مصطفی جوان خوشدل

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو

زندگی‌نامه

مصطفي درسال 1325 در خانوادهاي متوسط و مذهبي متولد شده و در دوران جواني به مساجد و جلسات مذهبي متعددي رفت وآمد داشت، سركوب خونين مردم را در ”پانزده خرداد سال 42 “ از نزديك نظاره كرده بودو از آن به عنوان نقطهي عطفي در زندگي خودتاثير پذير رفته بود. او هم از نسل 15 خرداد بود. بعداز 15 خرداد مصطفي جديتر و مصصم تر از پيش به دنبال پناهگاهي ميگشت كه بتواند ازآنجا به مبارزهاي حساب شده با رژيم و دفاع از خلق بپردازد كه به دنبال آن به نهضت آزادي راه يافت و مطالعات سياسي و ايدئولوژيك  خود را گسترده تر كرد. بعدها تا تأسيس سازمان بدان چذب شد و به عضويت سازمان درآمدو .. 

فعالیتهای سیاسی

مصطفي يكي از اعضاياوليهي سازمان بود. درسال 48 جزء هسته اداره كنندهي گروه بازار و تدوين تعليمات مربوط به آنها بود. موخره كتاب امام حسين كه تفسير يكي از خطبههاي نهجالبلاغه است كارمصطفي است. در قرآن و بخصوص نهج البلاغه تبحر خاصي داشت وبا بياني ساده و شيوا ميتوانست مسائل غامض رابراي پائين ترين سطح افراد توضيح دهد و اثر جالبي به روي آنها بگذارد.

به دنبال ضربهي شهريور 50 مصطفي هم مخفي شد و تحت مسئوليت شهيد ”احمد رضايي“ در تجديد تشكيلات “ سازمان و راه انداختن مجدد سازمان كوشش نمود.

قبل از دستگيري براي انجام ماموريتي قرار بود به خارج ازكشور سفر كند، ولي به علت حادثهاي كه اتفاق افتاد از تبريز به تهران بازگشت و درهمين زمان بود كه دستگير شد. در رابطه با سازمان آنچه كه درمصطفي چشمگير بود انحلال واقعي و عميق او در سازمان بود. از اين نظر مصطفي واقعاً يك نمونه بوده تمام زندگياش و تمام عشق و علاقهاش درسازمان و فعاليتهاي آن خلاصه ميشد. مصطفي و سازمان دو چيز جدائي ناپذير بودند. سازمان براي مصطفي قرارگاهي مطمئن بود كه پس از طي مسيري طولاتي و ناآرام در آن مستقر شده و با آن يكي شده بود. [۱]

دستگیری و مقاومت در زندان

مصطفي جوان خوشدل در شهريور50 دستگير شد. ساواك او را به‌عنوان يك عضو مهم و ارزشمند سازمان به‌شدت زير شكنجه برد. اما مصطفي كه هميشه طيفي از سمپاتها را از طبقات پايين اجتماع پيرامون خود داشت، به‌دقت مراقب بود كه اطلاعات آنها نزد ساواك لو نرود.

از آن هنگام تا روز شهادتش در 30فروردين54 دوره‌يي از شكنجه و درد و رنج براي مصطفي شروع شد. دست كم شش بار او را به كميته بردند. چون در جريان دستگيريها هربار ردپايي‌ پيدا مي‌شد كه انتهاي آن به مصطفي ختم مي‌شد. نگهبانان كميته مي‌گفتند مصطفي به‌صورت عضو ثابت كميته درآمده است. او به‌رغم آن‌كه مدتهاي مديد در سلول انفرادي بود، همواره روحيه‌يي شاداب و سرشار داشت. شكنجه‌گران درمورد او سياست شكنجة فرسايشي را اعمال مي‌كردند. شكنجه‌يي كه انتها ندارد و هر لحظه بايد منتظر شكنجه بود. اين سياست براي افراد خردناشدني اجرا مي‌شد.

مصطفي در شهريور سال 51 دستگير شده بود. پيش از آن ساواك دقت و انرژي زيادي براي دستگيريش به عنوان يك عضو مهم و ارزشمند سازمان صرف كرد. اما به او نرسيده بود چون هر روز خبرش از جائي ميآمد. تا بالاخره مصطفي كه از مسافرتي برگشته بود با با ورود به خانهاي كه در رابطه با دستگيري چند نفر از اعضاي سازمان لو رفته بوده به دام افتاده و دستگير ميشود.

آنچه دربازجوئي و زير شكنجه برايش مهم بوده ”مقاومت “ و ”حفظ اطلاعات و اسرار “ بود و مصطفي اين درس را خيلي خوب فراگرفته بود بهخصوص او كه هميشه طيفي از سمپاتيها ازطبقات پائين مردم حول و حوش خود داشت  دقيقاً متوجه، مصر بود كه اين افراد از جانب او لو نرند.

بدينجهت در مدت دوسالي كه درزندان بود دائما به كميته رفت و آمد داشت. دربازجوئيهايش ونيز در ارتباط با افرادي كه به پروندهي او مربوط ميشدند هميشه سعي ميكرد كه با تقبل مسئوليتها، بار ديگران را سبك و كار آنها را راحت كند ودر اين رابطه تكيه كلامش به بازجوها اين بود كه ”فلاني كاري نكرده هيچ چيز نميدانسته، من مسئول هستم“

مقاومت مصطفي در زير شكنجه و حفظ اسرار و اطلاعات و برخوردهاي تحقيرآميزش با بازجوهاي ساواك كينهاي در آنها نسبت به مصطفي ايجاد كرده بود. يك روز بازجويش او را زير مشت و لگد گرفته، گفته بود: ”تورا اعدام ميكنيم“ و مصطفي جواب داده بود ”تازه به تنها آرزويم ميرسم“ يك روز در كميته به او ملاقاتي با خانوادهاش دادند حين ملاقات بازجوها به مادرش گفتند اگر مصطفي 2 خط بنويسد، فقط 2 خط او را آزاد ميكنيم! وبعد يك قلم و كاغذ جلوي مصطفي گذاشتند كه بردار و فقط 2 خط بنويس! ، مصطفي در كمال خونسردي جواب داد: ”سواد ندارم“  كه يكمرتبه ساواكيها برآشفته شده و ديوانهوار ملاقاتش را قطع كرده و او را بيرون بردند.

بعد از بيدادگاه

بعد از اتمام دورهي بازجوئي مصطفي را روانهي به اصطلاح دادگاه كردند و او به اعدام محكوم شد. مدتي را زير اعدام و دراشتياق شهادت گذراند. اما بعدا مورد به اصطلاح عفو قرار گرفت و محكوميتش به زندان ابد تبديل شد و براي مصطفي دورهاي از شكنجه و درد و رنج آغاز شد. از اين زمان تا هنگام شهادتش در 30 فروردين 54 بارها (شايد بيش از 6 بار 9 ) او را به كميته بردند. چون در جريان دستگيريها مدام رد پاهائي پيدا ميشد كه به مصطفي ختم ميگشت و او هم كسي نبود كه لب باز كند، نگهبانان كميته ميگفتند مصطفي به صورت يك عضو ثابت كميته درآمده.

مصطفي مدت زيادي را در سلولهاي انفرادي گذراند با اين حال هميشه روحيهاي شاداب و عالي داشت و به ديگر زندانيها و افراد تازه دستگير شده نيز روحيه ميداد. كافي بود تا درسلول روزنهاي و سوراخي پيدا كند تا با همهخطراتي كه داشت با ديگران تماس نگيرد. باره بدين جهت زير شكنجه قرار گرفت. سياستي كه شكنجه گران درمورد مصطفي اعمال ميكردند. سياست شكنجهي فرسايشي بود. سياست شكنجهي تدريجي كه هيچ انتهائي ندارد و هرلحظه و هر روز بايد منتظر شكنجه بود. اين سياست را در مورد افراد خرد ناشدني و سازش ناپذير و به قول بازجوها متعصب اجرا ميكردند تا تدريجاً آنها را به اصطلاح بشكنند. اما مصطفي شكستني نبود.

در حقيقت جنگ مصطفي بابازجويش محمدي جلاد ديگر يك جنگ ايدئولوژيك بود بازجويش ميخواست او را بشكندو مصطفي نميخواست شكسته شود و هيچكدام از طرفين نيز حاضر نبودند به اصطلاح كوتاه بيايند.

سر انجام در اين جنگ كه دريك طرف آن سبعيت و شلاق و در طرف ديگر شخصيت انقلابي و ايمان خلل ناپذير يك مجاهد خلق بود، مصطفي برنده شد.[۱] 

مصطفی جوان خوشدل در شهریور50 دستگیر شد. ساواک، او را به‌عنوان یک عضو مهم و ارزشمند سازمان به‌شدت زیر شکنجه برد. اما مصطفی که همیشه طیفی از سمپاتها، از طبقات پایین جامعه را پیرامون خود داشت، به‌دقت مراقب بود که اطلاعات آنها نزد ساواک لو نرود. از آن‌هنگام تا روز شهادتش در 30 فروردین 54 دوره‌یی از شکنجه و درد و رنج برای مصطفی شروع شد. دست‌کم شش‌بار او را به‌کمیته زیر بازجویی بردند. چراکه درجریان دستگیریها هربار ردپایی پیدا می‌شد که انتهای آن به‌مصطفی ختم می‌شد. نگهبانان کمیته می‌گفتند مصطفی خوشدل به‌صورت عضو ثابت کمیته درآمده است. به‌رغم این‌که مدتهای مدید در سلول انفرادی بود، همواره روحیه‌یی شاداب و سرشار داشت. شکنجه‌گران درمورد مصطفی، سیاست شکنجه فرسایشی را اعمال می‌کردند. شکنجه‌یی که انتها ندارد و هر‌لحظه باید منتظر شکنجه باشد. این سیاست برای افراد خردناشدنی اجرا می‌شد.

 یکی از مجاهدان که مدتها با مصطفی جوان‌خوشدل هم‌سلول بود، درمورد او گفت: در تمام دوران زندان بین مصطفی و ساواک یک جنگ علنی و رودررو وجود داشت، یک جنگ ایدئولوژیک. شکنجه‌گر می‌خواست او را بشکند و از هر‌امکان و وسیله‌یی به‌این‌منظور استفاده می‌کرد، اما او در‌هم‌نمی‌شکست و عجبا که هرچه‌بیشتر او را شکنجه می‌کردند، راسختر می‌شد. از آنجا که عده زیادی از کارگران بازار و دیگر اقشار زحمتکش جامعه در حیطه ارتباطات مصطفی بودند و ساواک می‌دانست که نیروهای زیادی به‌او وصل بوده‌اند، اما مصطفی عهد کرده بود که حتی یک‌کلمه درباره آنها نگوید و اطلاعاتی ندهد. هربار که یکی از آنها دستگیر می‌شد، باز مصطفی را برای شکنجه می‌بردند و او خیلی صبور و آرام مسئولیتها را به‌عهده می‌گرفت و این باعث می‌شد که بیشتر شکنجه‌اش کنند.

یک‌بار در‌جریان ملاقات با خانواده‌شان، بازجوی ساواک با اصرار و التماس به‌خانواده ‌مصطفی گفته بود، به‌او بگوئید فقط یک‌سطر بنویسد، ما هیچ‌چیز دیگری از او نمی‌خواهیم و مصطفی با تمسخرگفته بود «سواد ندارم».

مقاومتش در زیر شکنجه و پایداریش برای حفظ اسرار خلق و سازمان و برخوردهای تحقیرآمیزش با بازجوها، در آنها کینه عمیقی نسبت‌به‌مصطفی ایجاد کرده بود. یک‌بار بازجو به‌او گفته بود «بالاخره تو را اعدام می‌کنیم» و مصطفی در کمال خونسردی جواب داده بود «تازه به‌آرزویم می‌رسم».

 مصطفی قهرمان استعداد خارق‌العاده‌یی در توضیح‌دادن و بیان ساده و شیوای غامض‌ترین مسائل ایدئولوژیک و سیاسی داشت و می‌توانست هر‌موضوعی را به‌کم‌سوادترین اقشار هوادار سازمان تفهیم کند و دستاوردهایش دراین زمنیه و در رابطه با اقشار زحمتکش جامعه واقعاً بی‌نظیر بود. درسلول، گاه از شدت درد شکنجه به‌خواب می‌رفت و درهمان‌حال «یا‌حسین، یا‌حسین» می‌گفت. گاهی که شکنجه‌گران از شکنجه‌کردن او خسته می‌شدند، او را مدتی پشت‌ در نگه ‌می‌داشتند تا صدای شکنجه سایرین را بشنود چراکه می‌دانستند برای یک انقلابی، شاهد شکنجه دیگران بودن، به‌مراتب سخت‌تر از شکنجه‌شدن است.[۲]

برادر مجاهد مسعود رجوی، درباره مقاومت و ایستادگی مجاهد شهید مصطفی جوان خوشدل ، در برابر شکنجه‌گران ساواک، می‌گوید: 

«... یادم هست که ”محمدی ”، بازجوی شهید مصطفی جوان خوشدل و شهید ذوالانوار، دیگر حوصله‌اش سر رفته بود. آخرین بار هفت ماه بود که مصطفی در زندان بود؛ غذا که نبود، بیمار هم بود، نمره عینکش خیلی زیاد شده بود. با این‌حال، به او عینکش را هم نمی‌دادند. بدنش پر از قارچ بود. زانوهایش سست، خیلی سست، تقریباً راه رفتن برایش مشکل بود؛ جز یک جا، در راه رفتن و برگشتن به اتاق شکنجه. حوصله بازجو و شکنجه‌گر را سر می‌برد. یکروز من از او پرسیدم: ”مصطفی! تو آن مدت زمانی را که پشت اتاق شکنجه منتظر نوبت خودت هستی، چه کار می‌کنی؟“.. گفت: «دعای حضرت موسی را می‌خوانم“. گفتم: ”چیه؟ ”گفت: «ربّ إنّی لما أنزلت إلیّ من خیرٍ فقیر». خدایا، نسبت به تمام این خیرهایی که برای من بفرستی، نیازمندم».[۳]

آخرين بار مصطفي درمهرماه سال 53 به كميته احضار شدو تا روز شهادتش در 30 فروردين يعني بيش از 6ماه را در كميته گذراند. يكبار برادري از او پرسيده بود كه ”مصطفي وقتي تو در پشت درشكنجه درصف انتظار شكنجه هستي چه ميكني! ؟ مصطفي گفته بود: ”مدام اين آيه را ميخوانم ”ربي اني بما انزلت الي من خير فقير“ پروردگارا به هر لطف و چيزي كه به من بفرستي نيازمندم . مطابق آموزشهاي توحيدي نظر خاصي درمورد شكنجه داشت ميگفت:

”اينها آدم را پاك ميكند. اينها آدم را ارتفاء ميدهد“ وقتي با پاي ورم كرده و خون چكان از اتاق شكنجه برميگشت و عليرغم مدت مديدي كه دركميته بود روحيهاش همچنان قوي بود در بدترين شرايط بادانشجويان و افراد سادهاي كه درسلول بودندبه تبليغ مينشست.

چشمانش ضعيف بود ولي غمگين را نميدادند درخالي كه مريض بود وتب داشت شكنجهاش ميكردند. يك روز با اصرار يكي از هم سلوليهايش قرار شد او را پيش دكتر برد. اما آن روز دكتر رفتن مصطفي تا ظهر طول كشيد. وقتي برگشت شكنجه شده و با پاهاي خون چكان گفت: ”نگفتم من به اين دكترها احتياح ندارم “ در راه بازجويش او را ديده و به اطاق شكنجه برده بود. [۱]

من می دیدم که چگونه وقتی مبارزات داخل زندان به اوج می رسید و رژیم وسیله ساواک میخواست زهر چشمی از زندانیان مبارز و انقلابی بگیرد .زندانیانی مانند مصطفی جوان خوشدل و جزنی (شهیدان تپه های  اوین) و مسعود رجوی را از زندان قصر به کمیته مشترک انتقال داده و آنها را زیرشدید ترین و سبعانه ترین  شکنجه  ها که تحملش برای کمتر کسی امکان داشت قرار میداد وبعد از  مدتی مجدداً به زندان قصر بازگردانده می شدند [۴]

يك‌بار در‌جريان ملاقات با خانواده‌شان در زندان، بازجوي ساواك با اصرار و التماس به خانواده‌اش گفته بود، فقط بگوييد يك‌سطر بنويسد، ما هيچ‌چيز ديگري از او نمي‌خواهيم و مصطفي با تمسخر عجيبي گفته بود «سواد ندارم». مقاومتش در زير شكنجه و پايداريش براي حفظ اسرار و اطلاعات سازمان و برخوردهاي تحقيرآميزش با بازجوها، در آنها يك كينه عميق نسبت‌به مصطفي ايجاد كرده بود. يك‌بار بازجو به او گفته بود «بالاخره تو را اعدام مي‌كنيم» و مصطفي در كمال خونسردي جواب داده بود «تازه به‌آرزويم مي‌رسم». [۵]

تیرباران

نظر دکتر شریعتی درباره مصطفی

 معلم شهيد دكتر شريعتي كه مصطفي را دركميته زياد ديده بودو از وضع او با خبر بود ميگفت :

”خوشدل شهيد زنده است“ يعني او در حال حيات نيز شهيد است [۱]

جستارهای وابسته

منابع

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ نشریه مجاهد ش ۴۴ - مقاله «به مناسبت سالروز شهادت مجاهد شهيد مصطفي جوان خوشدل»
  2. بهای آزادی - [۱]مجاهد شهید مصطفی جوان خوشدل
  3. سازمان مجاهدین خلق ایران - خدایا، نسبت به تمام این خیرهایی که برایم بفرستی، نیازمندم!
  4. نشریه مجاهد ش ۲۱ - مقاله «متن نامه سروان علايي به نشريه مجاهد»
  5. نشریه مجاهد ش ۳۸۳ - مقاله «و از خونشان سيلابها برخاست، گرامي باد خاطره تابناك شهيدان 30فروردين»