتک می‌گرفتند تا از هوش می‌رفتم... ضربه‌هایی که در دوران شکنجه به سرم وارد شده، باعث آسیب‌دیدگی در سرم شده‌است. بعضی از روزها دردها ی شدید هجوم می‌آورند. سر دردهایم آن‌قدر شدید می‌شود، که دیگر نمی‌دانم در اطرافم چه می‌گذرد، ساعت‌ها از خود بی‌خود می‌شوم و در نهایت از شدت درد، بینییم شروع به خون‌ریزی می‌کند و بعد کم‌کم به حالت طبیعی برمیگردم و هوشیار می‌شوم. هدیه دیگر آن‌ها برای من ضعف بینایی چشمانم است که دائم تشدید می‌شود و هنوز هم به درخواستم برای عینک پاسخ نداده شده… زمانی که دیدند من برای ادامه اعتصاب غذا مصرم، به‌واسطه سرم و شلنگ‌هایی که از بینی به درون معده‌ام می‌فرستادند، به زور قصد شکستن اعتصابم را داشتند. من مقاومت می‌کردم و شلنگ‌ها را بیرون می‌کشیدم که منجر به خون‌ریزی و درد زیادی می‌شد و اثر آن حالا بعد از دو سال هم‌چنان باقی مانده و آزارم می‌دهد... یک روز در هنگام بازجویی، چنان لگد محکمی به شکمم زدند که بلافاصله دچار خون‌ریزی شدیدی شدم. یک روز یکی از بازجویان به سراغم آمد، تنها بازجویی بود که او را دیدم. در سایر مواقع چشم‌بند داشتم. او سؤال‌های بی‌ربطی از من پرسید. وقتی جوابی نشنید، سیلی‌ای به صورتم زد و اسلحه‌ای از روی کمر خود باز کرد و بر سرم گذاشت و گفت: به سؤال‌هایی که از تو می‌کنم جواب بده. من که می‌دانم تو عضو پژاک هستی، تروریستی، ببین دختر تو حرف بزنی یا نه، فرقی نمی‌کند ما خوشحالیم که یک عضو پژاک در دستانمان اسیر است...</blockquote><blockquote>با پای زخمی سرپا نگه می‌داشتند تا پاهایم کاملاً ورم می‌کرد و بعد برایم یخ می‌آوردند. شب‌ها تا صبح صدای جیغ و داد و ناله و گریه می‌آمد و من از شنیدن این صداها عصبی می‌شدم که بعدها فهمیدم این صدا ضبط است و به خاطر آن است که من رنج‌های زیادی بکشم. یا ساعت‌ها در اتاق بازجویی فقط قطره قطره آب سرد روی سرم می‌چکید و شب مرا به سلول بازمی‌گرداندند... یک روز با چشمان بسته روی صندلی نشسته بودم و بازجویی می‌شدم. بازجو سیگارش را روی دستم خاموش کرد و یا یک روز آن‌قدر پاهایم را با کفش‌هایش فشار داد که ناخن‌هایم سیاه شد و افتاد. یا این که تمام روز مرا در اتاق بازجویی سرپا نگه می‌داشت و بدون هیچ سؤالی، فقط بازجویان می‌نشستند و جدول حل می‌کردند… به دلیل وضعیت جسمی‌ام و این که حتی نمی‌توانستم راه بروم، بند ۲۰۹ حاضر به پذیرش من نشد و یک روز تمام با همان وضعیت، مرا دم در ۲۰۹ نگاه داشتند تا سرانجام مرا به بهداری منتقل کردند. دیگر تفاوت شب و روز را درک نمی‌کردم. نمی‌دانم چند روز در بهداری عمومی اوین ماندم تا زخم‌هایم کمی بهتر شد و بعد به ۲۰۹ منتقل شدم و بازجویی‌ها در آن‌جا آغاز شد. بازجوهای ۲۰۹ نیز تکنیک‌ها و روش‌های خاص خود را داشتند و به قول خودشان با سیاست سرد و گرم پیش می‌رفتند. ابتدا بازجویی خشن می‌آمد و مرا تحت فشار و شکنجه و تهدید قرار می‌داد و می‌گفت که هیچ قانونی برایش مهم نیست و هر کاری بخواهد با من می‌کنند و … بعد بازجوی مهربان وارد می‌شد و از او خواهش می‌کرد که دست از این کارها بردارد. به من سیگاری تعارف می‌کرد و بعد سؤالات را تکرار می‌کرد و دوباره این دور باطل شروع می‌شد.»<ref>[https://www.facebook.com/kjar.online/posts/642133469314733:0 من گروگانم - جامعه زنان آزاد شرق کردستان]</ref></blockquote>


'''آیا جواب به خاطر کرد بودنم است؟'''
== منابع ==
 
مرکز مطالعات اسناد ایران - [http://www.iranhrdc.org/persian/permalink/1000000169.html#.WpkH66jwbGg شهادتنامه ملائکه علم هولی]
'''پس می گویم:'''
 
من کرد به دنیا آمده ام و به دلیل کرد بودنم زحمت محرومیت کشیده ام.
 
زبانم کردی است، که از طریق زبانم با خانواده و دوستان و آشنایانم رابطه برقرار کرده ام و با آن بزرگ شده ام و زبانم پل پیوندمان است.
 
اما اجاز ندارم با زبانم صحبت کنم و آن را بخوانم و تحصیل بکنم و در نهایت هم اجازه نمی دهند با زبان خودم بنویسم.
 
به من می گویند بیا و کرد بودنت را انکار کن،
 
'''پس می گویم:''' اگر چنین کنم خودم را انکار کرده ام.
 
جناب قاضی محترم، آقای بازجو! در آن زمان که من را بازجویی می‌کردید حتی نمی توانستم به زبان شما صحبت کنم و من در طی دو سال اخیر در زندان زنان زبان فارسی را از دوستانم آموختم، اما شما با زبان خود بازجوییم کردید و محکمه ام کردید و حکم را برایم صادر کردید.
 
این در حالی بوده که من درست نمی فهمیدم در اطرافم چه می گذرد و من نمی توانستم از خود دفاع کنم.
 
شکنجه هایی که بر علیه من به کار گرفته اید، کابوس شبهایم شده، درد و رنجهای روزانه ام در اثر شکنجه هایی که شده بودم با من روزی را سپری می کنند.
 
ضربه هایی که در دوران شکنجه به سرم وارد شده، باعث آسیب دیدگی در سرم شده است.
 
بعضی از روزها دردهای شدید هجوم می آورند.
 
سردردهایم آنقدر شدید می شود، که دیگر نمی دانم در اطرافم چه می گذرد، ساعاتها از خود بیخود می شوم و در نهایت از شدت درد، بینی ام شروع به خونریزی می کند و بعد کم کم به حالت طبیعی برمی گردم و هوشیار می شوم.
 
هدیه دیگر آنها برای من ضعف بینایی چشمانم است که دائم تشدید می شود و هنوز هم به درخواستم برای عینک پاسخ داده نشده.
 
وقتی وارد زندان شدم موهایم یک دست سیاه بود، حال که سومین سال را می گذرانم، هر روز شاهد سفید شدن بخشی از آنها هستم.
 
می دانم که شما نه تنها این کار را با من و خانواده ام نکرده اید، بلکه این شکنجه ها را برعلیه تمام فرزندان کرد و از جمله با کسانی مانند زینب (جلالیان) و روناک (صفارزاده) و ….. به کار برده اید.
 
چشم مادران کرد هر روز در انتظار دیدن فرزندانشان اشک باران است، دائم نگرانند از اینکه چه اتفاقی در پیش است، با هر زنگ تلفنی وحشت شنیدن خبر اعدام فرزندانشان را دارند.
 
امروز ۱۲ اردیبهشت ۸۹ است (۲/۵/۲۰۱۰) و دوباره بعد از مدتها مرا برای بازجویی به بند ۲۰۹ زندان اوین بردند و دوباره اتهامات بی اساسشان را تکرار کردند.
 
از من خواستند، که با آنها همکاری کنم تا حکم اعدامم شکسته شود.
 
من نمی دانم این همکاری چه معنی دارد، وقتی من چیزی بیشتر از آنچه که گفته ام برای گفتن ندارم.
 
در نتیجه آنها از من خواستند تا آنچه را که می گویند تکرار کنم و من چنین نکردم.
 
'''بازجو گفت:'''
 
ما پارسال می‌خواستیم آزادت کنیم، اما چون خانواده‌ات با ما همکاری نکردند به اینجا کشید.
 
خود بازجو اعتراف کرد که من فقط گروگانی هستم در دست آنها و تا به هدفهای خود نرسند مرا نگاه خواهند داشت، یا در نتیجه اعدام خواهم شد، اما آزادی هرگز.
 
(لازم به ذکر است که خانم علم هولی در پایان نامه اش بعد از امضا و درج تاریخ، با کردی لاتین نوشته اند “سه ر که فتن” serkefitn ، که به معنای پیروزیست)
 
'''شیرین علم هولی ـ ۱۳/۲/۸۹'''
===<nowiki>==========================================================================</nowiki>===
'''شرح شکنجه هایی که بر «شیرین علم هولی» رفت به قلم خودش:'''
 
<nowiki>#</nowiki>بگونه: شش سال از اعدام جنایتکارانه 5 تن از زندانیان مبارز کرد از جمله «شیرین علم هولی» می گذرد.
 
در اینجا با مرور بخش هایی از نامه او از داخل زندان و شرح کوتاهی از فشارها و شکنجه های ضد انسانی که رژیم آخوندی علیه او اعمال کرده است ضمن گرامیداشت یاد و خاطره وی نگاهی هم می‌اندازیم به رفتارهای وحشیانه شکنجه گران خامنه ایی در زندانها و آنچه آنان با مردم این سرزمین می کنند.
 
'''شیرین علم هولی در بخشی از دفتر خاطرات خود نوشته است:'''
 
«من در اردیبهشت ۱۳۸۷ در تهران دستگیر شدم و مستقیما به مقر سپاه منتقل شدم. به محض ورود و پیش از هر گونه سوال و جوابی، شروع به کتک زدن من کردند.
 
من در مجموع ۲۵ روز در سپاه ماندم. ۲۲ روز آن را در اعتصاب غذا بسر بردم و تمام آن مدت متحمل انواع شکنجه های جسمی و روحی شدم.
 
بازجوها مرد بودند و من با دستبند به تخت بسته شده بودم. آنها با باتوم برقی، کابل، مشت و لگد به سر و صورت و اعضای بدنم و کف پاهایم می کوبیدند.
 
من در آن زمان حتی نمی‌توانستم فارسی را به راحتی بفهمم.
 
زمانی که سوال های شان بی‌جواب می‌ماند، مرا آنقدر به باد کتک می‌گرفتند تا از هوش می‌رفتم.
 
زمانی که دیدند من بر ادامه اعتصاب غذا مصرم، به واسطه سرم و شلنگ هایی که از بینی به درون معده ام می فرستادند، به زور قصد شکستن اعتصابم را داشتند. من مقاومت می کردم و شلنگ ها را بیرون می کشیدم که منجر به خونریزی و درد زیادی می شد و اثر آن حالا بعد از دو سال همچنان باقی مانده و آزارم می دهد.
 
یک روز در هنگام بازجویی، چنان لگد محکمی به شکمم زدند که بلافاصله دچار خونریزی شدید شدم.
 
یک روز یکی از بازجویان به سراغم آمد و سوال های بی ربطی از من پرسید.
 
'''وقتی جوابی نشنید، سیلی ای به صورتم زد، اسلحه کمری اش را بر سرم گذاشت و گفت:'''
 
«به سوال هایی که از تو می کنم جواب بده. من که می دانم تو تروریستی، تو حرف بزنی یا نه فرقی نمی کند ما خوشحالیم که یک عضو پژاک در دستانمان اسیر است.»
 
یک روز مرا برای معالجه با چشم بند و دستبند به بیمارستان بردند. دکتر مرا روی تخت خواباند و آمپولی به من تزریق کردند.
 
من گویی از خود بی خود شده بودم و جواب هایی که آنها می خواستند را همانگونه که می خواستند به آنها می دادم و آنها هم از این جریان فیلم می گرفتند.
 
وقتی به خودم آمدم از آنها پرسیدم که من کجا هستم و فهمیدم که هنوز روی تخت بیمارستانم و بعد از آن دوباره مرا به سلولم منتقل کردند.
 
ولی انگار برای بازجوها کافی نبود و می خواستند من بیشتر رنج بکشم.
 
با پای زخمی سرپا نگه می داشتند تا پاهایم کاملا ورم می کرد و بعد برایم یخ می‌آوردند.
 
شب ها تا صبح صدای جیغ و داد و ناله و گریه می آمد و من از شنیدن این صداها عصبی می‌شدم.
 
بعدها فهمیدم این صدا ضبط است. یا ساعت ها در اتاق بازجویی فقط قطره قطره آب سرد روی سرم می چکید و شب مرا به سلول باز می گرداندند.
 
یک روز با چشمان بسته روی صندلی نشسته بودم و بازجویی می شدم. بازجو سیگارش را روی دستم خاموش کرد.
 
یک روز دیگر، آنقدر با کفش روی پایم فشار داد که ناخن هایم سیاه شد و افتاد.
 
بعضی وقت ها تمام روز مرا در اتاق بازجویی سرپا نگه می داشت و بدون هیچ سوالی و بازجویان شطرنج حل می کردند …
 
بعد از بیمارستان تصمیم داشتند مرا به ۲۰۹ منتقل کنند. ولی بند ۲۰۹، بخاطر وضعیت جسمی من که در اثر شکنجه حتی نمی توانستم راه بروم، حاضر به پذیرش من نشد و یک روز تمام با همان وضعیت، مرا دم در ۲۰۹ نگاه داشتند.
 
دیگر، تفاوت شب و روز را درک نمی کردم. نمی دانم چند روز در بهداری عمومی اوین ماندم تا زخمهایم کمی بهتر شد و بعد به ۲۰۹ منتقل شدم و بازجویی ها در آنجا آغاز شد. بازجوهای ۲۰۹ نیز تکنیک ها و روش های خاص خود را داشتند.
 
ابتدا بازجویی خشن می آمد و مرا تحت فشار و شکنجه و تهدید قرار می داد و می گفت که هیچ قانونی برایش مهم نیست و هر کاری بخواهد با من می کند و … بعد بازجوی مهربان وارد می شد و از او خواهش می کرد که دست از این کارها بردارد. به من سیگاری تعارف می کرد و بعد سوالات را تکرار می کرد و دوباره این دور باطل شروع می شد.
 
درمدتی که در ۲۰۹ بودم، بخصوص اوایل که بازجویی داشتم، وقتی که حالم خوب نبود یا بینی ام خونریزی می کرد، فقط در داخل سلول مسکنی به من تزریق می کردند …»
 
'''شیرین علم هولی، بند نسوان اوین، 28دی1388'''
 
=======================================================================================================
 
'''هم بند خانم علم هولی، سیلوا هاراتونیان، آمریکایی ِ ایرانی تباری '''
 
'''خانم هاراتونیان ابتدا در باره مدت هم بند بودنش با شیرین علم هولی می گوید:''' 
 
من بعد از گذراندن دوره انفرادی، در بند ۲۰۹ با اولين کسی که ملاقات کردم شيرين بود.
 
شيرين اولين هم سلولی من در سلول های تنگ و تاريک بند ۲۰۹ بود. روزهايی که با هم در ۲۰۹ بوديم دقيقاً به خاطر ندارم چون آنجا روزها و شب‌ها شمرده نمی شود، ولی حدود ۴۰ روز با هم بوديم و بعد ما را از هم جدا کردند و شيرين را به بند عمومی بردند.
 
من بعد از گذراندن ۲۴۹ روز در بند ۲۰۹ بلاخره به بند عمومی زنان زندان اوين منتقل شدم و آنجا دوباره شيرين را ديدم و تا لحظه ای که از زندان بيرون آمدم و تا لحظه ای که از ايران خارج شدم با هم در تماس بوديم. شيرين در زندان نزديک ترين آدم زندگيم بود و به قول زندانی ها هم سفره من بود.
 
از صبح تا شب با هم بوديم و برای من مثل يک خواهر بود، در واقع شيرين فرشته نگهبان من در دوران اسارتم بود.
 
'''خانم هاراتونيان! آيا از اتهام و حکم اعدام برای شيرين علم هولی خبر داشتيد؟'''
 
در ايران انواع و اقسام اتهام ها به افراد وارد می شود تا به دادگاه برسند.
 
اولين اتهام شيرين همکاری با گروهک های معاند نظام بود. روز دادگاه او در آذرماه همه بی صبرانه نگران بوديم. همه اميدواری می دادند، حتی قاضی دادگاه آقای صلواتی هم می گفت مشکلی نيست، حل می شود. بنابراين ما انتظار هر حکمی را داشتيم جز حکم اعدام او.
 
حکم اعدام او را به اتهام همکاری با پژاک صادر کردند.
 
وکلای او آقايان شامی و بهراميان اعتراض کرده و هنوز جوابی نگرفته بودند، چون اين حکم دادگاه بدوی بود.
 
در ضمن شيرين يک حکم دو ساله حبس داشت و بعد حکم اعدام. طبق قوانين شيرين بايد دو سال حبس می کشيد ولی اين دو سال تمام نشده بود که اعدامش کردند. او يک ماه قبل از من در ششم خردادماه سال ۸۷ دستگير شده بود.
 
ما اميدوارانه منتظر بوديم که اتفاقی رخ دهد غير از اين که شيرين را به قتل برسانند.
 
'''آيا شيرين اين اتهام ارتباط با پژاک را در صحبت های خصوصی با شما قبول داشت؟'''
 
نه، هيچ گاه و به طرز عجيبی اميدوار و پر از انرژی بود. تمام زندان اوين چه زندانيان سياسی و چه زندانيان عادی از قاچاقچی و دزد گرفته تا قاتل، همه به او احترام می گذاشتند. فکر می کنم کل زندان زنان اوين بعد از اين اتفاق وضعيت خوبی ندارد.
 
'''خانم هاراتونيان! از ديد شما در اين مدتی که با شيرين هم‌بند بوديد، شخصيت او چگونه بود؟'''
 
اين چند روزی که خبر مرگ دوستم را شنيده ام دو چيز در ذهنم وجود دارد. من هرگز سعی نکردم شيرين را تعريف کنم چون او همه چيز بود. برای من خواهر بود، البته نه تنها برای من بلکه برای همه اين طور بود.
 
او بسيار دست و دلباز بود و هميشه لبخند به لب داشت. در بدترين شرايط هم لبخندی می زد و می گفت «اين نيز بگذرد». اين تکيه کلام او خيلی در ذهنم دور می زند.
 
او هم يک فرشته نگهبان بود و هم روح آزاده ای داشت.
 
شيرين به معنی واقعی کلمه آزاده بود؛ کسی که به زندانيان معمولی کمک می کرد. در شرايطی مانند زندان عمومی بايد آدم خاصی باشيد تا بتوانيد به همه احترام بگذاريد از زندانبان ها گرفته تا شرورترين زندانيان.
 
'''يکشنبه گذشته پس از شنيدن خبر اعدام شيرين چه احساسی داشتيد؟'''


باکلمات دقيقاً نمی شود توضيح داد. تنها چيزی که می دانم اين است که بعد از مرگ پدرم دردناک ترين خبری بود که شنيدم و هنوز هم باور ندارم اين اتفاق است.
فکر می کردم يک جايی عدل الهی وجود دارد و در عصر مدرن اين اتفاق نبايد برای آدمی مثل شيرين رخ می داد.
در دورانی که آدم ها از انسانيت و مدرنيته دم می زنند، مرگ شيرين تا مدت ها وجدان انسانی جهان را سنگين خواهد کرد. اين عمل بی عدالتی محض بود.
== جستارهای وابسته ==
== منابع ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۰ مهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۰:۴۷

شیرین علم‌هولی
شیرین علم هولی مبارز کرد.JPG
زادروز۱۳۶۰
ماکو
درگذشت۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
زندان اوین
علت مرگاعدام، حلق‌آویز
اتهام‌هاعضویت در حزب حیات آزاد کُردستان و اقدام علیه امنیت ملی
مجازات‌هاشکنجه، اعدام

شیرین علم هولی (زاده ۱۳ خرداد ۱۳۶۰ - اعدام ۱۹ اردیبهشت ۸۹ در زندان اوین) در خانواده‌ای فقیر در روستای دیم قشلاق در حوالی ماکو به دنیا آمد. شیرین علم هولی به دلیل فقر شدید خانواده فرصت تحصیل نداشت و دختری بی‌سواد بود و تنها در زندان توانست پنج کلاس درس بخواند. با این همه شیرین علم هولی از ابتدا با فرهنگ مبارزاتی و ظلم‌ستیزی مردم کردستان آشنا بود. شیرین علم هولی در سال‌ ۱۳۸۴ در زمره هواداران حزب حیات آزاد کردستان به فعالیت‌های ‌پرداخت. او در اردیبهشت سال ۱۳۸۷ توسط اطلاعات سپاه پاسداران بازداشت و به اتهام عضویت در این حزب و اقدام علیه امنیت ملی به اعدام محکوم شد. این در حالی بود که وی در دوران بازجویی بدلیل ندانستن زبان فارسی قادر به دفاع از خود و حتی پاسخگویی درست به بازجو نبود. شیرین علم هولی در بامداد ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۸۹ به همراه علی حیدریان، فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی و علی اسلامیان اعدام شد.[۱]

زندگی‌نامه

شیرین علم هولی در ۱۳ خرداد ۱۳۶۰ در روستای دیم قشلاق در حوالی ماکو در یک خانواده کرد متولد شد. شیرین علم هولی به دلیل فقر نتوانست به مدرسه برود و سواد خواندن و نوشتن نداشت. یکی از هم بندان وی درباره‌اش می‌گوید:

«او بسیار دست و دل‌باز بود و همیشه لبخند به‌لب داشت. در بدترین شرایط هم لبخندی می‌زد و می‌گفت:این نیز بگذرد. شیرین به معنی واقعی کلمه آزاده بود.»

آقای بهرامیان یکی از وکلای متهم در گفتگو با ایران امروز درباره‌ی او می‌گوید که شیرین علم هولی وقتی که بازداشت شد، زبان فارسی بلد نبود. ایشان فقط یک دوره کوتاهی نهضت سواد آموزی رفته بود؛ و یادگرفته بود که اسمش را امضا کند. اما دختر باهوشی است و اخیراً در زندان توانسته تا کلاس پنجم دبستان تحصیل کند و به من قول داده در این زمینه خودش را بالا بکشد و دانشگاه برود.» [۲]

دستگیری و زندان

شیرین علم هولی در۶ خرداد ۱۳۸۷ به‌دنبال انفجار بمبی در پارکینگ مقر سپاه پاسداران در غرب تهران دست‌گیر شد. او ۲۵ روز را در مقر سپاه گذرانید و پس از آن به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد. وی پس از ۶ ماه به بند نسوان همین زندان انتقال یافت.

طبق اظهارات خانم علم هولی، بازداشت وی به صورت خودسرانه و بدون وجود حکم بازداشت بوده‌است؛ و او در طی مدت بازداشت بلاتکلیف بوده و به وکیل مدافع دسترسی نداشته‌است.

سیلوا هاراتونیان، آمریکایی ایرانی تباری که نزدیک به یک سال زندانی بوده و از زندان آزاد و به آمریکا رفته‌است، درباره‌ی مدت هم‌بند بودنش با شیرین علم هولی می‌گوید:

«من پس از گذراندن دوره‌ی انفرادی، در بند ۲۰۹ با اولین کسی که ملاقات کردم شیرین بود. شیرین اولین هم‌سلولی من در سلول‌های تنگ و تاریک بند ۲۰۹ بود. روزهایی که با هم در ۲۰۹ بودیم دقیقاً به خاطر ندارم چون آن‌جا روزها و شب‌ها شمرده نمی‌شود، ولی حدود ۴۰ روز با هم بودیم و بعد ما را از هم جدا کردند و شیرین را به بند عمومی بردند. من پس از گذراندن ۲۴۹ روز در بند ۲۰۹ بالاخره به بند عمومی زنان زندان اوین منتقل شدم؛ و آن‌جا دوباره شیرین را دیدم و تا لحظه‌ای که از زندان بیرون آمدم و تا لحظه‌ای که از ایران خارج شدم با هم در تماس بودیم. شیرین در زندان نزدیک‌ترین آدم زندگیم بود و به قول زندانی‌ها هم سفره من بود. از صبح تا شب با هم بودیم و برای من مثل یک خواهر بود، در واقع شیرین فرشته نگهبان من در دوران اسارتم بود.» [۳]

دفاعیات

از دفاعیات شیرین علم‌هولی در دادگاه اطلاع دقیقی در دست نیست. گویا وی ارتباط با پژاک را قبول نداشته‌است. خود وی و وکلا، و هم‌چنین جوامع حقوق بشری دلایل زیر را در دفاع از وی مطرح می‌نمایند:

شیرین در دوران زندان
شیرین علم‌هولی در دوران زندان

۱. اعترافات شیرین علم هولی بدون قصد و اراده وی و زیر شکنجه صورت گرفته‌است: خانم علم هولی اظهار داشته که در زمان اعتراف از خود اراده‌ای نداشته و تحت تأثیر دارو بوده‌است، شیرین علم‌هولی در مورد نحوه‌ی اعتراف‌گیری از خود گفته‌است:

«در یکی از دفعاتی که دکتر برای درمان زخم‌هایم و رسیدگی به وضعیتم مراجعه کرده بود، من در اثر کتک‌ها در عالم خواب و بیداری بودم. دکتر از بازجو خواست که مرا به بیمارستان منتقل کنند. بازجو پرسید: چرا باید به بیمارستان معالجه شود، مگر در این‌جا معالجه نمی‌شود؟ دکتر گفت: برای‌معالجه نمی‌گویم، من در بیمارستان برایتان کاری می‌کنم که دختره مثل بلبل شروع به حرف زدن بکند. فردای آن روز مرا با چشم‌بند و دست‌بند به بیمارستان بردند. دکتر مرا روی تخت خواباند و آمپولی به من تزریق کردند. من گویی از خود بی‌خود شده بودم و به هر آن‌چه را که می‌پرسیدند، پاسخ می‌دادم و جواب‌هایی که آن‌ها می‌خواستند را همان‌گونه که می‌خواستند به آن‌ها می‌دادم و آن‌ها هم از این جریان فیلم می‌گرفتند.»

شیرین علم‌هولی
شیرین علم‌هولی

علاوه بر این شیرین علم هولی مورد شکنجه و سایر رفتار ظالمانه، غیرانسانی، تحقیر آمیز قرار گرفته‌است. بنا بر گفته‌ی یکی از وکلای وی، خانم علم هولی نامه‌ای مبنی بر ادعای شکنجه از داخل زندان نوشته و برای وکیل خود ارسال کرده‌است؛ و وکیل وی این نامه را ضمیمه‌ی دادخواست تجدید نظر به دیوان‌عالی کشور نموده‌است. با این وجود هیچ مدرک و شواهدی وجود ندارد که دادگاه به این ادعا توجهی کرده و یا هیچ اقدامی برای محافظت از متهم صورت داده باشد.

  1. مترجمی برای خانم علم هولی به کار گرفته نشده‌است: او و وکلایش بارها تأکید کرده‌اند که در زمان دست‌گیری زبان فارسی بلد نبوده‌است؛ و اصلاً سؤال و جواب بازجوها را نمی‌فهمیده‌است. در استخدام مترجم برای وی کوتاهی شده‌است. وی در این باره گفته‌است: «در آن‌زمان که من را بازجویی می‌کردید حتی نمی‌توانستم به زبان شما صحبت کنم و من در طی دو سال اخیر در زندان زنان، زبان فارسی را از دوستانم آموختم، اما شما با زبان خود بازجویی‌ام کردید و محاکمه‌ام کردید و حکم را برایم صادر کردید. این در حالی بوده که من درست نمی‌فهمیدم در اطرافم چه می‌گذرد و من نمی‌توانستم از خود دفاع کنم…»
  2. عدم تناسب مجازات با جرم: وکلای شیرین علم‌هولی معتقدند که مجازات‌هایی به مراتب سنگین‌تر از اصول حقوقی و موارد قانونی برای وی در نظر گرفته شده‌است. مثلاً مجازات خروج غیرقانونی از کشور جریمه‌ی نقدی است و یا در مورد محاربه می‌شد مجازات سبک‌تری وضع کرد. آقای فریدون شامی یکی دیگر از وکلای خانم علم هولی می‌گوید که محاربه چهار مجازات دارد، از این چهار تا مجازات یکی قتل، اعدام، قطع دست راست و پای چپ و تبعید است. با توجه به این که در این ماجرا کاری نکرده که کسی کشته شود تبعید سزاوار ایشان هست نه مجازات اعدام.

۴. عدم رعایت بی‌طرفی مسئولان و نقض آیین دادرسی که برای مثال خانم علم هولی را چند روز پیش از اعدام دوباره بازجویی کرده و اشاره کرده‌اند به این که حکم قطعی نیست و قابل تعویض است: در نامه ای به عنوان «من گروگانم» که چند روز قبل از اعدام وی نوشته شده، آورده شده‌است: «دوران زندانیم وارد سه سالگی خود شده‌است، یعنی سه سال زندگی زجرآور پشت میله‌های زندان اوین، که دو سال از آن دوران زندان را بلاتکلیف بدون وکیل و بدون وجود داشتن حکمی مبنی بر قرار بازداشتم را گذراندم. در مدت بلاتکلیفی‌ام روزهای تلخی را در دست سپاه به سر بردم و بعد از آن هم دوران بازجویی‌های بند ۲۰۹ شروع شد. بعد از دوران ۲۰۹ بقیه مدت را در بند عمومی گذراندم. به در خواست‌های مکرر من برای تعین تکلیفم پاسخ نمی‌دادند. در نهایت حکم ناعادلانه اعدام را برایم صادر کردند. امروز ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۹ است و دوباره بعد از مدت‌ها مرا برای بازجویی به بند ۲۰۹ زندان اوین بردند و دوباره اتهامات بی اساسشان را تکرار کردند. از من خواستنند که با آن‌ها هم‌کاری کنم تا حکم اعدامم شکسته شود… آن‌ها از من خواستند تا آن‌چه را که می‌گویند تکرار کنم و من چنین نکردم. بازجو گفت: ما پارسال می‌خواستیم آزادت کنیم اما چون خانواده‌ات با ما هم‌کاری نکردند به این‌جا کشید. خود بازجو اعتراف کرد که من فقط گروگانی هستم در دست آن‌ها و تا به هدف‌های خود نرسند مرا نگاه خواهند داشت، یا در نتیجه اعدام خواهم شد؛ اما آزادی هرگز.»[۲]

اعدام

شیرین علم‌هولی، علی حیدریان، فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان
شیرین علم‌هولی، علی حیدریان، فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان

دادگاه، شیرین علم هولی را به اتهام خروج غیرقانونی از مرز به دو سال حبس و به اتهام محاربه از طریق ارتباط با پژاک، به اعدام محکوم کرد؛ و حکم در دیوان‌عالی کشور تأیید شد. دیوان‌عالی کشور هیچ رایی را مبنی بر تأیید حکم اعدام او به خانواده یا وکلایش ابلاغ نکرده بود.

خانواده شیرین علم‌هولی روحیه او را در آخرین ملاقات و آخرین تماسی که با وی داشتند، بسیار خوب توصیف کرده‌اند. هرچند که وی طی دو هفته پایانی برای انجام مصاحبه تلویزیونی و اعتراف‌گیری به‌شدت تحت فشار بوده‌است.

وی در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ به همراه ۴ زندانی سیاسی دیگر به اسامی فرزاد کمانگر، علی حیدریان، فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان بدون اطلاع وکیل و خانواده‌اش در زندان اوین به دار آویخته شد.

یکی از هم‌بندان شیرین درباره‌ی روز اجرای حکم نوشته‌است که تلفن بند نسوان زندان اوین در عصر روز اجرای حکم قطع بوده‌است و این باعث ایجاد نگرانی در زندانیان شده‌است. در ساعت ۹:۵۰ شب ۱۹ اردیبهشت یعنی ۱۰ دقیقه قبل از خاموشی، خانم علم هولی را به بهانه‌ی این که نام پدرش را اشتباه گفته‌است از بند بردند. هم‌بندی شیرین علم‌هولی می‌افزاید:

«هر ثانیه به سختی می‌گذشت و ما در انتظار بودیم تا خبری از شیرین بگیریم… حتی لحظه‌ای به گمانمان نیامد که شاید دیگر دیداری در پی این جدایی نباشد. اشتیاق شیرین به زندگی و پیش‌رفت و تلاش او در مطالعه، شبیه کسی بود که تنها چند روز از بازداشتش گذشته و به‌زودی هم آزاد خواهد شد.» [۴]

محل دفن

مسئولان امنیتی رژیم ایران پیکر شیرین علم‌هولی را به خانواده‌اش تحویل ندادند و مخفیانه دفن کردند. نیروهای امنیتی در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۹ خواهر و مادر شیرین علم هولی را در منزلشان در ماکو بازداشت؛ و چند ساعت بعد با قید وثیقه آزاد کردند. مأموران هم‌چنین در تهران برادر و پدر وی را که برای پی‌گیری وضعیت جسد به تهران رفته بودند، مورد تعقیب قرار دادند.‌ بنا بر گفته‌ی آقای بهرامیان، خانواده‌ی خانم علم هولی از مقاماتی مانند دادستان تهران، استاندار کردستان، رئیس قوه‌ی قضاییه و … درخواست کرده‌اند که جسد فرزندشان را بازگردانند. آقای بهرامیان در خرداد سال ۱۳۸۹ ضمن ابراز تأسف از عدم پاسخ‌گویی مسئولان دستگاه قضایی به خانواده‌ها و وکیل اعدام شدگان گفت‌است که نزدیک به یک ماه است که خانواده‌های داغ دیده در به در دنبال پیکرهای عزیزانشان می‌گردند و هیچ پاسخی که مبتنی بر احساس مسوولیت آقایان باشد نشنیده‌اند. به‌عنوان نمونه خانواده‌های دو تن از افرادی که با خانم علم هولی اعدام شده‌اند در ملاقات با استاندار کردستان درخواست خود را مبنی بر بازگرداندن اجساد تکرار کرده‌اند اما استاندار کردستان به آن‌ها گفته‌است که اعدام شدگان در محلی که هم اکنون به دلیل شرایط امنیتی قادر به افشای آن نیستیم دفن شده‌اند؛ و پس از گذشت زمان و مساعد بودن اوضاع ،مسئولین مربوطه محل دفن ایشان را به شما اطلاع خواهیم داد. او برای اعدام شدگان در آخرت طلب مغفرت کرده که این موضوع احساسات خانواده‌ها را جریحه دار ساخته‌است. هم چنین پس از این ملاقات، افراد ناشناس با خانواده‌ی بقیه‌ی اعدام شدگان تماس گرفته و آن‌ها را تهدید کرده‌اند که در صورت تکرار چنین ملاقات‌هایی دست‌گیر خواهند شد.

پس از گذشت سال‌ها از اعدام این زندانیان هم‌چنان از سرنوشت پیکرهای آنان و محل احتمالی دفن اعدام شدگان اطلاعی به دست نیامده است.[۵]

نامه‌ها درباره‌ی شکنجه و زندان

آخرین نامه شیرین علم هولی.
آخرین نامه شیرین علم هولی.

شیرین علم هولی در نامه‌هایش دست‌گیری و شرایط سخت زندان و شکنجه‌هایی را که توسط رژیم ایران متحمل شده شرح می‌دهد. در قسمتی از نامه‌ای به تاریخ ۲۸ دی‌ماه ۱۳۸۸ نوشته‌است:

«من در اردیبهشت ۱۳۸۷ در تهران دست‌گیر شدم و مستقیماً به مقر سپاه پاسداران منتقل شدم. به محض ورود و پیش از هرگونه سؤال و جوابی، شروع به کتک زدن من کردند. من در مجموع ۲۵ روز در سپاه ماندم. ۲۲ روز آن‌را در اعتصاب غذا به سر بردم و تمام آن مدت متحمل انواع شکنجه‌های جسمی و روحی شدم. بازجوها مرد بودند و من با دست‌بند به تخت بسته شده بودم. آن‌ها با باتوم برقی، کابل، مشت و لگد به سر و صورت و اعضای بدنم و کف پاهایم می‌کوبیدند. من در آن زمان حتی نمی‌توانستم فارسی را به راحتی بفهمم. زمانی که سؤال‌هایشان بی‌جواب می‌ماند، مرا آن‌قدر به باد کتک می‌گرفتند تا از هوش می‌رفتم... ضربه‌هایی که در دوران شکنجه به سرم وارد شده، باعث آسیب‌دیدگی در سرم شده‌است. بعضی از روزها دردها ی شدید هجوم می‌آورند. سر دردهایم آن‌قدر شدید می‌شود، که دیگر نمی‌دانم در اطرافم چه می‌گذرد، ساعت‌ها از خود بی‌خود می‌شوم و در نهایت از شدت درد، بینییم شروع به خون‌ریزی می‌کند و بعد کم‌کم به حالت طبیعی برمیگردم و هوشیار می‌شوم. هدیه دیگر آن‌ها برای من ضعف بینایی چشمانم است که دائم تشدید می‌شود و هنوز هم به درخواستم برای عینک پاسخ نداده شده… زمانی که دیدند من برای ادامه اعتصاب غذا مصرم، به‌واسطه سرم و شلنگ‌هایی که از بینی به درون معده‌ام می‌فرستادند، به زور قصد شکستن اعتصابم را داشتند. من مقاومت می‌کردم و شلنگ‌ها را بیرون می‌کشیدم که منجر به خون‌ریزی و درد زیادی می‌شد و اثر آن حالا بعد از دو سال هم‌چنان باقی مانده و آزارم می‌دهد... یک روز در هنگام بازجویی، چنان لگد محکمی به شکمم زدند که بلافاصله دچار خون‌ریزی شدیدی شدم. یک روز یکی از بازجویان به سراغم آمد، تنها بازجویی بود که او را دیدم. در سایر مواقع چشم‌بند داشتم. او سؤال‌های بی‌ربطی از من پرسید. وقتی جوابی نشنید، سیلی‌ای به صورتم زد و اسلحه‌ای از روی کمر خود باز کرد و بر سرم گذاشت و گفت: به سؤال‌هایی که از تو می‌کنم جواب بده. من که می‌دانم تو عضو پژاک هستی، تروریستی، ببین دختر تو حرف بزنی یا نه، فرقی نمی‌کند ما خوشحالیم که یک عضو پژاک در دستانمان اسیر است...

با پای زخمی سرپا نگه می‌داشتند تا پاهایم کاملاً ورم می‌کرد و بعد برایم یخ می‌آوردند. شب‌ها تا صبح صدای جیغ و داد و ناله و گریه می‌آمد و من از شنیدن این صداها عصبی می‌شدم که بعدها فهمیدم این صدا ضبط است و به خاطر آن است که من رنج‌های زیادی بکشم. یا ساعت‌ها در اتاق بازجویی فقط قطره قطره آب سرد روی سرم می‌چکید و شب مرا به سلول بازمی‌گرداندند... یک روز با چشمان بسته روی صندلی نشسته بودم و بازجویی می‌شدم. بازجو سیگارش را روی دستم خاموش کرد و یا یک روز آن‌قدر پاهایم را با کفش‌هایش فشار داد که ناخن‌هایم سیاه شد و افتاد. یا این که تمام روز مرا در اتاق بازجویی سرپا نگه می‌داشت و بدون هیچ سؤالی، فقط بازجویان می‌نشستند و جدول حل می‌کردند… به دلیل وضعیت جسمی‌ام و این که حتی نمی‌توانستم راه بروم، بند ۲۰۹ حاضر به پذیرش من نشد و یک روز تمام با همان وضعیت، مرا دم در ۲۰۹ نگاه داشتند تا سرانجام مرا به بهداری منتقل کردند. دیگر تفاوت شب و روز را درک نمی‌کردم. نمی‌دانم چند روز در بهداری عمومی اوین ماندم تا زخم‌هایم کمی بهتر شد و بعد به ۲۰۹ منتقل شدم و بازجویی‌ها در آن‌جا آغاز شد. بازجوهای ۲۰۹ نیز تکنیک‌ها و روش‌های خاص خود را داشتند و به قول خودشان با سیاست سرد و گرم پیش می‌رفتند. ابتدا بازجویی خشن می‌آمد و مرا تحت فشار و شکنجه و تهدید قرار می‌داد و می‌گفت که هیچ قانونی برایش مهم نیست و هر کاری بخواهد با من می‌کنند و … بعد بازجوی مهربان وارد می‌شد و از او خواهش می‌کرد که دست از این کارها بردارد. به من سیگاری تعارف می‌کرد و بعد سؤالات را تکرار می‌کرد و دوباره این دور باطل شروع می‌شد.»[۶]

منابع

مرکز مطالعات اسناد ایران - شهادتنامه ملائکه علم هولی