کاربر:Kave/صفحه تمرین
محمدعلی جاج آقایی (زادروز ۱۳۲۷ فریدن اصفهان، حلق اویز ۴ بهمن ۱۳۸۹) فعال سیاسی و یکی از هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران بود که در جریان قیام عاشورای ۸۸ بازداشت و در ٢٧ شهریور ماه ٨٨، از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه، بخاطر رفتن به اشرف و شرکت در تظاهرات و جمع آوری کمکهای مالی برای اشرف محارب و به اعدام محکوم شده بودند و در تاریخ ۴ بهمن ۱۳۸۹ در زندان اوین به دار آویخته شد.[۱]
زندگینامه
محمدعلی حاجآقایی، اهل فریدن، از توابع اصفهان، کارگری سختکوش و زحمتکش بود که اول بار در سال۱۳۶۲ بهدلیل آشنایی با سازمان مجاهدین دستگیر و به ۵سال زندان محکوم شد. حاج آقایی بهرغم کهولت سن، چهرهای بسیار صبور و مهربان داشت.و این در شرایطی بود که دو فرزند او بهدلیل بیماری در آستانه مرگ بودند. کودکان بیگناه، مبتلا به دردی بودند که از میان هر چند میلیون، نصیب یک نفر میشود
یکی از همبندان او نوشته است:
محمدعلی حاجآقایی بعد از دستگیری به همسرش گفت همه سرمایه و سرپناه را بفروشد و بچهها را درمان کند. آنها خانه را فروختند؛ زمین را به آسمان دوختند، همه اندوختهها را سوختند؛ اما مشکل بیماری کودکان حل نشد. آخرین پاسخ پزشکان این بود که بچهها تا ۱۸سالگی فلج میشوند و بعد میمیرند. »[۲]
محمدعلی حاجآقایی بعد از پایان محکومیتش در سال۶۷ آزاد شد و پس از مدتی، فرزندان بیگناه جان باختند.
محمد علی حاج آقایی که تحت پیگیرد حکومت ایران قرار داشت در دیماه ۱۳۸۷ ( ژانویه ۲۰۰۹) به اشرف پناهنده شد. همزمان نیروهای آمریکایی, حفاظت اشرف را به نیروهای عراقی منتقل کردند و کمیته بستن قرارگاه اشرف در نخست وزیری عراق, حاج آقایی را ناگزیر به ترک اشرف و بازگشت به ایران کرد. این موضوع, سه ماه مورد بحث نمایندگان اشرف, با نیروهای عراقی و آمریکایی, بود. نمایندگان اشرف بارها به سرهنگ جونز فرمانده وقت نیروهای آمریکایی و سرهنگ دوم امیر عبداللطیف فرمانده نیروی عراقی, خاطر نشان کردند که حاج آقایی و سه تن دیگر, که به تازگی از ایران به اشرف آمده اند, در صورت بازگشت به ایران, دستگیر و اعدام خواهند شد.
اما علیرغم همة این تأکیدات و تصریحات, نیروهای عراقی, به دستور کمیته بستن قرارگاه اشرف در نخست وزیری عراق, محمد علی حاج آقایی و ۳ نفر دیگر را, ببا توجه به اینکه پیشینه ای در اشرف ندارند, پس از ۳ ماه, در ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸ ( ۲۵آوریل ۲۰۰۹) ناگزیر به ترک اشرف و بازگشت به ایران کردند[۳]
فعالیتها
دستگیری
حلق اویز
واکنشها
سازمان عفو بین الملل اعدام دو فعال سیاسی که در شهریورماه سال گذشته و در جریان اعتراضات مردمی پس از انتخابات بحث برانگیز ریاست جمهوری بازداشت شده بودند را محکوم کرد.[۴]
مالکوم اسمارت، مدیر بخش خاورمیانه و شمال آفریقای سازمان عفو بین الملل گفت: «ما از اعدام جعفر کاظمی و محمدعلی حاج آقایی، و همینطور از تداوم استفاده از این مجازات شدیدا بی رحمانه در ایران وحشت زده هستیم.» «مانند بسیاری دیگر از قربانیان، این دو تن نیز از دادرسي عادلانه محروم بوده اند.» بنا بر گزارش ها، جعفر کاظمی براي ماه ها در زندان اوین توسط بازجویانش و جهت اجبار وی به اعترافات تلویزیونی مورد شکنجه قرار گرفت اما او از انجام اعترافات تلویزیونی خودداری کرد.
او و محمدعلی آقایی با یکدیگر محاکمه شدند. به گمان ما ایشان در اردیبهشت سال جاری به مرگ محکوم شدند، و درخواست تجدیدنظر ایشان در ماه های جولای و سپتامبر رد شد.[۴]
برگزاری مراسم توسط زندانیان
ندانیان سیاسی بند 8 زندان اوین روز یکشنبه 4بهمن،مراسمی بهمناسبت پنجمین سالگرد شهادت جعفر کاظمی و محمدعلی حاج آقایی برگزار کردند.این مراسم حوالی ساعت ۱۵ و 30دقیقه در هواخوری زندان اوین با تجمع زندانیان سیاسی بهصورت ایستاده و منظم برگزار گردید. ابتدا زندانیان سیاسی خاطراتی از استواری و پایداری این دو زندانی سیاسی مقاوم که تا آخرین لحظه و بهخصوص لحظاتی که با همبندیان خود وداع میکردند، بیان کردند.[۵]
---------------------------------------------------------------------------
---------------------------------------------------------------------------
سعید محسن
سعید محسن(زاده:۱۳۱۸، زنجان - تیرباران۴ خرداد ۱۳۵۱، تهران) یکی از بنیانگذاراران سازمان مجاهدین خلق ایران است. او در سال ۱۳۴۴ به همراه محمد حنیف نژاد و علی اصغر بدیع زادگان سازمان مجاهدین خلق ایران را بنیان گذاشت.
سعید محسن در سال1318 در یک خانواده از قشر متوسط در زنجان بهدنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در همانجا گذراند و سپس برای ادامه تحصیل به تهران آمد و در سال1342 از دانشکده فنی در رشته مهندسی تأسیسات فارغالتحصیل شد.
فعالیتهای اجتماعی
سيل جواديه در سال39 و خراب شدن انبوهي از خانههاي مردم محروم جنوب شهر، از حوادثي بود كه دانشجويان و روشنفكران متعهد آن دوره را براي كمك به مردم برانگيخته بود. سعيد در رأس فعاليتهاي دانشجوياني بود كه براي كمك به مردم جواديه اكيپهاي تعميراتي تشكيل داده بودند. تقريباً همه دانشجويان فني تهران را، كه سري در مبارزه و سياست و فعاليت اجتماعي داشتند، بهكار گرفته و سازماندهي كرده بود.
در سال41 هم كه زلزله در آوج قزوين ويرانيهاي زيادي بهبار آورد، سعيد محسن و اصغر بديعزادگان در رأس گروههاي دانشجويي بودند و باهم بهميان مردم رفته بودند و چندماه شبانهروزي بهكار درميان آنها پرداخته بودند..[۶]
یکی از همرزمانش، خاطرهای از این دوران سعید را، اینطور بازگو میکند:
«پس از انقلاب ضدسلطنتی روزی برای کار انتخاباتی به وزارت کشور رفتم. یکی از کارکنان آن جا که قبلاً با سعید محسن کار میکرد، خاطرهای از او را برایم نقل کرد. او گفت در سال 1349 بچهام مریض بود و باید در بیمارستان تحت عمل جراحی قرار میگرفت، والا زنده نمیماند. پول کافی برای عمل نداشتم. یک روز سعید را دیدم. از من پرسید چرا اینطور ناراحتی؟ به او گفتم دخترم مریض است و احتیاج بهعمل دارد. برای بیمارستان به دو هزار تومان پول نیاز دارم و هیچگونه امیدی به تهیه آن ندارم و اگر بچهام عمل نشود از دست میرود. سعید گفت: ببینم چه کاری میتوانم برایت بکنم. سعید رفت و بعد از ساعتی آمد و هزارتومان به من داد و گفت منتظر باش. پس از مدتی دوباره هزارتومان دیگر آورد و من رفتم و دخترم را تحت عمل جراحی قرار دادم و از مرگ نجات یافت. بعداً فهمیدم که سعید این پول را از دیگران قرض گرفته است. این کارمند وقتی این خاطره از سعید محسن نقل میکرد، اشک در چشمانش حلقه زده بود».[۶]
فعالیتهای سیاسی
دوران دانشجويي سعيد محسن مصادف بود با تحولات سياسي سالهاي 39 تا 42. سعيد قبلاز بنيانگذاري سازمان، بهدليل فعاليتهاي سياسيش دوبار بهزندان افتاده بود، باردوم هنگامي بود كه عضو كميته دانشجويان نهضت آزادي بود و در شب اول بهمن سال41 دستگير شد و از همانجا رابطهاش با محمد حنيفنژاد هرچه نزديكتر شد. سعيد در آن سالهاي پرتلاطم، بطلان روشهاي كهنهيي را كه سران نهضت آزادي مبلغش بودند، در عمل مبارزاتي تجربه كرد و شكست آنها را ديد و از همانجا بود كه بهجانب حنيفنژاد شتافت، تا او را در بنيانگذاري سازمان ياري كند.
بینیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران
سعید محسن پس از پایان دوره سربازی و آشنایی با محمد حنیفنژاد بنیانگذار سازمان مجاهدین خلق ایران، به اتفاق او به جمعبندی مبارزات گذشته مردم ایران پرداختند. آنها علت شکستها و ناکامیهای مبارزات گذشته مردم ایران را بررسی کردند. آنان به این نتیجه رسیدند که مبارزات مسالمتآمیز و سازشکارانه آن دوران به پایان رسیده و تنها راه، مقاومت مسلحانه انقلابی است. علت اصلی شکستها و ناکامیها نه در عدم آمادگی مردم برای فداکاری، بلکه در عدم صلاحیت رهبران جنبش است. آنان با تکیه بر اسلام ناب توحیدی و زدودن غبار از رخ اسلام، که طی سالیان، آخوندهای دینفروش آن را به ارتجاع و جاهلیت آلوده بودند، هسته نخستین سازمان انقلابی، بر پایه ایدئولوژی توحیدی اسلام انقلابی را، پی افکندند.
سعید محسن میگفت:
«مبارزه بدون ایدئولوژی و بدون استراتژی مسلحانه نمیتواند پیروز شود. از رهبران سازشکار، این مبارزه برنمیآید. اینان در واقع برای کسب وجهه، صاحب شخصیت شدن و دنبال کسب منافع بیشتر به مبارزه وارد شده و بعد سرنوشت خلق و انقلاب را فدای منافع خود میکنند و هر موقع فشار زیاد شود کنار میکشند. مبارزه به یک رهبری صالح و حرفهای نیاز دارد تا آن را هدایت و به پیروزی برساند».
پس از تشکیل هسته اولیه سازمان، سعید بهعنوان یکی از بنیانگذاران مجاهدین، بار سنگینی برای پیشبرد امور سازمان، در آن اختناق سیاه پلیسی شاه بردوش کشید. برای گسترش سازمان، به عضوگیری پرداخت، کادرهای سازمان را آموزش داد و در تدوین استراتژی، خط مشی سازمان و سایر امور نقشی تعیین کننده ایفا کرد.
سعید محسن در کنار بنیانگذار سازمان مجاهدین محمد حنیفنژاد، از سال 1344 تا سال 1350 سازمان را در آن شرایط خفقان شدید، بدون اینکه کوچکترین ضربهای متحمل شود، به پیش بردند. این کاری بس شگفتانگیز بود که در جنبش رهاییبخش میهنمان سابقه نداشت.[۶]
قسمتهايي از مقاله چشمانداز پرشور
سؤالي كه امروز براي اغلب افراد بهويژه آنان كه استنباط سازماني قوي ندارند و كساني كه داراي قدرت درك شرايط و امكانات موجود نيستند وجود دارد، اين است كه: «آيا در چنين شرايط سهمناكي مبارزه پيروز امكانپذير است؟» اين پرسشي است كه امروز پرسندهاش زياد و پاسخگويش كم است.
منشأ اين سؤال چيست؟
گذشته از عوامل تاريخي و مبارزههاي ناكام گذشته كه در پيدايش چنين سؤالي مؤثرند، بايد به پديده ديگر كه زاييده شرايط زماني است بيشتر توجه داشت. شرايط ميهني و كانونهاي ملتهب گوشه و كنار جهان نشان دادهاند كه كسب پيروزي در مبارزه امري آسان نيست. براي كسب پيروزي در ميدان نبرد دست پر بايد داشت. انديشه، جسارت، جانبازي، پرهيزكاري، سعه صدر، صداقت، حلشدن در امر نبرد، اينها و نظاير اينها سكههايي است كه براي كسب پيروزي بايد به همراه داشت. به اين ترتيب مبارزه پيروز آنطور كه بسياري در گذشته گمان ميكردند امر سادهيي نيست بلكه از مشكلترين مسائل عصر ما است.
سادهانديشي در اين مورد سرانجامي جز ناكامي نخواهد داشت و درست در همينجا است كه ناكاميهاي گذشته وقتي كه با اقدامات ضدمردمي رژيم توأم ميشود، افراد را تحت تأثيرات منفي و كشنده خود قرار ميدهد، در اين زمان ترس و نااميدي به صورتهاي مختلف تظاهر ميكند. عدهيي به بهانه اينكه داراي سرمايه كافي براي ورود در بازار نبرد نيستند، ميترسند. عدهيي به منفيبافي روي ميآورند زيرا از اعتراف به ترس خود شرمسارند. گروهي به لفاظي و سياستبازي ميپردازند زيرا از درهمريختن شخصيت مجازي خود هراس دارند و نميخواهند مشت خالي خود را باز كنند. عدهيي در زير بار نارسايي انديشه منكوب ميشوند و عدهيي هم كه خود را پيشكسوت ميانگارند به پند و موعظه ميپردازند و توجيه ميكنند كه شتر رميده را به حال خود واگذاريد.
در چنين شرايطي همهچيز سهمگين جلوه ميكند. هر عمل رژيم دليل بر قدرت شكستناپذير او جلوه ميكند. دشمن با دامنزدن به اين شرايط چنين مينماياند كه تفوق مطلق از آن اوست و سيهروزي و شكست از آن حريف.
بيهوده نيست كه براي بسياري نحوه فشار دستگاههاي جاسوسي دشمن سخت هراسآور است و زندان و وقايعش موجب وحشت.
تحت شكنجه بودن، تيرباران شدن، در زير سرنيزه جلادان جاندادن، سالها در سلول زندان بهسربردن چيزهايي هستند كه حتي تصور آنها موي بر اندام آدمي راست ميكند. متواريبودن، گرسنگي، فقر، خانهبهدوشي و در عين جواني و شادابي لباس ساده پوشيدن و به اندك ساختن، خانه و كاشانه را ترك گفتن، ترك زن و فرزند و عزيزان در راه هدفهاي عالي انساني، كارهايي هستند كه در نظر آنان تنها از عهده افراد نادرالوجود و خارقالعاده برميآيد. آنان كه دچار چنين اضطراب دروني ميگردند، در زمينه سياست دچار ماليخوليا خواهند شد.
ولي با تمام اينها سدهاي راه تكامل شكستپذيرند و اين امر ناشي از ماهيت آنها است و ما نهتنها چنين رويدادها را دليل سرخوردگي و يأس نميگيريم بلكه معتقديم كه آنها خوبند و بسيار هم خوبند زيرا تنها شدايد و شرايط مشكلند كه يك عصيانگر انقلابي را آبديده ميكنند.
اينكه زمانه و شرايطش ما را در جهت پذيرش ايدئولوژي «شهادت انقلابي» رهنمون شدهاند، بسيار خجسته است و خجستگي بيشتر آنگاه كه ما مردانه چنين سير شورانگيزي را پذيرا شويم.
پيدايش مرز جنبش و ضدجنبش
شرايط سخت و دشوار عامل مرزبندي دقيق بين جنبش و ضدجنبش است. پيدايش مرز بين جنبش و ضدجنبش انقلاب خود دليل بر تكامل مبارزه است زيرا تنها در چنين صورتي است كه براي فرصتطلبي و سازشكاري محلي باقي نخواهد ماند.
فرصتطلبان و سازشكاران و آنها كه بهاصطلاح يكي به نعل ميزنند و يكي به ميخ، مواضع خود را از دست خواهند داد و در اين شرايط تنها مردان مصمم هستند كه بار سنگين نبرد را بهدوش ميكشند و داراي قدرت ادامه نبرد و بسيج آگاهنمودن تودهها در هرگونه شرايط سخت ميباشند.
آيا درك اين مسأله براي همه ميسر است؟ مسلماً نه. تنها كساني قدرت اين كيفيت را دارند كه به انديشه علمي و اراده مجهزند. شرايط را دقيقاً ميشناسند و مطابق با شرايط در خود آمادگي ايجاد ميكند. بر ماست كه بكوشيم تا در شمار چنين افرادي درآييم. سازمان دربرگيرنده اين عناصر نيز سازماني است كه خود ثمره شرايط خاص و دشوار محيط است. «بين ريشههاي وجودي چنين سازماني و شرايط محيط رابطه مستقيمي وجود دارد».
از آنچه گفته شد ميتوان چنين نتيجه گرفت كه شرايط دشوار كنوني براي ما نهتنها بد نيست بلكه از آنجا كه دشواريها تعيينكننده مرز دقيق بين جنبش و ضدجنبش، انقلاب و ضدانقلابند، انتخاب طبيعي، پايه و اساس پيدايش عناصر ارزنده و در نتيجه رهبري خواهد شد و حكومت عادات و سنن كه منجر به پيدايش يك رهبري مصنوعي ميشد، نابود ميگردد و تنها در اينصورت است كه رهبري و زعامت را كساني بهعهده خواهند گرفت كه صلاحيت و شايستگي خود را براي احراز اين مقام نشان دادهاند.
نوشته سعيد محسن(نشریه مجاهد-فوقالعاده مهر ۱۳۷۶
دستگیری و اعدام
تا اینکه در شهریور سال 1350 بر اثر ضربه ساواک شاه، بنیانگذاران سازمان و اکثر کادرها و اعضای آن دستگیر شدند. سعید محسن از جمله دستگیر شدگان بود. ساواک که از موضع او در بالای سازمان اطلاع داشت،
آقای محمد سیدی کاشانی میگوید:
«سعید تو هیچ شرایطی مضطرب و پریشان نمیشد. نشاط و سرزندگی همیشگیاش رو از دست نمیداد. یادم میآید اردیبهشت 51 که دادگاه شاه بنیانگذاران و اعضای مرکزیت و کادرهای سازمان رو محاکمه میکرد، من با اون و دو نفر دیگه از بچهها هم سلول بودیم. وضع روحیاش هیچ تفاوتی با شرایط قبل از دستگیری و خارج از زندان نداشت. همونطور شوخ و با نشاط برامون شعر میخوند و شوخی میکرد. افسرای زندان رو که برای بازدید سلولها میآمدند دست میانداخت. ولی در عینحال از وظایف خودش هیچ غافل نبود. ارتباطات مخفیانهاش رو با بقیه سلولها بهخصوص با محمد حنیف نژاد برقرار میکرد، پیامها رو میفرستاد و میگرفت. با محمد حنیف نژاد در مورد مسائل مختلف مشورت میکرد. اطلاعیه مشترکشون رو با محمد حنیف نژاد تو همین شرایط صادر کردند و به بیرون زندان فرستادند. [۶]
آقای عباس داوری خاطرهای از بنیانگذار سازمان، سعید محسن را نقل میکند و میگوید:
«یک روز احتمالاً همان عصر روز سی فروردین بود، برای ما از طریق ملاقات خبر اومد که چهارتا از بچهها را اعدام کردند. یعنی علی میهندوست، ناصر صادق، محمد بازرگانی و علی باکری. وقتی این خبر را سعید شنید، یک حالت خوشحالی در او دیدم. اول برای من نامفهوم بود. بعد دیدم بلند باخودش میگه، خوب شد مسعود رو اعدام نکردند. مسعود موند. یعنی خوشحالی خودش رو به این صورت بیان میکرد. بلافاصله به من گفت که خوب تو را هم از اینجا میبرند به احتمال زیاد. یعنی قطعاً ما را اعدام خواهند کرد. من پیامی دارم که برای مسعود برسونی زیرا این پیام خیلی مهمه، بایستی به دست او برسه. بعد شروع کرد به گفتن.
سعید گفت:
«سلام مرا به مسعود برسان. به او بگو که مسئولیتهای تو خیلی سنگین شده و تنها فردی هستی که از کمیته مرکزی باقی ماندی. تمامی تجربیات سازمان در وجود تو متبلوره. بار امانتیست که در این مرحله به تو سپرده شده. کوران حوادث زیادی را خواهی دید. فتنههای زیادی خواهد افتاد. تمامی تمجیدها نثار ما خواهد شد، چون ما شهید میشویم، و تمام تهمتها نثار تو خواهد شد، چون میدانم به مبارزه خودت ادامه خواهی داد و وارد مراحلی میشوی که خیلی خیلی بالاتر از ماها قرار خواهی گرفت. زیرا تو هر روز و هر ساعت شهید خواهی شد. یک شهید مجسم.'.
جستارهای وابسته
منابع
- ↑ شورای ملی مقاومت - اعدام دو قهرمان مقاومت جعفر کاظمی و محمد علی حاج آقایی به دستور خامنه ای
- ↑ .بلاگ نویسان علیه اعدام - برای مظلومیت و تنهایی محمدعلی حاجآقایی
- ↑ سازمان مجاهدین خلق ایران - سلام بر پیشتاز اشرفنشان قیام، محمدعلی حاج آقایی
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ بیداران - بيانيه سازمان عفو بین الملل در اعتراض به اعدام كاظمي و حاج آقايي
- ↑ رئال پرسان - مراسم بزرگداشت سالگرد زندانیان سیاسی جعفر کاظمی و محمدعلی حاج آقایی در زندان اوین
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ ۶٫۳ پاسارگاد سیتی- مجاهد بنیانگذار سعید محسن: آنکه در کنار حنیف، راه جهاد را گشود