غزاله علیزاده: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(صفحه‌ای تازه حاوی «فاطمه (غزاله) عليزاده در بهمن ماه 1325 در مشهد متولد و دامان مادري شاعر و نويسند...» ایجاد کرد)
 
(اصلاح ارقام، اصلاح نویسه‌های عربی)
خط ۱: خط ۱:
فاطمه (غزاله) عليزاده در بهمن ماه 1325 در مشهد متولد و دامان مادري شاعر و نويسنده ( منيرالسادات سيدي ) پرورش يافت. تحصيلات متوسطه را در مشهد به پايان رساند و با قبول­شدن در كنكور رشته ادبيات در مشهد و رشته حقوق و فلسفه در تهران، به خواست مادر رشته حقوق را در دانشگاه تهران برگزيد. پس از اخذ ليسانس به فرانسه رفت تا در زمينه حقوق سياسي تحصيلات خود را در دكتراي همين رشته ادامه دهد اما مدتي بعد با تغيير رشته تحصيلي به فلسفه و سينما، در دانشگاه سوربن پاريس به تحصيل پرداخته و فلسفه اشراق را با هدف نگارش پايان نامه‌­اي درباره مولانا برگزيد كه اين رشته را نيز به علت فوت پدر نيمه كاره رها نموده به تهران بازگشت.
فاطمه (غزاله) علیزاده در بهمن ماه ۱۳۲۵ در مشهد متولد و دامان مادری شاعر و نویسنده ( منیرالسادات سیدی ) پرورش یافت. تحصیلات متوسطه را در مشهد به پایان رساند و با قبول­شدن در کنکور رشته ادبیات در مشهد و رشته حقوق و فلسفه در تهران، به خواست مادر رشته حقوق را در دانشگاه تهران برگزید. پس از اخذ لیسانس به فرانسه رفت تا در زمینه حقوق سیاسی تحصیلات خود را در دکترای همین رشته ادامه دهد اما مدتی بعد با تغییر رشته تحصیلی به فلسفه و سینما، در دانشگاه سوربن پاریس به تحصیل پرداخته و فلسفه اشراق را با هدف نگارش پایان نامه‌­ای درباره مولانا برگزید که این رشته را نیز به علت فوت پدر نیمه کاره رها نموده به تهران بازگشت.


اولين فعاليتهاي ادبي غزاله عليزاده به دهه چهل و فعاليت جدي او در همين زمينه به سال 1356 با چاپ نخستين مجموعه داستاني­‌اش به نام ( سفر ناگذشتني ) در مشهد بر­ميگردد. شهرت غزاله عليزاده را اما بايد مديون رمان دوجلدي ( خانه ادريسيها ) دانست كه سال 1370 چاپ و منتشر گرديد.
اولین فعالیتهای ادبی غزاله علیزاده به دهه چهل و فعالیت جدی او در همین زمینه به سال ۱۳۵۶ با چاپ نخستین مجموعه داستانی­‌اش به نام ( سفر ناگذشتنی ) در مشهد بر­میگردد. شهرت غزاله علیزاده را اما باید مدیون رمان دوجلدی ( خانه ادریسیها ) دانست که سال ۱۳۷۰ چاپ و منتشر گردید.


روز جمعه 22 ارديبهشت ماه سال 1375 ساكنين محلي جواهرده، روستايي در جنگلهاي رامسر، جسدي را يافتند با لباسي ـ مانند هميشه ـ سياه، كاملاً آراسته، با قوطي خالي قرصي در جيب و طنابي بر گردن، آويزان بر درختي ميان دو صخره كوتاه. پيكر سياه­پوش آويخته بر درخت غزاله عليزاده بود، خالق خانه ارديسيها. دو روز پيش از مشهد عازم تهران شده و روستاي  جواهرده را براي مرگ خود برگزيده بود بي مقصردانستن كسي در اين اقدام.
روز جمعه ۲۲ اردیبهشت ماه سال ۱۳۷۵ ساکنین محلی جواهرده، روستایی در جنگلهای رامسر، جسدی را یافتند با لباسی ـ مانند همیشه ـ سیاه، کاملاً آراسته، با قوطی خالی قرصی در جیب و طنابی بر گردن، آویزان بر درختی میان دو صخره کوتاه. پیکر سیاه­پوش آویخته بر درخت غزاله علیزاده بود، خالق خانه اردیسیها. دو روز پیش از مشهد عازم تهران شده و روستای  جواهرده را برای مرگ خود برگزیده بود بی مقصردانستن کسی در این اقدام.


” خسته­‌ام. براي همين مي­روم. ديگر حوصله ندارم. چقدر كليد را در قفل در بچرخانم و قدم بگذارم به خانه ­اي تاريك. من غلام خانه­‌هاي روشنم..... جدايي پيش از آن كه مسجل شود روي مي­دهد. احساس غربت در هر شرايطي تسكين ناپذير بود چه در سرزمين خودم چه در آن سوي مرزها. “
” خسته­‌ام. برای همین می­روم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید را در قفل در بچرخانم و قدم بگذارم به خانه ­ای تاریک. من غلام خانه­‌های روشنم..... جدایی پیش از آن که مسجل شود روی می­دهد. احساس غربت در هر شرایطی تسکین ناپذیر بود چه در سرزمین خودم چه در آن سوی مرزها. “


غزاله عليزاده پيش از اقدام به خودكشي، طي يادداشتي رسيدگي به نوشته‌­هاي ناتمام خود را به گلشيري و براهني واگذاشته است: ” آقاي دكتر براهني، آقاي گلشيري و كوشان عزيز! رسيدگي به نوشته­‌هاي ناتمام خودم را به شما عزيزان واگذار مي­كنم. ساعت يك و نيم است. خسته‌­ام. بايد بروم. لطف كنيد و نگذاريد گم و گور شوند و در صورت امكان چاپ­شان كنيد. نمي­گويم بسوزانيد. از هيچ كس متنفر نيستم. براي دوست­ داشتن نوشته­‌ام، نمي­خواهم، تنها و خسته­‌ام براي همين مي­روم. ديگر حوصله ندارم. چقدر كليد را در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانه­‌اي تاريك. من غلام خانه‌­هاي روشنم..... خداحافظ دوستان عزيزم
غزاله علیزاده پیش از اقدام به خودکشی، طی یادداشتی رسیدگی به نوشته‌­های ناتمام خود را به گلشیری و براهنی واگذاشته است: ” آقای دکتر براهنی، آقای گلشیری و کوشان عزیز! رسیدگی به نوشته­‌های ناتمام خودم را به شما عزیزان واگذار می­کنم. ساعت یک و نیم است. خسته‌­ام. باید بروم. لطف کنید و نگذارید گم و گور شوند و در صورت امکان چاپ­شان کنید. نمی­گویم بسوزانید. از هیچ کس متنفر نیستم. برای دوست­ داشتن نوشته­‌ام، نمی­خواهم، تنها و خسته­‌ام برای همین می­روم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید را در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانه­‌ای تاریک. من غلام خانه‌­های روشنم..... خداحافظ دوستان عزیزم


هوشنگ گلشيري طي مصاحبه­‌اي درباره غزاله عليزاده گفته است: ” صاحب و سازنده همين خانه ادريسيها، دور از همه هياهوها، كاتب كلماتي بود كه چشم بسته به منشي­اش املا مي­كرد و او مي­نوشت. در فيلمي كه از زندگي او ساخته شده اين مراسم شخصي را مي­بينيم كه عليزاده اصولاً اهل نوشتن نبود. چشم­بندي مي­گذاشت روي چشم و در لايه­‌هاي ذهنش فرو­مي­رفت و آنچه را مي­ديد براي كسي مي­گفت و او انشا مي­كرد. انگار كه در تاريك‌خانه‌­اي بنويسد و نور بتاباند روي شخصيتها و داستانها. “
هوشنگ گلشیری طی مصاحبه­‌ای درباره غزاله علیزاده گفته است: ” صاحب و سازنده همین خانه ادریسیها، دور از همه هیاهوها، کاتب کلماتی بود که چشم بسته به منشی­اش املا می­کرد و او می­نوشت. در فیلمی که از زندگی او ساخته شده این مراسم شخصی را می­بینیم که علیزاده اصولاً اهل نوشتن نبود. چشم­بندی می­گذاشت روی چشم و در لایه­‌های ذهنش فرو­می­رفت و آنچه را می­دید برای کسی می­گفت و او انشا می­کرد. انگار که در تاریک‌خانه‌­ای بنویسد و نور بتاباند روی شخصیتها و داستانها. “


غزاله عليزاده چندين ماه قبل از مرگ در مصاحبه‌­اي با مجله گردون درباره خود مي­گويد: ” دوازده سيزده ساله بودم دنيا را نمي­شناختم، كي دنيا را مي­شناسد؟ اين توده بي شكل مدام در حال تغيير را كه دور خودش مي­پيچد و از يك تاريكي مي­رود به طرف تاريكي ديگر. در اين فاصله ما بيش و كم رؤيا مي­بافيم، فكر مي­كنيم مي­شود سرنوشت انسان را عوض كرد، آن مايه حيرت­‌انگيز از حيوانيت در خود و ديگران را. ما نسلي بوديم آرمان­خواه. به رستگاري اعتقاد داشتيم. هيچ تأسفي ندارم. از نگاه خالي نوجوانان فارغ از كابوس و رؤيا حيرت مي­كنم، تا اين درجه وابستگي به ماديت اگر هم نشانه عقل معيشت باشد باز حاكي از زوال است. ما واژه‌­هاي مقدس داشتيم: آزادي، وطن، عدالت، فرهنگ، زيبايي و تجلي. تكان هر برگ بر شاخه معنايي نهفته داشت... اغلب دراز مي­كشيدم روي چمن مرطوب و خيره مي­شدم به آسمان. پاره­‌هاي ابر گذر مي­كردند، اشتياق و حيرت نوجواني بي قرار. مي­‌دميدم به آسمان. در گلخانه مي­‌نشستم، بي وقفه كتاب مي­خواندم، نويسندگان و شاعران بزرگ را تا حد تقديس مي­ستودم. از جهان روزمرگي، تقديس گريخته است و اين بحران جنبه بومي ندارد. پشت مرزها هم تقديس و آرمان­گرايي به انسان پشت كرده و شهرت فصلي، جنسيت و پول گريزنده، اقيانوسهاي عظيم را در حد حوضچه­‌هاي تنگ فروكاسته است.“ مطلب زيرين نيز آخرين نوشته چاپ شده غزاله عليزاده پيش از مرگ نابهنگام اوست كه در ماهنامه آدينه ويژه نوروز 1375 در پاسخ به سؤالي درباره ( سالي كه گذشت را چگونه ارزيابي مي­كنيد؟ ) منتشر شده است: 
غزاله علیزاده چندین ماه قبل از مرگ در مصاحبه‌­ای با مجله گردون درباره خود می­گوید: ” دوازده سیزده ساله بودم دنیا را نمی­شناختم، کی دنیا را می­شناسد؟ این توده بی شکل مدام در حال تغییر را که دور خودش می­پیچد و از یک تاریکی می­رود به طرف تاریکی دیگر. در این فاصله ما بیش و کم رؤیا می­بافیم، فکر می­کنیم می­شود سرنوشت انسان را عوض کرد، آن مایه حیرت­‌انگیز از حیوانیت در خود و دیگران را. ما نسلی بودیم آرمان­خواه. به رستگاری اعتقاد داشتیم. هیچ تأسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رؤیا حیرت می­کنم، تا این درجه وابستگی به مادیت اگر هم نشانه عقل معیشت باشد باز حاکی از زوال است. ما واژه‌­های مقدس داشتیم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زیبایی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه معنایی نهفته داشت... اغلب دراز می­کشیدم روی چمن مرطوب و خیره می­شدم به آسمان. پاره­‌های ابر گذر می­کردند، اشتیاق و حیرت نوجوانی بی قرار. می­‌دمیدم به آسمان. در گلخانه می­‌نشستم، بی وقفه کتاب می­خواندم، نویسندگان و شاعران بزرگ را تا حد تقدیس می­ستودم. از جهان روزمرگی، تقدیس گریخته است و این بحران جنبه بومی ندارد. پشت مرزها هم تقدیس و آرمان­گرایی به انسان پشت کرده و شهرت فصلی، جنسیت و پول گریزنده، اقیانوسهای عظیم را در حد حوضچه­‌های تنگ فروکاسته است.“ مطلب زیرین نیز آخرین نوشته چاپ شده غزاله علیزاده پیش از مرگ نابهنگام اوست که در ماهنامه آدینه ویژه نوروز ۱۳۷۵ در پاسخ به سؤالی درباره ( سالی که گذشت را چگونه ارزیابی می­کنید؟ ) منتشر شده است: 


رؤياي خانه و كابوس زوال: ” زوال كه آغاز مي­شود، رؤياها راه به كابوس مي­برند. پاي اعتماد بر گرده اطمينان فرومي‌­آيد و درها نه بر پاشنه خويش كه بر گرد خود مي­چرخند و راهها به ساماني­ كه بايد نمي­رسند و حق، اگر هست همين حيات آخرالزماني ‌ا­ست كه نيست، براي آنان كه هنوز بارهاي مسموم مصرف و تخريب را مي­گذرانند. قرني كه پيش روست سالهاست كه آغاز شده است، مثل جدايي كه بسيار پيش  از آن كه مسجل شود روي مي­دهد اما در زماني صورت تثبيت مي­پذيرد كه ديگر نيرويي براي وصل اصل نمانده است. گاهي از بسياري تازگي و شگفتي‌ا­ست كه نامي براي ناميدن نيست، گاهي از شدت زوال و تباهي. در بي اعتباري دورانهاي نامگذار است كه همه چيز را مي­بايستي از نو تعريف كرد و در اين دوران بي اعتبار  گذرا از هزاره‌­اي به هزاره ديگر، ميراث سنگين اطلاعات بيشمار، غلتيده در مسير درآميختن با اشكال منفي ا­ست. همان داستان هميشگي كژي و راستي، سختي و آساني. كژي هر سال كه مي­گذرد، مرزهاي گل و ريحان ، دوزخ و خارستان بهشت درهم­‌تر مي­روند، اشتباه گرفته مي­شوند. سال به سال دريغ از پارسال. تنها كلمه تكرارشونده در صفهاي خواربار و اتوبوسهاي دودزاست كه قرار است پس  از ابتلاي مردم به بيماريهاي ناشناخته طاق و جفت، فكري به حال سموم فراوان­شان بكنند. نوشدارو بعد از مرگ سهراب.“
رؤیای خانه و کابوس زوال: ” زوال که آغاز می­شود، رؤیاها راه به کابوس می­برند. پای اعتماد بر گرده اطمینان فرومی‌­آید و درها نه بر پاشنه خویش که بر گرد خود می­چرخند و راهها به سامانی­ که باید نمی­رسند و حق، اگر هست همین حیات آخرالزمانی ا­ست که نیست، برای آنان که هنوز بارهای مسموم مصرف و تخریب را می­گذرانند. قرنی که پیش روست سالهاست که آغاز شده است، مثل جدایی که بسیار پیش  از آن که مسجل شود روی می­دهد اما در زمانی صورت تثبیت می­پذیرد که دیگر نیرویی برای وصل اصل نمانده است. گاهی از بسیاری تازگی و شگفتی‌ا­ست که نامی برای نامیدن نیست، گاهی از شدت زوال و تباهی. در بی اعتباری دورانهای نامگذار است که همه چیز را می­بایستی از نو تعریف کرد و در این دوران بی اعتبار  گذرا از هزاره‌­ای به هزاره دیگر، میراث سنگین اطلاعات بیشمار، غلتیده در مسیر درآمیختن با اشکال منفی ا­ست. همان داستان همیشگی کژی و راستی، سختی و آسانی. کژی هر سال که می­گذرد، مرزهای گل و ریحان ، دوزخ و خارستان بهشت درهم­‌تر می­روند، اشتباه گرفته می­شوند. سال به سال دریغ از پارسال. تنها کلمه تکرارشونده در صفهای خواربار و اتوبوسهای دودزاست که قرار است پس  از ابتلای مردم به بیماریهای ناشناخته طاق و جفت، فکری به حال سموم فراوان­شان بکنند. نوشدارو بعد از مرگ سهراب.“


محمد مختاري، نويسنده، كه وي نيز در آذرماه 1377 در جريان قتلهاي زنجیي توسط وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي به قتل رسيد، بعد از مرگ غزاله عليزاده نوشت: ” هميشه مي­گفتند تاوان عمر دراز اين است كه آدم به سوگ عزيزانش مي­نشيند اما اكنون انگار اين قرار هم برهم­خورده است. پس بي آنكه عمر به درازا بكشد بايد شاهد ضايعات فرهنگي اين پيكر فرهنگي بود كه مي­خواهد با اندامهايي بي قرار و پراكنده باقي بماند“
محمد مختاری، نویسنده، که وی نیز در آذرماه ۱۳۷۷ در جریان قتلهای زنجیی توسط وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی به قتل رسید، بعد از مرگ غزاله علیزاده نوشت: ” همیشه می­گفتند تاوان عمر دراز این است که آدم به سوگ عزیزانش می­نشیند اما اکنون انگار این قرار هم برهم­خورده است. پس بی آنکه عمر به درازا بکشد باید شاهد ضایعات فرهنگی این پیکر فرهنگی بود که می­خواهد با اندامهایی بی قرار و پراکنده باقی بماند“


آثار به ترتيب انتشار: بعد از تابستان، سال 1355،  سفر ناگذشتنی شامل سه قصه، 1358،  داستان بلند دو منظره، 1363،  خانه ادريسيها ( رمان ) 1370، چهارراه، 1372،  رؤيای خانه و كابوس زوال. تعدادی از داستانهای عليزاده در در سال 1378تحت نام” غزاله تا كجا “ توسط نشر توس و سال 1382چهار داستان او بنام تالارها نيز به چاپ رسيده است.
آثار به ترتیب انتشار: بعد از تابستان، سال ۱۳۵۵،  سفر ناگذشتنی شامل سه قصه، ۱۳۵۸،  داستان بلند دو منظره، ۱۳۶۳،  خانه ادریسیها ( رمان ) ۱۳۷۰، چهارراه، ۱۳۷۲،  رؤیای خانه و کابوس زوال. تعدادی از داستانهای علیزاده در در سال ۱۳۷۸تحت نام” غزاله تا کجا “ توسط نشر توس و سال ۱۳۸۲چهار داستان او بنام تالارها نیز به چاپ رسیده است.


جوايز: قلم طلايي مجله گردون براي داستان كوتاه جزيره، سال 1999،  جايزه بيست سال داستان نويسي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي براي خانه ادريسيها 1999.
جوایز: قلم طلایی مجله گردون برای داستان کوتاه جزیره، سال ۱۹۹۹،  جایزه بیست سال داستان نویسی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برای خانه ادریسیها ۱۹۹۹.


نواري صوتي بر اساس شعر نيما ” تو را من چشم در راهم شباهنگام...“  نيز با دكلمه نويسنده موجود است.
نواری صوتی بر اساس شعر نیما ” تو را من چشم در راهم شباهنگام...“  نیز با دکلمه نویسنده موجود است.

نسخهٔ ‏۲۶ اکتبر ۲۰۱۸، ساعت ۲۱:۰۷

فاطمه (غزاله) علیزاده در بهمن ماه ۱۳۲۵ در مشهد متولد و دامان مادری شاعر و نویسنده ( منیرالسادات سیدی ) پرورش یافت. تحصیلات متوسطه را در مشهد به پایان رساند و با قبول­شدن در کنکور رشته ادبیات در مشهد و رشته حقوق و فلسفه در تهران، به خواست مادر رشته حقوق را در دانشگاه تهران برگزید. پس از اخذ لیسانس به فرانسه رفت تا در زمینه حقوق سیاسی تحصیلات خود را در دکترای همین رشته ادامه دهد اما مدتی بعد با تغییر رشته تحصیلی به فلسفه و سینما، در دانشگاه سوربن پاریس به تحصیل پرداخته و فلسفه اشراق را با هدف نگارش پایان نامه‌­ای درباره مولانا برگزید که این رشته را نیز به علت فوت پدر نیمه کاره رها نموده به تهران بازگشت.

اولین فعالیتهای ادبی غزاله علیزاده به دهه چهل و فعالیت جدی او در همین زمینه به سال ۱۳۵۶ با چاپ نخستین مجموعه داستانی­‌اش به نام ( سفر ناگذشتنی ) در مشهد بر­میگردد. شهرت غزاله علیزاده را اما باید مدیون رمان دوجلدی ( خانه ادریسیها ) دانست که سال ۱۳۷۰ چاپ و منتشر گردید.

روز جمعه ۲۲ اردیبهشت ماه سال ۱۳۷۵ ساکنین محلی جواهرده، روستایی در جنگلهای رامسر، جسدی را یافتند با لباسی ـ مانند همیشه ـ سیاه، کاملاً آراسته، با قوطی خالی قرصی در جیب و طنابی بر گردن، آویزان بر درختی میان دو صخره کوتاه. پیکر سیاه­پوش آویخته بر درخت غزاله علیزاده بود، خالق خانه اردیسیها. دو روز پیش از مشهد عازم تهران شده و روستای  جواهرده را برای مرگ خود برگزیده بود بی مقصردانستن کسی در این اقدام.

” خسته­‌ام. برای همین می­روم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید را در قفل در بچرخانم و قدم بگذارم به خانه ­ای تاریک. من غلام خانه­‌های روشنم..... جدایی پیش از آن که مسجل شود روی می­دهد. احساس غربت در هر شرایطی تسکین ناپذیر بود چه در سرزمین خودم چه در آن سوی مرزها. “

غزاله علیزاده پیش از اقدام به خودکشی، طی یادداشتی رسیدگی به نوشته‌­های ناتمام خود را به گلشیری و براهنی واگذاشته است: ” آقای دکتر براهنی، آقای گلشیری و کوشان عزیز! رسیدگی به نوشته­‌های ناتمام خودم را به شما عزیزان واگذار می­کنم. ساعت یک و نیم است. خسته‌­ام. باید بروم. لطف کنید و نگذارید گم و گور شوند و در صورت امکان چاپ­شان کنید. نمی­گویم بسوزانید. از هیچ کس متنفر نیستم. برای دوست­ داشتن نوشته­‌ام، نمی­خواهم، تنها و خسته­‌ام برای همین می­روم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید را در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانه­‌ای تاریک. من غلام خانه‌­های روشنم..... خداحافظ دوستان عزیزم “

هوشنگ گلشیری طی مصاحبه­‌ای درباره غزاله علیزاده گفته است: ” صاحب و سازنده همین خانه ادریسیها، دور از همه هیاهوها، کاتب کلماتی بود که چشم بسته به منشی­اش املا می­کرد و او می­نوشت. در فیلمی که از زندگی او ساخته شده این مراسم شخصی را می­بینیم که علیزاده اصولاً اهل نوشتن نبود. چشم­بندی می­گذاشت روی چشم و در لایه­‌های ذهنش فرو­می­رفت و آنچه را می­دید برای کسی می­گفت و او انشا می­کرد. انگار که در تاریک‌خانه‌­ای بنویسد و نور بتاباند روی شخصیتها و داستانها. “

غزاله علیزاده چندین ماه قبل از مرگ در مصاحبه‌­ای با مجله گردون درباره خود می­گوید: ” دوازده سیزده ساله بودم دنیا را نمی­شناختم، کی دنیا را می­شناسد؟ این توده بی شکل مدام در حال تغییر را که دور خودش می­پیچد و از یک تاریکی می­رود به طرف تاریکی دیگر. در این فاصله ما بیش و کم رؤیا می­بافیم، فکر می­کنیم می­شود سرنوشت انسان را عوض کرد، آن مایه حیرت­‌انگیز از حیوانیت در خود و دیگران را. ما نسلی بودیم آرمان­خواه. به رستگاری اعتقاد داشتیم. هیچ تأسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رؤیا حیرت می­کنم، تا این درجه وابستگی به مادیت اگر هم نشانه عقل معیشت باشد باز حاکی از زوال است. ما واژه‌­های مقدس داشتیم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زیبایی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه معنایی نهفته داشت... اغلب دراز می­کشیدم روی چمن مرطوب و خیره می­شدم به آسمان. پاره­‌های ابر گذر می­کردند، اشتیاق و حیرت نوجوانی بی قرار. می­‌دمیدم به آسمان. در گلخانه می­‌نشستم، بی وقفه کتاب می­خواندم، نویسندگان و شاعران بزرگ را تا حد تقدیس می­ستودم. از جهان روزمرگی، تقدیس گریخته است و این بحران جنبه بومی ندارد. پشت مرزها هم تقدیس و آرمان­گرایی به انسان پشت کرده و شهرت فصلی، جنسیت و پول گریزنده، اقیانوسهای عظیم را در حد حوضچه­‌های تنگ فروکاسته است.“ مطلب زیرین نیز آخرین نوشته چاپ شده غزاله علیزاده پیش از مرگ نابهنگام اوست که در ماهنامه آدینه ویژه نوروز ۱۳۷۵ در پاسخ به سؤالی درباره ( سالی که گذشت را چگونه ارزیابی می­کنید؟ ) منتشر شده است: 

رؤیای خانه و کابوس زوال: ” زوال که آغاز می­شود، رؤیاها راه به کابوس می­برند. پای اعتماد بر گرده اطمینان فرومی‌­آید و درها نه بر پاشنه خویش که بر گرد خود می­چرخند و راهها به سامانی­ که باید نمی­رسند و حق، اگر هست همین حیات آخرالزمانی ا­ست که نیست، برای آنان که هنوز بارهای مسموم مصرف و تخریب را می­گذرانند. قرنی که پیش روست سالهاست که آغاز شده است، مثل جدایی که بسیار پیش  از آن که مسجل شود روی می­دهد اما در زمانی صورت تثبیت می­پذیرد که دیگر نیرویی برای وصل اصل نمانده است. گاهی از بسیاری تازگی و شگفتی‌ا­ست که نامی برای نامیدن نیست، گاهی از شدت زوال و تباهی. در بی اعتباری دورانهای نامگذار است که همه چیز را می­بایستی از نو تعریف کرد و در این دوران بی اعتبار  گذرا از هزاره‌­ای به هزاره دیگر، میراث سنگین اطلاعات بیشمار، غلتیده در مسیر درآمیختن با اشکال منفی ا­ست. همان داستان همیشگی کژی و راستی، سختی و آسانی. کژی هر سال که می­گذرد، مرزهای گل و ریحان ، دوزخ و خارستان بهشت درهم­‌تر می­روند، اشتباه گرفته می­شوند. سال به سال دریغ از پارسال. تنها کلمه تکرارشونده در صفهای خواربار و اتوبوسهای دودزاست که قرار است پس  از ابتلای مردم به بیماریهای ناشناخته طاق و جفت، فکری به حال سموم فراوان­شان بکنند. نوشدارو بعد از مرگ سهراب.“

محمد مختاری، نویسنده، که وی نیز در آذرماه ۱۳۷۷ در جریان قتلهای زنجیی توسط وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی به قتل رسید، بعد از مرگ غزاله علیزاده نوشت: ” همیشه می­گفتند تاوان عمر دراز این است که آدم به سوگ عزیزانش می­نشیند اما اکنون انگار این قرار هم برهم­خورده است. پس بی آنکه عمر به درازا بکشد باید شاهد ضایعات فرهنگی این پیکر فرهنگی بود که می­خواهد با اندامهایی بی قرار و پراکنده باقی بماند“

آثار به ترتیب انتشار: بعد از تابستان، سال ۱۳۵۵،  سفر ناگذشتنی شامل سه قصه، ۱۳۵۸،  داستان بلند دو منظره، ۱۳۶۳،  خانه ادریسیها ( رمان ) ۱۳۷۰، چهارراه، ۱۳۷۲،  رؤیای خانه و کابوس زوال. تعدادی از داستانهای علیزاده در در سال ۱۳۷۸تحت نام” غزاله تا کجا “ توسط نشر توس و سال ۱۳۸۲چهار داستان او بنام تالارها نیز به چاپ رسیده است.

جوایز: قلم طلایی مجله گردون برای داستان کوتاه جزیره، سال ۱۹۹۹،  جایزه بیست سال داستان نویسی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برای خانه ادریسیها ۱۹۹۹.

نواری صوتی بر اساس شعر نیما ” تو را من چشم در راهم شباهنگام...“  نیز با دکلمه نویسنده موجود است.