عباس مدرسی‌فر

از ایران پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۲۴ سپتامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۳:۴۸ توسط Rah (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
عباس مدرسی‌فر
عباس مدرسی فر.png
شناسنامه
معروف بهحاج عباس
زادروز۱۳۱۷
زادگاهتهران، ایران
تاریخ مرگ۲۹ شهریور۱۴۰۰
محل مرگتیرانا، آلبانی
فرزندانآذر
تحصیلاتدیپلم
دیناسلام
اطلاعات سیاسی
حزب سیاسیسازمان مجاهدین خلق ایران
سمتقدیمی ترین عضو سازمان مجاهدین خلق ایران-مسؤل قسمت موزیک سازمان مجاهدین خلق ایران
فعالیت‌ها۱۳۴۱ تا۱۳۵۱ فعالیت سیاسی مستقل -همکاری با مؤتلفه-۱۳۵۱ عضو سازمان مجاهدین خلق ایران


عباس مدرسی فر (متولد ۱۳۱۷ در تهران- در گذشته در ۲۹ شهریور۱۴۰۰ در آلبانی)با ۶۰ سال سابقه مبارزاتی از قدیمی‌ترین کادرهای سازمان مجاهدین و عضو شورای ملی مقاومت ایران بود. عباس مدرسی پیش از آشنایی با سازمان مجاهدین خلق وارد فعالیت سیاسی شد. او در سال ۱۳۴۱ با گروه مؤتلفه و افرادی چون اسدالله لاجوردی و عسگراولادی آشنا شد. عباس مدرسی در سال۱۳۴۳ در پرونده حسنعلی منصور نخست‌وزیر شاه دستگیر و به‌حبس ابد محکوم گردید.وی پس از مدتی از افکار و مواضع خمینی و اعضاء مؤتلفه که با ساواک همکاری می‌کردند، دل‌سرد شد تا اینکه در سال۱۳۵۱ در زندان قصر با مجاهدین آشنا گشت. عباس مدرسی پس از آشنایی با مجاهدین خط مشی سیاسی خود را تغییر داده و به‌طور حرفه‌یی به آنها پیوست. عباس مدرسی پس از ۱۴ سال زندان در آبان ۱۳۵۷ در جریان اوج‌گیری تظاهرات مردمی از زندان آزاد شد. وی در اوایل انقلاب از طرف افرادی چون ابوالقاسم سرحدی‌زاده(وزیرکار)، عسکراولادی و دیگران که به مناصب و مدارج بالای حکومتی منصوب شده بودند بارها دعوت به همکاری شد اما نپذیرفت. پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ عباس مدرسی همچون دیگر مجاهدین به زندگی مخفی روی‌آورد و در مقاومت مسلحانه علیه رژیم آخوندی شرکت کرد. عباس مدرسی‌فر در سال ۱۳۶۱ به منطقه‌مرزی رفته و عملیات مختلف ارتش آزادی‌بخش چون عملیات آفتاب، چلچراغ، فروغ جاویدان حضور داشت. عباس مدرسی فر پس از مهاجرت مجاهدین خلق از عراق به آلبانی به همراه مجاهدین به این کشور رفت و در ۲۹ شهریور ۱۴۰۰ در بیمارستان در سن ۸۳ سالگی درگذشت. او پیش از درگذشت خود در مصاحبه‌های مختلف تجارب مبارزاتی و تاریخی ۶ دهه‌ مبارزه‌ی خود را بیان کرده است.

آغاز فعالیت سیاسی

دغدغه‌های سیاسی عباس مدرسی‌فر با کودتای ۲۸ مرداد علیه دکتر محمد مصدق آغاز شد.

پیوستن به مجاهدین خلق

سخنان عباس مدرسی

«برای من ۲۸ مرداد یک ضربه ای بود. با اینکه حالا سنم ۱۴-۱۵ سال بیشتر نبود. ولی خوب اینکه فهمیدیم مصدق مثلا در اثر یک کودتا، کودتای ارتجاعی اسعتماری ساقط بشه خیلی برا من سخت بود دیگه هیچ وقت یادم نمی رفت هیچ وقت هم حل نشد این به قول معروف این زخم هیچ وقت التیام پیدا نکرد ...

از این موقع ۲۸ مرداد تا موقعی که خمینی به قول معروف سر و صداش در اومد. سال ۴۱ بود تابستون سال ۴۱. علت اینی هم که خمینی شروع کرد به اطلاعیه دادن با شاه. حرفش هم این بود که زنا انتخاب نشن چرا زنان تو انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی اومده. بیشتر از این چیزی نبود...

ما هم ازش حمایت می کردیم. اطلاعیه هاشو میگرفتیم چاپ می کردیم. می رفتیم قم پیشش باهاش صحبت می کردیم. نظراتش رو میخواستیم اطلاعیه هاشو می گرفتیم چاپ می کردیم پخش می کردیم. موتلفه تشکیل دادیم که بازم در حمایت از خمینی و در مبارزه با شاه بود ...

سال ۴۳ دستگیر شدم. دستگیری من تو زندان حالا حبس ابد هم بهم داده بودن یه ۳ سال اول زندانم تو تهران بودیم زندان قصر. با همون دوستایی که سابقا تو موتلفه بودیم و کار می کردیم. که خب البته به حمایت از خمینی...

خب طبیعتا زندانی سیاسی نمیتونه با زندان بانش توافق داشته باشه. اون وقت دیگه میشه گفتش که دیگه چیزی در چنته نداره. اون مخالفت باعث شد که تعدادی از زندانیا رو تبعید کنن که یکیش هم من بودم. هر کدوم رو هم به یک شهرستان فرستادن. من رو هم به کرمانشاه. تقریبا ۴سال و نیم طول کشید این تبعید من از زندان تهران به زندان کرمانشاه...

میگن که عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد دقیقا برای من همنیطور شد. حالا تو زندانش هم تازه برای من بد نبود چون بعدا تو زندان به مجاهدین هم رسیدم. چون بیرون این خبرا نبود دنبال زندگیم می رفتم. خب همین قدر که ادم یه قدمی برداره بقیه اش دیگه خدا خودش جور میکنه...

خب حالا آمدیم در کرمانشاه چند سال گذشت ببینیم که نقاط ضعف ما چی بود. اشکالات ما چی بود که به جایی نرسید. دیدیم خمینی که ما دنبالش بودیم آدم با صلاحیتی نبود...

اون تغییری که توی زندان کرمانشاه بود این بود که دیگه خمینی رو ولش کردیم. به قول معروف پشت کردیم بهش. گفتیم برو پی  کارت...

مثلا شهریور ۵۰ مجاهدین دستگیر شدن من تقریبا یک سال بعد تیرماه ۵۱ برگشتم از زندان کرمانشاه به زندان قصر تو تهران. اومدم دیدم که این زندان زندان دیگری است...

بعد اون دوستان قبلی مون از اینکه من برگشتم خوشحال بودن کاری نداریم. ولی خب اونا نمی دونستن که البته قبلا که اونا دنبال خمینی بودن که بعدا هم دیدیم هستن، بعدا فهمیدن که من با خمینی سر و کاری ندارم. اون رو گذاشتمش کنار. از این البته خوششون نمی اومد. خب فکر می کردن که خودشون حرفی نداشتن که به من بزنن. سطحشون معلوم بود چی بود. افرادی مثل اون کی بود، عسکر اولادی و نمی دونم لاجوردی و مهدی عراقی و خب سطحشون معلوم بود...

حالا شانسی که من داشتم این که خمینی رو گذاشته بودم کنار دنبال یه چیز جدیدی بود که جواب منو بده. مبارزه انقلاب، تشکیلات، سازماندهی، همین چیزی که مجاهدین میگن ایدئولوژی. یعنی یه جهان بینی داشته باشیم که جواب بده