۱٬۶۵۱
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۸: | خط ۸: | ||
دوران کودکی ونوجوانیاش را با کار درمزرعهی پدرش گذراند که به این ترتیب روحیهی حساس و تیزبیناش او را هرچه بیش تر به مردم نزدیک کرد. کم کم به مطالعه نیز مشتاق شد و ازهمان ابتدای تحصیل در دبیرستان، به آگاهی سیاسی و اجتماعی رسید و بخشی از این آگاهی را که انعکاسی از پیرامون درذهن خلاقاش بود؛ به صورت قصه و شعر بیان کرد. | دوران کودکی ونوجوانیاش را با کار درمزرعهی پدرش گذراند که به این ترتیب روحیهی حساس و تیزبیناش او را هرچه بیش تر به مردم نزدیک کرد. کم کم به مطالعه نیز مشتاق شد و ازهمان ابتدای تحصیل در دبیرستان، به آگاهی سیاسی و اجتماعی رسید و بخشی از این آگاهی را که انعکاسی از پیرامون درذهن خلاقاش بود؛ به صورت قصه و شعر بیان کرد. | ||
مرضیه اسکویی پس ازپایان دورهی اول دبیرستان، وارد دانش سرای مقدماتی تبریز شد و پس از دو سال، به شغل معلمی پرداخت و در دبستانهای اسکو به تدریس پرداخت. او بعد از گرفتن دیپلم، با حفظ شغل معلمی وارد دانشگاه تبریز شد اما در همان سال اول، دانشگاه را رها کرد و وارد دانشسرای عالی سپاه دانش تهران شد. | مرضیه اسکویی پس ازپایان دورهی اول دبیرستان، وارد دانش سرای مقدماتی تبریز شد و پس از دو سال، به شغل معلمی پرداخت و در دبستانهای اسکو به تدریس پرداخت. او بعد از گرفتن دیپلم، با حفظ شغل معلمی وارد دانشگاه تبریز شد اما در همان سال اول، دانشگاه را رها کرد و وارد دانشسرای عالی سپاه دانش تهران شد.[[پرونده:شناسنامه مرضیه احمدی اسکویی.jpg|جایگزین=شناسنامه مرضیه احمدی اسکویی|بندانگشتی|شناسنامه مرضیه احمدی اسکویی]] | ||
مرضیه اسکویی در طول تحصیل در دانشسرای سپاه دانش، به بسیاری از روستاهای ورامین -که درنزدیکی محل دانش سرا قرار داشت- رفت و آمد میکرد و بیشتر اوقات خود را با خانوادههای فقیر روستایی میگذراند. وی همچنین به روستاهای دور و نزدیک ایران سفر میکرد تا بتواند از نزدیک، با مردم و مسائلشان آشنا شود. در این سفرها، برای کودکان، کتابخانه درست میکرد، با دیگر افراد سپاهیان دانش، دوست میشد و برای آنها کتاب میفرستاد.<ref>[https://web.archive.org/web/20190119122935/http://azfemina.com/fa/?p=1189 مرضیه احمدی اسکویی]، الناز کیانی (آذفمینا)</ref> | مرضیه اسکویی در طول تحصیل در دانشسرای سپاه دانش، به بسیاری از روستاهای ورامین -که درنزدیکی محل دانش سرا قرار داشت- رفت و آمد میکرد و بیشتر اوقات خود را با خانوادههای فقیر روستایی میگذراند. وی همچنین به روستاهای دور و نزدیک ایران سفر میکرد تا بتواند از نزدیک، با مردم و مسائلشان آشنا شود. در این سفرها، برای کودکان، کتابخانه درست میکرد، با دیگر افراد سپاهیان دانش، دوست میشد و برای آنها کتاب میفرستاد.<ref>[https://web.archive.org/web/20190119122935/http://azfemina.com/fa/?p=1189 مرضیه احمدی اسکویی]، الناز کیانی (آذفمینا)</ref> | ||
خط ۲۲: | خط ۲۲: | ||
مرضیه اسکویی با نام سازمانی «فاطمه» که پس از پیوستن به سازمان چریکهای فدایی خلق در کنار چهرهی برحسته جنبش سوسیالیستی (حمید اشرف) در یکی از خانههای تیمی در خیابان شهرآرای تهران بسر می-برد. در این برهه است که به سرودن سرایش های انقلابی و آفرینش های ادبی و نقد بیشتری می پردازد.در نوشتاری از آن روز خونبار می خوانیم: «ما با کشف موجهای بیسیمی پلیس مخفی شاه موفق شده بودیم که از طریق کنترل رادیویی به گفتگوهای بیسیمی مأموران امنیتی رژیم شاه گوش کنیم. […] در صبح روز ششم اردیبهشت ۱۳۵۳ کماکان رادیو باز بود. من پشت آن نشسته و داشتم ...گوش میدادم. ناگهان متوجه شدم که مأموران در صدد اجرای برنامهای هستند. رفیق حمید اشرف در حالی که کفش به پا داشت و گویی آمادهی رفتن به بیرون بود، روی یک صندلی نشسته و با نگرانی به گفتگوها گوش می داد (در آن زمان کفش به پا داشتن در خانه، معمول نبود. در حالی که بعداً معمول شد و حالت آمادگی در ۲۴ ساعت رعایت میشد.) شیرین [معاضد (فضیلت کلام)] در حالی که لباس میپوشید و برای رفتن سر قرار آماده میشد به دقت به گفتوگوها گوش میداد و اندکی نگران به نظر میرسید. در حیاط خانه، بندی بود که معمولاً چند چادر زنانه روی آن آویزان بود. | مرضیه اسکویی با نام سازمانی «فاطمه» که پس از پیوستن به سازمان چریکهای فدایی خلق در کنار چهرهی برحسته جنبش سوسیالیستی (حمید اشرف) در یکی از خانههای تیمی در خیابان شهرآرای تهران بسر می-برد. در این برهه است که به سرودن سرایش های انقلابی و آفرینش های ادبی و نقد بیشتری می پردازد.در نوشتاری از آن روز خونبار می خوانیم: «ما با کشف موجهای بیسیمی پلیس مخفی شاه موفق شده بودیم که از طریق کنترل رادیویی به گفتگوهای بیسیمی مأموران امنیتی رژیم شاه گوش کنیم. […] در صبح روز ششم اردیبهشت ۱۳۵۳ کماکان رادیو باز بود. من پشت آن نشسته و داشتم ...گوش میدادم. ناگهان متوجه شدم که مأموران در صدد اجرای برنامهای هستند. رفیق حمید اشرف در حالی که کفش به پا داشت و گویی آمادهی رفتن به بیرون بود، روی یک صندلی نشسته و با نگرانی به گفتگوها گوش می داد (در آن زمان کفش به پا داشتن در خانه، معمول نبود. در حالی که بعداً معمول شد و حالت آمادگی در ۲۴ ساعت رعایت میشد.) شیرین [معاضد (فضیلت کلام)] در حالی که لباس میپوشید و برای رفتن سر قرار آماده میشد به دقت به گفتوگوها گوش میداد و اندکی نگران به نظر میرسید. در حیاط خانه، بندی بود که معمولاً چند چادر زنانه روی آن آویزان بود. | ||
شیرین به حیاط رفت و یکی از آنها را سر کرد و دوباره برگشت. نگرانی خود را بر زبان راند و گفت: «نکند سر قرار من جمع میشوند.» رفیق حمید اشرف گفت: «نه! قرار تو جای دیگر است، اینها در یک جای دیگر جمع می شوند!» شیرین که دیگر وقت قرارش دیر شده بود، از در بیرون رفت. ما همچنان بادقت و نگرانی، گفت وگوهای بیسیمی را دنبال میکردیم. هنوز مدت کوتاهی از رفتن شیرین نگذشته بود که ناگهان رفیق حمید از جا پرید و گفت: «این قرار پریه!» (شیرین را به این اسم صدا میزدیم) و باعجله به طرف درب خروجی رفت. من به طرف درب خروجی دویدم و شانههای حمید را گرفته و او را برگرداندم. در این هنگام دیدم که مرضیه چادری از بند حیاط برداشته و درحالی که دارد آن را سر میکند از درب خروجی بیرون رفت. من شانههای حمید را رها کردم و خواستم دنبال مرضیه بدوم که ببینم به کجا میرود. فقط چون پابرهنه بودم یک لحظه سعی کردم دمپایی پایم کنم. اما وقتی رویم را برگردانم که به واقع ثانیهای نگذشته بود. حمید هم رفته بود.[…]<ref name=":0" /> | شیرین به حیاط رفت و یکی از آنها را سر کرد و دوباره برگشت. نگرانی خود را بر زبان راند و گفت: «نکند سر قرار من جمع میشوند.» رفیق حمید اشرف گفت: «نه! قرار تو جای دیگر است، اینها در یک جای دیگر جمع می شوند!» شیرین که دیگر وقت قرارش دیر شده بود، از در بیرون رفت. ما همچنان بادقت و نگرانی، گفت وگوهای بیسیمی را دنبال میکردیم. هنوز مدت کوتاهی از رفتن شیرین نگذشته بود که ناگهان رفیق حمید از جا پرید و گفت: «این قرار پریه!» (شیرین را به این اسم صدا میزدیم) و باعجله به طرف درب خروجی رفت. من به طرف درب خروجی دویدم و شانههای حمید را گرفته و او را برگرداندم. در این هنگام دیدم که مرضیه چادری از بند حیاط برداشته و درحالی که دارد آن را سر میکند از درب خروجی بیرون رفت. من شانههای حمید را رها کردم و خواستم دنبال مرضیه بدوم که ببینم به کجا میرود. فقط چون پابرهنه بودم یک لحظه سعی کردم دمپایی پایم کنم. اما وقتی رویم را برگردانم که به واقع ثانیهای نگذشته بود. حمید هم رفته بود.[…]<ref name=":0" /> | ||
== آثار == | == آثار == | ||
* مجموعه اشعار | * مجموعه اشعار |
ویرایش