کاربر:Majiraz/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات سیاست‌مدار
 
| نام              =شیخ محمد خیابانی
| تصویر            =شیخ محمد خیابانی.jpg
| شرح تصویر        =شیخ محمد خیابانی
| نام کامل        =شیخ محمد خیابانی
| معروف به        =شیخ محمد خیابانی
| نام مستعار      =
| زادروز          =۲۵ دی ۱۲۵۸ هجری شمسی
| شهر تولد        =تبریز
| کشور تولد        =ایران
| تاریخ مرگ        =۱۲۹۹
| شهر مرگ          =تبریز
| کشور مرگ        =ایران
| نام همسر        =
| فرزندان          =
|خویشاوندان سرشناس =
| تحصیلات          =
| دین              =اسلام
| حزب سیاسی        =دمکرات
| سمت              =
| پست‌های قبلی      =
| فعالیت‌ها        =قیام علیه استبداد شاهنشاهی
| قبل از          =
| بعد از          =
| وب‌گاه رسمی      =
| امضا            =
| زیرنویس          =
}}
}}
'''فاطمه امینی''' ( درگذشت ۲۵ مرداد ۱۳۵۴) فاطمه در شهر [[مشهد]] و در خانواده‌ای مذهبی که دارای افکار سیاسی بود متولد شد. فاطمه امینی از سال ۱۳۴۱ فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کرد و به کمک جمعی از همفکرانش یک انجمن زنان مترقی را تشکیل داد. در آن زمان او در دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد تحصیل می‌کرد. در همین سالها در یک محفل مذهبی  در مشهد شروع به فعالیت کرد. سال ۱۳۴۳ از دانشگاه فارغ‌التحصیل شد و به تدریس در دبیرستانهای دخترانه مشهد مشغول شد. در عین‌حال کوشش می‌کرد کودکان محروم و زحمتکش را در این مدارس نسبت به مسائل اجتماعی سیاسی آگاه کند . فاطمه امینی در سال ۱۳۴۹به تهران رفت. او در تهران در رابطه دور و حتی غیرمستقیم با سازمان مجاهدین خلق ایران قرار گرفت و به سرعت فعال شد. فاطمه در سال ۱۳۴۹ به عضویت سازمان مجاهدین درآمد. در این زمان او در جلسات تفسیر قرآن آیت‌الله طالقانی شرکت می‌کرد. به‌دنبال ضربه شهریور ۱۳۵۰، همسر او دستگیر و به ۱۰سال زندان محکوم گردید. . پس از [[ضربه شهریور۵۰]] که بیش از ۹۰درصد اعضا و کادرهای مجاهدین دستگیر شدند، فاطمه مسئولیت سازماندهی خانواده‌های مجاهدین جهت به‌راه‌انداختن حرکتهای افشاگرانه و اعتراضی را به‌عهده داشت. در جریان مسائل پیچیده بعدی جنبش، نظیر [[جریان اپورتونیستی]] فاطمه، موضع اصولی خود را حفظ کرد. فاطمه امینی در تابستان ۱۳۵۳زندگی مخفی_مبارزاتی خود را شروع کرد.  در 1۶اسفند ۱۳۵۳ بر سر یک قرار لو رفته‌ای که با یکی از سمپاتهایش داشت دستگیر و بلافاصله به زیر شکنجه کشیده شد. فاطمه ۵ ماه‌ونیم در زیر  شکنجه‌های ساواک قرار داشت. آن‌قدر او را شلاق زدند و آن‌قدر بدنش را با منقل برقی سوزاندند که دیگر جای سالمی بر پیکر نحیفش باقی نمانده بود. او در همان اولین ماه دستگیری بر اثر سوختگی شدید پشتش فلج شد. فاطمه در تمام این مدت یا در  اوین بود یا در اتاقهای شکنجه کمیته یا در بیمارستان شهربانی، اما کوچکترین اطلاعاتی نداد و هویت خود را نیز، تنها «مجاهد خلق» اعلام نمود.
'''فاطمه امینی''' ( درگذشت ۲۵ مرداد ۱۳۵۴) فاطمه در شهر [[مشهد]] و در خانواده‌ای مذهبی که دارای افکار سیاسی بود متولد شد. فاطمه امینی از سال ۱۳۴۱ فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کرد و به کمک جمعی از همفکرانش یک انجمن زنان مترقی را تشکیل داد. در آن زمان او در دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد تحصیل می‌کرد. در همین سالها در یک محفل مذهبی  در مشهد شروع به فعالیت کرد. سال ۱۳۴۳ از دانشگاه فارغ‌التحصیل شد و به تدریس در دبیرستانهای دخترانه مشهد مشغول شد. در عین‌حال کوشش می‌کرد کودکان محروم و زحمتکش را در این مدارس نسبت به مسائل اجتماعی سیاسی آگاه کند . فاطمه امینی در سال ۱۳۴۹به تهران رفت. او در تهران در رابطه دور و حتی غیرمستقیم با سازمان مجاهدین خلق ایران قرار گرفت و به سرعت فعال شد. فاطمه در سال ۱۳۴۹ به عضویت سازمان مجاهدین درآمد. در این زمان او در جلسات تفسیر قرآن آیت‌الله طالقانی شرکت می‌کرد. به‌دنبال ضربه شهریور ۱۳۵۰، همسر او دستگیر و به ۱۰سال زندان محکوم گردید. . پس از [[ضربه شهریور۵۰]] که بیش از ۹۰درصد اعضا و کادرهای مجاهدین دستگیر شدند، فاطمه مسئولیت سازماندهی خانواده‌های مجاهدین جهت به‌راه‌انداختن حرکتهای افشاگرانه و اعتراضی را به‌عهده داشت. در جریان مسائل پیچیده بعدی جنبش، نظیر [[جریان اپورتونیستی]] فاطمه، موضع اصولی خود را حفظ کرد. فاطمه امینی در تابستان ۱۳۵۳زندگی مخفی_مبارزاتی خود را شروع کرد.  در 1۶اسفند ۱۳۵۳ بر سر یک قرار لو رفته‌ای که با یکی از سمپاتهایش داشت دستگیر و بلافاصله به زیر شکنجه کشیده شد. فاطمه ۵ ماه‌ونیم در زیر  شکنجه‌های ساواک قرار داشت. آن‌قدر او را شلاق زدند و آن‌قدر بدنش را با منقل برقی سوزاندند که دیگر جای سالمی بر پیکر نحیفش باقی نمانده بود. او در همان اولین ماه دستگیری بر اثر سوختگی شدید پشتش فلج شد. فاطمه در تمام این مدت یا در  اوین بود یا در اتاقهای شکنجه کمیته یا در بیمارستان شهربانی، اما کوچکترین اطلاعاتی نداد و هویت خود را نیز، تنها «مجاهد خلق» اعلام نمود.

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۹ دسامبر ۲۰۱۷، ساعت ۱۵:۰۰

}} فاطمه امینی ( درگذشت ۲۵ مرداد ۱۳۵۴) فاطمه در شهر مشهد و در خانواده‌ای مذهبی که دارای افکار سیاسی بود متولد شد. فاطمه امینی از سال ۱۳۴۱ فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کرد و به کمک جمعی از همفکرانش یک انجمن زنان مترقی را تشکیل داد. در آن زمان او در دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد تحصیل می‌کرد. در همین سالها در یک محفل مذهبی در مشهد شروع به فعالیت کرد. سال ۱۳۴۳ از دانشگاه فارغ‌التحصیل شد و به تدریس در دبیرستانهای دخترانه مشهد مشغول شد. در عین‌حال کوشش می‌کرد کودکان محروم و زحمتکش را در این مدارس نسبت به مسائل اجتماعی سیاسی آگاه کند . فاطمه امینی در سال ۱۳۴۹به تهران رفت. او در تهران در رابطه دور و حتی غیرمستقیم با سازمان مجاهدین خلق ایران قرار گرفت و به سرعت فعال شد. فاطمه در سال ۱۳۴۹ به عضویت سازمان مجاهدین درآمد. در این زمان او در جلسات تفسیر قرآن آیت‌الله طالقانی شرکت می‌کرد. به‌دنبال ضربه شهریور ۱۳۵۰، همسر او دستگیر و به ۱۰سال زندان محکوم گردید. . پس از ضربه شهریور۵۰ که بیش از ۹۰درصد اعضا و کادرهای مجاهدین دستگیر شدند، فاطمه مسئولیت سازماندهی خانواده‌های مجاهدین جهت به‌راه‌انداختن حرکتهای افشاگرانه و اعتراضی را به‌عهده داشت. در جریان مسائل پیچیده بعدی جنبش، نظیر جریان اپورتونیستی فاطمه، موضع اصولی خود را حفظ کرد. فاطمه امینی در تابستان ۱۳۵۳زندگی مخفی_مبارزاتی خود را شروع کرد.  در 1۶اسفند ۱۳۵۳ بر سر یک قرار لو رفته‌ای که با یکی از سمپاتهایش داشت دستگیر و بلافاصله به زیر شکنجه کشیده شد. فاطمه ۵ ماه‌ونیم در زیر شکنجه‌های ساواک قرار داشت. آن‌قدر او را شلاق زدند و آن‌قدر بدنش را با منقل برقی سوزاندند که دیگر جای سالمی بر پیکر نحیفش باقی نمانده بود. او در همان اولین ماه دستگیری بر اثر سوختگی شدید پشتش فلج شد. فاطمه در تمام این مدت یا در اوین بود یا در اتاقهای شکنجه کمیته یا در بیمارستان شهربانی، اما کوچکترین اطلاعاتی نداد و هویت خود را نیز، تنها «مجاهد خلق» اعلام نمود.

در روز ۲۵ مرداد ۱۳۵۴ زیر شکنجه درگذشت او اولین زن مجاهد خلق بود که در دوران نبرد مسلحانه با رژیم شاه  در زیر شکنجه درگذشت. 

فعالیت‌ها

زندگی مخفی

فاطمه امینی در تابستان ۱۳۵۳ زندگی مخفی_مبارزاتی خود را شروع کرد و تمام وقت خود را صرف سازمان مجاهدین کرد. فاطمه امینی در این زمان ضمن ادامه فعالیت مخفی _ سازمانی خود در دبیرستان رفاه تهران نیز تدریس می‌کرد. او مسئول ارتباط با خانواده‌های شهدا و زندانیان مجاهد خلق و حل مسائل آنها بود. او مستقیماً تظاهرات و حرکات اعتراض‌آمیز خانواده‌ها را علیه رژیم شاه همگام با سایر زنان رهبری می‌کرد. فاطمه در اغلب داد‌گاههای نظامی شاه شرکت کرد و اطلاعات مهمی از درون اتاقهای دربسته با خود بیرون آورد. او همچنین در ملاقات با زندانیان مجاهد، یک عامل مهم انتقال و رد و بدل اخبار جنبش میان داخل زندان و بیرون زندان بود. در چند مورد نیز بررسیها و شناسایی‌هایی در مورد امکان فرار از زندان به‌عمل آورد که به نتیجه نرسید. فاطمه امینی ضمن تماسهای گسترده‌یی که با خانواده‌ها داشت در مدت کوتاهی توانسته بود امکانات پشت جبهه تازه و وسیعی برای سازمان فراهم سازد که تاثیر به‌سزایی در تثبیت و رشد سازمان مجاهدین در شرایط بعد از ضربه شهریور ۱۳۵۴ داشت. فاطمه قبل از آن‌که مخفی شود جلسات منظمی نیز برای دختران مبارز و به‌خصوص  وابستگان شهدا و زندانیان مجاهد ترتیب داد. فاطمه در این جلسات به تفسیر قرآن و طرح مباحث سیاسی می‌پرداخت. در همین جلسات عناصر مستعد و آماده را برای عضوگیری به سازمان مجاهدین معرفی می‌کرد.

منحرفین اپورتونیست

به‌دنبال نفوذ اپورتونیسم در سازمان مجاهدین خلق ایران، فاطمه امینی در کنار مجاهد شهید حسن ابراری در برابر منحرفین مقاومت نمود و هرگز تسلیم جریان فرصت طلبانه مزبور نشد. شهید مجید شریف واقفی که بر موضع محکم و پایداری این خواهر مجاهد واقف بود تلاش زیادی برای ارتباط با وی نمود اما به‌رغم همه تلاشها نتوانست او را پیدا کند. چرا که فاطمه در 15اسفند 1353 بر سر یک قرار لو رفته‌ای که با یکی از سمپاتهایش داشت دستگیر و بلافاصله به زیر شکنجه کشیده شد.

دستگیری

اواسط اسفند 1353 بود که روزنامه‌های رژیم شاه خائن اعلام کردند: جسد زن جوانی به نام فاطمه امینی را در ارتفاعات توچال پیدا کرده‌اند. ظاهراً وی در یک سانحه در کوهستان از ارتفاع سقوط کرده و دچار مرگ شده است... .

با توجه به اوجگیری جنبش انفلابی مسلحانه و رشد آگاهی سیاسی و هوشیاری مردم در آن سالها از یک طرف و شدت بی‌سابقه خفقان و سرکوب پلیسی از طرف دیگر این یک ترفند ناشیانه ساواک برای پوشاندن جنایات خود بود. به‌خصوص که فاطمه از چند ماه قبل مخفی شده بود و این را همه مبارزین می‌دانستند. اما ساواک قصد داشت با درج این خبر در روزنامه‌ها همرزمانش را غافلگیر کند و رد‌پایی از مجاهدین و مخفی‌گاههای آنان به‌دست آورد. در عین‌حال با اعلام خبر شهادت فاطمه دستش در شکنجه وی بازتر می‌شد و می‌توانست شدیدترین و بیرحمانه‌ترین شکنجه‌ها را بر وی اعمال نماید.

شکنجه‌

فاطمه از همان ابتدا در زیر بی‌سابقه‌ترین و دد‌منشانه‌ترین شکنجه‌های دژخیمان ساواک قرار گرفت. دژخیمان ساواک آن‌قدر او را شلاق زدند و آن‌قدر بدنش را با منقل برقی سوزاندند که دیگر جای سالمی بر روی جثه نحیفش باقی نماند و سرانجام هم فلج شد. فاطمه در تمام این مدت در شکنجه‌گاه اوین بود و یا در اتاقهای شکنجه کمیته و یا در بیمارستان شهربانی. به‌رغم تمام این شکنجه‌های بیرحمانه، کلیه اطلاعات فاطمه سالم ماند. او قهرمانانه مقاومت کرد. با آن‌که در لحظه دستگیری آدرس چند خانه تیمی و رده‌های تشکیلاتی بسیاری را می‌دانست و سینه‌اش مملو از اسرار سازمانی بود ولی تمام این اسرار را تا پای مرگ حفظ کرد و تلاشهای دشمن را برای دستیابی به آنها عقیم گذاشت.

نکات تکمیلی

مقاومتی قهرمانانه

نظرگاه دیگران

یکی از نزدیکان فاطمه قهرمان که با وی در ارتباط بوده، شاهد شکنجه‌های فاطمه و پایداری قهرمانانه او بوده است، به همین جهت ما در این جا شرح شکنجه‌های فاطمه را از زبان او می‌آوریم

«پس از ملاقاتی که در اوایل اسفند 1353 در منزل یکی از هواداران با فاطمه داشتم قرار شد 5 شنبه 15اسفند برای مذاکراتی درباره یک سری مسائل امنیتی مجدداً با وی در خیابان بهار ملاقات نمایم. من صبح همان روز قبل از موعد قرار ملاقات در حالی‌که از منزل به‌همین منظور خارج شده بودم در خیابان به‌وسیله مأموران دستگیر شدم. آنها بلافاصله مرا به زندان اوین و یک راست به اتاق بازجویی برده و شروع به شکنجه کردند. من یک ساعت بعد با فاطمه قرار داشتم به‌علاوه قرار بود که در این ملاقات مبلغ 20هزار تومان برای کمک به سازمان مجاهدین به وی بدهم که در موقع دستگیری همراهم بود. پس از تحمل چندین ساعت شکنجه قرارم را سوزاندم. مسأله پول نیز لو نرفت. تا این زمان هنوز نمی‌دانستم که چگونه و از کجا لو رفته‌ام. روز بعد از دستگیری من، فاطمه نیز دستگیر شد. در این موقع بود که سرنخی از دستگیریها را پیدا کردم. من پس از دستگیری حدود 11ساعت شکنجه شده بودم. پاهایم کاملاً مجروح و پانسمانی و سر و صورتم به‌شدت متورم بود. شب را نیز به من بی‌خوابی داده بودند. صبح روز بعد مرا از سلول به اتاق بازجویی بردند. در اتاق بازجویی پرویز خدایاری و یک بازجوی دیگر به نام فرامرزی (که بازجویی از من را به عهده داشت) و ازغندی معروف به منوچهری و چند مزدور دیگر حضور داشتند. صدای فریاد زنی از اتاق مقابل بلند بود. پرویز خدایاری خطاب به من گفت: این صدای کیست؟ همین‌که از پشت پنجره کوچک در به داخل نگاه کردم فاطمه را با دست و پای بسته مشاهده کردم که جلادی معروف به اسفندیاری مشغول شکنجه وی بود. او را با چشمان بسته و به شکل صلیب محکم به تخت بسته بودند و با یک کابل ضخیم به سرتاسر بدن و کف پاهایش شلاق می‌زدند. جلادان چون با مقاومت فاطمه روبه‌رو شده بودند مثل یک حیوان درنده وحشی به جان او افتاده و در حالی که به‌طور مداوم فحش‌های رکیک به وی می‌دادند، ضربه‌های شلاق را شدیدتر می‌کردند. پس از لحظاتی که این صحنه را تماشا کردم مرا به اتاق قبلی برگرداندند. آنگاه خدایاری به من گفت: «هر چه کردیم او حرف نزده. اجازه کشتن او را گرفته‌ایم. برو به او بگو حرف بزند، خلاصه اگر کاری نکنی که او حرف بزند وی را خواهیم کشت». اسفندیاری هم‌چنان مشغول شکنجه فاطمه بود. پاهای فاطمه غرق خون شده بود. پس از لحظاتی فاطمه که دیگر از شدت شکنجه رمقی برایش نمانده بود از حال رفت و بیهوش شد و دو مرتبه با ریختن آب روی سر و بدنش به هوش آورده شد. اسفندیاری این جانی خون‌خوار وقتی دید فاطمه قصد ندارد سخنی بر زبان آورد، از شدت خشم و در حالی که نمی‌دانست چه کار کند ضربات شلاق را وحشیانه‌تر و دیوانه‌وار از سر گرفت. مرتب فحش می‌داد. ناتوانی و درماندگی در چهره جلاد کاملاً مشهود بود.

ساواک از فاطمه چه می‌خواست؟

اسفندیاری با هر ضربه شلاق فریاد می‌زد. دژخیم آدرس خانه تیمی، اطلاعات محل قرار و... را می‌خواست. گاه نیز اسم بعضی از مجاهدین را می‌برد و از فاطمه سراغ آنها را می‌گرفت. دژخیمان وقتی دیدند که کابل این دردناک‌ترین ابزار شکنجه قادر نیست لبهای فاطمه را به حرف زدن بگشاید مأیوسانه شلاق را قطع کردند و درصدد آزمایش وسیله شکنجه دیگری برای درهم شکستن مقاومت وی برآمدند. این بار یک لوله به قطر 8 سانتیمتر انتخاب نموده و داخل آن را پر از کابل سه فاز برق کردند. نوک سیهمای کابل را هم لخت کردند. اسفندیاری با تمام قدرت این شلاق را بلند می‌کرد و بر پیکر مجروح فاطمه فرود می‌آورد. من روز قبل چند تایی از این کابل خورده بودم. در مورد شدت درد و سوزش آن فقط می‌توانم بگویم که وقتی به پایم اصابت می‌کرد احساس می‌کردم زیر تریلی رفته است. انسان نمی‌تواند در زیر این وسیله شکنجه مدت زیادی دوام بیاورد. به همین علت معمولاً از آن زیاد و به‌طور طولانی استفاده نمی‌کنند. پس از لحظاتی که فاطمه را با این کابل زدند بیهوش شد. دژخیمان برای چندمین بار با ریختن آب روی سر و صورت فاطمه او را به هوش آوردند. اکنون جلادان به سراغ من آمدند. اسفندیاری در حالی‌که با ناامیدی تمام آخرین تلاشهای خود را برای شکستن مقاومت فاطمه می‌کرد پاهای فاطمه را از تخت باز کرد و خطاب به من گفت با او صحبت کن و بگو حرفهایش را بزند و الا... . هنوز صحبت او تمام نشده بود که با آن قیافه مسخ شده‌اش که سعی می‌کرد حالت وحشیانه‌ای به آن بدهد، موهای سر فاطمه را گرفت و تمام وزن او را توسط موهایش از روی تخت بلند کرد و با خشمی که از شدت آن دهانش کف کرده بود او را به گوشه‌یی که من افتاده بودم پرتاب کرد.

پایداری فاطمه دژخیم را درمانده می‌کند

اسفندیاری دیوانه‌وار و بلا انقطاع مثل یک جانور وحشی داد می‌زد و از فرط عصبانیت فحش و ناسزا می‌گفت. من در این لحظات شاهد یک صحنه‌ای از اوج درماندگی و حقارت مزدوران در برابر روحیه یک انقلابی بودم. آنها گر‌چه چون سگهای هار و با حرص دیوانه‌واری به جان فاطمه افتاده بودند اما عاجزانه خطاب به او گفتند: «تو فقط بگو دیشب کجا بودی. ما دیگر هیچ اطلاعاتی از تو نمی‌خواهیم». در عین‌حال احساس می‌کردم که دژخیمان از خشم ناشی از شکسته شدن غرور خویش به خود می‌پیچیدند. این لحظات خیلی باشکوه و غرور‌آفرین بود. دشمن در مقابل اراده و ایمان خدشه‌ناپذیر یک مجاهد خلق به ضعف خود اعتراف کرده عاجزانه از او تمنا می‌کرد که حرف بزند. این صحنه‌ها روحیه‌ام را تقویت می‌کرد. اسفندیاری وقتی در برابر این تقاضایش جوابی نشنید با لحن مسخره گفت: «می‌خواهد شهید شود». او مرتب این جمله را تکرار می‌کرد و ضربات شلاق را با شدت هر چه تمامتر بر پیکر فاطمه می‌کوبید‌. لحظه‌ای بعد جلادان از اتاق بیرون رفتند. من خودم را به فاطمه رساندم و دستهایش را در دستم گرفتم. تمام بدنش می‌لرزید. صدای قلب او را کاملاً می‌شنیدم شدت ضربان قلبش به حدی بود که جلادان نگران جان وی شدند و از کریمی (پزشکیار اوین) داروی قلب خواستند. آنها نمی‌خواستند فاطمه به این زودی از بین برود. آنها امید داشتند که شاید با ادامه و شدت شکنجه سرانجام به حرف آید. کریمی مایعی را در یک لیوان به‌عنوان داروی قلب برای فاطمه آورد. اسفندیاری سر فاطمه را بلند کرد که به او بخوراند. ولی او چنان لب و دندانهایش را به هم فشرده بود که با تمام تقلا و تلاشی که اسفندیاری نمود نتوانست حتی قطره‌ای از آن را به وی بخوراند. اسفندیاری از شدت خشم و عصبانیت داشت می‌ترکید و نمی‌دانست که دیگر چه کار بکند. دست آخر مجبور شد از این کار منصرف شود و پس از مقداری فحش و لگد از کنار فاطمه رفت. رفتن او فرصت خوبی بود که با فاطمه صحبت کنم و از وضع او اطلاع دقیقتری پیدا کنم. از او سؤال کردم تو متوجه حرفها و اشاره‌های من شدی یا نه؟ با انگشتهای لرزانش به آهستگی دستم را فشار داد. می‌خواستم موضوع دیگری را به او بگویم که بلافاصله مزدوران سر رسیدند و دوباره به‌سر فاطمه ریختند و در حالی‌که او به‌حالت اغما افتاده بود شلاق زدن را دوباره آغاز کردند. دیگر جای سالمی بر روی بدنش باقی نمانده بود. به همین علت نمی‌توانستند زیاد بزنند. به‌محض آن‌که شکنجه از حد معینی تجاوز می‌کرد بیهوشی، گرفتگی قلب و عوارض دیگر دژخیمان را نگران می‌کرد. چند ساعت پس از این ماجرا مرا از اتاق بازجویی به سلول آوردند».

فاطمه امینی هویتی شگفت‌انگیز و اسطوره‌ای

با مروری بر یکی از صفحات بازجویی او در زندان نام و یادش را گرامی می‌داریم:

«هویت خود را بیان نمایید.

من مجاهد خلقم.

مشخصات پدر و مادر خود را معرفی کنید.

من فرزند خلقم.

محل کار و سکونت پدر و سایر بستگان خود را مشخص کنید.

همان‌طور که گفتم من فرزند خلقم و محل سکونتم نزد خلق است.

شما ملزم به دادن پاسخ صحیح و معرفی خود می‌باشید! اینک مجدداً به شما تذکر داده می‌شود هویت اصلی خود را بیان نمایید». 

فاطمه قهرمان جز سکوت پاسخی نمی‌دهد.

توضیح: بازجویی ساعت 18 آغاز و در ساعت 21 با حضور امضاء کنندگان خاتمه و مشارالیها که هویتش معلوم نمی‌باشد ضمن دادن شعارهای ضد‌ملی و اهانت به مقامات عالیه از دادن پاسخ خودداری می‌نماید. این بازجویی ساعت 21 خاتمه داده شد.

کتاب زیبای خفته

نوشته ای به نام ((زیبای خفته)) نوشته بانو سیمین صالحی و منتشر شده در کتاب ((داد و بیداد) )) اثر بانو ویدا حاجبی تبریزی

بخشی از متن بازجویی فاطمه امینی چنین است :

هویت خود را بیان نمایید: -من مجاهد خلقم. -مشخصات پدر و مادر خود را معرفی کنید: -من فرزند خلقم. _محل کار و سکونت پدر و سایر بستگان خود را مشخص کنید: -همان‌طور که گفتم من فرزند خلقم و محل سکونتم نزد خلق است.

آری! او فرزند خلق بود و در کنار خلق ماند تا آخر. تا آخرین لحظه و با فدای حداکثری و تمام قد و تمام عیار.

فاطمه امینی در زمانی عضو سازمان می شود، در زمانی مجاهدت می کند و تمام قد می ایستد که زن در ایران از کمترین حقوق برخوردار است. کمتر سازمان فعال مبارزاتی است که زنان در آن از چنین جایگاهی برخوردارند. در زمانی فاطمه امینی، این بانوی مسلمان ومبارز، تمام قد و تمام عیار می ایستد که زنان ایرانی چه در قاموس روحانیت و چه در قاموس حکومت، ابزارند. روحانیت آنها را در پرده و پستو می خواهد و حاکمیت پهلوی آن ها را عروسکانی که زینب بخش مجالس باشند و ابزار لهو و لعب ایشان. در واقع هر دو دو تیپ شبیه به هم را می طلبند. یکی زن در در پستو می برد و حتی با رای زنان مخالف است و دیگری زن را ابزار تبلیغات می خواهد. زن ایده آل دومی ((زن روز)) است. زنی که تماما از سنتهای جامعه خود بریده و به قول تقی زاده از فرق سر تا نوک پا فرنگی شده. دیگری نیز زنی را می خواهد دقیقا مطابق ایده آل خودش در پستو و در خانه. و هر دو از واقعیت زن فراری اند.

و اینجاست که زن ایرانی تمام عیار می ایستد. مدل مذهبی‌اش می شود فاطمه امینی و مدل غیرمذهبی‌اش می شود مرضیه احمدی اسکویی. هر دو ایستاده و تمام قد و تمام عیار. زن در صحنه مبارزه و در صحنه اجتماع اما دارای مرز با ارتجاع کهنه و نو. زنی که زمانی در چهره فاطمه امینی و زمانی در چهره محبوبه متحدین و زمانی در چهره مرضیه احمدی اسکویی و در ده ها چهره قابل رد یابی و رصد است. زن ایستاده و تمام قد و تمام عیار و مبارز در تمامیت خود.

یکبار که فاطمه از بیمارستان برگشته بود به منوچهری جلاد ساواک گفته بود : ((شماها هنوز این را نفهمیده‌اید که اگر من می‌خواستم حرف بزنم و این حساب‌ها را بکنم، این همه شکنجه را تحمل نمی‌کردم و همان موقع که سالم بودم بچه‌ها را لو می‌دادم. می‌خواهید همرزمان‌ام را معرفی کنم تا شما آنها را هم مثل من شکنجه کنید؟!)) و این یعنی ایستادگی و قهرمانی و انسانیت در اوج اش. لو نمی دهد چون برای هم رزمانش دل می سوزاند که ایشان شکنجه نشوند. دل سوزی برای یاران حتی در اوج شکنجه انسانیتی تام و تمام می خواهد که فاطمه امینی آن را دارد.

نام فاطمه امینی اسم رمز است. اسم رمز نسلی که فدا را تا رویش جنگلی از سپیدار ایستادگی و عظمت آبیاری کرد. نامش بی نام ترین نامهاست در تک تک خانه ها و در هجوم توحشی که سالهاست خانه های ایرانیان را با دستار و با تاج نشانه رفته است. اما نام فاطمه امینی ها همواره برقرار است.

اما این شکنجه ها تمام نشد. جلادان تاجدار با منقل می سوزاندند ومی کشتند و جلادان حکومت شیخان تجاوز می کردند و بعد مهریه و خبر اعدام و لباسهای دخترکان را یکجا تحویل خانواده اعدامی می دادند. تبار استبدادیان یکسان است. ممکن است سرشان تاج باشد یا دستار. تبار جنایت، تبار یکسانی است. هر دو جنایت پیشه اند. از آتیلا و هون تا چنگیز و هیتلر و قذافی و اسد و حاکمان تاجدار و دستار دار ایران و هر که استبداد ورزیده است، جنایت کرده است و آنچه بر تارک تاریخ نقش می بندد نام آزادگان و مبارزان راه آزادی است. چرا که به قول یاسپرس تاریخ شرح تلاش آدمی برای آزادی است. فاطمه امینی شهید راه آزادی بود. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

جستارهای وابسته

منابع