کاربر:Abbas/صفحه تمرین2: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۳: خط ۱۳:
«او بهنگام شهادت۲۶ ساله بود و چهارسال از همکاریش با مقاومت می‌گذشت». 
«او بهنگام شهادت۲۶ ساله بود و چهارسال از همکاریش با مقاومت می‌گذشت». 


آنی ازبرت دروصیت نامه اش نوشته بود: « '''شهادت را پذیرفته ام…برای آنکه آسمان آبی شود…برای آنکه پرندگان شادابتر شوند، برای آنکه همه کودکان لبخند برلب داشته باشند'''».<ref>سایت کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت ایران مقاله «[http://women.ncr-iran.org/fa/1394/08/26/%D9%85%D8%AC%D8%A7%D9%87%D8%AF-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%A2%D9%86%D9%8A-%D8%A7%D8%B2%D8%A8%D8%B1%D8%AA/ زنی قهرمان از فرانسه که به یاری مقاومت ایران شتافت]</ref><references />
آنی ازبرت دروصیت نامه اش نوشته بود: « '''شهادت را پذیرفته ام…برای آنکه آسمان آبی شود…برای آنکه پرندگان شادابتر شوند، برای آنکه همه کودکان لبخند برلب داشته باشند'''».<ref>سایت کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت ایران مقاله «[http://women.ncr-iran.org/fa/1394/08/26/%D9%85%D8%AC%D8%A7%D9%87%D8%AF-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%A2%D9%86%D9%8A-%D8%A7%D8%B2%D8%A8%D8%B1%D8%AA/ زنی قهرمان از فرانسه که به یاری مقاومت ایران شتافت]</ref>
 
== '''خاطره یکی از همرزمان آنی ازبرت با عنوان «خاطراتی از خواهر آنی ازبرت» ''' ==
ایشان را یکبار در سال ۶۱ وقتی در مارسی دانشجو بودند و ما برای کار تبلیغی به آنجا رفته بودیم دیدم و آشنا شدم . اما درست در روز سوم عملیات فروغ جاویدان وقتی که مجروح شدم و در کنار جاده روی یک تکه موکت گذاشته شده بودم در هنگام حمله پاسداران آنی که پرستاری خوانده بود و در کسوت پرستار ارتش آزادیبخش انجام وظیفه می‌کرد بالای سرم آمد و گفت: «بلند شو بیا برویم بالای آن تپه». درصحنه نبرد پاسداران به ما حمله کرده بودند و در واقع در کمین افتاده بودیم. آنی ازبرت بسیار با آرامش بود  او مرا می شناخت و به اسم صدایم کرد و کمکم کرد و به بالای تپه برد بعد زخمم را نگاه کرد و کیفش را که حمایل بخود داشت باز کرد و یک روسری زاپاس در آورد و زخمم را بست و سپس چند مسکن بهم داد تا تسکینی برای دردم باشد . درگیری شدید شده بود بعد از چند دقیقه خواهر سوسن ( عذار علوی طالقانی ) فرمان داد که زخمی ها همه بیایند سوار خودرو شوند و به کرند بروند ؛من فکر کردم بهرحال وی فرانسوی است به او گفتم آنی من یک نارنجک دارم با من بیا (چون مجروح بودم ) تا زنده دستگیر نشویم ! او خنده ای کرد و گفت من نیاز ندارم و همین جا می مانم و اگر کسی زخمی شد کمک می‌کنم ... آرامشی در چهره آنی بودعلیرغم اینکه ایشان فرانسوی بود و صحنه های درگیری ندیده بود اما انگار همه این صحنه ها را از قبل و حتی سخت ترش را تصمیم گرفته بود که بایستد، کما اینکه بعدها که استقامت وی در زیر شکنجه در تاریخ مقاومت مردم ایران تا ابد خواهد درخشید. من بعدها به دلیل مسئولیتی که داشتم شانس این‌را داشتم که وصیتنامه آنی ازبرت را بخوانم، وی نوشته بود :‌ «برای اینکه آسمان همیشه آبی باشد و برای اینکه کودکان در شادی و لبخند زندگی کنند به مجاهدین می پیوندم». یادش گرامی باد.<references />

نسخهٔ ‏۹ اوت ۲۰۱۹، ساعت ۰۷:۲۴

 آنی ازبرت در سال ۱۹۶۲ میلادی (۱۳۴۱) در «اكس‌آن‌پروانس» فرانسه چشم به جهان گشود.‌ آنی ازبرت دانشجوی رشته بیولوژی بود. او پس از پایان تحصیلات و گرفتن مدرک لیسانس پرستاری هوادار سازمان مجاهدین شد و در آذرماه۱۹۸۷ میلادی(۱۳۶۶) در انجمن دانشجويان مسلمان فرانسه به‌طور تمام‌وقت به‌كار پرداخت. در سال ۱۹۸۷ میلادی(۱۳۶۶) در جریان تبعید گروهی از هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران به گابن، توسط دولت فرانسه، آنی از جمله پناهندگان شرکت کننده در اعتصاب غذای اعتراضی بود. آنی در سال۱۹۸۸میلادی(۱۳۶۷) در عملیات «فروغ جاویدان» که سازمان مجاهدین خلق ایران علیه رژیم حاکم بر ایران انجام داد داوطلبانه شرکت کرد؛ و مسئولیت مراقبت و پرستاری از مجروحان را بر عهده داشت. در منطقه «سیاخور» پس از تهاجم دشمن آنی حاضر به بازگشت به عقب نشد. او در همانجا مجروح شد و به اسارت درآمد.

پاسداران رژیم ایران او را به تهران برده و به‌منظور درهم شکستن و ندامت، او را به‌سختی شکنجه کردند و هنگامی‌که نتوانستند مقاومت آنی را در هم بشکنند او را تیرباران و سپس به دروغ اعلام کردند که آنی حین انتقال به بیمارستان بر اثر جراحتی که داشته در گذشته است.

چگونگی آشنایی آنی ازبرت با مقاومت ایران و شروع فعالیت‌های وی

آنی دانشجوی رشته بیولوژی بود. او پس از پایان تحصیلات و گرفتن مدرک لیسانس پرستاری هوادار سازمان مجاهدین شد و در دسامبر۱۹۸۷ میلادی (آذرماه۱۳۶۶) در انجمن دانشجويان مسلمان فرانسه به‌طور تمام‌وقت به فعالیت پرداخت. در سال ۱۹۸۷ میلادی(۱۳۶۶) در جریان تبعید گروهی از هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران به گابن، توسط دولت فرانسه، آنی از جمله پناهندگان شرکت کننده در اعتصاب غذای اعتراضی بود. موضوعی‌که می‌توانست منجر به از دست رفتن جان وی شود.

آنی ازبرت در توصیف چگونگی پیوستنش به مبارزه مردم ایران برای آزادی گفت: « آرمان انساني مرا از چارچوب خطوطي كه بر زمين رسم شده گذر داده است و من ميجنگم براي براي محو سبعيت در هركجا كه باشد» [۱]

آنی ازبرت از پیوستن به ارتش آزادیبخش ملی ایران تا تیرباران

آنی ازبرت در سال۱۹۸۸میلادی(۱۳۶۷) در عملیات «فروغ جاویدان» که سازمان مجاهدین خلق ایران علیه رژیم حاکم بر ایران انجام داد داوطلبانه شرکت و مسئولیت مراقبت و پرستاری از مجروحان را بر عهده داشت. در منطقه «سیاخور» پس از تهاجم دشمن آنی حاضر به بازگشت به عقب نشد، در آنجا مجروح شد و به اسارت درآمد. پاسداران رژیم ایران او را به تهران برده و به‌منظور درهم شکستن و ندامت، او را تحت وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها قرار دادند و هنگامی‌که نتوانستند مقاومت آنی را در هم بشکنند او را تیرباران و سپس به دروغ اعلام کردند که آنی حین انتقال به بیمارستان بر اثر جراحتی که داشته در‌گذشته است.

«او بهنگام شهادت۲۶ ساله بود و چهارسال از همکاریش با مقاومت می‌گذشت». 

آنی ازبرت دروصیت نامه اش نوشته بود: « شهادت را پذیرفته ام…برای آنکه آسمان آبی شود…برای آنکه پرندگان شادابتر شوند، برای آنکه همه کودکان لبخند برلب داشته باشند».[۲]

خاطره یکی از همرزمان آنی ازبرت با عنوان «خاطراتی از خواهر آنی ازبرت» 

ایشان را یکبار در سال ۶۱ وقتی در مارسی دانشجو بودند و ما برای کار تبلیغی به آنجا رفته بودیم دیدم و آشنا شدم . اما درست در روز سوم عملیات فروغ جاویدان وقتی که مجروح شدم و در کنار جاده روی یک تکه موکت گذاشته شده بودم در هنگام حمله پاسداران آنی که پرستاری خوانده بود و در کسوت پرستار ارتش آزادیبخش انجام وظیفه می‌کرد بالای سرم آمد و گفت: «بلند شو بیا برویم بالای آن تپه». درصحنه نبرد پاسداران به ما حمله کرده بودند و در واقع در کمین افتاده بودیم. آنی ازبرت بسیار با آرامش بود  او مرا می شناخت و به اسم صدایم کرد و کمکم کرد و به بالای تپه برد بعد زخمم را نگاه کرد و کیفش را که حمایل بخود داشت باز کرد و یک روسری زاپاس در آورد و زخمم را بست و سپس چند مسکن بهم داد تا تسکینی برای دردم باشد . درگیری شدید شده بود بعد از چند دقیقه خواهر سوسن ( عذار علوی طالقانی ) فرمان داد که زخمی ها همه بیایند سوار خودرو شوند و به کرند بروند ؛من فکر کردم بهرحال وی فرانسوی است به او گفتم آنی من یک نارنجک دارم با من بیا (چون مجروح بودم ) تا زنده دستگیر نشویم ! او خنده ای کرد و گفت من نیاز ندارم و همین جا می مانم و اگر کسی زخمی شد کمک می‌کنم ... آرامشی در چهره آنی بودعلیرغم اینکه ایشان فرانسوی بود و صحنه های درگیری ندیده بود اما انگار همه این صحنه ها را از قبل و حتی سخت ترش را تصمیم گرفته بود که بایستد، کما اینکه بعدها که استقامت وی در زیر شکنجه در تاریخ مقاومت مردم ایران تا ابد خواهد درخشید. من بعدها به دلیل مسئولیتی که داشتم شانس این‌را داشتم که وصیتنامه آنی ازبرت را بخوانم، وی نوشته بود :‌ «برای اینکه آسمان همیشه آبی باشد و برای اینکه کودکان در شادی و لبخند زندگی کنند به مجاهدین می پیوندم». یادش گرامی باد.