کاربر:Rah/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۸۸ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
حمیرا اشراق (متولد ۱۳۳۹-تهران) هواداران مجاهدین خلق و عضو میلیشیای مجاهدین در سال‌های پس از انقلاب ۱۳۵۷ بود. او در جریان انقلاب ضدسلطنتی در حالی که ۱۸ ساله بود با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد و از همان زمان فعالیت‌های سیاسی خود را آغاز کرد. حمیرا اشراق در بهار سال ۱۳۵۸ در بخش دانش آموزی قرار گرفت و یکی از مسئولین انجمن مدرسه خوارزمی شد. حمیرا اشراق  در خرداد ماه همان سال دیپلم گرفت و سپس  بطور حرفه‌ای و تمام وقت وارد تشکل میلیشیای مجاهدین خلق شد.حمیرا فرماندهی برخی از تظاهرات و تجمع‌های آن زمان را که به صورت مسالمت‌آمیز  برگزار می‌شد،برعهده داشت.
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده
| نام                    = مهدی حسین پور
| تصویر                  = بهداد شاعر.JPG
| توضیح تصویر            =احمد شاملو(الف.بامداد)
| نام اصلی              =
| زمینه فعالیت          =
| ملیت                  =
| تاریخ تولد            = ۲۱ آذر ۱۳۰۴
| محل تولد              = [[تهران]]، خیابان صفی‌علیشاه
| والدین                = حیدر شاملو، کوکب عراقی
| تاریخ مرگ              = ۲ مرداد ۱۳۷۹
| محل مرگ                = کرج فردیس
| علت مرگ                =
| محل زندگی              =
| مختصات محل زندگی      =
| مدفن                  = امام‌زاده طاهر کرج
|در زمان حکومت          =
|اتفاقات مهم            = [[کودتای ۲۸ مرداد]]، [[انقلاب ضدسلطنتی]]
| نام دیگر              = الف. بامداد
|لقب                    =
| سال‌های نویسندگی        =
|سبک نوشتاری            =
|مقاله‌ها                =
|نمایشنامه‌ها            =
|فیلم‌نامه‌ها              =
|تخلص                    =
|فیلم (های) ساخته بر اساس اثر(ها)=
| شریک زندگی            = آیدا سرکیسیان
|تحصیلات                  =
|دانشگاه                =
|استاد                  =
|علت شهرت              = اشعار، ترجمه‌‌ها، [[کتاب کوچه]]
| تأثیرگذاشته بر        = شاعران پس از خود
| تأثیرپذیرفته از       = نیما یوشیج
| دانلود صوتی        =
| جوایز                  =
}}


حمیرا در نشریهٌ نسل انقلاب، ارگان دانش‌آموزی سازمان مجاهدین خلق ایران فعالیت می‌کرد. پس از شروع مقاومت سراسری، او فرماندهی یک گردان دانش‌آموزی را در روز ۵ مهر سال ۱۳۶۰به عهده داشت. حمیرا اشراق، یک ماه بعد در آبان ۱۳۶۰ در روز تاسوعا دستگیر شد، پس از دستگیری، توسط بازجویان به زیر وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها برده شد.
'''بهداد''' با نام اصلی مهدی حسین‌پور (متولد ۱۳۴۵) از شاعران مقاومت ایران بود. بهداد در شهر ری به دنیا آمد. نام پدرش محمد و نام مادرش صدیقه بود. پدر بهداد یک کشاورز بود که به دلیل پیری و ناتوانی به میوه‌فروشی روی آورده بود. بهداد دوران ابتدایی را در شهر ری به پایان برد و هنگامی که وارد مرحله‌ راهنمایی شده بود [[انقلاب ضدسلطنتی]] رخ داد. بهداد در جریان انقلاب با فعایت‌های سیاسی آشنا شده و به فعالان دانش‌آموزی مجاهدین خلق پیوست. او که قلم زیبا و خیال‌انگیزی داشت از قریحه‌ی خود در این راه بهره می‌گرفت و در کار نوشتن مقالات یا روزنامه‌های دیواری فعال بود. وی همچنین در کشیدن نقاشی مهارت و ذوق داشت. بهداد از همان زمان سرودن شعر را آغاز کرد. با شروع [[فاز سیاسی فاز نظامی|فاز نظامی]] و مقاومت مسلحانه ارتباط او با [[سازمان مجاهدین خلق ایران|سازمان مجاهدین]] خلق قطع شد. بهداد؛ مهدی حسین‌پور سرانجام خود را به منطقه مرزی رسانده و به گردان‌های رزمی سازمان مجاهدین خلق پیوست. بهداد؛ مهدی حسین‌پور سرانجام در [[عملیات فروغ جاویدان]] به شهادت رسید.


اما او در زیر شدیدترین شکنجه‌ها و رو در روی جلاد سرود آزادی سر می‌داد. دریکی از لحظات اوج شکنجه وقتی دژخیمانی که برسرش ریخته بودند از او خواستند که حداقل یک کلمه بگوید؛ شروع به خواندن سرود آزادی درگوش شکنجه‌گران کرد و این باعث شد آنها بر شدت شکنجه‌هایش بیفزایند.
== خاطراتی از هم‌رزمان بهداد ==


یک زندانی از بند رسته در مورد مقاومت حمیرا که در بهداری اوین شاهد بوده نوشته است:


حمیرا روی تختی تکیده و مچاله شده افتاده بود نفسهایش با صدای خس خس سینه‌اش در هم می‌آمیخت روی پیشانی‌اش از زیر باند خون بیرون زده بود و از بینی‌اش هم باریکه‌های خون می‌آمد دست راست او از قسمت کتف تا پایین باند پیچی شده بود و قیافه‌اش به قدری درهم و خون آلود بود که به سختی می‌شد تشخیص داد بعد از مدتی حمیرا پاسداری را که در اتاق قدم می‌زد صدا زد و گفت من با بازجویم کار دارم که پاسدار به‌سرعت از اتاق خارج شد. حمیرا با خوشحالی لبخند زد و از وضعیت من و بازجویی‌هایم پرسید و رهنمودهای لازمه را داد و اخبار و اطلاعات رژیم و مزدوران را به من گفت صدای پای بازجو و پاسداران که می‌دویدند به‌گوش رسید حمیرا ساکت شد. دو پاسدار به همراه باز جو آمدند. بازجو یک صندلی کنار تخت او گذاشت و کنارش نشست و با ولع حیوانی خود گفت خوب چه می‌خواستی بگویی؟ حمیرا گفت گوشت را نزدیک بیار. بازجو در حالی‌که چشمانش برق می‌زد با شتاب گوشش را نزدیک حمیرا برد و در این لحظه صدای حمیرا در فضای اتاق پیچید:


ای آزادی در راه تو بگذشتم از زندانها
سال ۱۳۶۴ پیوست


ای آزادی ره پیمودم در غوغای توفانها
== نامه بهداد به مادرش ==
مهدی حسین‌پور (بهداد) در نامه‌ای خطاب به مادرش می‌نویسد:<blockquote>روي سنگ مزارم بي‌شك مي‌نويسند:


پر پر کردم قلب خود را چونان گل در میدانها
«شهادت در آستانهٌ فتح دروازه‌هاي تهران»


خون خود را جاری کردم چون رودی در سنگرها ای آزادی
اما من در فراموشي نخواهم مرد، باز هم آسمان جواديه و شوش و ري را با بادباكهاي رنگين رؤياهايم تزيين مي‌كنم و همراه عشقهاي خودم زندگي مي‌كنم. با هم با رضا و علي به تاراج باغهاي ورامين مي‌رويم وبا دستاني پر از گيلاس و ياس خواب كوچه‌باغهاي ساكت آن‌را در انبوه خنده‌هايمان آشفته مي‌كنيم. خوابهايم هنوز آشفتهٌ رقص عرياني ماهي سرخ بلور خانه‌مان است. باز هم ظهرهاي تابستان در سايهٌ بازارچهٌ كاروانسرا دوقلو، داستانهاي خيال‌انگيز اكبر را گوش مي‌دهم.


رگهای صور ت بازجو از شدت خشم و استیصال نزدیک به انفجار بود دهانش را باز کرد که چیزی بگوید اما همان‌طور ماند و نتوانست کلمه‌ای ادا کند و او با چهره‌ای مصمم به سرود خواندن ادامه داد دژخیمان خمینی جلاد در مقابل عظمت این مقاومت و سیلی جانانه‌ای که دریافت کرده بودند با زبونی بسیار او را که دیگر یارای راه رفتن نداشت
هرگز در فراموشي نمي‌ميرم.


یکی از زنانی که شاهد شکنجه‌اش بود می‌گفت: در زندان جایی را که می‌خواستند بسوزانند لباس را پاره می‌کردند یا در می‌آوردند و بعد اسپری می‌پاشیدند مثل پیف پاف بود. منطقه آلوده شروع به سوختن می‌کرد. بعد قرمز می‌شد. مرتب این سوزش بیشتر می‌شد. دوباره اسپری می‌پاشیدند و زیادتر می‌کردند پوست می‌رفت و گوشت بیرون می‌زد و مثل این‌که اسید روی آن پاشیده باشند گوشت قرمز خورده می‌شد تمام سطح پشتش و دست او را اسپری زده بودند و بیهوش بود... و تمام بندهای انگشتان دست حمیرا اشراق را با آتش سیگار هم سوزانده بودند اما این مجاهد قهرمان همواره لبخند بر لب داشت و بازجویش از لبخند او تعادلش به هم می‌خورد.
هنوز لذت پرسه‌زدن توي كوچه‌هاي خاني‌آباد... روي دلم باقي مانده.


یکی از هم تیمهایش می‌گوید: در یک قرار در فاز نظامی که با او داشتم متوجه حلقه‌یی در انگشتانش شدم از او سؤال کردم. او همیشه می‌گفت من با سازمان مجاهدین ازدواج کردم و این حلقه پیوند ما است.<ref>[https://martyrs.mojahedin.org/i/martyrs/4575 سایت سازمان مجاهدین خلق ایران]</ref>
كوچه‌هايي كه الان در حصار فقر و فساد و جنگ دچار نفرين و عذاب دجالان، هر شب و روز در هذياني سخت زندگي مي‌كنند.</blockquote>
 
حمیرا اشراق در سحرگاه ۵ آذر ۱۳۶۰ در حالیکه بر روی صندلی چرخدار بود به جوخهٌ اعدام سپرده شد.
 
خبر اعدام خانم حمیرا اشراق همراه با ٣٥ نفر دیگر (در کیهان) و ٤٨ نفر دیگر (در جمهوری اسلامی) در اطلاعیه دادستانی انقلاب اسلامی مرکز درج و در روزنامه های جمهوری اسلامی و کیهان در روز ٥ آذر ماه ۱۳۶۰ به چاپ رسید.<ref>[https://www.iranrights.org/fa/memorial/story/-5329/homeira-eshraq سایت بنیاد عبدالرحمن برومند]</ref>
 
== ساختن شعار ==
حمیرا اشراق در بخش دانش‌آموزی مجاهدین خلق فعالیت می‌کرد و به دلیل روحیه بالا و ذوقی که در خواندن ترانه و ساختن شعار داشت بین دوستان خود شهرت داشت. نقل شده است که شعار معروف « خلق جهان بداند، مسعود معلم ماست» توسط حمیرا اشراق ساخته شده است. این شعار توسط صدها هزار نفر در میتینگ‌های بزرگ تکرار شده و همچنان در تجمعات و جلسات مجاهدین خلق توسط هواداران این گروه تکرار می‌شود.
 
== مریم رجوی در مورد حمیرا اشراق ==
مریم رجوی در سخنرانی خود در دورتموند آلمان با اشاره به حمیرا اشراق گفته است:<blockquote>«و به راستی باید گفت: بهای آزادی، خون بهترین فرزندان این آب و خاک است که به پای درخت مقاومت ریخته شده است. </blockquote><blockquote>اجازه بدهید که در این‌جا یادی بکنم از یکی از هزاران هزار میلیشیایی که در آن روزهای گرم خونشان بر تختهای شکنجه و جوخه‌های اعدام، مقاومت ایران را سرفرازتر و غنی‌تر کرد. میلیشیای شهید حمیرا اشراق،  پرستوی خونین‌بالی که در عنفوان جوانی به‌شهادت رسید.</blockquote><blockquote>حمیرا یک میلیشیای پرشور مجاهد بود که از نزدیک با او کارکرده بودم. بیش‌از ۱۷سال نداشت که، در سال۶۰، به چنگ دژخیمان افتاد. او را خیلی شکنجه کردند. دژخیم از او اطلاعات می‌خواست و بر شدت شکنجه‌ها می‌افزود… و حمیرا، در اوج شکنجه و شقاوت دژخیم به او گفت گوشت را جلو بیاور تا اطلاعات بدهم. ولی هنگامی که شکنجه‌گر می‌خواست  «اطلاعات»  بشنود، حمیرا سرود «آزادی» را سرداد.»</blockquote>
 
== منابع ==
<references />

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۸ مارس ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۰۱

مهدی حسین پور
بهداد شاعر.JPG
احمد شاملو(الف.بامداد)
زادروز ۲۱ آذر ۱۳۰۴
تهران، خیابان صفی‌علیشاه
پدر و مادر حیدر شاملو، کوکب عراقی
مرگ ۲ مرداد ۱۳۷۹
کرج فردیس
جایگاه خاکسپاری امام‌زاده طاهر کرج
رویدادهای مهم کودتای ۲۸ مرداد، انقلاب ضدسلطنتی
نام(های)
دیگر
الف. بامداد
شریک(های)
زندگی
آیدا سرکیسیان
دلیل سرشناسی اشعار، ترجمه‌‌ها، کتاب کوچه
اثرگذاشته بر شاعران پس از خود
اثرپذیرفته از نیما یوشیج

بهداد با نام اصلی مهدی حسین‌پور (متولد ۱۳۴۵) از شاعران مقاومت ایران بود. بهداد در شهر ری به دنیا آمد. نام پدرش محمد و نام مادرش صدیقه بود. پدر بهداد یک کشاورز بود که به دلیل پیری و ناتوانی به میوه‌فروشی روی آورده بود. بهداد دوران ابتدایی را در شهر ری به پایان برد و هنگامی که وارد مرحله‌ راهنمایی شده بود انقلاب ضدسلطنتی رخ داد. بهداد در جریان انقلاب با فعایت‌های سیاسی آشنا شده و به فعالان دانش‌آموزی مجاهدین خلق پیوست. او که قلم زیبا و خیال‌انگیزی داشت از قریحه‌ی خود در این راه بهره می‌گرفت و در کار نوشتن مقالات یا روزنامه‌های دیواری فعال بود. وی همچنین در کشیدن نقاشی مهارت و ذوق داشت. بهداد از همان زمان سرودن شعر را آغاز کرد. با شروع فاز نظامی و مقاومت مسلحانه ارتباط او با سازمان مجاهدین خلق قطع شد. بهداد؛ مهدی حسین‌پور سرانجام خود را به منطقه مرزی رسانده و به گردان‌های رزمی سازمان مجاهدین خلق پیوست. بهداد؛ مهدی حسین‌پور سرانجام در عملیات فروغ جاویدان به شهادت رسید.

خاطراتی از هم‌رزمان بهداد

سال ۱۳۶۴ پیوست

نامه بهداد به مادرش

مهدی حسین‌پور (بهداد) در نامه‌ای خطاب به مادرش می‌نویسد:

روي سنگ مزارم بي‌شك مي‌نويسند:

«شهادت در آستانهٌ فتح دروازه‌هاي تهران»

اما من در فراموشي نخواهم مرد، باز هم آسمان جواديه و شوش و ري را با بادباكهاي رنگين رؤياهايم تزيين مي‌كنم و همراه عشقهاي خودم زندگي مي‌كنم. با هم با رضا و علي به تاراج باغهاي ورامين مي‌رويم وبا دستاني پر از گيلاس و ياس خواب كوچه‌باغهاي ساكت آن‌را در انبوه خنده‌هايمان آشفته مي‌كنيم. خوابهايم هنوز آشفتهٌ رقص عرياني ماهي سرخ بلور خانه‌مان است. باز هم ظهرهاي تابستان در سايهٌ بازارچهٌ كاروانسرا دوقلو، داستانهاي خيال‌انگيز اكبر را گوش مي‌دهم.

هرگز در فراموشي نمي‌ميرم.

هنوز لذت پرسه‌زدن توي كوچه‌هاي خاني‌آباد... روي دلم باقي مانده.

كوچه‌هايي كه الان در حصار فقر و فساد و جنگ دچار نفرين و عذاب دجالان، هر شب و روز در هذياني سخت زندگي مي‌كنند.