کاربر:M.reza/صفحه تمرین

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو

هژمونی زنان در سازمان مجاهدین خلق ایران

مقدمه:

تعريف هژموني:

كلمه هژوني در فرهنگ لغات با معاني فرادستی، سلطه گری، سلطه، (به فرانسوی: hégémonie) مفهومی است برای توصیف و توضیحِ نفوذ و تسلط یک گروهِ اجتماعی بر گروهی دیگر. چنان که گروهِ مسلط (فرادست) درجه ای از رضایت گروهِ تحتِ سلطه (فرودست) را به دست می آورد و با «تسلط داشتن به دلیلِ زورِ صِرف» فرق دارد.

اين واژه در انقلاب دروني سازمان مجاهدين خلق ايران تحولي بنيادين ايجاد كرد.

مجاهدين پس از جمع‌بندي مبارزات خود در دهه شست به اين نتيجه رسيدند كه:

از آنجايي كه رژيم حاكم بر ايران يك رژيم ضد بشر است كه ويژگي برجسته آن زن ستيزي است و بيشترين آمار سركوب شامل زنان ميشود؛ و با توجه به نقش فعال زنان مجاهد در مبارزه سازمان (از ايستادگي در زندان‌ها و زير شكنجه‌‌هاي شديد تا پذيرش مسوليت‌هاي سياسي _ نظامي و تشكيلاتي جنبش) نقش بسزايي داشته‌اند و از آنجايي كه بيشترين سركوب در حاكميت ملاها به دليل تبعيض جنسيتي كه در ساختار فكري ولايت فقيه و قانون اساسي رژيم ايران نهادينه شده است، متوجه زنان است، در طرف مقابل يعني جبهه مقاومت بايد آنتي‌تز اين سركوب و تبعيض جنسيتي، ايجاد بشود.

اين نتيجه گيري به تغييرات بنياديني در ساختار سازمان مجاهدين و كليت جنبش مقاومت راه برد كه به انقلاب دروني مجاهدين منجر شد.

اصلي‌ترين و محوري‌ترين تغيير منتقل شدن هژموني در سطح رهبري به زنان مجاهد بود.

تا پيش از آن بالاترين سلسله مراتب سياسي در سازمان «دفتر سياسي» بود كه هدايت و رهبري آن بر عهده آقاي مسعود رجوي بود. آقاي مسعود رجوي براي اولين بار در تاريخ جنبشهاي مقاومت از رهبري سازمان محوري مقاومت كناره گيري كرد و خانم مريم رجوي به عنوان مسئول اول سازمان مجاهدين معرفي شد. بدنبال آن با معرفي شوراي رهبري مجاهدين كه تماما متشكل از زنان بود، دفتر سياسي نيز ملقا اعلام شد و اين ارگان «شوراي رهبري» مسئوليت هدايت جنبش را در تمامي سطوح فرماندهي سياسي_ نظامي و تشكيلاتي به عهده گرفت.

تا سال 1393 هدايت و رهبري جنبش به عهده شوراي رهبري مجاهدين بود. اما پس از حملات متعدد نيروهاي عراقي به قرارگاه اشرف كه مقر اصلي سازمان مجاهدين خلق بود، و بخصوص حمله 19 فروردين در سال 1390 و پس از اينكه زنان مجاهد در صف مقدم نبرد صلاحيتهاي بي سابقه‌اي از خود نشان دادند خانم مريم رجوي طي پيامي در تاريخ 26مهر 1393 به مسئول اول وقت مجاهدين خانم زهره اخياني گفتند:

قسمتهاي برگزيده از پيام خانم مريم رجوي به مسئول اول مجاهدين خانم زهره اخياني:

« بياد داريد كه پس از حملة 19 فروردين به اشرف، به داستان هزار زن قهرمان در اشرف اشاره كردم و به آزمايشهاي شگفتي كه آنها دريك دهه از سرگذراندند. گفتم كه: 

«ثابت شد كه اين زنان، نيروي پيشتاز و نيروي تغيير، جواهراتِ بي‌همتا و گنجينة فنا‌ناپذير كارزار صدسالة ملت ايران براي آزادي و تضمين پيروزي هستند. به‌خصوص صحبت در بارة خواهران شهيدمان و همه اين هزار زن قهرمان در اشرف را مي‌گذارم براي بعد. چون واقعاً بحث جداگانه‌يي است و در يك دهة گذشته، آزمايشهاي شگفتي را از سرگذراندند.... اين موضوع، نتايج خاص خود را دارد كه به نظر من تمامي ساختار مجاهدين و ارتش آزادي را در مي‌نوردد..... در قدم بعد در زمان انتخاب خودت به عنوان مسئول اول در شهريور 1390، قول داديد كه تا دورة 2 ساله بعدي يعني تا شهريور 1392 شوراي مركزي مركب از هزار زن قهرمان را كه تداعي كننده ”هزار اشرف“ است ، يك به يك با رأي صلاحيت و به اتفاق آرا انتخاب و اعلام كنيد.  به‌نظر من، قبل از هر چيز، اين نياز ضروري و حياتي پيشرفت جنبش انقلابي و سرنگوني در داخل ايران است..... حالا امروز من مي‌خواهم دوباره قولي را كه در سال 90 با انتخاب مسئول اول جديد درباره برپا كردن شوراي مركزي، همان هزار زن قهرمان به موازات هزار اشرف را داده بوديد از ياد نبريد و شروع به اجرا و انجام آن بكنيد. كارتان البته بايد دقيق و عميق باشد و شتابي در كار نيست.

دلم مي‌خواست اين كار را مي‌توانستيد در آغاز پنجاهمين سال تأسيس سازمان انجام بدهيد اما تا پنجاهمين سالگرد در شهريور 94 هم، دير نيست....»

پس از اين بود كه در ساختار تشكيلاتي سازمان مجاهدين خلق تحولي ديگر ايجاد شد و شوراي رهبري كه تا اين نقطه صلاحيتهاي خود را در همه زمينه هاي نبرد بارز كرده بود به شوراي مركزي مجاهدين با عضويت هزار زن مجاهد گسترش يافت.

هژموني زنان در همه سطوح مقاومت ايران:

اهرم سرنگون كننده و نوك پيكان مقاومت ايران ارتش آزاديبخش ملي ايران است. در ارتش آزاديبخش اكثر فرماندهان ، از زنان هستند. همچنين بیش از ۵۲ درصد از اعضاي شورای ملی مقاومت ایران، پارلمان در تبعید مقاومت، كه بيش از ۵۰۰ عضو دارد زنان هستند. شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران تماماً متشکل از زنان مجاهد است و آنها يك هژموني يكدست و گسترده را در سازماني كه سازمان محوري جنبش مقاومت شناخته مي شود به شايستگي اعمال مي‌كنند.

هژموني زنان محصول عنصر شكوفا شده انساني:

بخشهاي از تئوري مريم رجوي در رابطه با هژموني زنان:

برگرفته شده از كتاب «زنان، نیروی تغییر»: «ما از يك رهبري صحبت مي‌كنيم كه محصول عنصر شكوفا شدة انساني است و خودش نيز بر روابط انساني متمركز است. اين شورش بزرگي است عليه مردسالاري و فرهنگ عقب‌مانده‌يي كه بايد نفي شود. به همين دليل وقتي در جنبش مقاومت، زنان مواضع رهبري‌كننده را برعهده گرفتند، اين تغيير براي ما فقط يك جابه جايي مديريتي نبود، بلكه فراتر از آن هدف، نفي ساز و كار مبتني بر تبعيض جنسي بود. چنين نبود كه مردان پست‌هايشان را ترك كنند تا زنان در همان پست‌ها جايگزين شوند و همان مناسبات را با همان شيوه‌ها اداره كنند. چنين نبود كه زنان پا در جاي پاي مردان بگذارند يا در كلوپ مردان پذيرفته شوند. خير، اصل موضوع اين بوده و هست كه روابط كهنه مبتني بر بينش مردسالاري كنار زده شود و جاي خود را به روابط انساني بدهد. حضور زنان در رهبري، مردان را حذف نكرد و سبب انفعال يا افت آنها نشد. به عكس، آنها را از بندهاي فرهنگ مردسالار كه بر ذهن‌ها، اراده‌ها و عاطفه‌هايشان پيچيده شده بود، رها كرد. آنها تجربه‌هاي خود را به زنان منتقل كردند و از آنان كه افق‌هاي تازه‌يي را گشوده بودند، بسياري چيزها را آموختند. پس ما به رهبري زنان اينگونه نگاه ميكنيم: يك آرمان پيشرو انساني. مجاهدين به اين كشف مهم رسيدند كه اگر بخواهند در مقابل استبداد مذهبي بايستند، بايد با تمامي آثار ايدئولوژيك و فرهنگي بنيادگرايي مبارزه كنند. در يك كلام، ما ديديم كه زدودن انديشة جنسيت‌گرايي انرژي عظيمي از درون اين مقاومت آزاد مي‌كند و ديناميسم شگفتي براي جهش به جلو فراهم مي‌كند كه سرچشمة توانايي‌هاست. اين دگرگوني، اشاره مي‌كنم: اولين تغيير، حضور فعال زنان در رهبري جنبش مقاومت و مواضع تصميم‌گيري در سطوح مختلف بود. پروسة طولانی مبارزات زنان، زمينه‌ساز اين تحول بود. اما نقطة عزيمت آن ضرورت سرنگوني ملایان بود. جان باختن هزاران زن مجاهد خلق در مبارزه با اين رژيم در دهة ۱۳۶۰ گواهي داد كه همين زنان شايسته رهبري هستند و بدون نقش آنها، جنبش مقاومت راه به جلو باز نخواهد كرد».

تفاوت فمنيسم و هژموني زنان:

تعريف فمنيسم:

فمینیسم مجموعه‌ای از واکنش‌ها و ایدئولوژی‌ها برای ایجاد کردن بسترهای دفاع از حقوق برابر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برای زنان و همچنین ایجاد فرصت‌های برابر برای زنان و دختران در آموزش و پرورش، اشتغال و دیگر زمینه‌های زندگی است. فعالین حقوق زنان باور دارند که جنسیت در زندگی انسان‌ها عاملی تعیین کننده است که جایگاه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی افراد بر اساس آن شکل می‌گیرد.

اما در ديدگاه مجاهدين اين جنسيت نيست كه در زندگي انسان عامل تعيين كننده است. در واقع آنچه كه تضاد دوران بشريت است ايدئولوژي حاكم بر جامعه بشريت يعني «ايدئولوژي جنسيت » است. ايدئولوژي جنسيت نيز محصول يك پروسه تاريخي به قدمت شكل گرفتن اولين جوامع شهري است. يعني زماني كه با توليد افزوده بر نياز جامعه، عنصر استثمار در جامعه شكل گرفت. تا قبل از آن انسان شكارگر به اندازه نياز شكار مي‌كرد و براي اين منظور كل جامعه يك واحد متحد را تشكيل مي دادند و زنان در اين جوامع كه بعضا «جامعه مادر سالار» نيز خوانده ميشوند نقش بسزايي داشتند.

در اين جوامع مالكيت خصوصي وجود نداشت و مازاد توليد افراد به خودشان تعلق نمي گرفت، بلكه به همه جامعه تعلق داشت و تفاوت ميزان توليد باعث تفاوت در قدرت اقتصادي افراد نمي گرديد.

اما با پيشرفت ابزار توليد و به طبع آن ايجاد توليد مازاد بر مصرف و انباشت سرمايه؛ انسان اين توان را پيدا كرد كه مازاد توليد خود را انباشت كند و آن را به معاوضه بگذارد. از اين نقطه رابطه كالايي در جوامع بشري شكل گرفت؛ بدين گونه كه مردان كه در جوامع شكارگر عامل توليد «شكار» بودند، با گذار جوامع اوليه شكارگر به جوامع كشاورزي «فئودالي» توان كشت بيشتر را با مبادله مازاد توليد با كار سايرين «كارگر» را پيدا كردند. به اين معني كه مازاد توليد يك نفر با انرژي نفر مقابل كه محصول آن «كار و توليد بيشتر» براي شخص اول بود معاوضه ميشد.

به طبع اين تحول و ايجاد انباشت سرمايه در دست مردان و شكل گرفتن رابطه كالايي، نقش محوري زنان از توليد به حاشيه رانده شد و جامعه بر اساس انديشه مرد سالار شكل گرفت. به مرور در جامعه مرد سالار زن نيز به كالايي در دست مردان تبديل شد چون جايگاه اقتصادي_توليدي خود را از دست داده بود.

بر اساس اين تاريخچه و تاثيرات عميق آن بر جامعه بشري است كه از اواخر قرن 18 مقوله جنسيت يك بحث جدي در عموم جوامع بشري بوده است و مي توان گفت كه فمنيسم، جنبشي اعتراضي بوده است به حذف نقش زنان از همه پهنه هاي اجتماعي و اوليه ترين حقوق آنها.

اما خواستگاه فمنيست كه اصالت را به جنسيت در زندگي انسان مي‌ دهد، فتح جايگاه مردان است؛ آنهم در حالي كه فرهنگ حاكم بر تمامي جامعه بشري فرهنگ مرد سالار است. هر چند كه جنبش فمنيست دست آوردهايي مثل شركت زنان در انتخابات يا آزادي پوشش و ايجاد فرصتهاي شغلي داشته است، اما همه اين فرصتها كماكان در جامعه مرد سالار يا «باشگاه مردان» ايجاد شده است؛ بطوري كه پس از گذشت دو قرن هنوز به سطح قابل توجه اي از حضور زنان در سطوح رهبري جامعه بشري نرسيده ايم و تنها مي توان به تعداد انگشتان دست، به نمونه هاي نادري در اين زمينه اشاره كرد.

اما در بحث هژموني زنان كه يك انقلاب در شيوه نگرش به انسان در مافوق فمنيست است، اصالت به عنصر انساني هر فرد فارغ از جنسيت آن داده ميشود. يعني يك مرد يا يك زن را بر اساس عنصر انساني آن مي سنجند و نه ويژگيهاي جنسيتي آن. اين البته كار ساده اي نيست چون مقوله هژموني مردان يك امر پذيرفته شده است كه در تار و پود جامعه تنيده شده است و مرد بطور ناخودآگاه زن را موضوع مالكيت خود مي داند و زن نيز خود را سوژه مالكيت، و درست در اينجاست كه استثمار انسان از انسان شروع ميشود و مرد با خصلتهاي مردانه شامل زور، خشونت و ويژگيهاي جسمي، ميزان در آمد و جايگاه اجتماعي و خصلتهاي عام «مردانه» شناخته ميشود و در نقطه مقابل زن نيز با ويژگيهاي كالايي يعني زيبايي ، تن صدا ، رنگ و نژاد و ... تميز داده شده و سوژه انتخاب مرد ميشود.

در اين ديدگاه كه مجاهدين آنرا «ايدئولوژي يا دستگاه جنسيت» مي نامند هيچ اثري از ارزشهاي اصيل انساني مشاهده نمي شود و چه زن و چه مرد سوژه استثمار انسان از انسان هستند و بخش قابل توجه اي از انرژيها و استعدادهاي ژرف و بي انتهاي انساني صرف پرداختن به ويژگيهاي زنانه يا مردانه مي شود.

از خودبيگانگي محصول دستگاه جنسيت:

اصطلاح ازخود بیگانگی یا الیناسیون (به انگلیسی: Alienation) واژه‌ای است که در لغت به‌معنای از دست دادن، یا قطع ارتباط با چیزی است. اصطلاح از خود بيگانگي بيش ازهمه توسط هگل و بعد فوير باخ و ماركس مطرح شده است. اما این واژه به‌طورخاص در دست‌ نوشته‌های اقتصادی-فلسفی ۱۸۴۴ مارکس بیان شد و از این طریق شهرت یافت. در این کتاب این اصطلاح برای انسانی به‌کار رفته‌است که با طبیعت انسانی بیگانه شده‌ است. مارکس این واژه را برای توصیف کارگران مزدبگیری به‌کار برد که از وضع زندگی راضی‌ کننده‌ای برخوردار نیستند، چرا که فعالیت زندگی آن‌ها «به‌عنوان عامل اجتماعی مولد» خالی از هرگونه کنش یا رضایت گروهی است و هیچ‌گونه مالکیتی بر زندگی یا محصولاتشان ندارند. بنا بر نظر برخي متفكران تحقيقات و تلاش هاي ماركس در كشف برخي قوانين مهم سرمايه داري اساسا به اين دليل بوده است كه از خودبيگانگي را بشناسد.

بر اساس نظريه ماركس، نظام سرمايه‌داري انسان را از خودش بيگانه مي كند. يعني اين عارضه محصول يك نظام اجتماعي است كه سه وجه مهم آنرا به اين صورت توضيح داده است:

  1. مالكيت ابزار توليد
  2. سازمان كار
  3. بت شدن كالا و روابط كالايي

مقصود او اين است كه مالكيت ابزار توليد به اين معني است كه كاري كه كارگر انجام ميدهد، مازاد توليد يا سود آن به صاحب ابزار توليد تعلق مي گيرد كه بر اساس اين رابطه كالايي طبقه سرمايه دار قوي‌تر و در مقابل كارگر بلحاظ اقتصادي ضعيفتر مي شود. چون نيروي كار «كارگر» بخشي از وجود خودش را به صورت كالا بيرون مي‌دهد، اما اين كالا در گردشت نظام سرمايه‌داري به وسيله استثمار تبديل ميشود. ماركس اين حالت را «بت وارگي كالا» ناميد. به اين معني كه: كسي كه مجبور است براي تأمين زندگيش نيروي كار خود را بفروشد، ديگر قادر نيست استعداد و خلاقيت خودش را بروز بدهد. اين استعدادها در او هدر مي‌رود و بنابر اين انجام كار براي كارگر به‌جاي اينكه باعث پيشرفت انساني او بشود، برايش اسارت آور است.

ماركس نتيجه مي‌گيرد كه از خودبيگانگي باعث تهي شدن انسان از انسانيت مي‌شود، اما اين يك نفريت ذاتي براي بشر نيست و از خودبيگانگي چيزي نيست كه فطري و ذاتي انسان باشد و مي‌شود از آن رها شد.

از خود بيگانگي ناشي از جنسيت:

ملاحظه:

ابتدا بايد به اين مهم اشاره كرد كه بايد بين «جنسيت انگاري» و «رابطه جنسي» تفاوت قا‌ئل شد. منظور از جنسيت، تفاوت ميان نوع انسان است = زن بودن يا مرد بودن است و نبايد آنرا با رابطه جنسي كه يك پديده غريزي است اشتباه گرفت.

ديديم كه در روابط كالايي، اصالت با كالا و نيروي كار است و بر اساس آن روابط انساني شكل مي گيرد. در نظرگاه فمنيسم نيز اصالت انسان به جنسيت او است.

حال سوال اين است كه آيا جنسيت در تاريخ تكامل خود به نوعي بت وارگي تبديل نشده است؟ جنسيت چگونه انسان را از خود بيگانه مي كند؟

همانطور كه در سير تاريخي مالكيت ديديم، زن پس از گذاري تاريخي به موضوع تملك مرد مبدل شد. در جوامع امروزي به طور عام، حق ازدواج و انتخاب همسر و يا طلاق متعلق به مرد است. مرد به عنوان محور و لنگر خانواده سنجيده ميشود بطوري كه زن هويت خود را از مرد مي گيرد.

اما نكته ظريف در اين رابطه اين است كه نيروي سمت و سو دهنده «مرد» نيز اين تمايل دائمي است كه مالك زن باشد. از اين تمايل بخش اندكي از آن مربوط به غريزه است. چون غريزه جنسي ويژگي مشترك تمام موجودات زنده است كه در ساير موجودات در توليد مثل و حفظ بقاي نوع خلاص ميشود.

اما در انسان پس از شكل گرفتن رابطه كالايي ما بين انسانها، اين پديده از يك عامل غريزي فراتر رفت و تبديل به يك شيوه نگرش و نظام استثماري شد.

حال سوال اين است كه چرا مرد مي خواهد مالك بشود؟ زيرا بر اساس خصلتهاي شكل گرفته در جامعه مردسالار با مالكيت احساس برتري و قدرت مي كند. در رابطه اش با زن نيز اين احساس حاكم است چون هر چه سلطه اش بر زن بيشتر ميشود، بيشتر احساس برتري دارد. در واقع هويتش را از حس مالكيت جستجو مي كند. در «دستگاه جنسيت» سركوب زن و سلطه بر او به مرد شخصيت مي دهد. اما در مقابل و به طبع اين رابطه سلطه گرانه مرد عميقا به زن نيازمند مي شود. يعني در حالي كه رابطه كالايي با او برقرار مي كند اما عميقا به آن احساس نياز مي كند و در اين نقطه است كه واژه از «از خود بيگانگي» ناشي از جنسيت مفهوم پيدا مي كند. در اين نوع رابطه زن به بت مرد مبدل مي شود و «بت وارگي» با مفهومي جديد نمود پيدا ميكند.

مرد از خودبيگانه كه دستگاه جنسيت بر او حاكم است، از شخصيت اصيل انساني بي بهره است و نسبت به بتي كه او را سمت و سو مي‌دهد بي اراده و شكننده است و شخصيتش بر اساس اين رابطه شكل مي گيرد و نمود پيدا مي كند. در واقع مردي كه نتواند به رابطه سلطه گرانه بر زن دست پيدا كند خود را شكست خورده و تهي شده و بي انگيزه مي يابد.

ساير استعدادها و روابط انساني در اين رابطه به نمودهاي زودگذر و استثنايي مبدل ميشود. اين رابطه عامل خوشحالي يا بدحالي اوست يا عامل حقارت و غرو اوست و تمام عواطف او را مسخ و تسخير كرده است.

اين از خود بيگانگي يك تفاوت بسيار عميق و پيچيده در مناسبات انساني شكل داده است، تفاوتي كه ظاهر آن به طبيعت انسان و غريزه بر مي گردد اما در باطن نوعي اسارت و بت‌وارگي در روابط اجتماعي انسان ايجاد مي كند كه همان از خود بيگانگي است.

براي «زن» نيز عكس اين رابطه حاكم است. اما جوهر آن يكسان است. زن نيز شخصيت خود را در شرايطي مي بيند كه وابسته و تحت سلطه باشد و در نتيجه از اصل انسانيش پرت افتاده و از خودبيگانه مي شود و جايي براي بارز شدن قدرت خلاقه اش باقي نمي ماند. در واقع از خود بيگانگي بحش اعظم قواي انساني را به پاي بتي كه محصول رابطه اي ناشي از نظرگاه جنسيت است مي ريزد و به تعبيري انسان چه زن و چه مرد در اين رابطه در اسارت خودشان هستند. در اين دستگاه فرد چه زن و چه مرد اعتماد به نفس ندارد و اگر در ظاهر اعتماد به نفسي در مردها مشاهده شود، آن را از سلطه خودشان در دستگاه جنسيت دارند نه بر اساس كيفيت ها و احساسات و عواطف حقيقي انساني.

اريك فروم روانشناس امريكايي قرن بيستم در رابطه با از خودبيگانگي مي نويسد:

«انسان هر چه بيشتر نيروهايش را به بت ها واگذار مي كند، بينواتر و وابسته‌تر ميشود آنچنان كه در بازيافتن كمي از آنچه كه به او تعلق داشته است، نيازمند بت ها است. بت محدود به شكل مذهبي‌اش نيست همچنان كه بت مي تواند سيماي خداگونه داشته باشد، همانگونه ممكن است كليسا و دولت و يا شخص هم چون بت پرستيده شوند. بت پرستي همواده پرستش چيزي است كه انسان قدرت هاي خلاقه اش را در آنها نهاده است و اكنون به جاي آن كه در عمل خلاقه اش خويشتن را بيابد در برابرش كرنش و فروتني مي كند» پس با خودش بيگانه مي شود.

راه برون رفت:

اما راه برون رفت از دستگاه جنسيت چه براي مردان و چه براي زنان انتخاب آگاهانه و داوطلبانه براي خروج و شورش بر عليه اين فرهنگ استثماري است. در اين انتخاب كه به يك دگرگوني در شيوه نگرش انساني در هر فرد مبدل ميشود، مرد متعهد ميشود كه ديگر زن را به عنوان كالا نبيند و برعكس به عنوان يك واحد انساني برابر كه تمامي ويژگيها و صلاحيتهاي انساني را دارا است به رسميت بشناسد و در نقطه مقابل زنان با شورش بر عليه دستگاه مردسالارانه حاكم تلاش مي كنند كه استعدادها و صلاحيتهاي سركوب شده‌شان كه محصول تحكم مردسالارانه بوده است را استخراج كنند و ديگر خود را سوژه استثمار نبينند.

اما اين تغيير رويكرد نمي تواند صرف تئوري و كار توضيحي به عمل مشخص اجتماعي تبديل شود. به همين دليل مجاهدين به رهبري خانم مريم رجوي كه خالق دو دستگاه و قانون هژموني زنان است؛ تصميم گرفتند كه در ساختار خود هژموني را كه تا قبل از انقلاب دروني مجاهدين در همه زمينه ها مربوط به مردان بود را به زنان ذي صلاح تحويل بدهند.

اين تحول عظيم البته كار ساده اي نبود نه براي زنان و نه براي مردان چون بايد با يك فرهنگ شگل گرفته در تاريخ قرون به يك مبارزه مستمر مي پرداختند و در يك مثال ساده، عموم تخصصها از سياسي_ديپلماتيك تا نظامي_ تشكيلاتي در مردان جنبش متكاثف شده بود و زنان نيز بجز تعداد محدودي كه در سطوح دوم يا سوم رهبري جنبش مسوليتهايي داشتند، اساسا در سيستمهاي پشتيباني بودند.

در واقع زنان بايد ياد مي گرفتند كه چگونه بر مردان هژموني اعمال كنند كه اين دقيقا برخلاف خصلتهاي زنانه رايج در جامعه بود و مردان نيز بايد مي آموختند كه نه تنها هژموني زنان را بدون ذره اي شكاف بپذيرند بلكه همه مسئوليتها و تخصصها را با طيب خاطر و از سر نياز به آنها منتقل كنند.

محصول اين كنش و واكنش كه امروزه در مقاومت ايران به يك آرمان رهايي بخش تبديل شده است اين بود كه:

زنان در بالاترين سطوح رهبري از رياست جمهوري تا قضاوت و فرماندهي نظامي و پيچيده ترين امور ديپلماتيك به دست آوردهاي بسيار بالايي رسيدند تا جايي كه به اذعان بسياري متخصصين برجسته و فلاسفه و جامعه شناساني كه در معرض اين تغيير نوظهور بوده اند، مجاهدين يك امر غير ممكن را ممكن كرده اند كه شايد جامعه بشري 500 سال ديگر به اين نقطه از تكامل اجتماعي در برابري زن و مرد برسد.

و مردان نيز از خوي مرد سالارانه كه حق مالكيت در همه زمينه‌‌هاي زندگي را فرا مي‌گرفت، آزاد شدند و توانستند با پذيرش هژموني زنان يك برابري حقيقي و خارج از دستگاه جنسيت و اصالت دادن به مردانگي و زنانگي افراد را محقق كنند. تغييري كه در مردان خصلتها و ارزشهاي انساني همچون بردباري، افتادگي و تواضع و فداكاري براي ديگران را در مقابل ارزشهاي رايج جامعه مردسالار مانند كم حوصلگي ، خشونت و مهاجم بودن و تماما به فكر منافع فردي بودن دست پيدا كنند.