۱٬۱۳۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۸: | خط ۴۸: | ||
| جایگزین_امضا = | | جایگزین_امضا = | ||
}} | }} | ||
== زندگی نامه == | == زندگی نامه == | ||
پرویز صدیقی پارسی متولد تهران سال ۱۳۱۵، خیابان صفی علیشاه، از خانواده «صدیقی پارسی»، بدنیا آمد. مادرش (به نام «بدوی») از خواهران حسین یاحقی است. پدرش، دیپلمات و کارمند وزارت امور خارجه بود.<ref>[http://avangardsite.ir/1393/11/13/yahaghi-death-8years-violonist/ هشتمین سالمرگ پرویز یاحقی]</ref> | پرویز صدیقی پارسی متولد تهران سال ۱۳۱۵، خیابان صفی علیشاه، از خانواده «صدیقی پارسی»، بدنیا آمد. مادرش (به نام «بدوی») از خواهران حسین یاحقی است. پدرش، دیپلمات و کارمند وزارت امور خارجه بود.<ref>[http://avangardsite.ir/1393/11/13/yahaghi-death-8years-violonist/ هشتمین سالمرگ پرویز یاحقی]</ref> | ||
پرویز صدیقی پارسی ملقب به (پرویز یاحقی) در ۱۶ شهریور ماه ۱۳۱۴ خورشیدی در تهران متولد شد. وی از کودکی علاقهمند به موسیقی بود. در هفت سالگی وارد کلاس موسیقی شد. استاد حسین علاقهمندی پرویز را دریافت وی را تحت تعلیم خود قرار داد. در یازده سالگی دوره آموزش ردیفهای پنجگانه که شامل پیش درآمدها، چهار مضرابها، آهنگهای ضربی و دستگاههای موسیقی ایرانیست را گذراند. در یک میهمانی استاد صبا به نبوع و توانایی پرویز پیبرده و برای ادامه فراگیری بیشتر وی را پذیرفت و...پس از گذراندن این دورهها بود. که به دعوت داود پیرنیا وارد برنامه گلها شد. در هجده سالگی یکی از ساختههایش به نام امید دل من کجایی، را با صدای استاد غلامحسین بنان در برنامه گلها اجرا کرد. و به پیشنهاد استاد صبا خود رهبری ارکستر را به عهده گرفت .<ref name=":1">ایرنا - [http://www.irna.ir/fa/News/82656601 پرویز یاحقی، موسیقیدانی که خبرنگار بود] | پرویز صدیقی پارسی ملقب به (پرویز یاحقی) در ۱۶ شهریور ماه ۱۳۱۴ خورشیدی در تهران متولد شد. وی از کودکی علاقهمند به موسیقی بود. در هفت سالگی وارد کلاس موسیقی شد. استاد حسین علاقهمندی پرویز را دریافت وی را تحت تعلیم خود قرار داد. در یازده سالگی دوره آموزش ردیفهای پنجگانه که شامل پیش درآمدها، چهار مضرابها، آهنگهای ضربی و دستگاههای موسیقی ایرانیست را گذراند. در یک میهمانی استاد صبا به نبوع و توانایی پرویز پیبرده و برای ادامه فراگیری بیشتر وی را پذیرفت و...پس از گذراندن این دورهها بود. که به دعوت داود پیرنیا وارد برنامه گلها شد. در هجده سالگی یکی از ساختههایش به نام امید دل من کجایی، را با صدای استاد غلامحسین بنان در برنامه گلها اجرا کرد. و به پیشنهاد استاد صبا خود رهبری ارکستر را به عهده گرفت .<ref name=":1">ایرنا - [http://www.irna.ir/fa/News/82656601 پرویز یاحقی، موسیقیدانی که خبرنگار بود]</ref> | ||
</ref> | |||
== خاطرات == | == خاطرات == | ||
خط ۶۱: | خط ۵۹: | ||
== <small>مصاحبه با پرویز یاحقی:</small> == | == <small>مصاحبه با پرویز یاحقی:</small> == | ||
<blockquote>من از کودکی علاقه زیادی به موسیقی نشان میدادم. مرحوم یا حقی (حسین) به خوبی به این نکته رسیده بود، ولی پدرم مخالف سرسخت موسیقی دان شدن من بود و همین اختلاف باعث میشد که ساعتها، آن دو با همدیگر مذاکره کنند . پدرم هم دریافته بود که قضیه به این آسانیها نیست. مبارزه و کشمکش بین پدرم و گروه مقابل که در رأس آنها یا حقی و صبا بودند، شکل جدی تری به خود گرفت. نه این که با موسیقی بیگانه باشد، خیر فقط نمیخواست که فرزندش موسیقیدان شود. میخواست من دکتر یا مهندس شوم. اما دایی بدون توجه به خواست پدرم، دست از راهنمائی و آموزش من برنمی داشت. کار به جایی رسید که پدرم برای اینکه من را از محیط دور کند، تصمیم گرفت به بهانه مأموریت اداری مرا از کشور خارج کند. چشم باز کردم خودم را در بیروت یافتم. زمانی که از حسین یاحقی، صبا و ... دور شدم به سختی بیمار شدم . کاخ آرزوهایم را که همان همنشینی با موسیقیدانان بود، فرو ریخته دیدم. یادم رفت بگویم فلوت کوچکی داشتم که با آن نغمههای موسیقی را تقلید میکردم و پدرم حتی اجازه نداد فلوت را همراه بیاورم. بیماری من هر روز شکل جدی تری به خود میگرفت. پدرم که بسیار مرا دوست داشت، هر روز مرا نزد یک پزشک میبرد. بعد از مدتی نزد این پزشک و آن پزشک رفتن، عاقبت یک دکتر فرانسوی، پس از معاینات زیادی به پدرم گفت: «فرزند خردسال شما از دوری چیزی رنج میبرد». از او خواست که هرچه زودتر آن چیز را که از من دور کرده، به من بازگرداند. او به پدرم گفت :« اگر غیر از این باشد کودک تو از بین می رود».دور شدن از کانون موسیقی، من را تا آستانه مرگ پیش برد. پدرم خیلی نگران بود. ولی از طرفی نمیخواست که من را بازگرداند. خلاصه، خبر بیماری من به گوش مادرم رسید. مادرم در نامهای خطاب به پدرم نوشت : « تو میخواهی پرویز را بکشی تا حرف خودت را به کرسی بنشانی». سه یا چهار سال به سختی گذشت. تا این که در آستانه ده سالگی، با پول تو جیبی که جمع کرده بودم از خانه پدری فرار کردم و به ایران بازگشتم. به محض رسیدن به ایران، خانوادهام مرا در بیمارستان بستری کردند. ابتدا بیماری من را سل تشخیص دادند، ولی بعد از مدت کوتاهی علت اصلی بیماریام را تشخیص دادند و در نامهای خطاب به پدرم گفتند: «اگر بیش از این پافشاری کنی فرزندت از بین میرود »... من در ایران ماندم و نزد استاد حسین یا حقی تعلیم موسیقی را به صورت جدی ادامه دادم .<ref>[http://alimaleki.blogsky.com/1387/06/13/post-87/ همه چیز درباره ی پرویز یاحقی]</ref></blockquote><blockquote>چهارشنبه۱۳ شهریورماه سال ۱۳۸۷ساعت ۱۱:۲۲ ق.ظ</blockquote>جستارهای وابسته == | <blockquote>من از کودکی علاقه زیادی به موسیقی نشان میدادم. مرحوم یا حقی (حسین) به خوبی به این نکته رسیده بود، ولی پدرم مخالف سرسخت موسیقی دان شدن من بود و همین اختلاف باعث میشد که ساعتها، آن دو با همدیگر مذاکره کنند . پدرم هم دریافته بود که قضیه به این آسانیها نیست. مبارزه و کشمکش بین پدرم و گروه مقابل که در رأس آنها یا حقی و صبا بودند، شکل جدی تری به خود گرفت. نه این که با موسیقی بیگانه باشد، خیر فقط نمیخواست که فرزندش موسیقیدان شود. میخواست من دکتر یا مهندس شوم. اما دایی بدون توجه به خواست پدرم، دست از راهنمائی و آموزش من برنمی داشت. کار به جایی رسید که پدرم برای اینکه من را از محیط دور کند، تصمیم گرفت به بهانه مأموریت اداری مرا از کشور خارج کند. چشم باز کردم خودم را در بیروت یافتم. زمانی که از حسین یاحقی، صبا و ... دور شدم به سختی بیمار شدم . کاخ آرزوهایم را که همان همنشینی با موسیقیدانان بود، فرو ریخته دیدم. یادم رفت بگویم فلوت کوچکی داشتم که با آن نغمههای موسیقی را تقلید میکردم و پدرم حتی اجازه نداد فلوت را همراه بیاورم. بیماری من هر روز شکل جدی تری به خود میگرفت. پدرم که بسیار مرا دوست داشت، هر روز مرا نزد یک پزشک میبرد. بعد از مدتی نزد این پزشک و آن پزشک رفتن، عاقبت یک دکتر فرانسوی، پس از معاینات زیادی به پدرم گفت: «فرزند خردسال شما از دوری چیزی رنج میبرد». از او خواست که هرچه زودتر آن چیز را که از من دور کرده، به من بازگرداند. او به پدرم گفت :« اگر غیر از این باشد کودک تو از بین می رود».دور شدن از کانون موسیقی، من را تا آستانه مرگ پیش برد. پدرم خیلی نگران بود. ولی از طرفی نمیخواست که من را بازگرداند. خلاصه، خبر بیماری من به گوش مادرم رسید. مادرم در نامهای خطاب به پدرم نوشت : « تو میخواهی پرویز را بکشی تا حرف خودت را به کرسی بنشانی». سه یا چهار سال به سختی گذشت. تا این که در آستانه ده سالگی، با پول تو جیبی که جمع کرده بودم از خانه پدری فرار کردم و به ایران بازگشتم. به محض رسیدن به ایران، خانوادهام مرا در بیمارستان بستری کردند. ابتدا بیماری من را سل تشخیص دادند، ولی بعد از مدت کوتاهی علت اصلی بیماریام را تشخیص دادند و در نامهای خطاب به پدرم گفتند: «اگر بیش از این پافشاری کنی فرزندت از بین میرود »... من در ایران ماندم و نزد استاد حسین یا حقی تعلیم موسیقی را به صورت جدی ادامه دادم .<ref>[http://alimaleki.blogsky.com/1387/06/13/post-87/ همه چیز درباره ی پرویز یاحقی]</ref></blockquote><blockquote>چهارشنبه۱۳ شهریورماه سال ۱۳۸۷ساعت ۱۱:۲۲ ق.ظ</blockquote> | ||
== درگذشت == | |||
پرویز یاحقی در ده سال پایانی عمرش انزوا گزید. در ۱۳ بهمنماه ۱۳۸۵ در آپارتمانش در خیابان آفریقای تهران درگذشت. <ref>توانا - [https://tavaana.org/fa/ParvizYahaghi پرویز یاحقی نابغهی کمنظیر موسیقی ایران] | |||
</ref> | |||
جستارهای وابسته == | |||
== منابع == | == منابع == |
ویرایش