کاربر:Kave/صفحه تمرین

از ایران پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۱۸ فوریهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۰۹:۵۹ توسط Kave (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

محمد‌حسين نقدي

محمد‌حسين نقدي عضو و نماينده شوراي ملي مقاومت در ايتاليا در ساعت9.30 روز 25اسفند1371 در حالي‌كه عازم محل كارش بود در ميدان البا رم توسط دو تروريست كه سوار بر يك موتور بودند مورد سوء‌قصد قرار گرفت

محمد‌حسين نقدي در تيرماه 1360 به‌عنوان كاردار سفارت رژيم در ايتاليا منصوب شد، اما 8 ماه بعد يعني در اسفند 1360 وي سفارت را ترك و به صفوف مقاومت ايران پيوست و عضو هيأت نمايندگي شوراي‌ملي مقاومت در ايتاليا و سپس از سال63 نمايندهٌ مسئول شورا در اين كشور شد.

زندگینامه

محمدحسین نقدی، در پنجم فروردین ماه ۱۳۳۰ در یزد متولد شد. پس از پایان تحصیلات دبیرستانی, در رشته زمین شناسی دانشگاه شیراز به تحصیلات خود ادامه داد. در دوران دانشجویی, که مقارن با سالهای آخر دهه ۴۰بود, چندین بار به خاطر اعتراضات دانشجویی و هواداری از جنبش انقلابی دستگیر و زندانی شد. [۱]

پس از تحصیلات دانشگاهی, مدتی  در شرکت نفت کار کرد و پس از آن, در سال ۵۰, به سازمان انرژی اتمی منتقل شد.

در سال ۵۷, او در زمینه تحقیق برای شناسایی و استخراج معادن اورانیوم به کار مشغول بود. در سال ۵۹ با استفاده از یک بورس تحصیلی به ایتالیا رفت و در مدرسه مدیریت میلان دوره تخصصی عالی را به پایان رساند.

پس از بازگشت از ایتالیا, در اوایل سال ۶۰, به استخدام وزارت خارجه درآمد و به عنوان کاردار سفارت ایران در رم, به کار مشغول شد. پس از فرارسیدن ۳۰خرداد۶۰ به شورای ملی مقاومت پیوست. او سالها نماینده شورا در ایتالیا بود و در مهرماه ۱۳۷۰ به عضویت شورا درآمد.

فتوای ترور نقدی

پيوستن نقدي به شوراي‌ملي مقاومت جرمي بود كه خميني هيچ‌گاه آن را فراموش نمي‌كرد، به همين خاطر در خرداد سال61 شخصاً فتواي قتل او را صادر كرد. اين موضوعي است كه در پروندهٌ قضايي نقدي از سوي مقامات امنيتي ايتاليا نيز مورد تأييد قرار گرفته است.

از همان ابتدا واحد اطلاعات سپاه و اطلاعات نخست‌وزيري مسئوليت اجراي اين ترور را به‌عهده گرفتند. بعداز تشكيل وزارت اطلاعات، معاونت خارجي اين وزارتخانه به رياست آخوند حجازي براي اجراي اين جنايت هولناك مأمور شد.

در سال61 شماري از مزدوران اطلاعاتي سفارت از جمله فردي به‌نام مهدي مقدم سامان در خيابان به شهيد نقدي حمله‌ور شدند كه با عكس‌العمل او و همسرش مجبور به فرار از صحنه شدند.

ترور

اعزام تيم ترور

در سال66 آخوند علي اصغر حجازي (رئيس معاونت خارجي وقت وزارت اطلاعات) و معاون او سعيد امامي طرح ترور را تهيه و چندين بار اقدام به شناسايي كردند ولي با كشف به ‌موقع اين تصميمات توسط مقاومت، طرح با شكست مواجه شد. 

يك بار ديگر در اسفند سال67 وزارت اطلاعات در صدد اجراي اين طرح بر آمد و به اين منظور براي تروريستي به‌نام حميد پرنده (متولد سال1340 در تهران) به‌عنوان ديپلومات از دولت ايتاليا تقاضاي پذيرش كردند. اما مقامات امنيتي ايتاليا به‌رغم اصرار سفير رژيم با تقاضاي ويزاي او موافقت نكردند. از اين رو اجراي طرح بار ديگر به تعويق افتاد.

بعداز مرگ خميني شوراي عالي امنيت رژيم كه براي ادامهٌ حيات رژيم بيش از زمان خميني نياز داشت مخالفينش را از سر راه بردارد، ليستي از اين مخالفين را براي ترور مشخص كرد. بعداز اين تاريخ، ليست شخصيتهايي كه كانديداي ترور شدن بودند، هر روز افزايش مي‌يافت. در اين ليستها اسامي افراي مانند دكتر صالح رجوي، محمدحسين نقدي، هادي مهابادي، محمد محدثين، جلال گنجه‌اي، منوچهر هزارخاني، عباس داوري، پرويز خزايي و ابوالقاسم رضايي به چشم مي‌خورد.[۲]

طرح ترور نقدي بعد از ترور دكتر كاظم رجوي 

روز 4خرداد سال69 يك نفر ناشناس با منزل آقاي نقدي تماس گرفت و با زبان ايتاليايي ولي با لهجهٌ خارجي گفت كه مي‌خواهد با خانم نقدي صحبت كند. آقاي نقدي خود گوشي را بر مي‌دارد. تلفن‌كننده كه متوجه مي‌شود جواب دهنده خود آقاي نقدي است به فارسي مي‌گويد: «مي‌خواستم به همسرت بگويم كه حكم صادره از جانب خميني مورخ خرداد 1361 فعال شده است و به‌زودي به اجرا گذاشته خواهد شد» .  اعزام تيم ترور خوشكوش  و منصور آهني در فروردين سال71 اكبر خوشكوش از  تروريستهاي وزارت اطلاعات به‌همراه منصور آهني كه براي ترور محمد‌حسين نقدي به ايتاليا آمده بودند با 30هزار دلار اسكناس تقلبي و يك‌سري مدارك توسط پليس ايتاليا دستگير شده و هر دو نفر اخراج شدند. خوشكوش كه پاسپورت ديپلوماتيك داشت به تهران رفت و آهني به كانادا رفت و توسط پليس اين كشور دستگير شد. 

اكبر خوشكوش كيست؟ اكبر خوشكوش مشاور عملياتي سرمدي معاون وقت امنيت وزارت اطلاعات (جانشين سعيد امامي) در زمان دري نجف‌آبادي بود. وي از لمپنهاي ياخچي‌آباد تهران و از دو ستان سعيد حجاريان و عباس عبدي است. وي از بهمن سال57 با سعيد حجاريان در كميته‌هاي ضد‌مردمي به‌فعاليت پرداخت و از سال1358 از كساني بود كه حملات باندهاي چماقدار عليه مجاهدين را در تهران سازمان مي‌داد. از بهمن59 در كميتهٌ نازي‌آباد شكنجه و بازجويي از هواداران مجاهدين را شروع كرد و بعد‌از 30خرداد از شكنجه‌گران زندان اوين شد. به توصيهٌ لاجوردي بعداز تشكيل وزارت اطلاعات خوشكوش به اين وزارتخانه منتقل شد و در تيمهاي ضربت (تروريستي) معاونت خارجي قرار گرفت. در قتلهاي زنجيره‌يي فاش شد: «اكبر خوشكوش از ‌جمله كساني است كه در وزارت اطلاعات به ‌«فرنگي كاري» معرو ف هستند و در ترورهاي خارج كشور دست دارد». 

منصور آهني كيست؟ منصور آهني عضو تيمهاي ترور وزارت اطلاعات است كه در سال70 به كانادا فرستاده شد و متقاضي پناهندگي شد. رژيم در صدد بود از امكانات پناهندگي براي كارهاي تروريستي خود در خارج استفاده كند.

چند سال بعد روزنامهٌ گلوب اندميل كانادا در21 آذرماه77 نوشت: «شش سال پيش منصور آهني تلفني از مربي سابقش رئيس جوخهٌ آدمكشي ايران دريافت كرد. تماس تلفني از ايران درست چند هفته پس از اين كه منصور آهني رسماً در دادگاهي در تورنتو درخواست پناهندگي كرده بود صورت گرفت.

تاآن زمان آقاي آهني كه توسط يك شاخهٌ ويژهٌ دولت ايران براي كشتن آموزش ديده بود در آپارتماني در دان ميلز با همسرش و دو مردي كه در مركز پناهندگان ملاقات كرده بود، مستقر شده بود. او در برگركينگز در مركز تورنتو همبرگر درست مي‌كرد.  تلفن كننده فارسي حرف مي‌زد. او گفت جاي آقاي آهني خالي است و مي‌خواهد او را دوباره در اروپا در جايي دنج ببيند. تلفن‌كننده نيازي نداشت خود را معرفي كند. او صدا را مي‌شناخت. او علي‌اكبر بود كه براي سرويسهاي اطلاعاتي غربي تحت نام اكبر خوشكوش شناخته مي‌شود. آقاي خوشكوش در ايران معروف بود. او رئيس جوخه‌هاي قتل در خارج بود.

هفت سال پيش در تهران او به آقاي آهني آموزش داده بود كه چگونه از موشك‌انداز دستي استفاده كند و چگونه از يك اتومبيل در حال حركت بيرون بپرد و چهار گلوله به قلب و يكي به مغز يك مرد خالي كند و بعد دوباره سوار اتومبيل شود. آقاي آهني كه پنج ماه قبل از آن در اكتبر1991 به كانادا آمده بود گفت: من پول و پاسپورت ندارم. آقاي خوشكوش گفت كه برايش پول مي‌فرستد تا يك پاسپورت تقلبي بخرد. بنابراين آقاي آهني طرحهاي ملاقات مخفيانه در اروپا را شروع كرد».

تلاش براي فرستادن ترويست در پوش ديپلمات  بعداز شكست تيم خوشكوش، رژيم آخوندي تصميم گرفت به‌رغم اين‌كه وزارت‌خارجهٌ ايتاليا در اسفند67 با دادن ويزاي ديپلوماتيك به حميد پرنده مخالفت كرده بود، مجدداً براي او در خواست ويزا كند.  پرنده از ژانويهٌ1988 تا ژوئن1990 به‌عنوان مسئول رمز در سفارت رژيم در بن خدمت كرده بود.  مقامات آلماني او را در طول مقطع ياد شده يك مقام مهم سرويسهاي اطلاعاتي رژيم ارزيابي كرده و در رابطه با فعاليتهاي تروريستي به او مظنون بودند.  در 23تير71 وزارت‌خارجهٌ ايتاليا درخواست ويزاي ديپلوماتيك پرنده را به‌عنوان ديپلومات سفارت رژيم در رم رد كرد. ارگانهاي امنيتي به‌دليل «ظن مشاركت در فعاليتهاي تروريستي و تهديداتي كه براي امنيت كشور مي‌تواند داشته باشد» با اعطاي ويزا به او مخالفت كردند. وزارت‌خارجهٌ ايتاليا در اواخر شهريور71  يك بار ديگر عدم موافقتش با حضور پرنده در خاك ايتاليا را به رژيم اطلاع داد.

مسافرت يك‌روزهٌ پرنده به ايتاليا در تاريخ 3آذر71 حميد پرنده با پاسپورت ديپلوماتيك به شمارهٌ 008625 براي يك مأموريت اعلام‌نشده وارد رم شد و همان روز در ساعت23.45 از فرودگاه رم به تهران بازگشت.

اصرار مجدد رژيم براي ويزاي پرنده  وزارت اطلاعات از ولايتي خواست به فشار ديپلوماتيك براي دريافت ويزا براي پرنده متوسل شود.  اين‌بار براي پرنده به‌عنوان يكي از نفرات نزديك و مورد اعتماد ولايتي از دولت ايتاليا تقاضاي ويزاي ديپلوماتيك شد و به سفير ايتاليا در تهران گوشزد كردند كه ولايتي عدم موافقت با اين ويزا را به عدم اعتماد به خودش تفسير خواهد كرد و ناچار به‌عمل متقابل مي‌شود. به‌رغم اين اصرار ارگانهاي ذيربط امنيتي در ايتاليا هم‌چنان با ورود پرنده به ايتاليا مخالفت كردند. اما وزارت‌خارجهٌ ايتاليا با طرح اين موضوع كه ندادن ويزا به پرنده به روابط دو كشور ضربه مي‌زند خواهان تجديد‌نظر در تصميم ارگانهاي امنيتي شد و بالاخره در اوايل ديماه71 با ويزاي ورود براي وي موافقت كردند.

ورود پرنده به ايتاليا و مخفي شدن او در روز 18ديماه71 حميد پرنده با پاسپورت ديپلوماتيك شمارهٌ010236 وارد رم شد، او به مقامات ايتاليا آدرس «سفارت جمهوري اسلامي ايران» را به‌عنوان محل سكونت خودش داد، ولي چنان‌كه در پرونده منعكس است تا 27اسفند يعني دو روز بعداز ترور، ارگانهاي امنيتي ايتاليا هيچ اطلاعي از وي نداشتند. 

سفير رژيم در ايتاليا در هفتهٌ اول اسفند براي توجيه طرح ترور به تهران احضار شد و بعد‌از توجيه به ايتاليا باز‌گشت.

در 11اسفند71 خامنه‌اي طي حكمي سرهنگ مزدور محمدرضا نقدي (پسر عموي شهيد محمد حسين نقدي) را با اعطاي درجهٌ سرتيپ دوم، به سمت فرماندهٌ حفاظت نيروي انتظامي منصوب كرد. 

تكميل تيم ترور در 18اسفند71 دو تروريست به‌نامهاي حسين نيسوي و احمد كلامي وهجابادي وارد رم شدند و مستقيماً به نزد پرنده رفتند.  اين دو نفر در تاريخ 27اسفند71 يعني 2روز بعداز ترور، رم را ترك كردند. حسين نيسوي 35 - 40 ساله، متولد اصفهان و از شكنجه‌گران اوين  و نفر مورد اعتماد محسن رضايي است.

طرح فريب نيروهاي امنيتي ايتاليا

در ۱۹اسفند۷۱ یک هیأت ۷نفره تحت پوش مسئولین وزارت راه و ترابری رژیم برای یک بازدید آموزشی از امنیت سیستمهای گمرکی فرودگاه رم، وارد ایتالیا شدند. این بازدیدها در روزهای ۲۰ و ۲۱اسفند بود و این هفت‌نفر در هتل «سات لیت» شهرک اوستیا در نزدیکی رم تا روز ۲۵اسفند جا رزرو کرده بودند. اما عملاً به جز یک نفر از آنان بقیه تا سه روز پس از ترور نقدی یعنی ۲۸اسفند در رم ماندند. تحقیقات بعدی مقاومت ایران نشان داد که ۵نفر از اعضای این هیأت از کادرهای وزارت اطلاعات بوده‌اند که برای اجرای یک طرح فریب به ایتالیا آمده بودند. اسامی این هیأت عبارت بود از:

۱-    محسن منتظریان، متولد ۱۳۳۰باختران، از وزارت اطلاعات

۲-    یحیی‌محمود سیاه‌بازی‌راشکان از وزارت اطلاعات

۳-    غلامحسین سرکیل، متولد ۱۳۳۲زرند، از وزارت اطلاعات

۴-    سرگرد قدرت‌الله رضایی متولد۱۳۲۷ قزوین، از وزارت اطلاعات

۵-    سرهنگ حسن‌اشرف محمد خوزانی متولد ۱۳۳۱نجف‌آباد، از وزارت اطلاعات

۶-    محمد رضا خداشناس دستجردی

۷-    منصور نامور

این ۷نفر روز ۲۵اسفند، بین ساعت ۸ تا ۹صبح ساعتی قبل از ترور نقدی، از هتل پیاده بیرون آمده و هر‌کدام به یک سمت شهر رفتند تا توجهات پلیس ایتالیا را به‌خود جلب کنند و در نتیجه انرژی کمتری متوجه حفاظت شهید نقدی بشود.

شناسایی عملياتي

خانم مورونی (همسر شهید نقدی) بعداز شهادت نقدی گزارش کرد که در ۲۲اسفند۷۱ همراه نقدی در کوچهٌ محل اقامتشان متوجه می‌شوند که دو نفر که خیلی شبیه به ایرانیها بودند آنها را تحت‌نظر دارند. یکی از آنها که ریش داشت یک دوربین به گردنش آویزان بود. تحقیقات بعدی نشان داد که این فرد حمید پرنده بود.

جنایت تروریستی ۲۵اسفند۷۱  روز ۲۵اسفند۷۱ حوالی ساعت۹.۳۰ در میدان «البا» دو فرد که لباس مبدل به‌تن داشتند و سوار بر یک موتور بودند به ماشین آقای محمدحسین نقدی نزدیک می‌شوند و به‌طرف او شلیک می‌کنند و نقدی قبل از رسیدن به بیمارستان به شهادت می‌رسد.

سلاح مورد استفاده در قتل، بعدازظهر همان روز، در یک سطل آشغال در خیابان مونته روکتا پیدا شد. سلاح یک اسکورپیون کالیبر۷.۶۵، مجهز به صدا خفه کن بود و شماره سریالش پاک شده بود.

شناسایی حمید پرنده  به‌عنوان قاتل اصلی

بعداز ترور نقدی، وقتی پلیس یک آلبوم عکس را که شامل ۱۴۰عکس بود به خانم مورونی نشان داد، وی عکس شماره۳۰ را به‌عنوان فردی که در ۲۲اسفند به‌همراه یک نفر دیگر او و آقای نقدی را تحت‌نظر داشت، شناسایی کرد. عکس شماره۳۰ به حمید پرنده تعلق داشت.

بر اساس توضیحات رانندهٌ ماشین آقای نقدی و سایر شهود، چهرهٌ قاتل ترسیم شد. خانم مورونی تأیید کرد که این چهره همان کسی است که سه روز قبل از ترور، او را در نزدیکی منزلشان دیده است.

این همان چهرهٌ پرنده بود. رانندهٌ خودروی آقای نقدی نیز در آلبوم عکسهای پلیس روی عکس پرنده به‌عنوان کسی که بیشترین شباهت را با قاتل دارد، دست گذاشت.

در احضاریهٌ دادستان آمده است: ... اگر پرنده شخصی باشد که توسط خانم مورونی در ۱۳مارس۹۳ (۲۲اسفند ۷۱) با دروبین عکاسی دیده شده و اگر تصویر نقاشی شده قاتل به او شباهت داشته باشد وظیفهٌ پرنده روشن بوده است، اول شناسایی، بعد تعقیب و مراقبت و سپس اجرای قتل به‌کمک افراد مؤمن.

به‌رغم این‌که برای مقامات امنیتی و قضایی ایتالیا نقش حمید پرنده در این ترور جنایتکارانه مشخص بود، اما رژیم خمینی با سوء استفاده از مصونیت دیپلوماتیک او را به تهران برد و به‌عنوان دفتر ولایتی مشغول به‌کار شد.  اعتراف عبدالله نوری وزیر کشور رفسنجانی به ترور  شهید محمد حسین نقدی

روزنامهٌ نیویورک تایمز اول تیرماه۷۲ (۲۲ژوئن۹۳) در مقاله‌یی تحت‌عنوان "ایزولاسیون و ناآرامی واقعی مزاحم ایران است"، که توسط خبرنگار اعزامی این روزنامه، کریس هجز به تهران نوشته شده، می‌نویسد: «از عبدالله نوری وزیر کشور در حالی‌که در یک اتاق مجلل و با پرده‌یی توری و منظره‌یی از تمامی تهران نشسته بود، راجع به قتل ناراضیان ایرانی در خارج کشور سئوال شد. او کشته‌شدگان را محکوم کرد و نه زنده‌ها را. وزیر (عبدالله نوری) با اشاره به رهبران اپوزیسیون نظیر محمدحسین نقدی سفیر سابق ایران در ایتالیا که در رم با اسلحه به قتل رسید، سئوال کرد، آیا این‌گونه افراد تروریست هستند یا نه؟ و اگر کسانی علیه این‌گونه تروریستها دست به‌عمل بزنند، آیا آنها تروریست هستند؟ من فکر نمی‌کنم این‌طور باشد».

عاملان ترور:

پس از چندبار اقدام، در فروردین سال71 دو تروریست رژیم، با دلارهای تقلبی و مجموعه‌یی از مدارک در ایتالیا دستگیر شده و اخراج شدند. یکی از آنها اکبر خوشکوش مشاور عملیاتی سرمدی، معاون وقت امنیت وزارت اطلاعات (جانشین سعید امامی) بود. تروریست دیگر منصور آهنی، عضو تیمهای ترور وزارت اطلاعات بود. رژیم این ترورها را با پشتیبانی سفارتش در ایتالیا و با پوشهای دیپلوماتیک انجام می‌داد.[۳]

یکی از دست‌اندرکاران این ترور حمید پرنده بود که سه سال مسئول رمز در سفارت رژیم در بن بود. وی هم از طرف آلمان هم از طرف ایتالیا مشکوک شناخته شده بود، ولی در روزهای قبل از ترور به رم رفته بود. حمید پرنده در روز 18دیماه71 با پاسپورت دیپلوماتیک شماره 010236 وارد رم شد، او به مقامات ایتالیا آدرس «سفارت جمهوری اسلامی ایران» را به‌عنوان محل سکونت خودش داد.

در 18اسفند 71 دو تروریست به‌نامهای حسین نیسوی و احمد کلامی و هجابادی وارد رم شدند و مستقیماً به نزد پرنده رفتند. این دو تروریست در تاریخ 27اسفند 71 یعنی 2روز بعد از ترور، رم را ترک کردند. حسین نیسوی 35 - 40ساله، متولد اصفهان و از شکنجه‌گران اوین و نفر مورد اعتماد سبزعلی (محسن) رضایی بود.

محاکمه

دادگاه ایتالیا

صبح روز چهارشنبه 21اردیبهشت 84، دادگاه کیفری رم، محاکمه یکی از قاتلان محمد‌حسین نقدی، نماینده شورای ملی مقاومت ایران در ایتالیا را آغاز نمود. محمدحسین نقدی، در اسفندماه 1371 توسط یک گروه از تروریستهای رژیم آخوندی به‌شهادت رسید. 

مقاومت ایران از همان تاریخ، همواره خواستار معرفی عاملان و آمران این جنایت ضدبشری و محاکمه آنان بوده است  

در نخستین جلسه دادگاه که با حضور جمع کثیری از خبرنگاران رسانه‌های  ایتالیایی و بین‌المللی مستقر در رم برگزار گردید، قاضی فرانچسکو آماتو از قضات سرشناس ایتالیا، به‌همراه هفت‌قاضی دیگر، بررسی کیفرخواست مفصلی را که دادستانی ویژه ضدتروریسم ایتالیا در مورد ترور نقدی تنظیم کرده است، آغاز نمود.

در این جلسه وکلای مدافع شاکیان خصوصی، آقایان پائولو سودانی و پروفسور کارلو تائورمینا نماینده مجلس ایتالیا و از برجسته‌ترین وکلای این کشور حضور داشتند.

دادستان ویژه ضدتروریسم ایتالیا آقای فرانکو یونتا در این جلسه‌ی دادگاه، توضیحاتی در مورد کیفرخواست، خطاب به قضات ارائه نمود. پرونده  3000صفحه‌یی که دادستانی ویژه ضدتروریسم در مورد ترور محمدحسین نقدی تدوین نموده است به‌خوبی نقش مستقیم سفارت رژیم و وزارت اطلاعات و دیپلومات‌تروریستهای ايران را در این جنایت برملا می‌سازد. محققان و کارشناسان ایتالیایی از چندین ارگان دولتی این کشور، طی تحقیقات گسترده‌یی که چندسال به‌طول انجامیده است شواهد و اسناد انکارناپذیری در مورد تروریسم رژیم آخوندی و عملکرد آن گرد آورده‌اند.

وکلای مدافع شورای ملی مقاومت ایران در صحبت با خبرنگاران تأکید کردند که برای اولین بار در یک دادگاه اروپایی، یک کارگزار رسمی رژیم ایران به اتهام شرکت در قتل یکی از مخالفان این رژیم، محاکمه می‌گردد.

در این پرونده، دادستانی ویژه ضدتروریسم ایتالیا تأکید می‌کند که ترور نقدی، بخشی از یک کارزار گسترده رژیم ایران برای نابودی فیزیکی مخالفان خود، به‌ویژه اعضای شورای ملی مقاومت ایران، در خارج کشور بوده است. 

جستارهای وابسته

روزنامه تلگراف: ابوطالبی متهم به شرکت در ترور محمدحسین نقدی است

رئیس دادگاه بررسی پرونده قتل محمد حسین نقدی در ايتاليا، فتوای آیت الله خمینی برای قتل مخالفین جمهوری اسلامی را به عنوان مدرک تعیین کننده پذیرفت[۴]

یوتپوب - بیاد شهید سرفراز مقاومت، محمدحسین نقدی[۵]

منابع

  1. شورای ملی مقامت ایران - یادی از محمدحسین نقدی
  2. همبستگي ملي - درباره آمربن و عاملين ترور محمد حسين نقدي
  3. ایران اسرار - ترور نقدی کار کی بود؟[۱]
  4. رادیو فردا - رئیس دادگاه بررسی پرونده قتل محمد حسین نقدی در ايتاليا، فتوای آیت الله خمینی برای قتل مخالفین جمهوری اسلامی را به عنوان مدرک تعیین کننده پذیرفت
  5. یوتیو‍ - بیاد شهید سرفراز مقاومت، محمدحسین نقدی

شکرالله پاکنژاد

شکرالله پاکنژادفعالیتهای خودرا از مبارزات ملی و دانشجوئی اواخر سالهای ۱۳۳۰ و اوایل ۱۳۴۰ خورشیدی شروع و در سال ۱۳۴۹ همراه رفقایش بنام گروه فلسطین روانهٔ زندان شد. مقاومت و مبازرات این انقلابی بزرگ در زندانهای ساواک، بحث و مبارزهٔ تئوریک با جریانات گوناگون در زندان و دفاعیات او در دادگاهای رژیم شاه جزء بخشهای درخشان جنبش خلقهای ایران برای آزادی و دموکراسی و برابری است.

شکرالله پاک‌نژاد، با اعتقاد به مبارزه مسلحانه دست به ایجاد تشکل و هسته‌ای برای آغاز مبارزه قهرآمیز با رژیم شاه زد. این هسته که به گروه فلسطین معروف شد یکی از نخستین تلاش‌ها برای سازماندهی مقاومت مسلحانه علیه رژیم شاه بود. پاک‌نژاد در سال ۱۳۴۸ بهنگام خروج از ایران به منظور پیوستن به جنبش فلسطین توسط ساواک شاه دستگیر شد و تحت شکنجه قرار گرفت.

زندگینامه

شکرالله پاک نژاد در خانواده یی فقیر در دزفول متولد شد... در سال 1339 وارد دانشکده حقوق شد... به محض ورود به دانشگاه در موضع جنبش قرارگرفت و به علت فعالیتهای وسیع پیگیری که در امر مبارزه علیه دیکتاتوری شاه از خود نشان داد، به زودی توانست مسئولیتهای مهمی در سازمان دانشجویان وابسته به جبهه ملی به عهده بگیرد. از همان سال تا سال 1342 که او را ازدانشگاه اخراج کرده و به سربازخانه گسیل داشتند، یک لحظه دست از مبارزه نکشید. بارها بازداشت شد و به زندان افتاد؛ بارها مورد شکنجه وحشیانه مأمورین قرارگرفت ولی هیچگاه ناامید نشد و از اعتقاد خود برنگشت. او به نیروی لایزال خلق ایمان داشت و همین امر بود که او را در هر شرایطی به مبارزه وا می داشت... در مبارزه به خاطر مردم از همه چیز خود می گذشت و هیچ چیز جز حقّانیت آنها برایش مهم نبود. در تظاهرات اول بهمن 1340 که مأموران ساواک و کماندوهای چترباز، وحشیانه، به دانشگاه هجوم بردند، به قصد کشت او را زدند، به طوری که بعداٌ ناچار شدند خود پیکر تقریباٌ نیمه جانش را به بیمارستان برسانند... عصر همان روز پس از کمی بهبودی نسبی از بیمارستان فرارکرد و از فردای آن روز باز مبارزه را از سرگرفت. در سال 1342 او را به بهانه "اخلال" ازدانشگاه اخراج کرده و به سربازخانه فرستادند... دو سال ناراحتی و مشقّت و شنیدن هزاران توهین و ناسزا از فرماندهان سربازخانه، نه تنها تزلزلی در روحیه او به وجود نیاورد، بلکه او را آبدیده تر و آگاه تر و مصمّم تر ساخت... در سال 1347 از دانشکده حقوق، رشته علوم سیاسی فارغ التحصیل شد... در زمستان سال 1348، او و گروهی از همرزمانش تصمیم گرفتند برای ... کسب دستاوردهایی از تجربیات انقلاب فلسطین، مستقیماٌ در مبارزه مردم آن سامان... شرکت کنند...» (باختر امروز، شماره 8، سال اول، دوره چهارم، بهمن 1349).

شکرالله پاک نژاد (که دوستانش او را «شکری» صدا می زدند) و افراد گروهی که با او همراه بودند، به جز چند تن، در ديماه سال 1348، به هنگام خروج غيرقانوني از مرز شَلمچه (خرمشهر)، براي پيوستن به رزمندگان فلسطيني دستگير و زنداني شدند. از اين رو،  «گروه فلسطين» نام گرفتند. «ساواك... با ياري جستن از خدمات بي شائبه توده يي ها و در  راٌس آن روز آنان آقاي (عباس) شهرياري (به اصطلاح مرد هزار چهره) و با استفاده از اطلاعاتي كه يكي از رابطين گروه پس از دستگيري داده بود» توانست آنها را به هنگام عبور از مرز شلمچه (خرمشهر) دستگير و زنداني كند. 

تشکیل گروه

      «گروه فلسطين» گروهي يكپارچه نبود، بلكه شامل چند گروه كوچک و شماري از چهره هاي مبارز دانشجويي بود كه  داراي تمايلات ماركسيستي بودند و نقطه وحدت آنها، باورشان به ضرورت مبارزه مسلّحانه، به عنوان تنها شيوه ممكن مبارزه در شرايط اختناق شديد پس از سركوبي قيام 15خرداد1342 بود كه راه هرگونه مبارزه مسالمت آميز و سياسي را بسته بود.

 اولین تلاش برای سازماندهی مقاومت مسلحانه علیه رژیم شاه

شکرالله پاک نژاد فعالیتهای خودرا از مبارزات ملی و دانشجوئی اواخر سالهای سی و اوایل ۴۰ شمسی شروع و درسال ۴۹ همراه رفقایش بنام گروه فلسطین روانهٔ زندان شد. مقاومت و مبازرات این انقلابی بزرگ در زندانهای ساواک ، بحث و مبارزهٔ تئوریک با جریانات گوناگون در زندان و دفاعیات پرشور او در دادگاهای رژیم شاه جزء بخشهای درخشان جنبش خلقهای ایران برای آزادی و دموکراسی و برابری است.

شكرالله پاك نژاد، با اعتقاد به مبارزه مسلحانه دست به ایجاد تشكل و هسته‌ای برای آغاز مبارزه قهرآمیز با رژیم شاه زد.

در واقع این هسته كه به گروه فلسطین معروف شد اولین تلاش برای سازماندهی مقاومت مسلحانه علیه رژیم شاه بود. پاک نژاد در سال ۱۳۴۸ بهنگام خروج از ایران به منظور پیوستن به جنبش فلسطین توسط ساواك شاه دستگیر شد و تحت شكنجه‌ قرار گرفت.

تفکر «جنبشی» و «جبهه»ای و اَنچه به نام «جنبش ملی‌» و «جبههٔ دمکراتیک» و... طرح می شود پیش تر با تفاوت هائی با مضمون «مصدق»ی اش،از سوی شکرالله پاک نژاد طرح شد، که درراه تحقق آن نیز جان داد.

او شعور سياسي اجتماعي جنبش آزاديخواهي مردم ايران بود.

 دفاعیات پرشور شکرالله پاک نژاد

دفاعیات شكرالله پاكنژاد سند دادخواهی مردمی بود که به آنها عشق می ورزید . این دفاعیه شورانگیز نام پاک نژاد را در سراسر ایران بر سر زبان مردم انداخت.

ژان پل سارتر نویسنده ترقیخواه فرانسوی متن كامل دفاعیات شکرالله پاک نژاد را بطور كامل در مجله خود به نام عصر جدید چاپ كرد. او را بخاطر همین دفاعیات، ابتدا به اعدام محكوم گردند اما رژیم شاه، تحت فشارهای بین‌المللی مجبور شد حكم اعدامش را به حبس ابد تبدیل كند. با اوجگیری مبارزه مردم علیه نظام سلطنتی، شکری نیز از زندان آزاد شد. او ۹ سال در زندان شاه بود. آیه الله منتظری و آیه الله طالقانی از او به نیکی یاد می‌کردند. پاك نژاد پس از پیروزی قیام ضدسلطنتی از مؤسسین جبهه دمكراتیك ملی ایران بود، وی در مرداد سال ۶۰، بار دیگر به اسارت درآمد و در اواخر ماه آذر همان سال تیرباران شد.

دفاعیه پاک نژاد چگونه به دست مردم رسید ؟

کرامت الله دانشیان دوست نزدیکی داشت به نام یوسف آلیاری. یوسف آلیاری دانشجوی دانشگاه ملی بود. او بعد از انقلاب با اسیرکُشی های سال ۶۷ اعدام شد، یوسف در زندان شاه تمام دفاعیه پاک نژاد را ریزنویسی کرد و در پلاستیک کوچکی گذاشت، سپس قورت داد و از زندان بیرون آورد.

کرامت الله دانشیان ـ شکرالله پاک نژاد

مبارز دلیر کرامت الله دانشیان ;i مثل بسیاری از زندانیان، تحت تاثیر مقاومت پاک نژاد بود& یکبار درسلول شماره ۱۶ زندان اوین بکمک ُمرس با وی حرف می‌زند و از جمله می‌نویسد: هوا دلپذیر شد گل از خاک بر دمید، پرستو به بازگشت بزد نغمه امید . به جوش آمده ست خون درون رگ گیاه ... شکرالله پاک نژاد در نوشته ای با عنوان «دفاع از مردم در برابر دیکتاتور»، که اوايل انقلاب در مجموعه ای با عنوان «فرهنگ نوین» چاپ شده به این موضوع اشاره کرده است.

بخشهایی از دفاعیه شکرالله پاک نژاد

اصل ۷۴ متمم قانون اساسی مقرر می دارد که هيچ محکمه ای ممکن نيست منعقد گردد مگربه حکم قانون. پس وقتی که قانون اساسی تشکيل محکمه ای را ممکن نمی داند مگربه حکم قانون به طريق اولی ممکن نيست محکمه ای تشکيل شود که مغايربا قانون اساسی باشد. حال ببينيم جلسه امروز مرکب ازچه کسانی است؟

من اسامی همه آقايان حاضردراين جلسه را مشخصا قيد می کنم که ازلحاظ ثبت درپرونده معلوم باشد که حتی يک تماشاچی دراين جلسه نيست. متهمين آقايان (مسعود بطحائی- احمد صبوری- ناصرکاخسار- ناصررحيم خانی- عبدالله فاضلی- هاشم سگوند- هدايت الله سلطان زاده- عبدالرضا نواب بوشهری- بهرام شالگونی- داود صلحدوست- سلامت رنجبر- محمد رضا شالگونی- ابراهيم انزابی نژاد- محمد معزز- ناصرجعفری- فرشيد جمالی- فراد اشرفی و شکرالله پاک نژاد- بعلاوه- آقای رئيس دادگاه- آقايان قضاوت- آقای دادستان- آقای منشی و آقايان درجه داران و سربازان.

خواهش می کنم اگرصورت جلسه ای هست که محکمه تصميم برغيرعلنی بودن خود گرفته است، هم اکنون قرائت شود تا درصورت جلسه تشکيل دادگاه قيد شود... بنابراين وقتی اصل ۷۶ متمم قانون اساسی اجرا نشود و حقی که قانون اساسی اعطا نموده رعايت نگردد و جلسه ای بدون حضورتماشاچی تشکيل شود بنا به صراحت اصل ۷۶ متمم قانون اساسی چنين جلسه ای محکمه نيست و اين که من دراظهاراتم گفتم "جلسه" و نگفتم "دادگاه" يا محکمه برای تبعيت ازاصل ۷۴ و ۷۶ قانون اساسی است.

واضعين قانون اساسی برای اين که درتفصيرات سياسی، دولت ها نتوانند روی اقدامات غيرقانونی خود سرپوش گذاشته و روشنفکران را بدون اطلاع مردم دسته دسته بدون سروصدا در دادگاههای دربسته محاکمه و محکوم نمايند، درقانون اساسی و متمم آن تاکيد خاص کرده است. برای من و همه مردم آزادی خواه ايران و جهان که می دانند چگونه قانون اساسی درصورت لزوم سوء تعبيرمی شود روشن است که اصولا حکومت ايران معتقد است که درايران هيچ کس به اتهام سياسی نه بازداشت می شود و نه محاکمه می گردد. من و صدها جوان ديگر نظير کسانی که دراين جلسه دررديف متهمين نشسته اند و مسلما از نظر آزادی خواهان جهان باعث افتخار ملت ما هستند، به نظراين دستگاهها جانيانی هستيم که به مجازات های جنائی محکوم می شويم. اين همه ظلم و ستم، اين همه شکنجه و آزارها که درمورد تمام افراد اين پرونده انجام شده، از صحه گذاشتن بصلاحیت محاکم نظامی برای رسیدگی باتهامات سیاسی یا اتهامات مربوط به طرز تفکر و انديشه انسانی سرچشمه می گيرد. من اعلام می کنم که اگر تقصيری متوجه من باشد آن تقصير سياسی است و بايد محاکمه با حضورهيات منصفه صورت به گيرد. ولی محاکم نظامی اساسا معتقدند که دراين مملکت هيچ کس به اتهام سياسی دستگير و محاکمه نمی شود. بايد بگويم که قانون مجازات مقدمين عليه امنيت و استقلال مملکت که مورد استفاده مراجع نظامی است در ۲۲ خرداد ۱۳۱۰ يعنی ۳۹ سال قبل تصويب شده است. اولين دسته کمونيست های ايران درسال ۱۳۱۶ مشهور به گروه ۵۳ نفربه موجب همين قانون مقدمين برضد امنيت کشور مصوب ۲۲ خرداد ۱۳۱۰ محاکمه و محکوم شدند، ولی نه درمحکمه نظامی بلکه در محکمه جنائی عدليه. حالا از آن تاريخ ۳۳ سال می گذرد و ما را به همان اتهام و بر طبق همان قانون به محاکمه کشانده اند ولی در زير برق سرنيزه مامورين نظامی در دادگاه نظامی- اين است نتيجه و مفهوم پيشرفت مملکت درظرف ۳۳ سال در صيانت حقوق انسانی- دنيا بايد بداند که ما در چه شرائط وحشتناکی زندگی می کنيم که قوه قضائيه مملکت زير سر نيزه خرد شده است و همه زندگی مردم بوسيله ارتش و قوه مسلح حل و فصل می شود و جز دعاوی مربوط به سفته و تعديل مال الاجاره و اتهامات مربوط به کلاه برداری و چک بلامحل، عدليه به کاری اشتغال ندارد. مايه اصلی مشروطيت عدالت است و مردم فکر کردند که با استقرار مشروطيت و با تفکيک قوای سه گانه: مقننه، قضائيه، و مجريه از سيستم حکومت که هميشه "جلاد" ازعناصر اوليه آن بود رهائی خواهند يافت و ديگرهيچ خونخواری نخواهد توانست با اراده شخصی دستور مجازات متهمی را صادر کند. اکنون محاکمه اين جانبان دراين جا به معنی پايمال کردن قوه قضائيه و برهم زدن اصل تفکيک قوای ثلاثه است و اين اقدامات مجازات دارد. درست است که شما پوزخند خواهيد زد که چه کسی جرات مجازات ما را دارد؟ درست است که شما پيش خود خواهيد گفت: "اين، حکومت است که خودش می خواهد چنين بکنيم." اما وظيفه من گفتن حقايق است تا مردم دنيا بدانند درايران که اين همه صحبت ازحقوق بشر و قانون می شود چه می گذرد...

آخرين دفاع:

رياست محترم دادگاه، دادرسان محترم، مامورين سازمان امنيت درسال گذشته عده زيادی از داشجويان و آزادی خواهان ايران را به اتهام اقدام عليه کشور توقيف کرده و پس از شکنجه های وحشتناک قرون وسطائی با پرونده های ساختگی به دادگاه های نظامی اداره دادرسی ارتش فرستادند. شماره کسانی که در دی و بهمن ماه سال گذشته به اتهام همدردی با مردم فلسطين يا همکاری با افراد گروه فلسطين توقيف شدند، ازصد نفر بيشتر بوده که عده ای ازآنان پس از محاکمه محکوم و پس ازانقضای مدت محکوميت آزاد شده يا به سربازخانه ها اعزام گرديدند و بقيه يعنی بيش ازچهل نفر ديگر در زندانهای ساواک بسر می برند. 

شکرالله پاک نژاد بعد از آزادی از زندان شاه

بيشترافرادی که دراين دادگاه محاکمه می شوند هيچ گناهی جزهمدردی با مردم فلسطين ندارند. البته ساير دوستان درمورد مسئله فلسطين و علل عزيمت ما برای پيوستن به نهضت خلق فلسطين به تفضيل صحبت کرده و می کنند ولی من به طورخلاصه می گويم که برخلاف ادعای مکرر دستگاه حاکمه ايران مبنی بر طرفداری ازحقوق آوارگان فلسطين و عليرغم تبليغات خود دولت درمورد کمک به آنان و گفتارهای مقامات دولتی در راديو و تلويزيون و نيز مقالات متعدد مقامات رسمی درباره طرفداری دولت ايران از دعاوی خلق فلسطين، دراين دادگاه عده ای ازآزادیخواهان ايران تنها به دليل همدردی با مردم فلسطين محاکمه می شوند...

پس از انقلاب مشروطه و دراثرکوشش ها و جان بازی های مردم به رهبری مردانی نظير ستارخان و باقرخان و حيدرعمواغلی، بالاخره مشروطه خواهان پيروز شدند. ولی به علت توطئه های استعمار خارجی و ارتجاع داخلی پيروزی مشروطه مدت کوتاهی بيش طول نکشيد. همان دوله ها و سلطنه ها، همان اشراف و فئودال ها تحت عنوان مشروطه بردوش مردم سوار شدند و مقاومت مردم نيز به صورت جنبش های ديگری نظير قيام خيابانی در آذربايجان، قيام کلنل محمد تقی خان پسيان در خراسان، و مهمتر از همه قيام ميرزا کوچک خان درگيلان بروز کرد. استعمارانگلستان که خود را با جريانات انقلابی پرقدرتی روبرو می ديد دست به کارشد، تاسيس حکومت انقلاب بلشويکی درروسيه که درهمسايگی ايران قرارداشت و به صورت پايگاه بزرگ انقلاب جهانی درآمده بود نيز مزيد برعلت شد و دست نشاندگان داخلی استعمار انگلستان را به حرکت درآورده و لزوم ايجاد يک ديکتاتوری سياه که هرگونه صدای آزادیخواهی و استقلال طلبی را خفه کرده و امنيت لازم را برای استعمارگران انگليسی و نفت خواران مربوطه به وجود آورده و درعين حال حائلی بين انقلاب روسيه و سرزمين مستعمره هندوستان باشد، بالاخره منجربه کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و سپس روی کارآمدن رژيم ديکتاتوری بيست ساله شد.

ماجراهای نفتی دوره بيست ساله و سايرامتيازات استعماری آن دوره مشهورتر از آن است که احتياجی به تشريح داشته باشد. افتضاح سوم شهريور ۱۳۲۰ نيزبه همين ترتيب، کوشش نيروهای مترقی دردهه ۱۳۲۰- ۳۰ و مبارزات ضد استعماری مردم ايران منجربه تشکيل حکومت ملی دکترمصدق شد. مبارزات ملت ما در دوره حکومت دکترمصدق با استعمار انگلستان و مانورهای امپرياليسم امريکا به عنوان ميراث خواراستعمار و بالاخره کودتای ضد ملی ۲۸ مرداد که به کمک دلارهای آمريکائی و سیاستمداران انگليسی و دست نشاندگان ايرانی آنان انجام گرفت راه را برای ورود آمريکا به صحنه سياست ايران به عنوان يک عامل تعيين کننده بازکرد. بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ زنجيرهای گران استعمار بردست و پای ملت ما هر روز بيشترو بيشتر پيچيده شد. قراردادهای نفت با کنسرسيوم، ورود در پيمان استعماری بغداد که بعد به سنتو تغيير نام داد، قراردادهای اقتصادی و سياسی و استعماری متعدد با آمريکا و انگلستان، کاپيتولاسيون جديد و قراردادهائی نظير آن، روزبه روزميهن ما را درجهت وابستگی هر چه بيشتر به غرب به خصوص به آمريکا پيش برد. ولی از نظر امپرياليست ها هنوز کافی نبود. مصلحت آنان حکم می کرد که ازنظرسياسی ايران به به يک قبرستان و با به اصطلاح خودشان به يک "جزيره آرامش" تبديل شده و ازنظراقتصادی وابستگی آن به حد کافی رسيده و خطرگسستن زنجيرهای استعمار برای مدتی طولانی ازبين برود.

ما برای مبارزه با پليدترين پديده تاريخ بشری يعنی امپرياليسم آمريکا و سگ زنجيری آن اسرائيل، به فلسطين می رفتيم و من شخصا می پذيرم که هدفم کسب تجربه بود تا در زمان مقتضی "با آمادگی کامل رزمی» که ساواک درگزارش عملی خود به دادرسی ارتش اين همه درمورد آن تاکيد کرده است به ايران برگردم...

ساواک ما را به جرم عملی که خود احتمال می دهد ممکن بوده درچند سال بعد درايران صورت بگيرد محاکمه می کند و درواقع ما به جرم داشتن فکر و عقيده محاکمه می شويم و اين محاکمه هم طبق اعلاميه حقوق بشر، و هم طبق قانون اساسی ايران عملی است غيرقانونی.

آزادی، اين کلمه زيبا و دوست داشتنی را هيچ کس نمی تواند فراموش کند، آزادی انسان ازقيد گرسنگی، جهل، دغدغه، هراس، بی عدالتی، زور و استبداد.

برای اينکه بدانيد با آزادی خواهان ايران چگونه رفتارميشود، برای اين که ارزش بازجوئی هائی که به آنها استناد می شود معلوم گردد بايد قسمتی از شکنجه هائی که درمورد شخص من انجام شده شرح دهم:

پس ازدستگيری درتاريخ ۱۸ دی ماه ۱۳۴۸ فورا مرا به سازمان امنيت خرمشهر بردند. درآنجا سه نفر بازجو به ضرب مشت و لگد مرا لخت کرده و به اصطلاح بازديد بدنی کردند. ازساعت ۸ بعد ازظهر تا يک بعد از نيمه شب بازجوئی توام با مشت و لگد ادامه يافت. فردای آن روز مرا به زندان شهربانی آبادان منتقل کرده و دريکی ازمستراح های آن زندان محبوس کردند. يک هفته دراين مستراح تنها با يک پتوی سربازی، بدون لباس و روزانه تنها با يک وعده غذا گذراندم. روزهشتم با دستهای بسته دريک لندور سازمان امنيت به تهران در زندان اوين منتقل شدم. دربدو ورود به زندان اوين بازجوئی همراه با شکنجه شروع شد. بدين ترتيب که دو نفر به نام های رضا عطارپور معروف به دکترحسين زاده و بيگلری مشهوربه مهندس يوسفی با چک و مشت و لگد به جان من افتاده و مرتب يک ساعت متوالی مرا زدند. بعد مرا پشت ميز نشانده و از من خواستند بنويسم کمونيست هستم و بکار جاسوسی اشتغال داشته ام و چون من امتناع کردم به دستوررضا عطارپور دونفر درجه دارآمده و مرا روی زمين خوابانيدند و با شلاق سيمی سياه رنگی به جان من افتادند و به اتفاق بيگلری بيش ازسه ساعت متوالی با شلاق و مشت و لگد مرا زدند و به ترتيب نوبت عوض کرده و رفع خستگی می نمودند. درجريان زدن شلاق من دوباره بی هوش شدم، تمام بدنم کبود شده و خون ازپشت من براه افتاده بود. بازجوئی روز اول به همين جا خاتمه يافت و روزدوم عينا تکرارشد. به اضافه اين که چند بار به من دست بند قپانی زده، مرا روی چهارپايه قرارداده، و وادار کردند يک پايم را درهوا نگهدارم و هرچند دقيقه يک بار با لگد چهارپايه را از زيرپای من پرت کرده و مرا روی زمين می انداختند. روزسوم دراثرکشيده های محکمی که عطارپور به گوش من نواخت خون از گوش من براه افتاد که منجر به پاره شدن پرده گوش چپ من شده است. گوش چپ من بکلی قوه شنوائی خود را ازدست داده است. می توانيد معاينه کنيد. همان روزسوم تقريبا ده بعد ازظهر مرا با چشم بسته از سلول انفرادی زندان وحشتناک اوين بيرون کشيده و به داخل باغ زندان بردند. درحاليکه چشم هايم هم چنان بسته بود، مرا به جلو می راندند. صدای عطارپور و بيگلری را شنيدم که پچ پچ کردند و گاهی می شنيدم که درباره من حرف می زدند. قارقار کلاغ ها و سرمای دی ماه، درد زخم شلاق های و گوش چپ و صدای منحوس عطارپور و بيگلری جلادان ساواک که مرتبا همديگر را دکترو مهندس صدا می زدند سخت آزاد دهنده بود. مرا به درخت بستند صدای پای عده ای همراه با دستورهای خشکی که صادر می شد، روشن می کرد که جوخه اعدام صدا زده اند. عطارپور رای دادگاه مرا می خواند که شکرالله پاک نژاد به جرم سوء قصد به جان اعليحضرت همايونی و ارتباط با دولت خارجی به اتفاق آراء محکوم به اعدام شده است. بعد دستور داد که جوخه آماده باشد و مرتبا يادآوری می کرد که تو درکنار مرز عراق دستگيرشده ای و کسی ازتوقيف تو اطلاعی ندارد. همه فکر می کنند تو به عراق رفته ای و هيچ کس ازاعدام تو اطلاعی نخواهد داشت. پس از چند لحظه پچ پچ، عطارپور فرياد زد: اين چه وضعی است؟ چرا دستور صادر می کنند و بعد لغو می کنند؟ مگر مسخره بازی است؟ با صدای بلند قدری دشنام به من داد مرا از درخت بازکرده دوباره به سلول انفرادی برگرداندند. تمام اين صحنه سازی ها برای اين بود که من اعترافاتی مطابق ميل آنها بکنم، درجريان بازجوئی های بعدی ناخن سبابه دست چپ و ناخن انگشت کوچک دست راست مرا کشيدند. بارها با فنون کاراته با پا و دست مرا به زمين انداختند. دشنام هائی که جلادان در تمام مدت بازجوئی به من می دادند تنها لايق خود و اربابانشان بود و من از تکرار آن ها شرم دارم. سه بار و هربا ۴۸ ساعت بمن بی خوابی دادند.

ازشکنجه های گرسنگی طولانی و ازدياد نور که بارها انجام شد سخنی نمی گويم. شکنجه ۱۸ روزادامه يافت.

آقای رئيس دادگاه! يکی ازدلايل دير فرستادن ما به دادگاه اين است که بايد آثار شکنجه ازبين برود. قرار بازداشت مرا پس از ۲۱ روز به رويت من رساندند، آن هم پس از شلاق و مشت و لگد فراوان. چون قصد اعتراض داشتم و آنها می خواستند من حتی بدون ذکر قرار را امضاء کنم و بالاخره هم به ضرب شلاق مرا مجبور کردند بدون اعتراض قرار را امضاء کنم. شرح شکنجه ها برای اين است که رفتارغير قانونی مامورين سازمان امنيت و اصولا آتمسفری که پرونده اين گروه درآن تشکيل شده روشن گردد تا ارزش واقعی بازجوئی هائی که به آنها استناد می گردد معلوم باشد.

آقای رئيس دادگاه من تنها کسی نيستم که شکنجه شده ام. تمام متهمين که دراين جا حضور دارند شکنجه شده اند. دربين ۱۸ نفر متهمين حاضرحتی يک نفر هم نيست که شکنجه نشده باشد. برای مثال، پرونده خون ريزی مغزی ناصر کاخساز شهرت زيادی کسب کرده است. خود وی حاضراست و جريان شکنجه ها را تشريح می کند. تمام افراد وابسته به گروه فلسطين بدون استثناء شکنجه شده اند. مهندس حسن نيک داودی دراثرشدت ضربات وارده درزندان کشته شده است.

جريان کشته شدن وی برملا شده است. جلادان ساواک وقتی می بينند که مهندس حسن نيک داودی دراثرشکنجه های مداوم رو به مرگ دارد، فورا او را از زندان قزل قلعه به زندان قصرانتقال می دهند تا وانمود کنند که دراثر شکنجه نمرده است. پس ازانتقال به زندان قصر چون حال وی وخيم بوده به بيمارستان شهربانی منتقل می شود. ولی معالجات موثر واقع نشده و مهندس جوان می ميرد. علت مرگ وی ضربات وارده به گردن و صدمه ديدن نخاع تشخيص داده شده. تمام پزشکان معالح وی تصديق کرده اند که مرگ نيک داودی دراثرشکنجه در قزل قلعه صورت گرفته است.

جرم نيک داودی خواندن کتاب بوده است. تنها نيک داودی و وابستگان به اين پرونده نيستند که دراثرشکنجه های مامورين ساواک کشته شده يا درحال مرگ اند. آيت الله سعيدی هم درسلول انفرادی قزل قلعه دراثرشکنجه کشته شده. جلادان ساواک حتی فرصت انتقال او را به زندان قصر نظير نيک داودی پيدا نکردند. اشرف السادات خراسانی نيزدر اثر شکنجه های مداوم به حال مرگ به زندان قصر منتقل شده و چندی پيش روی برانکارد از بيمارستان زندان قصر به يکی ازبيمارستان های خصوصی منتقل و به اصطلاح آزاد شده است تا او هم در زندان نميرد. درحقيقت ساواک مرده او را آزاد کرده است. چه به تصديق رئيس بهداری زندان قصراميدی به ادامه حيات او وجود نداد.

آقای رئيس دادگاه آقايان قضات، انجام چنين شکنجه های درعصر فضا و قمر مصنوعی باعث خجالت نيست؟ شما آقايان رئيس و قضات و دادستان دادگاه ما را به جرم گفتن حقايق محکوم خواهيد کرد. محکوميت ما چيزی ازتلخی حقايقی که گفته شد و خود شما هم در باطن قطعا آنها را قبول داريد نخواهد کاست. ما نه اولين هستيم که به جرم مبارزه با امپرياليسم و آزادی خواهی دردادگاهای ارتش ايران محاکمه ومحکوم می شويم نه آخرين آنها. ارتشی که شما درجه های افسری اش را به دوش داريد وسيله سرکوبی آزادی خواهان و روشن فکران ايران بوده و به عنوان چماق استعمار برعليه مردم ايران به کار رفته است. اين ارتش همان ارتش قزاق است که به فرمان محمد علی شاه به رهبری لياخوف و شاپشال روسی مجلس را به توپ بست و مشروطه خواهان را تارو مارکرد. همان ارتش است که درمحکمه باغ شاه افرادی نظيرملک المتکلمين و صوراسرافيل و دهها آزادی خواه ديگررا محاکمه و اعدام کرد، همان ارتش است که به دستورانگليسی ها درسال ۱۲۹۹ کودتای سوم اسفند را براه انداخت و ديکتاتوری بيست ساله را برقرارکرد، همان ارتش است که قيام های ضد استعماری خيابانی، کلنل محمد تقی خان و ميرزا کوچک خان را سرکوب نموده، همان ارتش است که افتضاح شهريور ۱۳۲۰ را به بارآورد، همان ارتش است که پس ازجنگ دوم قتل عام های آذربايجان و کردستان را انجام داد، همان ارتش است که قيام ملی ۳۰ تير ۱۳۳۱ را به خون کشيد، کودتای ضد ملی ۲۸ مرداد را انجام داد و حکومت ملی دکترمصدق را ساقط کرد، همان ارتش است که هميشه ميتينگ ها و تظاهرات و اجتماعات مسالمت آميزدانشجويان را به خون کشيده است.

ياد روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲، ياد قندچی، بزرگ نيا و شريعت رضوی شهدای دانشکده فنی و نيزياد روز اول بهمن ۱۳۴۰، هيچ گاه ازخاطره ها نخواهد رفت. اين همان ارتشی است که روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ هزاران نفرازمردم بی گناه را در شهر های تهران، شيراز، قم، تبريز، مشهد و ديگرشهرهای ايران کشت.

حضرت آيت الله خمينی پيشوای شيعيان جهان و ديگرعلمای بزرگ شيعه را پس ازمدت ها حبس و اعمال فشارآواره و تبعيد کرد. همان ارتش است که حافظ پيمان استعماری سنتو و دهها پيمان استعماری ديگر است. همان ارتش است که دکترمصدق رهبر نهضت ملی ايران را بيش از ۱۲ سال درزمان رضا شاه و بيش از ۱۴ سال پس ازکودتای ۲۸ مرداد زندانی کرد و پس ازمرگ وی در زندان حتی از تشييع جنازه او هم جلوگيری بعمل آورد. همان ارتش است که خسروروزبه مظهرجنبش انقلابی ايران را تيرباران کرد...

خون وارطان ها، سيامک ها، مبشری ها، فاطمی ها، کريم پورها، بخارائی ها، آيت الله سعيدی ها، نيک داودی ها و هزاران شهيد ديگر به دستورامپرياليست ها و به حکم همين دادگاه های ارتش ريخته شده است. ارتش ايران به وسيله مستشاران آمريکائی و انگليسی و اسرائيلی اداره می شود. افسران زبده ارتش دوره های تعليمات عاليه خود را درپايگاه های نظامی آمريکا و انگليس می گذرانند. دستگاه ساواک و ضد اطلاعات ارتش کلا به وسيله مستشاران آمريکائی اداره می شود. چنين ارتشی جزدرهم کوبيدن قيام های آزادی خواهانه و استقلال طلبانه مردم، جزبه خون کشيدن هرگونه جنبش که هدف آن آزادی ايران ازيوغ امپرياليسم باشد، جز بازداشت، حبس، شکنجه، محاکمه و محکوم کردن آزاديخواهان ايران رسالتی ندارد.

درچنين اوضاعی که دستگاه ساواک و رژيم ديکتاتوری فردی، ابتدائی ترين آزادی های مردم را از بين برده و هيچ گونه خبری از قانون و حقوق بشر نيست، مردم ايران برای حفظ حقوق خود هيچ راهی جز توسل به زور ندارند. اعلاميه جهانی حقوق بشر نيز صراحتا به انسان ها حق داده است درمورد حکومت هائی که از تامين امنيت روحی و جسمی و فضائل انسانی افراد جامعه خودداری می کنند، شک و ترديد بخود راه نداده و اقدام به ايجاد نظمی بکنند که حيثيت و مقام انسانی افراد جامعه را تامين کند.

تاريخ، اين واقعيت را به هزارصورت ثابت کرده است که عدالت و حق هميشه به زور گرفته شده است. اصولا حق گرفتنی است نه دادنی. يا ظالم بايد ظلم نکند و يا مظلوم تحمل ظلم را ننمايد. شق ثالثی وجود ندارد. ظالم هيچ وقت به ميل خود دست ازاعمال ظلم برنمی دارد، بلکه هميشه مظلوم است که سرانجام ازقبول ظلم سرباز می زند. رژيم ديکتاتوری ايران می خواهد با روش های تفتيش عقايد قرون وسطائی و سلب هرگونه آزادی، ميهن ما را به صورت يک قبرستان درآورد و درعين حال آرامش ناشی از رعب و وحشت را به عنوان آرامش ناشی از امينت و رفاه معرفی کند. ولی غافل ازاين است که هيچ گاه به هدف خود نخواهد رسيد. عليرغم اين همه فشار و روش های غيرانسانی، عليرغم رفتار وحشيانه مامورين ساواک، عليرغم رژيم ترور و اختناق، عليرغم کوشش های دستگاه جبار برای ازبين بردن هرگونه صدای آزادی خواهی، مبارزه مردم ايران برای کسب آزادی، برای گسستن زنجيرهای بردگی، برای قطع دست امپرياليست های غربی و دست نشاندگان ايرانی آنان ادامه دارد و اين مبارزه تا پيروزی نهائی ادامه خواهد يافت...

مصاحبه فردهالیدی با شکرالله پاک نژاد

فرد هالیدی کتابی دارد به نام Arabian without sultans اعراب منهای سلاطين که در صفحات ۴۸۷، ۴۸۸ و۴۸۹ (متن انگليسی) به گروه فلسطين و «شکرالله پاک نژاد» اشاره کرده است.

آنچه در زیر آمده ترجمه متن مصاحبه ای است که فرد هالیدی روزنامه نگار و نویسنده انگلیسی با شکرالله پاک نژاد در مرداد 1358 در تهران انجام داده است. هالیدی این مصاحبه را در شمارهٔ مارس – آوریل ۱۹۸۲، مریپ ریپورتز Merip Reports منتشر کرده است و مقدمه ای نیز در شرح زندگی و مبارزات پاکنژاد بر آن افزوده است.

هالیدی در زمان انتشار خبر اعدام پاک نژاد نیز مقاله ای در روزنامه گاردین (۱۸ ژانویه ۱۹۸۲ نوشت. هالیدی پاک نژاد را "یک سوسیالیست برجسته" و یک "مخالف سرشناس شاه و خمینی " معرفی می کند: "مردی خنده رو و زنده دل که چهره اش، نشانه های دهسال زندان و شکنجه های مکرر پلیس شاه را بر خود دارد."

ما در میان کشاکش دو موج زندگی می کنیم.

شکرالله پاک نژاد یکی از برجسته ترین و دور اندیش ترین سوسیالیستهای ایران معاصر، در دسامبر ۱۳۸۱ در زندان اوین اعدام شد. گرچه مرگ او رسماً اعلام نشد اما مقامات زندان، شمارهٔ قبرش را در بهشت زهرا به خانواده اش دادند و در اوائل ماه بعد نیز خبر را تائید کردند...

پاک نژاد که به هنگام مرگ، در اوایل سالهای چهل زندگی خود بود اهل دزفول در جنوب غربی ایران و فرزند یکی از کارمندان دون پایه دولتی بود. وی برای تحصیل حقوق به تهران آمد و یکی از اعضای فعال "سازمان دانشجویان دانشگاه تهران" شد. این گروه به جبههٔ ملی وابسته بود و در اوایل دههٔ شصت بطور علنی با رژیم شاه مخالفت می کرد. پاک نژاد در نتیجهٔ فعالیت سیاسی، از معافیت دانشجویی محروم شد و اجباراً به خدمت نظام فرستاده شد. پس از خدمت نظام، پاک نژاد به طرح ریزی عملیات چریکی علیه شاه پرداخت و هنگامی که عازم دیدن تعلیمات در خارج از کشور بود دستگیر شد...

پاک نژاد غالباً توسط ساواک شکنجه می شد و وضعیت او توجه زیادی را به خود جلب کرد بطوریکه حتی یکبار خود شاه ادعاهای "آقای پاک نژاد" که به نظر او نجس نژاد بود، رد کرد.

با آزاد شدن از زندان در آخرین روزهای رژیم سلطنتی، پاک نژاد با ائتلافی از عناصر سوسیالیست که همچون وی، نگرانی عمیقی دربارهٔ مقاصد رژیم خمینی داشتند، همکاری کرد. او که در زندان، آشنایی نزدیکی با دست راستی های اسلامی پیدا کرده بود. نسبت به مقاصد آنها هوشیار بود به قول هدایت الله متین دفتری، نوهٔ مصدق و یکی از کسانی که به همراه پاک نژاد جبههٔ دموکراتیک ملی را بنیانگزاری کرد" تحلیل پاک نژاد ما را به ایجاد جبههٔ دموکراتیک ملی و همکاری با یکدیگر، رهنمون شد. او پیش از هر کس دیگری متوجه شد که برای متوقف کردن جریان وقایع می بایست کاری کرد."...

در اوت ۱۹۷۹، درست چند ساعت پیش از تظاهرات علیه سانسور و توقیف مطبوعات، تظاهراتی که منجر به زیر زمینی شدن جبههٔ دموکراتیک ملی شد، من با پاک نژاد مصاحبهٔ زیر را کردم. این مصاحبه بکی از معدود اظهارات مستقیم اوست و گواهی از یک زندگی سراسر مبارزهٔ بی امان و سرشار از تعهد. این نوشته ای است ناتمام که تنها وقتی به پایان می رسد که آرمانهایی که شکر الله پاک نژاد به خاطر آنها مبارزه کرد و جان باخت به تحقق پیوسته باشد.[۱]

هالیدی: جریان سوسیالیست مستقلی که در دههٔ شصت، شما در آن شرکت داشتید چه منشایی داشت؟

پاک نژاد: چپ مستقل جدید که در سالهای شصت به وجود آمد، انعکاس بن بستی بود در نیروهای اپوزیسیون سنتی داخل ایران- حزب توده و جبههٔ ملی – و نیز بی امیدی به چین و شوروی به دنبال مناقشات میان آنها. در ابتدا، بن بست و خصومت موجود در چپ نسبت به اتحاد شوروی، واکنش هایی موافق چین برانگیخت : سازمان انقلابی که از حزب توده بریده و طرفدار چین بود. اما مردم بزودی دیدند که چین چگونه عمل می کند: لاس زدن با آمریکا، اتخاذ مواضع ناسیونالیستی خاص خود در انقلاب فرهنگی، و گرفتن مواضعی علیه جنبش ضد امپریالیستی. ما همچنین می دانستیم که نظریهٔ چین مبارزه در کشور نیمه فئودال- نیمه مستعمره، قابل پیاده شدن در ایران نیست. مردم به دنبال یک مشی مستقل ایرانی بودند و مناقشات چین و شوروی، به همراه درک نقش چین، به پیدایی این خواست کمک کرد.

پس از آن، جنگ ۱۹۶۷، اعراب و اسرائیل پیش آمد که تأثیر عظیمی بر نسل ما گذاشت اوجگیری جنبش فلسطین، در ایران حال و هوا را به کلی تغییر داد. این تأثیر آنقدرها به خاطر یافتن الگویی در خارج از کشور نبود بلکه بیشتر به خاطر یافتن پشتیبان و پایگاههایی بود مستقل از رهبری مذهبی که خود نیز در خارج قرار داشت، مبارزه فلسطینی ها هم یک مبنای نظری قابل اعمال در ایران به دست می داد و هم یک منبع کمک مادی. جنبش ایران، شهدای جنبش فلسطین را شهدای خود می دانست: این شهدا شور و هیجان نیرومندی بر می انگیختند. وضع چنین بود زیرا که مردم احساس می کردند که در کودتای 1953، کمونیستها قهرمانانه رفتار نکردند و تسليم شدند.

هالیدی: شما از چه زمانی به طرح ریزی عملیات چریکی پرداختید و با چه کسانی همکاری کردید؟

پاک نژاد: در ابتدا، همگی از جبههٔ ملی بودیم و یکدیگر را در جریان جنبش سالهای نخست دههٔ شصت شناخته بودیم. من با بیژن جزنی و مسعود احمد زاده، یکی دیگر از رهبران فدائی، آشنا بودم. من با گروهی از ایرانیان که با فلسطینی ها کار می کردند و نیز با گروهی که در فوریه ۱۹۷۱ به پاسگاه سیاهکل حمله کرد، در ارتباط بودیم. من سعی کردم برای دیدن تعلیمات از کشور خارج شوم اما در حدود دویست متری مرز، نزدیک شط العرب، دستگیر شدم. یکی از دستگیر شدگان در زیر شکنجه اعترافاتی کرده بود که منجر به دستگیری عدهٔ بیشتری شد اما برخی از افراد ما هم موفق به فرار شدند. بعضی از آنها، بعدا" در برنامه ای که رادیو بغداد برای ایران پخش می کرد کار می کردند. بعضی دیگر هم به ایران بازگشته و دستگیر شدند. تعدادی نیز برای مبارزه به چریکهای ظفار پیوستند.

هالیدی: شرایط زندان در رژیم شاه چگونه بود؟

پاک نژاد: مرا معمولا" تابستانها، به زندان بندر عباس در جنوب، و زمستانها به زندانهایی در شمال یا به زندان قزل قلعهٔ تهران می فرستادند. من هم قبل و هم بعد از دادگاه شکنجه شدم. آنها تلاش می کردند مرا وادار کنند بگویم "اشتباه کرده ام" بگویم "شاه خوب است"، بگویم "من کمونیست نیستم". اما امتیازی که من داشتم این بود که همه از وضعم اطلاع داشتند. کسانی که نامشان برای مردم شناخته نبود حتی بیشتر هم شکنجه می شدند. بسیاری سعی می کردند خودکشی کنند. به خاطر دارم که مرد جوانی را آوردند که پاهایش رعشه شدید داشت. وی باانداختن خود از پنجره، دست به خودکشی زده بود اما فقط ستون فقرانش آسیب دیده بود. من "دوزخ" دانته را می خوانم و نیروی جمله ای را که او بر بالای دروازه های دوزخ نقش کرده بود حس می کردم: "ای کسانی که به اینجا وارد می شوید، امید را رها کنید." تا سال ۱۹۷۷، ما در واقع هیچ نوع تماسی با دنیای خارج نداشتیم. از اواسط سال 1973، من به مدت 8 ماه در انفرادی بودم و فقط بعدها بود که شنیدم میان اعراب و اسرائیل در اکتبر ۱۹۷۳ جنگی در گرفته است. پس از این تاریخ (۱۹۷۷)، مقامات به صلیب سرخ اجازهٔ آمدن دادند. زمین زندان را با قالی فرش کردند و به ما اجازه دادند تا با نمایندگان صلیب سرخ تا حدود زیادی آزادانه صحبت کنیم. بعد هم توانستیم مقداری مواد خواندنی به دست بیاوریم. با پرداخت دو هزار تومان رشوه، به یک نگهبان زندان، موفق شدیم یک نسخه از کتاب "عربستان بدون سلاطین" را به دست آوریم.

هالیدی: شما به محض رهایی از زندان، دوباره فعالیت سیاسی را از سر گرفتید. وضعیت کنونی ایران را چگونه ارزیابی می کنید؟"

پاک نژاد: در این انقلاب نوعی تداوم هست: ما در میان کشاکش دو موج زندگی می کنیم و همه چیز در آینده تغییر خواهد کرد. اگر ملاها به صورت طبقه حاکم در آیند، مردم از آنها روی گردان خواهند شد. و این روانه ایست که هم اکنون آغاز شده است: مردم نسبت به ابتدای کار کمتر از مذهب حمایت می کنند. یک هفته پس از خروج از زندان، از من سئوال شد که آیا از فکر یک "جمهوری اسلامی" جانبداری می کنم و من پاسخ منفی دادم و اگر یک چنین جمهوری، مترقی بود من آن را قبول می کردم. حال ما شاهد آنیم که خرده بورژوازی که از انقلاب حمایت کرد و با شاه جنگید، در حال تجزیه است و به طرف چپ گرایش پیدا می کند. رژیم تلاش می کند ما را به درگیری بکشاند اما وضع ما، مثل یک گاو باز است که در درجه اول باید از درگیری پرهیز کند. مسئله اساسی ما اینست که از رو در رویی اجتباب کنیم: راست خیلی سریع جنبیده است و خطر اصلی برای ما نه از جانب ارتش, که از طرف گروههای دست راستی "فالانژ" است. اگر بتوانیم تا چند ماه دیگر دوام بیاوریم ممکن است بتوانیم دیگر نیروهاي دموکراتیک، بویژه اقلیتها را متحد کنیم. اما ما بیشتر به تجزیه در راست امید بسته ایم تا به اتحاد چپ.

 اولین تلاش برای سازماندهی مقاومت مسلحانه علیه رژیم شاه

شکرالله پاک نژاد فعالیتهای خودرا از مبارزات ملی و دانشجوئی اواخر سالهای سی و اوایل ۴۰ شمسی شروع و درسال ۴۹ همراه رفقایش بنام گروه فلسطین روانهٔ زندان شد. مقاومت و مبازرات این انقلابی بزرگ در زندانهای ساواک ، بحث و مبارزهٔ تئوریک با جریانات گوناگون در زندان و دفاعیات پرشور او در دادگاهای رژیم شاه جزء بخشهای درخشان جنبش خلقهای ایران برای آزادی و دموکراسی و برابری است.

او شعور سياسي اجتماعي جنبش آزاديخواهي مردم ايران بود.

 دفاعیات پرشور شکرالله پاک نژاد

دفاعیات شكرالله پاكنژاد سند دادخواهی مردمی بود که به آنها عشق می ورزید . این دفاعیه شورانگیز نام پاک نژاد را در سراسر ایران بر سر زبان مردم انداخت.

ژان پل سارتر نویسنده ترقیخواه فرانسوی متن كامل دفاعیات شکرالله پاک نژاد را بطور كامل در مجله خود به نام عصر جدید چاپ كرد. او را بخاطر همین دفاعیات، ابتدا به اعدام محكوم گردند اما رژیم شاه، تحت فشارهای بین‌المللی مجبور شد حكم اعدامش را به حبس ابد تبدیل كند. با اوجگیری مبارزه مردم علیه نظام سلطنتی، شکری نیز از زندان آزاد شد. او ۹ سال در زندان شاه بود. آیه الله منتظری و آیه الله طالقانی از او به نیکی یاد می‌کردند. پاك نژاد پس از پیروزی قیام ضدسلطنتی از مؤسسین جبهه دمكراتیك ملی ایران بود، وی در مرداد سال ۶۰، بار دیگر به اسارت درآمد و در اواخر ماه آذر همان سال تیرباران شد.

دفاعیه پاک نژاد چگونه به دست مردم رسید ؟

کرامت الله دانشیان ـ شکرالله پاک نژاد

مبارز دلیر کرامت الله دانشیان ;i مثل بسیاری از زندانیان، تحت تاثیر مقاومت پاک نژاد بود& یکبار درسلول شماره ۱۶ زندان اوین بکمک ُمرس با وی حرف می‌زند و از جمله می‌نویسد: هوا دلپذیر شد گل از خاک بر دمید، پرستو به بازگشت بزد نغمه امید . به جوش آمده ست خون درون رگ گیاه ... شکرالله پاک نژاد در نوشته ای با عنوان «دفاع از مردم در برابر دیکتاتور»، که اوايل انقلاب در مجموعه ای با عنوان «فرهنگ نوین» چاپ شده به این موضوع اشاره کرده است.

بخشهایی از دفاعیه شکرالله پاک نژاد

اصل ۷۴ متمم قانون اساسی مقرر می دارد که هيچ محکمه ای ممکن نيست منعقد گردد مگربه حکم قانون. پس وقتی که قانون اساسی تشکيل محکمه ای را ممکن نمی داند مگربه حکم قانون به طريق اولی ممکن نيست محکمه ای تشکيل شود که مغايربا قانون اساسی باشد. حال ببينيم جلسه امروز مرکب ازچه کسانی است؟

شکرالله پاک نژاد بعد از آزادی از زندان شاه

ديماه ۱۳۴۹، شکرالله پاک‌ نژاد

مصاحبه فردهالیدی با شکرالله پاک نژاد

فرد هالیدی کتابی دارد به نام Arabian without sultans اعراب منهای سلاطين که در صفحات ۴۸۷، ۴۸۸ و۴۸۹ (متن انگليسی) به گروه فلسطين و «شکرالله پاک نژاد» اشاره کرده است.

پاک نژاد: در این انقلاب نوعی تداوم هست: ما در میان کشاکش دو موج زندگی می کنیم و همه چیز در آینده تغییر خواهد کرد. اگر ملاها به صورت طبقه حاکم در آیند، مردم از آنها روی گردان خواهند شد. و این روانه ایست که هم اکنون آغاز شده است: مردم نسبت به ابتدای کار کمتر از مذهب حمایت می کنند. یک هفته پس از خروج از زندان، از من سئوال شد که آیا از فکر یک "جمهوری اسلامی" جانبداری می کنم و من پاسخ منفی دادم و اگر یک چنین جمهوری، مترقی بود من آن را قبول می کردم. حال ما شاهد آنیم که خرده بورژوازی که از انقلاب حمایت کرد و با شاه جنگید، در حال تجزیه است و به طرف چپ گرایش پیدا می کند. رژیم تلاش می کند ما را به درگیری بکشاند اما وضع ما، مثل یک گاو باز است که در درجه اول باید از درگیری پرهیز کند. مسئله اساسی ما اینست که از رو در رویی اجتباب کنیم: راست خیلی سریع جنبیده است و خطر اصلی برای ما نه از جانب ارتش, که از طرف گروههای دست راستی "فالانژ" است. اگر بتوانیم تا چند ماه دیگر دوام بیاوریم ممکن است بتوانیم دیگر نیروهاي دموکراتیک، بویژه اقلیتها را متحد کنیم. اما ما بیشتر به تجزیه در راست امید بسته ایم تا به اتحاد چپ.

معروفترين فرد گروه ـ شكرالله  پاك نژاد (شكري) هم جزء  دستگيرشدگان بود. آنان پس از دستگيري براي بازجويي و شكنجه به تهران فرستاده شدند. 

«شكري در دوران بازجويي در قزل قلعه و اوين تحت شديدترين شكنجه هاي دژخيماني چون عضدي (اسم واقعي ناصري)، حسين زاده (اسم واقعي عطاپور)، يوسفي و امثالهم قرار مي گيرد. مقاومت قهرمانه او درمقابل دژخيمان آريامهري و در سينه نگهداشتن رازها و روابط، زبانزد همگان بود» (دفترهاي آزادي، جبهه دموكراتيك ملي ايران، ويژه نامه شكرالله پاك نژاد، ديماه 1363،  ص32). 

اعضاي دستگيرشده «گروه فلسطين» كه 18تن بودند، در اوايل ديماه 1349 در «دادگاه عادي شماره 3  اداره دادرسي ارتش» به اتّهام «اقدام عليه امنيّت و استقلال كشور» محاكمه شدند.

 «دادگاه بدوي» راٌي خود را در روز دهم ديماه صادر كرد. سه تن از متهمان ـ شكرالله پاكنژاد (28ساله، حقوقدان)، ناصر كاخساز (28ساله، قاضي دادگستري)  و مسعود بطحايي (28ساله، كارگر)  ـ به «حبس ابد با اعمال شاقّه» و بقيه از سه تا 15 سال زندان محكوم شدند. 

«دادگاه تجديد نظر نظامي» كه در روز 26ديماه براي رسيدگي به پرونده متّهمان تشكيل شد، در روز 29ديماه حكم خود را صادر كرد. بر اساس آن، حكمهاي پيشين سه متّهم رديف اول و هفت تن ديگر تاٌييد شد و  مدت زندان هفت تن ديگر كاهش يافت و حكم يك تن (محمدرضا شالگوني، 25ساله،  دانشجو)، از 5 به ده سال افزايش يافت.

روزنامه «لوموند» در روز 21 ژانويه (اول بهمن) نوشت: «هنگامي كه رئيس دادگاه احكام را قرائت مي كرد، محكومين به حبس ابد در حين شنيدن احكام به خواندن سرود انترناسيونال پرداختند» (آخرين دفاع گروه فلسطين در دادگاه نظامي، از انتشارات كنفدراسيون جهاني محصّلين و دانشجويان ايراني، بهمن 1349، مقدمه).

دفاعيات شكرالله پاكنژاد هم در «دادگاه عادي» و هم در «دادگاه تجديدنظر» از درهاي بسته «دادگاه نظامي» بيرون رفت و به گونه گسترده يي در ايران  و جهان پراكنده شد. «مدافعات شكري به السَنه (=زبانها)  مختلف ترجمه شد و دست به دست مي گشت. ژان پل سارتر آن را در مجله خود به نام "عصر جديد" به طور كامل منتشر كرد. هواداران جبهه ملي سوم دفاعيات شكري را به انگليسي ترجمه  و توزيع كرده و نكات برجسته آن را در نشريه خود ـ ايران ديفنس ـ  كه براي دفاع از زندانيان سياسي در انگليس پراكنده مي شد،  انتشار دادند. تمام روزنامه هاي مهم جهان از دادگاه  گروه فلسطين و مدافعات شكري سخن گفتند. شكري درهاي بسته دادگاه سرّي را با بيانات سليس و دلنشين خود شكست، اختناق تَرَك برداشت و در جايي كه شايد اعضاي دادگاه، حتي هنگام شور هم جراٌت خواندن دفاعيه او را نكردند، دنيايي از پيام او آگاه شد. ديگر از آن پس محمدرضا پهلوي، شاه مخلوع ايران، لحظه يي آرامش خاطر نداشت. جايي نبود برود و خبرنگار خارجي باشد و از وي در اين باره سوٌالي نشود، به طوري كه درمانده از استيضاح در يك كنفرانس مطبوعاتي در تهران، درمقابل پرسشي در اين زمينه، بعد از آن كه مذبوحانه از "بازگشت نيكخواه به دامان مام ميهن" سخن گفت، با دهن كجي از "شخصي كه به اصطلاح نژادش پاك است"، ياد كرد كه قصد داشته است با رفتن به فلسطين، ما را هم مانند فلسطينيان بي سرزمين كند» (دفترهاي آزادي، ویژه شکرالله پاک نژاد، مقاله هدايت متين دفتري درباره دادگاه گروه فلسطين، ص52).

    شكري در «دادگاه»، ابتدا، به طور مفصّل درباره «ردّ صلاحيت ذاتي و قانوني دادگاه نظامي درمورد اتّهامات وارده» سخن گفت و سپس به عنوان «آخرين دفاع»  ضمن اعتراض به دستگيريهاي بي وقفه «دانشجويان و آزاديخواهان» توسط ساواك و «شكنجه هاي وحشتناك قرون وسطايي» آنان در زندانها، به دستگيري كساني اشاره كرد كه «در دي و بهمن ماه سال گذشته به اتّهام  همدري با مردم فلسطين يا همكاري با گروه فلسطين توقيف شدند» كه شمارشان «از صد نفر بيشتر بود كه عدّه يي از آنان پس از محاكمه محكوم و پس از انقضاي مدت محكوميت آزاده شده يا به سربازخانه ها اعزام گرديدند و بقيه يعني، بيش از چهل نفر ديگر هنوز در زندانهاي ساواك به سر مي برند» و در ادامه سخنانش گفت: «... برخلاف ادعاهاي مكرّر دستگاههاي حاكمه ايران مبني بر طرفداري از حقوق آوارگان فلسطين و علي رغم تبليغات دولت درمورد كمك به آنان و گفتارهاي مقامات دولتي در راديو و تلويزيون و نيز مقالات متعدّد مقامات رسمي در طرفداري دولت ايران از دعاوي خلق فلسطين، در اين دادگاه عدّه يي از آزاديخواهان ايران تنها به دليل همدردي با مردم فلسطين محاكمه ميشوند...».

     شكري در ادامه مدافعاتش به دخالتهاي استعماري دولت انگليس در ايران از پيش از مشروطه تا زمان حاضر  پرداخت و نقش تجاوزكارانه آن دولت را در سركوبي «جنبش مشروطه»، «قيام خياباني»، «قيام كلنل تقي خان پسيان»، «و مهمتر از همه، قيام ميرزا كوچك خان» و برقراري «رژيم ديكتاتوري بيست ساله» رضاشاه شرح داد و پس از اشاره به «افتضاح سوم شهريور 1320» به «مبارزات ضداستعماري مردم ايران كه منجر به تشكيل حكومت ملي دكتر مصدق شد» پرداخت و  سياست استعماري آمريكا را در كودتاي ضدملي 28مرداد 32 و سالهاي پس از آن، به طور مفصّل تشريح كرد و در پايان آن تاٌكيد نمود: «من شخصاً مي پذيرم كه هدفم كسب تجربه بود تا در زمان مقتضي با آمادگي كامل رزمي، كه ساواك در گزارش خود اين همه درمورد آن تاٌكيد كرده است، به ايران برگردم...».

   شكري در ادامة سخنانش مي گويد: «در گزارش ساواك و مبتني بر آن، در كيفرخواست بسيار سعي شده است كه اعضاي اين پرونده كمونيست و فعاليتهاي آنان كمونيستي قلمداد شود، غافل از آن كه براي كمونيست بودن شرايطي لازم است كه هيچكدام از متّهمين اين پرونده واجد آن شرايط نيستند. صرف نظر از صفاتي نظير داشتن اطلاعات زياد، شجاعت، انضباط و غيره، كه معمولاً يك فرد كمونيست بايد داشته باشد، مهمترين شرط كمونيست بودن، وابستگي به يك حزب كمونيست است كه من متاٌسفانه واجد چنين شرطي نيستم و اگر دادگاه بخواهد تمايلات ايده ئولوژيك مرا بداند بايد بگويم من يك ماركسيست ـ لنينيست هستم و به داشتن چنين عقايدي افتخار مي كنم...».

     شكري در ادامه دفاعياتش از شكنجه هاي وحشيانه يي ياد مي كند كه از همان نخستين ساعات دستگيري با آن رو به رو بوده است: «آقاي رئيس دادگاه، اجازه بدهيد براي اين كه روش ماٌمورين ساواك دربرابر متّهمين به داشتن طرز تفكّر مخالف دولت روشن شود؛ براي اين كه بدانيد با آزاديخواهان ايران چگونه رفتار مي شود؛ براي اين كه  ارزش بازجويي هايي كه به آنها استناد مي شود، معلوم گردد، قسمتي از شكنجه هايي را كه درمورد شخص من انجام شده، شرح دهم: پس از دستگيري در تاريخ 18 ديماه 1348 فوراً مرا به سازمان امنيت خرمشهر بردند. در آن جا سه نفر بازجو به ضرب مشت و لگد مرا لخت كرده و به اصطلاح بازديد بدني كردند. از ساعت 8 بعد از ظهر تا يك بعد از نيمه شب بازجويي تواٌم با مشت و لگد ادامه يافت. فرداي آن روز مرا به زندان شهرباني آبادان منتقل كرده و در يكي از مستراحهاي آن زندان محبوس كردند. يك هفته در اين مستراح تنها با يك پتوي سربازي، بدون لباس و روزانه تنها با يك وعده غذا گذراندم. روز هشتم با دستهاي بسته در يك لندرور سازمان امنيت به تهران، زندان اوين، منتقل شدم. در بدو ورود به زندان، اولين بازجويي همراه با شكنجه شروع شد. بدين ترتيب كه  دو نفر به نامهاي رضا عطاپور مشهور به دكتر حسين زاده و ديگري بيگلري مشهور به مهندس يوسفي با چك و مشت و لگد به جان من افتاده و قريب يك ساعت متوالي مرا زدند. بعد مرا روي ميز نشانده و از من خواستند بنويسم كه كمونيست هستم و به كار جاسوسي اشتغال داشته ام و چون من امتناع كردم به دستور عطاپور، دو نفر درجه دار آمده و مرا روي زمين خواباندند و با شلاق سيمي سياهرنگي به جان من افتادند و به اتفاق بيگلري بيش از سه ساعت متوالي با شلاق و مشت و لگد مرا مي زدند و به ترتيب نوبت عوض كرده و رفع خستگي مي نمودند. در جريان  زدن شلاق، من دوبار بيهوش شدم. تمام بدنم كبود شده و خون از پشت من راه افتاده بود. بازجويي روز اول بهمن به همين جا خاتمه يافت و روز دوم عيناً تكرار شد... روز سوم در اثر كشيده هاي محكمي كه عطاپور به گوش چپ من مي نواخت، خون از گوش من راه افتاد كه منجر به پاره شدن پرده گوش چپ من شده است. گوش چپ من به كلي قوّه شنوايي خود را از دست داده است... در جريان بازجوييهاي بعدي ناخن سبّابه چپ و ناخن كوچك دست راست مرا كشيدند... شكنجه 18 روز ادامه يافت...

    آقاي رئيس دادگاه من تنها كسي نيستم كه شكنجه شده ام. تمام متّهميني كه در اين جا حضور دارند، شكنجه شده اند... مهندس حسن نيك داوري در اثر شدت ضربات وارده در زندان كشته شد... جرم نيك داوري خواندن كتاب بوده است...». 

    شكري، سپس، درباره سياستهاي سركوبگرانه ارتش ايران، از جنبش مشروطه به بعد، اشاره مي كند و خطاب به گردانندگان «دادگاه نظامي» مي گويد: « ارتشي كه شما درجه هاي افسريش را بر دوش داريد، دهها سال است كه وسيله سركوبي آزاديخواهان و روشنفكران ايران بوده و به عنوان چماق استعمار برعليه ايران به كار رفته است؛ اين ارتش همان ارتش قزّاق است كه به فرمان محمدعلي شاه، به رهبري لياخوف و شاپشال روسي، مجلس را به توپ بست و مشروطه خواهان را تارومار كرد؛ همان ارتشي است كه در محاكمه باغشاه افرادي نظير ملك المتكلمين و صوراسرافيل و دهها آزاديخواه ديگر را محاكمه و اعدام كرد؛ همان ارتشي است كه به دستور انگليسيها در سال 1299 كودتاي سوم اسفند را به راه انداخت و ديكتاتوري 20 ساله را برقرار كرد؛ همان ارتشي است كه قيامهاي ضداستعماري خياباني، كلنل محمدتقي خان پسيان و ميرزا كوچك خان را سركوب نمود؛ همان ارتشي است كه افتضاح شهريور بيست را به بارآورد؛  همان ارتشي است كه پس از پايان جنگ دوم قتل عامهاي آذربايجان و كردستان را انجام داد؛ همان ارتشي است  كه قيام ملي 30 تير 1331 را به خون كشيد، كودتاي ضدملي 28 مرداد را انجام داد و حكومت ملي دكتر مصدق را ساقط نمود؛  همان ارتشي است كه هميشه ميتينگها  و تظاهرات و اجتماعات مسالمت آميز  دانشجويان را به خون كشيده است، ياد روز 16 آذر 1332 ـ ياد قندچي، بزرگ نيا، شريعت رضوي، شهداي دانشكده فني ـ و نيز ياد روز اول بهمن 1340، هيچگاه از خاطرها نخواهد رفت. اين همان ارتشي است كه روز 15خرداد 1342 هزاران نفر از مردم بي گناه را در شهرهاي تهران، شيراز، قم، تبريز، مشهد و ديگر شهرهاي ايران كشت، حضرت آيت الله خميني،  پيشواي شيعيان جهان و ديگر علماي بزرگ شيعه را پس از مدتها حبس و اعمال فشار آواره و تبعيد كرد؛ همان ارتشي است كه حافظ پيمان سنتو و دهها پيمان استعماری ديگر است؛ همان ارتشي است  كه دكتر مصدق، رهبر ملي ايران را بيش از 12 سال در زمان رضا شاه و بيش از 14سال پس از كودتاي 28مرداد زنداني كرده، پس از مرگ وي در زندان حتي از تشييع جنازه او هم جلوگيري به عمل آورد؛  همان ارتشي است  كه خسرو روزبه، مظهر جنبش انقلابي ايران را تيرباران كرد، خون وارطانها، سيامك ها، مبشّري ها، فاطمي ها، كريمپورها، بخارايي ها، آيتالله سعيدي ها، نيك داوري ها و هزاران شهيد ديگر به دستور امپرياليستها و به حكم همين دادگاههاي ارتشي ريخته شده است...».

     شكري در پايان مدافعاتش تاٌكيد مي كند: «در چنين شرايطي كه چنين ارتشي با چنين روشي حاكم بر سرنوشت مردم است؛ در چنين اوضاعي كه دستگاه ساواك رژيم ديكتاتوري فردي، ابتدايي ترين آزاديهاي مردم را از بين برده و هيچ گونه خبري از قانون و حقوق بشر نيست، مردم ايران براي حفظ حقوق خود هيچ راهي جز توسّل به زور ندارند... تاريخ اين واقعيت را به هزار صورت ثابت كرده است كه عدالت و حق هميشه به زور گرفته شده است. اصولاً حق گرفتني است نه دادني... ظالم هيچ وقت به ميل خود دست از اعمال ظلم برنمي دارد، بلكه هميشه مظلوم است كه سرانجام از قبول ظلم سرباز مي زند. رژيم ديكتاتوري ايران مي خواهد با روشهاي تفتيش عقايد قرون وسطايي و سلب هرگونه آزادي، ميهن ما را به صورت يك قبرستان درآورد و درعين حال آرامش ناشي از رُعب و وحشت را به عنوان آرامش ناشي از امنيّت و رفاه معرفي كند، ولي غافل از اين است كه هيچگاه به هدف خود نخواهد رسيد. علي رغم كوششهاي دستگاه جبّار براي ازبين بردن هرگونه صداي آزاديخواهي، مبارزه مردم ايران براي كسب آزادي و گسستن زنجيرهاي بردگي، براي قطع دست امپرياليستهاي غربي و دست نشاندگان ايراني از آن ادامه دارد و اين مبارزه تا پيروزي نهايي ادامه خواهد يافت» (آخرين دفاع گروه فلسطين در دادگاه نظامي، از انتشارات كنفدراسيون جهاني محصلين و دانشجويان ايراني، بهمن 1349، مقدمه).

شكري در «دادگاه» نظامي به حبس ‌ابد محكوم شد. او بارها به زير شكنجه رفت تا مگر به ننگ تسليم تن بسپارد، امّا تا به‌ آخر، هم‌چنان كه در آغاز ورود به زندان قزل ‌قلعه گفته بود «سرباز وفادار مبارزه مسلّحانه باقي‌ماند». 

شكري در زندان، نخستين ماركسيستي بود كه در برابر فرصت‌ طلبان خيانتكاري كه در يك مقطع سازمان مجاهدين خلق را متلاشي كردند، قاطعانه ايستاد و آن ‌عمل را «خيانت به جنبش انقلابي» معرفي كرد. پيوند صميمانه او و مجاهدين، چه در زندان و چه پس از آزادي، همواره برقرار ماند. سفارش هميشگي او به ياران و همرزمانش اين بود كه «مجاهدين خلق را تنها نگذاريد». البته اين پيوند و دلبستگي يك طرفه نبود، رهبران سازمان نيز به او دلبستگي شديدي داشتند. 

دكتر منوچهر هزارخاني، يكي از ياران نزديك او در «جبهه دموكراتيك ملي» در اين‌باره مي‌ نويسد: «اگر رابطه "جبهه" با سازمان مجاهدين خلق تا به آخر حفظ شد، علّتش، به ‌نظر من، آن‌بود كه حفظ اين ارتباط را شكري شخصاً به عهده داشت. بعدها كه با رهبران سازمان از نزديك آشنا شدم، از وزن و اعتباري كه آنها براي شكري قائل بودند و اعتماد بي ‌دريغي كه به او داشتند و اهميتي كه به نظرات سياسي او، در هر مورد، مي‌ دادند، تعجّب نكردم، يكّه‌ خوردم. گمان نمي ‌كنم هيچ يك از مبارزان هم‌زنجير ديگر توانسته باشد بر چنين مقامي نزد مجاهدين دست يافته باشد.‌ البته، اين رابطه عميق سياسي ‌ـ عاطفي يك ‌طرفه نبود و شكري هم سرشار از علاقه و اميد نسبت به مجاهدين بود» (مقاله "جاي خالي شكري"، منوچهر هزارخاني، دفترهاي آزادي، شمارهٌ‌اول). 

شكري از ديماه48 تا ديماه57 را در زندان و تحت وحشيانه‌ ترين شكنجه‌ ها به سر برد. وقتي در اواخر ديماه57، به‌دست نيرومند تظاهرات ميليوني مردم، از زندان آزاد شد، از پيوستن به درياي مبارزه خلق سر از پا نمي ‌شناخت. اين شوق در مصاحبه‌ يي كه خبرنگار كيهان با او داشت و در كيهان 30ديماه57 به چاپ رسيد، به روشني ديده مي‌ شود: «…ماههاي اخير زندان از اين كه سعادت شركت مستقيم در انقلاب ايران را نداشتم، دچار نوعي تأسف بودم، و اكنون كه مي ‌توانم بدون هيچ مانعي در مبارزات مردم شركت كنم، بسيار خوشحالم… اكنون مثل تشنه ‌يي هستم كه فرسنگها راه را با سراب رو به ‌رو بوده و سرانجام به آب رسيده است». 

شكري پس از پيروزي انقلاب ضدسلطنتي، به عكس آن دسته از «ميم لام»‌هايي كه اولويت دادن به مصالح «وطن سوسياليستي» آنها را از تشخيص مصالح مردم خود ناتوان كرده بود، تشكيل جبهه ‌يي، از گروهها، احزاب و شخصيتهاي مترقي و آزاديخواه و ملي را وظيفه مقدّم نيروهاي انقلابي اعلام كرد و با كمك چندتن از يارانش «جبهه دموكراتيك ملي ايران» را پي نهاد. ‌اين جبهه موجوديت خود را در روز 29اسفند57 ـ ‌سالروز ملي شدن صنعت‌نفت ‌ـ اعلام كرد. 

شكري در مصاحبه‌ يي كه خبرنگار روزنامه «اطلاعات» با او داشت، در اين باره گفت: «… بلافاصله پس از قيام، ضرورت تشكيل جبهه ‌يي از نيروهايي دموكراتيك در ميان محافل مترقي ايران احساس مي ‌شد.‌ خطر بازگشت ديكتاتوري به شكلي ديگر؛ خطر تسلّط نيروهاي راست، كه موقّتاً بخش عظيمي از توده‌ ها را در اختيار داشتند؛ خطر تحميل جنگي به نيروهاي مترقي، در زماني كه به ‌هيچ ‌وجه آمادگي آن را نداشتند؛ ‌تسلط عناصر آنارشيستي در ميان نيروهاي چپ… نبودن نيرويي مياني،‌ كه بين چپ و راست حائل شده و از قطبي شدن سريع طيف سياسي جامعه به نفع امپرياليسم جلوگيري كند، و عواملي از اين دست، باعث شدند كه عدّه‌ يي از روشنفكران متعهّد و مترقّي دست به تشكيل جبهه دموكراتيك ملي ايران بزنند، به اين اعتبار، جبهه دموكراتيك ملي ايران مي ‌بايستي از نيروهايي تشكيل شود، كه داراي ماهيت ضدامپرياليستي و ضدارتجاعي، و به عبارت ديگر، ملي و مترقّي باشند» (اطلاعات، 2تير58). 

در فتنه «ليبرال‌ـ ارتجاع»، كه حزب توده از آغاز پيروزي انقلاب57 به راه انداخته بود تا رژيم خميني را ضدامپرياليست معرفي كند و هر نيروي مخالفي را به عنوان ليبرال و طرفدار امپرياليسم بكوبد، شكري بر مبارزه براي آزادي تأكيد مي‌كرد و به آن اولويت مي ‌داد. به اعتقاد او، دو وجه مبارزه‌ يي كه جريان داشت ـ‌ مبارزه ضدامپرياليستي و مبارزه براي تحقّق دموكراسي ‌ـ از هم‌ جدايي ‌ناپذير بودند و هرگونه كم بهادادن يا ناچيز شمردن وجه دموكراتيك، مبارزه را از مسير اصلي خود به بيراهه مي‌برد. 

او مي‌گفت: «به ‌نظر من انقلاب ايران يك انقلاب دموكراتيكِ ضدّامپرياليستي است نه يك انقلاب دموكراتيك ‌ـ ضدامپرياليستي. علت تمايل من به اين نوع نامگذاري اين است كه برخي از گروههاي چپ با جدا كردن مبارزه ضدامپرياليستي از مبارزهٌ دموكراتيك، به آن جا مي ‌رسند كه عملاً لزوم هر نوع مبارزه دموكراتيك را نفي مي‌ كنند… در شرايط كنوني جهان سرمايه‌داري، هيچ انقلابي نمي ‌تواند انجام شود كه ضدامپرياليستي باشد و دموكراتيك نباشد… ابعاد اين تفكيك… در مبارزهٌ اجتماعي كنوني به آن جا كشيده است كه عملاً هرگونه دفاع از حقوق و آزاديهاي دموكراتيك را نفي كرده و تحت‌عنوان ليبراليسم و حركت در جهت منافع امپرياليسم سركوب مي ‌نمايند» (مصاحبهٌ عاطفه گرگين با شكرالله پاكنژاد، دي‌58).

 شكري در همين مصاحبه مبارزه با ارتجاع را، كه در كمين نابود كردن آزاديها نشسته بود، هدف مقدّم نيروهاي ملّي و آزاديخواه اعلام مي‌كند: «من هيچ عنصري از راديكاليسم و ليبراليسم در طبقهٌ حاكمه نمي بينم. آن ‌چه حاكميت از خود نشان مي ‌دهد، انحصارطلبي است كه ريشه در ماهيّت خرده‌ بورژوازي سنّتي واپسگرا از طرفي، و بورژوازي بوروكراتيك از طرف ديگر، دارد». 

شكري در مقاله «قانون اساسي دست ‌پخت مجلس خبرگان، لكهٌ ننگي بر دامان انقلاب ايران» از رژيم خميني و قانون اساسيش به شدّت انتقاد كرد و نوشت: «… اين قانون اساسي با نفي حقوق زنان، با نفي حقوق خلقهاي ستمديده، به‌ طور كلي با نفي حقوق دموكراتيك مردم ايران و با قبول اصل ولايت‌ فقيه، كه عملاً تمام آزاديهاي سياسي و اجتماعي را تعطيل خواهد كرد، نه درخور انقلاب خونين مردم ما و نه  در خور عصري است كه در آن ملتها براي آزادي خود به ‌پا مي ‌خيزند. تصويب و اجراي اين قانون نه تنها حقوق و آزاديهاي دموكراتيك، بلكه اساس وحدت ملت ايران را هم از بين برده و ايران را در خطر تجزيه قرار خواهد داد… قانوني كه به ‌وسيلهٌ مجلسي آن ‌چنان ارتجاعي تصويب شود، نمي ‌تواند دموكراتيك باشد. تشكيل خبرگان، به‌نظر من بزرگترين دهن‌ كجي نيروهاي انحصار‌طلب به هدفهاي دموكراتيك انقلاب ايران بود. تصويب قانون اساسي محصول اين مجلس هم در حقيقت مهمترين ضربه بر پيكر دموكراسي و وحدت ملت ما خواهد بود. من اميدوارم شرايطي فراهم شود كه اين لكهٌ ننگ بر دامان انقلاب ايران ننشيند. اميدوارم مردم ما مانع شوند كه نقشه هاي انحصارطلبان كوردل اجرا شود و حكومتي قرون‌وسطايي بر جان و مال آنان مسلّط گردد» (روزنامهة «خلق مسلمان»، 27آبان58). 

شكري از همان نخستين روزهاي پيروزي انقلاب، با شناختي كه از عناصر رهبري كننده جديد داشت، پي برده بود كه بهار آزادي ديري نخواهد پاييد و به زودي بيدادِ پاييزِ استبداد شروع خواهد شد. از اين رو، براي رويارويي با ارتجاع هاري كه براي قلع و قمع آزاديها و سركوبي اعتراضهاي مردمي كمر بسته بود، براي تشكيل جبهة وسيع و گسترده يي از نيروهاي ملي و آزاديخواه براي دفاع از دستاوردهاي ارزندة انقلاب، به تلاش پرداخت. از آن جا كه مي دانست ارتجاع براي شقّه كردن نيروهاي درون جبهة خلق مي كوشد تا جدال مذهبي و غيرمذهبي را دامن بزند، به فكر تشكيل جبهه يي افتاد كه نيروهاي مترقي، ملي و آزادي ‌طلبِ مذهبي و غيرمذهبي را كنار هم بنشاند. 

او در نخستين شمارهٌ نشريهٌ مجاهد كه صفحه ‌يي به‌نام «شورا» در آن بود (مجاهد شمارهٌ‌118، 10‌ارديبهشت60)، با امضاي «پ.شكوري» به ضرورت تشكيل چنين شورايي اشاره كرد: «انقلاب ايران در آستانهٌ شكست است. مردم رنجديدهٌ ما نگران بليّاتي هستند كه به يُمن حكومت انحصارطلبان دغلباز حزبي، به‌ صورت بيكاري و فقر، جنگ و آوارگي، گرسنگي و فحشا و بالاخره ديكتاتوري و اختناق، گريبانشان را گرفته و دامنهٌ آنها هر روز گسترش بيشتري مي ‌يابد… اينك زحمتكشان ميهن ما، ‌دو سال پس از قيامي درخشان و يكپارچه، دست خود را خالي مي ‌يابند، بدون آن ‌كه در جبين حكومت نور رستگاري ببينند. آنان از قِبَل حاكميت انحصارطلبان، نه نان در سفره دارند و نه اميد در دل، و به زباني ديگر، نه استقلال و نه آزادي… انقلاب اميدي به عوامفريبان حاكم ندارد، ‌سهل است، آنها را به اعتبار عملكرد دوساله ‌شان، عمله ‌هاي ضدانقلاب مي‌ شناسد. انقلاب چه مي ‌خواهد؟ او هم چنان كه در آخرين روزهاي حكومت شاه از حلقوم زحمتكشان فرياد ميكرد  "استقلال" و "آزادي" مي‌ خواهد. امّا، پس از دوسال تجربه مصمّم است ديگر به هيچ نيرنگ ‌باز سَفسَطه‌ گري اجازه ندهد كه با جدا كردن اين دو مفهوم از يكديگر، هر كدام را به صورت اهرمي براي فريب و زنجيري براي دوباره بستن دست و پايش مورد استفاده قرار دهد. انقلاب اكنون ديگر مي‌ داند كه "استقلال"، خود را در "آزادي" نشان مي ‌دهد… او خوب مي ‌داند كه آزادي جوهر زندگي است». او در پايان مقاله نوشته بود: «شورا، در اين مرحله مي‌ خواهد زبان انقلاب باشد، بعد محوري براي تجمّع نيروهاي انقلاب و آن ‌گاه است كه مي ‌تواند، در تناسب با ماهيّت خويش، نظامي حاكم، برخاسته از عمق دل و انديشهٌ مردم و انقلاب آنان باشد». 

شوراي ملي مقاومت در 30تير60 به‌ مثابه «محوري براي تجمّع نيروهاي انقلاب» تأسيس شد. شكري كه سالها در انتظار شكل‌گيري چنين شورايي در تاب و تب بود، از اين‌كه سرانجام عرصة تازه‌ يي براي مبارزة مشتركِ همهٌ نيروهاي آزاديخواه و استقلال‌طلب فراهم آمده است، سر از پا نمي‌شناخت. امّا، تولّد شورا با سركوبي خشن نيروهاي آزاديخواه پس از 30خرداد60 همزمان بود و بيم آن مي ‌رفت كه از آغاز با تهديد نابودي رو به ‌رو شود. فكر انتقال شوراي نوپا و پايه‌ گذاران و همسنگران توانمند و مشتاقي مانند شكري، اين تهديد را خنثي مي‌ كرد. امّا، پيش از آن‌ كه تلاش شكري و كمك سازمان مجاهدين براي خروج او از كشور، به ‌ثمر برسد، در شهريور1360 دستگير و به زير وحشيانه ‌ترين شكنجه‌ ها كشيده شد. كينة اهريمني رژيم درّنده‌ خو از او چندان زياد بود كه مي‌ شد حدس زد كه شكري از اين زندان قرون ‌وسطايي جان‌ به‌ در نخواهد برد. وقتي شكنجه‌ ها نتوانست اين قهرمان فدا و صداقت و پاكباختگي را به زانو درآورد، او را به تيرك تيرباران بستند تا اين فريادِ در گلو شكستة آزاديخواهان و زحمتكشان ايران را خاموش كنند. پيش از اعدام، به هنگام روبوسيِ آخرين، به يكي از همبندانش گفته بود: «روحية خود را از دست ندهيد، در اين موقع بايد شجاع بود».

روز 28آذر60 قامت تناور شكري تيرباران شد، امّا، نه تنها از پا نيفتاد بلكه قوي‌تر از پيش قد برافراشت. آرمان بلند و والاي شكري در راستاي مبارزة جبهه يي، اكنون به بار نشسته است. شوراي ملي مقاومت، به همان «مُهر و نشان» كه او مي خواست، «محوري براي تجمّع نيروهاي انقلاب» شده است و مي رود تا، در آينده يي نزديك، «نظامي حاكم، برخاسته از عمق دل و انديشة مردم و انقلاب آنان باشد». در اين روزهاي صلابت و شكوهمندي شوراي ملي مقاومت  و استيصال و درماندگي رژيم پابه گور آخوندي، جاي خالي شكري قهرمان، بيش از زمان ديگر در شورا احساس مي شود. نام و يادش جاودانه باد.