کاربر:دانا/صفحه تمرین

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو

۱۹ بهمن سال ۱۳۶۰ روز حمله نیروهای جمهوری اسلامی به یکی از پایگاههای مجاهدین در زعفرانیه تهران بود.

وزدهم بهمن سال1360ر سرخوز وقوع یکی ازترین صحنه‌های دلاوری فرزندان مجاهد میهن ماست. حماسه‌ای که برگی زرین از وفای مجاهدان ایران‌زمین را به تاریخ مبارزان راه آزادی هدیه کرد. آن بهمن، هشت ماه پرخون و پر بغض را در پشت سر داشت. از خرداد ماه همان سال خمینی، نقاب از چهرهٴ واقعی خود برداشته، پاسدارانش را برای آتش گشودن به تظاهرات مسالمت‌آمیز مردم تهران در سی خرداد گسیل کرده بود. پس از آن نیز با اعدامهای وحشیانهٴ دختران و پسرانی که شعار آزادی داده بودند، بر آن شده بود تا پایه‌های دیکتاتوری سبعانهٴخود را، محکم کند. اما یک نسل در برابر او در خیابانها قد برافراشت. نسل مجاهد، که در خانه‌های مخفی، تجمع می‌کرد، با گذشتن از جان، شعار مرگ بر خمینی را در خیابانها فریاد می‌زد و در هیأت تیمهای مسلح به گشتهای تا دندان مسلح خمینی می‌تاخت. در قلب این نسل، پایگاه اشرف و موسی، قرار داشت. پایگاهی در زعفرانیهٴ تهران. اشرف، همسر مسعود رجوی، زن پیشتاز مجاهدی که از هنگام دانشجویی‌اش در رشته مهندسی فیزیک دانشگاه صنعتی شریف، برای مبارزه با دیکتاتوری شاه به صفوف مجاهدین پیوسته بود، و موسی خیابانی، یار و سردار مسعود، با گروهی از فرماندهان و کادرهای مجاهدین، ساکنان این برج ایستادگی و آزادیخواهی بودند. 

مزدوران و جلادان خمینی که ماهها کوشش کرده بودند، تا این قلب پرتپش را بیابند، سرانجام شب نوزدهم بهمن، آنچه را به‌دنبال آن بودند، یافتند و به محاصرهٴ پایگاه پرداختند. 

آنان تمامی راههای منتهی به این پایگاه را بستند و پاسداران و کمیته‌چی‌ها و مزدوران دادستانی را حلقه به حلقه به دور آن سنگر آزادی چیدند. به این ترتیب، در طول شب که شب شبیخون ارتجاع به سنگر آزادی بود، بر فراز هر بام، و در کنج هر دیوار و در پناه هر پنجرهٴ مشرف به خانهٴ اشرف و موسی، پاسداری مسلح نشسته بود. 

دشمن خدا و خلق نیز دندان طمع خویش را برای زنده به چنگ آوردن گروهی از سران مجاهدین، تیز کرده بود. از این‌رو پس از تدارک همهٴ اسباب هجوم و جنایت و کشتار، و محکم کردن همهٴ پستها و راه‌بندها، دستور بارش آتش کین‌جویان ضدخلق، بر پایگاه مجاهدان داده شد. ساعت 5 بامداد. ساعت شلیک شب به قافلهٴ روز بود. و با اولین شلیک جانیان، رگبار آتش مجاهدان سنگر اشرف و موسی، اولین طلایهٴ عاشورای مجاهدین شد. 

ماجرا تا پایان آن در یک جمله خلاصه می‌شود: رزم جانبازی و فدا، وفای به عهد، جانانه جنگیدن، تا آخرین گلوله و تا آخرین نفس، در راه خلق محبوب. 

مجاهدان سنگر اشرف و موسی، با تهور و جانبازی، هر پاسدار جنایتکاری را که جرأت نزدیک شدن به حریم مجاهد خلق می‌یافت با سرب سوزان سزا می‌دادند. 

در پایان، دشمن ضدبشر، به کوبیدن پایگاه با موشک، و شلیک همهٴ سلاحهای سبک و نیم‌سنگین، تا حد به آتش کشیدن تمامی پایگاه روی آوردند. و به این ترتیب، پس از نبردی سه ساعته، حماسهٴتسلیم‌ناپذیری و فداکاری مجاهدین به اوج خود رسید. در پایگاه سردار، تنها سه کودک زنده به‌جا مانده بودند. و باقی، پیکرهای خونین شهیدان بود. شهیدان قهرمان پایگاه اشرف و موسی عبارت بودند از: 

اشرف رجوی، موسی خیابانی، آذر رضایی، محمد مقدم، مهشید فرزانه‌سا، تهمینهٴ رحیمی نژاد، میرطه میرصادقی، محمد معینی، حسین بخشافر، کاظم مرتضوی، ثریا سنماری، عباسعلی جابرزادهٴ انصاری 

گروهی از مجاهدان نیز که در همان روز در پایگاههای دیگری با دشمن درگیر شدند، عبارت بودند از مجاهدان قهرمان: شاهرخ شمیم، فاطمه نجاری، خسرو رحیمی، محمد حسن‌پور قاضیان، حسن مهدوی، ناهید رأفتی، مهناز کلانتری، سعید سعیدپور 

اگر ‌چه در شامگاه آن روز، چشم‌های مضطرب مردم تهران و نگاه‌های بهت‌زده مردم در سراسر ایران، در بازار شام تلویزیون خمینی، شاهد پیکرهای به‌خون خفته اشرف شهیدان و سردار خیابانی و مجاهدان همرزمشان و همچنین طفل شیرخوار اشرف و مسعود بودند که در دستان لاجوردی سردژخیم خمینی، به‌نمایش یتیمی و اسارت گذاشته شده بود، و اگر‌ چه خمینی و سران جنایتکار رژیمش شادمانی نمودند و گفتند تمام شد! اما گذشت زمان نشان داد که آخوندها مانند همه دیکتاتورها و مرتجعان تاریخ، دچار اشتباه محاسبه‌یی فاحش هستند. چرا که آن حماسه، به سند گویای حقانیت و پایداری و وفاداری مجاهدین در راه آزادی تبدیل شد. و هم‌چون خاطرهٴ همهٴ سرداران آزادی ایرانزمین، 19بهمن هم به‌عنوان عاشورای مجاهدین به‌خاطره‌یی درخشان از پاکبازی نسل مجاهد تبدیل شد. نسلی که تداوم نبردش از 19بهمن سال 60 تا 19فروردین 90 و تا حماسه 10شهریور 92، مایه سرفرازی ایران و ایرانی و تضمین پیشروی جنبش آزادیخواهانه مردم ایران گشته است. حماسه‌هایی که همواره موجی نوین از شور، انگیزه، و فداکاری برای آزادی را در دلهای ایرانیان و فرزندان مبارز میهن ما در سراسر ایران و سراسر جهان، برمی‌انگیزد.

در بامداد سرخ‌فام روز دوشنبه ۱۹بهمن سال۶۰، شهید اشرف رجوی، سمبل زن انقلابی مجاهد خلق و موسی خیابانی، سردار فراموشی‌ناپذیر آزادی، همراه با ۱۸تن از فرماندهان و مجاهدان قهرمانی که در رکابشان جنگیدند، در مقابله با یورش جنایتکارانه پاسداران خمینی، حماسه‌یی پرشکوه در ایثار و مقاومت را رقم زدند .

پایگاه اشرف و موسی، واقع در زعفرانیه تهران از ساعت 12شب با ایجاد حلقات پی‌درپی، محاصره شد.

 دشمن با حداکثر نیرو کلیه راههای عبور و مرور منطقه را بسته و بر گذرگاههای آن و پشت‌بام ساختمانهای مشرف به پایگاه، واحدهایی از مزدوران مجهز به سلاحهای نیمه‌سنگین را مستقر کرده بود. در ساعت ۵بامداد، در شرایطی که خورشید خون‌گرفته هنوز سر از مشرق برنیاورده بود، پایگاه از هر‌سو با شلیک سلاحهای نیمه‌سنگین مورد حملات وحشیانه قرار گرفت . 

با شلیک اولین گلوله‌های دشمن، کلیه رزمندگان پایگاه، در آماده‌باش کامل نظامی قرار گرفته و رگبار مسلسلهای مجاهدین از زوایای مختلف پایگاه، سینه مزدوران خمینی را هدف گرفت.

گله‌های پاسدار و مزدوران اجیر‌شده خمینی، چون سگان هار با تمام قوا مذبوحانه می‌کوشیدند تا مجاهدین را به‌تسلیم وادار کنند و اگر بتوانند کسی از آنان را زنده دستگیر کنند. اما اشرف و موسی و یاران پاکبازشان، تا آخرین گلوله و تا آخرین دم حیات بر اردوی دشمن تاختند، انبوهی از پاسداران و ازجمله سرکرده مزدوران خمینی را که قدم به حریم پایگاه سردار گذاشته بود، به هلاکت رساندند و داغ تسلیم را بر دل مزدوران نهادند.

سرانجام در پایان این نبرد نابرابر که سه ساعت ادامه یافت، آن‌گاه که تک‌تک فرماندهان و رزمندگان مستقر در پایگاه به‌همراه سردار و سمبلشان به‌خون خفتند؛ مسلسلها از غرش افتادند؛ و دود گلوله و باروت همه‌جا را پر کرد؛ مزدوران خون‌آشام، در قتلگاه، به شناسایی اجساد پرداختند، و پس از شناسایی سردار و اشرف و آذر و سایر یارانشان، بر بالای سر آنان به پایکوبی پرداختند .

قهرمانان پاکبازی که در رکاب اشرف و موسی به اوج رستگاری و رهایی دست یافتند عبارت بودند از:

آذر رضائی همسر موسی با طفل به‌دنیا نیامده‌اش، محمد مقدم و همسرش مهشید فرزانه‌سا، عباسعلی جابرزاده و همسرش ثریا سنماری، تهمینه رحیم‌نژاد و همسرش طه میرصادقی، فاطمه نجاریان و همسرش شاهرخ شمیم، ناهید رأفتی و همسرش حسن مهدوی.

 و فرماندهان و کادرهای برجسته‌یی همچون:

 محمد معینی، کاظم مرتضوی، خسرو رحیمی، مهناز کلانتری، حسن پورقاضی، سعید سعیدپور و حسین بخشافرکه تنها پیکرهای بیجانشان در صحنه این مقاومت حماسی برجای ماند و آنان بدین ترتیب وفاداری بی‌پایانشان را نسبت‌به رهایی خلق ستمدیده ایران، و آرمانهای والای مجاهدین در مسیر تحقق جامعه بی‌طبقه توحیدی، به‌اثبات رساندند. تنها سه‌کودک، یعنی مصطفی طفل شیرخوار مسعود و اشرف، ‌سیما، کودک خردسال مجاهدین شهید محمد مقدم و مهشید فرزانه‌سا و الهام، دختر خردسال مجاهدین شهید عباسعلی جابرزاده انصاری و ثریا سنماری، زنده به‌دست مزدوران دشمن اسیر گشتند .

ر قتلگاه مجاهدین، مزدوران خمینی به‌دستور لاجوردی مانند اسلاف جنایتکارش در عاشورای حسین(ع، از هیچ رذالت و دنائتی نسبت به پیکرهای مجاهدین شهید خودداری نکردند. آنها بیشرمانه موهای شهدا، اشرف و آذر را گرفته و آنان را همراه سایر شهدا به‌بیرون خانه کشیدند.

مردم که تا این لحظه با زور سرنیزه از نزدیک شدن به‌منطقه بازداشته شده بودند، اینک از موضوع اطلاع یافتند. اشکها از خشم و تأثر بر گونه‌ها سرازیر شد و زمزمه‌های نفرین و شعار علیه خمینی آغاز گشت. مزدوران خمینی در هراس از واکنش مردمی که شاهد هیجان و احساسات آنها بودند، به‌سرعت اجساد مطهر سردار و اشرف و آذر و یارانشان را دوباره به داخل پایگاه برگرداندند و سپس با عجله، به زور ضربات قنداق تفنگ و تیراندازی هوایی، اقدام به متفرق‌کردن مردم کردند .

شب‌هنگام، مردم ایران از صفحة تلویزیون رژیم فدیه‌های راه رهایی خود را به تماشا نشستند و پیکر به‌خون تپیده سمبل زنان مجاهد، شهیداشرف رجوی و اسارت طفل شیرخوارش و چهره پرصلابت سردارخیابانی را به فرزندانشان نشان دادند و در‌میان اندوه و اشک و با آرزوی فرارسیدن روز سرنگونی و انتقام از دژخیمان، آن را به‌خاطر سپردند .

آن روز در صحنه عاشورای مجاهدین، خون هزاران رزمنده و میلیشیای قهرمان مجاهد خلق در خون اشرف و موسی گره خورد و در شریان تاریخ مبارزات این میهن جاودان گردید و چون مشعلی فروزان در گذرگاه رهایی خلق از چنگال رژیم ضدبشری خمینی و در مسیر آزادی خلق و میهن و تحقق جامعه بی‌طبقه توحیدی، برافروخته شد …

صدای سردار

از گزارش سردار خیابانی به برادر مجاهد مسعود رجوی

آبانماه 1360

یادت هست که در مقطع ۳۰‌خرداد در حضور خودت تصمیم گرفتیم که حتی اگر ما یک عاشورا در پیش داشته باشیم و تمام سازمان را نیز فدا و قربانی کنیم نباید در روز موعود در انجام تعهداتی که در قبال خلق و انقلاب داریم درنگ و تردید کنیم و خدای‌نکرده به سرنوشت حزب توده دچار شویم؟ و اکنون ما در شرایطی هستیم که از آن آزمایش تاریخی با موفقیت گذشته‌ایم و از این نظر برای همیشه اصالت و سربلندی خود را در تاریخ ثبت کرده‌ایم …

اکنون چشم امید اکثریت توده‌های مردم به سازمان است. امیدوارم که خداوند، ما را هرچه بیشتر شایسته این امید و اعتماد مردم و همچنین شایسته پیروزیهای بزرگتر آینده بکند .

البته معلوم است که حضور تو در خارج کشور در کسب این پیروزیها نقش تعیین‌کننده‌یی داشته است، وگرنه در غیر این‌صورت و با محدودیتهایی که در داخل کشور وجود دارد، یعنی در فضای اختناق و استبداد قرون وسطایی و سرکوب و قهر ضد‌انقلابی که خمینی در داخل کشور ایجاد کرده، ما هرگز قادر به این پیشرفتهای درخشان و بی‌نظیر سیاسی نمی‌شدیم و من و بچه‌های دیگر، هر ‌روز که می‌گذرد به اهمیت وجود تو در خارج، بیشتر پی می‌بریم و از این‌که در ‌برابر مخالفتهای تو تسلیم نشدیم و تصمیم به عزیمت تو به خارج گرفتیم خوشحالتر و راضی‌تر از پیش هستیم …

ما واقعاً مسیر پرشکوهی را طی کرده‌ایم و آینده پرشکوه‌تری هم درپیش داریم. وقتی چشم را از این گذشته‌ی سراسر رنج و تلاش و شکوه و عظمت، به آینده برگردانیم، قاعدتاً چیزی جز پیروزیهای باز‌هم بزرگتر در طریق انجام رسالتهای عظیم‌تر نخواهیم دید. انشاءالله خداوند ما را بدین‌همه، شایسته گرداند و تو را هم که در این جریان غرورآفرین، نقش تعیین‌کننده و نقش رهبری داشته‌ای برای سازمان و مردم ما حفظ کند .

اشرف و موسی سمبل‌های جاودانه و فراموشی‌ناپذیر

از مریم رجوی- بهمن۶۶

انقلابیون بزرگ و سمبلها و سرداران اصیل تاریخی، از آن‌رو جاودانه و فراموشی‌ناپذیرند که از یک طرف ریشه در واقعیترین و ضروریترین الزامهای تاریخی و انقلابی دوران خود دارند و در مسیر تکامل اجتماعی، مبرمترین خواستهای توده های زحمتکش و طبقات بالنده جامعه را نمایندگی می‌کنند، و از طرف دیگر، بن‌بستها را درهم می‌شکنند و با زندگی و شهادت خود رمز رهایی و راه پیروزی بر مرتجعین و دشمنان خلق را به توده‌های مردم و نسل معاصر خود عرضه می‌کنند. چنین است که هرچه زمان می‌گذرد قدر و شأن سمبلها و پیشتازان صدیق خلق، بیشتر بارز و آشکار می‌شود و آگاهترین و فداکارترین فرزندان خلق با شور و اشتیاق بیشتر در راه سمبلها و پیشتازان راستین خود قدم می‌گذارند و در بزرگداشت آنان سر از پا نمی‌شناسند.

در این مسیر که همانا مسیر تعمیق انقلاب و درخشش روزافزون والاترین ارزشهای عقیدتی و فرهنگی آن است، هر کس که حق سمبلها و سرداران انقلاب را به‌جا آورد البته سرفراز و رستگار می‌شود و هر آن کس که با مرجح شمردن منافع پست و حقیر فردی و یا گروهی بر این حق بزرگ پای گذارد، به حکم قانونمندیهای خدشه ناپذیر تکامل، جز سقوط و انحطاط، فرجامی نمی‌یابد. چرا که پیشتازان بزرگ انقلابی، نه افرادی تنها، بلکه تجسم اهداف و ارزشهای خلق و انقلاب، و سمبل رنج و خون همه زنان و مردان قهرمانی هستند که در راه آن با تمام هستی و نیروی خلاق انسانی خود جنگیده‌اند و جان باخته‌اند… سمبل شرف و افتخار زن انقلابی مجاهد خلق، اشرف رجوی و سردار شهید آزادی، موسی خیابانی که با شهادت خود در میدان بزرگترین مقاومت انقلابی سازمان‌یافته در تاریخ ایران، رنج و خون دههاهزار شهید سرفراز را در بالاترین سطوح عقیدتی و تشکیلاتی مجاهدین گره زدند؛ از والاترین و برجسته‌ترین سمبلهای مبارزات تاریخی مردم و میهن ما به شمار می‌روند. 

آنان از پیشتازان و پرچمدارانی بودند که در تاریخ معاصر میهن ما مبرمترین خواستهای خلق را نمایندگی کردند، از کوران مبارزه مسلحانه انقلابی با دو نظام دیکتاتوری ضدخلقی سرفرازانه گذشتند و در حماسه عقیدتی و میهنی عاشورای مجاهدین در ۱۹بهمن۱۳۶۰، منطق حسینی «فدای حداکثر» و مقاومت و پاکبازی تمام‌عیار را به مثابه رمز رهایی و راهگشای پیروزی بر رژیم دجال و ضدبشری خمینی، به بُرّاترین وجه و در وسیعترین ابعاد به خلق قهرمان ایران و رشیدترین فرزندان آن آموختند. منطقی که از ۳۰خرداد۶۰ به فرمان و تحت رهبری عقیدتی و سیاسی مسعود به کار افتاد و هر چه زمان می‌گذرد بیشتر روشن می‌شود که، بدون آن، معادلات کنونی میهن ما دگرگونه می‌شد، انقلاب و ارتجاع، آن‌هم در شرایطی که خمینی در رأس ارتجاع، به سالوس و ریا، خرقه انقلاب بر تن کرده بود، همانند نور و ظلمت درهم آمیخته می‌ماند و البته بدون تمیز و تعمیق مرزبندیهای انقلاب، پیشرفت در جاده تابناک «آزادی»و دست‌یافتن به ثمره شفابخش «رهایی» میسر نمی‌گردید. با همین منطق «فدای حداکثر» و با تقدیم فدیه‌های عظیمی همچون موسی و اشرف بود که مجاهدین «بهای ایدئولوژیکی» مبارزه انقلابی با مهیب‌ترین نیروی ارتجاعی تاریخ ایران را به تمام و کمال پرداختند و جاده پرسنگلاخ پیروزی را گشودند.

در این مسیر و با پرداخت یک چنین بهایی بود که جان‌مایه اصلی مقاومت از گزند تیرهای زهرآگین دشمن دجال و خونخوار محفوظ ماند، جانشین انقلابی و مردمی شکل گرفت، راه صلح و آزادی هموار شد و خلق ما به ارتش آزادیبخش ملی، این «گنجینه عظیم میهنی و سرمایه آزادی و استقلال و تمامیت وطن» دست یافت… رمز سرفرازی و اعتبار جهانی مقاومت ایران و پیروزیهای بزرگ ما در عرصه بین‌المللی نیز در همین منطق «فدای حداکثر» نهفته است. چه آنگاه که پیام توحید و یگانگی بر موج پر نفوذ خون شهیدان والامقامی چون اشرف و موسی، قلبها را فتح می‌کند و آگاهترین و فداکارترین فرزندان خلق را به شجره طیبه مجاهدین پیوند می‌دهد، و چه آنگاه که عنصر موحد مجاهد خلق در پنج قاره جهان، پرچم حراست از عزت و شرف خلق و میهن را برمی‌افرازد و صلابت و استواری‌اش اینچنین جهانیان را به اعجاب و تحسین وامی‌دارد.چنین است که سمبلها و سرداران اصیل انقلابی، پاسخ شایستگیهای خود را از خلق و تاریخ دریافت می‌کنند، در مسیر تکامل اجتماعی، هزاران بار تکثیر می‌شوند و در پیروزیها و افتخارات انقلابی و میهنی، همیشه حضور دارند. آنچنانکه گویی زندگی واقعی آنان پس از شهادت حماسی‌شان آغاز می‌شود و هرچه زمان می‌گذرد درخشش بیشتری می‌یابد …

سی و شش سال گذشت.

درست یه روزی مثل همین امروز، تو هوای سرد و یخبندون زندون قزلحصار؛

حوالی غروب بود که در بند باز شد و حاج داود رحمانی [جلاد زندان قزلحصار] اومد تو بند. انتظار داشتیم مثل همیشه همین که وارد شد اسم چند نفرو بخونه و با کابل و هر وسیله‌ای که دم دستش بود به جون بچه‌ها بیافته. بعد هم با اون پوتینهای لبه آهنیش محکم به دنده و پهلوهای بچه‌ها بزنه و با پاسداراش حسابی دق دل خالی کنن...

اما اونروز کسی‌رو صدا نکرد. به جای فحش و داد و بیداد، با نیشخندی فاتحانه! سرشو تکون می‌داد.

با خودم گفتم چی شد؟ چرا میخنده!

بچه‌ها تو راهرو جمع شده بودن؛ تو چهرهٴ تک تکشون میتونستی بخونی از این‌که امروز خبری از کتک نیست خوشحالند. راستی چرا؟

چقدر لذت بخشه!

جلاد با دیدن تعجب بچه‌ها دوباره نیشخندی زد و برای این‌که خوشحالی بچه‌ها زیاد طول نکشه حرفهایی زد که نفهمیدم چی شد. فقط یادمه  با همون لحن لومپنی اسم موسی خیابانی و اشرف رجوی‌رو‌ به زبون آورد. باورم نمی‌شد. خبر شهادت موسی و اشرف و یارانشون باور کردنی نبود. بعد هم خندید و گفت سازمان تموم شد...

 سرمست و شاد بود. انگار یهو یادش اومد تا حالا ده بار گفته سازمان تموم شد و همه رو نابود کردن و...

خودشو جمع‌وجور کرد، نگاهی به ساعتش انداخت  و گفت الآن تلویزیونو روشن کنین ببینین. سازمان تموم شد. همه گروهکها تموم شده بودن این آخرین لونهٴ تیمی بود که تسخیر کردیم...

آره! اون روز خبری از کابل و پوتین آهنی نبود اما این بار انگار با پتک به جونمون افتادن. خبر مثل پتکی بود که تمام احساس و عواطف و اعصابمونو نشونه گرفته بود.        

با دیدن تصویر غرقه در خون شهیدان و چهرهٴ کریه لاجوردی تصاویر عاشورا و جمله‌هایی از مسعود و موسی تو ذهنم روشن شد.

«ممکن است ما را بکشید، ممکن است ما را زندانی کنید، اما نه! مجاهدین از بین رفتنی نیستن...»

«هر شب ستاره‌ای به زمین می‌کشند و باز این آسمان غمزده غرق ستاره‌هاست... »   

صحنه غرور آفرین بود. این بار در اشکها و نگاهها می‌شد غرور و افتخار و سربلندی‌رو خوند و به‌خاطر سپرد. یکی از بچه‌ها گفت این صحنهٴ شکست جلاد بود. یکی دیگه آروم گفت عاشورا دوباره تکرار شد و زمزمه‌ای در گوشم گفت مجاهدین دوباره از همین خون  متولد شدن.

اون روز نفهمیدم چی گفت.

36سال گذشت. 36هزار بار گفتن مجاهدین تموم شدن. خمینی رفت، لاجوردی مجازات شد و نظام در حال سقوط؛ اما مجاهدین صد بار قوی‌تر و مصمم‌تر و آماده‌تر از اون روز پیش می‌تازند و با سرعتی عجیب قلب‌هارو تسخیر می‌کنند.

بله اون خون پایان سازمان نبود، خون تازه‌یی بود در رگان مجاهدین و تولدی جدید.

م.الف.ع

در سالگرد شهادت اشرف رجوی

https://www.mojahedin.org/news/140385/%D8%B5%D9%81%DB%8C-%D9%82%D9%84%DB%8C-%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D9%81%DB%8C-%D9%88-%DA%AF%D8%B1%D9%88%D9%87-%D8%B9%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86

صفی ‌قلی اشرفی در سال1340 در سرخه حصار کرج به دنیا آمد. پدرش محمد ولی اشرفی «پیر» و رهبر پیروان طریقت اهل حق بود. او از همان آغاز در سرخه حصار کرج در میان مردمی که پیرو طریقت اهل حق بودند به خوشنامی معروف بود. 

صفی ‌قلی اشرفی، در جریان انقلاب 1357 در ایران، دانشجوی دانشگاه تهران بود و همان‌جا بود که با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد. او در جریان انقلاب فعالیت می‌کرد و پس از انقلاب مانع بازپس گرفتن سلاحهایی شد که مردم از پادگانها مصادره کرده بودند. پس از آن نیز فعالیت گسترده‌یی در میان اهالی سرخه‌ حصار به هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران و برای معرفی اهداف سازمان انجام داد. صفی قلی جوانان طریقت اهل حق آن منطقه را به کلاسهای آموزش ایدئولوژیک سازمان می‌برد. این کلاسها در آن زمان تحت عنوان بحثهای تبیین توسط مسعود رجوی در دانشگاه صنعتی شریف تشکیل می‌شد. توزیع نشریه مجاهد، یکی دیگر از فعالیتهای صفی ‌قلی و یارانش بود. او بسیاری از جوانان منطقهٴ سرخه حصار را به هواداری از مجاهدین و علیه دیکتاتوری در حال تنوره کشیدن خمینی ترغیب کرد. 

گسترش فعالیتها و تشکیل گروه عیاران

پس از30خرداد سال 1360، صفی ‌قلی و یارانش ارتباطاتشان با سازمان مجاهدین خلق ایران قطع شد اما آنها به هواداری از مجاهدین و تلاش برای برقراری ارتباط با مجاهدین خلق ایران هم‌چنان ادامه دادند. 

دستگیری عیاران

در اواخر سال 1360 دکتر غلامحسین رشیدی از یاران نزدیک صفی قلی اشرفی، که از افراد اهل حق بود، دستگیر و روانه زندان شد. اما اسرار و اطلاعاتی را که داشت فاش نساخت، دکتر غلامحسین رشیدی را چندین بار به زیر شکنجه بردند و برای تهدید به بیدادگاه انقلاب کرج کشاندند، در آخرین بار به حاکم ضدشرع در بیدادگاه کرج حمله کرد و به او گفت هرگز با رژیم ضدبشری خمینی همکاری نخواهد کرد. رژیم در وحشت از انعکاس اجتماعی مردم منطقه سرخه حضار در روزهای آخر بهار سال 62 دکتر غلامحسین رشیدی را اعدام کرد. اما مردم به‌محض اطلاع از این جنایت مراسم بزرگداشت مفصلی گرفتند و رژیم در وحشت از گسترده شدن اعتراضها، نتوانست جلوی مردم را بگیرد. 

پس از شهادت دکتر غلامحسین رشیدی و دستگیری برخی دیگر از نفرات، صفی ‌قلی همراهانش را تحت عنوان گروه «عیاران» سازمان داد. گروه برای ایجاد پوشش مناسب برای فعالیتهای خود، مزرعه‌ای به وسعت 15هزار هکتار در 70کیلومتری مسیر جاده همدان ـ ساوه تهیه و شرکت میثاق همدان را تأسیس کرد. ”میثاق“ یک شرکت زراعی بود که هم محل اختفای سلاح و آموزش گروه به حساب می‌آمد و هم عواید آن در جهت رفع نیازهای مالی گروه مصرف می‌شد. در این مدت صفی‌قلی و یارانش توانستند عملیات متعددی، علیه پایگاههای مزدوران رژیم دست بزنند و فعالیت گروه را گسترش دهند. صفی ‌قلی اشرفی و یارانش از طریق امان‌الله سیاه منصوری ارتباطاتی با مجاهدین برقرار نمودند و در طول این مدت از طریق رادیو صدای مجاهد در جریان خطوط و آموزشهای سازمان قرار می‌گرفتند و همچنین با انقلاب ایدئولوژیک درونی سازمان آشنا شدند. 

دستگیری صفی ‌قلی اشرفی و یارانش

در اواخر سال 1364 صفی‌ قلی به اتفاق 60نفر از یارانش از اهل حق، دستگیر شد. آنها بیش از دو سال در زندان و زیر شکنجه بودند. رژیم در وحشت از محبوبیت اجتماعی صفی قلی می‌خواست او را در برابر مردم به توبه و ندامت وادارد. صفی قلی قهرمان هم از این طمع خام مزدوران رژیم خمینی برای رساندن پیامش به مردم بهره گرفت. مزدوران رژیم برای عبرت مردم صفی‌ قلی را به زمین ورزشی سرخه‌حصار که جمعیتی در حدود ده‌هزار نفر در آن گردآورده بودند آوردند. جمعیت از اهالی منطقه قلعه حسنخان و سرخه حصار بودند و به درستی نمی‌دانستند که پاسداران رژیم خمینی در تدارک چه اقدامی هستند؟ دقایقی بعد، صفی ‌قلی اشرفی به میان جمعیت آورده شد. پاسداران خمینی با این خیال او را به آنجا آوردند که از نبردهای خود علیه رژیم ضدبشری خمینی ابراز ندامت کند و از مجاهدین تبری بجوید. اما صفی‌قلی وقتی در برابر مردم قرار گرفت از فعالیتهای خود و یارانش دفاع کرد و مسئولیت همه کارها را شخصاً به عهده گرفت. وقتی از وی سؤال شد که با سلاحهایی که تهیه کرده بودند چه می‌خواستند بکنند؟ صفی ‌قلی پاسخ داد «ما آنها را برای مبارزه با خمینی و سرنگونی رژیم نامشروع او تهیه کرده بودیم» بعد در مورد هواداری خود و دیگر یاران اسیر شده‌اش از مجاهدین گفت: «من از روز اولی که پا به میدان این مبارزه گذاشتم، می‌دانستم که عاقبتش چیست. حالا هم تا آخرین قطره خونم در راهی که آگاهانه برگزیده‌ام، استوارم». 

اعدام صفی ‌قلی اشرفی و یارانش

مزدوران رژیم دوباره صفی ‌قلی را به زندان و زیر شکنجه بردند. اما داغ در هم شکستن فرزندان قهرمان مردم سرخه حصار و قلعه حسنخان کرج به دلشان ماند. رژیم خمینی در 8بهمن سال 1367، صفی ‌قلی را به اتفاق روح‌الله اشرفیان و احمد زنگی در ملا عام، در زمین چمن سرخه حصار کرج بدار آویخت. در همان روز 9 یار دیگر صفی‌ قلی در زندان حلق‌آویز شدند. 

- در تاریخ 10 بهمن1367 رسانه‌های رژیم خمینی گزارش دادند که 12نفر ”قاچاقچی مواد مخدر و سارق مسلح“ بدار آویخته شدند. این 12نفر، عیاران یعنی صفی ‌قلی اشرفی و یارانش بودند. 

اسامی و مشخصات یاران صفی قلی اشرفی:

1ـ امان‌الله سیاه منصوری فرزند احمد علی، 23ساله کشاورز 

2ـ احمد زنگی 25ساله دیپلم 

3ـ روح‌الله اشرفیان، 34ساله، کارمند بانک مرکزی تهران 

4ـ سیدحیدر نوری 35ساله، افسر فراری هوانیروز 

5ـ بهرام تیموری (فرزند یوسفعلی) 27ساله، دیپلم 

6ـ قربان علی‌درویش 29ساله، شغل آزاد 

7 ـ دکتر صدرالله سیاه منصوری (فرزند رضا) شاغل در دانشگاه تهران 

8ـ غلامعلی تیموری (فرزند قریب علی) 25ساله، دیپلم 

9ـ درویش علی تیموری (فرزند قریب‌علی) 23ساله کشاورز 

10ـ حیدر تیموری (فرزند نظر علی) 35ساله، راننده 

11ـ یحیی تیموری (فرزند ایاز) 37ساله کشاورز 

ونیز: 

ـ حیدر سیاه‌منصوری 35ساله (که حدود یک‌ماه پس از همرزمانش اعدام گردید) 

ـ دکتر غلامحسین رشیدی 29ساله (که در بهار سال 62 اعدام شد)

 صفی ‌قلی اشرفی در سال1340 در سرخه حصار کرج به دنیا آمد. پدرش محمد ولی اشرفی «پیر» و رهبر پیروان طریقت اهل حق بود. او از همان آغاز در سرخه حصار کرج در میان مردمی که پیرو طریقت اهل حق بودند به خوشنامی معروف بود.

صفی ‌قلی اشرفی، در جریان انقلاب 1357 در ایران، دانشجوی دانشگاه تهران بود و همان‌جا بود که با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد.

 او در جریان انقلاب فعالیت می‌کرد و پس از انقلاب مانع بازپس گرفتن سلاحهایی شد که مردم از پادگانها مصادره کرده بودند.

 پس از آن نیز فعالیت گسترده‌یی در میان اهالی سرخه‌ حصار به هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران و برای معرفی اهداف سازمان انجام داد. صفی قلی جوانان طریقت اهل حق آن منطقه را به کلاسهای آموزش ایدئولوژیک سازمان می‌برد. 

این کلاسها در آن زمان تحت عنوان بحثهای تبیین توسط مسعود رجوی در دانشگاه صنعتی شریف تشکیل می‌شد. توزیع نشریه مجاهد، یکی دیگر از فعالیتهای صفی ‌قلی و یارانش بود. 

او بسیاری از جوانان منطقه سرخه حصار را به هواداری از مجاهدین و علیه دیکتاتوری در حال تنوره کشیدن خمینی ترغیب کرد.

 گسترش فعالیتها و تشکیل گروه عیاران پس از 30خرداد سال 1360، صفی ‌قلی و یارانش ارتباطاتشان با سازمان مجاهدین خلق ایران قطع شد اما آنها به هواداری از مجاهدین و تلاش برای برقراری ارتباط با مجاهدین خلق ایران هم‌چنان ادامه دادند.

اعدام صفی ‌قلی اشرفی و یارانشمزدوران رژیم دوباره صفی ‌قلی را به زندان و زیر شکنجه بردند. اما داغ در هم شکستن فرزندان قهرمان مردم سرخه حصار و قلعه حسن خان کرج به دلشان ماند.

 رژیم خمینی در 8بهمن سال 1367، صفی ‌قلی را به اتفاق روح‌الله اشرفیان و احمد زنگی در ملا عام، در زمین چمن سرخه حصار کرج بدار آویخت. در همان روز 9 یار دیگر صفی‌ قلی در زندان حلق‌آویز شدند.

- در تاریخ 10 بهمن1367 رسانه‌های رژیم خمینی گزارش دادند که 12نفر ”قاچاقچی مواد مخدر و سارق مسلح“ بدار آویخته شدند. 

این 12نفر، عیاران یعنی صفی ‌قلی اشرفی و یارانش بودند.

ای مرگ بر خمینی و خامنه ای جلاد!

http://iranazadfarda.com/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87-2/%D9%82%D8%AA%D9%84%E2%80%8C%D8%B9%D8%A7%D9%85-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%DB%B1%DB%B3%DB%B6%DB%B7-%D8%B5%D9%81/

حلق‌آویز در ملأعام تحت عناوین مختلف! 

همان‌طور که در سطور بالا گفته شد یکی از شیوه‌هایی که رژیم اعدامها را با عناوین و پوش‌های مختلف ادامه می‌دهد حلق‌آویز زندانیان سیاسی تحت‌عنوان قاچاقچی موادمخدر و… بود. مجموع گزارش‌های بازماندگان و شاهدان قتل‌عام نشان می‌دهد که در پاییز و زمستان سال۶۷ (حتی در مقاطعی در سال۶۸) بسیاری از زندانیان سیاسی را تحت‌عنوان قاچاقچی موادمخدر! در دسته‌های۷تا ۲۰نفره در شهرهای تهران، کرمانشاه، هرسین، ایلام، دزفول، گرمسار، ساوه، ورامین، کرج، بریز، مشهد، بندرعباس و… بدار آویخته‌اند. در میدان امام‌حسین تهران مجاهد شهید همایون صولتی، در حالی که ۶سال از پایان محکومیتش می‌گذشت، به اتهام قاچاقچی مواد مخدر حلق‌آویز شد. در همان صحنه پیش از اعدام به هنگام قرائت حکم اعدام از سوی نماینده به‌اصطلاح دادستان، همایون فریاد می‌زند: «مردم بدانید من همایون صولتی مجاهدم و قاچاقچی نیستم» در گزارش یکی از شاهدان صحنه چنین آمده است: ”همایون را سال ۶۷ در میدان امام حسین تحت عنوان قاچاقچی حلق‌آویز کردند ولی او موفق شد به جمعیتی که آنجا بودند این پیام را بدهد که «مردم بدانید من همایون صولتی مجاهدم و قاچاقچی نیستم» “. همایون به این ترتیب تا آخرین لحظات حیات پر‌بارش دست از افشاگری برنداشت و نقاب از چهره «دیو جماران» که خود را نماینده خدا بر روی زمین وانمود می‌کرد برداشت.

از نمونه‌های دیگر اعدام زندانیان تحت‌نام قاچاقچی، می‌توان به اعدام تعدادی از هواداران مجاهدین که دارای مذهب اهل‌حق بودند اشاره کرد، در بهمن ماه ۱۳۶۷ رژیم ضدبشری به نام قاچاقچی در ملارد کرج، یعنی محل زندگی‌شان، بدار آویخت و در روزنامه‌های خودش هم اعلام کرد.

https://www.iranntv.com/2018/01/29/%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%87%D8%A7-%D9%88-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D9%87%D8%A7-%D9%87%D9%81%D8%AA%D9%87-%D8%AF%D9%88%D9%85-%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86-%D9%85%D8%A7%D9%87/

بهمن ۱۳۶۷، شهادت مجاهد شهید صفي‌قلي اشرفي و ياران پاكبازش به دست دژخيمان رژيم خميني

در روز ۱۰بهمن۶۷ مطبوعات حكومتي گزارش دادند «۱۲عضو گروه عياران»

كه از آنها با عنوان «قاچاقچی مواد مخدر و سارق مسلح» یاد مي‌كرد، به دار آویخته شده‌اند.

گروه «عیاران» عبارت بودند از مجاهد شهید صفي‌قلي اشرفی و همرزمان مجاهدش

كه پس از تحمل چند سال شکنجه، سرانجام در تاریخ ۸ بهمن ۶۷ به پیمان خود با خدا و خلق وفا کردند.

صفی قلی اشرفی و یاران پاکبازش                                             

مجـــاهــد شهید صـفـي‌قلـي اشرفی، در جریان انقلاب ضد سلطنتی دانشجوی دانشگاه تهران بود

در آنزمان با مجاهدین و آرمانهای مجاهدین آشنا شد و به تبلیغ این آرمان در میان پیروان اهل طریقت در سرخه‌حصار کرج پرداخت.

تشکیل گروه عیاران

پس‌از خرداد سال‌و آغاز مقاومت انقلابي ، صفي‌قلي همرزمانش را تحت عنوان گروه «عياران» سازمان داد

و به عمليات متعددي، از جمله مصادره چند بانک دست زد و فعاليت گروه را گسترش داد.

در اواخر سال گروه ضربه خورد و صفي‌قلي به‌اتفاق ۶۰‌نفر از همرزمان و يارانش از اهل حق، دستگیر شدند.

دوران زندان و تحمل شكـنـجـــه‌هــای سبــعـــانه دژخیمان، نه‌تنها در عزم آهنین صفي‌قلي و یارانش خللی به وجود نیاورد،

بلکه آنان را در پیمودن راه رهايي خلق و مقاومت انقلابی استوارتر و مصمم‌تر نمود.

تا اين‌ که سرانجام رژیم ددمنش آخوندی در ۸بهمن سال۶۷، صفي‌قلي دلاور را به‌اتفاق مجاهدین شهید روح‌الله اشرفيان 34ساله و کارمند بانک مركزي تهران

و احمد زنگي 25ساله را در ملا عام، اعدام کرد.

رژیم به منظور در هم‌ شکستن روحیه مردم سرخه‌حصار آنان را که در میان مردم از محبوبیت زیادی برخوردار بودند

در زمين چمن ســـرخـــه‌حـــصــار کرج به دار آویخت. در همان روز ۹همرزم مجاهد صفي‌قلي نیز در زندان حلق‌آویز شدند.یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.