کاربر:M.reza/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(ابرابزار)
خط ۱: خط ۱:
= هژمونی زنان در سازمان مجاهدین خلق ایران =
= هژمونی زنان در سازمان مجاهدین خلق ایران =
=== مقدمه ===
'''تعریف هژمونی:'''


=== '''مقدمه:''' ===
کلمه هژونی در [https://dictionary.abadis.ir/fatofa/هژمونی/ فرهنگ لغات] با معانی فرادستی، سلطه گری، سلطه، (به فرانسوی: hégémonie) مفهومی است برای توصیف و توضیحِ نفوذ و تسلط یک گروهِ اجتماعی بر گروهی دیگر. چنان‌که گروهِ مسلط (فرادست) درجه ای از رضایت گروهِ تحتِ سلطه (فرودست) را به دست می‌آورد و با «تسلط داشتن به دلیلِ زورِ صِرف» فرق دارد.
'''تعريف هژموني:'''


كلمه هژوني در [https://dictionary.abadis.ir/fatofa/%D9%87%DA%98%D9%85%D9%88%D9%86%DB%8C/ فرهنگ لغات] با معاني فرادستی، سلطه گری، سلطه، (به فرانسوی: hégémonie) مفهومی است برای توصیف و توضیحِ نفوذ و تسلط یک گروهِ اجتماعی بر گروهی دیگر. چنان که گروهِ مسلط (فرادست) درجه ای از رضایت گروهِ تحتِ سلطه (فرودست) را به دست می آورد و با «تسلط داشتن به دلیلِ زورِ صِرف» فرق دارد.
'''این واژه در انقلاب درونی سازمان مجاهدین خلق ایران تحولی بنیادین ایجاد کرد.'''


'''اين واژه در انقلاب دروني سازمان مجاهدين خلق ايران تحولي بنيادين ايجاد كرد.'''
مجاهدین پس از جمع‌بندی مبارزات خود در دهه شست به این نتیجه رسیدند که:


مجاهدين پس از جمع‌بندي مبارزات خود در دهه شست به اين نتيجه رسيدند كه:
از آنجایی که رژیم حاکم بر ایران یک رژیم ضد بشر است که ویژگی برجسته آن زن ستیزی است و بیشترین آمار سرکوب شامل زنان می‌شود؛ و با توجه به نقش فعال زنان مجاهد در مبارزه سازمان (از ایستادگی در زندان‌ها و زیر شکنجه‌های شدید تا پذیرش مسولیت‌های سیاسی _ نظامی و تشکیلاتی جنبش) نقش بسزایی داشته‌اند و از آنجایی که بیشترین سرکوب در حاکمیت ملاها به دلیل تبعیض جنسیتی که در ساختار فکری ولایت فقیه و قانون اساسی رژیم ایران نهادینه شده‌است، متوجه زنان است، در طرف مقابل یعنی جبهه مقاومت باید آنتی‌تز این سرکوب و تبعیض جنسیتی، ایجاد بشود.


از آنجايي كه رژيم حاكم بر ايران يك رژيم ضد بشر است كه ويژگي برجسته آن زن ستيزي است و بيشترين آمار سركوب شامل زنان ميشود؛ و با توجه به نقش فعال زنان مجاهد در مبارزه سازمان (از ايستادگي در زندان‌ها و زير شكنجه‌‌هاي شديد تا پذيرش مسوليت‌هاي سياسي _ نظامي و تشكيلاتي جنبش) نقش بسزايي داشته‌اند و از آنجايي كه بيشترين سركوب در حاكميت ملاها به دليل تبعيض جنسيتي كه در ساختار فكري ولايت فقيه و قانون اساسي رژيم ايران نهادينه شده است، متوجه زنان است، در طرف مقابل يعني جبهه مقاومت بايد آنتي‌تز اين سركوب و تبعيض جنسيتي، ايجاد بشود.
این نتیجه‌گیری به تغییرات بنیادینی در ساختار سازمان مجاهدین و کلیت جنبش مقاومت راه برد که به انقلاب درونی مجاهدین منجر شد.


اين نتيجه گيري به تغييرات بنياديني در ساختار سازمان مجاهدين و كليت جنبش مقاومت راه برد كه به انقلاب دروني مجاهدين منجر شد.  
اصلی‌ترین و محوری‌ترین تغییر منتقل شدن هژمونی در سطح رهبری به زنان مجاهد بود.


اصلي‌ترين و محوري‌ترين تغيير منتقل شدن هژموني در سطح رهبري به زنان مجاهد بود.
تا پیش از آن بالاترین سلسله مراتب سیاسی در سازمان «دفتر سیاسی» بود که هدایت و رهبری آن بر عهده آقای مسعود رجوی بود. آقای مسعود رجوی برای اولین بار در تاریخ جنبشهای مقاومت از رهبری سازمان محوری مقاومت کناره گیری کرد و خانم مریم رجوی به عنوان مسئول اول سازمان مجاهدین معرفی شد. بدنبال آن با معرفی شورای رهبری مجاهدین که تماماً متشکل از زنان بود، دفتر سیاسی نیز ملقا اعلام شد و این ارگان «شورای رهبری» مسئولیت هدایت جنبش را در تمامی سطوح فرماندهی سیاسی_ نظامی و تشکیلاتی به عهده گرفت.


تا پيش از آن بالاترين سلسله مراتب سياسي در سازمان «دفتر سياسي» بود كه هدايت و رهبري آن بر عهده آقاي مسعود رجوي بود. آقاي مسعود رجوي براي اولين بار در تاريخ جنبشهاي مقاومت از رهبري سازمان محوري مقاومت كناره گيري كرد و خانم مريم رجوي به عنوان مسئول اول سازمان مجاهدين معرفي شد. بدنبال آن با معرفي شوراي رهبري مجاهدين كه تماما متشكل از زنان بود، دفتر سياسي نيز ملقا اعلام شد و اين ارگان «شوراي رهبري» مسئوليت هدايت جنبش را در تمامي سطوح فرماندهي سياسي_ نظامي و تشكيلاتي به عهده گرفت.
تا سال ۱۳۹۳ هدایت و رهبری جنبش به عهده شورای رهبری مجاهدین بود. اما پس از حملات متعدد نیروهای عراقی به قرارگاه اشرف که مقر اصلی سازمان مجاهدین خلق بود، و بخصوص حمله ۱۹ فروردین در سال ۱۳۹۰ و پس از اینکه زنان مجاهد در صف مقدم نبرد صلاحیتهای بی‌سابقه‌ای از خود نشان دادند خانم مریم رجوی طی پیامی در تاریخ ۲۶مهر ۱۳۹۳ به مسئول اول وقت مجاهدین خانم زهره اخیانی گفتند:<blockquote>'''قسمتهای برگزیده از [https://archive.maryam-rajavi.com/~newmary/index.php?option=com_content&view=article&id=1193:26-1393&catid=31&Itemid=526 پیام خانم مریم رجوی] به مسئول اول مجاهدین خانم زهره اخیانی:'''</blockquote>«بیاد دارید که پس از حملة ۱۹ فروردین به اشرف، به داستان هزار زن قهرمان در اشرف اشاره کردم و به آزمایشهای شگفتی که آنها دریک دهه از سرگذراندند. گفتم که:
«ثابت شد که این زنان، نیروی پیشتاز و نیروی تغییر، جواهراتِ بی‌همتا و گنجینة فناناپذیر کارزار صدسالة ملت ایران برای آزادی و تضمین پیروزی هستند. به‌خصوص صحبت در بارة خواهران شهیدمان و همه این هزار زن قهرمان در اشرف را می‌گذارم برای بعد. چون واقعاً بحث جداگانه‌ای است و در یک دهة گذشته، آزمایشهای شگفتی را از سرگذراندند…
این موضوع، نتایج خاص خود را دارد که به نظر من تمامی ساختار مجاهدین و ارتش آزادی را درمی‌نوردد… در قدم بعد در زمان انتخاب خودت به عنوان مسئول اول در شهریور ۱۳۹۰، قول دادید که تا دورة ۲ ساله بعدی یعنی تا شهریور ۱۳۹۲ شورای مرکزی مرکب از هزار زن قهرمان را که تداعی کننده «هزار اشرف» است، یک به یک با رأی صلاحیت و به اتفاق آرا انتخاب و اعلام کنید.
به‌نظر من، قبل از هر چیز، این نیاز ضروری و حیاتی پیشرفت جنبش انقلابی و سرنگونی در داخل ایران است…
حالا امروز من می‌خواهم دوباره قولی را که در سال ۹۰ با انتخاب مسئول اول جدید دربارهٔ برپا کردن شورای مرکزی، همان هزار زن قهرمان به موازات هزار اشرف را داده بودید از یاد نبرید و شروع به اجرا و انجام آن بکنید. کارتان البته باید دقیق و عمیق باشد و شتابی در کار نیست.


تا سال 1393 هدايت و رهبري جنبش به عهده شوراي رهبري مجاهدين بود. اما پس از حملات متعدد نيروهاي عراقي به قرارگاه اشرف كه مقر اصلي سازمان مجاهدين خلق بود، و بخصوص حمله 19 فروردين در سال 1390 و پس از اينكه زنان مجاهد در صف مقدم نبرد صلاحيتهاي بي سابقه‌اي از خود نشان دادند خانم مريم رجوي طي پيامي در تاريخ 26مهر 1393 به مسئول اول وقت مجاهدين خانم زهره اخياني گفتند:<blockquote>'''قسمتهاي برگزيده از [https://archive.maryam-rajavi.com/~newmary/index.php?option=com_content&view=article&id=1193:26-1393&catid=31&Itemid=526 پيام خانم مريم رجوي] به مسئول اول مجاهدين خانم زهره اخياني:'''</blockquote>« بياد داريد كه پس از حملة 19 فروردين به اشرف، به داستان هزار زن قهرمان در اشرف اشاره كردم و به آزمايشهاي شگفتي كه آنها دريك دهه از سرگذراندند. گفتم كه: 
دلم می‌خواست این کار را می‌توانستید در آغاز پنجاهمین سال تأسیس سازمان انجام بدهید اما تا پنجاهمین سالگرد در شهریور ۹۴ هم، دیر نیست…»
«ثابت شد كه اين زنان، نيروي پيشتاز و نيروي تغيير، جواهراتِ بي‌همتا و گنجينة فنا‌ناپذير كارزار صدسالة ملت ايران براي آزادي و تضمين پيروزي هستند. به‌خصوص صحبت در بارة خواهران شهيدمان و همه اين هزار زن قهرمان در اشرف را مي‌گذارم براي بعد. چون واقعاً بحث جداگانه‌يي است و در يك دهة گذشته، آزمايشهاي شگفتي را از سرگذراندند....
اين موضوع، نتايج خاص خود را دارد كه به نظر من تمامي ساختار مجاهدين و ارتش آزادي را در مي‌نوردد..... در قدم بعد در زمان انتخاب خودت به عنوان مسئول اول در شهريور 1390، قول داديد كه تا دورة 2 ساله بعدي يعني تا شهريور 1392 شوراي مركزي مركب از هزار زن قهرمان را كه تداعي كننده ”هزار اشرف“ است ، يك به يك با رأي صلاحيت و به اتفاق آرا انتخاب و اعلام كنيد. 
به‌نظر من، قبل از هر چيز، اين نياز ضروري و حياتي پيشرفت جنبش انقلابي و سرنگوني در داخل ايران است.....
حالا امروز من مي‌خواهم دوباره قولي را كه در سال 90 با انتخاب مسئول اول جديد درباره برپا كردن شوراي مركزي، همان هزار زن قهرمان به موازات هزار اشرف را داده بوديد از ياد نبريد و شروع به اجرا و انجام آن بكنيد. كارتان البته بايد دقيق و عميق باشد و شتابي در كار نيست.


دلم مي‌خواست اين كار را مي‌توانستيد در آغاز پنجاهمين سال تأسيس سازمان انجام بدهيد اما تا پنجاهمين سالگرد در شهريور 94 هم، دير نيست....»
پس از این بود که در ساختار تشکیلاتی سازمان مجاهدین خلق تحولی دیگر ایجاد شد و شورای رهبری که تا این نقطه صلاحیتهای خود را در همه زمینه‌های نبرد بارز کرده بود به شورای مرکزی مجاهدین با عضویت هزار زن مجاهد گسترش یافت.


پس از اين بود كه در ساختار تشكيلاتي سازمان مجاهدين خلق تحولي ديگر ايجاد شد و شوراي رهبري كه تا اين نقطه صلاحيتهاي خود را در همه زمينه هاي نبرد بارز كرده بود به شوراي مركزي مجاهدين با عضويت هزار زن مجاهد گسترش يافت.
=== هژمونی زنان در همه سطوح مقاومت ایران ===
اهرم سرنگون کننده و نوک پیکان مقاومت ایران ارتش آزادیبخش ملی ایران است. در ارتش آزادیبخش اکثر فرماندهان، از زنان هستند. همچنین بیش از ۵۲ درصد از اعضای شورای ملی مقاومت ایران، پارلمان در تبعید مقاومت، که بیش از ۵۰۰ عضو دارد زنان هستند. شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران تماماً متشکل از زنان مجاهد است و آنها یک هژمونی یکدست و گسترده را در سازمانی که سازمان محوری جنبش مقاومت شناخته می‌شود به شایستگی اعمال می‌کنند.


=== '''هژموني زنان در همه سطوح مقاومت ايران:''' ===
=== هژمونی زنان محصول عنصر شکوفا شده انسانی ===
اهرم سرنگون كننده و نوك پيكان مقاومت ايران ارتش آزاديبخش ملي ايران است. در ارتش آزاديبخش اكثر فرماندهان ، از زنان هستند. همچنين بیش از ۵۲ درصد از اعضاي شورای ملی مقاومت ایران، پارلمان در تبعید مقاومت، كه بيش از ۵۰۰ عضو دارد زنان هستند. شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران تماماً متشکل از زنان مجاهد است و آنها يك هژموني يكدست و گسترده را در سازماني كه سازمان محوري جنبش مقاومت شناخته مي شود به شايستگي اعمال مي‌كنند.
'''بخشهای از تئوری مریم رجوی در رابطه با هژمونی زنان:'''<blockquote>برگرفته شده از کتاب «زنان، نیروی تغییر»: «ما از یک رهبری صحبت می‌کنیم که محصول عنصر شکوفا شدة انسانی است و خودش نیز بر روابط انسانی متمرکز است. این شورش بزرگی است علیه مردسالاری و فرهنگ عقب‌مانده‌ای که باید نفی شود. به همین دلیل وقتی در جنبش مقاومت، زنان مواضع رهبری‌کننده را برعهده گرفتند، این تغییر برای ما فقط یک جابه جایی مدیریتی نبود، بلکه فراتر از آن هدف، نفی سازوکار مبتنی بر تبعیض جنسی بود. چنین نبود که مردان پست‌هایشان را ترک کنند تا زنان در همان پست‌ها جایگزین شوند و همان مناسبات را با همان شیوه‌ها اداره کنند. چنین نبود که زنان پا در جای پای مردان بگذارند یا در کلوپ مردان پذیرفته شوند. خیر، اصل موضوع این بوده و هست که روابط کهنه مبتنی بر بینش مردسالاری کنار زده شود و جای خود را به روابط انسانی بدهد. حضور زنان در رهبری، مردان را حذف نکرد و سبب انفعال یا افت آنها نشد. به عکس، آنها را از بندهای فرهنگ مردسالار که بر ذهن‌ها، اراده‌ها و عاطفه‌هایشان پیچیده شده بود، رها کرد. آنها تجربه‌های خود را به زنان منتقل کردند و از آنان که افق‌های تازه‌ای را گشوده بودند، بسیاری چیزها را آموختند. پس ما به رهبری زنان اینگونه نگاه می‌کنیم: یک آرمان پیشرو انسانی. مجاهدین به این کشف مهم رسیدند که اگر بخواهند در مقابل استبداد مذهبی بایستند، باید با تمامی آثار ایدئولوژیک و فرهنگی بنیادگرایی مبارزه کنند. در یک کلام، ما دیدیم که زدودن اندیشة جنسیت‌گرایی انرژی عظیمی از درون این مقاومت آزاد می‌کند و دینامیسم شگفتی برای جهش به جلو فراهم می‌کند که سرچشمة توانایی‌هاست. این دگرگونی، اشاره می‌کنم: اولین تغییر، حضور فعال زنان در رهبری جنبش مقاومت و مواضع تصمیم‌گیری در سطوح مختلف بود. پروسة طولانی مبارزات زنان، زمینه‌ساز این تحول بود. اما نقطة عزیمت آن ضرورت سرنگونی ملایان بود. جان باختن هزاران زن مجاهد خلق در مبارزه با این رژیم در دهة ۱۳۶۰ گواهی داد که همین زنان شایسته رهبری هستند و بدون نقش آنها، جنبش مقاومت راه به جلو باز نخواهد کرد».</blockquote>


=== هژموني زنان محصول عنصر شكوفا شده انساني: ===
=== تفاوت فمنیسم و هژمونی زنان ===
'''بخشهاي از تئوري مريم رجوي در رابطه با هژموني زنان:'''<blockquote>برگرفته شده از كتاب «زنان، نیروی تغییر»: «ما از يك رهبري صحبت مي‌كنيم كه محصول عنصر شكوفا شدة انساني است و خودش نيز بر روابط انساني متمركز است. اين شورش بزرگي است عليه مردسالاري و فرهنگ عقب‌مانده‌يي كه بايد نفي شود. به همين دليل وقتي در جنبش مقاومت، زنان مواضع رهبري‌كننده را برعهده گرفتند، اين تغيير براي ما فقط يك جابه جايي مديريتي نبود، بلكه فراتر از آن هدف، نفي ساز و كار مبتني بر تبعيض جنسي بود. چنين نبود كه مردان پست‌هايشان را ترك كنند تا زنان در همان پست‌ها جايگزين شوند و همان مناسبات را با همان شيوه‌ها اداره كنند. چنين نبود كه زنان پا در جاي پاي مردان بگذارند يا در كلوپ مردان پذيرفته شوند. خير، اصل موضوع اين بوده و هست كه روابط كهنه مبتني بر بينش مردسالاري كنار زده شود و جاي خود را به روابط انساني بدهد. حضور زنان در رهبري، مردان را حذف نكرد و سبب انفعال يا افت آنها نشد. به عكس، آنها را از بندهاي فرهنگ مردسالار كه بر ذهن‌ها، اراده‌ها و عاطفه‌هايشان پيچيده شده بود، رها كرد. آنها تجربه‌هاي خود را به زنان منتقل كردند و از آنان كه افق‌هاي تازه‌يي را گشوده بودند، بسياري چيزها را آموختند. پس ما به رهبري زنان اينگونه نگاه ميكنيم: يك آرمان پيشرو انساني. مجاهدين به اين كشف مهم رسيدند كه اگر بخواهند در مقابل استبداد مذهبي بايستند، بايد با تمامي آثار ايدئولوژيك و فرهنگي بنيادگرايي مبارزه كنند. در يك كلام، ما ديديم كه زدودن انديشة جنسيت‌گرايي انرژي عظيمي از درون اين مقاومت آزاد مي‌كند و ديناميسم شگفتي براي جهش به جلو فراهم مي‌كند كه سرچشمة توانايي‌هاست. اين دگرگوني، اشاره مي‌كنم: اولين تغيير، حضور فعال زنان در رهبري جنبش مقاومت و مواضع تصميم‌گيري در سطوح مختلف بود. پروسة طولانی مبارزات زنان، زمينه‌ساز اين تحول بود. اما نقطة عزيمت آن ضرورت سرنگوني ملایان بود. جان باختن هزاران زن مجاهد خلق در مبارزه با اين رژيم در دهة ۱۳۶۰ گواهي داد كه همين زنان شايسته رهبري هستند و بدون نقش آنها، جنبش مقاومت راه به جلو باز نخواهد كرد».</blockquote>
'''تعریف فمنیسم:'''


=== '''تفاوت فمنيسم و هژموني زنان:''' ===
فمینیسم مجموعه‌ای از واکنش‌ها و ایدئولوژی‌ها برای ایجاد کردن بسترهای دفاع از حقوق برابر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برای زنان و همچنین ایجاد فرصت‌های برابر برای زنان و دختران در آموزش و پرورش، اشتغال و دیگر زمینه‌های زندگی است. فعالین حقوق زنان باور دارند که '''جنسیت در زندگی انسان‌ها عاملی تعیین‌کننده است''' که جایگاه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی افراد بر اساس آن شکل می‌گیرد.
'''تعريف فمنيسم:'''  


فمینیسم مجموعه‌ای از واکنش‌ها و ایدئولوژی‌ها برای ایجاد کردن بسترهای دفاع از حقوق برابر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برای زنان و همچنین ایجاد فرصت‌های برابر برای زنان و دختران در آموزش و پرورش، اشتغال و دیگر زمینه‌های زندگی است. فعالین حقوق زنان باور دارند که '''جنسیت در زندگی انسان‌ها عاملی تعیین کننده است''' که جایگاه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی افراد بر اساس آن شکل می‌گیرد.
اما در دیدگاه مجاهدین این جنسیت نیست که در زندگی انسان عامل تعیین‌کننده است. در واقع آنچه که تضاد دوران بشریت است ایدئولوژی حاکم بر جامعه بشریت یعنی «ایدئولوژی جنسیت» است. ایدئولوژی جنسیت نیز محصول یک پروسه تاریخی به قدمت شکل گرفتن اولین جوامع شهری است. یعنی زمانی که با تولید افزوده بر نیاز جامعه، عنصر استثمار در جامعه شکل گرفت. تا قبل از آن انسان شکارگر به اندازه نیاز شکار می‌کرد و برای این منظور کل جامعه یک واحد متحد را تشکیل می‌دادند و زنان در این جوامع که بعضاً «جامعه مادر سالار» نیز خوانده می‌شوند نقش بسزایی داشتند.


اما در ديدگاه مجاهدين اين جنسيت نيست كه در زندگي انسان عامل تعيين كننده است. در واقع آنچه كه تضاد دوران بشريت است ايدئولوژي حاكم بر جامعه بشريت يعني «ايدئولوژي جنسيت » است. ايدئولوژي جنسيت نيز محصول يك پروسه تاريخي به قدمت شكل گرفتن اولين جوامع شهري است. يعني زماني كه با توليد افزوده بر نياز جامعه، عنصر استثمار در جامعه شكل گرفت. تا قبل از آن انسان شكارگر به اندازه نياز شكار مي‌كرد و براي اين منظور كل جامعه يك واحد متحد را تشكيل مي دادند و زنان در اين جوامع كه بعضا «جامعه مادر سالار» نيز خوانده ميشوند نقش بسزايي داشتند.
در این جوامع مالکیت خصوصی وجود نداشت و مازاد تولید افراد به خودشان تعلق نمی‌گرفت، بلکه به همه جامعه تعلق داشت و تفاوت میزان تولید باعث تفاوت در قدرت اقتصادی افراد نمی‌گردید.


در اين جوامع مالكيت خصوصي وجود نداشت و مازاد توليد افراد به خودشان تعلق نمي گرفت، بلكه به همه جامعه تعلق داشت و تفاوت ميزان توليد باعث تفاوت در قدرت اقتصادي افراد نمي گرديد.
اما با پیشرفت ابزار تولید و به طبع آن ایجاد تولید مازاد بر مصرف و انباشت سرمایه؛ انسان این توان را پیدا کرد که مازاد تولید خود را انباشت کند و آن را به معاوضه بگذارد. از این نقطه رابطه کالایی در جوامع بشری شکل گرفت؛ بدین گونه که مردان که در جوامع شکارگر عامل تولید «شکار» بودند، با گذار جوامع اولیه شکارگر به جوامع کشاورزی «فئودالی» توان کشت بیشتر را با مبادله مازاد تولید با کار سایرین «کارگر» را پیدا کردند. به این معنی که مازاد تولید یک نفر با انرژی نفر مقابل که محصول آن «کار و تولید بیشتر» برای شخص اول بود معاوضه می‌شد.


اما با پيشرفت ابزار توليد و به طبع آن ايجاد توليد مازاد بر مصرف و انباشت سرمايه؛ انسان اين توان را پيدا كرد كه مازاد توليد خود را انباشت كند و آن را به معاوضه بگذارد. از اين نقطه رابطه كالايي در جوامع بشري شكل گرفت؛ بدين گونه كه مردان كه در جوامع شكارگر عامل توليد «شكار» بودند، با گذار جوامع اوليه شكارگر به جوامع كشاورزي «فئودالي» توان كشت بيشتر را با مبادله مازاد توليد با كار سايرين «كارگر» را پيدا كردند. به اين معني كه مازاد توليد يك نفر با انرژي نفر مقابل كه محصول آن «كار و توليد بيشتر» براي شخص اول بود معاوضه ميشد.
به طبع این تحول و ایجاد انباشت سرمایه در دست مردان و شکل گرفتن رابطه کالایی، نقش محوری زنان از تولید به حاشیه رانده شد و جامعه بر اساس اندیشه مرد سالار شکل گرفت. به مرور در جامعه مرد سالار زن نیز به کالایی در دست مردان تبدیل شد چون جایگاه اقتصادی_تولیدی خود را از دست داده بود.


به طبع اين تحول و ايجاد انباشت سرمايه در دست مردان و شكل گرفتن رابطه كالايي، نقش محوري زنان از توليد به حاشيه رانده شد و جامعه بر اساس انديشه مرد سالار شكل گرفت. به مرور در جامعه مرد سالار زن نيز به كالايي در دست مردان تبديل شد چون جايگاه اقتصادي_توليدي خود را از دست داده بود.
بر اساس این تاریخچه و تأثیرات عمیق آن بر جامعه بشری است که از اواخر قرن ۱۸ مقوله جنسیت یک بحث جدی در عموم جوامع بشری بوده‌است و می‌توان گفت که فمنیسم، جنبشی اعتراضی بوده‌است به حذف نقش زنان از همه پهنه‌های اجتماعی و اولیه‌ترین حقوق آنها.


بر اساس اين تاريخچه و تاثيرات عميق آن بر جامعه بشري است كه از اواخر قرن 18 مقوله جنسيت يك بحث جدي در عموم جوامع بشري بوده است و مي توان گفت كه فمنيسم، جنبشي اعتراضي بوده است به حذف نقش زنان از همه پهنه هاي اجتماعي و اوليه ترين حقوق آنها.
اما خاستگاه فمنیست که اصالت را به '''جنسیت در زندگی انسان''' می‌دهد، فتح جایگاه مردان است؛ آنهم در حالی که فرهنگ حاکم بر تمامی جامعه بشری فرهنگ مرد سالار است. هر چند که جنبش فمنیست دست‌آوردهایی مثل شرکت زنان در انتخابات یا آزادی پوشش و ایجاد فرصتهای شغلی داشته‌است، اما همه این فرصتها کماکان در جامعه مرد سالار یا «باشگاه مردان» ایجاد شده‌است؛ بطوری که پس از گذشت دو قرن هنوز به سطح قابل توجه ای از حضور زنان در سطوح رهبری جامعه بشری نرسیده‌ایم و تنها می‌توان به تعداد انگشتان دست، به نمونه‌های نادری در این زمینه اشاره کرد.


اما خواستگاه فمنيست كه اصالت را به '''جنسيت در زندگي انسان''' مي‌ دهد، فتح جايگاه مردان است؛ آنهم در حالي كه فرهنگ حاكم بر تمامي جامعه بشري فرهنگ مرد سالار است. هر چند كه جنبش فمنيست دست آوردهايي مثل شركت زنان در انتخابات يا آزادي پوشش و ايجاد فرصتهاي شغلي داشته است، اما همه اين فرصتها كماكان در جامعه مرد سالار يا «باشگاه مردان» ايجاد شده است؛ بطوري كه پس از گذشت دو قرن هنوز به سطح قابل توجه اي از حضور زنان در سطوح رهبري جامعه بشري نرسيده ايم و تنها مي توان به تعداد انگشتان دست، به نمونه هاي نادري در اين زمينه اشاره كرد.
اما در بحث هژمونی زنان که یک انقلاب در شیوه نگرش به انسان در مافوق فمنیست است، '''اصالت به عنصر انسانی هر فرد فارغ از جنسیت آن''' داده می‌شود. یعنی یک مرد یا یک زن را بر اساس عنصر انسانی آن می‌سنجند و نه ویژگیهای جنسیتی آن. این البته کار ساده ای نیست چون مقوله هژمونی مردان یک امر پذیرفته شده‌است که در تار و پود جامعه تنیده شده‌است و مرد بطور ناخودآگاه زن را موضوع مالکیت خود می‌داند و زن نیز خود را سوژه مالکیت، و درست در اینجاست که استثمار انسان از انسان شروع می‌شود و مرد با خصلتهای مردانه شامل زور، خشونت و ویژگیهای جسمی، میزان درآمد و جایگاه اجتماعی و خصلتهای عام «مردانه» شناخته می‌شود و در نقطه مقابل زن نیز با ویژگیهای کالایی یعنی زیبایی، تن صدا، رنگ و نژاد و … تمیز داده شده و سوژه انتخاب مرد می‌شود.


اما در بحث هژموني زنان كه يك انقلاب در شيوه نگرش به انسان در مافوق فمنيست است، '''اصالت به عنصر انساني هر فرد فارغ از جنسيت آن''' داده ميشود. يعني يك مرد يا يك زن را بر اساس عنصر انساني آن مي سنجند و نه ويژگيهاي جنسيتي آن. اين البته كار ساده اي نيست چون مقوله هژموني مردان يك امر پذيرفته شده است كه در تار و پود جامعه تنيده شده است و مرد بطور ناخودآگاه زن را موضوع مالكيت خود مي داند و زن نيز خود را سوژه مالكيت، و درست در اينجاست كه استثمار انسان از انسان شروع ميشود و مرد با خصلتهاي مردانه شامل زور، خشونت و ويژگيهاي جسمي، ميزان در آمد و جايگاه اجتماعي و خصلتهاي عام «مردانه» شناخته ميشود و در نقطه مقابل زن نيز با ويژگيهاي كالايي يعني زيبايي ، تن صدا ، رنگ و نژاد و ... تميز داده شده و سوژه انتخاب مرد ميشود.
در این دیدگاه که مجاهدین آنرا «ایدئولوژی یا دستگاه جنسیت» می‌نامند هیچ اثری از ارزشهای اصیل انسانی مشاهده نمی‌شود و چه زن و چه مرد سوژه استثمار انسان از انسان هستند و بخش قابل توجه ای از انرژیها و استعدادهای ژرف و بی‌انتهای انسانی صرف پرداختن به ویژگیهای زنانه یا مردانه می‌شود.


در اين ديدگاه كه مجاهدين آنرا «ايدئولوژي يا دستگاه جنسيت» مي نامند هيچ اثري از ارزشهاي اصيل انساني مشاهده نمي شود و چه زن و چه مرد سوژه استثمار انسان از انسان هستند و بخش قابل توجه اي از انرژيها و استعدادهاي ژرف و بي انتهاي انساني صرف پرداختن به ويژگيهاي زنانه يا مردانه مي شود.
=== از خودبیگانگی محصول دستگاه جنسیت ===
اصطلاح ازخود بیگانگی یا الیناسیون (به انگلیسی: Alienation) واژه‌ای است که در لغت به‌معنای از دست دادن، یا قطع ارتباط با چیزی است. اصطلاح از خود بیگانگی بیش ازهمه توسط هگل و بعد فویر باخ و مارکس مطرح شده‌است. اما این واژه به‌طورخاص در دست نوشته‌های اقتصادی-فلسفی ۱۸۴۴ مارکس بیان شد و از این طریق شهرت یافت. در این کتاب این اصطلاح برای انسانی به‌کار رفته‌است که با طبیعت انسانی بیگانه شده‌است. مارکس این واژه را برای توصیف کارگران مزدبگیری به‌کار برد که از وضع زندگی راضی کننده‌ای برخوردار نیستند، چرا که فعالیت زندگی آن‌ها «به‌عنوان عامل اجتماعی مولد» خالی از هرگونه کنش یا رضایت گروهی است و هیچ‌گونه مالکیتی بر زندگی یا محصولاتشان ندارند. بنا بر نظر برخی متفکران تحقیقات و تلاش‌های مارکس در کشف برخی قوانین مهم سرمایه داری اساساً به این دلیل بوده‌است که از خودبیگانگی را بشناسد.


=== از خودبيگانگي محصول دستگاه جنسيت: ===
بر اساس نظریه مارکس، نظام سرمایه‌داری انسان را از خودش بیگانه می‌کند. یعنی این عارضه محصول یک نظام اجتماعی است که سه وجه مهم آنرا به این صورت توضیح داده‌است:
اصطلاح ازخود بیگانگی یا الیناسیون (به انگلیسی: Alienation) واژه‌ای است که در لغت به‌معنای از دست دادن، یا قطع ارتباط با چیزی است. اصطلاح از خود بيگانگي بيش ازهمه توسط هگل و بعد فوير باخ و ماركس مطرح شده است. اما این واژه به‌طورخاص در دست‌ نوشته‌های اقتصادی-فلسفی ۱۸۴۴ مارکس بیان شد و از این طریق شهرت یافت. در این کتاب این اصطلاح برای انسانی به‌کار رفته‌است که با طبیعت انسانی بیگانه شده‌ است. مارکس این واژه را برای توصیف کارگران مزدبگیری به‌کار برد که از وضع زندگی راضی‌ کننده‌ای برخوردار نیستند، چرا که فعالیت زندگی آن‌ها «به‌عنوان عامل اجتماعی مولد» خالی از هرگونه کنش یا رضایت گروهی است و هیچ‌گونه مالکیتی بر زندگی یا محصولاتشان ندارند. بنا بر نظر برخي متفكران تحقيقات و تلاش هاي ماركس در كشف برخي قوانين مهم سرمايه داري اساسا به اين دليل بوده است كه از خودبيگانگي را بشناسد.  
# مالکیت ابزار تولید
# سازمان کار
# بت شدن کالا و روابط کالایی
مقصود او این است که مالکیت ابزار تولید به این معنی است که کاری که کارگر انجام می‌دهد، مازاد تولید یا سود آن به صاحب ابزار تولید تعلق می‌گیرد که بر اساس این رابطه کالایی طبقه سرمایه دار قوی‌تر و در مقابل کارگر بلحاظ اقتصادی ضعیفتر می‌شود. چون نیروی کار «کارگر» بخشی از وجود خودش را به صورت کالا بیرون می‌دهد، اما این کالا در گردشت نظام سرمایه‌داری به وسیله استثمار تبدیل می‌شود. مارکس این حالت را «بت وارگی کالا» نامید. به این معنی که: کسی که مجبور است برای تأمین زندگیش نیروی کار خود را بفروشد، دیگر قادر نیست استعداد و خلاقیت خودش را بروز بدهد. این استعدادها در او هدر می‌رود و بنابر این انجام کار برای کارگر به‌جای اینکه باعث پیشرفت انسانی او بشود، برایش اسارت آور است.


بر اساس نظريه ماركس، نظام سرمايه‌داري انسان را از خودش بيگانه مي كند. يعني اين عارضه محصول يك نظام اجتماعي است كه سه وجه مهم آنرا به اين صورت توضيح داده است:
مارکس نتیجه می‌گیرد که از خودبیگانگی باعث تهی شدن انسان از انسانیت می‌شود، اما این یک نفریت ذاتی برای بشر نیست و از خودبیگانگی چیزی نیست که فطری و ذاتی انسان باشد و می‌شود از آن رها شد.
# مالكيت ابزار توليد
# سازمان كار
# بت شدن كالا و روابط كالايي
مقصود او اين است كه مالكيت ابزار توليد به اين معني است كه كاري كه كارگر انجام ميدهد، مازاد توليد يا سود آن به صاحب ابزار توليد تعلق مي گيرد كه بر اساس اين رابطه كالايي طبقه سرمايه دار قوي‌تر و در مقابل كارگر بلحاظ اقتصادي ضعيفتر مي شود. چون  نيروي كار «كارگر» بخشي از وجود خودش را به صورت كالا بيرون مي‌دهد، اما اين كالا در گردشت نظام سرمايه‌داري به وسيله استثمار تبديل ميشود. ماركس اين حالت را «بت وارگي كالا» ناميد. به اين معني كه: كسي كه مجبور است براي تأمين زندگيش نيروي كار خود را بفروشد، ديگر قادر نيست استعداد و خلاقيت خودش را بروز بدهد. اين استعدادها در او هدر مي‌رود و بنابر اين انجام كار براي كارگر به‌جاي اينكه باعث پيشرفت انساني او بشود، برايش اسارت آور است.


ماركس نتيجه مي‌گيرد كه از خودبيگانگي باعث تهي شدن انسان از انسانيت مي‌شود، اما اين يك نفريت ذاتي براي بشر نيست و از خودبيگانگي چيزي نيست كه فطري و ذاتي انسان باشد و مي‌شود از آن رها شد.
'''از خود بیگانگی ناشی از جنسیت:'''
 
'''از خود بيگانگي ناشي از جنسيت:'''


'''ملاحظه:'''
'''ملاحظه:'''


ابتدا بايد به اين مهم اشاره كرد كه بايد بين «جنسيت انگاري» و «رابطه جنسي» تفاوت قا‌ئل شد. منظور از جنسيت، تفاوت ميان نوع انسان است = زن بودن يا مرد بودن است و نبايد آنرا با رابطه جنسي كه يك پديده غريزي است اشتباه گرفت.
ابتدا باید به این مهم اشاره کرد که باید بین «جنسیت انگاری» و «رابطه جنسی» تفاوت قائل شد. منظور از جنسیت، تفاوت میان نوع انسان است = زن بودن یا مرد بودن است و نباید آنرا با رابطه جنسی که یک پدیده غریزی است اشتباه گرفت.


ديديم كه در روابط كالايي، اصالت با كالا و نيروي كار است و بر اساس آن روابط انساني شكل مي گيرد. در نظرگاه فمنيسم نيز اصالت انسان به جنسيت او است.  
دیدیم که در روابط کالایی، اصالت با کالا و نیروی کار است و بر اساس آن روابط انسانی شکل می‌گیرد. در نظرگاه فمنیسم نیز اصالت انسان به جنسیت او است.


حال سوال اين است كه آيا جنسيت در تاريخ تكامل خود به نوعي بت وارگي تبديل نشده است؟ جنسيت چگونه انسان را از خود بيگانه مي كند؟
حال سؤال این است که آیا جنسیت در تاریخ تکامل خود به نوعی بت وارگی تبدیل نشده‌است؟ جنسیت چگونه انسان را از خود بیگانه می‌کند؟


همانطور كه در سير تاريخي مالكيت ديديم، زن پس از گذاري تاريخي به موضوع تملك مرد مبدل شد. در جوامع امروزي به طور عام، حق ازدواج و انتخاب همسر و يا طلاق متعلق به مرد است. مرد به عنوان محور و لنگر خانواده سنجيده ميشود بطوري كه زن هويت خود را از مرد مي گيرد.  
همان‌طور که در سیر تاریخی مالکیت دیدیم، زن پس از گذاری تاریخی به موضوع تملک مرد مبدل شد. در جوامع امروزی به طور عام، حق ازدواج و انتخاب همسر و یا طلاق متعلق به مرد است. مرد به عنوان محور و لنگر خانواده سنجیده می‌شود بطوری که زن هویت خود را از مرد می‌گیرد.


اما نكته ظريف در اين رابطه اين است كه نيروي سمت و سو دهنده «مرد» نيز اين تمايل دائمي است كه مالك زن باشد. از اين تمايل بخش اندكي از آن مربوط به غريزه است. چون غريزه جنسي ويژگي مشترك تمام موجودات زنده است كه در ساير موجودات در توليد مثل و حفظ بقاي نوع خلاص ميشود.  
اما نکته ظریف در این رابطه این است که نیروی سمت و سو دهنده «مرد» نیز این تمایل دائمی است که مالک زن باشد. از این تمایل بخش اندکی از آن مربوط به غریزه است. چون غریزه جنسی ویژگی مشترک تمام موجودات زنده است که در سایر موجودات در تولید مثل و حفظ بقای نوع خلاص می‌شود.


اما در انسان پس از شكل گرفتن رابطه كالايي ما بين انسانها، اين پديده از يك عامل غريزي فراتر رفت و تبديل به يك شيوه نگرش و نظام استثماري شد.
اما در انسان پس از شکل گرفتن رابطه کالایی ما بین انسانها، این پدیده از یک عامل غریزی فراتر رفت و تبدیل به یک شیوه نگرش و نظام استثماری شد.


حال سوال اين است كه چرا مرد مي خواهد مالك بشود؟ زيرا بر اساس خصلتهاي شكل گرفته در جامعه مردسالار با مالكيت احساس برتري و قدرت مي كند. در رابطه اش با زن نيز اين احساس حاكم است چون هر چه سلطه اش بر زن بيشتر ميشود، بيشتر احساس برتري دارد. در واقع هويتش را از حس مالكيت جستجو مي كند. در «دستگاه جنسيت» سركوب زن و سلطه بر او به مرد شخصيت مي دهد. اما در مقابل و به طبع اين رابطه سلطه گرانه مرد عميقا به زن نيازمند مي شود. يعني در حالي كه رابطه كالايي با او برقرار مي كند اما عميقا به آن احساس نياز مي كند و در اين نقطه است كه واژه از «از خود بيگانگي» ناشي از جنسيت مفهوم پيدا مي كند. در اين نوع رابطه زن به بت مرد مبدل مي شود و «بت وارگي» با مفهومي جديد نمود پيدا ميكند.  
حال سؤال این است که چرا مرد می‌خواهد مالک بشود؟ زیرا بر اساس خصلتهای شکل گرفته در جامعه مردسالار با مالکیت احساس برتری و قدرت می‌کند. در رابطه اش با زن نیز این احساس حاکم است چون هر چه سلطه اش بر زن بیشتر می‌شود، بیشتر احساس برتری دارد. در واقع هویتش را از حس مالکیت جستجو می‌کند. در «دستگاه جنسیت» سرکوب زن و سلطه بر او به مرد شخصیت می‌دهد. اما در مقابل و به طبع این رابطه سلطه گرانه مرد عمیقاً به زن نیازمند می‌شود. یعنی در حالی که رابطه کالایی با او برقرار می‌کند اما عمیقاً به آن احساس نیاز می‌کند و در این نقطه است که واژه از «از خود بیگانگی» ناشی از جنسیت مفهوم پیدا می‌کند. در این نوع رابطه زن به بت مرد مبدل می‌شود و «بت وارگی» با مفهومی جدید نمود پیدا می‌کند.


مرد از خودبيگانه كه دستگاه جنسيت بر او حاكم است، از شخصيت اصيل انساني بي بهره است و نسبت به بتي كه او را سمت و سو مي‌دهد بي اراده و شكننده است و شخصيتش بر اساس اين رابطه شكل مي گيرد و نمود پيدا مي كند. در واقع مردي كه نتواند به رابطه سلطه گرانه بر زن دست پيدا كند خود را شكست خورده و تهي شده و بي انگيزه مي يابد.
مرد از خودبیگانه که دستگاه جنسیت بر او حاکم است، از شخصیت اصیل انسانی بی بهره است و نسبت به بتی که او را سمت و سو می‌دهد بی‌اراده و شکننده است و شخصیتش بر اساس این رابطه شکل می‌گیرد و نمود پیدا می‌کند. در واقع مردی که نتواند به رابطه سلطه گرانه بر زن دست پیدا کند خود را شکست خورده و تهی شده و بی انگیزه می‌یابد.


ساير استعدادها و روابط انساني در اين رابطه به نمودهاي زودگذر و استثنايي مبدل ميشود. اين رابطه عامل خوشحالي يا بدحالي اوست يا عامل حقارت و غرو اوست و تمام عواطف او را مسخ و تسخير كرده است.
سایر استعدادها و روابط انسانی در این رابطه به نمودهای زودگذر و استثنایی مبدل می‌شود. این رابطه عامل خوشحالی یا بدحالی اوست یا عامل حقارت و غرو اوست و تمام عواطف او را مسخ و تسخیر کرده‌است.


اين از خود بيگانگي يك تفاوت بسيار عميق و پيچيده در مناسبات انساني شكل داده است، تفاوتي كه ظاهر آن به طبيعت انسان و غريزه بر مي گردد اما در باطن نوعي اسارت و بت‌وارگي در روابط اجتماعي انسان ايجاد مي كند كه همان از خود بيگانگي است.
این از خود بیگانگی یک تفاوت بسیار عمیق و پیچیده در مناسبات انسانی شکل داده‌است، تفاوتی که ظاهر آن به طبیعت انسان و غریزه بر می‌گردد اما در باطن نوعی اسارت و بت‌وارگی در روابط اجتماعی انسان ایجاد می‌کند که همان از خود بیگانگی است.


براي «زن» نيز عكس اين رابطه حاكم است. اما جوهر آن يكسان است. زن نيز شخصيت خود را در شرايطي مي بيند كه وابسته و تحت سلطه باشد و در نتيجه از اصل انسانيش پرت افتاده و از خودبيگانه مي شود و جايي براي بارز شدن قدرت خلاقه اش باقي نمي ماند. در واقع از خود بيگانگي بحش اعظم قواي انساني را به پاي بتي كه محصول رابطه اي ناشي از نظرگاه جنسيت است مي ريزد و به تعبيري انسان چه زن و چه مرد در اين رابطه در اسارت خودشان هستند. در اين دستگاه فرد چه زن و چه مرد اعتماد به نفس ندارد و اگر در ظاهر اعتماد به نفسي در مردها مشاهده شود، آن را از سلطه خودشان در دستگاه جنسيت دارند نه بر اساس كيفيت ها و احساسات و عواطف حقيقي انساني.
برای «زن» نیز عکس این رابطه حاکم است. اما جوهر آن یکسان است. زن نیز شخصیت خود را در شرایطی می‌بیند که وابسته و تحت سلطه باشد و در نتیجه از اصل انسانیش پرت افتاده و از خودبیگانه می‌شود و جایی برای بارز شدن قدرت خلاقه اش باقی نمی‌ماند. در واقع از خود بیگانگی بحش اعظم قوای انسانی را به پای بتی که محصول رابطه ای ناشی از نظرگاه جنسیت است می‌ریزد و به تعبیری انسان چه زن و چه مرد در این رابطه در اسارت خودشان هستند. در این دستگاه فرد چه زن و چه مرد اعتماد به نفس ندارد و اگر در ظاهر اعتماد به نفسی در مردها مشاهده شود، آن را از سلطه خودشان در دستگاه جنسیت دارند نه بر اساس کیفیت‌ها و احساسات و عواطف حقیقی انسانی.


اريك فروم روانشناس امريكايي قرن بيستم در رابطه با از خودبيگانگي مي نويسد:<blockquote>«انسان هر چه بيشتر نيروهايش را به بت ها واگذار مي كند، بينواتر و وابسته‌تر ميشود آنچنان كه در بازيافتن كمي از آنچه كه به او تعلق داشته است، نيازمند بت ها است. بت محدود به شكل مذهبي‌اش نيست همچنان كه بت مي تواند سيماي خداگونه داشته باشد، همانگونه ممكن است كليسا و دولت و يا شخص هم چون بت پرستيده شوند. بت پرستي همواده پرستش چيزي است كه انسان قدرت هاي خلاقه اش را در آنها نهاده است و اكنون به جاي آن كه در عمل خلاقه اش خويشتن را بيابد در برابرش كرنش و فروتني مي كند» پس با خودش بيگانه مي شود.</blockquote>'''راه برون رفت:'''
اریک فروم روانشناس آمریکایی قرن بیستم در رابطه با از خودبیگانگی می‌نویسد:<blockquote>«انسان هر چه بیشتر نیروهایش را به بت‌ها واگذار می‌کند، بینواتر و وابسته‌تر می‌شود آنچنان که در بازیافتن کمی از آنچه که به او تعلق داشته‌است، نیازمند بت‌ها است. بت محدود به شکل مذهبی‌اش نیست همچنان که بت می‌تواند سیمای خداگونه داشته باشد، همانگونه ممکن است کلیسا و دولت و یا شخص هم چون بت پرستیده شوند. بت‌پرستی همواده پرستش چیزی است که انسان قدرت‌های خلاقه اش را در آنها نهاده‌است و اکنون به جای آن که در عمل خلاقه اش خویشتن را بیابد در برابرش کرنش و فروتنی می‌کند» پس با خودش بیگانه می‌شود.</blockquote>'''راه برون رفت:'''


اما راه برون رفت از دستگاه جنسيت چه براي مردان و چه براي زنان انتخاب آگاهانه و داوطلبانه براي خروج و شورش بر عليه اين فرهنگ استثماري است. در اين انتخاب كه به يك دگرگوني در شيوه نگرش انساني در هر فرد مبدل ميشود، مرد متعهد ميشود كه ديگر زن را به عنوان كالا نبيند و برعكس به عنوان يك واحد انساني برابر كه تمامي ويژگيها و صلاحيتهاي انساني را دارا است به رسميت بشناسد و در نقطه مقابل زنان با شورش بر عليه دستگاه مردسالارانه حاكم تلاش مي كنند كه استعدادها و صلاحيتهاي سركوب شده‌شان كه محصول تحكم مردسالارانه بوده است را استخراج كنند و ديگر خود را سوژه استثمار نبينند.
اما راه برون رفت از دستگاه جنسیت چه برای مردان و چه برای زنان انتخاب آگاهانه و داوطلبانه برای خروج و شورش بر علیه این فرهنگ استثماری است. در این انتخاب که به یک دگرگونی در شیوه نگرش انسانی در هر فرد مبدل می‌شود، مرد متعهد می‌شود که دیگر زن را به عنوان کالا نبیند و برعکس به عنوان یک واحد انسانی برابر که تمامی ویژگیها و صلاحیتهای انسانی را دارا است به رسمیت بشناسد و در نقطه مقابل زنان با شورش بر علیه دستگاه مردسالارانه حاکم تلاش می‌کنند که استعدادها و صلاحیتهای سرکوب شده‌شان که محصول تحکم مردسالارانه بوده‌است را استخراج کنند و دیگر خود را سوژه استثمار نبینند.


اما اين تغيير رويكرد نمي تواند صرف تئوري و كار توضيحي به عمل مشخص اجتماعي تبديل شود. به همين دليل مجاهدين به رهبري خانم مريم رجوي كه خالق دو دستگاه و قانون هژموني زنان است؛ تصميم گرفتند كه در ساختار خود هژموني را كه تا قبل از انقلاب دروني مجاهدين در همه زمينه ها مربوط به مردان بود را به زنان ذي صلاح تحويل بدهند.
اما این تغییر رویکرد نمی‌تواند صرف تئوری و کار توضیحی به عمل مشخص اجتماعی تبدیل شود. به همین دلیل مجاهدین به رهبری خانم مریم رجوی که خالق دو دستگاه و قانون هژمونی زنان است؛ تصمیم گرفتند که در ساختار خود هژمونی را که تا قبل از انقلاب درونی مجاهدین در همه زمینه‌ها مربوط به مردان بود را به زنان ذی صلاح تحویل بدهند.


اين تحول عظيم البته كار ساده اي نبود نه براي زنان و نه براي مردان چون بايد با يك فرهنگ شگل گرفته در تاريخ قرون به يك مبارزه مستمر مي پرداختند و در يك مثال ساده، عموم تخصصها از سياسي_ديپلماتيك تا نظامي_ تشكيلاتي در مردان جنبش متكاثف شده بود و زنان نيز بجز تعداد محدودي كه در سطوح دوم يا سوم رهبري جنبش مسوليتهايي داشتند، اساسا در سيستمهاي پشتيباني بودند.  
این تحول عظیم البته کار ساده ای نبود نه برای زنان و نه برای مردان چون باید با یک فرهنگ شگل گرفته در تاریخ قرون به یک مبارزه مستمر می‌پرداختند و در یک مثال ساده، عموم تخصصها از سیاسی_دیپلماتیک تا نظامی_ تشکیلاتی در مردان جنبش متکاثف شده بود و زنان نیز بجز تعداد محدودی که در سطوح دوم یا سوم رهبری جنبش مسولیتهایی داشتند، اساساً در سیستمهای پشتیبانی بودند.


در واقع زنان بايد ياد مي گرفتند كه چگونه بر مردان هژموني اعمال كنند كه اين دقيقا برخلاف خصلتهاي زنانه رايج در جامعه بود و مردان نيز بايد مي آموختند كه نه تنها هژموني زنان را بدون ذره اي شكاف بپذيرند بلكه همه مسئوليتها و تخصصها را با طيب خاطر و از سر نياز به آنها منتقل كنند.  
در واقع زنان باید یادمی‌گرفتند که چگونه بر مردان هژمونی اعمال کنند که این دقیقاً برخلاف خصلتهای زنانه رایج در جامعه بود و مردان نیز باید می‌آموختند که نه تنها هژمونی زنان را بدون ذره ای شکاف بپذیرند بلکه همه مسئولیتها و تخصصها را با طیب خاطر و از سر نیاز به آنها منتقل کنند.


محصول اين كنش و واكنش كه امروزه در مقاومت ايران به يك آرمان رهايي بخش تبديل شده است اين بود كه:  
محصول این کنش و واکنش که امروزه در مقاومت ایران به یک آرمان رهایی بخش تبدیل شده‌است این بود که:


زنان در بالاترين سطوح رهبري از رياست جمهوري تا قضاوت و فرماندهي نظامي و پيچيده ترين امور ديپلماتيك به دست آوردهاي بسيار بالايي رسيدند تا جايي كه به اذعان بسياري متخصصين برجسته و فلاسفه و جامعه شناساني كه در معرض اين تغيير نوظهور بوده اند، مجاهدين يك امر غير ممكن را ممكن كرده اند كه شايد جامعه بشري 500 سال ديگر به اين نقطه از تكامل اجتماعي در برابري زن و مرد برسد.
زنان در بالاترین سطوح رهبری از ریاست جمهوری تا قضاوت و فرماندهی نظامی و پیچیده‌ترین امور دیپلماتیک به دست آوردهای بسیار بالایی رسیدند تا جایی که به اذعان بسیاری متخصصین برجسته و فلاسفه و جامعه شناسانی که در معرض این تغییر نوظهور بوده‌اند، مجاهدین یک امر غیرممکن را ممکن کرده‌اند که شاید جامعه بشری ۵۰۰ سال دیگر به این نقطه از تکامل اجتماعی در برابری زن و مرد برسد.


و مردان نيز از خوي مرد سالارانه كه حق مالكيت در همه زمينه‌‌هاي زندگي را فرا مي‌گرفت، آزاد شدند و توانستند با پذيرش هژموني زنان يك برابري حقيقي و خارج از دستگاه جنسيت و اصالت دادن به مردانگي و زنانگي افراد را محقق كنند. تغييري كه در مردان خصلتها و ارزشهاي انساني همچون بردباري، افتادگي و تواضع و فداكاري براي ديگران را در مقابل ارزشهاي رايج جامعه مردسالار مانند كم حوصلگي ، خشونت و مهاجم بودن و تماما به فكر منافع فردي بودن دست پيدا كنند.
و مردان نیز از خوی مرد سالارانه که حق مالکیت در همه زمینه‌های زندگی را فرا می‌گرفت، آزاد شدند و توانستند با پذیرش هژمونی زنان یک برابری حقیقی و خارج از دستگاه جنسیت و اصالت دادن به مردانگی و زنانگی افراد را محقق کنند. تغییری که در مردان خصلتها و ارزشهای انسانی همچون بردباری، افتادگی و تواضع و فداکاری برای دیگران را در مقابل ارزشهای رایج جامعه مردسالار مانند کم حوصلگی، خشونت و مهاجم بودن و تماماً به فکر منافع فردی بودن دست پیدا کنند.

نسخهٔ ‏۸ اکتبر ۲۰۱۸، ساعت ۰۷:۱۱

هژمونی زنان در سازمان مجاهدین خلق ایران

مقدمه

تعریف هژمونی:

کلمه هژونی در فرهنگ لغات با معانی فرادستی، سلطه گری، سلطه، (به فرانسوی: hégémonie) مفهومی است برای توصیف و توضیحِ نفوذ و تسلط یک گروهِ اجتماعی بر گروهی دیگر. چنان‌که گروهِ مسلط (فرادست) درجه ای از رضایت گروهِ تحتِ سلطه (فرودست) را به دست می‌آورد و با «تسلط داشتن به دلیلِ زورِ صِرف» فرق دارد.

این واژه در انقلاب درونی سازمان مجاهدین خلق ایران تحولی بنیادین ایجاد کرد.

مجاهدین پس از جمع‌بندی مبارزات خود در دهه شست به این نتیجه رسیدند که:

از آنجایی که رژیم حاکم بر ایران یک رژیم ضد بشر است که ویژگی برجسته آن زن ستیزی است و بیشترین آمار سرکوب شامل زنان می‌شود؛ و با توجه به نقش فعال زنان مجاهد در مبارزه سازمان (از ایستادگی در زندان‌ها و زیر شکنجه‌های شدید تا پذیرش مسولیت‌های سیاسی _ نظامی و تشکیلاتی جنبش) نقش بسزایی داشته‌اند و از آنجایی که بیشترین سرکوب در حاکمیت ملاها به دلیل تبعیض جنسیتی که در ساختار فکری ولایت فقیه و قانون اساسی رژیم ایران نهادینه شده‌است، متوجه زنان است، در طرف مقابل یعنی جبهه مقاومت باید آنتی‌تز این سرکوب و تبعیض جنسیتی، ایجاد بشود.

این نتیجه‌گیری به تغییرات بنیادینی در ساختار سازمان مجاهدین و کلیت جنبش مقاومت راه برد که به انقلاب درونی مجاهدین منجر شد.

اصلی‌ترین و محوری‌ترین تغییر منتقل شدن هژمونی در سطح رهبری به زنان مجاهد بود.

تا پیش از آن بالاترین سلسله مراتب سیاسی در سازمان «دفتر سیاسی» بود که هدایت و رهبری آن بر عهده آقای مسعود رجوی بود. آقای مسعود رجوی برای اولین بار در تاریخ جنبشهای مقاومت از رهبری سازمان محوری مقاومت کناره گیری کرد و خانم مریم رجوی به عنوان مسئول اول سازمان مجاهدین معرفی شد. بدنبال آن با معرفی شورای رهبری مجاهدین که تماماً متشکل از زنان بود، دفتر سیاسی نیز ملقا اعلام شد و این ارگان «شورای رهبری» مسئولیت هدایت جنبش را در تمامی سطوح فرماندهی سیاسی_ نظامی و تشکیلاتی به عهده گرفت.

تا سال ۱۳۹۳ هدایت و رهبری جنبش به عهده شورای رهبری مجاهدین بود. اما پس از حملات متعدد نیروهای عراقی به قرارگاه اشرف که مقر اصلی سازمان مجاهدین خلق بود، و بخصوص حمله ۱۹ فروردین در سال ۱۳۹۰ و پس از اینکه زنان مجاهد در صف مقدم نبرد صلاحیتهای بی‌سابقه‌ای از خود نشان دادند خانم مریم رجوی طی پیامی در تاریخ ۲۶مهر ۱۳۹۳ به مسئول اول وقت مجاهدین خانم زهره اخیانی گفتند:

قسمتهای برگزیده از پیام خانم مریم رجوی به مسئول اول مجاهدین خانم زهره اخیانی:

«بیاد دارید که پس از حملة ۱۹ فروردین به اشرف، به داستان هزار زن قهرمان در اشرف اشاره کردم و به آزمایشهای شگفتی که آنها دریک دهه از سرگذراندند. گفتم که:

«ثابت شد که این زنان، نیروی پیشتاز و نیروی تغییر، جواهراتِ بی‌همتا و گنجینة فناناپذیر کارزار صدسالة ملت ایران برای آزادی و تضمین پیروزی هستند. به‌خصوص صحبت در بارة خواهران شهیدمان و همه این هزار زن قهرمان در اشرف را می‌گذارم برای بعد. چون واقعاً بحث جداگانه‌ای است و در یک دهة گذشته، آزمایشهای شگفتی را از سرگذراندند… این موضوع، نتایج خاص خود را دارد که به نظر من تمامی ساختار مجاهدین و ارتش آزادی را درمی‌نوردد… در قدم بعد در زمان انتخاب خودت به عنوان مسئول اول در شهریور ۱۳۹۰، قول دادید که تا دورة ۲ ساله بعدی یعنی تا شهریور ۱۳۹۲ شورای مرکزی مرکب از هزار زن قهرمان را که تداعی کننده «هزار اشرف» است، یک به یک با رأی صلاحیت و به اتفاق آرا انتخاب و اعلام کنید. به‌نظر من، قبل از هر چیز، این نیاز ضروری و حیاتی پیشرفت جنبش انقلابی و سرنگونی در داخل ایران است… حالا امروز من می‌خواهم دوباره قولی را که در سال ۹۰ با انتخاب مسئول اول جدید دربارهٔ برپا کردن شورای مرکزی، همان هزار زن قهرمان به موازات هزار اشرف را داده بودید از یاد نبرید و شروع به اجرا و انجام آن بکنید. کارتان البته باید دقیق و عمیق باشد و شتابی در کار نیست.

دلم می‌خواست این کار را می‌توانستید در آغاز پنجاهمین سال تأسیس سازمان انجام بدهید اما تا پنجاهمین سالگرد در شهریور ۹۴ هم، دیر نیست…»

پس از این بود که در ساختار تشکیلاتی سازمان مجاهدین خلق تحولی دیگر ایجاد شد و شورای رهبری که تا این نقطه صلاحیتهای خود را در همه زمینه‌های نبرد بارز کرده بود به شورای مرکزی مجاهدین با عضویت هزار زن مجاهد گسترش یافت.

هژمونی زنان در همه سطوح مقاومت ایران

اهرم سرنگون کننده و نوک پیکان مقاومت ایران ارتش آزادیبخش ملی ایران است. در ارتش آزادیبخش اکثر فرماندهان، از زنان هستند. همچنین بیش از ۵۲ درصد از اعضای شورای ملی مقاومت ایران، پارلمان در تبعید مقاومت، که بیش از ۵۰۰ عضو دارد زنان هستند. شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران تماماً متشکل از زنان مجاهد است و آنها یک هژمونی یکدست و گسترده را در سازمانی که سازمان محوری جنبش مقاومت شناخته می‌شود به شایستگی اعمال می‌کنند.

هژمونی زنان محصول عنصر شکوفا شده انسانی

بخشهای از تئوری مریم رجوی در رابطه با هژمونی زنان:

برگرفته شده از کتاب «زنان، نیروی تغییر»: «ما از یک رهبری صحبت می‌کنیم که محصول عنصر شکوفا شدة انسانی است و خودش نیز بر روابط انسانی متمرکز است. این شورش بزرگی است علیه مردسالاری و فرهنگ عقب‌مانده‌ای که باید نفی شود. به همین دلیل وقتی در جنبش مقاومت، زنان مواضع رهبری‌کننده را برعهده گرفتند، این تغییر برای ما فقط یک جابه جایی مدیریتی نبود، بلکه فراتر از آن هدف، نفی سازوکار مبتنی بر تبعیض جنسی بود. چنین نبود که مردان پست‌هایشان را ترک کنند تا زنان در همان پست‌ها جایگزین شوند و همان مناسبات را با همان شیوه‌ها اداره کنند. چنین نبود که زنان پا در جای پای مردان بگذارند یا در کلوپ مردان پذیرفته شوند. خیر، اصل موضوع این بوده و هست که روابط کهنه مبتنی بر بینش مردسالاری کنار زده شود و جای خود را به روابط انسانی بدهد. حضور زنان در رهبری، مردان را حذف نکرد و سبب انفعال یا افت آنها نشد. به عکس، آنها را از بندهای فرهنگ مردسالار که بر ذهن‌ها، اراده‌ها و عاطفه‌هایشان پیچیده شده بود، رها کرد. آنها تجربه‌های خود را به زنان منتقل کردند و از آنان که افق‌های تازه‌ای را گشوده بودند، بسیاری چیزها را آموختند. پس ما به رهبری زنان اینگونه نگاه می‌کنیم: یک آرمان پیشرو انسانی. مجاهدین به این کشف مهم رسیدند که اگر بخواهند در مقابل استبداد مذهبی بایستند، باید با تمامی آثار ایدئولوژیک و فرهنگی بنیادگرایی مبارزه کنند. در یک کلام، ما دیدیم که زدودن اندیشة جنسیت‌گرایی انرژی عظیمی از درون این مقاومت آزاد می‌کند و دینامیسم شگفتی برای جهش به جلو فراهم می‌کند که سرچشمة توانایی‌هاست. این دگرگونی، اشاره می‌کنم: اولین تغییر، حضور فعال زنان در رهبری جنبش مقاومت و مواضع تصمیم‌گیری در سطوح مختلف بود. پروسة طولانی مبارزات زنان، زمینه‌ساز این تحول بود. اما نقطة عزیمت آن ضرورت سرنگونی ملایان بود. جان باختن هزاران زن مجاهد خلق در مبارزه با این رژیم در دهة ۱۳۶۰ گواهی داد که همین زنان شایسته رهبری هستند و بدون نقش آنها، جنبش مقاومت راه به جلو باز نخواهد کرد».

تفاوت فمنیسم و هژمونی زنان

تعریف فمنیسم:

فمینیسم مجموعه‌ای از واکنش‌ها و ایدئولوژی‌ها برای ایجاد کردن بسترهای دفاع از حقوق برابر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برای زنان و همچنین ایجاد فرصت‌های برابر برای زنان و دختران در آموزش و پرورش، اشتغال و دیگر زمینه‌های زندگی است. فعالین حقوق زنان باور دارند که جنسیت در زندگی انسان‌ها عاملی تعیین‌کننده است که جایگاه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی افراد بر اساس آن شکل می‌گیرد.

اما در دیدگاه مجاهدین این جنسیت نیست که در زندگی انسان عامل تعیین‌کننده است. در واقع آنچه که تضاد دوران بشریت است ایدئولوژی حاکم بر جامعه بشریت یعنی «ایدئولوژی جنسیت» است. ایدئولوژی جنسیت نیز محصول یک پروسه تاریخی به قدمت شکل گرفتن اولین جوامع شهری است. یعنی زمانی که با تولید افزوده بر نیاز جامعه، عنصر استثمار در جامعه شکل گرفت. تا قبل از آن انسان شکارگر به اندازه نیاز شکار می‌کرد و برای این منظور کل جامعه یک واحد متحد را تشکیل می‌دادند و زنان در این جوامع که بعضاً «جامعه مادر سالار» نیز خوانده می‌شوند نقش بسزایی داشتند.

در این جوامع مالکیت خصوصی وجود نداشت و مازاد تولید افراد به خودشان تعلق نمی‌گرفت، بلکه به همه جامعه تعلق داشت و تفاوت میزان تولید باعث تفاوت در قدرت اقتصادی افراد نمی‌گردید.

اما با پیشرفت ابزار تولید و به طبع آن ایجاد تولید مازاد بر مصرف و انباشت سرمایه؛ انسان این توان را پیدا کرد که مازاد تولید خود را انباشت کند و آن را به معاوضه بگذارد. از این نقطه رابطه کالایی در جوامع بشری شکل گرفت؛ بدین گونه که مردان که در جوامع شکارگر عامل تولید «شکار» بودند، با گذار جوامع اولیه شکارگر به جوامع کشاورزی «فئودالی» توان کشت بیشتر را با مبادله مازاد تولید با کار سایرین «کارگر» را پیدا کردند. به این معنی که مازاد تولید یک نفر با انرژی نفر مقابل که محصول آن «کار و تولید بیشتر» برای شخص اول بود معاوضه می‌شد.

به طبع این تحول و ایجاد انباشت سرمایه در دست مردان و شکل گرفتن رابطه کالایی، نقش محوری زنان از تولید به حاشیه رانده شد و جامعه بر اساس اندیشه مرد سالار شکل گرفت. به مرور در جامعه مرد سالار زن نیز به کالایی در دست مردان تبدیل شد چون جایگاه اقتصادی_تولیدی خود را از دست داده بود.

بر اساس این تاریخچه و تأثیرات عمیق آن بر جامعه بشری است که از اواخر قرن ۱۸ مقوله جنسیت یک بحث جدی در عموم جوامع بشری بوده‌است و می‌توان گفت که فمنیسم، جنبشی اعتراضی بوده‌است به حذف نقش زنان از همه پهنه‌های اجتماعی و اولیه‌ترین حقوق آنها.

اما خاستگاه فمنیست که اصالت را به جنسیت در زندگی انسان می‌دهد، فتح جایگاه مردان است؛ آنهم در حالی که فرهنگ حاکم بر تمامی جامعه بشری فرهنگ مرد سالار است. هر چند که جنبش فمنیست دست‌آوردهایی مثل شرکت زنان در انتخابات یا آزادی پوشش و ایجاد فرصتهای شغلی داشته‌است، اما همه این فرصتها کماکان در جامعه مرد سالار یا «باشگاه مردان» ایجاد شده‌است؛ بطوری که پس از گذشت دو قرن هنوز به سطح قابل توجه ای از حضور زنان در سطوح رهبری جامعه بشری نرسیده‌ایم و تنها می‌توان به تعداد انگشتان دست، به نمونه‌های نادری در این زمینه اشاره کرد.

اما در بحث هژمونی زنان که یک انقلاب در شیوه نگرش به انسان در مافوق فمنیست است، اصالت به عنصر انسانی هر فرد فارغ از جنسیت آن داده می‌شود. یعنی یک مرد یا یک زن را بر اساس عنصر انسانی آن می‌سنجند و نه ویژگیهای جنسیتی آن. این البته کار ساده ای نیست چون مقوله هژمونی مردان یک امر پذیرفته شده‌است که در تار و پود جامعه تنیده شده‌است و مرد بطور ناخودآگاه زن را موضوع مالکیت خود می‌داند و زن نیز خود را سوژه مالکیت، و درست در اینجاست که استثمار انسان از انسان شروع می‌شود و مرد با خصلتهای مردانه شامل زور، خشونت و ویژگیهای جسمی، میزان درآمد و جایگاه اجتماعی و خصلتهای عام «مردانه» شناخته می‌شود و در نقطه مقابل زن نیز با ویژگیهای کالایی یعنی زیبایی، تن صدا، رنگ و نژاد و … تمیز داده شده و سوژه انتخاب مرد می‌شود.

در این دیدگاه که مجاهدین آنرا «ایدئولوژی یا دستگاه جنسیت» می‌نامند هیچ اثری از ارزشهای اصیل انسانی مشاهده نمی‌شود و چه زن و چه مرد سوژه استثمار انسان از انسان هستند و بخش قابل توجه ای از انرژیها و استعدادهای ژرف و بی‌انتهای انسانی صرف پرداختن به ویژگیهای زنانه یا مردانه می‌شود.

از خودبیگانگی محصول دستگاه جنسیت

اصطلاح ازخود بیگانگی یا الیناسیون (به انگلیسی: Alienation) واژه‌ای است که در لغت به‌معنای از دست دادن، یا قطع ارتباط با چیزی است. اصطلاح از خود بیگانگی بیش ازهمه توسط هگل و بعد فویر باخ و مارکس مطرح شده‌است. اما این واژه به‌طورخاص در دست نوشته‌های اقتصادی-فلسفی ۱۸۴۴ مارکس بیان شد و از این طریق شهرت یافت. در این کتاب این اصطلاح برای انسانی به‌کار رفته‌است که با طبیعت انسانی بیگانه شده‌است. مارکس این واژه را برای توصیف کارگران مزدبگیری به‌کار برد که از وضع زندگی راضی کننده‌ای برخوردار نیستند، چرا که فعالیت زندگی آن‌ها «به‌عنوان عامل اجتماعی مولد» خالی از هرگونه کنش یا رضایت گروهی است و هیچ‌گونه مالکیتی بر زندگی یا محصولاتشان ندارند. بنا بر نظر برخی متفکران تحقیقات و تلاش‌های مارکس در کشف برخی قوانین مهم سرمایه داری اساساً به این دلیل بوده‌است که از خودبیگانگی را بشناسد.

بر اساس نظریه مارکس، نظام سرمایه‌داری انسان را از خودش بیگانه می‌کند. یعنی این عارضه محصول یک نظام اجتماعی است که سه وجه مهم آنرا به این صورت توضیح داده‌است:

  1. مالکیت ابزار تولید
  2. سازمان کار
  3. بت شدن کالا و روابط کالایی

مقصود او این است که مالکیت ابزار تولید به این معنی است که کاری که کارگر انجام می‌دهد، مازاد تولید یا سود آن به صاحب ابزار تولید تعلق می‌گیرد که بر اساس این رابطه کالایی طبقه سرمایه دار قوی‌تر و در مقابل کارگر بلحاظ اقتصادی ضعیفتر می‌شود. چون نیروی کار «کارگر» بخشی از وجود خودش را به صورت کالا بیرون می‌دهد، اما این کالا در گردشت نظام سرمایه‌داری به وسیله استثمار تبدیل می‌شود. مارکس این حالت را «بت وارگی کالا» نامید. به این معنی که: کسی که مجبور است برای تأمین زندگیش نیروی کار خود را بفروشد، دیگر قادر نیست استعداد و خلاقیت خودش را بروز بدهد. این استعدادها در او هدر می‌رود و بنابر این انجام کار برای کارگر به‌جای اینکه باعث پیشرفت انسانی او بشود، برایش اسارت آور است.

مارکس نتیجه می‌گیرد که از خودبیگانگی باعث تهی شدن انسان از انسانیت می‌شود، اما این یک نفریت ذاتی برای بشر نیست و از خودبیگانگی چیزی نیست که فطری و ذاتی انسان باشد و می‌شود از آن رها شد.

از خود بیگانگی ناشی از جنسیت:

ملاحظه:

ابتدا باید به این مهم اشاره کرد که باید بین «جنسیت انگاری» و «رابطه جنسی» تفاوت قائل شد. منظور از جنسیت، تفاوت میان نوع انسان است = زن بودن یا مرد بودن است و نباید آنرا با رابطه جنسی که یک پدیده غریزی است اشتباه گرفت.

دیدیم که در روابط کالایی، اصالت با کالا و نیروی کار است و بر اساس آن روابط انسانی شکل می‌گیرد. در نظرگاه فمنیسم نیز اصالت انسان به جنسیت او است.

حال سؤال این است که آیا جنسیت در تاریخ تکامل خود به نوعی بت وارگی تبدیل نشده‌است؟ جنسیت چگونه انسان را از خود بیگانه می‌کند؟

همان‌طور که در سیر تاریخی مالکیت دیدیم، زن پس از گذاری تاریخی به موضوع تملک مرد مبدل شد. در جوامع امروزی به طور عام، حق ازدواج و انتخاب همسر و یا طلاق متعلق به مرد است. مرد به عنوان محور و لنگر خانواده سنجیده می‌شود بطوری که زن هویت خود را از مرد می‌گیرد.

اما نکته ظریف در این رابطه این است که نیروی سمت و سو دهنده «مرد» نیز این تمایل دائمی است که مالک زن باشد. از این تمایل بخش اندکی از آن مربوط به غریزه است. چون غریزه جنسی ویژگی مشترک تمام موجودات زنده است که در سایر موجودات در تولید مثل و حفظ بقای نوع خلاص می‌شود.

اما در انسان پس از شکل گرفتن رابطه کالایی ما بین انسانها، این پدیده از یک عامل غریزی فراتر رفت و تبدیل به یک شیوه نگرش و نظام استثماری شد.

حال سؤال این است که چرا مرد می‌خواهد مالک بشود؟ زیرا بر اساس خصلتهای شکل گرفته در جامعه مردسالار با مالکیت احساس برتری و قدرت می‌کند. در رابطه اش با زن نیز این احساس حاکم است چون هر چه سلطه اش بر زن بیشتر می‌شود، بیشتر احساس برتری دارد. در واقع هویتش را از حس مالکیت جستجو می‌کند. در «دستگاه جنسیت» سرکوب زن و سلطه بر او به مرد شخصیت می‌دهد. اما در مقابل و به طبع این رابطه سلطه گرانه مرد عمیقاً به زن نیازمند می‌شود. یعنی در حالی که رابطه کالایی با او برقرار می‌کند اما عمیقاً به آن احساس نیاز می‌کند و در این نقطه است که واژه از «از خود بیگانگی» ناشی از جنسیت مفهوم پیدا می‌کند. در این نوع رابطه زن به بت مرد مبدل می‌شود و «بت وارگی» با مفهومی جدید نمود پیدا می‌کند.

مرد از خودبیگانه که دستگاه جنسیت بر او حاکم است، از شخصیت اصیل انسانی بی بهره است و نسبت به بتی که او را سمت و سو می‌دهد بی‌اراده و شکننده است و شخصیتش بر اساس این رابطه شکل می‌گیرد و نمود پیدا می‌کند. در واقع مردی که نتواند به رابطه سلطه گرانه بر زن دست پیدا کند خود را شکست خورده و تهی شده و بی انگیزه می‌یابد.

سایر استعدادها و روابط انسانی در این رابطه به نمودهای زودگذر و استثنایی مبدل می‌شود. این رابطه عامل خوشحالی یا بدحالی اوست یا عامل حقارت و غرو اوست و تمام عواطف او را مسخ و تسخیر کرده‌است.

این از خود بیگانگی یک تفاوت بسیار عمیق و پیچیده در مناسبات انسانی شکل داده‌است، تفاوتی که ظاهر آن به طبیعت انسان و غریزه بر می‌گردد اما در باطن نوعی اسارت و بت‌وارگی در روابط اجتماعی انسان ایجاد می‌کند که همان از خود بیگانگی است.

برای «زن» نیز عکس این رابطه حاکم است. اما جوهر آن یکسان است. زن نیز شخصیت خود را در شرایطی می‌بیند که وابسته و تحت سلطه باشد و در نتیجه از اصل انسانیش پرت افتاده و از خودبیگانه می‌شود و جایی برای بارز شدن قدرت خلاقه اش باقی نمی‌ماند. در واقع از خود بیگانگی بحش اعظم قوای انسانی را به پای بتی که محصول رابطه ای ناشی از نظرگاه جنسیت است می‌ریزد و به تعبیری انسان چه زن و چه مرد در این رابطه در اسارت خودشان هستند. در این دستگاه فرد چه زن و چه مرد اعتماد به نفس ندارد و اگر در ظاهر اعتماد به نفسی در مردها مشاهده شود، آن را از سلطه خودشان در دستگاه جنسیت دارند نه بر اساس کیفیت‌ها و احساسات و عواطف حقیقی انسانی.

اریک فروم روانشناس آمریکایی قرن بیستم در رابطه با از خودبیگانگی می‌نویسد:

«انسان هر چه بیشتر نیروهایش را به بت‌ها واگذار می‌کند، بینواتر و وابسته‌تر می‌شود آنچنان که در بازیافتن کمی از آنچه که به او تعلق داشته‌است، نیازمند بت‌ها است. بت محدود به شکل مذهبی‌اش نیست همچنان که بت می‌تواند سیمای خداگونه داشته باشد، همانگونه ممکن است کلیسا و دولت و یا شخص هم چون بت پرستیده شوند. بت‌پرستی همواده پرستش چیزی است که انسان قدرت‌های خلاقه اش را در آنها نهاده‌است و اکنون به جای آن که در عمل خلاقه اش خویشتن را بیابد در برابرش کرنش و فروتنی می‌کند» پس با خودش بیگانه می‌شود.

راه برون رفت:

اما راه برون رفت از دستگاه جنسیت چه برای مردان و چه برای زنان انتخاب آگاهانه و داوطلبانه برای خروج و شورش بر علیه این فرهنگ استثماری است. در این انتخاب که به یک دگرگونی در شیوه نگرش انسانی در هر فرد مبدل می‌شود، مرد متعهد می‌شود که دیگر زن را به عنوان کالا نبیند و برعکس به عنوان یک واحد انسانی برابر که تمامی ویژگیها و صلاحیتهای انسانی را دارا است به رسمیت بشناسد و در نقطه مقابل زنان با شورش بر علیه دستگاه مردسالارانه حاکم تلاش می‌کنند که استعدادها و صلاحیتهای سرکوب شده‌شان که محصول تحکم مردسالارانه بوده‌است را استخراج کنند و دیگر خود را سوژه استثمار نبینند.

اما این تغییر رویکرد نمی‌تواند صرف تئوری و کار توضیحی به عمل مشخص اجتماعی تبدیل شود. به همین دلیل مجاهدین به رهبری خانم مریم رجوی که خالق دو دستگاه و قانون هژمونی زنان است؛ تصمیم گرفتند که در ساختار خود هژمونی را که تا قبل از انقلاب درونی مجاهدین در همه زمینه‌ها مربوط به مردان بود را به زنان ذی صلاح تحویل بدهند.

این تحول عظیم البته کار ساده ای نبود نه برای زنان و نه برای مردان چون باید با یک فرهنگ شگل گرفته در تاریخ قرون به یک مبارزه مستمر می‌پرداختند و در یک مثال ساده، عموم تخصصها از سیاسی_دیپلماتیک تا نظامی_ تشکیلاتی در مردان جنبش متکاثف شده بود و زنان نیز بجز تعداد محدودی که در سطوح دوم یا سوم رهبری جنبش مسولیتهایی داشتند، اساساً در سیستمهای پشتیبانی بودند.

در واقع زنان باید یادمی‌گرفتند که چگونه بر مردان هژمونی اعمال کنند که این دقیقاً برخلاف خصلتهای زنانه رایج در جامعه بود و مردان نیز باید می‌آموختند که نه تنها هژمونی زنان را بدون ذره ای شکاف بپذیرند بلکه همه مسئولیتها و تخصصها را با طیب خاطر و از سر نیاز به آنها منتقل کنند.

محصول این کنش و واکنش که امروزه در مقاومت ایران به یک آرمان رهایی بخش تبدیل شده‌است این بود که:

زنان در بالاترین سطوح رهبری از ریاست جمهوری تا قضاوت و فرماندهی نظامی و پیچیده‌ترین امور دیپلماتیک به دست آوردهای بسیار بالایی رسیدند تا جایی که به اذعان بسیاری متخصصین برجسته و فلاسفه و جامعه شناسانی که در معرض این تغییر نوظهور بوده‌اند، مجاهدین یک امر غیرممکن را ممکن کرده‌اند که شاید جامعه بشری ۵۰۰ سال دیگر به این نقطه از تکامل اجتماعی در برابری زن و مرد برسد.

و مردان نیز از خوی مرد سالارانه که حق مالکیت در همه زمینه‌های زندگی را فرا می‌گرفت، آزاد شدند و توانستند با پذیرش هژمونی زنان یک برابری حقیقی و خارج از دستگاه جنسیت و اصالت دادن به مردانگی و زنانگی افراد را محقق کنند. تغییری که در مردان خصلتها و ارزشهای انسانی همچون بردباری، افتادگی و تواضع و فداکاری برای دیگران را در مقابل ارزشهای رایج جامعه مردسالار مانند کم حوصلگی، خشونت و مهاجم بودن و تماماً به فکر منافع فردی بودن دست پیدا کنند.