کاربر:Abbas/صفحه تمرین5

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو

مبارزه

علم مبارزه

تعریف اصل و قانون

نزديك به 28 سال پيش دربارة اصول حاكم بر مبارزه در برابر ديكتاتوري ولايت فقيه، ناگزير به تعريف  اصول وكلمه “اصل” پرداختيم كه من قسمتي از آن را  خلاصه  مي كنم:

"اصل"، قانون بنيادي، مفهوم مركزي يا ايدة هدايت‌كننده در عملكرد هر مجموعه يا دستگاه و سيستم مشخص است. بنابراين وقتي در قلمرو هر يك از علوم صحبت از اصل يا اصول مي‌شود، منظور، بيان قوانين بنيادي در قلمرو مربوطه مي‌باشد. قوانيني كه كل حركات، روابط و كاركردهاي  تحت نفوذ خود را در هر زمينة مشخص (چه در علوم رياضي يا علوم طبيعي يا علوم اجتماعي) در برگرفته و روابط و حركات مزبور، تحت‌الشعاع آن قوانين انجام مي‌شود و اساساً بوسيلة آن قوانين قابل توضيح است.

بديهي است كه هر يك  از قوانين اساسي، قوانين بسيارديگري  را نيز در برمي‌گيرد كه از  مشتقات آن قانون محوري (يا مركزي) يا حاصل عملكردها و تركيبات پيچيده‌تر همان قانون بشمار مي‌روند.

بعنوان مثال: اصل اقليدس را بايستي قانون اساسي و پايه‌اي هندسه‌ي مسطحة‌ اقليدسي محسوب نمود كه سنگ بناي ساير قواعد  و قوانين هندسه‌ي اقليدسي بشمار مي‌رود.

مكانيك يا علم‌الحركاتِ نيوتوني نيز با تمامي قوانين و قواعد فرعي‌اش بر قانون اساسي f=mg مبتني است.

يعني كه نيرو، حاصلضرب جرم اشياء در شتاب حركت آنهاست.

همچنين در اقتصاد كلاسيك، قانون_ِ (اساسي_ِ) "تعادل عرضه و تقاضا"، نقش بنيادين  و مركزي دارد  به طوري كه تمامي كاركردها و روابط اقتصاد كلاسيك سرمايه‌داري را نهايتاً با آن توضيح مي‌دهند؛ بنحوي كه وقتي دوران حاكميت اين قانون به‌سر مي‌رسد و ديگر توانايي پاسخگويي به رويدادهايي را كه خارج از سيطره‌ي آن واقع است، ندارد؛ ظرفيت و محدودة اقتصاد كلاسيك نيز به انتها رسيده و بايستي به "اقتصاد" ديگري كه بر مبناي تعادل استثمارگرانة "عرضه و تقاضا  استوار نشده، متوسل شد.

حالا بيايد ببينيم تعريف“قانون” به لحاظ علمي چيست؟ قانون ”رابطة ” ضروري ناشي از ماهيت يك شي را بيان مي‌كند.مثلاً ميگوييم آب در شرايط متعارف در 100 درجه ميجوشد و اين يك قانون است. پس اگر چيزي را هر چه حرارت داديم و ديديم كه نجوشيد، آب نيست و چيز ديگريست. زيرا آنچه را كه جوشانديم پايبند به اين رابطه ضروري نبوده است. 

بر همين سياق، قوانين مكانيك نيوتوني، بيان بسيار فشردة "روابط" حاكم در دايره‌ي حركات مكاني است و ضرورت‌هاي موجود در اين دايره را برملا مي‌كند. ضرورت‌ها و قوانين و اصولي كه كاملاً از اراده و خواست ما مستقل‌اند و ما تنها با "شناختن" و پذيرش آنها، مي‌توانيم بر آنها غلبه نموده و به نفع خود بكارشان بياندازيم.

در قلمرو علوم اجتماعي و دانش مبارزاتي، وضع البته بسيار پيچيده تر است. اما معني آن، اين نيست كه قاعده و قانون و اصولي وجود ندارد. بسته به مرحله هر انقلاب، يعني هدف يا هدفهايي كه دارد، در اينجا هم اصول وقوانيني حاكم هست.

دوباره يادآوري مي‌كنم كه اصل، به‌طور ساده همان قانون بنيادي يا قانون مادر است. در علم حقوق هم قانون اساسي، قانون مادر و بنيادي محسوب مي‌شود و بقيه قوانين، مبتني بر آن هستند و از آن ناشي مي‌شوند.

پس در بحث ما كه يك بحث سياسي و مبارزاتي است، اصولي وجود دارد كه:

اولاً ـ از ماهيت همين مرحله مي‌جوشد و رابطه‌ي ضروري و هم‌بسته ميان پيشرفت‌هاي مختلف در آن مرحله را عيان مي‌كند.

ثانياً ـ پايه وسنگ بناي بقيه قوانين و كاركردها و تاكتيك‌هاي همين مرحله محسوب مي‌شود و در قبال آنها داراي نقش محوري و مركزي است.

ثالثاًـ مستقل از خواست‌ها، تفكرات، بينش‌ها، عقايد اختصاصي و آرمان‌هاي تاريخي و فلسفي اين يا  آن فرد، و اين يا آن گروه است. چنين اصولي خود را به كل مرحله (تا رسيدن به هدف آن مرحله) تحميل مي كند و از پذيرش آن گريزي نيست والاّ باعث شكست و ناكامي نظري و عمليِ منكران خود مي‌شود.

نتيجه اين‌كه در يك مبارزه علمي و قانونمند و با حساب و كتاب، اصولي حاكم است كه همه بايدبه آنها گردن بگذاريم تا آن تضاد اصلي كه مي‌خواهيم حل شود. تا آن هدفي كه مي‌خواهيم حاصل شود. و الّا به جايي نخواهيم رسيد.[۱]  

اصل وحدت و همبستگی نیروها

اگر كسي واقعاً مي‌خواهد ديكتاتوري ولايت فقيه در كار نباشد و سرنگون شود. اين امر هم لابد اصولي دارد كه بايد آن را كشف كنداصولي كه  دلبخواه من و شما نيست.

ازيكطرف بايد مشي و روشِ ضروري و لازم  و قانونمند براي اين كار را دريابد كه همان استراتژي و تاكتيك است. بشرط اين‌كه قانونمند و بر اساس خصايص و كاركردها و روابط ضروري ناشي از ماهيت نظام ولايت فقيه باشد كه در اينمورد بعداً بحث خواهيم كرد.

از طرف ديگر كسي كه واقعاً مي‌خواهد ديكتاتوري ديني در كار نباشد بايد ديد كه خودش با ساير نيروها، چه رابطه‌يي برقرار مي‌كند( اعم از مثبت يا منفي) و چه تنظيماتي را كافي و وافي به مقصود مي بيند.  اينجاست كه به اصل وحدت و همبستگي نيروها عليه رژيم ولايت فقيه مي رسيم. در حاليكه رژيم مي‌خواهد اين نيروها متفرق باشند، با يكديگر سرشاخ شوند و يكديگر را نفي كنند تا خودش اثبات شود، بعكس، اصل وحدت و همبستگي نيروها ايجاب مي كند كه نيروهاي جبهة خلق با هم يكي شده و عليه رژيم يكديگر را تقويت كنند تا اين رژيم نفي شود.

حالا به من بگوييد، چگونه مي‌توان فرد يا گروهي را تصور كرد كه مي‌خواهد اين رژيم نباشد، آزادي و دموكراسي مي‌خواهد، اما در عين حال، با اشرف و مجاهدانش يا با شوراي ملي مقاومت ايران خصومت و عناد مي ورزد و آنها را به سود رژيم تخطئه و تضعيف مي كند و بدرجه اي از درجات، سركوب و كشتار و محاصرة آنها را، خواه و ناخواه، موّجه مي نمايد و به لحاظ سياسي راه را براي رژيم هموار مي كند. آنهم در شرايطي كه مي بيند از سراسر جهان چه از بابت انساني و حقوقي و چه از بابت سياسي به حمايت از اشرف و اشرفيان برخاسته اند.

اينجا ديگر دست رو مي‌شود و در فقدان اين “رابطة” ضروري، معلوم مي‌شود كه طرف مربوطه سوداي ديگري در سر دارد و الا حتي اگر با سر تا پاي مجاهدين و مقاومت ايران  هم مخالف مي بود و هزار و يك انتقاد هم ميداشت، دست كم تا وقتيكه آنها در حال جنگ با استبداد مذهبي هستند، عدم خصومت و عدم تعرض پيشه مينمود و براي نابودي اشرف، گلو پاره و قلم فرسوده نمي كرد.

آخر مگر نه اينست كه مجاهدين خلق هر ايرادي هم كه داشته باشند، در برابر يكي از وحشيانه‌ترين سركوب‌هاي تاريخ بشري، عظيم‌ترين و شكوهمندترين مقاومت سازمان‌يافتة تمامي طول تاريخ ايران را عرضه كرده ودربرابر استبداد ديني ايستاده اند.

آخر مگر نه اينست كه شوراي ملي مقاومت ايران، هر ايرادي هم كه داشته باشد، نزديك به 29 سال است كه تنها جايگزين و آلترناتيو جدي را در برابر رژيم ولايت فقيه عرضه و حفظ و نگاهباني كرده است؟[۱]

ارائه جایگزین

بحث ما فعلاً در مراحل اوليه بود. اما اگر به تكامل وحدت وهمبستگي نيروها بينديشيم، سرانجام شما بايد به ازاي آنچه مي‌خواهيد نفي و سرنگون كنيد، ما به ازاء آن را اثبات و سرپا كنيد. در ديالكتيك سياسي و اجتماعي هم تز و آنتي تز يعني اثبات و نفي لازم و ملزوم يكديگر هستند.

در انقلاب ضد سلطنتي مردم ميدانستند كه چه نمي‌خواهند اما بوضوح روشن نبود كه چه مي‌خواهند. در اثر سركوبگري شاه و از دور خارج شدن نيروهاي اصلاح طلب ملي يا رفرميست بدنبال“ انقلاب سفيد” و يكپايه شدن رژيم شاه از يك رژيم بورژوا- ملاك به يك رژيم يكدست سرمايه داري وابسته، در اثر سركوب و سر بريدن نيروهاي انقلابي و بخصوص در اثر متلاشي شدن سازمان مجاهدين خلق ايران بخاطر كودتاي اپورتونيستي  (در سال 1354)، سرانجام خميني خلاء را پر كرد كه بحث جداگانه ايست. در يك كلام ارتجاع رهبري انقلاب را ربود و بعد حق حاكميت مردم را به ولايت فقيه يعني حاكميت آخوندهاي فوق ارتجاعي همجنس خودش، تبديل كرد.

حالا 31 سال گذشته و مردم بايد اين بار بدانند كه چه مي‌خواهند. منظورم فرد يا شخص نيست. منظورم جايگزين مشخص با برنامه مشخص است بشرط اين‌كه انشانويسي و لفاظي نباشد.

ما شوراي ملي مقاومت ايران را پيشنهاد كرده ايم و نزديك به 29 سال است كه با همسنگران شورايي، با همة مشكلات و ورود و خروجهايش، با تلاشي فوق سنگين ، محكم به آن چسبيده ايم و حفاظت و نگهباني از آن را در سخت ترين ساليان، تماما مرهون و مديون مريم در جايگاه رئيس جمهور منتخب همين شورا براي دوران انتقال حاكميت به مردم ايران هستيم. ضرورت جايگزين سياسي، علاوه بر نفي و اثباتي كه گفتم، در اينست كه شهيدان و رزمندگان و فعالان اين مقاومت بدانند كه براي چه چيز و كدام جايگزين و كدام برنامه و چه هدفهايي مبارزه و مجاهدت مي‌كنند.

بر ميگردم به  خميني در آستانه سرنگوني رژيم سلطنتي كه در اينجا مي‌خواهم به تفاوت خميني آن روز با موسوي امروز دقت كنيد: خميني حتي از موضع فرصت طلبانه، پس از اين‌كه بوي سقوط رژيم شاه را استشمام كرد،  تفاوتش با موسويِ امروز، اين بود كه صريح و روشن ميگفت: شاه بايد برود! حتي بختيار را هم نپذيرفت. يعني يك تنه خودش را با نفوذ مذهبي و سابقه سياسي كه داشت، بعنوان آلترناتيو و جايگزين جا انداخت. كاش موسوي هم امروز ميگفت: ولي فقيه بايد برود! خامنه اي بايد برود! و اصل ولايت فقيه ملغي و  منتفي است! اما افسوس كه بخصوص آنچه بعد از قيام عاشورا ديديم عكس اين بود. تنزل و تنازل بود و نه پيشرفت و پيشروي. اين بحث را هم ميگذارم براي بعد.

پس حرف اينست كه بالاخره در اوج وحدت و همبستگي نيروها، خواه و ناخواه بايد يك جايگزين سياسي يا آلترناتيو عرضه كرد كه در نقش “جبهة واحد” عمل كند. توجه كنيد كه اين جايگزين و آلترناتيو، فقط براي مرحله بعد از سرنگوني رژيم ولايت فقيه لازم نيست. خير، قبل از آن و ضروري تر از آن، براي سرنگوني و درهمين مرحله سرنگوني استبداد مذهبي لازم است تا بتواند قيام و سرنگوني را به سرانجام برساند.[۱]  

قیام و انقلاب

"قيام" را خروج جمعي تودة مردم براي انهدام دستگاههاي حاكميت در شرايطي كه ديگر حاضر به تحمل ظلم و ستم نيستند، تعريف مي‌كنند. خصوصيت ويژة قيام حالت شورش و عصيان است. دراين حالت توده ها  حداكثر تفوق روحي را با حداكثر تهور و آمادگي در هم مي آميزند. براي دادن همه‌گونه قرباني بدون هراس از مرگ آماده اند و تا از بين بردن شبكه پليسي و نظامي دشمن از پا نمي نشيند. طبق تجربه هاي تاريخي، قيام هاي توده اي در قله و نوك پيكان خود با شعار “مرگ يا پيروزي” به حسابرسي بلاواسطه از جنايتكاران و عناصر خائن روي مي‌آورند. اگر شرايط عيني براي  انقلاب مهيا باشد، قيام مي‌تواند بسته به هدفها و ماهيتِ دستگاه و عنصر رهبري كننده اش به انقلاب اجتماعي بالغ شود. هم‌چنان‌كه مي‌تواند، در يك مسير خود‌به‌خودي شيب نزولي طي كند يا حتي مهار و سركوب و خاموش شود. هر قيامي الزاماً استمرار ندارد و الزاماً  به انقلاب منجر نمي‌‌شود، اما هر انقلاب واقعي، قيام يا سلسله يي از قيامها را در خود دارد.

-“انقلاب” به‌طور خيلي خلاصه "دگرگوني جهش‌وار و تكاملي جامعه از طريق سقوط طبقة حاكم و انهدام نهادها و روابط مربوط به آن توسط توده‌هاي مردم" تعريف مي‌‌شود. حكومت كننده ديگر نمي‌تواند مثل سابق حكومت كند، طلسم حاكميت در هم شكسته و با انحلال و ريزش و گسستگي شتابان مواجه است. از طرف ديگر تنگدستي و نارضايتي و بدبختيهاي جامعه به آن‌جا رسيده است كه ديگر تحمل پذير نيست و حكومت شوندگان براي تغييرات بنيادين به ميدان ميايند. اينجاست كه حداكثر پيوستگي در صفوف مردم ايجاد مي‌‌شود و پيشروترين قشرها و طبقات مردم در صف مقدم قرار مي‌گيرند.

وقتي چنين شرايطي آماده باشد ما با يك وضعيت عيني انقلابي رو‌به‌رو هستيم كه خصوصيت ويژه آن، بحرانهاي فراگير و پايان ناپذير در هيئت حاكمه است.

اما از اين پس، ديگر همه چيز بسته به عامل ذهني، يعني عنصر هدايت كننده و دستگاه و تشكيلات رهبري كننده است كه سيل خروشان را چگونه و به كجا مي‌برد؟ اينجا ديگر سوال اينست كه راننده كيست و به كجا مي‌برد؟ سمت گيري او به كدام جانب است؟

بلادرنگ بايد توجه بدهم كه منظور از عنصر جهت ياب و هدايت كننده و دستگاه و تشكيلات رهبري كننده، اسم و نام نيست، بلكه راه و رسم است. صورت ظاهر نيست، بلكه خط مشي عملي و واقعي است.

به عنوان مثال: ما با عبا و عمامه و شخص خميني، دعوا نداشتيم. دعواي ما با خط ارتجاعي حاكميت آخوند تحت عنوان “ولايت فقيه” ، بجاي حاكميت مردم است.

با كُت و كلاه و كراوات شاه و فرد او هم دعوا نداشتيم، دعواي ما با خط ديكتاتوري و وابستگي بود.

حالا هم كه به بحث قيام اشتغال داريم، با هيچ‌كس در داخل يا خارج رژيم ولايت فقيه، دعوايمان فردي و شخصي و شكلي و ظاهري نيست.

صورت مسئله اينست كه كدام عنصر و خط مشي هدايت كننده مي‌تواند، شرّ رژيم ولايت فقيه را از سرِ مردم ايران كم كند.

هم‌چنان‌كه در بحثهاي قبلي گفتيم، سرنگوني ديكتاتوري ولايت فقيه، اصول خود را دارد. ازيكطرف بايد مشي و روشِ لازم  براي اين كار را دريافت كه همان استراتژي و تاكتيكي است كه بايد متناسب و مبتني بر قانونمنديهاي اين رژيم باشد و خصايص ويژة رژيم ولايت فقيه و“رابطه” هاي ضروري ناشي از ماهيت آن را در نظر بگيرد. از طرف ديگر مشروط به وحدت و همبستگي نيروها و ارائة آلترناتيو دموكراتيك است.

اما قبل از اين‌كه استراتژي سرنگوني را موضوع  بحث و سوال و جواب قرار بدهيم من مي‌خواهم  روشن كنم و با صراحت بگويم كه اگر موسوي و امثال او بتوانند قيام را به جانب سرنگوني اين رژيم يا اصلاح آن هدايت كنند، كه لازمه اش با همان شاخصهايي كه در مورد اصلاح طلبان واقعي گفتيم نفي ولايت فقيه است، البته كه بايد هژموني و رهبري سياسي آنها را با حفظ مواضع و نقطه نظرهاي خودمان بپذيريم. اين وظيفة ماست و از آن به هيچ وجه رويگردان نيستيم و خجالت هم نمي‌كشيم و با صداي بلند هم مي‌گوييم.

آن چه خجالت دارد اين است كه آنها اهل اين كار نباشند و ما با دنباله روي از “موسويان” و هركس كه به ولايت فقيه پايبند است، خاك در چشم قيام و قيام آفرينان بپاشيم و قيام، سرد و بي‌روح و خاموش شود.

در زمان شاه هم، خجالت از آن اپورتونيستهايي بود كه در يك مقطع، مجاهدين را با چپ نمايي‌هاي ميان تهي بسود خميني متلاشي كردند و الا تا سال 54، همين رفسنجاني، مي گفت: خميني بدون مجاهدين آب هم نمي‌تواند بخورد![۲]

پذیرش هژمونی نیروی پیشتاز

(نشريةمجاهد 317-29شهريور1372)

«مسعود: حاضري به يك سؤال جواب بدهي؟ بارها در سخنان مختلف، چه مسئول اول سازمانتان و چه من گفته‌ايم، اگر كسي از نظر سياسي از مجاهدين ذيصلاحتر باشد، ما در مقابل او زانو خواهيم زد. اين جمله را به ياد مي‌آوري؟

-بله.

- اين حرف، واقعي است يا ژست سياسي است؟

-واقعي است.

-يعني واقعاً اگر سازماني باشد كه از مجاهدين در مسير انقلاب بيشتر كار كند، فدا كند، مسئله حل كند، ايدئولوژيتان هرچه هست مال خودتان، ولي از نظر سياسي، هژمونيش را مي‌پذيريد؟

-همان طور كه شما گفتيد، بله.

-فرض كنيم چنين سازماني باشد، هرچه هم مي‌خواهد باشد. ليبرال باشد، ميانه‌باز، ملي‌گرا، ماركسيست، لنينيست، و... آيا باز هم هژموني آن را مي‌پذيري؟

-چون معيار ما ايدئولوژيك است، من فكر نمي‌كنم كه در عمل بپذيرم، برايم خيلي سخت است.

-ما كه نگفته‌ايم ايدئولوژي آن را بپذير. بلكه گفته‌ايم و مي‌گوييم با حفظ اصول و مرزبنديهاي ايدئولوژيكي و سياسي و تشكيلاتي خودتان بايستي هژموني سياسي‌اش را بپذيريد، يعني قبول كنيد كه در عمل سياسي و مبارزاتي از شما ذيصلاح‌تر است و لذا بايد او را تقويت و پشتيباني كرد و با او هم‌جبهه شد بر عليه دشمن.بايد بپذيريد يا نبايد بپذيريد؟

-با چيزهايي كه گفتيد فكر مي‌كنم بايد هژموني و صلاحيت و اولويت سياسي آن‌را بپذيريم.

-(خطاب به حضار) اگر نپذيريد خائنيد، آري يا نه؟

حضار: بله».

***

در سال 1375 به مناسبت 22 بهمن بارديگر خاطر نشان كردم:

هم‌چنان‌كه بارها گفته‌ايم، اگر در صحنة عمل مبارزاتي و مشي سياسي، نيروي مقاوم و سازمان و تشكيلات و در يك‌كلمه رهبري بهتر و كارآمدتري براي سرنگوني رژيم خميني با مرزبندي خدشه‌ناپذير با ديكتاتوري دست‌نشاندة سابق عرضه شود، ما با تمام توش و توان در‌برابرش زانو مي‌زنيم و هرمرام و مسلكي هم كه داشته باشد، با حفظ اعتقاداتمان و حتي انتقاداتمان، رهبريش را به‌جان و دل مي‌پذيريم.

من از اينهم فراتر رفته ام. گفته ام و تكرار مي‌كنم كه اگر براي پيش رفتن انقلاب دموكراتيك نوين ايران و براي سرنگوني استبداد ديني ضروري باشد، ما آمادگي داريم ، شورا و سازمان مجاهدين و ارتش آزاديبخش را هم منحل  كنيم.[۲]

سلسله مراتب تضادها

در بحث اپورتونيسم به سلسه مراتب تضادها اشاره كرديم. در جريان مبارزه معلوم است كه با مسائل و تضادهاي متعدد رو‌به‌رو هستيم. گاه مانند اشرف، بعد از بمباران و گردآوري سلاحهايش و اجراي طرح و برنامة مشخص براي متلاشي كردن آن از درون و بيرون كه بحث جداگانه مي طلبد، وضعيت بسيار بغرنج است. شگفتا كه در اين‌جا هم بمباران را امريكا كرده اما از روز بعد، تضاد اصلي كماكان رژيم  و مزدورانش بوده و هستند و خواهند بود. فعلاً اين موضوع را كنار مي‌گذاريم و به اصول حاكم بر سلسله مراتب تضادها اكتفا مي‌كنم:

اصل اول- بين حق و باطل و بين انقلاب و ارتجاع بايد از حق و انقلاب دفاع كرد و طرف آن را گرفت و آن را تقويت كرد. بايد باطل و ارتجاع را تضعيف كرد و نه بالعكس. واضح است كه منظور از حق و باطل نسبي است و نه مطلق.

اصل دوم- در تضاد دو نيروي برحق مثلا بين دو نيروي مبارز و مترقي، بايد طرف آن را كه موضعش حق تر و مبارزتر و مترقي تر است گرفت. واضح است كه باز هم منظور از برحق و مترقي بودن، نسبي است.

اصل سوم-در تضاد دو باطل و دو نيروي ارتجاعي، تا آن‌جا كه به ما مربوط مي‌‌شود و در حيطة ما مي‌گنجد، بايد ضعيف تر را عليه قويتر تقويت كرد. البته حدّش اين است كه نيروي برحق كه در اصل اول گفتيم تخطئه و تضعيف نشود والا نقض غرض مي‌‌شود.

به‌طور خلاصه اين يك دستگاه منطقي است كه از شاخص حقانيت و ترقي و انقلاب چيده مي‌‌شود و با آن مَحَك مي‌خورد. بر اين اساس تا وقتي كه استبداد ديني و رژيم ولايت فقيه در كشور ما حاكم است، همة تضادها عليه آن و به‌سود تغيير دادن و سرنگون كردن آن بايد حل شود. اعم از تضادهاي واقعي در درون رژيم، يا تضادهاي بيرون رژيم و هم‌چنين تضادهاي بين المللي. الزام مبارزة بر حق و عادلانه براي رهايي از شَرّ استبداد ديني و حاكميت مطلقة آخوندي و لازمة دستيابي به آزادي و حاكميت مردم، همين است.[۲]

جبهه خلق و ضد خلق

بر اساس آن‌چه تا كنون گفتيم، از 30خرداد 1360 ، استراتژي جبهه خلق، تغيير و سرنگوني رژيم ولايت فقيه براي آزادي و جايگزين كردن حاكميت جمهورِ مردم، يعني تودة مردم ايران است.

فصل مشترك جبهه خلق، تعارض وتضاد آشتي ناپذير با ديكتاتوري ولايت فقيه و غصب حاكميت مردم ايران است. استراتژي سرنگوني از همين جا حقانيت و ضرورت پيدا مي‌كند.

از اين‌روست كه از 30خرداد سال 60 تا همين امروز، از اين اصل بنيادين در هيچ شرايطي كوتاه نيامده و پيوسته بر آن تاكيد كرده ايم.

رژيم ولايت فقيه حاكميت مردم را در جريان انقلاب مردم ايران برضد ديكتاتوري سلطنتي، ربوده و آن را با شِرك و ارتجاع، به مايملك خداگونه و انحصاري خود تبديل كرده است. حق حاكميت مردم ايران را غصب كرده است. “ولايت ” و حكومت و حاكميت آن مطلقاً نامشروع و سراپا باطل است.

خواست مقدم و عاجل مردم ايران، آزادي و حاكميت مردم است و اين جز از طريق سرنگوني رژيم ولايت‌فقيه به‌دست نمي آيد. نفي كامل رژيم ولايت فقيه، مرز متمايز  وخط قرمز پيكار آزادي مردم ايران، معيار تشخيص دوست از دشمن، مبناي تنظيم‌رابطه با همهٌ افراد و جريانهاي سياسي، و شاخصِ جذب و دفع نيروهاست. هويت سياسي ايرانيان ميهن‌دوست و آزاديخواه بر همين اساس تعريف و مشخص مي‌شود.

بنابراين«جبهة خلق» يا «جبهة مردم ايران»، به معني علمي دربرگيرندة تمام طبقات و اقشار و جريانها و نيروها و افراد ايراني است كه خواستارتغييرو سرنگوني ديكتاتوري ولايت فقيه و برقراري دموكراسي، ودر يك كلام، خواستار حاكميت جمهور مردم ايران هستند.

«جبهة خلق» يا « جبهة مردم ايران»،  در برگيرندة مجموعة نيروهايي است كه  مشتركاً تحت ستم و سركوب رژيم ضدبشري ولايت فقيه قرار دارند و به همين خاطر ميتوانند به‌طور مشترك و همبسته و متحد در سرنگوني اين رژيم شركت  و آن را محقق كنند.

معيار عمده براي شناخت و تعيين اعضا و اجزاي« جبهة خلق» يا «جبهة مردم ايران» در برابر رژيم ولايت فقيه،

منافع مشخص عيني آنها در پيشرفت جامعه و توانايي آنها براي شركت در به انجام رساندن وظيفة سرنگوني است.

سرنگوني اين رژيم، وظيفة هر ايراني آزاديخواه و ميهن پرست و هويت سياسي هر نيروي ملي و انقلابي و مردمي است.

براي همسويي و اشتراك و اتحاد عمل در همين خصوص شوراي ملي مقاومت ايران طرح  «جبهة همبستگي ملي براي سرنگوني استبداد مذهبي» را ارائه كرده است.

هم‌چنان‌كه دربيانية ملي ايرانيان يادآوري شده : « بعد از جنگ جهاني دوم، اغلب كشورهاي جهان نازيسم و فاشيسم را مرامهايي ضدبشر شناختند و در قوانين خود هر گونه تبليغ و ترويج آنها را جرم و مستوجب كيفر اعلام كردند» (بيانيه ملي ايرانيان).

اكنون پس از 30 سال تجربه، هر ايراني آگاه و آزاديخواه به روشني مي‌داند كه ولايت فقيه ، از نظر ماهيت جنايتهايش درمورد مردم ايران، بسا فراتر از آن مرامهاي ضد بشر رفته است.

كلمات ضد خلق و ضد خلقي، ضدمردم و ضدمردمي، از همين جا و در تضاد با آزادي و حاكميت مردم معنا و مفهوم پيدا مي‌كند. در زمان شاه با ديكتاتوري سلطنتي ميجنگيديم و اكنون طرف جنگ ما و مردم ما استبداد مذهبي، همين رژيم ولايت فقيه، است. به همين خاطر شالودة شوراي ملي مقاومت ايران از روز نخست، “نه شاه، نه شيخ ” بوده است. نفي ديكتاتوري لازمة برقراري دموكراسي و اثبات حاكميت مردم است.

“انقلاب دموكراتيك” آن روي سكة استراتژي سرنگوني براي آزادي و حاكميت مردم ايران در اين مرحلة تاريخي است.

“انقلاب” را قبلاً دگرگوني جهش‌وار و تكاملي از طريق سقوط طبقة حاكم و انهدام نهادها و روابط مربوط به آن توسط توده‌هاي مردم تعريف كرديم.

“دموكراتيك” به معني “مردم سالارانه” ، برگرفته از كلمة “دموكراسي” يك واژة يوناني، مركب از كلمه“ دِموس” به معني مردم و“كراسي” به معني حكومت است كه آن را به  فارسي،“ مردم سالاري” ترجمه مي‌كنند.

اكنون روشن مي‌شود كه  همه مدافعان ديكتاتوري، بالاخص مدافعان و مأموران و قداره بندان و قلم زنان و مداحان و روضه خوانان رژيم ولايت فقيه و اصل ولايت فقيه كه عصاره و“عمود خيمة” استبداد مذهبي و قانون اساسي آن است از جبهة خلق خارج و در جبهة ضدمردم ايران قرارمي‌گيرند. هم‌چنين همة خيانتكاراني كه به‌جاي سرنگوني اين رژيم در صدد سربريدن و نابودي و متلاشي كردن اشرف و مجاهدين هستند، هر كس و در هر كجا و تحت هر عنوان و پوششي كه باشد، ادامه و امتداد همين رژيم در داخل يا خارج كشور است.

***

از آن‌جا كه استراتژي نفي و سرنگوني ولايت فقيه، حقانيت و ضرورت دارد و مهمترين و بالاترين اصل و فصل مشترك جبهه خلق است، شوراي ملي مقاومت، طبق ماده 1 اساسنامه اش، از همان سال 1360 « براي سرنگوني رژيم خميني و استقرار دولت موقت تشكيل شده است».

-طبق ماده 1 برنامة شورا، دولت موقت «اساسا وظيفة انتقال“حاكميت” به مردم ايران و مستقر ساختن حاكميت جديد ملي ومردمي را  بعهده دارد».

-طبق ماده 3 برنامه شورا، «پس از خلع يد و سلب حاكميت از رژيم ضدخلقي خميني، كه حياتي ترين حق مشروع مردم ايران يعني “حق حاكميت مردم” را غصب نموده» است،

اين دولت بايد “حداكثر تا 6ماه”  «مجلس مؤسسان و قانونگذاري ملي» را « از طريق انتخابات آزاد،‌ با رأي عمومي، مستقيم، مساوي و مخفي» با «هرگونه نظارت و تضمين لازم» تشكيل بدهد و بلافاصله استعفاي خود را به اين مجلس تقديم كند.

نخستين وظيفة مجلس مؤسسان و قانونگذاري ملي، «تدوين قانون اساسي و تعيين نظام جمهوري جديد» است.

-طبق ماده 5 برنامه شورا، «كلية مقامات، مسئوليتها و نهادهاي دوران انتقال، صرفاً جنبة موقتي داشته و فقط تا استقرار مقامات، مسئوليتها و نهادهاي جديد برطبق قانون اساسي جديد معتبر است».

-علاوه بر اين، شوراي ملي مقاومت براي رفع هرگونه سوءتفاهم پيرامون موقعيت و اختيارات خود پس از سرنگوني رژيم ولايت فقيه، با صراحت  و به اتفاق آرا اعلام كرده است: «هيچ‌يك از مصوبات شوراي ملي مقاومت، بخشي از قانون اساسي نظام جمهوري آينده كشور كه توسط مجلس مؤسسان و قانونگذاري ملي تدوين خواهد شد تلقي نمي‌شود».[۳]

استقبال از هرگونه فاصله گرفتن از دیکتاتوری

ما از خروج از جبهة خلق و تغيير آشكار يا بالفعلِ تضاد اصلي عليه مقاومت ايران و عليه مجاهدين و اشرف، كه به‌سود ديكتاتوري ولايت فقيه است، متنفريم.

گرايشهاي اپورتونيستي و كمرنگ شدن مرزبنديها و خطوط قرمز در قبال تماميت رژيم و مدافعان و همسويان آن را محكوم مي‌كنيم.

از بارزشدن خصايص اپورتونيستي و زدن زيرآب مقاومت تمام عيار در برابر اين رژيم، منزجريم.

در مرحلة بلوغ اپورتونيسم و بروز ماهيتهاي ارتجاعي، هم جبهگي آشكار يا بالفعل با ولايت فقيه را غير قابل قبول و غير قابل تحمل مي‌دانيم.

اما دقيقاً به‌خاطر جديت و ايستادگي مان در همين مواضع، به‌طور مضاعف، از هر گونه فاصله گرفتن از استبداد و وابستگي  و مخصوصاً فاصله گرفتن از ولايت فقيه و رژيمش و پشت كردن به آن و نهايتاً از بازگشت به جبهه خلق، استقبال و حمايت مي‌كنيم. اينهم نه يك امر دلبخواه، بلكه يك وظيفه ملي و ميهني و انقلابي، بر اساس همان تعاريف و شاخصها و معيارهايي است كه در اثبات صداقت نسبت به استراتژي سرنگوني و مباني آن، بحث كرديم.

***

وقتي آيتالله منتظري كه در اعلميت او بر سايرين جاي ترديد نبود، به عدم صلاحيت و عزل خامنهاي از ولايت جائرانهاش، حكم داد، من در 19تير همين امسال، خاضعانه اين حكم را “ شايان تقدير” خواندم  و يادآوري كردم « بالاترين سرماية دنيوي و اخروي منتظري در پيشگاه خدا و خلق همانا عزل او توسط خميني دجال از منصب جانشيني، به‌خاطر اعتراض به قتل عام زندانيان مجاهد است». در عين حال با صراحت به استحضار رساندم :« جاي آن دارد كه آقاي منتظري كه اكنون در 87 سالگي بسرمي‌برد ، براي خير دنيا و آخرت خود و جبران مافات ، قبل از ممات، تمامي حق و حقيقت را خالصانه و لوجه الله با مردم ايران در ميان بگذارد. حق و حقيقت همانا غصب حاكميت حقوق مردم ايران و سرقت انقلاب ضدسلطنتي تحت عنوان ولايت فقيه است. لكة ننگ و رژيمي كه بايد بالكل از تاريخ ايران و از دامن مطهر اسلام علوي زدوده شود...

اميدواريم كه آقاي منتظري در همين رابطه، هرگونه “ترس از مخلوق” و كفار و مشركانِِ آزادي و حقوق ملت ايران از قبيل خامنهاي و احمدي نژاد را به كناري بگذارد و به اين وسيله دِين خود را به ايران و اسلام و به‌ويژه به  ائمة تشيع، ادا كند. در راستاي  اداي همين وظيفه،براي او آرزوي سلامت و توفيق و طول عمر مي‌كنم.»

***

در 13 تير همين امسال گزارش کميتة صيانت از آراي موسوي با ذكر موارد جديدي از دجالگري و تقلبات نجومي در انتخابات رژيم آخوندي منتشر شد. در اين گزارش از جمله  فاش شده بود كه وزارت كشور و 25 استاندار نظامي آن در مجموع 22 تا 32 ميليون برگة رأي مازاد بر نياز، مورد استفاده قرار داده اند و علاوه بر آن در اتاق “تجميع آراء”، كه همان تاريكخانه وزارت كشور نظام باشد، هر طور كه خواسته اند رقم سازي كرده اند.

در همان روز سيزدهم تير، ولي فقيه ارتجاع در ارگان اخص خود (كيهان آخوندي )، موسوي را به ارتكاب “جنايت” ، انجام “مأموريت ديكته شدة بيروني” و ايفاي نقش “ستون پنجم” دشمن متهم كرد كه  يا بايد “توبه” كند و “ عذر تقصير” بخواهد يا “مجازات قطعي(را) به جرم قتل انسانهاي بي گناه، برپايي آشوب و بلوا، اجير كردن اراذل و اوباش براي تعرض به جان و مال و ناموس مردم، همكاري آشكار با بيگانگان و ايفاي نقش ستون پنجم آمريكا ” بپذيرد.

من بلادرنگ ، اعلام كردم كه به‌دور از هر گونه “ نكوهش و بستانكاري” از موسوي، “ وظيفه و اصول ما اقتضا مي‌كند كه در برابر ياوه ها و تهديدهاو تيغ كشي پررذيلت سردمدار ولايت”، نكات زيررا خاطر نشان كنيم :

« 1-محكوم كردن هرگونه تعرض و ستمي كه بر موسوي و خانواده و اطرافيان او در چارچوب همين رژيم جريان دارد .هم‌چنين اخطار به رژيم در مورد محاكمه ومجازات وي با تاكيد براين‌كه مسئوليت هر گونه تعرض ،دستگيري يا اقدام تروريستي بر عهدة شخص خامنه اي است.

2-هشدار نسبت به امنيت و سلامت آقاي موسوي ودرخواست از دبيركل و شوراي امنيت ملل متحد براي اعزام بلادرنگ يك  هيات نظارت بين المللي به تهران در همين خصوص و وادار كردن رژيم به ابطال انتخابات نامشروع و پذيرش  انتخابات آزاد تحت نظر ملل متحد براساس حق حاكميت مردم ايران.

3-فراخوان به ملل متحد،به كميسيون حقيقت ياب بين المللي، به حقوقدانان و سازمانهاي  جهاني مدافع حقوق بشر،و به همة دولتهايي كه نتيجة انتخابات قلابي در ايران را به رسميت نشناخته اند؛ براي ارجاع پروندة اين انتخابات و سركوب مردم ايران و كشتار بيگناهان به شوراي امنيت ملل متحد.

بي گمان باز گشودن پروندة انتخابات ايران در شوراي امنيت، در خدمت صلح جهاني است. زيرا به ممانعت از تسليح اتمي و صدور تروريسم و دست اندازي فاشيسم مذهبي حاكم برايران به عراق و لبنان و فلسطين هم منجر مي‌شود ».

ادامه بحث جبهه خلق

باز مي‌گرديم به ادامة بحث دربارة جبهة خلق و ضد خلق و اين‌كه در رابطة مستقيم  با آزادي و حاكميت مردم تعريف مي‌شود  و از 45 سال پيش تا كنون، جنگ ما و مرز بنديهاي ما را  با شاه و شيخ(ديكتاتوريهاي سلطنتي و آخوندي) تشريح و ترسيم مي‌كند.

-گفتيم كه جبهة خلق در يك كلام، با «جبهة سرنگوني استبداد مذهبي» تعريف مي‌شود.

-گفتيم كه فصل مشترك تمام طبقات و اقشار و جريانها و نيروها و افراد ايراني اين است كه خواهان دموكراسي و حاكميت جمهورِ مردم ايران هستند.

-گفتيم كه معيار عمده براي شناخت اعضا و اجزاي«جبهة خلق» يا «جبهه مردم ايران» در برابر رژيم ولايت فقيه، شرايط عيني و منافع آنها در پيشرفت جامعه و قابليت آنها براي سرنگون كردن مانع اصلي پيشرفت سياسي و اقتصادي و اجتماعي جامعة ايران يعني همين ديكتاتوري ولايت فقيه، است.

-گفتيم كه اين نه يك تفنن يا امر مستحب بلكه واجب عيني و هويت سياسي ايرانيان آزاديخواه و ميهن‌دوست است.

- گفتيم كه با اين معيار و اين شاخص، هيچ نيرو و هيچ شخصي  نمي‌توان يافت كه به‌واقع تضاد اصلي او با رژيم ولايت فقيه باشد و سرنگوني آن را بخواهد، اما در عين حال، زيرآب اشرف و مجاهدين و شوراي ملي مقاومت ايران را بزند. چنين چيزي خصيصة ارتجاعي و علامت خروج از جبهة خلق و ادامه و امتداد همين رژيم است.

چگونه مي‌توان هم خواهان سرنگوني اين رژيم، و هم خواهان سر بريدن مجاهدين بود يا براي آن جاده صاف كرد؟ خواه و ناخواه، يكي از اين دو رويكرد، اصالت دارد.

خواه و ناخواه، يكي از اين دو رويكرد،  شكلي و صوري و ديگري محتوايي است. محتوا، عناصر متشكلة يك شيئ و هر مجموعه است .

خواه و ناخواه، يكي از اين دو رويكرد،  نمود و ديگري ماهيت جريان يا فرد مربوطه را نشان مي‌دهد. ماهيت عنصر اصلي و پايدارترين عنصر در محتواي يك پديده يعني عناصر متشكلة آن است .

تفاوت انتقاد با ضديت و خصومت هم بر همگان واضح است يكي پيش برنده، تقويت كننده و احيا گر است ، اما ديگري كاهنده ، تضعيف كننده وامحاگر. در بحثهاي بعدي راجع به اين موضوع صحبت خواهيم كرد.

انتقاد و انتقاد از خود كه توسط انقلابيون و نيروهاي ترقيخواه در قرن نوزدهم، رايج و فرموله شد، يك اصل مسلّم است كه اكنون مجاهدين آن را در مناسبات خود به عنوان جهاد اكبر به حد “عمليات جاري” ارتقاء داده اند. هيچ بيم و باكي هم از آن ندارند، نيازمند آن هستند و از آن استقبال مي كنند. از طرف ديگر، در عصر ارتباطات كه ظرفيتها و راهكارهاي آزادي بيان و انتقاد، پيوسته افزايش مي يابدچه كسي مي‌تواند يا جرات مي كند اين اصل مسلّم را به زير علامت سوال بكشد.

پس صورت مسأله، هم‌چنان كه مقاومت ايران يك دهه قبل در بيانية ملي خاطر نشان كرده است، «بهانه كردن» انتقاد و مخالفت، براي ايجاد « جبهه هاي فرعي مقابله با جنبش مقاومت، از جمله از طريق نفوذ در محافل رنگارنگ موسوم به “اپوزيسيون” و برانگيختن آنها به لجن پراكني عليه مقاومت» است.

-در ابتداي فصل حاضر، هم‌چنين اشاره كرديم كه استحكام و عزم راسخ در آزادي و حاكميت مردم ، اقتضا مي‌كند كه  از فاصله گرفتن از ديكتاتوريهاي شيخ و شاه ونهايتاً از بازگشت به جبهة خلق، به‌طور مضاعف استقبال و حمايت كنيم. اين امر نه فقط در مورد ديكتاتوري ولايت فقيه و جناحهاي آن و كساني مانند موسوي و كروبي، بلكه در مورد ديكتاتوري سلطنتي و جناحها و افراد آنهم صدق مي‌كند. با اين تفاوت كه رژيم شاه درانقلاب ضد سلطنتي سرنگون شده و حاكميت ندارد.[۳]

مبارزه چیست

در نيمه دوم قرن نوزدهم، مبارزه سوسيال دموكراسي سراسر اروپا را فراگرفته و به سوي انقلاب و ترقي رهنمون شده بود. در آن روزگار مرسوم بود كه براي مبارزه عظيم سوسيال دموكراسي دو شكل سياسي و اقتصادي قائل شوند. اما اين انگلس بود كه براي مبارزه با اپورتونيسم و انحراف، «مبارزه تئوريك» را هم در رديف مبارزه سياسي و اقتصادي زحمتكشان و سركوب شدگان قرار داد.

پاسخ اين بود كه مبارزه قبل از هر چيز يك علم است. دانش تغيير سياسي و اجتماعي است. بايد آن را با قانونمنديهايش آموخت والا اظهارنظر كردن بيحساب و كتاب، موضعگيري ديمي يا عكسالعملي راه به جايي نميبرد.

مانند علم طب، كه البته هر كسي مي‌تواند در مورد هر بيماري و عارضهيي اظهارنظر كند. مي‌تواند دارو و درماني را تجويز كند. اما طبيب عمومي بايد پس از دوره ابتدايي و متوسطه، هفت سال پزشكي بخواند. طبيب متخصص بسته به نوع تخصص، چند سال اضافه هم لازم دارد. بعد تازه نوبت تجربه اندوزي عملي است.

كسي كه پزشكي نخوانده و تخصص لازم را ندارد، چه بسا بيماري را تشخيص ندهد يا تشخيص او سراپا اشتباه باشد. چيزي را بزرگ كند و چيزي را كه خطرناك است ناديده بگيرد. در هر قدم در معرض اين است كه دچار اشتباه شود و تشخيصي بدهد كه مشابه او را ديده اما در واقع مشابه نيست و چيز ديگريست. پزشكان متخصص به تشخيص فردي خودشان هم اكتفا نميكنند بلكه در موارد خطرناك شوراي پزشكي است كه تعيين تكليف مي‌كند.

تازه اينها همه براي مراقبت از جان يك بيمار است، چه رسد به جامعه با همه پيچيدگيها و مشكلات و طرفهاي متعدد و مختلف و خون و خونريزي و شكنجه و سركوب… .

هر چند كه عمداً سادهسازي و مقايسه مي‌كنم اما مي‌خواهم بگويم كه مبارزه هم مثل علوم پزشكي، نفرات حرفهيي و سازمان كار تخصصي خود را مي‌خواهد. آيا كسي مي‌تواند بدون اين‌كه دانشجوي حرفهيي پزشكي باشد، دكتر بشود؟ خير. دانشجوي غير حرفهيي طب مفهومي ندارد و از او طبيب متخصص ساخته نمي‌شود. مگر مي‌شود كه اگر من دانشجوي پزشكي هستم، هرازگاهي كه وقت كردم، سري به دانشكده بزنم و كتابي را ورق بزنم و بعد بتوانم دكتر حاذقي بشوم؟ نه، اين نمي‌شود.

بنابراين مبارزه سياسي، يك علم است، افراد حرفهيي و سازمان كار حرفهيي خودش را مي‌خواهد تا به هدف مورد نظردست پيدا كند. بهعنوان مثال يك وقت هست كه ما فقط مي‌خواهيم يك مقاله انتقادي بنويسيم، يا يك نشريه منتشر كنيم، يا در انتخاباتي در فضاي دموكراتيك شركت كنيم. اما يك وقت هست كه مي‌خواهيم رژيم ولايتفقيه را سرنگون كنيم. دراين صورت همه چيز فرق مي‌كند از افرادش تا آموزش و آمادهسازي آنها، از نوع و جنس تشكيلاتش تا مناسبات اعضاي اين تشكيلات با يكديگر براي انجام اين ماموريت، از شعارها و برنامهشان گرفته تا آلترناتيو و استراتژي و تاكتيكهايي كه ارائه مي‌دهند… [۴]

شناسایی دشمن

براي سرنگون كردن رژيم ولايتفقيه، قبل از هر چيز بايد آن را شناخت وتعريف كرد و كاركردها و خصوصيات ويژه آن رادريافت. اگر اين كار را نكنيم معلوم نيست كه چگونه بايد با او برخورد كرد

حالا در نظر بگيريد كه با يك آدم مرض داري مواجه هستيم كه ادعا دارد:

-سالمترين و آزادترين و با ثبات ترين و «انقلابيترين فرد جهان است، آيتالله خميني» !

-قولنج «اسلام» گرفته و مي‌گويد فقط دردش، اسلام است!

-مستمراً جيغهاي ضداستكباري و ضدامپرياليستي ميكشد و هر كس را كه به سراغش ميآيد، يا خردهاي بر او مي‌گيرد متهم مي‌كند كه عامل آمريكاست.

-سالها نعره «قدس قدس از طريق كربلا» سر مي‌دهد اما سر از ايران گيت در ميآورد!

-مي گويد «اقتصاد مال خر است» اما در همان سال اول بازاريهاي باند او بالاترين سود نامشروع تاريخ ايران را بهمبلغ 120ميليارد تومان به پول آن زمان (يعني بيش از 12ميليارد دلار) بالا ميكشند.

-بهنحوي مافوق تصور، دروغ مي‌گويد، تقلب مي‌كند، و همه كلمات و مفاهيم را از انقلاب و مستضعفين گرفته تا انقلاب فرهنگي و دفاع مقدس و انتخابات، قلب و واژگونه مي‌كند. آن‌قدر كه حتي همسفرها و هم سفرههاي قبلي خودش هم مي‌گويند بين 22 تا 32 ميليون برگه رأي مازاد برنياز در انتخاباتش چاپ زده است.

- از زير زمين ادارات تا مساجد و طلبه خانهها را به زندان و شكنجهگاه تبديل مي‌كند.

-بسا فراتر از هر ديوانهيي كه در ديوانه خانههاي زمين و زمان يافت شود، مي‌گويد: داراي ولايت مطلقه «بر‌دنياست و آن‌چه در دنياست، اعم از موجودات زميني و آسماني و جمادات و نباتات و آن‌چه كه به‌نحوي به‌زندگي جمعي و انفرادي انسانها ارتباط دارد».

هر كس را هم كه اين را قبول نداشته باشد، از هم ميدَرَد و ميكشد و قتلعام مي‌كند.

هرازگاهي هم يك نفر از جنس و سنخ خودش ميآيد كه او را «مدره» و «اصلاح» كند، اما بعد معلوم مي‌شود كه يارو (مثل خاتمي) نوع «آرايش» شده خودش بوده است.

تو را به خدا بدون اين‌كه برچسب بزنيد و مبالغه كنيد، «نه يك كلمه بيشتر و نه يك كلمه كمتر» به ما بگوييد كه اين چه موجودي و چه رژيمي است و چه نام دارد؟

***

بله، اين رژيم خميني است، رژيم ولايتفقيه است.

27سال پيش، در جمعبندي نخستين سال مقاومت درتابستان سال 1361 در مورد اين رژيم مطالبي گفتهايم كه تلاش مي‌كنم خلاصه آن را برايتان بگويم:

به پشت جلد اين كتاب نگاه كنيد نوشته است:

«صرفنظر از پيامها و ابعاد اخص ايدئولوژيكي مجاهدين، فقط به ذكر اين نكته قناعت مي‌كنم كه وقتي مقاومت ما پيروز شود، يكي از بزرگترين موانع انقلابات معاصر و بلكه مهمترين عامل انحراف و اضمحلال آنان كه همانا تجاوز به حريم مقدس ”آزادي“ ‌ (تحت انواع و اقسام بهانه‌ها) است از ميان برداشته مي‌شود. آري، اگر در انسان شناسي توحيدي، كرامت بني‌نوع ما نهايتا در ”اختيار و آزادي“ اوست، احياي مقوله آزادي همانا احياي بشريت و انقلابات مغلوب است».

***

ما از همان روز به قدرت رسيدن خميني، پايگاه طبقاتي او را خرده بورژوازي سنتي و رژيمش را بهلحاظ سياسي مادون سرمايهداري ارزيابي مي‌كرديم.

از نظر تاريخي، نيروي پشتوانه خميني، ‌نيروهاي عقب‌مانده و بيرون كشيده شده از اعماق تاريخ جامعه ما بودند، با صبغه خشك‌انديشانه، ‌متظاهر و رياكارانه و فرماليستي مذهبي. مثل غولي كه ساليان سال در بند و به زنجير كشيده شده و حالا آزاد شده باشد. ‌

سابقه تاريخي اين دار و دسته ‌كه خودشان هم پنهان نمي‌كنند، به امثال كاشاني و مشروعه‌خواهاني نظير شيخ‌فضل‌الله نوري مي‌رسد. ‌يعني همان جريان تاريخي كه در زمان مصدق هم به‌وسيله خود آن بزرگوار «توده- نفتي» نام گرفته بود. آن‌جا هم اجداد افرادي مثل كيانوري با اجداد مرتجعين امروزي بر عليه مجاهدين بر عليه مشروطه‌خواهان و بر عليه آزاديخواهان متحد بودند. يعني آنها هميشه يك جريان و در يك طرف طيف بودند. ما و اجداد مبارزتي‌مان (صرفنظر از پايه طبقاتي و چتر ايدئولوژيكي‌خاصمان) نظير مصدق، كوچك‌خان، ‌ستارخان، ‌باقرخان، ‌و مجاهدين صدر مشروطه و همه‌ي آزاديخواهان آن دوره، ‌در طرف ديگر طيف قرار داشته‌ايم. ‌

پس اين يك رژيم ارتجاعي، كهنه، رو به عقب، واپس گرا، از دور خارج و ضدتاريخي است.

فعلاً بر روي محور فلسفي از تبيين آن در مي‌گذريم و به تشريح موقعيت اقتصادي- اجتماعي و به جايگاه سياسي آن كه لاجرم ناشي از موقعيت اقتصادي- اجتماعي آنست اكتفا مي‌كنيم.

فعلاً به كمدي-درام تناقض سر و بدنه آن هم از لحاظ سياسي و از لحاظ اقتصادي-اجتماعي كه مي‌خواهد يك سر مادون سرمايهداري به‌نام ولايتفقيه را با انواع سريشم‌ها به بدنه مناسبات سرمايهداري بچسباند و تحميل كند، كاري نداريم.

منظور من اينست كه بتوانيم هر چه سادهتر كلمه ارتجاع و ارتجاعي را تعريف كنيم تا روشن باشد كه هدف برچسب زدن نيست.

بهلحاظ تاريخي، برخي طبقات و نيروها (مثلا برده داري و فئوداليسم) عمرشان سر آمده و هيچ عنصر نو و مترقي در آنها نيست و ديگر مطلقاً كهنه، نفي شده و ارتجاعي يعني متعلق به گذشتهاند. درمثَل، مي‌توان آنها را به يك ارگانيسم و بدن مرده در مقابل ارگانيسم زنده توصيف كرد. اين نيروها در يك نظام اجتماعي معين، در ارتباط با سهمي كه از ثروت اجتماعي ميبرند و نقشي كه در سازمان اجتماعي كار دارند و مالكيتهايي كه از آن برخوردارند، مناسباتي را به نفع خودشان و براي خودشان برقرار مي‌كنند. برخي فقط بهرهكشي مي‌كنند، برخي فقط مورد بهرهكشي قرار مي‌گيرند و برخي موضع دوگانه دارند.

اين طبقات و نيروها در يك دوره معين تاريخي متولد مي‌شوند، سپس مراحل كمي وكيفي رشد خود را طي ميكنند و سرانجام به نفع نيروي نوتر نفي مي‌شوند و ميدان خالي ميكنند. وقتي يك صورت بندي اقتصادي و اجتماعي نتواند از پس نيازهاي روزافزون جامعه انساني بر بيايد و حركت بجانب مدارج بالاتر تكاملي را تامين كند، ديگر كهنه، ارتجاعي و متعلق به گذشته است و «روابطي» را كه ايجاد نموده و مدافع آن است مثل زنجير به دست و پاي حركت جامعه ميپيچد.

واضح است كه نيروهاي كهنه و ميرا به سادگي از ميدان خارج نميشوند وبه‌خاطر حفظ مناسبات بهره كشانه خود تا مدتها هر چه از دستشان برميآيد، انجام مي‌دهند.

در بحث اقتصادي- اجتماعي فعلاً به همين ميزان اكتفا ميكنيم. منظور اين بود كه روشن باشد بنابر ديالكتيك اجتماعي برخي اقشار و طبقات درحال زوال و رو به نفي و برخي در حال رشد و رو به اثبات هستند. كما اين‌كه امروز ديگر از رژيم بردهداري يا رژيم فئودالي خبري نيست.

***

بنابراين بحث ما، مشخصاً بر روي محور و صفحه مختصات سياسي در مورد رژيم ولايتفقيه است.

اين رژيم رو به نفي و زوال است، رو به رشد و اثبات نيست.

اين رژيم پس رونده و پس برنده است، پيش برنده نيست.

ميرنده است، بالنده نيست.

كهنه است، نو و پاسخگوي شرايط و اوضاع و مقتضيات جامعه ايران نيست.

اين رژيم از روز اول، مشروعيت تاريخي نداشت زيرا چنان‌كه گفتيم از اعماق تاريخ و از درون عقب ماندهترين نيروها سر برداشت.

اين رژيم از روز اول از نظر مجاهدين مشروعيت ايدئولوژيكي هم نداشت و ملغمهيي از جاهليت و ارتجاع بود. اگر در يك منحني فرضي تاريخي آن را به عقب برگردانيم، همچنان كه خميني خودش در كشف الاسرار نوشته بود، هيچ‌گاه با حاكمان جائر در تعارض ماهوي نيست. در انقلاب مشروطه با شيخ فضلالله است. در روز عاشورا در طرف يزيد و ابن زياد قرار مي‌گيرد. در بدر و احد، در خدمت سران مرتجع قريش است. ترديد نكنيد كه در زمان نمرود، ابراهيم را هم به آتش ميكشد.

اكنون به سراغ مشروعيت خميني و رژيمش مي‌رويم كه به‌طور مقطعي مبتني بر رأي مردم ايران بود. از روز 30خرداد 1360، مشروعيت مقطعي سياسي خود را هم از دست داد و از جبهه خلق به‌كلي خارج شده است. به همين خاطر هرگز و هيچ‌گاه حاضر نبوده و نيست كه به انتخابات آزاد، بدون صافيهاي شناخته شده از قبيل شوراي نگهبان ارتجاع و تاريكخانههاي «تجميع آرا» حتي در درون خودش، تن بدهد.

اين رژيم بر ضد حاكميت جمهورمردم ايران است. به همين خاطر بايد سرنگون گردد. راه ديگري جز استراتژي سرنگوني وجود ندارد. جز اين، هر چه هست، موهوم و غيرواقعي و بازي دادن و سردواندن است.

***

اين هم نتيجهگيري 27سال پيش:

«آيا اين رژيم، امكان رفرم دارد يا خير؟ جواب ما اين است كه مطلقا نه. يعني اين رژيم، آب از سرش گذشته، امكان هيچ نوع سر و سامان دادن موضعي هم بهكار خودش هم ندارد. اين‌طور نيست كه اگر جوخه‌هاي اعدام و حاكمين ضدشرعي و كميته‌هاي ضداسلامي و امثالهم را جمع بكند، بتواند سرپا بايستد. نه، اين غيرممكن است».

«ضمناً معناي اين پاسخ منفي ما به امكان رفرم، اين است كه رژيم آلترناتيوي در داخل خودش ندارد. ‌يكي از فرضيات ‌اين است كه: ”خوب اگر كار به خميني و به رژيمش زياد سخت بشود، مي‌آيد و آدمهاي چندآب شسته‌تري را (از قبيل بعضي از آنهايي كه هنوز به اميدهاي كاذبي در داخل مجلسش بيتوته كرده‌اند، در حالي كه اين مجلس، صد بار ناحق‌تر از مجلس شاه است) روي كار مي‌آورد“. يعني اشكالي نمي‌بينند كه خميني، جانورهاي خون آشام كنوني را با يك تيپهاي قدري نرمتر عوض كرده و به امورش سر و سامان بدهد. مثلاً مي‌گويند: همان‌طور كه شاه آمد هويدا را كنار گذاشت، نصيري را كنار گذاشت… و يك عده ديگر را آورد، خميني هم بيايد يك قدري به اين ترتيب، عمر خودش را طولاني كند.

اما ما به اين فرض، پاسخ منفي مي‌دهيم. آن‌قدر قضيه براي ما مسجل است كه رژيم امكان رفرم ندارد كه از قضا خيلي خوشمان مي‌آيد رفرم بكند. براي اين‌كه در چنين شرايطي، همانطور كه گفتم، همين كه سركيسه ولايت سفياني خميني شل شد، تماما پاره خواهد شد. و خميني هم دقيقا اين نكته را مي‌داند. دقيقا ميداندكه في‌المثل اگر تظاهرات اواخر شهريور و اوايل مهرماه در سال60 را با قساوت بي‌حدوحصرو غيرقابل تصور، سركوب نمي‌كرد، از جرقه حريق برمي‌خاست. بنابراين، رژيم نه امكان رفرم دارد و نه آلترناتيوي در داخلش شانس وجود دارد.

ضمن اين‌كه از نظر سياسي، ما نه تنها بدمان نمي‌آيد، خيلي هم از يك رفرم فرضي يا آلترناتيو دروني رژيم سود خواهيم برد، زيرا در فاز سقوط، اين، از قضا، براي شكاف برداشتن هرچه سريعتر تور اختناق، به نفع خود ما خواهد بود. البته بعيد مي‌دانيم كه خميني و اين رژيم، با اين روحيات و با اين رهبريش، از اين ناپرهيزيها به سرش بزند. مگر اين‌كه در آخرين نفسها چاره‌يي جز اين نبيند كه البته اين هم نَفَس خودش را هرچه زودتر در سينه پليدش حبس خواهد كرد». [۵]

رژیم ولایت فقیه

اول اينكه، ما با يك رژيم ارتجاعي و ضدتاريخي روبه‌رو هستيم كه تعاريف ديكتاتوريهاي شناخته شده و كلاسيك درباره آن صدق نمي‌كند زيرا سرسياسي آن مادون سرمايهداري است و بنابراين يك رژيم دجال و ضدبشري است.

دوم اينكه، اصلاح پذير نيست و بايد سرنگون شود.

سوم اينكه، سپاه پاسداران ابزار اصلي حاكميت وليفقيه است.

چهارم اينكه، اين رژيم كودتا پذير نيست (منظور كودتاي نظامي است) مگر به انتهاي خط رسيده و قبل از آن كودتاي مفروض، امر سرنگوني به‌طور عمده و محتوايي انجام شده باشد.

پنجم اينكه، صدور بحران و ارتجاع و تروريسم كه به جنگ ضد ميهني 8ساله منجر شد، لازمه بقاي اين رژيم و بخش لاينفك موجوديت آن است.

ششم اينكه، سرنگوني چنين رژيمي خودبه‌خودي نيست و به‌طور قانونمند بايد سازمانيافته محقق شود.

هفتمين نكته كه بعداً خواهم گفت ولي در همين جا نبايد از قلم بيفتد و ناگفته بماند، ضعف مفرط ماهوي و شكنندگي حداكثر اين رژيم به‌ويژه در برابر مجاهدين و كساني است كه در برابر آن محكم بايستند و در دهانش بكوبند در اين‌صورت هيچ غلطي نمي‌تواند بكند و هيچ سلطهيي بر آنان نخواهد يافت. خدا به شيطان گفته بود كه بر بندگان من سلطهيي نخواهي يافت: إنَّ عبَادي لَيسَ لَكَ عَلَيهم سلطَانٌ[۵]

ابزار سرنگونی رژیم ولایت فقیه

نكته بسيار مهم ديگري كه از همان زمان تا بحال ما بر روي آن پافشاري كردهايم، اينست كه نبايد انتظار سرنگوني خودبخودي اين رژيم را داشت. ميگفتيم:

سرنگوني رژيم، يك امر خودبخودي نيست. يعني نبايد انتظار داشت كه رژيم خودبخود بيفتد يا بيايد اعتراف و معذرت خواهي بكند كه زياد جنايت كرده و بعد هم خودش بگذارد برود! پس وقتي صحبت از ”سرنگوني“ ميكنيم، تا آن‌جائي كه به ما و به مردم ما مربوط است اين امر مستلزم قيام است.

اما خود قيام، مستلزم اينست كه امكان پاگرفتنش وجود داشته باشد. به عبارت ديگر، بايستي موانع قيام، ‌ (يعني چيزهائي كه دست و پاي توده‌ي مردم را ميبندندكه نتوانند قيام كنند) بركنار و كنار زده بشوند. يعني فرصت و لحظه‌ي مناسب براي قيام، در دسترس قرار بگيرد و ما در اين مسير هستيم

***

حالا بيش از 27سال از روزگاري كه من مطالب فوق را در نوارصوتي براي مجاهدين در داخل كشور ميفرستادم، گذشته است. در سال 61 و در همين جمعبندي، و در شرايطي كه هيچ امكان و فرصتي براي تشكيل ارتش آزاديبخش نبود مجاهدين درپي استراتژي سرنگوني، مي‌خواستند آن را با قيام شهري محقق كنند كه البته لازمهاش اين بود كه ابتدا تور اختناق ولايتفقيه از هم بگسلد و پاره شود تا امكان تمركز و تجمع نيرو براي قيام تودههاي شهري فراهم شود. اما جنگ ضد ميهني مانع بود. سپس 4سال طول كشيد تا به تأسيس ارتش آزاديبخش رسيديم كه جداگانه بايد به آن پرداخت.

آنچه در اين فصل مي‌خواهم توجهتان را به آن جلب كنم، شناخت و تعريف رژيم ولايتفقيه بهعنوان يك رژيم دجال ضدبشر با خصوصيت ويژه صدور ارتجاع و تروريسم است كه در منتها درجه خود به جنگ 8ساله ضد ميهني منجر شد.

بحرانسازي و صدور ارتجاع و تروريسم لازمه حيات اين رژيم است و بعداً درباره آن بيشتر صحبت خواهيم كرد.[۵]

منابع

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ کتاب استراتژي قیام و سرنگونی - فصل چهارم
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ کتاب استراتژي قیام و سرنگونی - فصل ششم
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ کتاب استراتژی قیام و سرنگونی - فصل هشتم
  4. کتاب استراتژی قیام و سرنگونی - فصل نهم
  5. ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ کتاب استراتژی قیام و سرنگونی - فصل دهم