کاربر:Abbas/صفحه تمرین1: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
== ریجانه جباری ==
== ریجانه جباری ==
'''ریحانه جباری''' (زاده ۱۶ آبان ۱۳۶۶- درگذشت ۳ آبان ۱۳۹۳) دختر جوانی که در سال ۱۳۸۶ به اتهام قتل مرتضی عبدالعلی سربندی بازداشت شد. وی در زمان بازداشت ۱۹ سال داشت و گفت که برای دفاع از خود در برابر تعرض جنسی مرتکب قتل شده است. ریحانه جباری در ۳ آبان۹۳ اعدام شد.<ref>[https://irankhabarnews.com/2017/08/27/%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%85-%d8%b4%d8%b9%d9%84%d9%87-%d9%be%d8%a7%da%a9%d8%b1%d9%88%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%a7%d8%af%d8%b1-%d8%b1%db%8c%d8%ad%d8%a7%d9%86%d9%87-%d8%ac%d8%a8%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b2/ خانم شعله پاکروان مادر ریحانه جباری از ایران خارج شد]</ref>
'''ریحانه جباری''' (زاده ۱۳۶۶- درگذشت ۳ آبان ۱۳۹۳) دختر جوانی که در سال ۱۳۸۶ به اتهام قتل مرتضی عبدالعلی سربندی بازداشت شد. وی در زمان بازداشت ۱۹ سال داشت و گفت که برای دفاع از خود در برابر تعرض جنسی مرتکب قتل شده است. ریحانه جباری در ۳ آبان۹۳ اعدام شد.<ref>[https://irankhabarnews.com/2017/08/27/%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%85-%d8%b4%d8%b9%d9%84%d9%87-%d9%be%d8%a7%da%a9%d8%b1%d9%88%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%a7%d8%af%d8%b1-%d8%b1%db%8c%d8%ad%d8%a7%d9%86%d9%87-%d8%ac%d8%a8%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b2/ خانم شعله پاکروان مادر ریحانه جباری از ایران خارج شد]</ref>


مرتضی سربندی یک پزشک عمومی بوده که کار طبابت نکرده و پس از پایان تحصیلاتش جذب وزارت اطلاعات شده است. او در سال ۱۳۸۶ و زمان آشنایی با ریحانه جباری به کار واردات دارو مشغول بوده است. البته فریبرز جباری عموی ریحانه جباری در یک نشست مطبوعاتی مدعی شد که برای خانواده جباری روشن نشده که آیا سربندی در آن موقع از عضویت وزارت اطلاعات بیرون آمده بوده یا خیر.<ref name=":0">[https://www.radiofarda.com/a/f5-jabbari-relative-in-germany-on-execution-of-reyhane-in-iran/26664931.html محسنی اژه‌ای و وزارت اطلاعات بر اعدام ریحانه جباری اصرار داشتند]</ref>
مرتضی سربندی یک پزشک عمومی بوده که کار طبابت نکرده و پس از پایان تحصیلاتش جذب وزارت اطلاعات شده است. او در سال ۱۳۸۶ و زمان آشنایی با ریحانه جباری به کار واردات دارو مشغول بوده است. البته فریبرز جباری عموی ریحانه جباری در یک نشست مطبوعاتی مدعی شد که برای خانواده جباری روشن نشده که آیا سربندی در آن موقع از عضویت وزارت اطلاعات بیرون آمده بوده یا خیر.<ref name=":0">[https://www.radiofarda.com/a/f5-jabbari-relative-in-germany-on-execution-of-reyhane-in-iran/26664931.html محسنی اژه‌ای و وزارت اطلاعات بر اعدام ریحانه جباری اصرار داشتند]</ref>
== زندگی‌نامه ریحانه جباری ==
ریحانه جباری متولد ۱۶ آبان ۱۳۶۶ و فرزند اول خانواده بود. وی ۲ خواهر داشت و دانشجوی ترم سوم رشته نرم‌افزار کامپیوتر بود و در یک شرکت تبلیغاتی و طراحی دکوراسیون داخلی به‌صورت نیمه‌وقت با حقوق ۱۵۰ هزار تومان در ماه کار می‌کرده است. ریحانه در ۹ سالگی در یک نمایش عروسکی به‌نام «رویای شبانه» نقش اصلی را داشته و سپس در سریال «چشم به راه» به کارگردانی اصغر فرهادی بازی کرده است.<ref>[http://roozno.com/fa/news/65529/%D8%B1%DB%8C%D8%AD%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%AC%D8%A8%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%DA%A9%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D8%AC%D8%A7%D9%88%D8%B2-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%DB%8C%D8%AD%D8%A7%D9%86%D9%87 ریحانه جباری کیست؟]</ref>


== آشنایی ریحانه جباری با مرتضی سربندی ==
== آشنایی ریحانه جباری با مرتضی سربندی ==
ریحانه جباری، دانشجوی ترم سوم رشته نرم افزار کامپیوتر بوده و در یک شرکت تبلیغاتی و طراحی دکوراسیون داخلی به‌صورت نیمه‌وقت با حقوق ۱۵۰ هزار تومان در ماه کار می‌کرده است. یک روز از روزهای بهار، ریحانه جباری در یک بستنی‌فروشی مشغول صحبت تلفنی با یکی از مشتریان خود بوده که قبلا در یک نمایشگاه بین‌المللی غرفه‌ای را برایش طراحی کرده بود. بعد از اتمام مکالمه، مرتضی سربندی به همراه دوستش، مهندس شیخی، به طرف وی رفتند و می‌گوید حرفهای او را ناخواسته شنیده است و فهمیده که در کار طراحی و دکوراسیون است. مرتضی سربندی خود را جراح زیبایی معرفی می‌کند و بعد اضافه می‌کند: «من محلی دارم که که می‌خواهم آن را تبدیل به مطب کنم». بنابراین ریحانه کارت شرکت و شماره تلفن خودش را به آنها می‌دهد و راهی خانه می‌شود.  
اوایل اردیبهشت، ریحانه جباری در یک بستنی‌فروشی مشغول صحبت تلفنی با یکی از مشتریان خود بوده که قبلا در یک نمایشگاه بین‌المللی غرفه‌ای را برایش طراحی کرده بود. بعد از اتمام مکالمه، مرتضی سربندی به همراه دوستش، مهندس شیخی، به طرف وی رفتند و می‌گوید حرفهای او را ناخواسته شنیده است و فهمیده که در کار طراحی و دکوراسیون است. مرتضی سربندی خود را جراح زیبایی معرفی می‌کند و بعد اضافه می‌کند: «من محلی دارم که که می‌خواهم آن را تبدیل به مطب کنم». بنابراین ریحانه کارت شرکت و شماره تلفن خودش را به آنها می‌دهد و راهی خانه می‌شود.  


چند هفته بعد، مرتضی سربندی با ریحانه جباری تماس گرفته و به وی می‌گوید: «جلوی اداره پست پل صدر منتظر باشد». ریحانه جباری به همراه مادرش بر سر قرار می‌روند. ریحانه جلو اداره پست می‌ایستد و مادر در آن دست خیابان. اما از مرتضی سربندی و شیخی خبری نمی‌شود.  
چند هفته بعد، مرتضی سربندی با ریحانه جباری تماس گرفته و به وی می‌گوید: «جلوی اداره پست پل صدر منتظر باشد». ریحانه جباری به همراه مادرش بر سر قرار می‌روند. ریحانه جلو اداره پست می‌ایستد و مادر در آن دست خیابان. اما از مرتضی سربندی و شیخی خبری نمی‌شود.  
خط ۱۶: خط ۱۹:
در نهایت و پس از کش و قوسهایی که بین ریحانه و سربندی روی می‌دهد، ریحانه با چاقویی که در پیشخوان آشپزخانه بوده، ضربه‌ای به کتف سربندی می‌زند. زمانی که دوباره تلاش می‌کند از در خارج شود، صدای چرخش کلید از بیرون آمده و شیخی وارد می‌شود و با دیدن صحنه تعجب می‌کند و می‌گوید: «اینجا چه خبره؟» در همان حال ریحانه پا به فرار می‌گذارد. سپس ریحانه به اورژانس خبر می‌دهد و منتظر می‌ماند تا ماشین اورژانس می‌رسد.<ref>[https://amirshakib.com/2014/10/29/%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D9%87%D8%A7-%D9%88-%D8%AF%D9%81%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%B1%DB%8C%D8%AD%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%AC%D8%A8%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%82%D8%B3/ دلنوشته‌ها و دفاعیات ریحانه جباری- قسمت دوم]</ref>
در نهایت و پس از کش و قوسهایی که بین ریحانه و سربندی روی می‌دهد، ریحانه با چاقویی که در پیشخوان آشپزخانه بوده، ضربه‌ای به کتف سربندی می‌زند. زمانی که دوباره تلاش می‌کند از در خارج شود، صدای چرخش کلید از بیرون آمده و شیخی وارد می‌شود و با دیدن صحنه تعجب می‌کند و می‌گوید: «اینجا چه خبره؟» در همان حال ریحانه پا به فرار می‌گذارد. سپس ریحانه به اورژانس خبر می‌دهد و منتظر می‌ماند تا ماشین اورژانس می‌رسد.<ref>[https://amirshakib.com/2014/10/29/%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D9%87%D8%A7-%D9%88-%D8%AF%D9%81%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%B1%DB%8C%D8%AD%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%AC%D8%A8%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%82%D8%B3/ دلنوشته‌ها و دفاعیات ریحانه جباری- قسمت دوم]</ref>


ریحانه جباری همان شب توسط  
ریحانه جباری همان شب توسط شاملو، بازپرس شعبه یک امور جنایی، و کمالی، افسر اداره دهم آگاهی شاپور، دستگیر می‌شود. ریحانه نوشته است: <blockquote>«کمالی با هیجان می‌گفت آره کاندوم هم صورتجلسه کردیم. شاملو گفت همین یک مدرک تو را نجات می دهد. تو طبق شواهد و ماده شصت و چند دفاع مشروع کرده‌ای و هیچ نگرانی ندارد».<ref name=":1">[https://amirshakib.com/2014/11/01/%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D9%87%D8%A7-%D9%88-%D8%AF%D9%81%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%B1%DB%8C%D8%AD%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%AC%D8%A8%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%82%D8%B3-2/ دلنوشته‌ها و دفاعیات ریحانه جباری- قسمت سوم]</ref></blockquote>


== شکنجه ریحانه جباری ==
== شکنجه ریحانه جباری ==
ریحانه جباری حدود ۵۶ روز در انفرادی و تحت شکنجه روحی و روانی قرار می گیرد.<ref>[https://web.archive.org/web/20141031173134/http://mohegh.blogfa.com/post-260.aspx تحلیلی بر پرونده ریحانه جباری]</ref> وی در مورد شکنجه‌هایش بسیار نوشته است. یک‌جا نوشته است:<blockquote>«دو مرد به من نزدیک شدند. یک مرد تپل با هیکل معمولی و ته ریش که هرگز اسمش را نفهمیدم و مرد دیگری که اسمش سرهنگ کرمی بود. مرد تپل گفت برایم بگو چگونه قتل انجام گرفت. گفتم. گفت دختر ادا درنیار و واقعیت را بگو. گفتم واقعیت همین است که می‌گویم. کرمی پرید و از پشت موهایم را گرفت. سرم را به عقب کشید. درست مثل سربندی، سرم را با قدرت به عقب کشید. گردنم گرفت. همان‌طور که موهایم را گرفته بود مرا کشاند و داخل اتاق با در کوچک پرتاب کرد. یک میز کوچک با صندلی پشتش. دو صندلی هم آن طرف اتاق بود. پشت میز نشستم. کاغذ و خودکار دادند. بنویس. نوشتم. با دست‌بند نوشتم. «من وقتی مورد هجوم از طرف دکتر سربندی قرار گرفتم در دفاع از خودم به او یک ضربه چاقو زدم.» ناگهان کرمی از پشت توی سرم زد. ناگهانی بود و من گردنم را محکم نگرفته بودم. سرم روی میز خورد. کاغذ را برداشت و پاره کرد. از اول بنویس. واقعیت را بنویس. کرمی از اتاق خارج شد. مرد تپل گفت شوخی بردار نیست. تو همکاری کن، ما به قاضی می‌گیم که همکاری کردی و بهت تخفیف میدن. فردا می‌خوان خانواده‌ات رو، همه شونو بازداشت کنن. نمی‌خوای بهشون رحم کنی؟ گریه‌ام گرفت. گفتم واقعیت همینه. باور کنید. چرا منو زد؟ مگه چی باید بنویسم؟ گفت تو رو زد؟ تو به این می‌گی زدن؟ گفتم من چیز دیگه‌ای ندارم که بگم و فقط همونارو می‌نویسم. گفت حتما باید بتکونن تو رو؟ کرمی برگشت داخل اتاق. با دو مرد دیگر. یکی قدبلند و ریش دار و دیگری متوسط و بدون ریش. آن دو نفر نشستند روی صندلی. مرد تپل پشت سرم بود. کرمی داد زد می‌نویسی یا نه؟ تا حالا اراجیف بافتی، حالا راستشو بگو. مرد تپل گفت نه الآن همکاری می‌کنه. الآن می‌نویسه. یه کم فرصت بدین. داره فکرشو جمع میکنه. دوباره نوشتم. من در حالی که مورد هجوم سربندی قرار گرفته بودم در دفا… مرد تپل سرم را به عقب کشید و مرد بی‌ریش چند سیلی در دو گوشم زد. چپ راست، چپ راست. و من اولین کتک واقعی را در زندگیم خوردم. کرمی داد می‌زد اسم این مرد چه بود؟ گفتم سربندی. بلندتر داد زد اسم کوچکش؟ و من نمی‌دانستم»<ref name=":1" /></blockquote>همچنین در بازجویی‌ها رد شیخی آمده است. ریحانه یک جا نوشته است:<blockquote>«سه مرد هیولا در اتاق کوچک منتظرم بودند. کرمی نبود. به‌محض ورود دست‌بندم را به صندلی بستند و مجبورم کردند روی زمین بنشینم. خسته بودم. سرم را روی کفه صندلی گذاشتم. صدایشان را تشخیص نمی‌دادم. یکی بعد از دیگری فریاد می‌زدند: فکر کردی خیلی زرنگی؟ از تو گنده تراش اینجا موش شدن. تو جوجه میخوای ادای کی رو دراری؟ هر چی می‌پرسم بلند جواب بده. شیخی اونجا بود مگه نه؟ گفتم توی راه پیاده شد. ولی وقتی می‌خواستم فرار کنم در رو باز کرد… . توی پشتم چیزی حس کردم. باد کردن پوستم را حس کردم. و… تق… . پوستم شکافت. بعد از صدای تقه ریزی که با عصبم شنیدم، تازه آتش گرفت. سوخت. و من فریادی کشیدم از نای دل. گوشم از صدای فریادم درد گرفت. من صدای شلاق را نمی‌شنیدم. شلاق نبود، طناب نبود. چوب نبود. هرگز نفهمیدم که در آن چند روز با چه آتشم می‌زدند آن سه اژدهای آتش‌افروز. فقط صدای فریادم در گوشم می‌پیچید که خدا لعنتت کنه. و محکمتر آتش می‌ریخت بر پشتم. و من افتاده بر زمین، حقیر و خوار، غرق در آب دهان و آب بینی و اشکم بودم. دستهایم که بر صندلی بسته بود بالاتر از تنم، موقع پیچ و تاب گر گرفتن، از زیر بازوانم بی‌حس شده بود».<ref>[https://amirshakib.com/2014/11/01/%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D9%87%D8%A7-%D9%88-%D8%AF%D9%81%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%B1%DB%8C%D8%AD%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%AC%D8%A8%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%82%D8%B3-3/ دلنوشته‌ها و دفاعیات ریحانه جباری- قسمت چهارم]</ref></blockquote>


== دعاوی وکلای مدافع ریحانه جباری ==
== دعاوی وکلای مدافع ریحانه جباری ==
خط ۲۴: خط ۲۸:
== اعتراض‌ها به حکم اعدام ==
== اعتراض‌ها به حکم اعدام ==


== روز اعدام ==
== اعدام ==
مدتی قبل از اعدام، ریحانه را به اتاقی ۹ نفره شامل زندانیان سرطانی و مبتلا به هپاتیت و ایدز، منتقل می‌کنند. تماس‌های تلفنی ریحانه قطع و از ملاقات با وکیل محمد علی جداری فروغی، نیز ممانعت به عمل آماده است.<ref>[http://mohsenbabazadeh.blogspot.com/2014/06/blog-post_26.html قطع تماس، ممانعت از ملاقات با وکیل و شکنجه ریحانه جباری]</ref>


== پانویس ==
== پانویس ==
<references />
<references />

نسخهٔ ‏۱ اکتبر ۲۰۱۹، ساعت ۰۷:۳۰

ریجانه جباری

ریحانه جباری (زاده ۱۳۶۶- درگذشت ۳ آبان ۱۳۹۳) دختر جوانی که در سال ۱۳۸۶ به اتهام قتل مرتضی عبدالعلی سربندی بازداشت شد. وی در زمان بازداشت ۱۹ سال داشت و گفت که برای دفاع از خود در برابر تعرض جنسی مرتکب قتل شده است. ریحانه جباری در ۳ آبان۹۳ اعدام شد.[۱]

مرتضی سربندی یک پزشک عمومی بوده که کار طبابت نکرده و پس از پایان تحصیلاتش جذب وزارت اطلاعات شده است. او در سال ۱۳۸۶ و زمان آشنایی با ریحانه جباری به کار واردات دارو مشغول بوده است. البته فریبرز جباری عموی ریحانه جباری در یک نشست مطبوعاتی مدعی شد که برای خانواده جباری روشن نشده که آیا سربندی در آن موقع از عضویت وزارت اطلاعات بیرون آمده بوده یا خیر.[۲]

زندگی‌نامه ریحانه جباری

ریحانه جباری متولد ۱۶ آبان ۱۳۶۶ و فرزند اول خانواده بود. وی ۲ خواهر داشت و دانشجوی ترم سوم رشته نرم‌افزار کامپیوتر بود و در یک شرکت تبلیغاتی و طراحی دکوراسیون داخلی به‌صورت نیمه‌وقت با حقوق ۱۵۰ هزار تومان در ماه کار می‌کرده است. ریحانه در ۹ سالگی در یک نمایش عروسکی به‌نام «رویای شبانه» نقش اصلی را داشته و سپس در سریال «چشم به راه» به کارگردانی اصغر فرهادی بازی کرده است.[۳]

آشنایی ریحانه جباری با مرتضی سربندی

اوایل اردیبهشت، ریحانه جباری در یک بستنی‌فروشی مشغول صحبت تلفنی با یکی از مشتریان خود بوده که قبلا در یک نمایشگاه بین‌المللی غرفه‌ای را برایش طراحی کرده بود. بعد از اتمام مکالمه، مرتضی سربندی به همراه دوستش، مهندس شیخی، به طرف وی رفتند و می‌گوید حرفهای او را ناخواسته شنیده است و فهمیده که در کار طراحی و دکوراسیون است. مرتضی سربندی خود را جراح زیبایی معرفی می‌کند و بعد اضافه می‌کند: «من محلی دارم که که می‌خواهم آن را تبدیل به مطب کنم». بنابراین ریحانه کارت شرکت و شماره تلفن خودش را به آنها می‌دهد و راهی خانه می‌شود.

چند هفته بعد، مرتضی سربندی با ریحانه جباری تماس گرفته و به وی می‌گوید: «جلوی اداره پست پل صدر منتظر باشد». ریحانه جباری به همراه مادرش بر سر قرار می‌روند. ریحانه جلو اداره پست می‌ایستد و مادر در آن دست خیابان. اما از مرتضی سربندی و شیخی خبری نمی‌شود.

چند روز بعد قراری در اقدسیه گذاشته می‌شود. ریحانه نوشته است:

«مهندس شیخی هم کنارش بود. روی صندلی عقب نشستم. یک ماکروفر روی صندلی بود. گفت برای روز مادر خریده تا به همسرش هدیه دهد. تلفنش مدام زنگ می‌خورد. مهندس با لحن شوخی گفت عروسی یکی از اقوامش است و باید زود برود».

به نقل از خانواده سربندی او یک پزشک عمومی و کارمند سابق وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بوده است. اما عموی ریحانه جباری مدعی است که سربندی هیچ‌گاه کار طبابت نکرده و و پس از پايان تحصيلاتش مستقيما جذب وزارت اطلاعات شده است. همچنین واقعا برای خانواده‌ی جباری روشن نشده که آیا سربندی از عضویت وزارت اطلاعات بیرون آمده بود یا خیر.[۲]

روز حادثه

روز شنبه ۱۶ تیرماه ۱۳۸۶، ساعت ۶ عصر، مرتضی سربندی، در حالی که تنها بوده، ریحانه جباری را از دم در شرکت ریحانه برمی‌دارد. چند کیلومتر بعد شیخی سوار می‌شود. کمی پایین‌تر هر دو نفرشان پیاده می‌شوند و با هم در بیرون ماشین صحبت می‌کنند. ریحانه حرفهایشان را نشنیده است. بعد شیخی می‌رود و سربندی سوار ماشین می‌شود. مرتضی سربندی بین راه از داروخانه، دارویی برای عمه‌اش خرید می‌کند که به گفته ریحانه بسته پوشک و کیسه‌ای نارنجی بوده است. آنها به جای رفتن به محل کاری که قرار بوده به دیدنش بروند به یک مجتمع مسکونی در خیابان میر عماد، جلو ساختمان فرمانداری می‌روند. از احترامی که نگهبان به سربندی می‌گذارد ریحانه حدس می‌زند او یک فرد «مقام دار» است. توصیفاتی که ریحانه جباری از اتاقی که قرار بوده محل کار باشد این چنین است:

«اینجا مکانی اداری نبود. محلی مسکونی و پر از غبار و گرد و خاک. پر از آشفتگی. هیچ نشانه ای از زندگی در آن نبود . بوی غذا یا نور روشن خانه. محلی متروکه بود».

پس از گفتگوها و کشمکش‌های بین ریحانه جباری و مرتضی سربندی، سربندی با دو لیوان آب میوه از آشپزخانه بازمی‌گردد و به ریحانه سفارش می‌کند محتوای یکی از لیوانها را بنوشد. بعدها معلوم می‌شود محتوای یک لیوان ترکیبی از مرفین و خواب‌آور بوده است. سربندی سپس می‌رود همان بسته نارنجی کوچکی را که از داروخانه خرید کرده بود، می‌آورد و به ریحانه نشان می‌دهد. کاندوم بوده است از او می‌پرسد: «میدونی این چیه؟» و سپس خواسته‌اش را به ریحانه می‌گوید، که ریحانه می‌ترسد و به فکر فرار می‌افتد. سربندی می‌گوید: «راه فرار نداری… کجا میخوای بری؟ در قفله… فقط زمانی میتونی از اینجا بری که من بخوام».[۴]

در نهایت و پس از کش و قوسهایی که بین ریحانه و سربندی روی می‌دهد، ریحانه با چاقویی که در پیشخوان آشپزخانه بوده، ضربه‌ای به کتف سربندی می‌زند. زمانی که دوباره تلاش می‌کند از در خارج شود، صدای چرخش کلید از بیرون آمده و شیخی وارد می‌شود و با دیدن صحنه تعجب می‌کند و می‌گوید: «اینجا چه خبره؟» در همان حال ریحانه پا به فرار می‌گذارد. سپس ریحانه به اورژانس خبر می‌دهد و منتظر می‌ماند تا ماشین اورژانس می‌رسد.[۵]

ریحانه جباری همان شب توسط شاملو، بازپرس شعبه یک امور جنایی، و کمالی، افسر اداره دهم آگاهی شاپور، دستگیر می‌شود. ریحانه نوشته است:

«کمالی با هیجان می‌گفت آره کاندوم هم صورتجلسه کردیم. شاملو گفت همین یک مدرک تو را نجات می دهد. تو طبق شواهد و ماده شصت و چند دفاع مشروع کرده‌ای و هیچ نگرانی ندارد».[۶]

شکنجه ریحانه جباری

ریحانه جباری حدود ۵۶ روز در انفرادی و تحت شکنجه روحی و روانی قرار می گیرد.[۷] وی در مورد شکنجه‌هایش بسیار نوشته است. یک‌جا نوشته است:

«دو مرد به من نزدیک شدند. یک مرد تپل با هیکل معمولی و ته ریش که هرگز اسمش را نفهمیدم و مرد دیگری که اسمش سرهنگ کرمی بود. مرد تپل گفت برایم بگو چگونه قتل انجام گرفت. گفتم. گفت دختر ادا درنیار و واقعیت را بگو. گفتم واقعیت همین است که می‌گویم. کرمی پرید و از پشت موهایم را گرفت. سرم را به عقب کشید. درست مثل سربندی، سرم را با قدرت به عقب کشید. گردنم گرفت. همان‌طور که موهایم را گرفته بود مرا کشاند و داخل اتاق با در کوچک پرتاب کرد. یک میز کوچک با صندلی پشتش. دو صندلی هم آن طرف اتاق بود. پشت میز نشستم. کاغذ و خودکار دادند. بنویس. نوشتم. با دست‌بند نوشتم. «من وقتی مورد هجوم از طرف دکتر سربندی قرار گرفتم در دفاع از خودم به او یک ضربه چاقو زدم.» ناگهان کرمی از پشت توی سرم زد. ناگهانی بود و من گردنم را محکم نگرفته بودم. سرم روی میز خورد. کاغذ را برداشت و پاره کرد. از اول بنویس. واقعیت را بنویس. کرمی از اتاق خارج شد. مرد تپل گفت شوخی بردار نیست. تو همکاری کن، ما به قاضی می‌گیم که همکاری کردی و بهت تخفیف میدن. فردا می‌خوان خانواده‌ات رو، همه شونو بازداشت کنن. نمی‌خوای بهشون رحم کنی؟ گریه‌ام گرفت. گفتم واقعیت همینه. باور کنید. چرا منو زد؟ مگه چی باید بنویسم؟ گفت تو رو زد؟ تو به این می‌گی زدن؟ گفتم من چیز دیگه‌ای ندارم که بگم و فقط همونارو می‌نویسم. گفت حتما باید بتکونن تو رو؟ کرمی برگشت داخل اتاق. با دو مرد دیگر. یکی قدبلند و ریش دار و دیگری متوسط و بدون ریش. آن دو نفر نشستند روی صندلی. مرد تپل پشت سرم بود. کرمی داد زد می‌نویسی یا نه؟ تا حالا اراجیف بافتی، حالا راستشو بگو. مرد تپل گفت نه الآن همکاری می‌کنه. الآن می‌نویسه. یه کم فرصت بدین. داره فکرشو جمع میکنه. دوباره نوشتم. من در حالی که مورد هجوم سربندی قرار گرفته بودم در دفا… مرد تپل سرم را به عقب کشید و مرد بی‌ریش چند سیلی در دو گوشم زد. چپ راست، چپ راست. و من اولین کتک واقعی را در زندگیم خوردم. کرمی داد می‌زد اسم این مرد چه بود؟ گفتم سربندی. بلندتر داد زد اسم کوچکش؟ و من نمی‌دانستم»[۶]

همچنین در بازجویی‌ها رد شیخی آمده است. ریحانه یک جا نوشته است:

«سه مرد هیولا در اتاق کوچک منتظرم بودند. کرمی نبود. به‌محض ورود دست‌بندم را به صندلی بستند و مجبورم کردند روی زمین بنشینم. خسته بودم. سرم را روی کفه صندلی گذاشتم. صدایشان را تشخیص نمی‌دادم. یکی بعد از دیگری فریاد می‌زدند: فکر کردی خیلی زرنگی؟ از تو گنده تراش اینجا موش شدن. تو جوجه میخوای ادای کی رو دراری؟ هر چی می‌پرسم بلند جواب بده. شیخی اونجا بود مگه نه؟ گفتم توی راه پیاده شد. ولی وقتی می‌خواستم فرار کنم در رو باز کرد… . توی پشتم چیزی حس کردم. باد کردن پوستم را حس کردم. و… تق… . پوستم شکافت. بعد از صدای تقه ریزی که با عصبم شنیدم، تازه آتش گرفت. سوخت. و من فریادی کشیدم از نای دل. گوشم از صدای فریادم درد گرفت. من صدای شلاق را نمی‌شنیدم. شلاق نبود، طناب نبود. چوب نبود. هرگز نفهمیدم که در آن چند روز با چه آتشم می‌زدند آن سه اژدهای آتش‌افروز. فقط صدای فریادم در گوشم می‌پیچید که خدا لعنتت کنه. و محکمتر آتش می‌ریخت بر پشتم. و من افتاده بر زمین، حقیر و خوار، غرق در آب دهان و آب بینی و اشکم بودم. دستهایم که بر صندلی بسته بود بالاتر از تنم، موقع پیچ و تاب گر گرفتن، از زیر بازوانم بی‌حس شده بود».[۸]

دعاوی وکلای مدافع ریحانه جباری

اعتراض‌ها به حکم اعدام

اعدام

مدتی قبل از اعدام، ریحانه را به اتاقی ۹ نفره شامل زندانیان سرطانی و مبتلا به هپاتیت و ایدز، منتقل می‌کنند. تماس‌های تلفنی ریحانه قطع و از ملاقات با وکیل محمد علی جداری فروغی، نیز ممانعت به عمل آماده است.[۹]

پانویس