منوچهر هزارخانی

از ایران پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ ژانویهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۱۱:۱۱ توسط دانا (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «دكتر منوچهر هزارخاني منوچهر هزارخاني سال 1313 در محله قديمي سنگلج ـ تهران و در...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

دكتر منوچهر هزارخاني

منوچهر هزارخاني سال 1313 در محله قديمي سنگلج ـ تهران و در خانواده­اي مردسالار چشم به جهان گشود. پدر فردي نظامي و مادر زني سنتي با سوادي مختصر اما بسيار با هوش، تيزبين و با كلامي چنان طنز­آميز بود كه شوخ طبعي و طنز هزارخاني را نيز شايد بتوان به مادر نسبت داد.

هزارخاني دوره ابتدايي را در دبستان نظامي و متوسطه را در دبيرستان فيروزبهرام به پايان رساند و با شركت در كنكور دانشگاه تهران، براي تحصيل در رشته دندانپزشكي پذيرفته شد اما پدر  بي­هيچ علاقه به دندانپزشكي، تحصيل اين رشته را براي فرزند نيز مناسب ندانسته و در پاسخ به منوچهر كه از او در باره طول سنوات تحصيل در رشته دندانپزشكي سئوال كرده و پنج سال را پاسخ شنيده بود، به شوخي و جدي مي­گويد: ” آدم كه بيشتر از 32 دندان ندارد، آن وقت حيف نيست كه پنج سال از عمر فقط صرف اين تعداد دندان شود!! من دلم مي­خواهد رشته پزشكي بخواني و مي­فرستمت خارج تا همين رشته را تحصيل كني“ و منوچهر سال 1331 براي تحصيل رشته پزشكي عازم فرانسه مي­شود با آن كه به علت آشنايي تازه با مسايل سياسي زمان مصدق و انگيزه  شركت در فعاليتها و تظاهرات آن دوران، رغبت چنداني هم  به خروج از ايران ندارد.

دكتر هزارخاني طي مصاحبه­اي در اين باره مي­گويد: ” ... دكتر مصدق نخست وزير بود ما هم طرفدار دولت ملي بوديم يعني بالقوه اعضاي جنبش اپوزيسيون مخالف دولت بوديم... فضاي بعد از جنگ هم بود. خوبيهاي فضاي صلح­آميز بعد از جنگ را داشت بديهاي خودش را هم داشت. عده­اي روزنامه­نگار هم بودند كه آدمهاي سياسي را تعبير مي­كردند و همان موقع هم عد­ه­اي اين فضا را دموكراسي كاذب مي­گفتند چون مثلاً انتخابات بود، مجلس هم بود اما سانسور كه رسم ديكتاتورها­ست هم بود. گاهي روزنامه­اي را توقيف مي­كردند كه بعد با نام ديگري دوباره منتشر مي­شد. من هم جزو دانش­آموزان طرفدار مصدق بودم و ما به­عنوان شاگردان مدرسه تظاهرات و اعتصاب مي­كرديم براي مصدق. احزاب هم بودند حزب توده هم بود كه سياستهايش در راستاي اتحاد جماهير شوروي بود ـ كه ديگر وجود ندارد ـ  و اين جوّ بطور كلي از سال 21 ـ 1320 تا كودتاي 28 مرداد كه نقطه پايان آن بود به همين ترتيب جريان داشت. “

دانشگاه مونپليه از بهترين دانشگاههاي فرانسه است و اكثر دانشجويان ايراني نيز آن زمان اين دانشگاه را براي تحصيل انتخاب مي­كردند. هزارخاني ضمن تحصيل پزشكي در دانشگاه به­تدريج در فعاليت انجمنهاي دانشجويي فرانسوي، اتحاديه­ها و آخر سر در جلسات و كنگره­هاي آنان نيز شركت و با نحوه فعاليت و تشكيلات آنها كه به طور عمده با افكار و تمايلات چپ بودند، از نزديك آشنا مي­شود. اوج اين آشنايي به دوران جنگ الجزاير و فعاليتهاي گسترده و فراگير آن دوران عليه اين جنگ برمي­گردد كه اغلب توسط دانشجويان چپ ترتيب داده ميشد.

هزارخاني مي‌گويد: ” فعاليتهاي دانشجويي خارج از كشور كه بدنبال اتفاقات سياسي ايران نضج مي­گرفت، فضاي مساعدي براي مبارزين و تشكيل دستجات، سازمانها و فعاليت سياسي آنان فراهم مي­كرد و انجمنهاي ايراني در آلمان هم هسته اوليه كنفدراسيون را به­ وجود آوردند. “                    

رشد و بلوغ اين هسته، مرهون كوشش بنیانگذاران آن از جمله دكتر هزارخاني­ست كه در جلسه اوليه بنیانگذاری كنفدراسيون در شهر هايدلبرگ آلمان شركت و به اتفاق ساير  پايهگذاران، كنفدراسيون را تشكيل و به آن شكل ميدهند.

دكتر هزارخاني تشكيل و تحليل كنفدراسيون را چنين تعريف مي­كند:” ...كنفدراسيون مثل موجود زنده­اي به­ تدريج تكامل يافت تا ” كنفدراسيون محصلين و دانشجويان ايراني در اروپا “ در سالهاي 1961 ـ 1960 به وجود آمد. يك سال بعد هم دانشجويان امريكا  و سپس دانشجويان دانشگاه تهران به اين كنفدراسيون پيوستند كه مانند اتحاديه­اي در خارج از كشور شد و وقايع سياسي آن زمان ايران بر آن سايه افكنده بود، اما با وجود گستردگي و فعاليتهاي بسيار آن، عقبه مطلوبي نداشت و تكه پاره شد. هر گرايش تكه­اي از اين مال سياسي را سهم خود دانست و آن را اشغال كرد و فعاليت خاص خود را پيش گرفت و جنبش دانشجويي عملاً تبديل به يك سازمان مخالف دولت ايران شد. “

هزارخاني پس از پايان دوره پزشكي و دريافت تز دكترا براي ادامه تحصيل در رشته آسيب شناسي كه دانشگاه مونپليه فاقد آن بود به پاريس آمده و در همين شهر با ” شهرآشوب“ آشنا شده و در يكي از مساجد پاريس ـ به خواست پدر همسر ـ با وي ازدواج مي­كند. ثمره اين ازدراج دو پسر به نامهاي شاهين و افشين هستند.

سال 1346 دكتر منوچهر هزارخاني به ايران بازميگردد و به منظور داشتن شغلي، تدريس رشته آسيب شناسي در دانشكده پزشكي تبريز را مي­پذيرد. در پايان سال تحصيلي به خدمت نظام ميرود اما پس از بازگشت از خدمت، دانشگاه از پذيرش و تدريس مجدد او بعلت پي بردن به فعاليت سياسي­اش سر بازميزند.

آشنايي با صمد بهرنگي و عليرضا نابدل اما هزارخاني را در تبريز ماندگار و مدتي نيز بدون استخدام رسمي درهمين شهر به كار مي­پردازد. دوستان صمد نيز كه در تكاپوي انتشار مجله­اي هستند از هزارخاني مي­خواهند تا مقاله­اي براي انتشار در مجله بنويسد. نقدي بر” جهان بيني ماهي سياه كوچولو “ حاصل دوستي هزارخاني با صمد و همفكرانش است كه سال 1347 در مجله آرش منتشر مي­شود.

هزارخاني در بازگشت به تهران، دستگير و زنداني مي­شود. شبكه­اي از فعالين سياسي را ظاهراً ساواك كشف و تك تك اعضاي آن را بازداشت كرده كه هزارخاني هيچگونه شناخت قبلي و نزديك با هيچ­ يك از آنان نداشته اما در زندان با تك تك آنان آشنا مي­شود.

منوچهر هزارخاني چند صباحي نيز در وزارت بهداري مشغول كار شده  و در كميسيون ملي يونسكو او را به قول خودش به ”خرده­كاري“ مي­گمارند كه  از اين كار نيز محروم و اخراج مي­شود. پرويز ثابتي مقام امنيتي معروف كه از قضا همكلاس هزارخاني هم بوده او را احضار و از او ميخواهد يا كاملاً ” در راستاي دستگاه باشد يا برود. “ 

دكتر هزارخاني طي مدتي اشتغال در بيمارستان بوعلي تهران، آزمايشگاه آسيب شناسي را در اين بيمارستان راه­اندازي مي­كند.

منوچهر هزارخاني علاوه بر رشته پزشكي كه تخصص اوست، طي ساليان متمادي دستي توانا نيز در ترجمه آثار گوناگون از فرانسه به فارسي داشته و از جمله كتب بسيار، آثاري از امه سزر شاعر فرانسوي زبان اهل دومينيكن را نيز ترجمه كرده و در اين باره مي­گويد: ” امه سزر پايه­گزار سبكي در زبان فرانسه است و كلمه ( سياهپوست اساسي ) را هم آّندره بروسون پيشواي سوررئاليستهاي زمان خودش، پس از ديدار با او گفته  است “

دكتر هزارخاني در پاسخ به سئوالي در باره ترجمه شعر و نثر و اين كه بين پزشكي و ادبيات چگونه پيوند برقراركرديد مي­گويد: ”... شعر قابل ترجمه نيست چون با عميق­ترين احساسات آدمي سر و كار دارد و عميق­ترين احساسات آدمي يك چيز عجيب غريبي­ست، پيش پا افتاده و معمولي نيست. علم با فهم آدم سرو كار دارد و يك چيز معمولي­ست اما احساس و عاطفه چيز ديگريست... و ادبيات به طور كلي چون با عاطفه و احساس سر و كار دارد ترجمه و برگرداندن آن مشكل است و بار فرهنگي را افزايش مي­دهد... من مي­توانستم به جاي پزشك مثلاً نانوا باشم يا روزنامه­فروش... اما ادبيات بيشتر از پزشكي مورد علاقه­ام بود. روزگار اين­جور پيش آورد. سياست هم همين جور بود، آدم مي­افتد توش. البته اگر از اول اختيار كامل و تصميم داشتم مي­رفتم دنبال رياضيات، حتي الان هم مطالبي را مي­خوانم كه شايد با منطق خشك سر و كار دارد، اين منطق وزنه متقابل احساس و عاطفه است كه طرف مقابل در ادبيات است و معمولاً آدم يكي را از دست مي­دهد اما من به هر دو علاقه دارم. خصلتاً اينطور هستم.  البته لابد آدم خميره­اش را هم دارد. دلم مي­خواست نويسنده شوم مثلاً رمان بنويسم اما استعدادش را نداشتم و نتوانستم انجام دهم.

مجموع آثار دكتر هزارخاني اعم از گفتار، نوشته­ و ترجمه­ها با بيان و كلام شيوا و ترجمه دقيق و بجا، بر دامنه محدود فرهنگ و ادبيات سياسي ايران و غناي آنها بسيار افزوده و تأثير گذاشته است: ايوان ايليچ و آموزش فارغ از مدرسه،  تشنگي و گرسنگي اثر اوژن يونسكو ( نيمي ترجمه جلال آل احمد و نيمه ديگر ترجمه هزارخاني)، در دادگاه تاريخ اثر مددوف و آثاري از اٍمه سزر، ژاك فوره، ايزاك دويچر، ماكسيم رودنسون و آنتونيو گرامشي از جمله اين آثارند.

آتش زير خاكستر سوزان، ناشي از شرايط سياسي ايران كه به­تدريج گُر گرفته و مشتعل مي­شد،  ايجاد تشكلي جديد و منسجم از آزاديخواهان را ضروري ساخته و روند گسترش آن با توجه به شرايط و وقايع آن زمان ايران و مجموع پيامدهاي آن نيز منجر به شعرخواني شبهاي گوته گرديد كه دكتر هزارخاني نيز بعنوان يكي از اعضاي كانون نويسندگان ايران، در يكي از اين شبها به ايراد خطابه­اي در رد سانسور و نهادهاي اجرايي آن  پرداخته و از” ولتر“ نقل مي­كند كه: ” من با عقيده تو مخالفم اما تا جان دارم مي­كوشم تا تو حق داشته باشي عقيده ات را بيان كني“

با عزل بني صدر و شرايط رو به وخامت كشور، دكتر هزارخاني نيز مانند بسياري از روشنفكران و هنرمندان مخالف رژيم ارتجاعي، هر جا كه مي­رود ديگر مانند پيشتر مورد ” استقبال و خوشآمد­گويي“ نيست. دستجات فاشيسم مذهبي تقريباً همه جا را اشغال كرده­اند و هزارخاني چندين بار ناچار به تعويض جا مي­گردد تا سرانجام با پيشنهاد مجاهدين براي خروج از ايران به يكي از پايگاههاي آنان منتقل و به فرانسه مي­آيد.

دكتر هزارخاني ـ به نقل از خودش ـ آرشيو ذهن را ورق مي­زند و اين­كه: ” سال 1360 يك روز صبح زود به خانه­اي كه ” مريم “ آنجا بود رفتم. مجاهدين ديگري از جمله جابرزاده و تشيد و همسر كاك صالح هم بودند و از آّنجا عازم تبريز شديم كه وقتي رسيديم جاده را بسته بودند چون امام جمعه را زده بودند. بعد از تبريز به مرز تركيه رفتيم و به كمك كردها و عسگر نامي از راهنمايان كرد به محل كردنشينان منتقل و سپس به استانبول و از آنجا به فرانسه رسيديم“

سال 1360 دكتر هزارخاني با سمت نماينده شورا در ايتاليا، مدتي در اين كشور به سر مي­برد و در اين­باره مي­گويد: ” در ايتاليا گفتم من مي­خواهم در خانه مجاهدين زندگي كنم و همين هم شد. در پايگاه­شان دفتري برايم در نظر گرفتند و همانجا مشغول كار شدم.“ در بازگشت دوباره به فرانسه اما مسئوليت انتشار مجله شورا به او واگذار مي­شود.

دكتر منوچهر هزارخاني طي 37 سال زندگي در تبعيد ناگزير، علاوه بر داشتن مسئوليت كميسيون فرهنگ و هنر شورا همچنان اما با تلاشي بي­همتا براي اعتلا و ارتقاي سطح  فرهنگ در مسير مبارزه اي پيگير براي آزادي و عدالت مي­رزمد و مي­نويسد. انبوه مقالات، سخنرانيها يا آثاري كه از زبان فرانسه به فارسي ترجمه كرده از جمله انتشار ترجمه كتابهاي ساليان اخير او: شتاب زمان اثر گرتموت روزا، فصل بحران اثر ميشل سٍر و بيشماران اثر مايكل هارت / آنتونيو نگري گواه و شاهدان اين تلاش ارزشمند­ فرهنگي­اند كه همچنان ادامه دارد.