کاربر:Jaber/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
(اصلاح ارقام)
خط ۷: خط ۷:
آیت الله طالقانی مصدق را به حضرت موسی تشبیه کردوگفت :«دکتر مصدق مردی بود تحصیل‌کرده ولی در زندگی اشرافی، در طبقه‌ی اشراف، در دربار و یا پیرامون دربار تغییر کرد، تحول یافت، مرد ملت شد؛ مرد اجت ماع و نهضت شد. همان طوری که قرآن درباره‌ی موسی بیان می‌کند.»
آیت الله طالقانی مصدق را به حضرت موسی تشبیه کردوگفت :«دکتر مصدق مردی بود تحصیل‌کرده ولی در زندگی اشرافی، در طبقه‌ی اشراف، در دربار و یا پیرامون دربار تغییر کرد، تحول یافت، مرد ملت شد؛ مرد اجت ماع و نهضت شد. همان طوری که قرآن درباره‌ی موسی بیان می‌کند.»


خبر این مراسم تاریخی در روزنامه ی کیهان 15 اسفند آن سال منتشر شده و چنین آمده :
خبر این مراسم تاریخی در روزنامه ی کیهان ۱۵ اسفند آن سال منتشر شده و چنین آمده :


 دوشنبه، 14 اسفند 1357، میلیونها ایرانی، در آئین بزرگداشت مردی شرکت میکردند که نام و یادش  سالها در محاق مانده بود. پیروزی انقلاب، خاطره این مرد را آزاد کرد .
 دوشنبه، ۱۴ اسفند ۱۳۵۷، میلیونها ایرانی، در آئین بزرگداشت مردی شرکت میکردند که نام و یادش  سالها در محاق مانده بود. پیروزی انقلاب، خاطره این مرد را آزاد کرد .


14 اسفند 1357، مراسم سالمرگ دکتر محمد مصدق در احمد آباد ، به صحنه پرشوری از فراخوانی حافظه ی تاریخی ایرانیان بدل شد، تا آزادانه درودهای گرم خود را نثار پیشوای آزادی مردم ایران کنند . اما افسوس که این شاید اولین و آخرین بار بود ، تا استبداد چنان خود را بازیابد ، که بار دیگر خط باطلی بر داوری مردم کشد .
۱۴ اسفند ۱۳۵۷، مراسم سالمرگ دکتر محمد مصدق در احمد آباد ، به صحنه پرشوری از فراخوانی حافظه ی تاریخی ایرانیان بدل شد، تا آزادانه درودهای گرم خود را نثار پیشوای آزادی مردم ایران کنند . اما افسوس که این شاید اولین و آخرین بار بود ، تا استبداد چنان خود را بازیابد ، که بار دیگر خط باطلی بر داوری مردم کشد .


== زمینه‌های برگزاری ==
== زمینه‌های برگزاری ==
خط ۲۰: خط ۲۰:
احمدآبادی ها بهت زده بودند، از پیرترین تا جوان ترین شان باور نمی کردند که جاده ی ممنوعه ی احمدآباد، این چنین از سیاهی جمعیت موج بزند. هرجا چشم می انداختند ، تصویرهای « آقا » بود که بر دست های زن و مرد بسوی قلعه آمد. و درهای قلعه که تا پیش از این بروی همه بسته بود، با آغوش باز، همه را در خود جای می داد. پیرمردی که اشک گونه هایش را خیس کرده بود، با صدایی بغض کرده گفت : نمی دانستیم که موجود اینچنین عزیزی را در میان خود داریم.
احمدآبادی ها بهت زده بودند، از پیرترین تا جوان ترین شان باور نمی کردند که جاده ی ممنوعه ی احمدآباد، این چنین از سیاهی جمعیت موج بزند. هرجا چشم می انداختند ، تصویرهای « آقا » بود که بر دست های زن و مرد بسوی قلعه آمد. و درهای قلعه که تا پیش از این بروی همه بسته بود، با آغوش باز، همه را در خود جای می داد. پیرمردی که اشک گونه هایش را خیس کرده بود، با صدایی بغض کرده گفت : نمی دانستیم که موجود اینچنین عزیزی را در میان خود داریم.


دیروز همه ی راهها به احمدآباد ختم می شد. هزارن نفر، آنان که عشق به آزادی و آزادیخواهی دارند، آفتاب کم رمق 14 اسفند که طلوع کرد، شال و کلاه کردند و راهی آرامگاه ابدی بزرگ رهبر نهضت ملی ایران شدند. از دانشگاه که بسوی میدان آزادی راه می افتادی، حضور مصدق را در فضای شهر حس میکردی. تصویرهای گوناگون پیرمرد، در و دیوار شهر را پر کرده بود و بر شیشه ی اتوموبیل ها، همراه تو می آمد . آنچنان که اگر هم نمی دانستی که 14 اسفند سالگرد مرگ مصدق است، می فهمیدی که روز باید روز مصدق باشد.  
دیروز همه ی راهها به احمدآباد ختم می شد. هزارن نفر، آنان که عشق به آزادی و آزادیخواهی دارند، آفتاب کم رمق ۱۴ اسفند که طلوع کرد، شال و کلاه کردند و راهی آرامگاه ابدی بزرگ رهبر نهضت ملی ایران شدند. از دانشگاه که بسوی میدان آزادی راه می افتادی، حضور مصدق را در فضای شهر حس میکردی. تصویرهای گوناگون پیرمرد، در و دیوار شهر را پر کرده بود و بر شیشه ی اتوموبیل ها، همراه تو می آمد . آنچنان که اگر هم نمی دانستی که ۱۴ اسفند سالگرد مرگ مصدق است، می فهمیدی که روز باید روز مصدق باشد.  


و براستی دیروز ، روز مصدق بود از میدان آزادی که گذشتیم و راه احمدآباد را در جاده قزوین پیش گرفتیم در انبوه اتوموبیل های کوچک و بزرگ غرق شدیم . در راه اینجا و آنجا ، پاسداران مسلح که کنترل رفت و آمد را بر عهده داشتند ، ایستاده بودند و پشت بلندگوهای دستی شان فقط می گفتند : « احمد آباد … مستقیم … » هر چه بیشتر پیش می رفتیم، عاشقان مصدق را بیشتر می دیدیم. و در تقاطع اتوبان قزوین با جاده ی قزوین، آنجا که راه بندانی بود به مراتب بزرگتر از راه بندان های بزرگ تهران، دانستیم که باید در احمد آباد خیلی خبرها باشد.
و براستی دیروز ، روز مصدق بود از میدان آزادی که گذشتیم و راه احمدآباد را در جاده قزوین پیش گرفتیم در انبوه اتوموبیل های کوچک و بزرگ غرق شدیم . در راه اینجا و آنجا ، پاسداران مسلح که کنترل رفت و آمد را بر عهده داشتند ، ایستاده بودند و پشت بلندگوهای دستی شان فقط می گفتند : « احمد آباد … مستقیم … » هر چه بیشتر پیش می رفتیم، عاشقان مصدق را بیشتر می دیدیم. و در تقاطع اتوبان قزوین با جاده ی قزوین، آنجا که راه بندانی بود به مراتب بزرگتر از راه بندان های بزرگ تهران، دانستیم که باید در احمد آباد خیلی خبرها باشد.

نسخهٔ ‏۷ فوریهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۱۷:۵۶

سخنرانی مسعود رجوی در احمدآبادروز ۱۴ اسفند سالروز در گذشت دکتر محمد مصدق بر سر مزارش سخنرانی ایراد شد[۱].

مسعود رجوی گفت: و به‌نام رهبر فقیدی که در اینجا آرمیده است. رهبری استوار، سرسخت و سازش ناپذیر که نخستین بار درس مبارزه با استعمار را در مکتب او آموختیم. آن که در میهن خود غریب و درخانه‌اش در تبعید و در عین زنده بودن، چونان شهید به‌سر برد.دراین مراسم مسعود رجوی و موسی خیابانی از رهبران سازمان مجاهدین خلق به همراه آیه الله طالقانی شرکت داشتند.

مردم تهران برای ادای احترام به پیشوای فقید مردم ایران در احمداباد جمع شده بودند. انبوه جمعیت برای گل گذاری بر سر مزار دکتر محمد مصدق آمده بودند. مردم از تمامی شهرها و اقصی نقاط ایران برای بزرگداشت  سالگرد زنده یاد مصدق فقید با دسته های گل می آمدند. شلوغی جمعیت باعث شده بود که آیت الله طالقانی را با هلیکوپتر شنوک بر سر مزار آوردند. آیت الله طالقای اولین سخنران این متینگ عظیم بود.آیت‌الله طالقانی از او به عنوان «شخصیتی مبارز و تاریخی» یاد کرد و گفت: نام دکتر مصدق همان اندازه که برای هوشیاری، بیداری، نهضت، مقاومت و قدرت ملی خاطره‌انگیز است، به همان اندازه برای دشمنان ما - دشمنان داخلی و خارجی - وحشت‌آور و نگرانی‌آور است.دکتر مصدق در حال تبعید در میان این قلعه و بیابان چشم از جهان فروبست ولی نام او و مزارش برای دشمنان ملت وحشت‌انگیز بود. چه سال‌هایی که گذشت و مردم ما برای زیارت قبر او، زنده‌کردن نام و نهضت او، به سوی مزارش می‌آمدند و پلیس و مأمورهای دژخیم و طاغوت، از زیارت‌کردن و فاتحه‌خواندن بالای قبر او وحشت داشتند و همه‌ی راه‌ها را به روی ما و ملت ما در این گوشه‌ی بیابان می‌بستند؛ چرا؟ مگر چه بود دکتر مصدق؟ چه وحشتی از او داشتند؟

آیت الله طالقانی مصدق را به حضرت موسی تشبیه کردوگفت :«دکتر مصدق مردی بود تحصیل‌کرده ولی در زندگی اشرافی، در طبقه‌ی اشراف، در دربار و یا پیرامون دربار تغییر کرد، تحول یافت، مرد ملت شد؛ مرد اجت ماع و نهضت شد. همان طوری که قرآن درباره‌ی موسی بیان می‌کند.»

خبر این مراسم تاریخی در روزنامه ی کیهان ۱۵ اسفند آن سال منتشر شده و چنین آمده :

 دوشنبه، ۱۴ اسفند ۱۳۵۷، میلیونها ایرانی، در آئین بزرگداشت مردی شرکت میکردند که نام و یادش  سالها در محاق مانده بود. پیروزی انقلاب، خاطره این مرد را آزاد کرد .

۱۴ اسفند ۱۳۵۷، مراسم سالمرگ دکتر محمد مصدق در احمد آباد ، به صحنه پرشوری از فراخوانی حافظه ی تاریخی ایرانیان بدل شد، تا آزادانه درودهای گرم خود را نثار پیشوای آزادی مردم ایران کنند . اما افسوس که این شاید اولین و آخرین بار بود ، تا استبداد چنان خود را بازیابد ، که بار دیگر خط باطلی بر داوری مردم کشد .

زمینه‌های برگزاری

       خبر نگارکیهان گزارش از صحنه های این مراسم را در کیهان ۱۵ اسفند ۱۳۵۷ چنین تو صیف می کند:

"میلیونها نفر دیروز در سراسر ایران ، برای بزرگداشت دکتر محمد مصدق، رهبر مبارزات ضد استعماری اجتماع کردند. پرشکوه ترین مراسم در تهران، بر مزار مصدق برگزار شد.

احمدآبادی ها بهت زده بودند، از پیرترین تا جوان ترین شان باور نمی کردند که جاده ی ممنوعه ی احمدآباد، این چنین از سیاهی جمعیت موج بزند. هرجا چشم می انداختند ، تصویرهای « آقا » بود که بر دست های زن و مرد بسوی قلعه آمد. و درهای قلعه که تا پیش از این بروی همه بسته بود، با آغوش باز، همه را در خود جای می داد. پیرمردی که اشک گونه هایش را خیس کرده بود، با صدایی بغض کرده گفت : نمی دانستیم که موجود اینچنین عزیزی را در میان خود داریم.

دیروز همه ی راهها به احمدآباد ختم می شد. هزارن نفر، آنان که عشق به آزادی و آزادیخواهی دارند، آفتاب کم رمق ۱۴ اسفند که طلوع کرد، شال و کلاه کردند و راهی آرامگاه ابدی بزرگ رهبر نهضت ملی ایران شدند. از دانشگاه که بسوی میدان آزادی راه می افتادی، حضور مصدق را در فضای شهر حس میکردی. تصویرهای گوناگون پیرمرد، در و دیوار شهر را پر کرده بود و بر شیشه ی اتوموبیل ها، همراه تو می آمد . آنچنان که اگر هم نمی دانستی که ۱۴ اسفند سالگرد مرگ مصدق است، می فهمیدی که روز باید روز مصدق باشد.  

و براستی دیروز ، روز مصدق بود از میدان آزادی که گذشتیم و راه احمدآباد را در جاده قزوین پیش گرفتیم در انبوه اتوموبیل های کوچک و بزرگ غرق شدیم . در راه اینجا و آنجا ، پاسداران مسلح که کنترل رفت و آمد را بر عهده داشتند ، ایستاده بودند و پشت بلندگوهای دستی شان فقط می گفتند : « احمد آباد … مستقیم … » هر چه بیشتر پیش می رفتیم، عاشقان مصدق را بیشتر می دیدیم. و در تقاطع اتوبان قزوین با جاده ی قزوین، آنجا که راه بندانی بود به مراتب بزرگتر از راه بندان های بزرگ تهران، دانستیم که باید در احمد آباد خیلی خبرها باشد.

جاده ی قزوین را که یکطرفه شده بود ، آهسته و آرام پیمودیم. در راه هر جا که آبادی یی بود، مردم به کنار جاده آمده بودند و انبوه ماشین ها را تماشا میکردند و بچه ها که از مدرسه زودتر تعطیل بودند، مشت های گره کرده شان را بلند کرده بودند و فریاد می زدند : مصدق … مصدق … روح تو شاد باشد

ساعت به یازده رسیده بود که جاده ی باریک احمدآباد نمودار شد . جاده ی ممنوعه ای که سالیان سال، حتی عبور احمدآبادی ها را هم از آن زیر نظر داشتند. و دیروز برای احمدآباد و احمدآبادی ها روز دیگری بود. حاشیه ی جاده ی ممنوعه را اتومبیل ها پارک کرده بود و سیل جمعیت بود که پیاده راه قلعه را در پیش گرفته و با شعارها و درودهای گوناگون در ستایش از رهبر نهضت ضد استعماری ایران ، بسوی روستای فراموش شده در حرکت بود. جمعیت آنقدر زیاد بود که حتی راه رفتن در جاده را نیز دشوار می ساخت. پس برای رسیدن به آرامگاه رهبر بزرگ، باید راهی دیگر می یافتند. جمعیت به بیابان زد، به زمین های شخم خورده ی کشاورزان و هر جای دیگر که می توانست شوق دیدار خانه ی ابدی مصدق را زودتر برآورده کند، از دور که چشم می انداختی ، جمعیت چون سپاهی در پیش بود ،سپاهی که می آمد تا به پیشاهنگ آزادی بپیوندد.

احمدآباد هرگز چنین جمعیتی به خود ندیده بود. دیروز روستایی که سالهای سال در پس هاله ای از فراموشی پنهان شده بود، تولدی دیگر یافت. کانون آزادی و آزادیخواهی شد و همه ی تاریکی های گذشته را که دیوها بر سرش انداخته بودند، با خنجر مبارزه درید. به قلعه رسیدیم. میان جمعیت بودیم و چشم به پشت بام های کاهگلی داشتیم و احمد آبادی های بهت زده که جمعیت ما را با خود به قلعه برد. یادمان آمد که حدود دو ماه پیش که با دلهره از هجوم دژخیمان، خودمان را به قلعه ی احمدآباد رساندیم، درها بسته بود و سکوت بر روستا حکمفرما. آنروز حرفهای زیادی با پیشکار « آقا » زدیم و چه دشوار توانستیم راضی اش کنیم تا درهای قلعه را برویمان بگشاید تا بر بالین رهبر بزرگ برویم و از آرامگاهش برای مردم بنویسیم و دیروز سیل جمعیت بود که ما را با خود به درون قلعه آورده بود. (۲)

متن سخنرانی

 گزیده سخنرانی مسعود رجوی در دوازدهمین سالگرد زنده یاد دکتر محمد مصدق در احمد آباد - ۱۴ اسفند ۱۳۵۷                    

« به‌نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران

وبه نام رهبر فقیدی که در این‌جا آرمیده‌است. رهبری استوار، سرسخت و سازش‌ناپذیر که نخستین بار درس مبارزه با استعمار را در مکتب او آموختیم. آن‌که در میهن خود غریب و در خانه‌اش در تبعید و در عین زنده بودن، چونان شهید به‌سر برد. از این‌رو جای آنست که بدواً خالصانه‌ترین درود انقلابی خود را نثار این آموزگار جنبشهای بزرگ ضداستعماری ملل اسیر و در زنجیر جهان کنیم؛ و همچنین درود بفرستیم به شهید پرافتخار – وزیر خارجه قهرمان دکتر محمد مصدق – شهید دکتر حسین فاطمی، قهرمان ملت ایران؛ و نیز درود بفرستیم به شهدای پرافتخار سی‌ام تیر… به همین مناسبت از کلمات تاریخی خود دکتر مصدق یاری می‌گیریم و درود بفرستیم باز هم به همه کسانی بقول خود او «.... در سیاست مملکت اهل سازش نیستند و تا آنجا که بتوانند مرد و مردانه می‌ایستند و یکدندگی به‌خرج می‌دهند».... و درود می‌فرستیم باز هم به کسانی که بقول خود ایشان».... در راه آزادی و استقلال ایران عزیز از همه چیز خود می‌گذرند»..... چیزی که ما می‌خواهیم این است که: مبادا اشتیاق توده‌های مردم نسبت به اسلام، به یأس و دلسردی منتهی شود! خلاصه این‌که ما می‌گوییم: جمهوری اسلامی بله! ولی سوء استفادهٔ ارتجاعی از اسلام نه

بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران

و به‌نام رهبر فقیدی که در اینجا آرمیده است. رهبری استوار، سرسخت و سازش ناپذیر که نخستین بار درس مبارزه با استعمار را در مکتب او آموختیم. آن که در میهن خود غریب و درخانه‌اش در تبعید و در عین زنده بودن، چونان شهید به‌سر برد.

از این رو جای آنست که بدواً خالصانه‌ترین درود انقلابی خود را نثار این آموزگار بزرگ جنبشهای ضداستعماری ملل اسیر و در زنجیر جهان کنیم و همچنین درود بفرستیم به شهید پرافتخار – وزیر خارجه قهرمان دکتر مصدق – شهید دکتر حسین فاطمی، قهرمان ملت ایران و نیز درود بفرستیم به شهدای پرافتخار سی‌ام تیر. 

بهمین مناسبت از کلمات تاریخی خود دکتر مصدق کمک می‌گیریم و درود می‌فرستیم باز هم به همه کسانی که بقول خود او «... در سیاست مملکت اهل سازش نیستند و تا آنجا که موفق شوند مرد و مردانه می‌ایستند و یکدنگی بخرج می‌دهند... »

و درود می‌فرستیم باز هم به کسانی که بقول خود ایشان «... در راه آزادی و استقلال ایران عزیز از همه چیز خود می‌گذرند... » 

مسعود رجوی - برخیز ای پیشوا و رشد نونهالی را که با خون دل آبیاری کرده بودی ببین

بنابراین این پیشوای فقید را مخاطب قرار می‌دهیم: برخیز ای پیشوای عزیز و رشد نونهالی را که با خون دل آبیاری کرده بودی، بچشم بنگر. بنگر که نهال حق‌طلبی و آزادی چگونه می‌رود تا هم‌چون درختی طیب در سراسر این میهن سایه گسترد. « کشجره طیبه اصلها ثابت وفرعها فی السماء توتی اکلها کل حین باذن ربها »

همچون درختی پاکیزه با ریشه‌ای استوار در دل فرد فرد مردمان این میهن که به آسمان، شاخ و برگ کشیده و هرازگاهی باذن پروردگار تکامل بخش خود، میوه می‌دهد.

پس برخیز ای پیشوای گرامی و ببین چگونه نمایندگان تمامی اقشار و طبقات مردم ایران بر مزارت از کران تا بکران گرد آمده‌اند تا خاطره و راهت را گرامی دارند.

2-         https://www.enghelabe- سخنرانی آیه الله طالقانی بر مزار مصدق ۱۴ اسفند ۱۳۵۷

3- https://leader.mojahedin.org/i/news/106554 سخنرانی مسعود رجوی برسر مزار مصدق ۱۴ اسفند ۱۳۵۷

منابع

  1. سایت سازمان مجاهدین سخنرانی مسعود رجوی