پرویز یاحقی: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۹۷ بایت اضافه‌شده ،  ‏۶ آوریل ۲۰۱۸
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۷: خط ۱۷:


== <small>مصاحبه:</small>  ==
== <small>مصاحبه:</small>  ==
من از کودکی علاقه زیادی به موسیقی نشان می دادم. مرحوم یا حقی به خوبی به این نکته رسیده بود ، ولی پدرم مخالفت سرسخت موسیقی دان شدن من بود و همین اختلاف باعث می شد که ساعت ها ، آن دو با همدیگر مذاکره کنند . پدرم هم دریافته بود که قضیه به این آسانی ها نیست . مبارزه و کشمکش بین پدرم و گروه مقابل او که در رأس آنها یا حقی و صبا بودند، شکل جدی تری به خود گرفت . نه این که با موسیقی بیگانه باشد ، خیر فقط نمی خواست که فرزندش موسیقیدان شود . او می خواست من دکتر یا مهندس شوم . اما دایی بدون توجه به خواست پدرم ، دست از راهنمائی و آموزش من برنمی داشت . کار به جایی رسید که پدرم برای اینکه من را از محیط دور کند ، تصمیم گرفت به بهانه مأموریت اداری مرا از کشور خارج کند . چشم باز کردم خودم را در بیروت یافتم . زمانی که از حسین یاحقی ، صبا و ... دور شدم به سختی بیمار شدم . کاخ آرزوهایم را که همان همنشینی با موسیقیدانان بود ، فرو ریخته دیدم . یادم رفت بگویم فلوت کوچکی داشتم که با آن نغمه های موسیقی را تقلید می کردم و پدرم حتی اجازه نداد فلوت را همراه بیاورم . بیماری من هر روز شکل جدی تری به خود می گرفت . پدرم که بسیار مرا دوست داشت ، هر روز مرا نزد یک پزشک می برد . بعد از مدتی نزد این پزشک و آن پزشک رفتن ، عاقبت یک دکتر فرانسوی ، پس از معاینات زیادی به پدرم گفت :" فرزند خردسال شما از دوری چیزی رنج می برد ". از او خواست که هرچه زودتر آن چیز را که از من دور کرده ، به من بازگرداند . او به پدرم گفت :" اگر غیر از این باشد کودک تو از بین می رود ."دور شدن از کانون موسیقی ، من را تا آستانه مرگ پیش برد .پدرم خیلی نگران بود . ولی از طرفی نمیخواست که من را بازگرداند. خلاصه ، خبر بیماری من به گوش مادرم رسید . مادرم در نامه ای خطاب به پدرم نوشت : " تو می خواهی پرویز را بکشی تا حرف خودت را به کرسی بنشانی ". سه یا چهار ساله به سختی گذشت . تا این که در آستانه ده سالگی ، با پول تو جیبی که جمع کرده بودم از خانه پدری فرار کردم و به ایران بازگشتم . به محض رسیدن به ایران ، خانواده ام مرا در بیمارستان بستری کردند . ابتدا بیماری من را سل تشخیص دادند ، ولی بعد از مدت کوتاهی علت اصلی بیماری ام را تشخیص دادند و در نامه ای خطاب به پدرم گفتند: " اگر بیش از این پافشاری کنی فرزندت از بین می رود "..... من در ایران ماندم و نزد استاد حسین یا حقی تعلیم موسیقی را به صورت جدی ادامه دادم .
من از کودکی علاقه زیادی به موسیقی نشان می دادم. مرحوم یا حقی به خوبی به این نکته رسیده بود ، ولی پدرم مخالفت سرسخت موسیقی دان شدن من بود و همین اختلاف باعث می شد که ساعت ها ، آن دو با همدیگر مذاکره کنند . پدرم هم دریافته بود که قضیه به این آسانی ها نیست . مبارزه و کشمکش بین پدرم و گروه مقابل او که در رأس آنها یا حقی و صبا بودند، شکل جدی تری به خود گرفت . نه این که با موسیقی بیگانه باشد ، خیر فقط نمی خواست که فرزندش موسیقیدان شود . او می خواست من دکتر یا مهندس شوم . اما دایی بدون توجه به خواست پدرم ، دست از راهنمائی و آموزش من برنمی داشت . کار به جایی رسید که پدرم برای اینکه من را از محیط دور کند ، تصمیم گرفت به بهانه مأموریت اداری مرا از کشور خارج کند . چشم باز کردم خودم را در بیروت یافتم . زمانی که از حسین یاحقی ، صبا و ... دور شدم به سختی بیمار شدم . کاخ آرزوهایم را که همان همنشینی با موسیقیدانان بود ، فرو ریخته دیدم . یادم رفت بگویم فلوت کوچکی داشتم که با آن نغمه های موسیقی را تقلید می کردم و پدرم حتی اجازه نداد فلوت را همراه بیاورم . بیماری من هر روز شکل جدی تری به خود می گرفت . پدرم که بسیار مرا دوست داشت ، هر روز مرا نزد یک پزشک می برد . بعد از مدتی نزد این پزشک و آن پزشک رفتن ، عاقبت یک دکتر فرانسوی ، پس از معاینات زیادی به پدرم گفت :" فرزند خردسال شما از دوری چیزی رنج می برد ". از او خواست که هرچه زودتر آن چیز را که از من دور کرده ، به من بازگرداند . او به پدرم گفت :" اگر غیر از این باشد کودک تو از بین می رود ."دور شدن از کانون موسیقی ، من را تا آستانه مرگ پیش برد .پدرم خیلی نگران بود . ولی از طرفی نمیخواست که من را بازگرداند. خلاصه ، خبر بیماری من به گوش مادرم رسید . مادرم در نامه ای خطاب به پدرم نوشت : " تو می خواهی پرویز را بکشی تا حرف خودت را به کرسی بنشانی ". سه یا چهار ساله به سختی گذشت . تا این که در آستانه ده سالگی ، با پول تو جیبی که جمع کرده بودم از خانه پدری فرار کردم و به ایران بازگشتم . به محض رسیدن به ایران ، خانواده ام مرا در بیمارستان بستری کردند . ابتدا بیماری من را سل تشخیص دادند ، ولی بعد از مدت کوتاهی علت اصلی بیماری ام را تشخیص دادند و در نامه ای خطاب به پدرم گفتند: " اگر بیش از این پافشاری کنی فرزندت از بین می رود "..... من در ایران ماندم و نزد استاد حسین یا حقی تعلیم موسیقی را به صورت جدی ادامه دادم .<ref>[http://alimaleki.blogsky.com/1387/06/13/post-87/ همه چیز درباره ی پرویز یاحقی]</ref>
 
چهارشنبه۱۳ شهریور‌ماه سال ۱۳۸۷ساعت ۱۱:۲۲ ق.ظ


جستارهای وابسته ==
جستارهای وابسته ==
۱٬۱۳۲

ویرایش