ضربه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات کتاب
| عنوان          =
| عنوان اصلی      =
| برگرداننده      =
| ویراستار          =
| به کوشش    =
| تصویر          =جان‌باختگان ضربه ۱۲ اردیبهشت.jpg
| زیرنویس تصویر  =جان‌باختگان ضربه ۱۲ اردیبهشت
| نویسنده        =
| تصویرگر        =
| طراح جلد        =
| زبان            =
| مجموعه          =
| موضوع          =
| سبک            =
| ناشر            =
| ناشر فارسی      =
| محل انتشارات    =
| تاریخ نشر      =
| تاریخ نشر فارسی =
| محل ناشر فارسی  =
| تاریخ نگارش =
| نوع رسانه      =
| صفحه            =
| قطع            =
| اندازه وزن                =
| شمارگان        =
| نوبت چاپ    =
| تعداد جلد      =
| شابک            =
| کتاب‌خانهٔ ملی ایران    =
|دیوئی  =
|کتابخانه کنگره =
| پس از          =
| پیش از          =
}}
'''ضربه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱،''' به حملات هم‌زمان سپاه پاسداران به ده‌ها خانه تیمی مجاهدین در تهران گفته می‌شود. در این روز، تهران شاهد نبردهای عظیمی بود که از شرق تا غرب و از شمال تا بخشهایی از مرکز شهر را دربر می‌گرفت.
'''ضربه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱،''' به حملات هم‌زمان سپاه پاسداران به ده‌ها خانه تیمی مجاهدین در تهران گفته می‌شود. در این روز، تهران شاهد نبردهای عظیمی بود که از شرق تا غرب و از شمال تا بخشهایی از مرکز شهر را دربر می‌گرفت.


خط ۴۱: خط ۵:
برجسته‌ترین کادر مجاهدین در این روز، [[محمد ضابطی]] بود. او از زندانیان زمان شاه و از مسئولان بخش اجتماعی مجاهدین بود. محمد ضابطی هم‌چنین در مبارزات سیاسی سالهای ۶۰ و  سازمان‌دهی میتینگ بزرگ امجدیه گرفته تا تظاهرات ۷ اردیبهشت و راهپیمایی عظیم سازمان‌یافته مردمی در ۳۰ خرداد ۶۰ نقش داشت. محمد ضابطی به همراه همسرش نصرت رمضانی و ده مجاهد دیگر در یک خانه‌ی تیمی در کامرانیه‌ی تهران مستقر بودند. فرمانده حفاظت از این پایگاه نصرت رمضانی بود. همگی آن‌ها طی این درگیری‌ها پس از ساعت‌های درگیری به شهادت رسیدند.
برجسته‌ترین کادر مجاهدین در این روز، [[محمد ضابطی]] بود. او از زندانیان زمان شاه و از مسئولان بخش اجتماعی مجاهدین بود. محمد ضابطی هم‌چنین در مبارزات سیاسی سالهای ۶۰ و  سازمان‌دهی میتینگ بزرگ امجدیه گرفته تا تظاهرات ۷ اردیبهشت و راهپیمایی عظیم سازمان‌یافته مردمی در ۳۰ خرداد ۶۰ نقش داشت. محمد ضابطی به همراه همسرش نصرت رمضانی و ده مجاهد دیگر در یک خانه‌ی تیمی در کامرانیه‌ی تهران مستقر بودند. فرمانده حفاظت از این پایگاه نصرت رمضانی بود. همگی آن‌ها طی این درگیری‌ها پس از ساعت‌های درگیری به شهادت رسیدند.


== کانون اصلی نبرد ==
== مرکز درگیری‌ها ==
اوج درگیریهای روز ۱۲اردیبهشت و کانون اصلی مقاومت در خانه تیمی فرمانده ضابطی (واقع در کامرانیه) بود. در آن‌خانه تیمی، مجاهدان قهرمانی چون '''نصرت رمضانی،''' شیرزن جنگاوری که به‌گواه همسایگان و مردم محل با شجاعت و صلابت شگفت‌انگیزی ازاین‌سو به‌آن‌سو می‌دوید، عملیات دفاع را فرماندهی می‌کرد و برای شکستن حلقه محاصره و دورکردن کادرهای مستقر درخانه تیمی از آن‌معرکه راه باز می‌کرد.
اوج درگیریهای روز ۱۲اردیبهشت و کانون اصلی درگیری خانه تیمی فرمانده ضابطی (واقع در کامرانیه) بود. در آن‌ خانه تیمی، '''محمد ضابطی'''، همسرش '''نصرت رمضانی،قاسم باقرزاده، حمید جلال‌زاده، سوسن میرزایی، پری یوسفی، زکیه محدث، احمد کلاهدوز، محمد تواناییان‌فرد، فاطمه (تاجی) مهدوی‌کرمانی، اقدس تقوی، امیرهوشنگ آق‌بابا''' نیز حضور داشتند.


درآن‌خانه تیمی همچنین مجاهدان قهرمان '''قاسم باقرزاده، حمید جلال‌زاده، سوسن میرزایی، پری یوسفی، زکیه محدث، احمد کلاهدوز، محمد تواناییان‌فرد، فاطمه (تاجی) مهدوی‌کرمانی، اقدس تقوی، امیرهوشنگ آق‌بابا''' نیز دلیرانه دربرابر تهاجم پاسداران ظلمت و تباهی ایستاده بودند و حماسه می‌آفریدند. آنان چنان صحنه‌های پرشوری از مقاومت و دلاوری را در مقابل چشمان شگفت‌زده مردم آفریدند که هرگز از خاطره‌ها نخواهد رفت.
همسایگانی از دور شاهد درگیری‌ها بودند در خاطرات خود نقل می‌کنند که نصرت رمضانی از دور دیده می شد که از پشت پنجره و پشت بام می‌دوید و شلیک می کرد و به این ترتیب و تلاش می‌کرد برای شکستن محاصره و خارج کردن مجاهدین از صحنه راهی باز کند.


== گزارش یک‌شاهد از صحنه ==
== گزارش یک‌شاهد از صحنه ==
این‌گزارش توسط یکی از زنان مجاهدخلق که درمیان جمعیت محل، شاهد صحنه‌هایی از حماسه ۱۲اردیبهشت بوده به‌ثبت رسیده است:<blockquote>«از صبح، پشت «صامت» (بی‌سیم مزدوران دادستانی و کمیته‌چیهای جنایتکار) بودم. ساعت یازده بود که پیامی در «صامت» شنیدم و چرتم پاره شد. مرکز منطقه‌یک‌با «دادستانی اوین» تماس می‌گرفت و راجع به «مورد» ی با او حرف می‌زد. بعداز آن‌هم به‌ستادهای «منطقه‌یک» پیام داده شدکه «برادران، امروز برنامه داریم، آماده باشید». سپس ستادها با واحدهایشان تماس گرفتند و از واحدها خواستند که هرچه سریعتر به‌ستادهای خود مراجعه کنند و بعد صدایی به‌خنده بلند شد: «قربون امام»! ظاهراً ضحاک جماران خون می‌خواست و باید هرچه سریعتر به‌او می‌رسید! آن‌هم خون پاکترین و رشیدترین فرزندان این‌میهن.</blockquote><blockquote>در آن‌روز هوا هم با روزهای قبل فرق داشت بااین‌که رو به‌تابستان می‌رفت ولی خنک بود. پس‌از شنیدن پیامها فکر کردم شاید «مورد» مربوط به‌خانه تیمی ما باشد؛ بنابراین‌سریع آماده شدیم تا به‌موقع، عکس‌العمل مناسب را انجام دهیم. برای اطمینان کامل و نیز تحقیقات لازم به‌گشت در اطراف خانه تیمی پرداختم، خبری نبود. دوباره برگشتم و «صامت» را روشن کردم. ساعت یک‌بعدازظهر، پیام‌دهنده در صامت اعلام کرد: «برادران، دیگر پشت شبکه کسی پیام نفرسته. ازاین‌به‌بعد شبکه قطع میشه». در این‌موقع «حسن» از راه رسید، پرسیدم: بیرون چه خبر؟ گفت: به‌نظرم غیرعادی آمد. چندواحد گشتی در خیابان بودند. گفتم: امروز خبری هست، باید هم خیلی مهم باشد چون انرژی زیادی روی آن‌گذاشته‌اند. بعداز تقسیم مسئولیتها قرار شد برادر دوازده‌ساله‌ام در جای امنی قرار بگیرد تا در موقع درگیری، آسیب نبیند. درهمین‌حال صدای تک‌تیر کلتی بلند شد و بلافاصله رگبار تیربار، سکوت منطقه را درهم‌شکست. با این‌صدا همه مردم سراسیمه بیرون‌آمدند. کم‌کم محل شلوغ می‌شد و مردم داشتند به‌کوچه محل حادثه نزدیک‌می‌شدند که یک‌بیوک آبی‌رنگ با ۴سرنشین مسلح به‌ژ۳ که ظاهراً هماهنگ‌کننده واحدها بود با بلندگو اعلام کرد: «از اهالی می‌خواهیم سریع محل را ترک کنند و به‌خانه‌هایشان برگردند».</blockquote><blockquote>درگیری در منظریه، کامرانیه و فرمانیه به‌شدت ادامه داشت و آمبولانسها مرتب در رفت‌وآمد بودند. ساعت شش‌ونیم سروکله آمبولانس پیدا شد و دوباره چند جسد دیگر! ساختمانی را از دوکوچه قبل، بسته و محاصره کرده بودند. راهها و تمام پشت‌بامها را قرق کرده بودند و اجازه هیچ ترددی حتی به‌اهل کوچه نمی‌دادند. یکی از همسایه‌ها می‌گفت: «اول صدای شلیک‌کلت آمد و بعدش صدای تیربار. دوتا از مجاهدین توانستند محاصره را بشکنند ولی در آخرین لحظه پاسدارهای جلاد آنها را زدند». من هنوز بین جمعیت بودم. احساس عجیبی داشتم. بغض گلویم را گرفته بود، در عین‌حال احساس غرور می‌کردم. احساس غرور ازاین‌که همرزمانم آن‌طور دلیرانه مقاومت می‌کردند، بچه‌هایی که آن‌طور با سلاح سنگین مورد هجوم دشمن قرار گرفته بودند.</blockquote><blockquote>چندتا از دخترهای جوان محل، کنار هم ایستاده بودند و پچ‌پچ می‌کردند. یکی می‌گفت: «توی خونه بنزین داریم. کوکتل هم بلدم درست کنم». پسر هفت‌ساله‌یی که آن‌جا بود گفت: من جلو ماشین پاسدارها ایستاده بودم که یک‌پاسدار از بی‌سیم‌چی پرسید انبار اسلحه رسید یا نه؟ و مأمور بی‌سیم با عصبانیت جواب داد: آره رسیده و بعد با دستش به‌وانت سربسته کنار خیابان اشاره کرد. دختر جوان گفت: ما که کاری برای مجاهدین نمی‌توانیم انجام بدهیم. حداقل برویم و انبار اسلحه را آتش بزنیم. کم‌کم داشت غروب می‌شد. از نقاط دیگر هم با همان‌شدت، صدای درگیری می‌آمد. ناگهان با صدای انفجاری مهیب، دود غلیظی از ساختمان ـخانه تیمی‌ـ واقع در منظریه بلند شد و بعد درگیری به‌کلی قطع شد. مزدوران خمینی که دیگر قادر به‌دادن تلفات بیشتر نبودند، سرانجام با آر.پی. جی آن‌خانه تیمی را مورد حمله قرار دادند؛ ولی هنوز چندی نگذشته بود که دوباره مقاومت از داخل خانه تیمی ادامه یافت. گویا هنوز یک‌نفر زنده بود و می‌رزمید. یکه و تنها روی پشت‌بام و در کنار اجساد همرزمانش، تنهای تنها، درحالی‌که پاسداران جنایتکار بی‌وقفه به‌سویش شلیک‌می‌کردند و او تا آخرین نفس پایداری می‌کرد.</blockquote><blockquote>ساعت نه‌وسی‌دقیقه‌شب، درگیری فرمانیه به‌پایان رسید. مردم تا ساعت۱۱ درکوچه‌ها بودند. زنی که پسرش پاسدار بود، می‌گفت: به‌ما اجازه دادند که برویم و خانه‌ها را ببینیم. اجساد مجاهدین مثل ذغال شده بود. آخر این‌جوانها چه کرده‌اند که این‌طوری باید به‌خاک‌وخون کشیده شوند؟! امیدوارم روزی خدا انتقام این‌خونهای به‌ناحق‌ریخته‌شده را بگیرد».</blockquote>
این‌گزارش توسط یکی از زنان مجاهدین که در روز درگیری در میان جمعیت شاهد صحنه‌ها بوده نوشته شده است:<blockquote>«از صبح، پشت «صامت» (وسیله‌ای که مجاهدین خلق برای شنود گذاشتن بر بیسیم‌های پاسداران استفاده می‌کردند) بودم. ساعت یازده بود که پیامی در «صامت» شنیدم و چرتم پاره شد. مرکز منطقه‌ یک‌ با «دادستانی اوین» تماس می‌گرفت و راجع به «موردی» با او حرف می‌زد. بعداز آن‌هم به‌ستادهای «منطقه‌یک» پیام داده شد که برادران، امروز برنامه داریم، آماده باشید. سپس ستادها با واحدهایشان تماس گرفتند و از واحدها خواستند که هرچه سریعتر به‌ستادهای خود مراجعه کنند و بعد صدایی به‌ خنده بلند شد: «قربون امام»! ظاهراً ضحاک جماران خون می‌خواست و باید هرچه سریعتر به‌او می‌رسید! آن‌هم خون پاکترین و رشیدترین فرزندان این‌میهن.</blockquote><blockquote>در آن‌ روز هوا هم با روزهای قبل فرق داشت با این‌که رو به‌ تابستان می‌رفت ولی خنک بود. پس‌از شنیدن پیام‌ها فکر کردم شاید «مورد» مربوط به‌خانه تیمی ما باشد؛ بنابراین‌سریع آماده شدیم تا به‌موقع، عکس‌العمل مناسب را انجام دهیم. برای اطمینان کامل و نیز تحقیقات لازم به‌گشت در اطراف خانه تیمی پرداختم، خبری نبود. دوباره برگشتم و «صامت» را روشن کردم. ساعت یک‌ بعدازظهر، پیام‌دهنده در صامت اعلام کرد: «برادران، دیگر پشت شبکه کسی پیام نفرسته. ازاین‌به‌بعد شبکه قطع میشه». در این‌موقع «حسن» از راه رسید، پرسیدم: بیرون چه خبر؟ گفت: به‌نظرم غیرعادی آمد. چند واحد گشتی در خیابان بودند. گفتم: امروز خبری هست، باید هم خیلی مهم باشد چون انرژی زیادی روی آن‌ گذاشته‌اند. بعداز تقسیم مسئولیت‌ها قرار شد برادر دوازده‌ساله‌ام در جای امنی قرار بگیرد تا در موقع درگیری، آسیب نبیند. در همین‌ حال صدای تک‌تیر کلتی بلند شد و بلافاصله صدای رگبار ، سکوت منطقه را درهم‌ شکست. با این‌صدا همه مردم سراسیمه از بیرون‌ شنیده می‌شد. کم‌کم محل شلوغ می‌شد و مردم داشتند به‌کوچه محل حادثه نزدیک‌می‌شدند که یک‌بیوک آبی‌رنگ با ۴سرنشین مسلح به‌ ژ۳ که ظاهراً هماهنگ‌کننده واحدها بود با بلندگو اعلام کرد: «از اهالی می‌خواهیم سریع محل را ترک کنند و به‌خانه‌هایشان برگردند».</blockquote><blockquote>درگیری در منظریه، کامرانیه و فرمانیه به‌شدت ادامه داشت و آمبولانس‌ها مرتب در رفت‌وآمد بودند. ساعت شش‌ونیم سر و کله آمبولانس پیدا شد و دوباره چند جسد دیگر! ساختمانی را از دوکوچه قبل، بسته و محاصره کرده بودند. راهها و تمام پشت‌بامها را قرق کرده بودند و اجازه هیچ ترددی حتی به‌اهل کوچه نمی‌دادند. یکی از همسایه‌ها می‌گفت: «اول صدای شلیک‌کلت آمد و بعدش صدای تیربار. دوتا از مجاهدین توانستند محاصره را بشکنند ولی در آخرین لحظه پاسدارهای جلاد آنها را زدند». من هنوز بین جمعیت بودم. احساس عجیبی داشتم. بغض گلویم را گرفته بود، در عین‌حال احساس غرور می‌کردم. احساس غرور ازاین‌که همرزمانم آن‌طور دلیرانه مقاومت می‌کردند، بچه‌هایی که آن‌طور با سلاح سنگین مورد هجوم دشمن قرار گرفته بودند.</blockquote><blockquote>چندتا از دخترهای جوان محل، کنار هم ایستاده بودند و پچ‌پچ می‌کردند. یکی می‌گفت: «توی خونه بنزین داریم. کوکتل هم بلدم درست کنم». پسر هفت‌ساله‌یی که آن‌جا بود گفت: من جلو ماشین پاسدارها ایستاده بودم که یک‌پاسدار از بی‌سیم‌چی پرسید انبار اسلحه رسید یا نه؟ و مأمور بی‌سیم با عصبانیت جواب داد: آره رسیده و بعد با دستش به‌ وانت سربسته کنار خیابان اشاره کرد. دختر جوان گفت: ما که کاری برای مجاهدین نمی‌توانیم انجام بدهیم. حداقل برویم و انبار اسلحه را آتش بزنیم. کم‌کم داشت غروب می‌شد. از نقاط دیگر هم با همان‌ شدت، صدای درگیری می‌آمد. ناگهان با صدای انفجاری مهیب، دود غلیظی از ساختمان ـخانه تیمی‌ـ واقع در منظریه بلند شد و بعد درگیری به‌کلی قطع شد. مزدوران خمینی که دیگر قادر به‌دادن تلفات بیشتر نبودند، سرانجام با آر.پی.جی آن‌ خانه تیمی را مورد حمله قرار دادند؛ ولی هنوز چندی نگذشته بود که دوباره مقاومت از داخل خانه تیمی ادامه یافت. گویا هنوز یک‌نفر زنده بود و می‌رزمید. یکه و تنها روی پشت‌بام و در کنار اجساد همرزمانش، تنهای تنها، درحالی‌که پاسداران جنایتکار بی‌وقفه به‌سویش شلیک‌می‌کردند و او تا آخرین نفس پایداری می‌کرد. ساعت نه‌وسی‌دقیقه‌شب، درگیری فرمانیه به‌پایان رسید. مردم تا ساعت۱۱ درکوچه‌ها بودند. زنی که پسرش پاسدار بود، می‌گفت: به‌ما اجازه دادند که برویم و خانه‌ها را ببینیم. اجساد مجاهدین مثل ذغال شده بود. آخر این‌ جوانها چه کرده‌اند که این‌طوری باید به‌خاک‌ و خون کشیده شوند؟! امیدوارم روزی خدا انتقام این‌خون ها را بگیرد».</blockquote>
 
== درگیری در خیابان ستارخان ==
== درگیری در خیابان ستارخان ==
[[پرونده:جان‌باختگان مجاهد در خیابان ستارخان.jpg|بندانگشتی|220x220پیکسل|جان‌باختگان مجاهد در خیابان ستارخان]]
[[پرونده:جان‌باختگان مجاهد در خیابان ستارخان.jpg|بندانگشتی|220x220پیکسل|جان‌باختگان مجاهد در خیابان ستارخان]]
در خیابان ستارخان نیز هم‌زمان با درگیری خانه تیمی کامرانیه، مجاهدین قهرمان '''حمید خادمی، حسن رحیمی، حسن صادق، فرشته ازهدی، مهین ابراهیمی، معصومه میرمحمد و مادر مجاهد ایران بازرگان''' و تعداد دیگری از مجاهدین دربرابر پاسداران خمینی به‌مقابله برخاسته بودند. شکوه صحنه‌های نبرد در خیابان ستارخان، تمامی مردم را در شگفتی از دلاوریهای مجاهدین و در خشم و نفرت از جلادان خمینی فروبرده بود.
هم‌زمان با درگیری و حمله به خانه تیمی کامرانیه در نقاط دیگری تهران نیز درگیری آغاز شده بود. یکی از این خانه‌های در خیابان ستارخان قرار داشت. در این خانه‌ی تیمی  '''حمید خادمی، فرشته ازهدی، حسن رحیمی، حسن صادق، مهین ابراهیمی، معصومه میرمحمد و ایران بازرگان''' حضور داشتند.


شکوه مقاومت مجاهدین قهرمانی که با فریادهای مرگ بر خمینی، آخرین دقایق حیات خود را می‌گذراندند، شکوه نبرد مادری ۶۰ساله که در کنار فرزندانش، می‌رزمید و وفاداری عنصر مجاهد را به‌خلق و انقلاب به‌اثبات می‌رساند، شکوه خونهایی که بر خاک می‌ریخت تا شرف یک‌خلق برخاک نریزد و شکوه اسلام عشق و انسانیت و رحمت و رهایی مجاهدین دربرابر ارتجاع ضدبشری خمینی که دجالانه برآن، نام اسلام گذاشته بود.
حمید خادمی و همسرش فرشته ازهدی یک فرزند خردسال به نام ناصر نیز داشتند. او در این درگیری ها در خانه حضور داشت. پدر و مادر ناصر برای جلوگیری از آسیب‌دیدن وی، او را در حمام خانه خانه گذاشتند اما از آن‌جا که خانه‌ی تیمی آن‌ها با آر.پی.جی مورد حمله قرار گرفت شدت انفجارها به کودک نیز آسیب رساند. پس از شهادت تمامی اعضای خانواده این کودک در حالی که از ناحیه صورت زخمی شده بود توسط پاسداران به زندان برده شد. مادر بزرگ کودک پس از مدتی توانست سرپرستی وی را به عهده بگیرد. آثار زخم بر صورت این کودک همچنان باقی است. ناصر خادمی در سن ۱۹ سالگی در سال ۱۳۷۸ به سازمان مجاهدین خلق پیوست و هم اکنون از اعضای سازمان مجاهدین است.


== درگیری در خیابان ۲۱ متری جی ==
== درگیری در خیابان ۲۱ متری جی ==
[[پرونده:جان‌باختگان مجاهد در خیابان ۲۱ متری جی.jpg|بندانگشتی|جان‌باختگان مجاهد در خیابان ۲۱ متری جی|جایگزین=|200x200پیکسل]]
[[پرونده:جان‌باختگان مجاهد در خیابان ۲۱ متری جی.jpg|بندانگشتی|جان‌باختگان مجاهد در خیابان ۲۱ متری جی|جایگزین=|200x200پیکسل]]
کانون دیگر مقاومت، در ۲۱متری جی، کوچه رازیانه بود که هم‌زمان با دیگر کانونها مقاومت می‌کرد. در این‌خانه تیمی، مجاهدان قهرمان '''غلامعلی صادقی نیستانی و همسرش مژگان''' '''موفق''' به‌همراه یک یا دو مجاهد دیگر به‌فرماندهی مجاهد قهرمان '''سعید منبری،''' در زیر رگبار گلوله‌های پاسداران خمینی تا آخرین نفس مقاومت کردند و سرانجام هنگامی‌که پاسداران به‌حریم خانه تیمی ویران‌شده مجاهدین پای نهادند چیزی جز چند پیکر بی‌جان به‌دست نیاوردند.
یکی از دیگر از نقاط درگیری در ۲۱متری جی، کوچه رازیانه در تهران شاهد درگیری های سختی بود. در این‌ خانه تیمی، پنج تن از اعضای مجاهدین حضور داشتند.  '''غلامعلی صادقی نیستانی و همسرش مژگان''' '''موفق''' به‌همراه یک یا دو مجاهد دیگر به‌ فرماندهی مجاهد قهرمان '''سعید منبری،''' در این خانه بودند. پس از آغاز حملات به این خانه درگیری‌های بسیار سختی رخ داد که تا ساعت‌ها ادامه یافت. وقتی پاسداران توانستند وارد خانه شوند تنها به پیکرهای بی‌جان ساکنان دست یافتند.


== درگیری در نارمک (شرق تهران) ==
== درگیری در نارمک ==
[[پرونده:خدیجه مسیح.jpg|بندانگشتی|180x180پیکسل|خدیجه مسیح]]
[[پرونده:خدیجه مسیح.jpg|بندانگشتی|180x180پیکسل|خدیجه مسیح]]
درهمان‌روز یک خانه تیمی دیگر مجاهدین در نارمک (شرق تهران)، مورد حمله قرار گرفت. در این‌خانه تیمی، تنها یک‌شیرزن مجاهدخلق، '''خدیجه مسیح،''' حضور داشت که یک‌تنه به‌حملات گرگهای هار خمینی که از چندسو هجوم آورده بودند، پاسخ می‌گفت.
درهما ن‌روز یک خانه تیمی دیگر مجاهدین در نارمک (شرق تهران)، مورد حمله قرار گرفت. در این‌خانه تیمی، تنها یک نفر حضور داشت. این خانه ی تیمی پیش از آن به دلایلی تخلیه شده و مجاهدین حاضر در آن به محل دیگری رفته بودند. تنها ساکن این خانه خدیجه مسیح بود که به تنهایی به دفاع از خانه پرداخت. به دلیل شدت درگیری‌ها و مقاومت خدیجه مسیح  پاسداران تصور می‌کردند در این خانه نیز چندین نفر از اعضای مجاهدین خلق حضور دارند اما هنگامی که پس از خاموش شدن صدای گلوله‌ها توانستند وارد خانه شوند تنها با یک زن «خدیجه مسیح» مواجه شدند. جمعیتی که از آغاز ماجرا شاهد درگیری‌ها بود نقل می‌کند که وقتی تنها یک جسد از خانه خارج شد همه مردم تعجب کردند و پاسداران تلاش کردند به سرعت او را از آن محل منتقل کنند.
 
این‌مجاهد قهرمان، آن‌چنان دلیر و بی‌باک جنگید و به‌دفاع دربرابر حملات پاسداران برخاست که پاسداران فکر می‌کردند با تعداد زیادی از مجاهدین سروکار دارند. بدین‌ترتیب، دشمن هرلحظه نیروهای تازه‌تری را برای حمله و هجوم بسیج می‌کرد. اما هنگامی‌که در پایان نبرد تنها یک‌جسم بی‌جان یعنی پیکر سوراخ‌سوراخ یک‌زن را از خانه تیمی خارج کردند؛ حقیقت روشن شد و جلادان خمینی، زبونانه سعی کردند هرچه زودتر پیکر بی‌جان شهید قهرمان خدیجه مصباح را ازبرابر چشمان حیرت‌زده مردم دور کنند تا شاید بر رسواییها و ددمنشیهای خود پرده بیفکنند.


== آخرین تلفن به خانواده ==
== آخرین تلفن به خانواده ==
[[پرونده:مهین خیابانی و تقی اوسطی.jpg|بندانگشتی|مهین خیابانی و تقی اوسطی]]
[[پرونده:مهین خیابانی و تقی اوسطی.jpg|بندانگشتی|مهین خیابانی و تقی اوسطی]]
مجاهد خلق '''مهین خیابانی،''' خواهر سردارشهید خلق «'''موسی'''» نیز در زمره‌شهیدان ۱۲اردیبهشت بود. در یکی دیگر از پایگاهها، مجاهدان قهرمان '''مهین خیابانی و تقی اوسطی''' تا آخرین نفس ایستادند و جنگیدند و به‌شهادت رسیدند. مجاهدشهید مهین خیابانی در آخرین دقایق حیاتش به‌خانه یکی از نزدیکانش تلفن زد و جریان حمله‌پاسداران و آخرین وضعیت خود را تشریح کرد. این‌دومجاهد دلیر پس‌از ساعتها مقاومت، در شعله‌های آتشی که از انفجار موشکهای آر.پی. جی برخاسته بود، پروانه‌وار سوختند و به‌شهادت رسیدند، به‌طوری‌که مزدوران رژیم تا هفته‌ها بعد نتوانسته بودند هویت این‌دو قهرمان مجاهد را شناسایی کنند.
یکی دیگر از شهدای ضربه‌ی ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۰  '''مهین خیابانی،''' خواهر [[موسی خیابانی]] است. موسی خیابانی از کادرهای بالای مجاهدین خلق بود. مهین خیابانی به همراه  '''تقی اوسطی''' در یکی دیگر از خانه‌های تیمی مجاهدین حضور داشتند که این خانه مورد حمله قرار گرفت.  
 
یکی از نزدیکان مهین خیابانی که در آخرین لحظات با وی یک تماس تلفنی داشته است نقل می‌کند که او در تماس وضعیت خانه و تعداد و اسامی برخی شهدا را به من گفت تا به اطلاع تشکیلات برسانم. او نام خود را نیز در میان شهدا به من داد.  


<references />
گفته می‌شود شدت حملات به این خانه ی تیمی به حدی بود که تعداد زیاد موشک‌های آر.پی.جی منجر به سوختن کامل پیکرهای آنان شد به طوری که پاسداران نتوانستند هویت آنان را شناسایی کنند.

نسخهٔ ‏۲ مهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۰۹:۱۰

ضربه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱، به حملات هم‌زمان سپاه پاسداران به ده‌ها خانه تیمی مجاهدین در تهران گفته می‌شود. در این روز، تهران شاهد نبردهای عظیمی بود که از شرق تا غرب و از شمال تا بخشهایی از مرکز شهر را دربر می‌گرفت.

از ساعت ۲ بعدازظهر با اولین‌شلیک، تهاجم هم‌زمان پاسداران به چندین خانه تیمی مجاهدین شروع شد. درگیری تا ساعت‌هایی پس از نیمه‌شب ادامه داشت. پاسداران از زمین و هوا با سلاحهای نیمه‌سنگین و حتی سلاح سنگین و شلیک‌با هلیکوپتر، خانه‌های تیمی را می‌کوبید. تهران در هاله‌یی از انفجار و دود و آتش بود. بیش‌از ۶۰ زن و مرد از اعضای مجاهدین خلق در این درگیری‌ها تا آخرین گلوله جنگیده و جان باختند.

برجسته‌ترین کادر مجاهدین در این روز، محمد ضابطی بود. او از زندانیان زمان شاه و از مسئولان بخش اجتماعی مجاهدین بود. محمد ضابطی هم‌چنین در مبارزات سیاسی سالهای ۶۰ و سازمان‌دهی میتینگ بزرگ امجدیه گرفته تا تظاهرات ۷ اردیبهشت و راهپیمایی عظیم سازمان‌یافته مردمی در ۳۰ خرداد ۶۰ نقش داشت. محمد ضابطی به همراه همسرش نصرت رمضانی و ده مجاهد دیگر در یک خانه‌ی تیمی در کامرانیه‌ی تهران مستقر بودند. فرمانده حفاظت از این پایگاه نصرت رمضانی بود. همگی آن‌ها طی این درگیری‌ها پس از ساعت‌های درگیری به شهادت رسیدند.

مرکز درگیری‌ها

اوج درگیریهای روز ۱۲اردیبهشت و کانون اصلی درگیری خانه تیمی فرمانده ضابطی (واقع در کامرانیه) بود. در آن‌ خانه تیمی، محمد ضابطی، همسرش نصرت رمضانی،قاسم باقرزاده، حمید جلال‌زاده، سوسن میرزایی، پری یوسفی، زکیه محدث، احمد کلاهدوز، محمد تواناییان‌فرد، فاطمه (تاجی) مهدوی‌کرمانی، اقدس تقوی، امیرهوشنگ آق‌بابا نیز حضور داشتند.

همسایگانی از دور شاهد درگیری‌ها بودند در خاطرات خود نقل می‌کنند که نصرت رمضانی از دور دیده می شد که از پشت پنجره و پشت بام می‌دوید و شلیک می کرد و به این ترتیب و تلاش می‌کرد برای شکستن محاصره و خارج کردن مجاهدین از صحنه راهی باز کند.

گزارش یک‌شاهد از صحنه

این‌گزارش توسط یکی از زنان مجاهدین که در روز درگیری در میان جمعیت شاهد صحنه‌ها بوده نوشته شده است:

«از صبح، پشت «صامت» (وسیله‌ای که مجاهدین خلق برای شنود گذاشتن بر بیسیم‌های پاسداران استفاده می‌کردند) بودم. ساعت یازده بود که پیامی در «صامت» شنیدم و چرتم پاره شد. مرکز منطقه‌ یک‌ با «دادستانی اوین» تماس می‌گرفت و راجع به «موردی» با او حرف می‌زد. بعداز آن‌هم به‌ستادهای «منطقه‌یک» پیام داده شد که برادران، امروز برنامه داریم، آماده باشید. سپس ستادها با واحدهایشان تماس گرفتند و از واحدها خواستند که هرچه سریعتر به‌ستادهای خود مراجعه کنند و بعد صدایی به‌ خنده بلند شد: «قربون امام»! ظاهراً ضحاک جماران خون می‌خواست و باید هرچه سریعتر به‌او می‌رسید! آن‌هم خون پاکترین و رشیدترین فرزندان این‌میهن.

در آن‌ روز هوا هم با روزهای قبل فرق داشت با این‌که رو به‌ تابستان می‌رفت ولی خنک بود. پس‌از شنیدن پیام‌ها فکر کردم شاید «مورد» مربوط به‌خانه تیمی ما باشد؛ بنابراین‌سریع آماده شدیم تا به‌موقع، عکس‌العمل مناسب را انجام دهیم. برای اطمینان کامل و نیز تحقیقات لازم به‌گشت در اطراف خانه تیمی پرداختم، خبری نبود. دوباره برگشتم و «صامت» را روشن کردم. ساعت یک‌ بعدازظهر، پیام‌دهنده در صامت اعلام کرد: «برادران، دیگر پشت شبکه کسی پیام نفرسته. ازاین‌به‌بعد شبکه قطع میشه». در این‌موقع «حسن» از راه رسید، پرسیدم: بیرون چه خبر؟ گفت: به‌نظرم غیرعادی آمد. چند واحد گشتی در خیابان بودند. گفتم: امروز خبری هست، باید هم خیلی مهم باشد چون انرژی زیادی روی آن‌ گذاشته‌اند. بعداز تقسیم مسئولیت‌ها قرار شد برادر دوازده‌ساله‌ام در جای امنی قرار بگیرد تا در موقع درگیری، آسیب نبیند. در همین‌ حال صدای تک‌تیر کلتی بلند شد و بلافاصله صدای رگبار ، سکوت منطقه را درهم‌ شکست. با این‌صدا همه مردم سراسیمه از بیرون‌ شنیده می‌شد. کم‌کم محل شلوغ می‌شد و مردم داشتند به‌کوچه محل حادثه نزدیک‌می‌شدند که یک‌بیوک آبی‌رنگ با ۴سرنشین مسلح به‌ ژ۳ که ظاهراً هماهنگ‌کننده واحدها بود با بلندگو اعلام کرد: «از اهالی می‌خواهیم سریع محل را ترک کنند و به‌خانه‌هایشان برگردند».

درگیری در منظریه، کامرانیه و فرمانیه به‌شدت ادامه داشت و آمبولانس‌ها مرتب در رفت‌وآمد بودند. ساعت شش‌ونیم سر و کله آمبولانس پیدا شد و دوباره چند جسد دیگر! ساختمانی را از دوکوچه قبل، بسته و محاصره کرده بودند. راهها و تمام پشت‌بامها را قرق کرده بودند و اجازه هیچ ترددی حتی به‌اهل کوچه نمی‌دادند. یکی از همسایه‌ها می‌گفت: «اول صدای شلیک‌کلت آمد و بعدش صدای تیربار. دوتا از مجاهدین توانستند محاصره را بشکنند ولی در آخرین لحظه پاسدارهای جلاد آنها را زدند». من هنوز بین جمعیت بودم. احساس عجیبی داشتم. بغض گلویم را گرفته بود، در عین‌حال احساس غرور می‌کردم. احساس غرور ازاین‌که همرزمانم آن‌طور دلیرانه مقاومت می‌کردند، بچه‌هایی که آن‌طور با سلاح سنگین مورد هجوم دشمن قرار گرفته بودند.

چندتا از دخترهای جوان محل، کنار هم ایستاده بودند و پچ‌پچ می‌کردند. یکی می‌گفت: «توی خونه بنزین داریم. کوکتل هم بلدم درست کنم». پسر هفت‌ساله‌یی که آن‌جا بود گفت: من جلو ماشین پاسدارها ایستاده بودم که یک‌پاسدار از بی‌سیم‌چی پرسید انبار اسلحه رسید یا نه؟ و مأمور بی‌سیم با عصبانیت جواب داد: آره رسیده و بعد با دستش به‌ وانت سربسته کنار خیابان اشاره کرد. دختر جوان گفت: ما که کاری برای مجاهدین نمی‌توانیم انجام بدهیم. حداقل برویم و انبار اسلحه را آتش بزنیم. کم‌کم داشت غروب می‌شد. از نقاط دیگر هم با همان‌ شدت، صدای درگیری می‌آمد. ناگهان با صدای انفجاری مهیب، دود غلیظی از ساختمان ـخانه تیمی‌ـ واقع در منظریه بلند شد و بعد درگیری به‌کلی قطع شد. مزدوران خمینی که دیگر قادر به‌دادن تلفات بیشتر نبودند، سرانجام با آر.پی.جی آن‌ خانه تیمی را مورد حمله قرار دادند؛ ولی هنوز چندی نگذشته بود که دوباره مقاومت از داخل خانه تیمی ادامه یافت. گویا هنوز یک‌نفر زنده بود و می‌رزمید. یکه و تنها روی پشت‌بام و در کنار اجساد همرزمانش، تنهای تنها، درحالی‌که پاسداران جنایتکار بی‌وقفه به‌سویش شلیک‌می‌کردند و او تا آخرین نفس پایداری می‌کرد. ساعت نه‌وسی‌دقیقه‌شب، درگیری فرمانیه به‌پایان رسید. مردم تا ساعت۱۱ درکوچه‌ها بودند. زنی که پسرش پاسدار بود، می‌گفت: به‌ما اجازه دادند که برویم و خانه‌ها را ببینیم. اجساد مجاهدین مثل ذغال شده بود. آخر این‌ جوانها چه کرده‌اند که این‌طوری باید به‌خاک‌ و خون کشیده شوند؟! امیدوارم روزی خدا انتقام این‌خون ها را بگیرد».

درگیری در خیابان ستارخان

پرونده:جان‌باختگان مجاهد در خیابان ستارخان.jpg
جان‌باختگان مجاهد در خیابان ستارخان

هم‌زمان با درگیری و حمله به خانه تیمی کامرانیه در نقاط دیگری تهران نیز درگیری آغاز شده بود. یکی از این خانه‌های در خیابان ستارخان قرار داشت. در این خانه‌ی تیمی حمید خادمی، فرشته ازهدی، حسن رحیمی، حسن صادق، مهین ابراهیمی، معصومه میرمحمد و ایران بازرگان حضور داشتند.

حمید خادمی و همسرش فرشته ازهدی یک فرزند خردسال به نام ناصر نیز داشتند. او در این درگیری ها در خانه حضور داشت. پدر و مادر ناصر برای جلوگیری از آسیب‌دیدن وی، او را در حمام خانه خانه گذاشتند اما از آن‌جا که خانه‌ی تیمی آن‌ها با آر.پی.جی مورد حمله قرار گرفت شدت انفجارها به کودک نیز آسیب رساند. پس از شهادت تمامی اعضای خانواده این کودک در حالی که از ناحیه صورت زخمی شده بود توسط پاسداران به زندان برده شد. مادر بزرگ کودک پس از مدتی توانست سرپرستی وی را به عهده بگیرد. آثار زخم بر صورت این کودک همچنان باقی است. ناصر خادمی در سن ۱۹ سالگی در سال ۱۳۷۸ به سازمان مجاهدین خلق پیوست و هم اکنون از اعضای سازمان مجاهدین است.

درگیری در خیابان ۲۱ متری جی

پرونده:جان‌باختگان مجاهد در خیابان ۲۱ متری جی.jpg
جان‌باختگان مجاهد در خیابان ۲۱ متری جی

یکی از دیگر از نقاط درگیری در ۲۱متری جی، کوچه رازیانه در تهران شاهد درگیری های سختی بود. در این‌ خانه تیمی، پنج تن از اعضای مجاهدین حضور داشتند. غلامعلی صادقی نیستانی و همسرش مژگان موفق به‌همراه یک یا دو مجاهد دیگر به‌ فرماندهی مجاهد قهرمان سعید منبری، در این خانه بودند. پس از آغاز حملات به این خانه درگیری‌های بسیار سختی رخ داد که تا ساعت‌ها ادامه یافت. وقتی پاسداران توانستند وارد خانه شوند تنها به پیکرهای بی‌جان ساکنان دست یافتند.

درگیری در نارمک

خدیجه مسیح

درهما ن‌روز یک خانه تیمی دیگر مجاهدین در نارمک (شرق تهران)، مورد حمله قرار گرفت. در این‌خانه تیمی، تنها یک نفر حضور داشت. این خانه ی تیمی پیش از آن به دلایلی تخلیه شده و مجاهدین حاضر در آن به محل دیگری رفته بودند. تنها ساکن این خانه خدیجه مسیح بود که به تنهایی به دفاع از خانه پرداخت. به دلیل شدت درگیری‌ها و مقاومت خدیجه مسیح پاسداران تصور می‌کردند در این خانه نیز چندین نفر از اعضای مجاهدین خلق حضور دارند اما هنگامی که پس از خاموش شدن صدای گلوله‌ها توانستند وارد خانه شوند تنها با یک زن «خدیجه مسیح» مواجه شدند. جمعیتی که از آغاز ماجرا شاهد درگیری‌ها بود نقل می‌کند که وقتی تنها یک جسد از خانه خارج شد همه مردم تعجب کردند و پاسداران تلاش کردند به سرعت او را از آن محل منتقل کنند.

آخرین تلفن به خانواده

پرونده:مهین خیابانی و تقی اوسطی.jpg
مهین خیابانی و تقی اوسطی

یکی دیگر از شهدای ضربه‌ی ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۰ مهین خیابانی، خواهر موسی خیابانی است. موسی خیابانی از کادرهای بالای مجاهدین خلق بود. مهین خیابانی به همراه تقی اوسطی در یکی دیگر از خانه‌های تیمی مجاهدین حضور داشتند که این خانه مورد حمله قرار گرفت.

یکی از نزدیکان مهین خیابانی که در آخرین لحظات با وی یک تماس تلفنی داشته است نقل می‌کند که او در تماس وضعیت خانه و تعداد و اسامی برخی شهدا را به من گفت تا به اطلاع تشکیلات برسانم. او نام خود را نیز در میان شهدا به من داد.

گفته می‌شود شدت حملات به این خانه ی تیمی به حدی بود که تعداد زیاد موشک‌های آر.پی.جی منجر به سوختن کامل پیکرهای آنان شد به طوری که پاسداران نتوانستند هویت آنان را شناسایی کنند.