۸٬۵۵۵
ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | نام = مرتضی کیوان | تصویر = ک...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۲۷: | خط ۱۲۷: | ||
محمدجعفر محجوب که با مرتضی کیوان از دوره دبیرستان در مدرسه مروی آشنایی داشت، معتقد است که او حقی عظیم به گردن نسل همسن و سال او دارد؛ و میگوید: کسانی که امروز قلم در دست دارند، تقریباً همه تربیت شده او هستند. البته نه به این خاطر که استادشان بوده باشد، بلکه به این دلیل که راهشان انداخته است. مرتضی کیوان استعداد ویژهای داشت در این که هر کس را در راه و روشی که دارد، تشویق کند؛ و به راه رفتن وادارد. | محمدجعفر محجوب که با مرتضی کیوان از دوره دبیرستان در مدرسه مروی آشنایی داشت، معتقد است که او حقی عظیم به گردن نسل همسن و سال او دارد؛ و میگوید: کسانی که امروز قلم در دست دارند، تقریباً همه تربیت شده او هستند. البته نه به این خاطر که استادشان بوده باشد، بلکه به این دلیل که راهشان انداخته است. مرتضی کیوان استعداد ویژهای داشت در این که هر کس را در راه و روشی که دارد، تشویق کند؛ و به راه رفتن وادارد. | ||
زندهیاد '''[[احمد شاملو]]'''، شاعری که کمتر از تأثیر کسی بر خود سخن گفته است، میگوید که با کیوان برحسب تصادف آشنا شده، اما از همان نخستین روز آشنایی انگار صد سال بوده که یکدیگر را | === شاملو و مرتضی کیوان === | ||
زندهیاد '''[[احمد شاملو]]'''، شاعری که کمتر از تأثیر کسی بر خود سخن گفته است، میگوید که با کیوان برحسب تصادف آشنا شده، اما از همان نخستین روز آشنایی انگار صد سال بوده که یکدیگر را میشناسند. شاملو در وصف مرتضی کیوان میگوید:<blockquote>«من از او بسیار چیزها آموختم. مرتضی برای من واقعاً یک انسان نمونه بود. یک انسان فوقالعاده.»<ref name=":0" /> </blockquote>احمد شاملو در نامهای به مرتضی کیوان مینویسد: | |||
تهران ۱۳۳۱٫۱٫۲۳ | |||
آقای کیوان عزیزم... | |||
امروز شنبه است و من با آنکه قرار بود اکنون در راه باشم، در خانه نشستهام. میتوانستم امروز را بهعنوان آخرین روز اقامتم در تهران پیش شما بیایم و با شما باشم، امّا با آنکه در خانه ماندن حوصلهام را بهکلی تنگ کرده است به خودم فشار آوردم و بیرون نیامدم... مثل این است من خودم را محکوم کردهام که در تهران رنگ خوشبختی و خوشوقتی را نبینم؛ با خودم فرض میکنم که اصولاً یک قانون فیزیکی که طبق آن هوا و محیط تهران روی اعصاب من بد عمل میکند، نمیگذارد در این شهر من راحت و بیخیال بمانم؛ و بر طبق همین «تصمیم» با آنکه از دیشب زندگی من رنگ و جلا و راه دیگر گرفته است، امروز را هم که برای دیدن آخرین غروب تهران در این شهر ماندهام، کسل و افسرده و بیحوصله در خانه میگذرانم، و فقط از فردا صبح که به راه میافتم، شروع میکنم که از امیدم گرمی بگیرم، و شور و شادمانیای را که بالاخره به دست آوردهام به مصرف راه آینده ام برسانم. | |||
دیشب عموی ناهید به منزل پسرعمو آمد و تا ساعت 11 صحبت کردیم. من برای چند لحظه در زندگیام آدم حسابگری شدم و تصمیم گرفتم برای باز کردن راهی که نیمی از آن را کور کرده بودند، از حرفهایم استفادة تیشه را بکنم، و... موفق هم شدم! - موفق شدم از او قول بگیرم که «از فروخته شدن برادرزادهاش که اینهمه به او اظهار علاقهمندی میکند جلوگیری کند» و او در حضور پسرعمو این قول را به من داد، مرا بوسید، و به من گفت آخر این هفته برای انجام این کار سفری به آن شهر خواهد کرد... | |||
کیوان عزیزم... حالا میتوانم ادعا کنم که من «آدمحسابی» شدهام... در زندگی اگر امیدی نباشد باید فاتحهاش را خواند. و من تا دیشب هرگز امیدی نداشتهام. این زندگی، تاکنون، ستارهای بوده که نوری نداشته، نمیتوانسته بدرخشد. این امیدواری مرا چنان روشن کرده است که از ابتدای فردا صبح سرپایم بند نخواهم شد. بگذارید برایتان بگویم، اگر راه میرفتهام حال محکومی را داشتهام که بهسوی دار میرود؛ زیرا من بدون کوچکترین دلیلی سالها زنده بودهام. و با آنکه برای زندگی مفهومی جز دوست داشتن نمیشناختهام، منفور تمام کسانی بودهام که میگفتهاند مرا دوست دارند. همان آدمها که میدانستهاند مرا با یک جرقةٔ دوست داشتن خاکستر میتوان کرد، مرا به صف خود راه ندادند. من در تمام دوست داشتنهای خودم- از دوست داشتنهای فردی تا اجتماعی – شکستخورده بودم. مثل مگس، به این شیرینی جذبم میکردند و آنوقت بالم را میکندند و اِمشی بهم میزدند... کینهای از این مردم بیمحبت در دلم گره میخورد، اما نمیتوانستم حرفی بزنم، اما نمیتوانستم کینه بورزم، زیرا نمیتوانستم ببینم که به دوستنداشتن متهم شدهام، زیرا به عقیدة من معنای زندگی همیشه این «دوست داشتن» بوده است. | |||
ابتدا دوست داشتن، در نظرم حکم نمکی را داشت برای زندگی؛ پسازآن شکستها شروع شد و آنقدر ادامه یافت که بعدها دوست داشتن برایم حکم همة زندگی را پیدا کرد. من چطور میتوانستم حرفی بزنم که مرا به زنده نبودن متهم کند؟- اما از این مردمی که دوست داشتن یک قلب قرمز و پُرضربان را با «نوعی ریای پلیسانه» اشتباه میکنند، کمکم کینهای در من جوشیده بود. چرا نمیخواستند من دوستشان داشته باشم؟ من جز اینکه آنها از این راز آگاه باشند چیزی ازشان نمیخواستم، چرا آنها از این دانستن پاک طفره میرفتند؟ - من حتی پیش رفیقمان سروش گریه کردم. چرا انسانها نمیخواستند مرا زیر این سایبان راه بدهند؟ من با خودم حساب میکردم که زیر این سایبان ایستادن حق من است، آنها چرا میخواستند مرا وادار کنند که این حق مسلم خودم را گدایی بکنم؟- این فشار که کسی از سنگینی آن آگاه نبود، چیزی نمانده بود که مرا وادارد قبل از آنکه کینة پاک من کثیف و آلوده شود خودم را تمام کنم... باور کردن این مطلب قدری سنگین است، این را متوجه هستم، اما اگر بدانید من چقدر میخواهم پاک باشم، قبول این سخن از سنگینی خودش میکاهد... حالا من از این خطر جستهام. ناهید من خواهد آمد و تمام محبت مرا از کینههای پاکی که دارم جدا خواهد کرد، و خواهد گذاشت مردمی را که دوستان ما دشمنوار پرستیدهاند، من به زلالی قطره اشکی بسرایم. چقدر امید برای زیستن لازم است! | |||
بقیة این نامه را دارم از گرگان مینویسم... | |||
امروز دوشنبه است، حالم خوب است، هیچگونه ناراحتی احساس نمیکنم و حرف تازهای ندارم که برایتان بگویم. دوستان را میبوسم. منتظرم برایم کتاب و نامههای مفصل بفرستند. تمنای من این است که گاهی به عبدالله پسرعمو سری بزنید که تنها و «احمق» باقی نماند. | |||
با تمام ارادت | |||
الف. صبح | |||
==== شعر شاملو برای مرتضی کیوان ==== | |||
احمد شاملو دو شعر درباره مرتضی کیوان دارد. او در شعری سروده است: | |||
سال شک | سال شک | ||
خط ۲۷۸: | خط ۳۰۳: | ||
=== نخستین ویراستار ایران === | === نخستین ویراستار ایران === | ||
[[پرونده:کتاب کیوان.JPG|جایگزین=کتاب مرتضی کیوان به کوشش شاهرخ مسکوب|بندانگشتی|200x200پیکسل|کتاب مرتضی کیوان به کوشش شاهرخ مسکوب]] | [[پرونده:کتاب کیوان.JPG|جایگزین=کتاب مرتضی کیوان به کوشش شاهرخ مسکوب|بندانگشتی|200x200پیکسل|کتاب مرتضی کیوان به کوشش شاهرخ مسکوب]] | ||
نقش کارساز فرهنگی مرتضی کیوان، پبش از هر چیز در ویرایش و نقد آثار دیگران پیدا است. نجف دریابندری وی را نخستین ویراستار ایران مینامد. او نه تنها نوشتههای دوستان خود را که پیش از چاپ چک میکرد، بلکه مجلهها و روزنامههای منتشر شده را نیز ویرایش | نقش کارساز فرهنگی مرتضی کیوان، پبش از هر چیز در ویرایش و نقد آثار دیگران پیدا است. نجف دریابندری وی را نخستین ویراستار ایران مینامد. او نه تنها نوشتههای دوستان خود را که پیش از چاپ چک میکرد، بلکه مجلهها و روزنامههای منتشر شده را نیز ویرایش میکرد. نجف دریابندری میگوید که همین کار را گاهی به نوشتهی روی شیشه مغازهها میکرد؛ و ما از دستش میخندیدیم.<ref name=":0" /> | ||
مرتضی کیوان کتاب ''وداع با اسلحه''، اثر ارنست همینگوی با ترجمهی نجف دریابندری و کتاب ''مروارید''، اثر جان اشتاینبک با ترجمهی محمدجعفر محجوب را ویراستاری کرده است.<ref name=":3" /> | مرتضی کیوان کتاب ''وداع با اسلحه''، اثر ارنست همینگوی با ترجمهی نجف دریابندری و کتاب ''مروارید''، اثر جان اشتاینبک با ترجمهی محمدجعفر محجوب را ویراستاری کرده است.<ref name=":3" /> | ||
خط ۲۸۹: | خط ۳۱۴: | ||
جوانی هستم احساساتی که زیبایی را در هرچه باشد، در طبیعت، نقاشی، زن و موسیقی به یکاندازه دوست دارم؛ ولی شعر خوب را به همه آنها ترجیح میدهم.<ref name=":3" /> | جوانی هستم احساساتی که زیبایی را در هرچه باشد، در طبیعت، نقاشی، زن و موسیقی به یکاندازه دوست دارم؛ ولی شعر خوب را به همه آنها ترجیح میدهم.<ref name=":3" /> | ||
این روح حساس و آزادهی من که آنی مرا راحت نمیگذارد آنقدر به من آزار میرساند که بیشک صافیترین آئینهها بهپای آن نمیرسد. برای وصف آن کافی است که بنویسم از آسمان بزرگتر و از آئینه شفافتر و حساستر است. طغیان روح من از طوفان نوح شدیدتر و از مشیت الهی عظیمتر است. آسمان پهناور با همه بزرگی و بلندی گاه برای پرواز روحم کوتاه است؛ و دنیای بزرگ با همه فضای نامتناهی برای اندیشه آن کوچک. واقعاً که بشر تا چه حد | این روح حساس و آزادهی من که آنی مرا راحت نمیگذارد آنقدر به من آزار میرساند که بیشک صافیترین آئینهها بهپای آن نمیرسد. برای وصف آن کافی است که بنویسم از آسمان بزرگتر و از آئینه شفافتر و حساستر است. طغیان روح من از طوفان نوح شدیدتر و از مشیت الهی عظیمتر است. آسمان پهناور با همه بزرگی و بلندی گاه برای پرواز روحم کوتاه است؛ و دنیای بزرگ با همه فضای نامتناهی برای اندیشه آن کوچک. واقعاً که بشر تا چه حد عظمتپذیر و هنرمند است. سپاس بیاندازه خدا را باید که بشر را عقل وهوش عنایت فرمود و روح وی را ازهمه بلند پروازیها وسبکسریها باز نداشت. | ||
مرتضی کیوان در نامهای به دوستش فریدون رهنما مینویسد:<blockquote>«... بگذار از قرن خوشبخت خود بیاموزیم که چهگونه یکدیگر را دوست بداریم. قرن ما بهترین آموزگار ماست… امروز ۱۱ سال میگذرد. من با شادی تمام اعلام میکنم که شعار چنین است: برای واژگونی بساط پوسیده امروزی و برقراری دمکراسی تودهای!»</blockquote>مرتضی کیوان در نامهای به احمد شاملو مینویسد:<blockquote>«با تقدیم احترامات فائقه… شعر ''کولی'' مورد توجه قرار گرفته و کارگرها آن را پسندیدهاند. جرقهها شروع شده است. آینده روشن میشود. ما بهدنبال راهی میرویم که کارگران بپسندند. حرفهای رنگارنگ فقط شنیدنی است برای آنکه اساس و استحکام متینتری بهکارخود بدهیم. مردم چه میخواهند: همین و بس. این راهنمای ماست. وگرنه از قول مردم حرف زدن، همه وقت درست درنمیآید… زندگی زاینده است. این اقیانوس سرمدی هزاران دُر و مرجان دارد. شکوه بشری بر این اقیانوس انعکاس جهان و ادراک است. در پیشگاه این معبد راز است که می شود با جاذبه و شوق فراوان کارنامه گذشته آدمی را باز خواند. طومار حیات بشری پیش روی ما باز است. شاعران نغمههای این سرگذشت را ساختهاند و میسازند… و آن شاعران پاسدار عظمت مردمند که نه پیش و نه دنبال آنها باشند. با آنها و در میان آنها، سرودخوان دردها و تمایلات آنانند…»</blockquote>مرتضی کیوان در قطعهی بلندی بهنام "برای کتابهایم" که به دوست هنرمندش، محمدعلی اسلامی تقدیم کرده است، مینویسد:<blockquote>«هیچیک از رفیقان و دوستان و آشنایان من، حتی مادرم نمیدانست که من همیشه در یک رنج دائمی بهسر بردهام… اما من همیشه خندیدهام. زندگی را اگر یاوه و یا درهوا یافتهام نجیبانه و صادقانه متأثر شدهام و زهرملال و اندوه در جانم دویده است… عدالت و حقیقت را اگر از دسترس خود و بشر دور دیدهام، بهدامن هنر آویختهام و آن را بهترین سرگرمی و جاویدانترین لذات انسانی شناختهام… در همه حال و در همه کار، در هر احساس و در هر عاطفه نسبت به آرمانم صمیمیت داشتهام و همیشه در پی بهروزی خود و دیگران بودهام.»<ref name=":2" /></blockquote> | مرتضی کیوان در نامهای به دوستش فریدون رهنما مینویسد:<blockquote>«... بگذار از قرن خوشبخت خود بیاموزیم که چهگونه یکدیگر را دوست بداریم. قرن ما بهترین آموزگار ماست… امروز ۱۱ سال میگذرد. من با شادی تمام اعلام میکنم که شعار چنین است: برای واژگونی بساط پوسیده امروزی و برقراری دمکراسی تودهای!»</blockquote>مرتضی کیوان در نامهای به احمد شاملو مینویسد:<blockquote>«با تقدیم احترامات فائقه… شعر ''کولی'' مورد توجه قرار گرفته و کارگرها آن را پسندیدهاند. جرقهها شروع شده است. آینده روشن میشود. ما بهدنبال راهی میرویم که کارگران بپسندند. حرفهای رنگارنگ فقط شنیدنی است برای آنکه اساس و استحکام متینتری بهکارخود بدهیم. مردم چه میخواهند: همین و بس. این راهنمای ماست. وگرنه از قول مردم حرف زدن، همه وقت درست درنمیآید… زندگی زاینده است. این اقیانوس سرمدی هزاران دُر و مرجان دارد. شکوه بشری بر این اقیانوس انعکاس جهان و ادراک است. در پیشگاه این معبد راز است که می شود با جاذبه و شوق فراوان کارنامه گذشته آدمی را باز خواند. طومار حیات بشری پیش روی ما باز است. شاعران نغمههای این سرگذشت را ساختهاند و میسازند… و آن شاعران پاسدار عظمت مردمند که نه پیش و نه دنبال آنها باشند. با آنها و در میان آنها، سرودخوان دردها و تمایلات آنانند…»</blockquote>مرتضی کیوان در قطعهی بلندی بهنام "برای کتابهایم" که به دوست هنرمندش، محمدعلی اسلامی تقدیم کرده است، مینویسد:<blockquote>«هیچیک از رفیقان و دوستان و آشنایان من، حتی مادرم نمیدانست که من همیشه در یک رنج دائمی بهسر بردهام… اما من همیشه خندیدهام. زندگی را اگر یاوه و یا درهوا یافتهام نجیبانه و صادقانه متأثر شدهام و زهرملال و اندوه در جانم دویده است… عدالت و حقیقت را اگر از دسترس خود و بشر دور دیدهام، بهدامن هنر آویختهام و آن را بهترین سرگرمی و جاویدانترین لذات انسانی شناختهام… در همه حال و در همه کار، در هر احساس و در هر عاطفه نسبت به آرمانم صمیمیت داشتهام و همیشه در پی بهروزی خود و دیگران بودهام.»<ref name=":2" /></blockquote> |
ویرایش