مصطفی جوان خوشدل: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
مصطفي جوان خوشدل (زاده ۱۳۲۵ - تیرباران در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، تپه‌های اوین) از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران بود. در خانوادهاي متوسط و مذهبي متولد شده و در دوران جواني به مساجد و جلسات مذهبي متعددي رفت وآمد داشت، سركوب خونين مردم را در ”پانزده خرداد سال 42 “ از نزديك نظاره كرده بودو از آن به عنوان نقطهي عطفي در زندگي خودتاثير پذير رفته بود. او هم از نسل 15 خرداد بود. بعداز 15 خرداد مصطفي جديتر و مصصم تر از پيش به دنبال پناهگاهي ميگشت كه بتواند ازآنجا به مبارزهاي حساب شده با رژيم و دفاع از خلق بپردازد كه به دنبال آن به نهضت آزادي راه يافت و مطالعات سياسي و ايدئولوژيك  خود را گسترده تر كرد. بعدها تا تأسيس سازمان بدان چذب شد و به عضويت سازمان درآمدو .. <ref name=":0" />
مصطفي جوان خوشدل (زاده ۱۳۲۵ - تیرباران در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، تپه‌های اوین) از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران بود. در خانوادهاي متوسط و مذهبي متولد شده و در دوران جواني به مساجد و جلسات مذهبي متعددي رفت وآمد داشت. در سال ۱۳۵۱ دستگیر و در سال ۱۳۵۴در تپه‌‌های اوین به‌همراه کاظم ذوالانوار و هفت تن از [[سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران|فدائیان]] تیرباران شد.<ref name=":0" />  


== فعالیتهای سیاسی ==
== فعالیتهای سیاسی ==
مصطفي يكي از اعضاياوليهي سازمان بود. درسال 48 جزء هسته اداره كنندهي گروه بازار و تدوين تعليمات مربوط به آنها بود. موخره كتاب امام حسين كه تفسير يكي از خطبههاي نهجالبلاغه است كارمصطفي است. در قرآن و بخصوص نهج البلاغه تبحر خاصي داشت وبا بياني ساده و شيوا ميتوانست مسائل غامض رابراي پائين ترين سطح افراد توضيح دهد و اثر جالبي به روي آنها بگذارد.  
مصطفی جوان خوشدل از حادثه پانزده خرداد سال 42 تاثیر بسیاری گرفته بود. بعد از 15 خرداد به نهضت آزادي راه يافت و مطالعات سياسي و ايدئولوژيك خود را گسترده‌تر كرد. بعدها تا تأسيس سازمان مجاهدین خلق ایران بدان جذب شد و به عضويت این سازمان درآمد.<ref name=":0" />


به دنبال ضربهي شهريور 50 مصطفي هم مخفي شد و تحت مسئوليت شهيد ”احمد رضايي“ در تجديد تشكيلات “ سازمان و راه انداختن مجدد سازمان كوشش نمود.  
مصطفي يكي از اعضاي اوليه‌ سازمان بود. درسال 48 جزء هسته اداره كننده گروه بازار و تدوين تعليمات مربوط به آنها بود. موخره كتاب امام حسين كه تفسير يكي از خطبه‌هاي نهجالبلاغه است كار اوست. در قرآن و بخصوص نهج البلاغه تبحر داشت و با بياني ساده و شيوا مي‌توانست مسائل غامض را براي پائين‌ترين سطح افراد توضيح دهد و اثر جالبي به روي آنها بگذارد.  


قبل از دستگيري براي انجام ماموريتي قرار بود به خارج ازكشور سفر كند، ولي به علت حادثهاي كه اتفاق افتاد از تبريز به تهران بازگشت و درهمين زمان بود كه دستگير شد. در رابطه با سازمان آنچه كه درمصطفي چشمگير بود انحلال واقعي و عميق او در سازمان بود. از اين نظر مصطفي واقعاً يك نمونه بوده تمام زندگياش و تمام عشق و علاقهاش درسازمان و فعاليتهاي آن خلاصه ميشد. مصطفي و سازمان دو چيز جدائي ناپذير بودند. سازمان براي مصطفي قرارگاهي مطمئن بود كه پس از طي مسيري طولاتي و ناآرام در آن مستقر شده و با آن يكي شده بود. <ref name=":0">نشریه مجاهد ش ۴۴ - مقاله «به مناسبت سالروز شهادت مجاهد شهيد مصطفي جوان خوشدل»</ref>
به دنبال ضربه شهريور 50 مصطفي هم مخفي شد و تحت مسئوليت احمد رضايي در تجديد تشكيلات سازمان و راه انداختن مجدد سازمان كوشش نمود.
 
قبل از دستگيري براي انجام ماموريتي قرار بود به خارج از كشور سفر كند، ولي به علت حادثهاي كه اتفاق افتاد از تبريز به تهران بازگشت و درهمين زمان بود كه دستگير شد.<ref name=":0">نشریه مجاهد ش ۴۴ - مقاله «به مناسبت سالروز شهادت مجاهد شهيد مصطفي جوان خوشدل»</ref>


== دستگیری و مقاومت در زندان ==
== دستگیری و مقاومت در زندان ==
مصطفي جوان خوشدل در شهريور50 دستگير شد. ساواك او را به‌عنوان يك عضو مهم و ارزشمند سازمان به‌شدت زير شكنجه برد. اما مصطفي كه هميشه طيفي از سمپاتها را از طبقات پايين اجتماع پيرامون خود داشت، به‌دقت مراقب بود كه اطلاعات آنها نزد ساواك لو نرود.
مصطفي در شهريور سال 51 دستگير شده بود. پيش از آن ساواك دقت و انرژي زيادي براي دستگيري‌اش به عنوان يك عضو مهم و ارزشمند سازمان صرف كرد. اما به او نرسيده بود چون هر روز خبرش از جائي ميآمد. تا بالاخره مصطفي كه از مسافرتي برگشته بود با با ورود به خانه‌اي كه در رابطه با دستگيري چند نفر از اعضاي سازمان لو رفته بوده به دام افتاده و دستگير ميشود.ساواك او را به‌عنوان يك عضو مهم و ارزشمند سازمان به‌شدت زير شكنجه برد. اما او به‌دقت مراقب بود كه اطلاعاتش نزد ساواك لو نرود.


از آن هنگام تا روز شهادتش در 30فروردين54 دوره‌يي از شكنجه و درد و رنج براي مصطفي شروع شد. دست كم شش بار او را به كميته بردند. چون در جريان دستگيريها هربار ردپايي‌ پيدا مي‌شد كه انتهاي آن به مصطفي ختم مي‌شد. نگهبانان كميته مي‌گفتند مصطفي به‌صورت عضو ثابت كميته درآمده است. او به‌رغم آن‌كه مدتهاي مديد در سلول انفرادي بود، همواره روحيه‌يي شاداب و سرشار داشت. شكنجه‌گران درمورد او سياست شكنجة فرسايشي را اعمال مي‌كردند. شكنجه‌يي كه انتها ندارد و هر لحظه بايد منتظر شكنجه بود. اين سياست براي افراد خردناشدني اجرا مي‌شد.
دست كم شش بار او را به كميته مشترک بردند. چون در جريان دستگيريها هربار ردپايي‌ پيدا مي‌شد كه انتهاي آن به مصطفي ختم مي‌شد. نگهبانان كميته مي‌گفتند مصطفي به‌صورت عضو ثابت كميته درآمده است. او به‌رغم آن‌كه مدتهاي مديد در سلول انفرادي بود، همواره روحيه‌يي شاداب و سرشار داشت. شكنجه‌گران درمورد او سياست شكنجة فرسايشي را اعمال مي‌كردند. شكنجه‌يي كه انتها ندارد و هر لحظه بايد منتظر شكنجه بود.


مصطفي در شهريور سال 51 دستگير شده بود. پيش از آن ساواك دقت و انرژي زيادي براي دستگيريش به عنوان يك عضو مهم و ارزشمند سازمان صرف كرد. اما به او نرسيده بود چون هر روز خبرش از جائي ميآمد. تا بالاخره مصطفي كه از مسافرتي برگشته بود با با ورود به خانهاي كه در رابطه با دستگيري چند نفر از اعضاي سازمان لو رفته بوده به دام افتاده و دستگير ميشود.
در مدت دوسالي كه در زندان بود دائما به كميته رفت و آمد داشت. دربازجوئي‌هايش ونيز در ارتباط با افرادي كه به پرونده او مربوط ميشدند هميشه سعي ميكرد كه با تقبل مسئوليتها، بار ديگران را سبك و كار آنها را راحت كند ودر اين رابطه تكيه كلامش به بازجوها اين بود كه ”فلاني كاري نكرده هيچ چيز نميدانسته، من مسئول هستم“


آنچه دربازجوئي و زير شكنجه برايش مهم بوده ”مقاومت “ و ”حفظ اطلاعات و اسرار “ بود و مصطفي اين درس را خيلي خوب فراگرفته بود بهخصوص او كه هميشه طيفي از سمپاتيها ازطبقات پائين مردم حول و حوش خود داشت  دقيقاً متوجه، مصر بود كه اين افراد از جانب او لو نرند.  
مقاومت مصطفي در زير شكنجه و حفظ اسرار و اطلاعات و برخوردهاي تحقيرآميزش با بازجوهاي ساواك باعث کینه بازجوها نسبت به وی بود. يك روز بازجويش او را زير مشت و لگد گرفته، گفته بود: ”تورا اعدام ميكنيم“ و مصطفي جواب داده بود ”تازه به تنها آرزويم ميرسم“ يك روز در كميته به او ملاقاتي با خانوادهاش دادند حين ملاقات بازجوها به مادرش گفتند اگر مصطفي 2 خط بنويسد، فقط 2 خط او را آزاد ميكنيم! وبعد يك قلم و كاغذ جلوي مصطفي گذاشتند كه بردار و فقط 2 خط بنويس! ، مصطفي در كمال خونسردي جواب داد: ”سواد ندارم“  كه يكمرتبه ساواكيها برآشفته شده و ديوانهوار ملاقاتش را قطع كرده و او را بيرون بردند.  


بدينجهت در مدت دوسالي كه درزندان بود دائما به كميته رفت و آمد داشت. دربازجوئيهايش ونيز در ارتباط با افرادي كه به پروندهي او مربوط ميشدند هميشه سعي ميكرد كه با تقبل مسئوليتها، بار ديگران را سبك و كار آنها را راحت كند ودر اين رابطه تكيه كلامش به بازجوها اين بود كه ”فلاني كاري نكرده هيچ چيز نميدانسته، من مسئول هستم“
بعد از اتمام دورهي بازجوئي مصطفي را به دادگاه بردند و او به اعدام محكوم شد. مدتي را زير اعدام گذراند. اما بعدا مورد عفو قرار گرفت و محكوميتش به زندان ابد تبديل شد.<ref name=":0" />


مقاومت مصطفي در زير شكنجه و حفظ اسرار و اطلاعات و برخوردهاي تحقيرآميزش با بازجوهاي ساواك كينهاي در آنها نسبت به مصطفي ايجاد كرده بود. يك روز بازجويش او را زير مشت و لگد گرفته، گفته بود: ”تورا اعدام ميكنيم“ و مصطفي جواب داده بود ”تازه به تنها آرزويم ميرسم“ يك روز در كميته به او ملاقاتي با خانوادهاش دادند حين ملاقات بازجوها به مادرش گفتند اگر مصطفي 2 خط بنويسد، فقط 2 خط او را آزاد ميكنيم! وبعد يك قلم و كاغذ جلوي مصطفي گذاشتند كه بردار و فقط 2 خط بنويس! ، مصطفي در كمال خونسردي جواب داد: ”سواد ندارم“  كه يكمرتبه ساواكيها برآشفته شده و ديوانهوار ملاقاتش را قطع كرده و او را بيرون بردند.  
یک‌بار در‌جریان ملاقات با خانواده‌شان، بازجوی ساواک با اصرار و التماس به‌خانواده ‌مصطفی گفته بود، به‌او بگوئید فقط یک‌ سطر بنویسد، ما هیچ‌چیز دیگری از او نمی‌خواهیم و مصطفی با تمسخرگفته بود «سواد ندارم».


'''بعد از بيدادگاه'''
درسلول، گاه از شدت درد شکنجه به‌خواب می‌رفت و درهمان‌حال «یا‌حسین، یا‌حسین» می‌گفت. گاهی که شکنجه‌گران از شکنجه‌کردن او خسته می‌شدند، او را مدتی پشت‌ در نگه ‌می‌داشتند تا صدای شکنجه سایرین را بشنود چراکه می‌دانستند برای یک انقلابی، شاهد شکنجه دیگران بودن، به‌مراتب سخت‌تر از شکنجه‌شدن است.<ref name=":1">بهای آزادی - [http://wwwbahayazadi.blogspot.com/2015/04/blog-post_78.html][http://wwwbahayazadi.blogspot.al/2015/04/blog-post_78.html مجاهد] شهید مصطفی جوان خوشدل</ref>


بعد از اتمام دورهي بازجوئي مصطفي را روانهي به اصطلاح دادگاه كردند و او به اعدام محكوم شد. مدتي را زير اعدام و دراشتياق شهادت گذراند. اما بعدا مورد به اصطلاح عفو قرار گرفت و محكوميتش به زندان ابد تبديل شد و براي مصطفي دورهاي از شكنجه و درد و رنج آغاز شد. از اين زمان تا هنگام شهادتش در 30 فروردين 54 بارها (شايد بيش از 6 بار 9 ) او را به كميته بردند. چون در جريان دستگيريها مدام رد پاهائي پيدا ميشد كه به مصطفي ختم ميگشت و او هم كسي نبود كه لب باز كند، نگهبانان كميته ميگفتند مصطفي به صورت يك عضو ثابت كميته درآمده.  
خود وی درباره شکنجه گفته است: <blockquote>«اينها آدم را پاك ميكند. اينها آدم را ارتفاء ميدهد». </blockquote>چشمانش ضعيف بود ولي غمگين را نميدادند درخالي كه مريض بود وتب داشت شكنجهاش ميكردند. يك روز با اصرار يكي از هم سلوليهايش قرار شد او را پيش دكتر برد. اما آن روز دكتر رفتن مصطفي تا ظهر طول كشيد. وقتي برگشت شكنجه شده و با پاهاي خون چكان گفت: ”نگفتم من به اين دكترها احتياح ندارم “ در راه بازجويش او را ديده و به اطاق شكنجه برده بود. <ref name=":0" />


مصطفي مدت زيادي را در سلولهاي انفرادي گذراند با اين حال هميشه روحيهاي شاداب و عالي داشت و به ديگر زندانيها و افراد تازه دستگير شده نيز روحيه ميداد. كافي بود تا درسلول روزنهاي و سوراخي پيدا كند تا با همهخطراتي كه داشت با ديگران تماس نگيرد. باره بدين جهت زير شكنجه قرار گرفت. سياستي كه شكنجه گران درمورد مصطفي اعمال ميكردند. سياست شكنجهي فرسايشي بود. سياست شكنجهي تدريجي كه هيچ انتهائي ندارد و هرلحظه و هر روز بايد منتظر شكنجه بود. اين سياست را در مورد افراد خرد ناشدني و سازش ناپذير و به قول بازجوها متعصب اجرا ميكردند تا تدريجاً آنها را به اصطلاح بشكنند. اما مصطفي شكستني نبود.  
آخرين بار مصطفي درمهرماه سال 53 به كميته احضار شدو تا روز تیرباران در 30 فروردين يعني بيش از 6ماه را در كميته گذراند.<ref name=":0" />


در حقيقت جنگ مصطفي بابازجويش محمدي جلاد ديگر يك جنگ ايدئولوژيك بود بازجويش ميخواست او را بشكندو مصطفي نميخواست شكسته شود و هيچكدام از طرفين نيز حاضر نبودند به اصطلاح كوتاه بيايند.
== مقاومت مصطفی در زیر شکنجه از نگاه دیگران ==
 
مسعود رجوی، درباره مقاومت مصطفی در برابر شکنجه‌گران گفته است:<blockquote>«... یادم هست که ”محمدی ”، بازجوی شهید مصطفی جوان خوشدل و شهید ذوالانوار، دیگر حوصله‌اش سر رفته بود. آخرین بار هفت ماه بود که مصطفی در زندان بود؛ غذا که نبود، بیمار هم بود، نمره عینکش خیلی زیاد شده بود. با این‌حال، به او عینکش را هم نمی‌دادند. بدنش پر از قارچ بود. زانوهایش سست، خیلی سست، تقریباً راه رفتن برایش مشکل بود؛ جز یک جا، در راه رفتن و برگشتن به اتاق شکنجه. حوصله بازجو و شکنجه‌گر را سر می‌برد. یکروز من از او پرسیدم: ”مصطفی! تو آن مدت زمانی را که پشت اتاق شکنجه منتظر نوبت خودت هستی، چه کار می‌کنی؟“.. گفت: «دعای حضرت موسی را می‌خوانم“. گفتم: ”چیه؟ ”گفت: «ربّ إنّی لما أنزلت إلیّ من خیرٍ فقیر». خدایا، نسبت به تمام این خیرهایی که برای من بفرستی، نیازمندم».<ref>سازمان مجاهدین خلق ایران - خ[https://arabic.mojahedin.org/news/136996/%D8%AE%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%A7-%D9%86%D8%B3%D8%A8%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%AE%DB%8C%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D9%85-%D8%A8%D9%81%D8%B1%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D9%86%DB%8C%D8%A7%D8%B2%D9%85%D9%86%D8%AF%D9%85 دایا، نسبت به تمام این خیرهایی که برایم بفرستی، نیازمندم!]</ref></blockquote>دكتر شريعتي كه مصطفي را در كميته مشترک زياد ديده بود و از وضع او با خبر بود درباره وی گفته است :<blockquote>«خوشدل شهيد زنده است». <ref name=":0" /></blockquote>سروان علایی از مسئولین زندان قصر درباره وی گفته است:‌<blockquote>«من می دیدم که چگونه وقتی مبارزات داخل زندان به اوج می رسید و رژیم وسیله ساواک میخواست زهر چشمی از زندانیان مبارز و انقلابی بگیرد .زندانیانی مانند مصطفی جوان خوشدل و جزنی (شهیدان تپه های  اوین) و مسعود رجوی را از زندان قصر به کمیته مشترک انتقال داده و آنها را زیرشدید ترین و سبعانه ترین  شکنجه  ها که تحملش برای کمتر کسی امکان داشت قرار میداد وبعد از  مدتی مجدداً به زندان قصر بازگردانده می شدند».<ref>نشریه مجاهد ش ۲۱ - مقاله «متن نامه سروان علايي به نشريه مجاهد»</ref></blockquote> یکی از مجاهدان که مدتها با مصطفی جوان‌خوشدل هم‌سلول بود، درمورد او گفت: <blockquote>«در تمام دوران زندان بین مصطفی و ساواک یک جنگ علنی و رودررو وجود داشت، یک جنگ ایدئولوژیک. شکنجه‌گر می‌خواست او را بشکند و از هر‌امکان و وسیله‌یی به‌این‌منظور استفاده می‌کرد، اما او در‌هم‌نمی‌شکست و عجبا که هرچه‌بیشتر او را شکنجه می‌کردند، راسختر می‌شد. از آنجا که عده زیادی از کارگران بازار و دیگر اقشار زحمتکش جامعه در حیطه ارتباطات مصطفی بودند و ساواک می‌دانست که نیروهای زیادی به‌او وصل بوده‌اند، اما مصطفی عهد کرده بود که حتی یک‌کلمه درباره آنها نگوید و اطلاعاتی ندهد. هربار که یکی از آنها دستگیر می‌شد، باز مصطفی را برای شکنجه می‌بردند و او خیلی صبور و آرام مسئولیتها را به‌عهده می‌گرفت و این باعث می‌شد که بیشتر شکنجه‌اش کنند.»<ref name=":1" /></blockquote>
سر انجام در اين جنگ كه دريك طرف آن سبعيت و شلاق و در طرف ديگر شخصيت انقلابي و ايمان خلل ناپذير يك مجاهد خلق بود، مصطفي برنده شد.<ref name=":0" /> 
 
مصطفی جوان خوشدل در شهریور50 دستگیر شد. ساواک، او را به‌عنوان یک عضو مهم و ارزشمند سازمان به‌شدت زیر شکنجه برد. اما مصطفی که همیشه طیفی از سمپاتها، از طبقات پایین جامعه را پیرامون خود داشت، به‌دقت مراقب بود که اطلاعات آنها نزد ساواک لو نرود. از آن‌هنگام تا روز شهادتش در 30 فروردین 54 دوره‌یی از شکنجه و درد و رنج برای مصطفی شروع شد. دست‌کم شش‌بار او را به‌کمیته زیر بازجویی بردند. چراکه درجریان دستگیریها هربار ردپایی پیدا می‌شد که انتهای آن به‌مصطفی ختم می‌شد. نگهبانان کمیته می‌گفتند مصطفی خوشدل به‌صورت عضو ثابت کمیته درآمده است. به‌رغم این‌که مدتهای مدید در سلول انفرادی بود، همواره روحیه‌یی شاداب و سرشار داشت. شکنجه‌گران درمورد مصطفی، سیاست شکنجه فرسایشی را اعمال می‌کردند. شکنجه‌یی که انتها ندارد و هر‌لحظه باید منتظر شکنجه باشد. این سیاست برای افراد خردناشدنی اجرا می‌شد.
 
 یکی از مجاهدان که مدتها با مصطفی جوان‌خوشدل هم‌سلول بود، درمورد او گفت: در تمام دوران زندان بین مصطفی و ساواک یک جنگ علنی و رودررو وجود داشت، یک جنگ ایدئولوژیک. شکنجه‌گر می‌خواست او را بشکند و از هر‌امکان و وسیله‌یی به‌این‌منظور استفاده می‌کرد، اما او در‌هم‌نمی‌شکست و عجبا که هرچه‌بیشتر او را شکنجه می‌کردند، راسختر می‌شد. از آنجا که عده زیادی از کارگران بازار و دیگر اقشار زحمتکش جامعه در حیطه ارتباطات مصطفی بودند و ساواک می‌دانست که نیروهای زیادی به‌او وصل بوده‌اند، اما مصطفی عهد کرده بود که حتی یک‌کلمه درباره آنها نگوید و اطلاعاتی ندهد. هربار که یکی از آنها دستگیر می‌شد، باز مصطفی را برای شکنجه می‌بردند و او خیلی صبور و آرام مسئولیتها را به‌عهده می‌گرفت و این باعث می‌شد که بیشتر شکنجه‌اش کنند.
 
یک‌بار در‌جریان ملاقات با خانواده‌شان، بازجوی ساواک با اصرار و التماس به‌خانواده ‌مصطفی گفته بود، به‌او بگوئید فقط یک‌سطر بنویسد، ما هیچ‌چیز دیگری از او نمی‌خواهیم و مصطفی با تمسخرگفته بود «سواد ندارم».
 
مقاومتش در زیر شکنجه و پایداریش برای حفظ اسرار خلق و سازمان و برخوردهای تحقیرآمیزش با بازجوها، در آنها کینه عمیقی نسبت‌به‌مصطفی ایجاد کرده بود. یک‌بار بازجو به‌او گفته بود «بالاخره تو را اعدام می‌کنیم» و مصطفی در کمال خونسردی جواب داده بود «تازه به‌آرزویم می‌رسم».
 
 مصطفی قهرمان استعداد خارق‌العاده‌یی در توضیح‌دادن و بیان ساده و شیوای غامض‌ترین مسائل ایدئولوژیک و سیاسی داشت و می‌توانست هر‌موضوعی را به‌کم‌سوادترین اقشار هوادار سازمان تفهیم کند و دستاوردهایش دراین زمنیه و در رابطه با اقشار زحمتکش جامعه واقعاً بی‌نظیر بود. درسلول، گاه از شدت درد شکنجه به‌خواب می‌رفت و درهمان‌حال «یا‌حسین، یا‌حسین» می‌گفت. گاهی که شکنجه‌گران از شکنجه‌کردن او خسته می‌شدند، او را مدتی پشت‌ در نگه ‌می‌داشتند تا صدای شکنجه سایرین را بشنود چراکه می‌دانستند برای یک انقلابی، شاهد شکنجه دیگران بودن، به‌مراتب سخت‌تر از شکنجه‌شدن است.<ref>بهای آزادی - [http://wwwbahayazadi.blogspot.com/2015/04/blog-post_78.html][http://wwwbahayazadi.blogspot.al/2015/04/blog-post_78.html مجاهد] شهید مصطفی جوان خوشدل</ref>
 
برادر مجاهد مسعود رجوی، درباره مقاومت و ایستادگی مجاهد شهید مصطفی جوان خوشدل ، در برابر شکنجه‌گران ساواک، می‌گوید: 
 
«... یادم هست که ”محمدی ”، بازجوی شهید مصطفی جوان خوشدل و شهید ذوالانوار، دیگر حوصله‌اش سر رفته بود. آخرین بار هفت ماه بود که مصطفی در زندان بود؛ غذا که نبود، بیمار هم بود، نمره عینکش خیلی زیاد شده بود. با این‌حال، به او عینکش را هم نمی‌دادند. بدنش پر از قارچ بود. زانوهایش سست، خیلی سست، تقریباً راه رفتن برایش مشکل بود؛ جز یک جا، در راه رفتن و برگشتن به اتاق شکنجه. حوصله بازجو و شکنجه‌گر را سر می‌برد. یکروز من از او پرسیدم: ”مصطفی! تو آن مدت زمانی را که پشت اتاق شکنجه منتظر نوبت خودت هستی، چه کار می‌کنی؟“.. گفت: «دعای حضرت موسی را می‌خوانم“. گفتم: ”چیه؟ ”گفت: «ربّ إنّی لما أنزلت إلیّ من خیرٍ فقیر». خدایا، نسبت به تمام این خیرهایی که برای من بفرستی، نیازمندم».<ref>سازمان مجاهدین خلق ایران - خ[https://arabic.mojahedin.org/news/136996/%D8%AE%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%A7-%D9%86%D8%B3%D8%A8%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%AE%DB%8C%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D9%85-%D8%A8%D9%81%D8%B1%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D9%86%DB%8C%D8%A7%D8%B2%D9%85%D9%86%D8%AF%D9%85 دایا، نسبت به تمام این خیرهایی که برایم بفرستی، نیازمندم!]</ref>
 
آخرين بار مصطفي درمهرماه سال 53 به كميته احضار شدو تا روز شهادتش در 30 فروردين يعني بيش از 6ماه را در كميته گذراند. يكبار برادري از او پرسيده بود كه ”مصطفي وقتي تو در پشت درشكنجه درصف انتظار شكنجه هستي چه ميكني! ؟ مصطفي گفته بود: ”مدام اين آيه را ميخوانم ”ربي اني بما انزلت الي من خير فقير“ پروردگارا به هر لطف و چيزي كه به من بفرستي نيازمندم . مطابق آموزشهاي توحيدي نظر خاصي درمورد شكنجه داشت ميگفت:
 
”اينها آدم را پاك ميكند. اينها آدم را ارتفاء ميدهد“ وقتي با پاي ورم كرده و خون چكان از اتاق شكنجه برميگشت و عليرغم مدت مديدي كه دركميته بود روحيهاش همچنان قوي بود در بدترين شرايط بادانشجويان و افراد سادهاي كه درسلول بودندبه تبليغ مينشست.
 
چشمانش ضعيف بود ولي غمگين را نميدادند درخالي كه مريض بود وتب داشت شكنجهاش ميكردند. يك روز با اصرار يكي از هم سلوليهايش قرار شد او را پيش دكتر برد. اما آن روز دكتر رفتن مصطفي تا ظهر طول كشيد. وقتي برگشت شكنجه شده و با پاهاي خون چكان گفت: ”نگفتم من به اين دكترها احتياح ندارم “ در راه بازجويش او را ديده و به اطاق شكنجه برده بود. <ref name=":0" />
 
من می دیدم که چگونه وقتی مبارزات داخل زندان به اوج می رسید و رژیم وسیله ساواک میخواست زهر چشمی از زندانیان مبارز و انقلابی بگیرد .زندانیانی مانند مصطفی جوان خوشدل و جزنی (شهیدان تپه های  اوین) و مسعود رجوی را از زندان قصر به کمیته مشترک انتقال داده و آنها را زیرشدید ترین و سبعانه ترین  شکنجه  ها که تحملش برای کمتر کسی امکان داشت قرار میداد وبعد از  مدتی مجدداً به زندان قصر بازگردانده می شدند <ref>نشریه مجاهد ش ۲۱ - مقاله «متن نامه سروان علايي به نشريه مجاهد»</ref>
 
يك‌بار در‌جريان ملاقات با خانواده‌شان در زندان، بازجوي ساواك با اصرار و التماس به خانواده‌اش گفته بود، فقط بگوييد يك‌سطر بنويسد، ما هيچ‌چيز ديگري از او نمي‌خواهيم و مصطفي با تمسخر عجيبي گفته بود «سواد ندارم». مقاومتش در زير شكنجه و پايداريش براي حفظ اسرار و اطلاعات سازمان و برخوردهاي تحقيرآميزش با بازجوها، در آنها يك كينه عميق نسبت‌به مصطفي ايجاد كرده بود. يك‌بار بازجو به او گفته بود «بالاخره تو را اعدام مي‌كنيم» و مصطفي در كمال خونسردي جواب داده بود «تازه به‌آرزويم مي‌رسم». <ref>نشریه مجاهد ش ۳۸۳ - مقاله «و از خونشان سيلابها برخاست،
 
گرامي باد خاطره تابناك شهيدان 30فروردين»
</ref>


== تیرباران ==
== تیرباران ==
مصطفی جوان خوشدل در روز 28فروردین 54 از زندان «کمیته مشترک» به اوین برده شد.<ref>همبستگی ملی - [https://www.hambastegimeli.com/%D8%B5%D9%81%D8%AD%D8%A7%D8%AA-%D9%88%D9%8A%DA%98%D9%87/%D8%B7%D8%A8%D9%84%D9%87-%D8%B9%D8%B7%D8%A7%D8%B1/63447-%C2%AB%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4-%DB%8C%DA%A9-%D8%AC%D9%86%D8%A7%DB%8C%D8%AA%C2%BB شقایق‌های سرخ تپه‌های اوین]</ref>
مصطفی جوان خوشدل در روز 28فروردین 54 از زندان «کمیته مشترک» به اوین برده شد.<ref>همبستگی ملی - [https://www.hambastegimeli.com/%D8%B5%D9%81%D8%AD%D8%A7%D8%AA-%D9%88%D9%8A%DA%98%D9%87/%D8%B7%D8%A8%D9%84%D9%87-%D8%B9%D8%B7%D8%A7%D8%B1/63447-%C2%AB%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4-%DB%8C%DA%A9-%D8%AC%D9%86%D8%A7%DB%8C%D8%AA%C2%BB شقایق‌های سرخ تپه‌های اوین]</ref>


يكي از شكنجه گران بدنام و بيرحم ساواك تهراني(با نام اصلي اش بهمن نادري پور): ازاين 9نفر ،چند نفرشان در زندان قصر و چند نفر دركميته و اوين بودند. روز موعود آنها را سوار ميني بوس كرديم و از قصر و كميته به اوين برديم. 
در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، او و کاظم ذوالانوار که هردو از مجاهدین بودند به‌همراه ۷ تن از فدائیان شامل [[بیژن جزنی]]، محمد چوپانزاده، مشعوف کلانتری، احد جلیل افشار، حسن ضیاء ظریفی، عباس سورکی و عزیز سرمدی در تپه‌های اوین تیرباران شدند.<ref>سازمان مجاهدین خلق ایران - [https://www.mojahedin.org/news/137147/زندان-اوین زندان اوین]</ref>
 
تهراني با سنگدلي بي مانندي ادامه داد: ثابتي زنگ زد و گفت خودم هم مي آيم ما به قهوه خانه نزديك زندان اوين رفتيم. آبگوشت و عرق سفارش داديم و خورديم. بعد ثابتي گفت همانجا منتظر ما خواهد بود. ما به زندان اوين رفتيم و هر 9 نفر را سوار ميني بوس كرده و چشم بسته به تپه ها برديم. آنجا چشمهايشان را باز كرديم و به آنها گفتيم مي خواهيم اعدامشان كنيم. سرهنگ وزيري رئيس وقت زندان اوين هم با ما آمد. او  اولين خشاب را در مسلسل جاداد  و بعد از كلي فحش و بد و بيراه هر 9نفر را به رگبار بست. بعد منوچهري(ازقندي) شليك كرد و بعد حسين زاده و بعد رسولي. من آخرين خشاب را شليك كردم و تير خلاص آنها را زدم. 
 
تهراني در اين جا سكوت كرد. و بعد زير لب گفت: عجب انقلابيوني بودند!<ref>همبستگی ملی - نادر خوشدل: جنايت تپه هاي اوين به فرمان شاه و به فرماندهي [https://www.hambastegimeli.com/%D8%AF%D9%8A%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%87%D8%A7/58577-%D9%86%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D8%AE%D9%88%D8%B4%D8%AF%D9%84-%D8%AC%D9%86%D8%A7%D9%8A%D8%AA-%D8%AA%D9%BE%D9%87-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%A7%D9%88%D9%8A%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D9%81%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D8%A7%D9%87-%D9%88-%D8%A8%D9%87-%D9%81%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%87%D9%8A-%D8%AB%D8%A7%D8%A8%D8%AA%D9%8A ثابتي]</ref>


== نظر دکتر شریعتی درباره مصطفی ==
روزنامه‌ها فردای آن روز خبر کشته شدن جزنی و یارانش را با تیتر «۹ زندانی در حین فرار از زندان کشته شدند» پوشش دادند اما حقیقت ماجرا تا زمان وقوع انقلاب در بهمن ۱۳۵۷ مسکوت ماند. زمانی که به دنبال دستگیری و محاکمهٔ اعضای ساواک معلوم شد بیژن جزنی و یارانش نه در هنگام فرار که به وسیله مأموران به تپه‌های اوین برده و در آنجا به رگبار گلوله بسته شدند.<ref>تاریخ ایرانی - [http://www.tarikhirani.ir/fa/events/3/EventsDetail/144/وقایع.و.رویدادها.html 30 فروردین، بیژن جزنی تیرباران شد]</ref>
'''''' معلم شهيد دكتر شريعتي كه مصطفي را دركميته زياد ديده بودو از وضع او با خبر بود ميگفت :  


”خوشدل شهيد زنده است“ يعني او در حال حيات نيز شهيد است <ref name=":0" />
يكي از شكنجه گران ساواك به‌نام تهراني(با نام اصلي اش بهمن نادري پور) گفته است: <blockquote>«ازاين 9نفر ،چند نفرشان در زندان قصر و چند نفر دركميته و اوين بودند. روز موعود آنها را سوار ميني بوس كرديم و از قصر و كميته به اوين برديم. ثابتي زنگ زد و گفت خودم هم مي آيم ما به قهوه خانه نزديك زندان اوين رفتيم. آبگوشت و عرق سفارش داديم و خورديم. بعد ثابتي گفت همانجا منتظر ما خواهد بود. ما به زندان اوين رفتيم و هر 9 نفر را سوار ميني بوس كرده و چشم بسته به تپه ها برديم. آنجا چشمهايشان را باز كرديم و به آنها گفتيم مي خواهيم اعدامشان كنيم. سرهنگ وزيري رئيس وقت زندان اوين هم با ما آمد. او  اولين خشاب را در مسلسل جاداد  و بعد از كلي فحش و بد و بيراه هر 9نفر را به رگبار بست. بعد منوچهري(ازقندي) شليك كرد و بعد حسين زاده و بعد رسولي. من آخرين خشاب را شليك كردم و تير خلاص آنها را زدم... عجب انقلابيوني بودند!»<ref>همبستگی ملی - نادر خوشدل: جنايت تپه هاي اوين به فرمان شاه و به فرماندهي [https://www.hambastegimeli.com/%D8%AF%D9%8A%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%87%D8%A7/58577-%D9%86%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D8%AE%D9%88%D8%B4%D8%AF%D9%84-%D8%AC%D9%86%D8%A7%D9%8A%D8%AA-%D8%AA%D9%BE%D9%87-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%A7%D9%88%D9%8A%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D9%81%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D8%A7%D9%87-%D9%88-%D8%A8%D9%87-%D9%81%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%87%D9%8A-%D8%AB%D8%A7%D8%A8%D8%AA%D9%8A ثابتي]</ref></blockquote><blockquote></blockquote>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==

نسخهٔ ‏۹ مارس ۲۰۱۸، ساعت ۱۰:۴۲

مصطفي جوان خوشدل (زاده ۱۳۲۵ - تیرباران در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، تپه‌های اوین) از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران بود. در خانوادهاي متوسط و مذهبي متولد شده و در دوران جواني به مساجد و جلسات مذهبي متعددي رفت وآمد داشت. در سال ۱۳۵۱ دستگیر و در سال ۱۳۵۴در تپه‌‌های اوین به‌همراه کاظم ذوالانوار و هفت تن از فدائیان تیرباران شد.[۱]

فعالیتهای سیاسی

مصطفی جوان خوشدل از حادثه پانزده خرداد سال 42 تاثیر بسیاری گرفته بود. بعد از 15 خرداد به نهضت آزادي راه يافت و مطالعات سياسي و ايدئولوژيك خود را گسترده‌تر كرد. بعدها تا تأسيس سازمان مجاهدین خلق ایران بدان جذب شد و به عضويت این سازمان درآمد.[۱]

مصطفي يكي از اعضاي اوليه‌ سازمان بود. درسال 48 جزء هسته اداره كننده گروه بازار و تدوين تعليمات مربوط به آنها بود. موخره كتاب امام حسين كه تفسير يكي از خطبه‌هاي نهجالبلاغه است كار اوست. در قرآن و بخصوص نهج البلاغه تبحر داشت و با بياني ساده و شيوا مي‌توانست مسائل غامض را براي پائين‌ترين سطح افراد توضيح دهد و اثر جالبي به روي آنها بگذارد.

به دنبال ضربه شهريور 50 مصطفي هم مخفي شد و تحت مسئوليت احمد رضايي در تجديد تشكيلات سازمان و راه انداختن مجدد سازمان كوشش نمود.

قبل از دستگيري براي انجام ماموريتي قرار بود به خارج از كشور سفر كند، ولي به علت حادثهاي كه اتفاق افتاد از تبريز به تهران بازگشت و درهمين زمان بود كه دستگير شد.[۱]

دستگیری و مقاومت در زندان

مصطفي در شهريور سال 51 دستگير شده بود. پيش از آن ساواك دقت و انرژي زيادي براي دستگيري‌اش به عنوان يك عضو مهم و ارزشمند سازمان صرف كرد. اما به او نرسيده بود چون هر روز خبرش از جائي ميآمد. تا بالاخره مصطفي كه از مسافرتي برگشته بود با با ورود به خانه‌اي كه در رابطه با دستگيري چند نفر از اعضاي سازمان لو رفته بوده به دام افتاده و دستگير ميشود.ساواك او را به‌عنوان يك عضو مهم و ارزشمند سازمان به‌شدت زير شكنجه برد. اما او به‌دقت مراقب بود كه اطلاعاتش نزد ساواك لو نرود.

دست كم شش بار او را به كميته مشترک بردند. چون در جريان دستگيريها هربار ردپايي‌ پيدا مي‌شد كه انتهاي آن به مصطفي ختم مي‌شد. نگهبانان كميته مي‌گفتند مصطفي به‌صورت عضو ثابت كميته درآمده است. او به‌رغم آن‌كه مدتهاي مديد در سلول انفرادي بود، همواره روحيه‌يي شاداب و سرشار داشت. شكنجه‌گران درمورد او سياست شكنجة فرسايشي را اعمال مي‌كردند. شكنجه‌يي كه انتها ندارد و هر لحظه بايد منتظر شكنجه بود.

در مدت دوسالي كه در زندان بود دائما به كميته رفت و آمد داشت. دربازجوئي‌هايش ونيز در ارتباط با افرادي كه به پرونده او مربوط ميشدند هميشه سعي ميكرد كه با تقبل مسئوليتها، بار ديگران را سبك و كار آنها را راحت كند ودر اين رابطه تكيه كلامش به بازجوها اين بود كه ”فلاني كاري نكرده هيچ چيز نميدانسته، من مسئول هستم“

مقاومت مصطفي در زير شكنجه و حفظ اسرار و اطلاعات و برخوردهاي تحقيرآميزش با بازجوهاي ساواك باعث کینه بازجوها نسبت به وی بود. يك روز بازجويش او را زير مشت و لگد گرفته، گفته بود: ”تورا اعدام ميكنيم“ و مصطفي جواب داده بود ”تازه به تنها آرزويم ميرسم“ يك روز در كميته به او ملاقاتي با خانوادهاش دادند حين ملاقات بازجوها به مادرش گفتند اگر مصطفي 2 خط بنويسد، فقط 2 خط او را آزاد ميكنيم! وبعد يك قلم و كاغذ جلوي مصطفي گذاشتند كه بردار و فقط 2 خط بنويس! ، مصطفي در كمال خونسردي جواب داد: ”سواد ندارم“  كه يكمرتبه ساواكيها برآشفته شده و ديوانهوار ملاقاتش را قطع كرده و او را بيرون بردند.

بعد از اتمام دورهي بازجوئي مصطفي را به دادگاه بردند و او به اعدام محكوم شد. مدتي را زير اعدام گذراند. اما بعدا مورد عفو قرار گرفت و محكوميتش به زندان ابد تبديل شد.[۱]

یک‌بار در‌جریان ملاقات با خانواده‌شان، بازجوی ساواک با اصرار و التماس به‌خانواده ‌مصطفی گفته بود، به‌او بگوئید فقط یک‌ سطر بنویسد، ما هیچ‌چیز دیگری از او نمی‌خواهیم و مصطفی با تمسخرگفته بود «سواد ندارم».

درسلول، گاه از شدت درد شکنجه به‌خواب می‌رفت و درهمان‌حال «یا‌حسین، یا‌حسین» می‌گفت. گاهی که شکنجه‌گران از شکنجه‌کردن او خسته می‌شدند، او را مدتی پشت‌ در نگه ‌می‌داشتند تا صدای شکنجه سایرین را بشنود چراکه می‌دانستند برای یک انقلابی، شاهد شکنجه دیگران بودن، به‌مراتب سخت‌تر از شکنجه‌شدن است.[۲]

خود وی درباره شکنجه گفته است:

«اينها آدم را پاك ميكند. اينها آدم را ارتفاء ميدهد».

چشمانش ضعيف بود ولي غمگين را نميدادند درخالي كه مريض بود وتب داشت شكنجهاش ميكردند. يك روز با اصرار يكي از هم سلوليهايش قرار شد او را پيش دكتر برد. اما آن روز دكتر رفتن مصطفي تا ظهر طول كشيد. وقتي برگشت شكنجه شده و با پاهاي خون چكان گفت: ”نگفتم من به اين دكترها احتياح ندارم “ در راه بازجويش او را ديده و به اطاق شكنجه برده بود. [۱]

آخرين بار مصطفي درمهرماه سال 53 به كميته احضار شدو تا روز تیرباران در 30 فروردين يعني بيش از 6ماه را در كميته گذراند.[۱]

مقاومت مصطفی در زیر شکنجه از نگاه دیگران

مسعود رجوی، درباره مقاومت مصطفی در برابر شکنجه‌گران گفته است:

«... یادم هست که ”محمدی ”، بازجوی شهید مصطفی جوان خوشدل و شهید ذوالانوار، دیگر حوصله‌اش سر رفته بود. آخرین بار هفت ماه بود که مصطفی در زندان بود؛ غذا که نبود، بیمار هم بود، نمره عینکش خیلی زیاد شده بود. با این‌حال، به او عینکش را هم نمی‌دادند. بدنش پر از قارچ بود. زانوهایش سست، خیلی سست، تقریباً راه رفتن برایش مشکل بود؛ جز یک جا، در راه رفتن و برگشتن به اتاق شکنجه. حوصله بازجو و شکنجه‌گر را سر می‌برد. یکروز من از او پرسیدم: ”مصطفی! تو آن مدت زمانی را که پشت اتاق شکنجه منتظر نوبت خودت هستی، چه کار می‌کنی؟“.. گفت: «دعای حضرت موسی را می‌خوانم“. گفتم: ”چیه؟ ”گفت: «ربّ إنّی لما أنزلت إلیّ من خیرٍ فقیر». خدایا، نسبت به تمام این خیرهایی که برای من بفرستی، نیازمندم».[۳]

دكتر شريعتي كه مصطفي را در كميته مشترک زياد ديده بود و از وضع او با خبر بود درباره وی گفته است :

«خوشدل شهيد زنده است». [۱]

سروان علایی از مسئولین زندان قصر درباره وی گفته است:‌

«من می دیدم که چگونه وقتی مبارزات داخل زندان به اوج می رسید و رژیم وسیله ساواک میخواست زهر چشمی از زندانیان مبارز و انقلابی بگیرد .زندانیانی مانند مصطفی جوان خوشدل و جزنی (شهیدان تپه های  اوین) و مسعود رجوی را از زندان قصر به کمیته مشترک انتقال داده و آنها را زیرشدید ترین و سبعانه ترین  شکنجه  ها که تحملش برای کمتر کسی امکان داشت قرار میداد وبعد از  مدتی مجدداً به زندان قصر بازگردانده می شدند».[۴]

 یکی از مجاهدان که مدتها با مصطفی جوان‌خوشدل هم‌سلول بود، درمورد او گفت:

«در تمام دوران زندان بین مصطفی و ساواک یک جنگ علنی و رودررو وجود داشت، یک جنگ ایدئولوژیک. شکنجه‌گر می‌خواست او را بشکند و از هر‌امکان و وسیله‌یی به‌این‌منظور استفاده می‌کرد، اما او در‌هم‌نمی‌شکست و عجبا که هرچه‌بیشتر او را شکنجه می‌کردند، راسختر می‌شد. از آنجا که عده زیادی از کارگران بازار و دیگر اقشار زحمتکش جامعه در حیطه ارتباطات مصطفی بودند و ساواک می‌دانست که نیروهای زیادی به‌او وصل بوده‌اند، اما مصطفی عهد کرده بود که حتی یک‌کلمه درباره آنها نگوید و اطلاعاتی ندهد. هربار که یکی از آنها دستگیر می‌شد، باز مصطفی را برای شکنجه می‌بردند و او خیلی صبور و آرام مسئولیتها را به‌عهده می‌گرفت و این باعث می‌شد که بیشتر شکنجه‌اش کنند.»[۲]

تیرباران

مصطفی جوان خوشدل در روز 28فروردین 54 از زندان «کمیته مشترک» به اوین برده شد.[۵]

در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، او و کاظم ذوالانوار که هردو از مجاهدین بودند به‌همراه ۷ تن از فدائیان شامل بیژن جزنی، محمد چوپانزاده، مشعوف کلانتری، احد جلیل افشار، حسن ضیاء ظریفی، عباس سورکی و عزیز سرمدی در تپه‌های اوین تیرباران شدند.[۶]

روزنامه‌ها فردای آن روز خبر کشته شدن جزنی و یارانش را با تیتر «۹ زندانی در حین فرار از زندان کشته شدند» پوشش دادند اما حقیقت ماجرا تا زمان وقوع انقلاب در بهمن ۱۳۵۷ مسکوت ماند. زمانی که به دنبال دستگیری و محاکمهٔ اعضای ساواک معلوم شد بیژن جزنی و یارانش نه در هنگام فرار که به وسیله مأموران به تپه‌های اوین برده و در آنجا به رگبار گلوله بسته شدند.[۷]

يكي از شكنجه گران ساواك به‌نام تهراني(با نام اصلي اش بهمن نادري پور) گفته است:

«ازاين 9نفر ،چند نفرشان در زندان قصر و چند نفر دركميته و اوين بودند. روز موعود آنها را سوار ميني بوس كرديم و از قصر و كميته به اوين برديم. ثابتي زنگ زد و گفت خودم هم مي آيم ما به قهوه خانه نزديك زندان اوين رفتيم. آبگوشت و عرق سفارش داديم و خورديم. بعد ثابتي گفت همانجا منتظر ما خواهد بود. ما به زندان اوين رفتيم و هر 9 نفر را سوار ميني بوس كرده و چشم بسته به تپه ها برديم. آنجا چشمهايشان را باز كرديم و به آنها گفتيم مي خواهيم اعدامشان كنيم. سرهنگ وزيري رئيس وقت زندان اوين هم با ما آمد. او  اولين خشاب را در مسلسل جاداد  و بعد از كلي فحش و بد و بيراه هر 9نفر را به رگبار بست. بعد منوچهري(ازقندي) شليك كرد و بعد حسين زاده و بعد رسولي. من آخرين خشاب را شليك كردم و تير خلاص آنها را زدم... عجب انقلابيوني بودند!»[۸]

جستارهای وابسته

منابع

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ ۱٫۶ نشریه مجاهد ش ۴۴ - مقاله «به مناسبت سالروز شهادت مجاهد شهيد مصطفي جوان خوشدل»
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ بهای آزادی - [۱]مجاهد شهید مصطفی جوان خوشدل
  3. سازمان مجاهدین خلق ایران - خدایا، نسبت به تمام این خیرهایی که برایم بفرستی، نیازمندم!
  4. نشریه مجاهد ش ۲۱ - مقاله «متن نامه سروان علايي به نشريه مجاهد»
  5. همبستگی ملی - شقایق‌های سرخ تپه‌های اوین
  6. سازمان مجاهدین خلق ایران - زندان اوین
  7. تاریخ ایرانی - 30 فروردین، بیژن جزنی تیرباران شد
  8. همبستگی ملی - نادر خوشدل: جنايت تپه هاي اوين به فرمان شاه و به فرماندهي ثابتي