منوچهر هزارخانی
دكتر منوچهر هزارخاني
منوچهر هزارخاني سال 1313 در محله قديمي سنگلج ـ تهران و در خانوادهاي مردسالار چشم به جهان گشود. پدر فردي نظامي و مادر زني سنتي با سوادي مختصر اما بسيار با هوش، تيزبين و با كلامي چنان طنزآميز بود كه شوخ طبعي و طنز هزارخاني را نيز شايد بتوان به مادر نسبت داد.
هزارخاني دوره ابتدايي را در دبستان نظامي و متوسطه را در دبيرستان فيروزبهرام به پايان رساند و با شركت در كنكور دانشگاه تهران، براي تحصيل در رشته دندانپزشكي پذيرفته شد اما پدر بيهيچ علاقه به دندانپزشكي، تحصيل اين رشته را براي فرزند نيز مناسب ندانسته و در پاسخ به منوچهر كه از او در باره طول سنوات تحصيل در رشته دندانپزشكي سئوال كرده و پنج سال را پاسخ شنيده بود، به شوخي و جدي ميگويد: ” آدم كه بيشتر از 32 دندان ندارد، آن وقت حيف نيست كه پنج سال از عمر فقط صرف اين تعداد دندان شود!! من دلم ميخواهد رشته پزشكي بخواني و ميفرستمت خارج تا همين رشته را تحصيل كني“ و منوچهر سال 1331 براي تحصيل رشته پزشكي عازم فرانسه ميشود با آن كه به علت آشنايي تازه با مسايل سياسي زمان مصدق و انگيزه شركت در فعاليتها و تظاهرات آن دوران، رغبت چنداني هم به خروج از ايران ندارد.
دكتر هزارخاني طي مصاحبهاي در اين باره ميگويد: ” ... دكتر مصدق نخست وزير بود ما هم طرفدار دولت ملي بوديم يعني بالقوه اعضاي جنبش اپوزيسيون مخالف دولت بوديم... فضاي بعد از جنگ هم بود. خوبيهاي فضاي صلحآميز بعد از جنگ را داشت بديهاي خودش را هم داشت. عدهاي روزنامهنگار هم بودند كه آدمهاي سياسي را تعبير ميكردند و همان موقع هم عدهاي اين فضا را دموكراسي كاذب ميگفتند چون مثلاً انتخابات بود، مجلس هم بود اما سانسور كه رسم ديكتاتورهاست هم بود. گاهي روزنامهاي را توقيف ميكردند كه بعد با نام ديگري دوباره منتشر ميشد. من هم جزو دانشآموزان طرفدار مصدق بودم و ما بهعنوان شاگردان مدرسه تظاهرات و اعتصاب ميكرديم براي مصدق. احزاب هم بودند حزب توده هم بود كه سياستهايش در راستاي اتحاد جماهير شوروي بود ـ كه ديگر وجود ندارد ـ و اين جوّ بطور كلي از سال 21 ـ 1320 تا كودتاي 28 مرداد كه نقطه پايان آن بود به همين ترتيب جريان داشت. “
دانشگاه مونپليه از بهترين دانشگاههاي فرانسه است و اكثر دانشجويان ايراني نيز آن زمان اين دانشگاه را براي تحصيل انتخاب ميكردند. هزارخاني ضمن تحصيل پزشكي در دانشگاه بهتدريج در فعاليت انجمنهاي دانشجويي فرانسوي، اتحاديهها و آخر سر در جلسات و كنگرههاي آنان نيز شركت و با نحوه فعاليت و تشكيلات آنها كه به طور عمده با افكار و تمايلات چپ بودند، از نزديك آشنا ميشود. اوج اين آشنايي به دوران جنگ الجزاير و فعاليتهاي گسترده و فراگير آن دوران عليه اين جنگ برميگردد كه اغلب توسط دانشجويان چپ ترتيب داده ميشد.
هزارخاني ميگويد: ” فعاليتهاي دانشجويي خارج از كشور كه بدنبال اتفاقات سياسي ايران نضج ميگرفت، فضاي مساعدي براي مبارزين و تشكيل دستجات، سازمانها و فعاليت سياسي آنان فراهم ميكرد و انجمنهاي ايراني در آلمان هم هسته اوليه كنفدراسيون را به وجود آوردند. “
رشد و بلوغ اين هسته، مرهون كوشش بنیانگذاران آن از جمله دكتر هزارخانيست كه در جلسه اوليه بنیانگذاری كنفدراسيون در شهر هايدلبرگ آلمان شركت و به اتفاق ساير پايهگذاران، كنفدراسيون را تشكيل و به آن شكل ميدهند.
دكتر هزارخاني تشكيل و تحليل كنفدراسيون را چنين تعريف ميكند:” ...كنفدراسيون مثل موجود زندهاي به تدريج تكامل يافت تا ” كنفدراسيون محصلين و دانشجويان ايراني در اروپا “ در سالهاي 1961 ـ 1960 به وجود آمد. يك سال بعد هم دانشجويان امريكا و سپس دانشجويان دانشگاه تهران به اين كنفدراسيون پيوستند كه مانند اتحاديهاي در خارج از كشور شد و وقايع سياسي آن زمان ايران بر آن سايه افكنده بود، اما با وجود گستردگي و فعاليتهاي بسيار آن، عقبه مطلوبي نداشت و تكه پاره شد. هر گرايش تكهاي از اين مال سياسي را سهم خود دانست و آن را اشغال كرد و فعاليت خاص خود را پيش گرفت و جنبش دانشجويي عملاً تبديل به يك سازمان مخالف دولت ايران شد. “
هزارخاني پس از پايان دوره پزشكي و دريافت تز دكترا براي ادامه تحصيل در رشته آسيب شناسي كه دانشگاه مونپليه فاقد آن بود به پاريس آمده و در همين شهر با ” شهرآشوب“ آشنا شده و در يكي از مساجد پاريس ـ به خواست پدر همسر ـ با وي ازدواج ميكند. ثمره اين ازدراج دو پسر به نامهاي شاهين و افشين هستند.
سال 1346 دكتر منوچهر هزارخاني به ايران بازميگردد و به منظور داشتن شغلي، تدريس رشته آسيب شناسي در دانشكده پزشكي تبريز را ميپذيرد. در پايان سال تحصيلي به خدمت نظام ميرود اما پس از بازگشت از خدمت، دانشگاه از پذيرش و تدريس مجدد او بعلت پي بردن به فعاليت سياسياش سر بازميزند.
آشنايي با صمد بهرنگي و عليرضا نابدل اما هزارخاني را در تبريز ماندگار و مدتي نيز بدون استخدام رسمي درهمين شهر به كار ميپردازد. دوستان صمد نيز كه در تكاپوي انتشار مجلهاي هستند از هزارخاني ميخواهند تا مقالهاي براي انتشار در مجله بنويسد. نقدي بر” جهان بيني ماهي سياه كوچولو “ حاصل دوستي هزارخاني با صمد و همفكرانش است كه سال 1347 در مجله آرش منتشر ميشود.
هزارخاني در بازگشت به تهران، دستگير و زنداني ميشود. شبكهاي از فعالين سياسي را ظاهراً ساواك كشف و تك تك اعضاي آن را بازداشت كرده كه هزارخاني هيچگونه شناخت قبلي و نزديك با هيچ يك از آنان نداشته اما در زندان با تك تك آنان آشنا ميشود.
منوچهر هزارخاني چند صباحي نيز در وزارت بهداري مشغول كار شده و در كميسيون ملي يونسكو او را به قول خودش به ”خردهكاري“ ميگمارند كه از اين كار نيز محروم و اخراج ميشود. پرويز ثابتي مقام امنيتي معروف كه از قضا همكلاس هزارخاني هم بوده او را احضار و از او ميخواهد يا كاملاً ” در راستاي دستگاه باشد يا برود. “
دكتر هزارخاني طي مدتي اشتغال در بيمارستان بوعلي تهران، آزمايشگاه آسيب شناسي را در اين بيمارستان راهاندازي ميكند.
منوچهر هزارخاني علاوه بر رشته پزشكي كه تخصص اوست، طي ساليان متمادي دستي توانا نيز در ترجمه آثار گوناگون از فرانسه به فارسي داشته و از جمله كتب بسيار، آثاري از امه سزر شاعر فرانسوي زبان اهل دومينيكن را نيز ترجمه كرده و در اين باره ميگويد: ” امه سزر پايهگزار سبكي در زبان فرانسه است و كلمه ( سياهپوست اساسي ) را هم آّندره بروسون پيشواي سوررئاليستهاي زمان خودش، پس از ديدار با او گفته است “
دكتر هزارخاني در پاسخ به سئوالي در باره ترجمه شعر و نثر و اين كه بين پزشكي و ادبيات چگونه پيوند برقراركرديد ميگويد: ”... شعر قابل ترجمه نيست چون با عميقترين احساسات آدمي سر و كار دارد و عميقترين احساسات آدمي يك چيز عجيب غريبيست، پيش پا افتاده و معمولي نيست. علم با فهم آدم سرو كار دارد و يك چيز معموليست اما احساس و عاطفه چيز ديگريست... و ادبيات به طور كلي چون با عاطفه و احساس سر و كار دارد ترجمه و برگرداندن آن مشكل است و بار فرهنگي را افزايش ميدهد... من ميتوانستم به جاي پزشك مثلاً نانوا باشم يا روزنامهفروش... اما ادبيات بيشتر از پزشكي مورد علاقهام بود. روزگار اينجور پيش آورد. سياست هم همين جور بود، آدم ميافتد توش. البته اگر از اول اختيار كامل و تصميم داشتم ميرفتم دنبال رياضيات، حتي الان هم مطالبي را ميخوانم كه شايد با منطق خشك سر و كار دارد، اين منطق وزنه متقابل احساس و عاطفه است كه طرف مقابل در ادبيات است و معمولاً آدم يكي را از دست ميدهد اما من به هر دو علاقه دارم. خصلتاً اينطور هستم. البته لابد آدم خميرهاش را هم دارد. دلم ميخواست نويسنده شوم مثلاً رمان بنويسم اما استعدادش را نداشتم و نتوانستم انجام دهم.
مجموع آثار دكتر هزارخاني اعم از گفتار، نوشته و ترجمهها با بيان و كلام شيوا و ترجمه دقيق و بجا، بر دامنه محدود فرهنگ و ادبيات سياسي ايران و غناي آنها بسيار افزوده و تأثير گذاشته است: ايوان ايليچ و آموزش فارغ از مدرسه، تشنگي و گرسنگي اثر اوژن يونسكو ( نيمي ترجمه جلال آل احمد و نيمه ديگر ترجمه هزارخاني)، در دادگاه تاريخ اثر مددوف و آثاري از اٍمه سزر، ژاك فوره، ايزاك دويچر، ماكسيم رودنسون و آنتونيو گرامشي از جمله اين آثارند.
آتش زير خاكستر سوزان، ناشي از شرايط سياسي ايران كه بهتدريج گُر گرفته و مشتعل ميشد، ايجاد تشكلي جديد و منسجم از آزاديخواهان را ضروري ساخته و روند گسترش آن با توجه به شرايط و وقايع آن زمان ايران و مجموع پيامدهاي آن نيز منجر به شعرخواني شبهاي گوته گرديد كه دكتر هزارخاني نيز بعنوان يكي از اعضاي كانون نويسندگان ايران، در يكي از اين شبها به ايراد خطابهاي در رد سانسور و نهادهاي اجرايي آن پرداخته و از” ولتر“ نقل ميكند كه: ” من با عقيده تو مخالفم اما تا جان دارم ميكوشم تا تو حق داشته باشي عقيده ات را بيان كني“
با عزل بني صدر و شرايط رو به وخامت كشور، دكتر هزارخاني نيز مانند بسياري از روشنفكران و هنرمندان مخالف رژيم ارتجاعي، هر جا كه ميرود ديگر مانند پيشتر مورد ” استقبال و خوشآمدگويي“ نيست. دستجات فاشيسم مذهبي تقريباً همه جا را اشغال كردهاند و هزارخاني چندين بار ناچار به تعويض جا ميگردد تا سرانجام با پيشنهاد مجاهدين براي خروج از ايران به يكي از پايگاههاي آنان منتقل و به فرانسه ميآيد.
دكتر هزارخاني ـ به نقل از خودش ـ آرشيو ذهن را ورق ميزند و اينكه: ” سال 1360 يك روز صبح زود به خانهاي كه ” مريم “ آنجا بود رفتم. مجاهدين ديگري از جمله جابرزاده و تشيد و همسر كاك صالح هم بودند و از آّنجا عازم تبريز شديم كه وقتي رسيديم جاده را بسته بودند چون امام جمعه را زده بودند. بعد از تبريز به مرز تركيه رفتيم و به كمك كردها و عسگر نامي از راهنمايان كرد به محل كردنشينان منتقل و سپس به استانبول و از آنجا به فرانسه رسيديم“
سال 1360 دكتر هزارخاني با سمت نماينده شورا در ايتاليا، مدتي در اين كشور به سر ميبرد و در اينباره ميگويد: ” در ايتاليا گفتم من ميخواهم در خانه مجاهدين زندگي كنم و همين هم شد. در پايگاهشان دفتري برايم در نظر گرفتند و همانجا مشغول كار شدم.“ در بازگشت دوباره به فرانسه اما مسئوليت انتشار مجله شورا به او واگذار ميشود.
دكتر منوچهر هزارخاني طي 37 سال زندگي در تبعيد ناگزير، علاوه بر داشتن مسئوليت كميسيون فرهنگ و هنر شورا همچنان اما با تلاشي بيهمتا براي اعتلا و ارتقاي سطح فرهنگ در مسير مبارزه اي پيگير براي آزادي و عدالت ميرزمد و مينويسد. انبوه مقالات، سخنرانيها يا آثاري كه از زبان فرانسه به فارسي ترجمه كرده از جمله انتشار ترجمه كتابهاي ساليان اخير او: شتاب زمان اثر گرتموت روزا، فصل بحران اثر ميشل سٍر و بيشماران اثر مايكل هارت / آنتونيو نگري گواه و شاهدان اين تلاش ارزشمند فرهنگياند كه همچنان ادامه دارد.