کاربر:Khosro/صفحه تمرین فروغ فرخزاد

از ایران پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۲۲ ژانویهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۲۰:۰۰ توسط Khosro (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «''' ''' فروغ فرخزاد ، (زاده‌ی سال ۱۳۱۳ – تهران)، ۱۷ ساله بود که اولين کتاب شعرش...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

 

فروغ فرخزاد ، (زاده‌ی سال ۱۳۱۳ – تهران)، ۱۷ ساله بود که اولين کتاب شعرش "اسير" و پس از آن دفترهاي ديوار و عصيان را منتشر کرد. انتشار کتاب "تولدي ديگر" درسال ۱۳۴۲، سرفصل  شکوفائي هنري فروغ بود. فروغ فرخزاد در ترکيب کلام و شناسايي زبان شعر از قدرتي بيمانند برخوردار بود. درزمينه‌ی تکنيک  و زبان شعر، فروغ به شاعران پس از خود آموخت که مي‌توان با شجاعت ، گوهر خالص شعر را بي هيچ زوائدي عرضه کرد و خود در اين زمينه بسيار موفق بود. فروغ فرخزاد در زمينه تئاتر، فيلم‌سازي و نقاشي نيز نبوغي درخور تحسين داشت و در مدت کوتاه عمرش، آثاري نيز از خود برجاي گذاشت. خانه سياه است، عنوان فيلم مستندي است از ساخته‌هاي فروغ که در زمستان سال ۱۳۴۲، از فستيوال جهاني اوبرهاووزن جايزه بهترين فيلم مستند را بدست آورد. سرانجام فروغ فرخزاد در ۲۴ بهمن ۱۳۴۵، در سن ۳۲ سالگی در حادثه‌ی تصادف درگذشت.

آثار فروغ فرخزاد

فروغ فرخزاد در سن ۱۷ سالگی نخستین کتاب شعرش "اسير" را منتشر کرد. پس از آن دفتر شعر ديوار را در سال ۱۳۳۵، و عصيان را در سال ۱۳۳۶، انتشارداد. محتواي هر سه‌تاي اين دفترهاي شعر ، "عصيان" زني "اسير" بود، زني  در حصار "ديوار"هاي کهن جامعه که زن را در زندان خانه و زندان سنت‌ها اسير کرده است. فريادهايي بود که به قول خود فروغ، نقبي به سوي نور بود. اما بعد از آگاهي عميق‌تر به دنياي پيرامون و شرايط زماني و مکاني، درسال ۱۳۴۲،  به انتشار کتاب "تولدي ديگر" انجاميد! که سرفصل  شکوفایي هنري فروغ فرخزاد بود.

فروغ فرخزاد در رابطه با سرودن اشعارش در آغاز می‌گوید:

من وقتی سیزده یا چهارده ساله بودم خیلی غزل میساختم و هیچ وقت چاپ نکردم. وقتی غزل را نگاه میکنم از حالت کلی آن خوشم میآید. همین طوری غریزی در من میجوشید. روزی دو سه تا، توی آشپزخانه، پشت چرخ خیاطی، همین‌طور می‌گفتم. خیلی عاصی بودم، همین‌طور میگفتم. همین‌طور دیوان بود که پشت دیوان میخواندم و پر میشدم و به هر حال استعدادکی هم داشتم. ناچار باید یک جوری بُروز میدادم. نمیدانم این‌ها شعر بودند یا نه فقط میدانم که خیلی «منِ» آن روزها بودند. صمیمانه بودند و میدانم که خیلی هم آسان بودند. من هنوز ساخته نشده بودم. زمان و شکل خودم را و دنیای فکری خودم را پیدا نکرده بودم.

ویژیگی‌های شعر فروغ فرخزاد

شعر فروغ پس از "تولدي ديگر" ديگر وسيله بيان احساسات خام يک زن نيست، بلکه ابزار ارتباط و پيوند با هستي و وجود است، پنجره‌اي است که درک زندگي را برايش ممکن مي‌کند. هم‌چنان‌که با صدای خودش که درباره‌ی تلقي‌ا‌ش از شعر صحبت کرده است می‌گوید:

شعر براي من پنجره‌اي است که هر وقت به طرفش مي‌روم خود به خود باز مي‌شود... مي‌دانم که آن طرف پنجره يک فضا هست و يک نفر که مي‌شنود، يک نفر که ممکن است ۲۰۰ سال بعد... وجود داشته باشد،... وسيله‌اي براي ارتباط با هستي، با وجود به معني وسيعش.

فروغ فرخزاد اين چنين جامعه و پيرامون خود را دريافت. او خود را زني يافت تنها، و به مصداق يکي از شعرهايش، "در آستانه فصلي سرد"،که نور و گرما را انتظار مي‌کشد.

فروغ فرخزاد در ترکيب کلام و شناسايي زبان شعر از قدرتي بي‌مانند برخوردار بود. اما آن‌چه که هنر و شعر او را برجسته و درخشان کرده، اين است که او در زماني که نيمي از انسان‌ها، يعني زنان، به حساب نمي‌آيند مفهوم زندگي انسان را توصيف مي‌کند. فروغ فرخزاد در این باره عقيده‌ی خودش را چنین می‌گوید:

اگر که به اصطلاح پاي سنجش ارزش‌هاي هنري پيش بياد، من فکر مي‌کنم که ديگر جنسيت نمي‌تواند مطرح باشد و اصلاً مطرح کردن اين قضيه درست نيست. چون آن‌چيزي که مطرح است، اين است که آدم خودش را از جنبه‌هاي مثبت وجود خودش، اين جنبه‌ها را طوري پرورش بدهد که به يک حدي از ارزش‌هاي انساني برسد. اصل کار آدم هست. اصلاً زن و مرد مطرح نيست. اگر که يک شعر بتواند خودش را به اين‌جا برساند، ديگر مربوط اصلاً به سازند‌اش نميشود. يک چيزي است که مربوط به دنياي شعر و ارزش خودش را دارد.

شعري به نام تنها صداست که می‌ماند، مبین همین افکار فروغ فرخزاد است که  با صداي خودش گفته‌است:

مي‌توان بر جاي باقي ماند

در کنار پرده     اما کور، اما کر

مي‌توان فرياد زد با صداي سخت کاذب، سخت بيگانه

                                دوست مي‌دارم!

مي‌توان با زيرکي تحقير کرد هر معماي شگفتي را

مي‌توان تنها به حل جدولي پرداخت

مي‌توان تنها به کشف پاسخي بي‌هوده دل خوش ساخت

                     پاسخي بي‌هوده، آري پنج يا شش حرف

مي‌توان چون صفر در تفريق و جمع و ضرب، حاصلي پيوسته يکسان داشت

مي‌توان چشم ترا در پيله‌ی قهرش

دگمه بيرنگ کفش کهنه‌اي پنداشت

مي‌توان چون آب در گودال خود خشکيد

مي‌توان زيبایي يک لحظه را با شرم

                     مثل يک عکس سياه مضحک فوري،

                       در ته صندوق مخفي کرد

مي‌توان در قاب خالي‌مانده يک روز،

نقش يک محکوم يا مصلوب، يا مغلوب را آويخت.

مي‌توان با صورتک‌ها نقطه ديوار را پوشاند

مي‌توان با نقش‌هاي پوچ در آميخت

مي‌توان همچون عروسک‌هاي کوکي بود

               با دو چشم شيشه‌اي دنياي خود را ديد

مي‌توان در جعبه‌اي ماهوت با تنه‌اي انباشته از کاه

               سالها در لابلاي تور و پولک خفت.  

سیمای انسانی، صداقت و صميميت اشعار فروغ فرخزاد، يکي ديگر از ويژگي‌هاي اوست. او در شعرهايش انسان را به دوست داشتن انسان فرا مي‌خواند. اما درزمينه‌ی تکنيک شعر و زبان شعر، فروغ  کمک بسياري به شعر نو ايران کرد. او به شاعران پس از خود آموخت که مي‌توان با شجاعت هرچه زائد و حشو و دست وپاگير است رو کنار بزنند تا بتوانند گوهر خالص شعر را هرچه نيالوده‌تر بنمايانند. او خود هم مثل کسي بود که داس به دست گرفته بود و هر چه مانع و حشو و زايد برسرراه شعر ناب و حرف صريح شاعرانه بود مي‌بريد و راه را براي شعر و ادبيات نوين هموار مي‌کرد. هم‌چنان‌که خودش می‌گوید:

«بهرحال شعر امروز ما يک شعري بايد باشد که خصوصيت اين دوره را داشته باشد، چون در عين حال سازنده‌ی اين شاعر بايد يک آدمي باشد که به يک حدي از تجربه و هوشياري برسد که به محتوي شعرش يک ارزشي بدهد که بتواند در حد کارهايي که توي دنيا عرضه مي‌شود، ميان آن‌ها خودش را جا بدهد و اگر غير از اين باشد، دیگر همين چيزهايي مي‌شود که همه می‌گویند».

آن‌چه که هنر و شعر فروغ فرخزاد را برجسته و درخشان کرده‌است، صداقت ، صميميت ، لطافت و سادگي شعر اوست. فروغ فرخزاد اگر چه در شعر خود از نوميدي آغاز کرد، اما به اميد رسيد، زيرا با حس صميمي خود دريافته بود که "کسي مي‌آيد"، و آينده‌ی روشني در راه است، آينده‌اي خالي از ستم و غم و ظلمت، آينده‌اي که در آن خوشبختي‌هاي زندگي بين همه و بين محرومان به يکسان تقسيم مي‌شود. اين نويد در شعر "کسي که مثل هيچکس نيست " بخوبي متجلي است..

کسی که مثل هیچکس  نیست

من خواب دیده‌ام که کسی می‌آید.

من خواب یک ستاره‌ی قرمز دیده‌ام،

و پلک چشمم هی جفت می‌شوند

و کور شوم اگر فروغ بگویم

من خواب آن ستاره‌ی قرمز را

وقتی که خواب نبودم دیده‌ام

کسی می‌آید، کسی می‌آید

کسی دیگر، کسی بهتر

کسی که مثل هیچ‌کس نیست

مثل پدر نیست،  مثل انسی نیست،

مثل یحیی نیست، مثل مادر نیست

و مثل آن کسی‌ست که باید باشد...

من پله‌های پشت بام را جارو کرده‌ام

وشیشه‌های پنجره را هم شسته‌ام

کسی می‌آید، کسی می‌آید،

کسی که در دلش باماست،

در نفسش باماست، در صدایش با ماست.

فروغ فرخزاد در رابطه با کتاب‌هایش و روند تکامل اشعارش توضیح می‌دهد:

مجموعه شعر اسیر، ۱۳۳۱

یک سال است که به طور مداوم شعر میگویم. پیش از آن مطالعه میکردم و میتوانم بگویم که بیشتر از همه‌ی روزهای عمرم کتابهای سودمند و مفید خواندهام. و سه سال است که اصولاً شاعر شدهام. یعنی روحیه‌ی شاعرانه پیدا کردهام.

مجموعه شعر عصیان، ۱۳۳۵و۱۳۳۶

دیوار و عصیان در واقع دست و پا زدنی مأیوسانه در میان دو مرحله‌ی زندگی است. آخرین نفسزدنهای پیش از یک نوع رهایی است. آدم به مرحله‌ی تفکر میرسد. درجوانی احساسات ریشههای سستی دارند. فقط جَذْبِهْشان بیشتر است. اگر بعداً به وسیله‌ی فکر رهبری نشوند، یا نتیجه‌ی تفکر نباشند خشک میشوند و تمام میشوند. من به دنیای اطرافم به اشیای اطرافم و آدمهای اطرافم و خطوط اصلی این دنیا نگاه کردم. آن را کشف کردم. و وقتی خواستم بگویمش دیدم کلمه لازم دارم. کلمه را وارد کردم. به من چه که این کلمه هنوز شاعرانه نشده است. جان که دارد! شاعرانهاش میکنیم!»

حیاط خانه‌ی ما تنهاست      

حیاط خانه‌ی ما تنهاست، تمام روز

از پشت در صدای تکه‌تکه شدن می‌آید، و منفجر شدن       

همسایه‌های ما همه در خاک باغچه‌هاشان به‌جای گل

خمپاره و مسلسل می‌کارند

         همسایه‌های ما همه  بر روی حوض‌های کاشیشان

سرپوش می‌گذارند

         و حوضهای کاشی، بی‌آنکه خود بخواهند

انبارهای مخفی  باروتند        

و بچه‌های کوچه‌ی  ما  کیف‌های مدرسه‌شان را

از بمب‌های کوچک پر کرده‌اند

حیاط خانه‌ی ما گیج است

من از زمانی، که قلب خود را گم کرده است می‌ترسم        

من از تصور بی‌هودگی این‌همه دست

و از تجسم بیگانگی این‌همه صورت می‌ترسم          

من مثل دانش‌آموزی که درس هندسه‌اش را

دیوانه‌وار دوست می‌دارد، تنها هستم  

و فکر می‌کنم که باغچه را می‌شود به بیمارستان برد

من فکر می‌کنم...من فکر می‌کنم...    من فکر می‌کنم...

و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است    

و ذهن باغچه دارد آرام آرام

از خاطرات سبز تهی می‌شود.

نقد اشعار فروغ فرخزاد از زبان خودش

من درمورد کار خودم قاضی ظالمی هستم. وقتی به کتاب تولدی دیگر نگاه میکنم متأسف میشوم. حاصل چهار سال زندگی!؟ خیلی کم است. من ترازو دست نگرفتهام و شعرهایم را وزن نمیکنم. اما از خودم ا نتظار بیشتری داشتم و دارم. من سیساله هستم و سیسالگی برای زن سن کمال است. به هرحال یک جور کمال. اما محتوای شعر من سیساله نیست. جوانتر است. این بزرگ‌ترین عیب است در کتاب من. باید با آگاهی و شعور زندگی کرد. من مغشوش بودم. تربیت فکری از روی یک اصول صحیح نداشتم. همین‌طور پراکنده خواندهام. و تکهتکه زندگی کردهام. و نتیجهاش این است که دیر بیدار شدهام. البته اگر بشود اسم این حرف ها را بیداری گذاشت! من همیشه به آخرین شعرم بیشتر از هر شعر دیگرم اعتقاد پیدا میکنم. دوره‌ی این اعتقاد هم  خیلی کوتاه است. بعد زده میشوم و به نظرم همه چیز سادهلوحانه میآید. افسوس میخورم که من چرا این شروع را با «تولدی دیگر» شروع نکردهام. شعر من با من پیش آمدهاست. در کتاب‌های شعر «اسیر»، و «دیوار» و «عصیان»، من فقط یک بیان کننده‌ی ساده از دنیای بیرونیام. درآن زمان، شعر هنوز در من حلول نکرده بود. بلکه با من هم‌خانه بود. مثل همه‌ی آدم‌هایی که چند مدتی باآدم هستند. اما بعداً شعر در من ریشه گرفت و به همین دلیل موضوع شعر برایم عوض شد. دیگر من شعر را تنها در بیان یک احساس منفرد درباره‌ی خودم نمیدانستم. بلکه هرچه شعر در من بیشتر رسوخ کرد، من پراکندهتر شدم و دنیاهای تازهتری را کشف کردم. یک زمانی بود که نزدیک بود نیما مرا غرق کند. اما حالا احساس میکنم از غرق شدن نجات یافتهام. و اگر نیما راه را پیش از من رفته است، من میخواهم آن راهی را که او درنیمهاش ایستاد و نتوانست و مجال نیافت که ناهمواری‌ها و سنگلاخ‌هایش را هموار کند ادامه بدهم و به همواریاش بکوشم.

این کیست؟ این کسی که روی جاده‌‌ی ابدیت

به سوی لحظه‌ی توحید میرود

و ساعت همیشگیش را

با منطق ریاضی تفریقها و تفرقهها کوک میکند

این کیست، این کسی که بانگ خروسان را

آغاز قلب روز نمیداند، آغاز بوی ناشتایی میداند

این کیست، این کسی که تاج عشق به سر دارد

و در میان جامههای عروسی پوسیده است؟

پس آفتاب سرانجام، در یک زمان واحد،

بر هر دو قطب ناامید نتابید

تو از طنین کاشی آبی تهی شدی،

و من چنان پرم که روی صدایم نماز میخوانند.

فروغ فرخزاد پس از انتشار کتاب تولد دیگر از پرنده‌ی میرا، پرواز را به خاطر سپرد وسرود:

چرا توقف کنم؟

من از سلالهی درختانم

تنفس هوای مانده، ملولم می‌کند

پرنده‌یی که مرده بود به من پند داد که پرواز را به‌خاطر بسپارم

نهایت تمامی نیروها پیوستن است

پیوستن به اصل روشن خورشید و ریختن به شعور نور

چرا توقف کنم؟

قسمت‌هایی از یک نامه‌ی فروغ فرخزاد

دراولین مرحله آرزویم این است که شما را با مطالعه‌ی نامه‌ی طولانی‌ام خسته نکنم. من عادت ندارم زیاد حاشیه بروم و حتی تعارفات معمولی را بلد نیستم. به همین جهت منظورم را بدون هیچ تشریفاتی بیان می‌کنم. من دردی ماه ۱۳۱۳، درتهران متولد شدم. یک‌سال است که به‌طور مداوم شعر می‌گویم پیش ازآن مطالعه می‌کردم و می‌توانم بگویم که بیشتر ازهمه روزهای عمرم کتاب‌های سودمند خوانده‌ام، ۳ سال است که اصولاً روحیه شاعرانه پیدا کرده‌ام. راجع‌به راهی که درشعر انتخاب کرده‌ام؛ به نظر من شعر شعله‌ای ازاحساس است وتنها چیزی است که مرا درهرحال که باشم می‌تواند به یک دنیای رویایی و زیبا ببرد. من عقیده دارم هراحساسی را بدون هیچ قید وشرطی باید بیان کرد. اصولاً برای هنر نمی‌شود حدی قایل شد و اگر جزاین باشد هنر روح اصلی خود را ازدست می‌دهد. روی همین طرز فکر شعر می‌گویم. من زندگی خود را وقف هنرم و حتی می‌توانم بگویم فدای هنرم کرده‌ام. من زندگی را برای هنرم می‌خواهم. می‌دانم این راهیست که سرو صدا و مخالفین زیادی برایم دست و پا کرده‌ است. ولی عقیده دارم بالاخره باید سدها شکسته شود. یک نفر باید این راه را می‌رفت و من چون درخودم گذشت و شهامت را می‌بینم، پیش‌قدم شدم. تنها نیرویی که پیوسته مرا امید می‌دهد تشویق مردم روشن‌فکرو هنرمندان واقعی کشور است. من ازآن مردم زاهدنمایی که همه کار می‌کنند و باز هم دم ازتهذیب اخلاق جامعه می‌زنند بیزارم و به علاوه من انتقاد صحیح را با کمال میل قبول می‌کنم، نه انتقادی که ازروی نهایت خود پرستی و ظاهر سازی و فقط به منظور ازمیدان به دربردن طرف و بدنام کردن او می‌شود، می‌دانم که خیلی صحبت راجع‌به من می‌شود، می‌دانم که خیلی اشعار مرا تعبیر وتفسیر می‌کنند. ولی با همه این‌ها ازمیدان به در نمی‌روم. من شکست نمی‌خورم و همه چیز را درنهایت خون‌سردی تحمل می‌کنم همان‌طور که تا به حال کرده‌ام. بزرگترین آرزوی من این‌است که یک هنرمند واقعی باشم و همیشه سعی می‌کنم به این آرزو برسم و چون کتاب راخیلی دوست دارم باز هم آرزو می‌کنم سطح فرهنگ مملکت بالا برود و مردم هنر و ارزش حقیقی آن رادرک کنند وآن‌قدر فهمیده و روشن‌فکر بشوند که دیگر به تحریک زاهد نماها تسلیم نشوند و به آن‌ها اجازه‌ی دخالت درکاری راکه صلاحیت قضاوت ندارند، ندهند.

آرزوی من آزادی زنان ایران وتساوی حقوق آن‌ها با مردان است. من به رنج‌هایی که خواهرانم دراین مملکت دراثر بی‌عدالتی‌ها می‌برند کاملاً واقفم و نیمی ازهنرم را برای تجسم دردها و آلام آن‌ها به کار می‌برم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیت‌های علمی و هنری و اجتماعی زنان است. آرزو دارم به زن‌ها اجازه دهند که استعداد و ذوق خودشان را ظاهر سازند.

                             به امید آن‌روز، فروغ فرخزاد- اهواز

سفر به ایتالیا و آلمان

درآن روزها تصور نمیکردم که سفر به ایتالیا و آلمان این قدر در روحیه‌ی من میتواند مؤثر باشد؛ و تا این درجه سلامت و آرامش از دست رفتهام را به من بازگرداند. ولی درا ین لحظه که اینجا نشسته‌ام و مشغول نوشتن این سطور هستم اعتراف میکنم که هیچ وقت درزندگی، خود را این‌قدر امیدوار و آرام و نیرومند حس نکردهام و هیچ وقت تا این درجه به هدفهایم و آن چه که در زندگی، «زندگی » مرا تشکیل میدهد علاقهمند و مؤمن ندیدهام. درآن روزها به پرنده‌ی دورپروازی شباهت داشتم که در آسمانهای تاریک و محددود وفضاهای خالی بالگشوده و اوج گرفته، میخواستم به طرف چشمه‌ی روشنایی و نور پرواز کنم. و در راهم ابریشم بارانها به پایم میپیچیدند و نفس بادها مسیر پروازم را درخود میکشیدند و دود ابرها در چشمانم میدویدند و من بال میزدم. پیوسته بال میزدم و راه من راه دوری بود.

فروغ فرخزاد در رابطه با انتشار کتاب‌هایش و روند تکاملی آن توضیح می‌دهد.

سیمای آزادی تاریخ: 24/10/84

ساخت فیلم خانه سیاه است

توانايي و استعداد فروغ فرخزاد تنها به محدوده‌ی شعر ختم نمي‌شد. او در زمينه تئاتر، فيلم‌سازي و نقاشي نيز نبوغي درخور تحسين داشت و در مدت کوتاه عمرش، آثاري نيز از خود برجاي گذاشت.

خانه سياه است، عنوان فيلم مستندي است از ساخته‌هاي فروغ که در زمستان سال ۱۳۴۲، از فستيوال جهاني اوور هاووزن جايزه بهترين فيلم مستند را بدست آورد. فیلم خانه سیاه زندگی بیماران جزامی را به تصویر می‌کشد. فروغ فرخزاد در این رابطه می‌گوید:

یک فیلم ساختهام راجع به زندگی جذامیها که موفقیت پیدا کرده… از نظر من، سینما عملا بر پایه‌ی سه عامل اصلی فکر، فن و سرمایه استوار است. و ماهیت آن رابطه‌ی مستقیمی دارد با میزان نیرویی که هریک از این سه عامل در زمینه‌ی ایجاد آن به کار میاندازند. وقتی این نیروها در یک حالت موازنه‌ی حساب‌گرانه دست به دست هم میدهند سینما تبدیل میشود به یک وسیله‌ی تفریحی سالم و سرگرم کننده. این سینما در اصل سینمایی است بیتفاوت و بلاتکلیف که درمیان دو تمایل تجارتی بودن و هنری بودن نوسان دارد؛ و ارزش تجاری یا هنری آن به نسبت شدت یا ضعف این دو تمایل تغییر پیدا میکند. سینما وقتی تبدیل به هنر میشود که این حالت توازن، دراثر اتحاد دو عامل فکر و فن، با یک‌دیگر و شورش آن‌ها بر ضد تمایلات سرمایه و اسارت سرمایه به هم میخورد. این سینما اگرچه در بازارهای عمومی خریداری ندارد، اما درعوض تقویت کننده‌ی آن معنویتی است که وقتی به کمال خود رسید، ماهیت تقاضاهای بازار عمومی را تغییر میدهد و قضاوتهای این بازار را که بر پایه‌ی منطقی مادی و کاسب‌کارانه استوار است، بیارزش و باطل میسازد. این سینما در یک ارزیابی هنری همان سینمایی است که باید باشد و در یک ارزیابی تجارتی، همان سینمایی است که نباید باشد.

یک شعر منتخب از فروغ فرخزاد

نگاه کن که غم درون دیده ام    چگونه قطره قطره آب میشود صحبت میکنه

چگونه سایهٴ سیاه و سرکشم            اسیر دست آفتاب میشود

نگاه کن تمام هستیام خراب میشود       ستارهای مرا به کام میکشد به اوج میبرد مرا به دام میکشد

مرا به دام میکشد

نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب میشود .     تو آمدی تو آمدی ز دورها

ز سرزمین عطرها  ز سرزمین نورها          نشاندهای مرا به زورقی ز عاجها ز ابرها بلورها 

مرا ببر مرا ببر امید دلنواز من 

به شهر پرستاره میکشانیم     فراتر از ستاره میکشانیم.

تاریخ: ۱۴ بهمن ۹۴