کاربر:Ehsan/صفحه تمرین فاز نظامی

تظاهرات ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰
تظاهرات ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰

فاز سیاسی و فاز نظامی در ادبیات سازمان مجاهدین خلق ایران به دوران پیش و پس از آن گفته می‌شود که این سازمان، مقاومت مسلحانه در برابر رژیم ایران را به عنوان تنها راه حل مبارزه برگزید. فاز نظامی پس از فاز سیاسی آغاز شد. پس از انقلاب ضدسلطنتی، سازمان مجاهدین به مدت دو و نیم سال به فعالیت‌های مسالمت آمیز می‌پرداخت. با این‌همه با روی کار آمدن خمینی در ایران، سرکوب تمامی جریان‌های سیاسی و به ویژه مجاهدین خلق آغاز شد. اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق در طول فعالیت‌های مسالمت‌آمیز خود، چون فروش نشریه، برگزاری میتینگ و میز فروش کتاب، بارها مورد حمله نیروهای چماقدار و لباس‌ شخصی قرار می‌گرفتند. در حملات ده‌ها نفر از مجاهدین خلق کشته شدند. نیروهای سازمان مجاهدین خلق در این دوران به دستور اکید سازمانشان نباید وارد هیچ‌گونه درگیری می‌شدند. هدف سازمان مجاهدین این بود که شتاب تحولات را کند کرده و بتواند هر چه بیشتر از امکان فعالیت علنی استفاده کنند. از نظر این سازمان یک روز فعالیت‌ علنی از صدها روز فعالیت مخفی تأثیر گذابی بیشتری داشت.

روز ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، پس از یک دوره ۲ و نیم ساله احتراز از درگیری، سازمان مجاهدین خلق، نسبت به سرکوب آزادی‌ها توسط خمینی فراخوان به تظاهرات داد. این تظاهرات که حدود نیم میلیون نفر در تهران در آن شرکت کردند با حکم خمینی که از رادیو اعلام گردید به گلوله بسته شد. مجاهدین این روز را پایان مبارزه مسالمت آمیز و آغاز مقاومت سراسری علیه خمینی اعلام کردند. این دوران در پس دوران پیشین یعنی فاز سیاسی، به فاز نظامی شهرت یافت.

گفته می‌شود استراتژی مبارزه را دشمن به یک نیروی انقلابی تحمیل می‌کند. بطور عام نیز استراتژی به معنی راهبر یا روش کلی و طولانی مدت نبرد، همواره بر اساس شرایط دشمن تعیین می‌شود تا با صرف کمترین هزینه بیشتری نتیجه را داشته باشد.

در یک شرایط دموکراتیک، تمامی احزاب و سازمان‌های سیاسی می‌توانند به شیوه‌های پارلمانی اهداف خود را محقق کنند در حالی که تحت سلطه‌ی یک دیکتاتوری راه‌ مبارزه‌ی مسالمت‌آمیز بسته می‌شود. به این ترتیب هنگامی که یک نیروی آزادی‌خواه با بن بست مبارزات مسالمت‌آمیز مواجه می‌شود، به ناچار یا باید از اهداف خود دست بردارد و یا راه حل نظامی و مقاومت مسلحانه را برگزیند.

فاز سیاسی

فاز سیاسی به یک دوران دو و نیم ساله از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ گفته می‌شود. در این دوران مجاهدین خلق به فعالیت‌های مسالمت آمیز می‌پرداختند.

امکان مشارکت مجاهدین در حکومت

سازمان مجاهدین خلق ایران در آستانه‌ی انقلاب ضدسلطنتی حامیان زیادی در میان جوانان مسلمان داشت. این سازمان که از میان دانشگاه برخواسته بود دارای اعضایی تحصیل‌کرده بود و برای خمینی بسیار مطلوب بود که در تشکیل حکومت آینده آن‌ها را در کنار خود داشته باشد. این در صورتی می‌توانست واقع شود که سازمان مجاهدین خلق با خمینی در سرکوب دیگر جریانات سیاسی همراه شود و از خط فکری و عملی او حمایت کند.

چند روز پیش از ورود خمینی به ایران در روز ۱۰ بهمن ۱۳۵۷ احمد خمینی پیامی از طرف پدرش برای مسعود رجوی آورد. وی که شبانه به ملاقات مسعود رجوی رفته بود از وی خواست پس از ورود خمینی او و سازمانش مبارزه با مخالفان خمینی را به عهده بگیرد و به او وعده داد که در این صورت «تمامی درها به روی آن‌ها باز خواهد بود» مسعود رجوی در این ملاقات بر ضرورت آزادی همه‌ی جریانات سیاسی پس از سقوط حکومت سلطنتی تأکید کرد.[۱]

اولین ملاقات مسعود رجوی با خمینی بیشتر یک دیدار سریع بود. به نقل از اسدالله مثنی شاهد این دیدار، خمینی به رسم معمول دست خود را برای بوسیده شدن به سمت مسعود رجوی گرفت اما وی از این کار امتناع کرده و با خمینی دست داد و او را در آغوش گرفت و این موضوع منجر به خشم خمینی شد، تا آن‌جا که او به بهانه نماز مغرب پس از صحبت‌های اولیه اتاق را ترک کرد و به مسعود رجوی گفت حرف‌های خود را بنویسید و به احمد بدهید تا بخوانم.[۲]

در دومین ملاقات خمینی با مسعود رجوی، خمینی از سازمان مجاهدین خواست به عنوان یک سازمان مسلمان جوان که حامیان زیادی دارد، مبارزه با مارکسیت‌ها را به عهده بگیرد. مسعود رجوی در این ملاقات به خمینی سخنان او در مورد آزادی فعالیت سیاسی برای احزاب را یادآور شد. مسعود رجوی در این ملاقات خطبهٴ حضرت علی در نهج‌البلاغه در مورد حق مردم بر والی و حاکمیت و حق والی و حاکمیت بر مردم را برای خمینی خوانده و نتیجه می‌گیرد که کانون همهٴ مسائل و خواست‌ها مسئله آزادی است.[۳]

 
رژه هواداران مجاهدین خلق در تهران در فاز سیاسی

همچنین در بهار ۱۳۵۹، رجوی با رفسنجانی که در آن زمان عضو شورای انقلاب و وزیر کشور خمینی بود، در محل شورای انقلاب رژیم خمینی، ملاقات کرد و انبوه اسناد مربوط به تقلبات ایادی رژیم در انتخابات مجلس را به‌وی ارائه داد. رفسنجانی به او گفت «اینها را کنار بگذارید. شما سازمان دارید، توان اداره امور را دارید وخوشنام و خوش‌سابقه هستید، اگر امام و ولایت فقیه را قبول می‌کردید همه درها به‌رویتان باز می‌شد. شما ما را مجبور کرده‌اید رئیس‌جمهور و وزیر و وکیل از خارج بیاوریم». رجوی به او پاسخ داد: «شما انتظار نداشته باشید که ما هیچگاه چماقداری و انحصارطلبی را، آن‌هم تحت نام اسلام بپذیریم».[۴]

پس از انقلاب ضدسلطنتی سازمان مجاهدین خلق به مدت دو و نیم سال در ایران فعالیت‌ مسالمت آمیز داشت. سازمان مجاهدین خلق اصل ولایت فقیه را در قانون اساسی نپذیرفت و به همین دلیل در همه‌پرسی قانون اساسی شرکت نکرد. از جمله موارد دیگری که در قانون اساسی مورد مخالفت سازمان مجاهدین قرار گرفت احکام قصاص، حقوق زنان و حجاب اجباری و برخی مواد دیگر بود.

چماقداری

در طول دو و نیم سال فعالیت مسالمت آمیز، همواره جلسات و میتینگ‌ها، مراکز و دفاتر مجاهدین خلق، مورد حمله چماقداران و لباس‌شخصی‌های آن دوران قرار می‌گرفت.

احمد خمینی فرزند خمینی که از پیش ارتباطاتی با مجاهدین خلق داشت در خرداد ماه ۱۳۵۹ در نامه‌ای به مجلس به پدیدهٔ چماقداری که همان حملات به میتنگ‌ها و تجمعات سازمان مجاهدین خلق ایران بود اعتراض کرد و نوشت:

«چماقداری باید هرچه زودتر ریشه کن شود، نمی‌دانم چرا مسئولین مملکتی در این باره هیچ نمی‌گویند و چرا چماقداران را دستگر نمی‌کنند و در مقابل مردم ستم دیده ما که تازه از یوغ چماقداران رژیم پهلوی نجات پیدا کردند محاکمه نمی‌کنند؟ چرا در این زمینه ساکتند؟ بخدا تاریخ دربارهٔ آنان بدقضاوت خواهد کرد».

نامه احمد خمینی و موضع او در برابر مجاهدین از طرف پدرش خمینی، رد شد و خمینی در یک سخنرانی با اشاره به او گفت:

...

 
هادی غفاری و چماقداران همراهش

در رابطه با تهاجمات و حملات حامیان خمینی به مجاهدین و هوادارانشان یک پژوهشگر آمریکایی نوشت:

«در بهمن ۵۸ (یعنی فقط یک‌سال پس از انقلاب) ۶۰ هزار نسخه از نشریهٔ مجاهد توقیف و سوزانده شد».

روزنامه لوموند در خرداد ۱۳۵۹ نوشت:

«بنا به گفتهٔ ناظران، اوضاع در شرایط کنونی، انتخاب بین سازش یا جنگ داخلی است».

خمینی در ۴ تیر ۱۳۵۹ در دیدار با «اعضای شوراهای اسلامی کارگران» با صراحت بیشتری از مجاهدین سخن گفت و آن‌ها را که حاضر نشده بودند با حکومت او همراه شوند، بدتراز کفار نامید. وی گفت:

«ممکن است من هی بگویم اسلام و هی بگویم فدایی اسلام و فدایی خلق و هی بگویم مجاهد اسلام و مجاهد خلق، این حرفها را بزنم، لاکن وقتی به اعمال من شما ملاحظه می‌کنید، که از اول من مخالفت کردم… دشمن ما نه در آمریکا، نه در شوروی و نه در کردستان است، بلکه در همین‌جا در مقابل چشم‌های ما، در همین تهران است… منافق‌ها بدتر از کفارند، ما سوره منافقین داریم سورهٔ کفار نداریم»

این درحالی بود که در قرآن سوره‌ی کفار نیز وجود دارد.

پس از این سخنرانی خمینی با افزایش حملات به دفاتر مجاهدین خلق در شهرها مختلف این سازمان تصمیم‌گرفت تمامی دفاتر خود را در سراسر کشور تعطیل کند.

سازمان مجاهدین خلق با شعار «ستادها را به میان مردم منتقل کنیم» در خیابان‌ها با برگزاری میز کتاب و بساط فروش نشریه  به تبلیغ اهداف خود می‌پرداخت.

مهدی ابریشمچی از مسئولان سازمان مجاهدین در این‌باره می‌گوید:

«بعد از حمله آشکار خمینی، دو راه در مقابل ما وجود داشت، یکی این که، همان‌جا وارد درگیری با ارتجاع بشویم، دیگر این که، فرصت را برای یک دوران کار سیاسی که هنوز به انتها نرسیده بود، با شکل و فرم جدید، غنیمت بشماریم».

با این همه حملات به هواداران مجاهدین در خیابان‌ها نیز ادامه یافت.

جان‌باختگان فاز سیاسی

در طول دوران فاز سیاس نزدیک به ۷۰ نفر از مجاهدین خلق در حملات چماقداری علیه اعضا و هواداران این سازمان کشته شدند.

روز جمعه ۲۸دی ۱۳۵۸ عباس عمانی، کارگر زحمتکشی که مشغول چسباندن پوسترهای تبلیغات انتخاباتی مجاهدین بود را با ضربه‌های چماق کشتند. در این ایام هر کتاب‌فروشی و کیوسکی را که نشانی از مجاهدین داشت به آتش کشیدند. هیچ رحمی در کار نبود. در قائم‌شهر حتی به بیماران و بیمارستانها حمله کردند.

 
شهدای مجاهدین خلق در فاز سیاسی

دوم اسفند ۵۸ کارکنان بیمارستان نوشتند: «ما کارکنان بیمارستان شیروخورشید قائمشهر به‌علت تجاوز پاسداران به حریم بیمارستان و انداختن گاز اشک‌آور به داخل بیمارستان و تیراندازیهای ممتد در اطراف نرده‌های بیمارستان که باعث ناراحتی بیماران بستری در بخشهای مختلف حتی بخش کودکان و نوزادان که نزدیک به خفه شدن عده‌یی از کودکان و نوزادان شده بود، تا رسیدگی کامل از طرف مسئولان شهری و تأمین مصونیت بیماران از وقایع فوق به کم‌کاری خود ادامه می‌‌دهیم».

همین روز در جریان حمله پاسداران و چماقداران به مردم، عین‌الله پورعلی(معلم روستای مشک‌آباد) در اثر ضربات چماقداران و پاسداران جان باخت.

در فروردین ۵۹ چشم پروین صادقی دختر نشریه‌فروش را در ترمینال خزانه تهران کور کردند.

۳۰فروردین ۵۹ نسرین رستمی را در شیراز با شلیک گلوله از پای درآوردند.

در ۹ اردیبهشت ۵۹ نوجوانی به اسم جلیل مرادپور را در درگز در حالی کشتند که مشغول فروش نشریه مجاهد، ارگان رسمی سازمان مجاهدین خلق ایران بود.

در همین ایام احمد گنجه‌ای را در خیابان تختی رشت به جرم دفاع از آزادی کشتند.

همزمان بیش از ۶۰مورد حمله و هجوم و تخریب و آتش‌سوزی علیه فروشندگان نشریه مجاهد و افراد و کتاب‌فروشی‌های هوادار سازمان مجاهدین در اصفهان انجام شد.

روز ۱۴اردیبهشت ۵۹ یک درجه‌دار ارتشی به نام سیاوش شمس را در اصفهان به جرم حمایت از یک نشریه‌فروش مجاهد که مورد حمله چماقداران قرار گرفته بود از پای درآوردند و روز بعد یکی از روزنامه‌های محلی به نام حرکت(۱۵اردیبهشت ۵۹) خطاب به مقامات شهر اصفهان نوشت: «هر روز مراسم جشن کتاب‌سوزان در شهر شما برقرار است. هر روز به یک گروه و دسته‌یی در روز روشن حمله می‌شود و با چاقوکشی قانون اساسی جمهوری اسلامی را به هیچ می‌گیرند. تاکنون چندین قتل در اصفهان انجام شده اما... و شما تاکنون حتی اعلامیه‌یی مبنی بر تقبیح چنین اعمالی نداده‌اید...».

هفتم خرداد ۵۹ احد عزیزی، معلم روستا، در جریان حمله چماقداران در اربیل به ضرب گلوله ژ۳ مجروح شد و ۲روز بعد درگذشت.

سحرگاه ۱۹خرداد ۵۹ در خیابان شیروخورشید تهران گروهی از افراد مسلح، ناصر محمدی دانش‌آموز ۱۸ساله را با ضرب گلوله _به چشم و سرش_ از پای درآوردند.

روز پنجشنبه ۲۲خرداد ۵۹ در پایان مراسم بزرگداشت؛ ناصر محمدی، احد عزیزی، سیاوش شمس، جلیل رادپور، احمد گنجی، شکرالله مشکین‌فام، رضا حامدی و عین‌الله پورعلی، مجاهد دیگری به نام «مصطفی ذاکری» در تهران روز ۲۲خرداد در امجدیه تهران در جریان سخنرانی «چه باید کرد» مسعود رجوی با شلیک مستقیم به کاروان جان‌باختگان پیوست.

۲۴خرداد ۵۹ حسین سالارمحمدی در آمل و اردشیر خانی در رودسر در بیمارستان جان باختند.

داود سلیمانی و حمیدرضا رضایی که از هواداران جوان مجاهدین بودند با دشنه به قتل رساندند.

سیما صباغ خوشکار، دانش‌آموز ۱۵ساله، از آخرین  جان‌باخته‌ی سال ۱۳۵۹ در اسفندماه در لاهیجان به خاک افتاد.

روز ۶ فروردین ۶۰ اصغر اخوان قدس که در بازداشت سپاه پاسداران در قزوین بود به ضرب گلوله در سلول به خاک افتاد.

صنم قریشی در بندرعباس به ضرب گلوله در روز روشن در خونش غلطید و کارگر زحمتکش خیرالله اقبالی‌نژاد در رامسر به ضرب گلوله‌های مسلسل که به قلب و کمرش شلیک کردند جان باخت.

چند روز بعد اصغر فلاحی توسط قمه‌کشان شناخته‌شده حکومتی شرحه شرحه شد.

و تیمور طالش شریفی را که مشغول نصب تراکت و اعلامیه‌ی جان باختن خیرالله اقبالی‌نژاد بود به گلوله بستند.

۶اردیبشهشت ۶۰ امیر ارگنجی را در رشت ربودند و پس از شکنجه‌های فراوان، سنگی به پای او بستند و او را داخل نایلون گذاشته و به آب انداختند. ۱۰روز بعد کارگران هنگام لایروبی دریچه سد باریک او را کشف کردند.

هفتم اردیبهشت ۶۰ در جریان تظاهرات مسالمت‌آمیز مادران در تهران که در اعتراض به موج جدید سرکوب انجام شد، دو نوجوان هوادار مجاهدین، فاطمه رحیمی و سمیه نقره خواجا در قائم‌شهر کشته شدند

شهرام اسماعیلی در آمل ترور شد.

ودود پیراهنی دانش‌آموز ۱۶ساله و خلیل اجاقی کارگر زحمتکش به ضرب گلوله به خاک افتادند.

فاطمه کریمی دانش‌آموز ۱۷ساله را در کرج شرحه شرحه کردند.

در دوران فاز سیاسی خط مجاهدین عدم مقابله جویی با حملات بود. این سازمان قصد داشت به این شیوه شتاب تشدید تضاد میان خود و حاکمیت را کاهش دهد تا فرصت بیشتری برای فعالیت علنی به دست بیاورد چرا که یک روز فعالیت علنی را تأثیرگذارتر از یک دوران طولانی از فعالیت مخفی می‌دانست هر چند امکان فعالیت علنی برای مجاهدین بیش  از دو و نیم سال یعنی از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ طول نکشید.

فاز نظامی

فاز نظامی از فردای ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ میان سازمان مجاهدین خلق و رژیم ایران آغاز شد.

 
تظاهرات نیم میلیون نفری در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰

تظاهرات ۳۰ خرداد

در روز ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ سازمان مجاهدین در اعتراض به سرکوب سازمان‌یافته در ایران فراخوان به یک تظاهرات مسالمت آمیز داد. در این روز در تهران نزدیک به نیم میلیون به خیابان‌ها آمدند.  این تظاهرات از ساعت ۴ بعد از ظهر از تقاطع ولیعصر (مصدق)- انقلاب آغاز شد. پاسداران و حامیان خمینی این تظاهرات را با فرمان خمینی که از رادیو پخش شد، به گلوله بستند. دستگیر شدگان در همان روز در محاکمه‌های چند  دقیقه‌ای و بعضا در خیابان  و حتی بدون احراز هویت اعدام شدندن. مجاهدین خلق این روز را آغاز مقاومت مسلحانه نامید. به این ترتیب دورانی که به آن فاز نظامی گفته می‌شد آغاز گشت.

ارواند آبراهامیان در مورد تظاهرات ۳۰ خرداد می‌نویسد:

«جمعیت زیادی در بسیاری شهرها ظاهر شدند… در تظاهرات تهران بیش از ۵۰۰هزار نفر شرکت کرده بودند… اخطار علیه تظاهرات به‌طور مستمر از شبکهٔ رادیو تلویزیون پخش می‌شد… اعلام کردند تظاهر کنندگان محارب با خدا محسوب می‌شوند. حزب‌اللهی‌ها مسلح شده و با کامیون‌ها آورده شده بودند… به پاسداران دستور شلیک داده شده بود. تنها در محدودهٔ دانشگاه تهران ۵۰ کشته، ۲۰۰ زخمی و ۱۰۰۰نفر دستگیر شدند. مسئول زندان اوین با خوشحالی اعلام کرد جوخه‌های اعدام ۲۳ تظاهر کننده، از جمله چند دختر نوجوان را اعدام کرده‌اند. دوران ترور آغاز شده بود».

مجاهدین در برابر دوراهی انتخاب

به گفته‌ی دفتر سیاسی سازمان مجاهدین و مسئولین آن، این سازمان برای انتخاب چنین اعلامی در مقابل یک دوراهی قرار داشت. تا یک روز پیش از ۳۰ خرداد، تمامی فعالیت‌های این سازمان به رغم سرکوبی که جریان داشت، کاملا علنی بود و تمامی اعضا و هوادارانش شناخته شده بودند. به عبارت دیگر این سازمان فرصتی برای طی کردن روند حرکت از یک مبارزه علنی به یک مبارزه مخفی را نیافته بود. انتخاب رویارویی تمام عیار با خمینی و چرخش از مبارزه علنی به یک مبارزه مخفی در عرض یک روز  در حالی که تمامی رهبران  و مسئولان این سازمان هنوز در ایران بودند و تمهیدات امنیتی برای حفاظت از آنان به عمل نیامده بود، موضوعی بود که می‌توانست این سازمان را با نابودی کامل مواجه کند.

دفتر سیاسی سازمان مجاهدین خلق این انتخاب را نوعی انتخاب «عاشوراگونه» می‌نامد. عاشوراگونه به این معنا که متصور بود پس از این اعلام موضع، تمامی اعضای این سازمان و به ویژه رهبران آن توسط خمینی دستگیر و کشته می‌شوند، چرا که مجهاهدین تا یک روز پیش از آن هنوز فعالیت علنی داشتند و فرصت انتقال تبدیل تشکیلات علنی به یک تشکیلات مخفی را نیافته بودند. سازمان مجاهدین معتقد است که این انتخاب پیش از هر چیز یک انتخاب آرمانی بوده است، زیرا پس از آن‌که برای اولین بار مردم در یک تظاهرات مسالمت‌آمیز توسط حکومت به رگبار بسته می‌شدند، تأخیر در اعلام موضع در برابر خمینی، حتی به اندازه‌ی یک روز، به معنی سکوت در مقابل دیکتاتوری و سازش با او بود. به اعتقاد سازمان مجاهدین خلق، تردید یا تأخیر در اعلام مقاومت مسلحانه در مقابل خمینی چیزی خیانت به شمار می‌رفت، ‌آن‌چنان که حزب توده ایران در سال ۱۳۳۲ هنگام کودتا علیه دولت دکتر محمد مصدق با وجود داشتن یک نیروی نظامی سازمان‌یافته در سکوت نظاره گر حوادث باقی ماند، در حالی که می‌توانست کودتا را مهار کرده و از سقوط دولت مصدق جلوگیری کند.

با این همه سازمان مجاهدین خلق به رغم همه‌ی خطرات روز ۳۰ خرداد را آغاز مقاومت مسلحانه علیه حاکمیت خمینی اعلام کرد و وارد فاز نظامی شد. 

مهدی ابریشمچی در این باره می‌گوید:

حذف بنی‌صدر

همچنین باید اشاره کرد که علاوه بر به رگبار بسته شدن تظاهرات مسالمت‌آمیز مردم، خمینی که سرکوب جریان‌های سیاسی را در پیش گرفته بود، هم‌زمان قصد داشت تمامی عناصر لیبرال را که در فضای باز سیاسی پس از انقلاب وارد حکومت شده بودند، حذف نماید و سرکوب را بی‌شکاف کند.

در این دوران، ابوالحسن بنی‌صدر رئیس جمهور وقت از جانب گروه‌های تندرو تحت فشار بود.

خمین قصد داشت با برکناری وی حکومت خود را به طور کامل یک‌دست نماید. قرار بر این بود که در روز ۳۱ خرداد یعنی درست یک روز پس از تظاهرات مجاهدین خلق، مجلس عدم کفایت او را به تصویب رسانده و او را دستگیر نماید.  مجاهدین خلق برکناری بنی‌صدر را پایانی  بر فضای باز سیاسی و  امکان مبارزه مسالمت‌آمیز می‌دانستند و این موضوع از این جنبه برایشان اهمیت خاصی داشت.

عملیات مسلحانه شهری

 
رژه یکان پیاده زنان ارتش آزادی‌بخش ملی ایران

با اعلام آغاز مقاومت مسلحانه در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ رژیم ایران قتل‌عام اعضا و هواداران این سازمان را شدت داد. صدها نفر از اعضای مجاهدین بدون این که دست به سلاح برده باشند، به دلایلی چون به همراه داشتن نشریه مجاهد یا کتاب‌های این سازمان و یا هواداری از آن‌ها دستگیر و اعدام شدند. در مقابل مجاهدین خلق صدها عملیات علیه نیروهای سرکوب‌ و پاسداران انجام دادند. در ادامه این عملیات مجاهدین خلق هم‌زمان به تجمع در مرز‌های کردستان ایران پرداختند. در این مناطق رژیم ایران هنوز در آن تسلط کافی نداشت. عملیات مسلحانه شهری به صورت تدریجی به عملیات پارتیزانی در مناطق کوهستانی تغییر کرد.

تشکیل ارتش آزادی‌بخش

در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ ارتش آزادی‌بخش ملی ایران توسط مسعود رجوی تأسیس شد. ارتش آزادی بخش نتیجه جمع‌بندی استراتژیک مجاهدین بود. آن‌ها در جریان تدوین استراتژی مبارزه انقلابی به این نتیجه رسیدند که رژیم ولایت فقیه به دلیل بافت سیاسی و نظامی‌اش جز با تشکیل ارتش آزادی سرنگون نخواهد شد.

  1. استراتژی قیام و سرنگونی- مسعود رجوی
  2. مصاحبه اسدالله مثنی با سیمای آزادی-سلسله برنامه ۳۰ خرداد
  3. سی خرداد پاسخ به ضرورت تاریخ - قسمت چهارم
  4. دموکراسی خیانت شده-صفحهٔ ۱۳۷