کاربر:Abbas/صفحه تمرین4: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۷: | خط ۲۷: | ||
=== روایت قتل غراله علیزاده === | === روایت قتل غراله علیزاده === | ||
با انتشار خبر مرگ او، آن هم زمانی که نیروهای امنیتی سرگرم پروژه حذف فیزیکی نویسندگان و روشنفکران و شخصیت های مخالف حکومت بودند، این گفته مطرح شد که غزاله علیزاده به دست نیروهای امنیتی به قتل رسیده است.<ref>[https://www.tribunezamaneh.com/archives/146775 زادروز نویسندهای که به همه سیلی زد و رفت!] - تریبون زمانه</ref> | با انتشار خبر مرگ او، آن هم زمانی که نیروهای امنیتی سرگرم پروژه حذف فیزیکی نویسندگان و روشنفکران و شخصیت های مخالف حکومت بودند، این گفته مطرح شد که غزاله علیزاده به دست نیروهای امنیتی به قتل رسیده است.<ref name=":2">[https://www.tribunezamaneh.com/archives/146775 زادروز نویسندهای که به همه سیلی زد و رفت!] - تریبون زمانه</ref> | ||
کاظم مصطفوی نویسنده و شاعر مجاهد در خاطرهای میگوید:<blockquote>«در اوایل دهه 1370با شاعری که مجاز به آوردن نامش نیستم، در پاریس ملاقات داشتم. شاعر، کسی است که «خوب»، هم شایسته شعرش و هم لایق خودش است. با مجاهدین و مقاومت رابطهیی ندارد. من هرازگاهی که از «منطقه» به فرانسه میآمدم، سری به او میزدم و دیداری تازه میشد. میگفت و میگوید سیاسی نیست. اما خودش میداند. من هم میدانم و همهٴ آنهایی هم که او را میشناسند، میدانند چرا این حرف را میزند. در بین حرفهایی که میزدیم، من مقداری از ارتش آزادیبخش برایش گفتم. در میان تعجب بسیار زیاد من، گفت من خبر دارم! تا آمدم بگویم چگونه؟ گفت فیلمهایش را دیدهام. بیشتر و بیشتر شاخ درآوردم. فیلمهای ارتش آزادیبخش، آن هم دست این شاعر عزلتگزین و به دور از مبارزه و سیاست! پرسیدم از کجا فیلمها را گیرآوردی؟ گفت غزاله برایم آورده بود. و بعد داستان را تعریف کرد. غزاله علیزاده در آخرین سفرش به پاریس، فیلمی از یک مجموعه مربوط به ارتش آزادیبخش را بهدست آورده بود و خودش تکثیر کرده و بین دوستانش، از جمله این دوست ما، پخش میکرده است. داستان را که شنیدم، آه از نهادم برخاست. پس خودش چه شد؟ چرا نتوانستیم او را بیابیم؟ چرا وصل نشدیم؟ و چرا و چرا و چرا و چراهای دیگر. از آنروز تا بهحال، هربار یاد غزاله میافتم، داغ اینکه نتوانستیم او را پیدا کنیم، مثل خنجری در دلم میخلد. آیا او پس از بازگشت به ایران، به قول خودش دیگر «نیرویی برای وصل» در خود ندیده؟ و یا خفیهنویسان پاریسی کار دستش دادهاند؟ و بعد سناریوی تکراری و تهوعآور خودکشی به اجرا درآمدهاست؟»<ref>[https://blog.mojahedin.org/i/news/198638 غزاله علیزاده، غلام خانههای روشن] - سایت مجاهد</ref></blockquote>بهرام بیضایی کارگردان سینمای ایران در مصاحبهای در فیلم مستند محاکات غزاله علیزاده که در مورد زندگی و مرگ غزاله علیزاده ساخته شده گفت:<blockquote>«در حالیکه خیلی جا خوردم از اینکه فهمیدم خودشو کشت، و در عین اینکه مطمئن نیستم اون خودشو کشت، برای اینکه اون اینقدر ظریف بود این دستا که حتی بلد نبود یک نخ رو گره بزنه پس چهجوری میتونست اون طناب رو گره بزنه در عین حال فکر میکنم که اگر میتونست شاید خودشو میکشت.»<ref>[https://www.aparat.com/v/1tQan/%D9%85%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF_%D9%85%D9%8F%D8%AD%D8%A7%DA%A9%D8%A7%D8%AA_%28%D8%BA%D8%B2%D8%A7%D9%84%D9%87_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87%29_%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86%3A_%26laquo%3B%D9%BE% مستند مُحاکات (غزاله علیزاده)] - سایت آپارات</ref> </blockquote><blockquote></blockquote> | کاظم مصطفوی نویسنده و شاعر مجاهد در خاطرهای میگوید:<blockquote>«در اوایل دهه 1370با شاعری که مجاز به آوردن نامش نیستم، در پاریس ملاقات داشتم. شاعر، کسی است که «خوب»، هم شایسته شعرش و هم لایق خودش است. با مجاهدین و مقاومت رابطهیی ندارد. من هرازگاهی که از «منطقه» به فرانسه میآمدم، سری به او میزدم و دیداری تازه میشد. میگفت و میگوید سیاسی نیست. اما خودش میداند. من هم میدانم و همهٴ آنهایی هم که او را میشناسند، میدانند چرا این حرف را میزند. در بین حرفهایی که میزدیم، من مقداری از ارتش آزادیبخش برایش گفتم. در میان تعجب بسیار زیاد من، گفت من خبر دارم! تا آمدم بگویم چگونه؟ گفت فیلمهایش را دیدهام. بیشتر و بیشتر شاخ درآوردم. فیلمهای ارتش آزادیبخش، آن هم دست این شاعر عزلتگزین و به دور از مبارزه و سیاست! پرسیدم از کجا فیلمها را گیرآوردی؟ گفت غزاله برایم آورده بود. و بعد داستان را تعریف کرد. غزاله علیزاده در آخرین سفرش به پاریس، فیلمی از یک مجموعه مربوط به ارتش آزادیبخش را بهدست آورده بود و خودش تکثیر کرده و بین دوستانش، از جمله این دوست ما، پخش میکرده است. داستان را که شنیدم، آه از نهادم برخاست. پس خودش چه شد؟ چرا نتوانستیم او را بیابیم؟ چرا وصل نشدیم؟ و چرا و چرا و چرا و چراهای دیگر. از آنروز تا بهحال، هربار یاد غزاله میافتم، داغ اینکه نتوانستیم او را پیدا کنیم، مثل خنجری در دلم میخلد. آیا او پس از بازگشت به ایران، به قول خودش دیگر «نیرویی برای وصل» در خود ندیده؟ و یا خفیهنویسان پاریسی کار دستش دادهاند؟ و بعد سناریوی تکراری و تهوعآور خودکشی به اجرا درآمدهاست؟»<ref name=":3">[https://blog.mojahedin.org/i/news/198638 غزاله علیزاده، غلام خانههای روشن] - سایت مجاهد</ref></blockquote>بهرام بیضایی کارگردان سینمای ایران در مصاحبهای در فیلم مستند محاکات غزاله علیزاده که در مورد زندگی و مرگ غزاله علیزاده ساخته شده گفت:<blockquote>«در حالیکه خیلی جا خوردم از اینکه فهمیدم خودشو کشت، و در عین اینکه مطمئن نیستم اون خودشو کشت، برای اینکه اون اینقدر ظریف بود این دستا که حتی بلد نبود یک نخ رو گره بزنه پس چهجوری میتونست اون طناب رو گره بزنه در عین حال فکر میکنم که اگر میتونست شاید خودشو میکشت.»<ref>[https://www.aparat.com/v/1tQan/%D9%85%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF_%D9%85%D9%8F%D8%AD%D8%A7%DA%A9%D8%A7%D8%AA_%28%D8%BA%D8%B2%D8%A7%D9%84%D9%87_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87%29_%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86%3A_%26laquo%3B%D9%BE% مستند مُحاکات (غزاله علیزاده)] - سایت آپارات</ref> </blockquote><blockquote></blockquote> | ||
== غزاله علیزاده از زبان دیگران == | == غزاله علیزاده از زبان دیگران == | ||
شهریار مندنیپور، داستاننویس، درباره آثار غزاله علیزاده میگوید: بهترین جمله را درباره غزاله علیزاده، گلشیری گفته که او یک سیلی به همه ما زد و رفت. داستان او هم داستان تکراری نویسندههای دنیاست؛ یعنی هر کس به نحوی به سمت کلمه آمده و وارد این دنیا شده، انگار نحوستی دامنگیرش شده است. خیلی از نویسندهها را میشناسیم که به مرگ طبیعی نمردهاند و هم زندگی و هم مرگشان تراژیک بوده؛ غزاله علیزاده هم یکی از اینهاست. | |||
او نثر علیزاده را از پاکیزهترین و منضبطترین نثرهای زنان داستاننویس ما توصیف میکند و میگوید: او روی نثرش کار کرده بود و حداقل در آثارش غلطهای نحوی و دستوری به چشم نمیخورد.<ref name=":2" /> | |||
همچنین محمد ایوبی، داستاننویس فقید، درباره غزاله علیزاده میگوید: غزاله علیزاده مانند خیلی از نویسندهها همواره دغدغه آزادی بیان و اندیشه را داشت و بیشتر در این راه قلم میزد. درست است که او داستان مینوشت، اما در همین داستان نوشتنش هم باز تلاشی برای رسیدن به آزادی و دغدغه طرح این موضوع به چشم میخورد.<ref name=":2" /> | |||
== آثار == | == آثار == | ||
رمان: | '''رمان:''' | ||
دو منظره ۱۳۶۳ | دو منظره ۱۳۶۳ | ||
خط ۴۲: | خط ۴۷: | ||
شبهای تهران | شبهای تهران | ||
مجموعه داستان: | '''مجموعه داستان:''' | ||
بعد از تابستان ۱۳۵۵ | بعد از تابستان ۱۳۵۵ | ||
خط ۵۰: | خط ۵۵: | ||
چهار راه | چهار راه | ||
سایر آثار: | '''سایر آثار:''' | ||
تالارها | تالارها | ||
رؤیای خانه و کابوس زوال | رؤیای خانه و کابوس زوال<ref name=":3" /> | ||
== | == جایزهها == | ||
== منابع == | == منابع == | ||
<references /> | <references /> |
نسخهٔ ۸ مارس ۲۰۲۰، ساعت ۲۲:۲۵
زندگی غزاله علیزاده
غزاله علیزاده ۲۷ بهمن ۱۳۲۷ در مشهد زاده شد. مادر غزاله، منیرالسادات سیدی، شاعر و نویسنده بود.[۱] غزاله در کودکی درونگرا، شیطان و باهوش بود. در مدرسه گاه با بازیگوشیها و شجاعتهایش دیگران را نگران میکرد، اما شاگرد زرنگی بود. مدرسه را در دبیرستان علوم انسانی مهستی به پایان برد و در همین زمان به گیاهخواری روی آورد. او در کنکور رشته ادبیات فارسی در مشهد و کنکور حقوق و فلسفه در تهران قبول شد و به خواست مادرش در رشته حقوق وارد شد.[۲] او لیسانس حقوق سیاسی خود را از دانشگاه تهران گرفت و پس از آن به فرانسه سفر کرد و در دانشگاه سوربن شهر پاریس در رشتههای فلسفه و سینما درس خواند. البته او ابتدا برای تحصیل در رشته حقوق که رشته مورد علافهی مادرش بود راهی فرانسه شدهبود اما با تلاش فراوان رشتهاش را به فلسفه اشراق تغییر داد. او قصد داشت پایاننامهاش را دربارهی مولانا، شاعر و عارف سرشناس ایرانی بنویسد، اما مرگ ناگهانی پذر مانع این کار شد.[۱]
غزاله علیزاده دو بار ازدواج کرد؛ بار اول با بیژن الهی که از این ازدواح دختری به نام «سلما» مانده است. غزاله از دو دختر بیسرپرست نیز نگهداری میکرد. علیزاده پس از جدایی از الهی در سال ۱۳۵۴ با محمدرضا نظامشهیدی ازدواج کرد. سلما الهی دختر غزاله و بیژن، از شاگردان موسیقی خوانندهی ایرانی، پری زنگنه بود.[۳]
غزاله علیزاده درباره خود و زندگیاش در گفتوگویی با مجله ادبی «گردون»، شماره ۵۱، مهر ماه ۱۳۷۴ گفت:
«دوازده، سيزده ساله بودم، دنيا را نمیشناختم. کی دنيا را میشناسد؟ اين توده بی شکل مدام در حال تغيير را که دور خودش میپيچد و از يک تاريکی میرود به طرف تاريکی ديگر. در اين فاصله، ما بيش و کم رويا میبافيم، فکر میکنيم میشود سرشت انسان را عوض کرد، آن مايه حيرتانگيز از حيوانيت در خود و ديگران را. ما نسلی بوديم آرمانخواه. به رستگاری اعتقاد داشتيم. هيچ تاسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رويا حيرت میکنم. تا اين درجه وابستگی به ماديت، اگر هم نشانه عقل معيشت باشد، باز حاکي از زوال است. ما واژههای مقدس داشتيم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زيبايی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه، معنای نهفتهای داشت … اغلب دراز میکشيدم روی چمن مرطوب و خيره میشدم به آسمان. پارههای ابر گذر میکردند، اشتياق و حيرت نوجوانی بی قرار را میدميدم به آسمان. در گلخانه مینشستم، بی وقفه کتاب میخواندم، نويسندگان و شاعران بزرگ را تا حد تقديس میستودم. از جهان روزمرگی، تقديس گريخته است و اين بحران جنبه بومی ندارد. پشت مرزها هم تقديس و آرمانگرایی به انسان پشت کرده و شهرت فصلی، جنسيت و پول گريزنده، اقيانوسهای عظيم را در حد حوضچههایی تنگ فروکاسته است.»[۱]
علیزاده که کودکی خوددار، اما شجاع و خاص بود در تحصیل خود موفق بود و به ادبیات نیزعلاقه داشت. او داستان نویسی را در زادگاه خود آغاز کرد. تحصیلاتش ابتدا در زمینهی علوم سیاسی بود، اما سپس وارد رشتهی فلسفه در دانشگاه سوربن شد که البته آن را نیمه کاره رها کرد. غزاله علیزاده داستان نویسی را از سال ۱۳۴۰ به طور جدی شروع کرد. اولین داستانهای این نویسنده در نشریهی خوشه به چاپ رسید. میتوان گفت که غزاله علیزاده هیچ گاه برای مشهور و نامی شدن عجلهای نداشت.
او نوشتن را آرام آرام ادامه داد و توانست در مجموع آثاری قابل تامل و توجه از خود بر جای بگذارد. نخستین مجموعه داستان غزاله علیزاده سال ۱۳۵۶ به چاپ رسید.[۴]
غزاله علیزاده نویسندهیی مبارز و مخالف استبداد بود و با اعتقاد بهدموکراسی، از دوران دانشجوییش در دهه ۴۰ با مبارزان راه آزادی و استقلال ایران همراهی میکرد. پس از استقرار حاکمیت ضدبشری خمینی، بهخصوص پس از ۳۰خرداد۱۳۶۰، که مبارزان و مجاهدان بهشدت تحتتعقیب و شکنجه و کشتار ددمنشانهی رژیم قرار گرفتند، غزاله بهحمایت از مبارزان آزادی برخاست، بهآنها پناه داده، جا و مکان دراختیارشان قرار میداد. وی ازجمله بههمین اتهام در معرض انتقامجویی رژیم واقع شد و تحت شکنجه و آزار قرار گرفت
غزاله علیزاده گفته بود:
«زنان ایران زیر بار ظلم و زورگویی نمیروند و سعی کردهاند با نیرویی مضاعف پرواز کنند»[۵]
درباره کتاب خانه ادریسیها
مرگ غراله علیزاده
دربارهی مرگ غزاله علیزاده روایتهای گوناگونی وجود دارد. آنچه به طور رسمی در مورد مرگ او منتشر شدهاست خودکشی است. روایت دیگری نیز خبر از مرگ او به دست نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی میدهد.
روایت خودکشی غراله علیزاده
غزاله علیزاده از بیماری سرطان رنج میبرد. گفته میشود دو بار اقدام به خودکشی کردهبود که ناموفق بوده است. درروز جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۷۵ برابر با ۱۰ مه ۱۹۹۶چند تن از اهالی روستای جواهرده در جنگلهای اطراف رامسر جسد او را در حالیکه از درختی حلقآویز شده بود، یافتند. او دو روز پیش از حادثه از مشهد به رامسر رفته بود. در جیب او ظرف خالی قرص پیدا شده بود.[۲]
در یادداشتی که گفته میشود قبل از خودکشی نوشته است آمده:
«آقای دکتر براهنی و آقای گلشیری و کوشان عزیز! رسیدگی به نوشتههای ناتمام خودم را به شما عزیزان واگذار میکنم. ساعت یک و نیم است. خستهام. باید بروم. لطف کنید و نگذارید گموگور شوند و در صورت امکان چاپشان کنید. نمیگویم بسوزانید. از هیچ کس متنفر نیستم. برای دوستداشتن نوشتهام، نمیخواهم، تنها و خستهام برای همین میروم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانهای تاریک. من غلام خانههای روشنم. از خانم دانشور عزیز خداحافظی میکنم. چقدر به همه و به من محبت کرده است. چقدر به او احترام میگذارم. بانوی رمان، بانوی عطوفت و یک هنرمند راست و درست. با شفقت بسیار. خداحافظ دوستان عزیزم.»[۱]
روایت قتل غراله علیزاده
با انتشار خبر مرگ او، آن هم زمانی که نیروهای امنیتی سرگرم پروژه حذف فیزیکی نویسندگان و روشنفکران و شخصیت های مخالف حکومت بودند، این گفته مطرح شد که غزاله علیزاده به دست نیروهای امنیتی به قتل رسیده است.[۶]
کاظم مصطفوی نویسنده و شاعر مجاهد در خاطرهای میگوید:
«در اوایل دهه 1370با شاعری که مجاز به آوردن نامش نیستم، در پاریس ملاقات داشتم. شاعر، کسی است که «خوب»، هم شایسته شعرش و هم لایق خودش است. با مجاهدین و مقاومت رابطهیی ندارد. من هرازگاهی که از «منطقه» به فرانسه میآمدم، سری به او میزدم و دیداری تازه میشد. میگفت و میگوید سیاسی نیست. اما خودش میداند. من هم میدانم و همهٴ آنهایی هم که او را میشناسند، میدانند چرا این حرف را میزند. در بین حرفهایی که میزدیم، من مقداری از ارتش آزادیبخش برایش گفتم. در میان تعجب بسیار زیاد من، گفت من خبر دارم! تا آمدم بگویم چگونه؟ گفت فیلمهایش را دیدهام. بیشتر و بیشتر شاخ درآوردم. فیلمهای ارتش آزادیبخش، آن هم دست این شاعر عزلتگزین و به دور از مبارزه و سیاست! پرسیدم از کجا فیلمها را گیرآوردی؟ گفت غزاله برایم آورده بود. و بعد داستان را تعریف کرد. غزاله علیزاده در آخرین سفرش به پاریس، فیلمی از یک مجموعه مربوط به ارتش آزادیبخش را بهدست آورده بود و خودش تکثیر کرده و بین دوستانش، از جمله این دوست ما، پخش میکرده است. داستان را که شنیدم، آه از نهادم برخاست. پس خودش چه شد؟ چرا نتوانستیم او را بیابیم؟ چرا وصل نشدیم؟ و چرا و چرا و چرا و چراهای دیگر. از آنروز تا بهحال، هربار یاد غزاله میافتم، داغ اینکه نتوانستیم او را پیدا کنیم، مثل خنجری در دلم میخلد. آیا او پس از بازگشت به ایران، به قول خودش دیگر «نیرویی برای وصل» در خود ندیده؟ و یا خفیهنویسان پاریسی کار دستش دادهاند؟ و بعد سناریوی تکراری و تهوعآور خودکشی به اجرا درآمدهاست؟»[۷]
بهرام بیضایی کارگردان سینمای ایران در مصاحبهای در فیلم مستند محاکات غزاله علیزاده که در مورد زندگی و مرگ غزاله علیزاده ساخته شده گفت:
«در حالیکه خیلی جا خوردم از اینکه فهمیدم خودشو کشت، و در عین اینکه مطمئن نیستم اون خودشو کشت، برای اینکه اون اینقدر ظریف بود این دستا که حتی بلد نبود یک نخ رو گره بزنه پس چهجوری میتونست اون طناب رو گره بزنه در عین حال فکر میکنم که اگر میتونست شاید خودشو میکشت.»[۸]
غزاله علیزاده از زبان دیگران
شهریار مندنیپور، داستاننویس، درباره آثار غزاله علیزاده میگوید: بهترین جمله را درباره غزاله علیزاده، گلشیری گفته که او یک سیلی به همه ما زد و رفت. داستان او هم داستان تکراری نویسندههای دنیاست؛ یعنی هر کس به نحوی به سمت کلمه آمده و وارد این دنیا شده، انگار نحوستی دامنگیرش شده است. خیلی از نویسندهها را میشناسیم که به مرگ طبیعی نمردهاند و هم زندگی و هم مرگشان تراژیک بوده؛ غزاله علیزاده هم یکی از اینهاست.
او نثر علیزاده را از پاکیزهترین و منضبطترین نثرهای زنان داستاننویس ما توصیف میکند و میگوید: او روی نثرش کار کرده بود و حداقل در آثارش غلطهای نحوی و دستوری به چشم نمیخورد.[۶]
همچنین محمد ایوبی، داستاننویس فقید، درباره غزاله علیزاده میگوید: غزاله علیزاده مانند خیلی از نویسندهها همواره دغدغه آزادی بیان و اندیشه را داشت و بیشتر در این راه قلم میزد. درست است که او داستان مینوشت، اما در همین داستان نوشتنش هم باز تلاشی برای رسیدن به آزادی و دغدغه طرح این موضوع به چشم میخورد.[۶]
آثار
رمان:
دو منظره ۱۳۶۳
خانه ادریسیها (۲جلدی) ۱۳۷۰
شبهای تهران
مجموعه داستان:
بعد از تابستان ۱۳۵۵
سفر ناگذشتنی ۱۳۵۶
چهار راه
سایر آثار:
تالارها
رؤیای خانه و کابوس زوال[۷]
جایزهها
منابع
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ غزاله علیزاده در «خانهی ادریسیها» - سایت توانا
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ «غزاله علیزاده» نویسنده ای که پرواز کرد- کافه داستان
- ↑ غزاله علیزاده نویسنده کشورمان از زندگی تا مرگ بر او چه گذشت؟- پرشین تیوی
- ↑ غزاله علیزاده و خانه ادریسیهایش؛ نابغهای با مرگ خودخواسته - برترینها
- ↑ غزاله علیزاده نویسنده مبارز و آزادهایرانی ترور شد - سایت مجاهد
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ زادروز نویسندهای که به همه سیلی زد و رفت! - تریبون زمانه
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ غزاله علیزاده، غلام خانههای روشن - سایت مجاهد
- ↑ مستند مُحاکات (غزاله علیزاده) - سایت آپارات