|
|
خط ۱: |
خط ۱: |
| {{برای|سلیم مؤذنزاده اردبیلی، مداح ایرانی|سلیم مؤذنزاده اردبیلی}} | | {{برای|سلیم مؤذنزاده اردبیلی، مداح ایرانی|سلیم مؤذنزاده اردبیلی}} |
| {{جعبه نویسنده
| | رحیم موذنزاده اردبیلی زادهی اول مهر ۱۳۰۴ در اردبیل - ذرگذشت ۵ خرداد ۱۳۸۴ در بیمارستان مهر تهران |
| | نام = رحیم مؤذنزاده اردبیلی
| |
| | تصویر =
| |
| | توضیح تصویر = رحیم مؤذنزاده اردبیلی
| |
| | نام اصلی =
| |
| | زمینه فعالیت = مؤذن
| |
| | ملیت = ایرانی
| |
| | تاریخ تولد = ۱ مهر ۱۳۰۴
| |
| | محل تولد = [[اردبیل]]
| |
| | والدین = عبدالکریم موذن زاده اردبیلی و حانیه مهراجی (١٣٢٩–١٢٧۴)
| |
| | تاریخ مرگ = ۵ خرداد ۱۳۸۴ ({{سن|۱۳۰۴|۷|۱|۱۳۸۴|۳|۵|از تاریخ=خورشیدی}})
| |
| | محل مرگ = [[تهران]]
| |
| | محل زندگی = [[اردبیل]],[[تهران]]
| |
| | مختصات محل زندگی =
| |
| | مدفن = [[گورستان ابن بابویه]]
| |
| | نام دیگر =
| |
| | پیشه = موذن در سبک موسیقی ایرانی
| |
| | تأثیرات = تاثیر اذان ایشان و دعای قبل از اذان بی نظیری داشت چنانچه در بسیاری از فیلم های پارسی قبل از انقلاب نمادی بود برای برگشت و اصلاح خلافکان به راه صحیح زندگی
| |
| | تأثیرپذیرفته = عبدالکریم موذنزاده
| |
| }}
| |
| کارل هاینریش مارکس متولد ۵ می ۱۸۱۸ در پروس. درگذشت ۱۴ مارس ۱۸۷۳
| |
|
| |
|
| والدین پدریاش یهودی بودند، پدرش بخاطر مصالح شغلی مسیحی شد. مارکس دانشآموز متوسطی بود. او تا ۱۲سالگی در خانه درس خواند. در ۱۸۳۵ وارد دانشگاه بن شد. در پایان سال به اصرار پدرش به دانشگاه برلین رفت. در برلین حقوق و فلسفه خواند و به فلسفه هگل علاقهمند شد. دکترایش را در سال ۱۸۴۱ از دانشگاه ینا دریافت کرد اما افکار شورشی او مانع از این شد که بتواند به تدریس بپردازد.<ref>[https://www.dw.com/fa-ir/%DB%B2%DB%B0%DB%B0-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D9%88%D9%84%D8%AF-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D9%84-%D9%85%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D8%B3-%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA/t-43664469 مقاله کارل مارکس _ دویچه وله]</ref>
| | موذنزاده اذانگویی و نوحهخوانی و منبری را از شیخ عبدالکریم به ارث برد و تا آخر عمر راه او را ادامه داد. خودش میگفت که اذانگویی در خانواده آنها، ۱۵۰ سال قدمت دارد و نام فامیل آنها بههمین دلیل موذن شده است؛ در اردبیل در گذشتههای دورتر زمانی که شناسنامه میدادند، به تناسب شغل و حرفه، نام خانوادگی انتخاب میکردند. به پدربزرگش گفته بودند تو چهکارهای؟ گفته بود موذن. گفته بودند پس نام خانوادگی شما موذن است». |
|
| |
|
| مارکس کارش را با روزنامهنگاری آغاز کرد و در سال ۱۸۴۲ سردبیر Rheinisc Zeitung در کلن شد. یک سال بعد روزنامه توقیف شد. مارکس هجدهم مارس استعفا داد و سه ماه بعد با جنی فنوستفالن ازدواج کرد و در ماه اکتبر به پاریس رفت.
| | رحیم در کودکی به مکتبخانه میرود و تحت نظر میرزا عزیز، قرآن و دستگاههای موسیقی را فرا میگیرد. <blockquote>به گفته خودش: «در آن دوران ما عوض دبیرستان مکتب میرفتیم. همه هم متدین بودند. خانوادهها در دوره ما در ابتدای امر، بچهها را با قرآن مانوس میکردند. ما هم پس از طی این مرحله، به مدرسه حاج ابراهیم آمدیم. طلبه بودیم به اصطلاح امروز ولی حین طلبگی، این اذان با ما همراه بود».</blockquote>پس از یادگیری اصول نوحهخوانی و اذانگویی، با همراهی پدر در مسجد اردبیل به اینکار مشغول میشود و گاهی نیز برای خواندن یک نوحه به شهرهای اطراف، خصوصا تالش میرود. |
|
| |
|
| در سال ۱۸۴۹ به لندن رفت. فکر نمیکرد اقامتش در این شهر چند ماهی بیشتر طول بکشد، اما تا لحظه مرگش در سال ۱۸۷۳ درلندن ماند. اولین سالهای اقامتش، در فقر مطلق و فاجعه بار گذشت. خانوادهاش ناگزیر در فلاکت میزیستند و تا سال ۱۸۵۵ سه فرزند از شش فرزندش از دست رفتند.<ref>[https://donya-e-eqtesad.com/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%AE%D8%A8%D8%B1-64/554596-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D9%84-%D9%85%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D8%B3-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D9%BE%D8%B3-%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA مقاله کارل مارکس - دنیای اقتصاد]</ref> | | با سکونت پدر در تهران، رحیم موذن برای تحصیل حوزوی رهسپار قم میشود. <blockquote>حاج مهدی سراج - از دوستان رحیم - میگوید: «وقتی شیخ کریم به تهران میآید، رحیم را برای درس خواندن به قم میفرستد. صدای رحیم آنقدر خوب بوده که دیگر همیشه او برای مجالس، در قم میخوانده است. مداحان قم پیش شیخ کریم شکایت کرده بودند که با آمدن رحیم ما از کار افتادهایم». رحیم درس خارج فقه میخواند و ظهرها در حرم حضرت معصومه اذان میگفت.</blockquote>سال ۱۳۲۹ شیخ کریم فوت میکند و رحیم که فقط ۲۵ سال سن دارد، به تهران میآید تا جای خالی پدر را در مسجد شاه پرکند. <blockquote>خودش ماجرا را اینگونه تعریف میکند: «مرحوم پدرم سال ۱۳۲۲ برای نخستین بار اذان را در رادیو گفت و همین روند تا ۱۳۲۶ که برنامه سحری را به صورت زنده اجرا میکرد، ادامه داشت. او در سال ۱۳۲۹ سکته کرد و من قبول کردم جای او اذان بگویم تا الان که با این سن و سال هنوز مشغولم و افتخار دارم که با گفتن آن یک اذان، برای اسلام و مملکتم کاری کردهام. ما که نه ثروت داریم، نه مکنت و همین یک اذان برایمان بهترین خیر است».</blockquote>در همین سال است که نام خانوادگی او نزد مردم از موذن به موذنزاده اردبیلی تغییر میکند. <blockquote>پسرش جعفر میگوید که «وقتی شیخ کریم میمیرد و پدرم به جایش اذان میگوید، مجریان رادیو ایران برای معرفی او به مردم، زاده اردبیلی را به فامیل پدرم اضافه میکنند تا به شنوندگان بگویند او پسر شیخ کریم است. سر همین موضوع، همه فکر کردند که نامخانوادگی پدر من موذنزاده اردبیلی است و همین نام هم تا آخر روی او ماند».</blockquote><blockquote>همسر رحیم موذنزاده اردبیلی - تعریف میکند که حاج رحیم حدود سال ۱۳۳۰ به اردبیل میآید و از او خواستگاری میکند؛ «۴ ماه بود که پدرش فوت کرده بود. ما عروسی کردیم و آمدیم تهران. خانوادههای ما با هم همسایه بودند و ساکن یک محله بودیم. به یکی از همسایهها رشوه داده بود و گفته بود که این دختر را برای من خواستگاری کن. من تا بعد از عقد ندیده بودمش. من را در آشپزخانه پدرم عقد کردند و بردند خانه او. آنجا برای اولینبار دیدمش. خودش میگفت قبلا یکبار من را دیده بوده. با عمهام رفته بودم حمام. بعد که بیرون آمدیم، من پایم لیز خورد، زمین خوردم و آن موقع من را دیده بود».</blockquote>حاج رحیم پس از ازدواج، دوباره به تهران بازمیگردد. همسر آن مرحوم ادامه میدهد: «۱۵ روز بعد از عروسی آمدیم تهران. اول بازار تهران مستاجر بودیم و بعد رفتیم خیابان سینا یک خانه کوچک گرفتیم. بعد آنجا را هم فروختیم و آمدیم آریانا (مالک اشتر) زندگی کردیم. آنجا هم چند سالی بودیم و آخر سر آمدیم اینجا (مهرشهر کرج). به گفته حاج عسگر عاشقی، خانه حاج رحیم در مهرشهر کرج، کوچک بود و او همیشه به شوخی این خانه را زندان موسی بنجعفر مینامید. همسر موذنزاده هم این موضوع را تایید میکند: «۲ تا اتاق داشتیم و ۶ بچه». |
|
| |
|
| مارکس به طور فزایندهای بر روی سرمایهداری متمرکز شد و در سال ۱۸۶۷ اولین جلد کتاب سرمایه را منتشر کرد<blockquote>ایزا برلین عادات مارکس را در آن موقع چنین توصیف می کند:</blockquote><blockquote>روال زندگیاش چنین بود: روزها به تالار مطالعه موزهی بریتانیا میرفت و از نه صبح تا هفت شب که تالار را میبستند ، همان جا میماند بعد تا پاسی از شب کار میکرد و بیوقفه سیگار میکشید. سیگار برایش نه تفننی هر از گاه که مسکنی حیاتی بود. این کار سلامتش را به خطر انداخته بود. همواره در معرض حملات نارسایی کبد بود که گاه با کورک و التهاب چشم همراه میشد. این بیماری نمیگذاشت کارش را انجام دهد، او را میفرسود و به ستوه میآورد و مجال نمیداد مشاغل ناپایدارش را پی بگیرد. در سال ۱۸۵۸ نوشت: ’’ مثل ایوب به جان امدهام، گر چه آنقدر ها هم خداترس نیستم.’’</blockquote>در این موقع چند سالی میشد که مارکس مشغول تالیف کتاب سرمایه بود، اثر سترگ در اقتصاد سیاسی که باقی عمرش را وقف آن کرد. هیچ گاه شغل ثابتی نداشت. در سال ۱۸۵۹ نوشت: ’’ به رغم همه این مصائب، باید هدف خود را دنبال کنم و نگذارم جامعه بورژوایی مرا به ماشین پولساز. بدل سازد.’’
| | تا سال ۱۳۳۴ که صدای حاج رحیم در رادیو ضبط شود، موذنزاده اردبیلی برای مسجد امام و رادیو ملی بهصورت زنده اذان میگفت. <blockquote>خانم بخششکن میگوید: «ماه رمضان، هر روز با هم میرفتیم مسجد ارگ و من بیرون میماندم و او میرفت اذانش را میگفت و با هم برمیگشتیم خانه. از همانجا هم مستقیم در رایو پخش میشد».</blockquote><blockquote>جعفر موذنزاده اردبیلی - پسر ارشد حاج رحیم - میگوید: «سال ۱۳۳۴ پدر به رادیو میرود و از مهندس محبی - مسؤول استودیو ۶ - میخواهد که اذانش را ضبط کنند. ماه رمضان بود و از او میخواهند که برود بعد از افطار برای ضبط بیاید. پدر قبول نمیکند و میگوید الان باید اذانش را ضبط کنند. خودش میگفته آن روز حال خاصی داشته و گویا بهاش الهام شده بود که باید اذان را همان لحظه برای ضبط بخواند. خلاصه مسئولان رادیو قبول میکنند و پدر برای ضبط به استودیو میرود. به گفته خودش، وقتی برای ضبط این اذان به استودیوی رادیو رفته، اذان را در تمام گوشهها امتحان کرده و دیده که جا نمیافتد. همانطور که میدانید دستگاه بیات ترک یک حزن خاصی دارد و پدر هم در همین دستگاه، در گوشه روحالارواح، اذان را خوانده. میگفت وقتی اذان را در این گوشه خواندم، احساس کردم که به بالا وصل شدم. دیگر تا پایان اذان، در استودیو نبودم».</blockquote>[دو نغمه ماندگار]<blockquote>جعفر خاطره جالبی را نیز از قول پدرش از اولین ضبط این اذان در رادیو تعریف میکند: «وقتی پدر اذان را میخواند، یکی از خوانندههای مطرح موسیقی ایرانی که در حال تماشایش بوده، با تعجب از او میپرسد که اذان را در چه گوشهای خواندی؟ پدر هم میگوید گوشه روحالارواح. آن خواننده مشهور به او میگوید که تابهحال این گوشه را نشنیده بوده».</blockquote><blockquote>خود حاج رحیم در گفتوگو با خبرگزاری ایسنا این ماجرا را اینگونه تعریف میکند: «یک روزی تصمیم گرفتم تا یک اذان یادگاری بگویم. در استودیوی ۶ رادیو، هر گوشهای انداختم، نشد تا اینکه آن را در روحالارواح آواز بیات ترک به این شکل که بیش از ۵۰ سال پخش میشود گفتم. ما ایرانی هستیم و اذان ما باید برخاسته از خودمان باشد. الان اذانخوانهایی هستند که از عربستان تقلید میکنند و این پسندیده نیست و خود ما باید ابتکار به خرج دهیم. الان ۵۰ سال است که کسی نتوانسته روی این اذان من اذان بگوید؛ حتی برادرم سلیم که آن صدای گیرا و زیبا را دارد و این خواست خداست؛ همان خدایی که میگوید اگر با من یکصدایی کنید، محبت شما را به قلوب همه میاندازم».</blockquote><blockquote>موذنزاده اردبیلی در ادامه به نکتهای اشاره میکند که عدم تحقق آن تاسفانگیز است؛ «البته ۲۰ سال پیش میخواستم یک اذان دیگر را به مدت ۱۵ دقیقه که در میان آن دعا هم هست، پر کنم اما نگذاشتند و گفتند که اذان ۶ دقیقه بیشتر نمیشود».</blockquote><blockquote>به گفته پسر ارثه او، موذنزاده تا ۱۳۵۷ و پیروزی انقلاب اسلامی، هر سال برای تجدید ضبط اذانش به رادیو میرفته: «از سال ۳۴ به بعد، پدر هر سال برای ضبط به رادیو میرفت و اذانش را مجدد میخواند. اصلا از طرف رادیو دستور بوده که این اتفاق بیفتد. تلویزیون الان بیشتر اذان ضبط شده سال ۵۶ پدرم را پخش میکند. کانال ۵ که همیشه این اذان را پخش میکند ولی بعضی اوقات دیدهام که کانالهای ۱ و ۳، اذان ضبط شده سالهای 34 و 35 را پخش میکنند. صدای پدر در این اذان، بسیار شفاف، جوانتر و رساتر است و خوب که دقت کنید، میتوانید تفاوتشان را تشخیص دهید».</blockquote>فراموشی و بیماری |
|
| |
|
| مارکس به کمکهایی متکی بود که فریدریش انگلس، مرتب برایش میفرستاد. انگلس این پولها را از صندوق تنخواه کارخانه نساجی پدرش برداشت میکرد. مارکس که استعدادی در صرفهجویی نداشت همه را به باد میداد خودش مینویسد ’’ بعید است کسی این همه درباره پول قلم فرسایی کرده باشد و خودش تا این حد از آن بی بهره باشد’’کورکهایش به چنان وضع وخیمی افتاد که: ’’ نه میتوانست بنشیند، نه راه برود و نه حتی راست بایستد.’’ سرانجام، پس از دو دهه رنج مداوم ، جلد اول سرمایه را به پایان برد، اما عمرش کفاف نداد که دو جلد باقی مانده را تکمیل کند. با این همه، تنها حسرت یک چیز را به دل داشت. در ۱۸۶۶ به یکی از همرزمانش نوشت: ’’میدانی که همه چیزم را فدای این مبارزه انقلابی کردهام البته پشیمان هم نیستم.برعکس اگر قرار بود یک بار دیگر در اغاز خط بایستم، باز هم همین کار را میکردم. اما تن به ازدواج نمیدادم. تا جایی که توان دارم، می کوشم دخترم را از. صخرههایی حفظ کنم که کشتی زندگی مادرش را در هم شکستند.<blockquote>انگلس بر سر تابوت مارکس چنین گفت: «او حقیقت سادهای را که پیش از وی در زیر لایههای آراء و عقاید و ایدئولوژیهای گوناگون نهفته مانده بود کشف کرد و آن اینست که آدمی باید قبل از هر چیز غذا و آشامیدنی و پوشاک و مسکن داشته باشد تا بتواند به سیاست و علم و هنر و مذهب و امثال اینها بپردازد. مفهوم این حقیقت این است که تولید ضروریترین مایحتاج مادی زندگی و در نتیجه نحوهی تکامل اقتصادی یک قوم یا یک دوره، مبنا و اساس دستگاههای دولتی و نظریات قضائی و هنری و حتی عقاید مذهبی آن قوم و ملت است.»</blockquote>
| | از سال ۱۳۵۷، دوره گمنامی موذنزاده اردبیلی آغاز میشود. موذنزاده در برخی مساجد تهران مناجات و نوحه میگفت و هر سال، شبهای عاشورا در مسجد اردبیلیها به منبر میرفت. جز خانواده و دوستان، کمتر کسی از وجود او آگاه بود<blockquote>پسر بزرگ موذنزاده میگوید: «همه فکر میکردند که پدرم فوت کرده است. هیچکس تا سالها پیگیر نشد که او کجاست و چه میکند. تلویزیون و رادیو اذان او را پخش میکردند و مردم هم این اذان را دوست داشتند اما هیچکس سراغی از او نمیگرفت». همسر او نیز از وضعیت بد مالی زندگیشان میگوید: «من در خانه مواظب بچهها بودم و او صبح میرفت و شب میآمد. زندگی ما خیلی مشکل بود. بچهها یکییکی به دنیا میآمدند و خرج و مخارج زندگی کفاف نمیداد. کار موذنزاده هم فقط منبر بود و کار دیگری نمیکرد. روزی یک مجلس میرفت و خرج زندگی درنمیآمد».</blockquote><blockquote>جعفر تعریف میکند که چگونه به زنده بودن حاج رحیم پیمیبرند: «آقای غلامرضایی - مجری تلویزیون - خیلی اذان پدرم را دوست داشت و تعریف میکرد که از هر کس درباره موذنزاده اردبیلی پرسیده، گفتهاند اول انقلاب فوت کرده است. غلامرضایی میگوید یک روز با یک آذریزبان برخورد کردم و از او سراغ موذنزاده را گرفتم و او به من گفت که زنده است». به این ترتیب، پس از 25 سال و در حالی که تنها ۲ سال به پایان عمر او مانده بود، موذنزاده اردبیلی مجددا کشف میشود و یکی از خبرگزاریها هم با او گفتوگو میکند.</blockquote><blockquote>«بیماری پدر از سال ۷۴ شروع شد و در سال ۸۴ به اوج رسید. این اواخر، سرطان از مثانه، به کلیه و کبد و ریههایش هم رسیده بود». جعفر تعریف میکند که تنها یکبار از پدر گلهای درباره بیماریاش شنیده است؛ «در تمام مدتی که مریض بود، اصلا گله و شکایت نمیکرد و خیلی آرام بود؛ جز یکبار که به من گفت نمیدانم چرا این مریضی را گرفتهام. آدمی مذهبیای بود و دکترها برای مریضیاش به او سوند بسته بودند. او هم مدام مراقب بود که نجس نشود. فقط این موضوع بود که خیلی ناراحتش میکرد». حاج مهدی سراجزاده - دوست جوان موذنزاده اردبیلی - هم تاکید میکند که این حرف را به او هم گفته است: «یادم هست که در بیمارستان بودیم و 5 روز مانده بود به رفتنش. تا آنروز حتی یکبار هم ندیده بودم که از وضعیت خود گله کند اما آنروز دست منرا گرفت و گفت مهدی، چرا من به این روز افتادم و این نوع مریضی نصیبم شد؟ چشمهایش پر از اشک شده بود و من هم گریهام گرفته بود. قبل از اینکه چیزی بگویم، خودش بلافاصله گفت که همهچیز خواست خداست. بعد هم فضا عوض شد و خندید».</blockquote><blockquote>همسر آن مرحوم هم از روزهای بیماری موذنزاده تعریف میکند؛ «این اواخر خیلی مریضی کشید و همهاش بیمارستان بود. بیچاره اصلا اهل غر زدن نبود. من بداخلاقی میکردم؛ خب آدم باید راستش را بگوید؛ من هر چی میگفتم اصلا حرفی نمیزد».</blockquote>حاجی به دیار باقی رفت |
|
| |
|
| == تاریخچهی زندگی مارکس ==
| | موذنزاده در آخرین ماههای زندگیاش نهایتا موفق میشود به آرزوی خود برسد و حاجی شود. پسر بزرگ او میگوید که پدرش پس از شنیدن خبر سفر حج بسیار خوشحال شده است؛ «وقتی قرار شد که از طرف لاریجانی که آنموقع رییس صدا و سیما بود، به مکه برود، حالش خیلی بد بود و ۲ تا سوند بهاش وصل بود ولی خوشحال بود و میگفت به آرزویش رسیده است. من رفتم اداره اوقاف و گفتم حال پدرم خوب نیست، از نظر پزشکی تاییدش نکنید. گفتند مگر میشود موذنزاده را رد کرد. این مرد باید به زیارت خانه خدا برود. 4ماه قبل از فوتش بود که با وضع خرابی که داشت به مکه رفت. من خیلی نگرانش بودم. روزی که آمد، سریع خودم را بهاش رساندم و دیدم حالش زیاد خوب نیست. گفتم فقط یک چیزی به من بگو، رفتی مکه چی دیدی؟ گفت فقط همین را بگویم که رفتم خدا را دیدم و آمدم». |
| کارل هاینریش مارکس در پنجم مه ۱۸۱۸ در منطقه موسل در راینلند تریر پروس در غرب آلمان امروزی به دنیا آمد. وی سومین فرزند از نه فرزند هاینریش مارکس و هنریت پرسبورگ بود. مادر و پدر کارل مارکس، هر دو یهودی بودند. هاینریش مارکس لوی (Marx Levi)، یک وکیل دادگستری یهودی بود که از خانوادهٔ خاخامهای معروف شهر محسوب میشد. او به خاطر محدودیتهایی که دولت پروس برای حقوقدانان یهودی قائل شده بود و به خاطر این که بتواند شغل خود را در دادگستری حفظ کند، به شاخهٔ پروتستان مسیحیت گروید و از آن پس خود را هاینریش مارکس نامید. در سال ۱۸۲۴ فرزندان وی نیز به مسیحیت گرویدند.
| |
|
| |
|
| کارل مارکس در محیط طبقه متوسط و با روش تربیت لیبرالی، رشد کرد. تا سه سال قبل از تولدش، تریر در دست فرانسویان بود، اندیشه های جمهوریخواهانه، نوآورانه ناشی از روشنگری و باورهای پیشروی آن جا رواج داشت. پدر کارل مارکس نیز با این لیبرالیسم همراه بود، وطنپرستی شیفته ولتر بود، اگرچه رگههایی از محافظهکاری در نامههای وی به چشم میخورد. او آرزو داشت پسرش در رشته حقوق تحصیل کند و حرفه او را ادامه دهد، ولی مارکس جوان شیفته فلسفه بود.
| | جعفر تعریف میکند که پدرش بنا به درخواست حجاج دیگر کشورهای اسلامی در مکه نیز اذان خود را گفته است: «میگفت ازش خواستهاند که در عرفات اذانش را بخواند ولی «علیا ولیالله» را نگوید. قبول نکرده بود. دست آخر آنها قبول میکنند که اذانش را کامل بخواند. میگفت اذانش را ۲۰ دقیقه خوانده است». |
|
| |
|
| کارل مارکس در فضای فرهنگی که آثار کانت، گوته، روسو و نیز ادبیات رمانتیک در آن رایج بود، تحصیل کرد. دوست خانوادگی آنها بارون فون وستفالن که هوادار سوسیالیستهای آرمان شهری بود، تأثیر زیادی بر او گذاشت، کارل مارکس در شهر تریر دورهٔ دبیرستان را به پایان رساند و در دانشگاه شهر بن به تحصیل رشتهٔ حقوق پرداخت. یک سال بعد به برلین عزیمت کرد و در دانشگاه آن شهر در رشتههای فلسفه و تاریخ به تحصیل ادامه داد. مارکس در سال ۱۸۴۱ با ارائهٔ تز دکترای خود دربارهٔ اختلاف فلسفهٔ طبیعت دموکریتوس و اپیکور تحصیلات دانشگاهی خود را از راه مکاتبهای در دانشگاه ینا به پایان رساند. او به امید آن که بتواند در دانشگاه بن تدریس کند به آن شهر رفت ولی دولت پروس مانع اشتغال وی بهعنوان استاد دانشگاه شد. مارکس در این زمان به روزنامهٔ نوبنیاد لیبرالهای جبههٔ اوپوزیسیون شهر کلن پیوست و بهعنوان عضو ارشد کادر تحریریهٔ روزنامه مشغول به کار شد. در این دوره مارکس یک هگلی بود و در برلین به حلقهٔ هگلیهای چپ (شامل برونو باوئر و دیگران) تعلّق داشت. در طول همین سالها لودویگ فویرباخ نقد خود را از مذهب آغاز نموده و به تبیین دیدگاه ماتریالیستی خود پرداخت. ماتریالیسم فویرباخ در سال ۱۸۴۱ در کتاب جوهر مسیحیت به اوج خود رسید. دیدگاههای فویرباخ، بهخصوص مفهوم بیگانگی مذهبی او، تأثیر زیادی بر سیر تحوّل اندیشهٔ مارکس گذاشت. این تأثیرات را میتوان بهوضوح در کتاب «دستنوشتههای اقتصادی فلسفی ۱۸۴۴» و بهصورت پختهتری در کتاب سرمایه مشاهده کرد.
| | علی معلم دامغانی که اذان موذنزاده اردبیلی را در عرفات شنیده بود، این اذان را یکی از بدیعترین نمونههای اذان دانسته که نهتنها در ایران بلکه در سراسر جهان مورد توجه قرار گرفته است؛ «رحیم موذنزاده را در عرفات زیارت کردم و به یاد دارم که ایشان در آنجا برای آخرین بار، اذان جاودانه خود را اجرا کردند که بسیار مورد توجه حجاجی که از دیگر مناطق جهان آمده قرار گرفت و فکر میکنم او هم به آرزوی خود رسید». |
|
| |
|
| "دستنوشته های اقتصادی- فلسفی سال ١٨٤٤" اولین طرح کارل مارکس برای یک سیستم اقتصادی بود که هم زمان، مسیر فلسفی افکار او را روشن میکرد. او در این اثر تئوری "کار از خود بیگانه" را که بر اندیشه هگل متکی بود تشریح کرد ولی این اثر را که به "دستنویس پاریس" هم مشهور شده است، به پایان نرساند؛ بلکه همراه با انگلس کتاب "خانواده مقدس" را تدوین کرد. در این دوران بود که فریدریش انگلس چند روزی میهمان کارل مارکس بود و دوستی بین آنها عمقی یافت که برای تمام زندگی ادامه داشت. این دو در سال های بعد با هم جزوه "مانیفست کمونیستی" را منتشر کردند که برای حدود دو قرن الگوی احزاب کمونیستی جهان بود. ایدئولوژی آلمانی کتاب دیگری بود که در سال های ١٨٤۵ و ١٨٤۶ توسط کارل مارکس نوشته شد، ولی بعد از مرگ او انتشار یافت.
| | موذنزاده اردبیلی پس از بازگشت از سفر حج، به علت پیشروی بیماری سرطان، در بیمارستان بستری میشود. پزشکان برای بهبود او دست بهکار میشوند ولی سرطان دیگر تمام بدن او را فرا گرفته بود و کاری از کسی ساخته نبود. |
|
| |
|
| در جریان انقلاب فوریه ١٨٤٨ فرانسه، زمانی که پس لرزههای این انقلاب به بروکسل رسید، کارل مارکس بازداشت و محکوم به ترک خاک بلژیک شد ولی به دعوت دولت موقت جدید فرانسه، او به پاریس نقل مکان کرد تا از سانسور عقاید دولت پروس، که به طور فزآینده ای به سرکوب آشوبگران جناح چپ پرداخته بود فرار کند.
| | مسؤولان نظام، یکییکی به بالینش میآمدند و موذنزاده هم به آنها پند و اندرز میداد. جعفر تعریف میکند: «خیلیها آمدند. یادم هست که به آقای مسجدجامعی که آنموقع وزیر ارشاد بود، یک کاغذی نشان داد که اسم ۲ هزارتا جوان رویش بود. گفت این جوانها مشکل دارند. شما وزیر هستید و باید یک کاری بکنید. اگر اینها به کار خلاف بیفتند، تقصیر شماست. گفت این جوانها بهدرد این مملکت میخورند. باید یک فکری برای آنها کرد. با آقای حداد عادل هم که رییس مجلس بود، مدام از درد مردم حرف میزد». |
|
| |
|
| در همان نخستین ماههای اقامت در فرانسه، مارکس پیشگفتاری به ” در آمدی به نقد فلسفه حق هگل” را نوشت، و این تنها بخش انتقاد او به هگل است که در همان زمان منتشر شد. این متن که از نظر سبک و روش بیان بسیار زیباست، یکی از مهمترین نوشتههای سیاسی مارکس است، و در آن برای نخستین بار از پرولتاریا و انقلاب کارگری سخن به میان آمده است. و با شروع انقلاب مارس آلمان بار دیگر کلن را برای زندگی و فعالیت برگزید. در این شهر او یکی از رهبران جنبش انقلابی محسوب می شد و روزنامه "نویه راینشه سایتونگ، ارگان دموکراسی" را منتشر کرد. در فاصله سال های ١٨٤٩ تا ١٨۶٤ میلادی کارل مارکس در تبعید لندن می زیست. انگلس نیز به او پیوست و پشتیبانی مالی از او را به عهده گرفت. در این سالها، کارل مارکس وقت خود را صرف تهییج کمونیسم در سطح بین المللی میکرد و به لحاظ تئوریک به نقد و تحلیل علمی کاپیتالیسم می پرداخت.<ref>[http://www.azadi-b.com/book/z.m_e.pdf کتاب مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریش انگلس]</ref> | | موذنزاده آنقدر ملاقاتکننده در بیمارستان داشت که در مواقع بیداری باید وقت خود را به احوالپرسی با آنها میگذراند. منصور موذنزاده میگوید: «کسی را رد نمیکرد. با اینکه حال بدی داشت، همه را میپذیرفت و با همه هم صحبت میکرد. بعضی وقتها که دیگر اتاق جا نداشت، ما مجبور میشدیم که از اتاق بیرون برویم». سراجزاده هم در اینباره میگوید: «وقتی در بیمارستان بود، دستهدسته دخترها و پسرها میآمدند و از او عیادت میکردند و میرفتند. با اینکه حال خوشی نداشت، یکییکیشان را ماچ میکرد و با آنها احوالپرسی میکرد». پس از مدتی برای گشاد شدن سوند موذنزاده، عملی موفقیتآمیز صورت میگیرد اما دیگر دیر شده بود. سرانجام ریه پیرمرد نیز به دست سرطان از کار میافتد و او جهان رادر 6 خرداد ماه 1384 بدرود میگوید. |
|
| |
|
| === همکاری مارکس و انگلس ===
| | مراسم ختم موذنزاده در حالی در مسجد اردبیلیهای تهران برگزار میشود که این مسجد مملو از آدم بوده است. جعفر موذنزاده گلهای هم از مسؤولان دارد؛ «شبی 5 هزار نفر برای مراسم ختم و شام غریبان و شب هفتم و چلهم پدر به مسجد آمدند. آنقدر جمعیت زیاد بود که بسیاری از آنها در کوچه بودند و مسجد دیگر جا نداشت. بیشتر از 15 میلیون تومان فقط هزینه همین مراسم شد که پرداخت همه آنها بر عهده خانواده و دوستان پدر افتاد و حتی یکنفر نیامد یک جلد قرآن به این مسجد هدیه کند. از بزرگان و سران نظام خیلیها به مسجد آمدند ولی هیچکس هیچ کمکی به ما نکرد. از روزی که فهمیدند پدر در بیمارستان بستری است، مدام برای عیادت با او میآمدند. اتاق پدر همیشه شلوغ بود و حتی برای خانواده او هم جا نبود. |
| در سپتامبر ۱۸۴۴ در پاریس مارکس با فریدریش انگلس آشنا شد. مرد جوان آلمانی که دو سال از او جوان تر بود. انگلس که در ۲۸ نوامبر ۱۸۲۰ در برمن پادشاهی پروس بدنیا آمده بود، فرزند سرمایه داری بود که در منچستر انگلستان کارخانه پارچه بافی داشت. انگلس دوش بدوش مارکس، برای پایه گذاری تئوری علمی سوسیالیسم، تدوین برنامه مبارزاتی کارگران اروپایی و ایجاد حزب کارگر، پیگیرانه شرکت کرد. | |
|
| |
|
| از آغاز جوانی مشتاقانه میخواست در پیکار علیه وضع موجود شرکت فعالانهای داشته باشد. در سال ۱۸۴۱ به هنگام گذراندن سربازی در اوقات فراغت در جلسات سخنرانی دانشگاهها حضور مییافت و با افکار نو آشنا میشد. در همین سالها همانند مارکس، انگلس نیز به جناح چپ پیروان هگل پیوست و بدنبال آن، در سن ۲۲ سالگی اولین اثر انتقادی خود زیر عنوان “شلیک و اشراق” نوشت و طی آن از ننیجه گیریهای محافظه کارانه و نیز تناقضات مربوط به دیالکتیک غیر مادی هگل انتقاد کرد. بنا به خواست پدرش، انگلس عازم انگلستان شد، نکته سبب شده بود که او با وضعیت پرولتاریای انگلستان آشنا و نسبت به آن حساس شود. | | خیلی از دولتیها و سران نظام به بیمارستان آمدند و با پدر عکس گرفتند و رفتند. هزینه بیمارستان پدر هم حدود 20 میلیون تومان شد که باز همه را خودمان پرداخت کردیم. مسؤولان اینهمه درباه اهمیت اذان پدر گفتند ولی حداقل نیامدند کمکی به خانواده او برای پرداخت هزینه بیمارستاناش کنند. من بازنشسته موسسه تحقیقات خاک و آب هستم و بقیه اعضای خانواده ما هم از قشر مرفه نیستند. نمیدانید با چه مکافاتی توانستیم از پس این هزینهها برآییم». |
| [[پرونده:فردریش انگلس.jpg|جایگزین=فردریش انگلس|بندانگشتی|فردریش انگلس دوست و همکار مارکس]]
| |
| کتابی که انگلس یک سال بعد منتشر کرد یعنی موقعیت طبقه کارگر انگلستان یکی از مهمترین اسنادی است که در بارهی کارگران انگلیس بود. این کتاب به مارکس در ایجاد ایده انقلاب کارگری (انقلاب پرولتری) کمک کرد. این امر باعث ایجاد اولین کار مارکس با نام “کمونیسم اقتصادی و دست نوشتههای فلسفی” در سال ۱۸۴۴ شد. با نوشتن این کتاب، مارکس امید داشت تا کمونیسم را به عنوان یک نیروی اخلاقی خوب برای غلبه بر از خود بیگانگی نیروی کار در نظام سرمایه داری معرفی کند.
| |
| | |
| === فرار مارکس به لندن ===
| |
| پس از انقلابهایی که در سال ۱۸۴۸ اروپا را فرا گرفت، مارکس به طور فزاینده ای خود را تحت سوء ظن و بررسی از سوی مقامات فرانسوی و بلژیکی میدید. او تصمیم گرفت به لندن فرار کرده و کار خود را از آنجا ادامه دهد.
| |
| | |
| در لندن، مارکس بیشتر درگیر جنبش کمونیستی رو به رشد بود. او در اولین کنگره انترناسیونال، که در آن به دنبال بحث و استدلال در برابر جناح هرج و مرج طلب که توسط میخائیل باکونین هدایت میشد بود، نفوذ زیادی پیدا کرد.
| |
| | |
| === نقش مارکس در خیزش کمون ===
| |
| یکی دیگر از رویداد مهم، قیام کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ بود که هر چند پس از دو ماه به شکست انجامید. مارکس با شور و شوق زیادی از این قیام به عنوان الگوی پیشتاز برای انقلابهای سوسیالیستی آینده پشتیبانی کرد.
| |
| | |
| === نظر پل لافارگ در بارهی مارکس ===
| |
| مارکس در آغاز یکی از رهبران بورژوازی رادیکال بود، اما بمحض آن که مخالفت او جنبه جدی پیدا کرد تنها شد وچون به سوسیالیسم پیوست دشمنی با او آغاز گشت . نخست به او ناسزا گفتند سپس روی به تهمت و افترا آوردند، سپس از هر سو سر در پی اش گذاشتند و سر انجام از آلمان اخراجش کردند. پس از آن به اجرای توطئه سکوت دست یازیدند، دیگر نه نامش برده میشد و نه از آثارش سخنی به میان می آوردند. بکلی نادیده گرفته میشد که از میان تمام تاریخ نویسان و سیاستگران سال ۱۸۴۸ او تنها کسی بود که
| |
| | |
| انگیزه ها و عواقب کودتای ۲ دسامبر ۱۸۵۱ را بدرستی شناخت و در هجدهم برومر به روشنی بیان کرد. گر چه موضوع کتاب مسئله روز بود، اما حتی یک روزنامه بورژوائی هم به این کتاب اشاره نکرد. فقر فلسفه که پاسخی بود به فلسفه فقر و همچنین انتقاد بر اقتصاد سیاسی نیز کاملا مسکوت ماندند. توطئه سکوت پانزده سال بطول انجامید و فقط در پرتو انترناسیونال و انتشار جلد اول سرمایه بود که توطئه سکوت در هم شکسته شد نادیده گرفتن مارکس دیگر ممکن نبود. انترناسیونال رشد می کرد و آوازه اقداماتش جهان را فرا می گرفت . گرچه مارکس خود را در پس پرده نگاه می داشت و دیگران بازیگر صحنه بودند، اما چندی نپائید که روشن شد کارگردان کیست. در آلمان حزب سوسیال دموکرات بر پا شد و تبدیل به نیروئی گشت که بیسمارک پیش از حمله در صدد جلب آن بر آمد. لاسال سوئیسی سلسله مقالاتی منتشر ساخت که مورد توجه ویژه مارکس قرار گرفت، مقالاتی که کارگران را با سرمایه آشنا می کرد. به پیشنهاد ج.ف. بکر کنگره انترناسیونال تصویب کرد که توجه سوسیالیست های انترناسیونال به سوی سرمایه بعنوان یگانه کتاب راهنمای طبقه کارگر سوق داده شود . پس از شورش ۱۸ مارس ۱۸۷۱، و بعد از شکست کمون پاریس که شورای مرکزی انترناسیونال دربرابر روزنامه های کف بر لب آورده بورژوازی همه کشورها، دفاع از آن را بعهده گرفت، نام مارکس شهره جهان شد . اینک مارکس بعنوان نظریه پرداز سوسیالیزم علمی، و نخستین سازمانده جنبش انترناسیونال بین المللی کارگری برسمیت شناخته شده بود و نیز سرمایه کتاب درسی سوسیالیستهای همه کشورها گشت.<ref>[https://eshtrak.wordpress.com/2018/05/10/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D9%84-%D9%85%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D8%B3-%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%AE%D8%B5%D9%88%D8%B5%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%D9%BE%D9%84-%D9%84%D8%A7/ خاطرات پل لافارگ کارل مارکس در زندگی خصوصی سایت اشتراک]</ref>
| |
| | |
| == زندگی خصوصی مارکس ==
| |
| کارل مارکس، اکثراً هنگام اجاره یک خانه یا آپارتمان جدید از نام مستعار استفاده میکرد. او تصمیم داشت پیگیری رد خود را برای مقامات دشوارتر کند. زمانی که در پاریس بود، خود را «مسیو رامبو» مینامید، در حالیکه در لندن نامههای خود را به نام «ا. ویلیامز» امضا میکرد. دوستانش به علت رنگ تیره چهره و موهای فرفری سیاهش او را «مورو» میخواندند، در حالیکه خود او از فرزندانش میخواست «نیک پیر» یا «چارلی» صدایش کنند. کارل مارکس نیز به دوستان و خانوادهاش نیز القاب و نام مستعار میداد. او فریدریش انگلس را «ژنرال»، خدمتکار خانهاش هلن را «لنچن» یا «نیم» دختر بزرگش را «کویی کویی، امپراتور چین» و دختر دومش را «کاکادو» یا «هوتنتوت» خطاب میکرد.
| |
| [[پرونده:جنی فون وستفالن.jpg|جایگزین=همسر مارکس|بندانگشتی|جنی فونوستفالن همسر مارکس]]
| |
| کارل و جنی هفت فرزند داشتند اما به دلیل شرایط زندگی فقیرانه که آنها در لندن داشتند تنها سه فرزند به بزرگسالی رسیدند. اولین فرزند آنها جنی کارولین بود که در سال ۱۸۴۴ به دنیا آمد. پس از او جنی لورا در سال ۱۸۴۵، ادگار ۱۸۴۷ و هنری ادوارد ۱۸۴۹، جنی اولین فرانسیس ۱۸۵۲، جنی جولیا ۱۸۵۵ متولد شدند. کارل و جنی در سال ۱۹۵۷ هم صاحب فرزند دیگری شدند که پیش از تولد درگذشت. فرزندان مارکس سرنوشت خوبی نداشتند. از شش فرزندی که سالم به دنیا آمده بودند چهار فرزند قبل از پدرشان از دنیا رفتند، زیرا در طول نیمه نخست دهه ۱۸۵۰ که خانواده مارکس در آپارتمان کوچکی در دین استریت محله سوهو که محله ای شلوغ و فقیر بود، زندگی میکردند. در این محله بیماریهای واگیردار همچون وبا بیداد میکرد. این آغاز سختترین سالهای زندگی مارکس بود. منابع درآمد او اندکی پول بابت مقالههایش بود و کمک مالی انگلس کفاف مخارج خانواده پر جمعیت او را نمیداد و همواره زیر قرض بود. تنها جنی لورا فرزند دوم و جنی جولیا فرزند ششم مارکس بودند که آنقدر زنده ماندند تا مرگ پدر را ببینند. دختر ارشد کارل مارکس جنی کارولین خود یک فعال سوسیالیست بود. او در ۲۸سالگی با یک کمون پاریسی به نام چارلز ازدواج کرد و شش فرزند به دنیا آورد. او در ژانویه ۱۹۸۳ حدود دو ماه زودتر از پدرش از دنیا رفت. دلیل مرگ او احتمالاً سرطان مثانه بوده است. فرزند دوم شانس بهتری داشت. جنی لورا ۶۶ سال عمر کرد. او در ۲۳سالگی ازدواج کرده بود. جنی لورا و همسرش پل در دوران زندگی تحت حمایت فردریش انگلس بودند و حتی بعد از مرگش در سال ۱۸۹۵ پول قابل توجهی به ارث بردند. این زوج در سال ۱۹۱۱ با هم خودکشی کردند. جنی الینور فرزند ششم مارکس هم سرنوشتی بهتر از خودکشی نداشت. او که فعالی سوسیالیست بود وقتی فهمید نامزدش ادوارد اولینگ مخفیانه با هنرپیشه جوانی ازدواج کرده با زهر خودکشی کرد. او منشی پدرش بود. مارکس در هنگام مرگ او را مسوول حفظ دستنوشتهها و آثارش کرد.
| |
| | |
| == دیدگاههای مارکس ==
| |
| | |
| === تکامل افکار و ایدههای مارکس ===
| |
| مارکس میگوید: ایدهآلیسم دیالکتیک جوهر فلسفه هگل است. منظور از دیالکتیک تفکری پویا است که بر فرایندها، روابط، کشمکشها و تعارضها تاکید دارد. مارکس و انگلس نظرات مادی خود را بر اساس منطق هگل تشریح و تبیین کردند و از همین جا بود که ماتریالیسم دیالکتیک بوجود آمد.
| |
| | |
| ماتریالیسم دیالکتیک ترکیبی از فلسفه مادی قرن ۱۸ و منطق هگل است که مارکس و انگلس این دو را به یکدیگر مرتبط کردند. واژه ماتریالیسم برای دو واژه ماده باوری و مادی گرایی بطور مشترک استفاده میشود، با این وجود بین دو واژه تفاوت فاحشی وجود دارد:
| |
| | |
| ماتریالیسم یعنی: هر آنچه در هستی وجود دارد ماده یا انرژی است و همه چیزها از ماده تشکیل شدهاند و همه پدیدهها از جمله اگاهی نتیجه بر هم کنشهای مادی است. به عبارت دیگر ماده تنها” چیز” است و ” واقعیت” عملاً همان کیفیتهای در حال رخ دادن ماده و انرژی است.
| |
| | |
| ماده گرا: به کسی گفته میشود که رسیدن به رفاه فردی را بالاترین ارزش میداند. چنین افرادی پیوسته به دنبال داشتن کالاهای بیشتر (خانه و ماشین و..) هستند.
| |
| | |
| تئوریسینهای محافظهکار ناتوان از نفی نظریات علمی مارکس میگویند: ” کسانی که جهان را چیزی جز ماده نمیدانند، پیوسته به دنبال مادیاتاند”.
| |
| | |
| بر اساس نظریه تاریخی مارکس باید نیروی اصلی در تحول تاریخی را به تغییرات در نیروهای تولیدی بدهیم. نیروهای تولیدی را به شکل ساده میتوان شامل ابزار تولید و نیروهای انسانی مولد دانست. تحولات این نیروهای تولیدی منجر به دگرگونی در شکل بندیهای گسترده در قلمرو سیاست، اقتصاد، فرهنگ، دین و به طور کلی در شئون گوناگون حیات اجتماعی میشود.
| |
| | |
| با توجه به این تقسیم بندی است که نیروهای تولیدی را “زیر بنا یا پایه” و مابقی را” روبنا” مینامند.
| |
| | |
| === مراحل پنجگانه برای رسیدن جامعه کمونیستی ===
| |
| ۱-کمون اولیه ۲-برده داری ۳- فئودالیته ۴- بورژوازی (سرمایه داری) ۵- سوسیالیسم منجر به کمونیسم (جامعه بدون طبقه و دولت)
| |
| | |
| مارکس زمان قابل توجهی را در کتابخانه بریتانیا صرف تحقیق در اقتصاد سیاسی میکرد. این امر به ژرفترین کتاب وی با نام سرمایه که یک بررسی جامع و کامل از جامعه و اقتصاد سرمایه داری بود انجامید.
| |
| | |
| “یک کالا در نگاه اول، چیزی بسیار بی اهمیت به نظر رسیده و به راحتی درک میشود. ولی تجزیه و تحلیل آن نشان میدهد که در حقیقت، آن چیزی بسیار عجیب و غریب است که دارای پیچیدگیهای فراوان متافیزیکی و مطلوبیتهای بسیار است. “
| |
| | |
| ارزش اضافی را کارفرما یا سرمایه دار تصاحب میکند. کارفرما هنگام اجیر کردن کارگر معادل بازتولید نیروی کارگر را که شامل حداقل معیشت او خانوادهاش را به او پرداخت میکند و اضافه یا مازاد آن را برای خود برمی دارد.
| |
| | |
| '''مارکس و دین'''
| |
| | |
| مارکس همچنین به دنبال بررسی تمام جنبههای زندگی از نقطه نظر تجزیه و تحلیل مارکسیستی جدید خود بود. به عنوان مثال، او به دنبال این بود که نشان دهد که دین صرفاً ابزاری در دست جامعه سرمایه برای نگه داشتن کارگران زیر دست آنها است.
| |
| | |
| مارکس این برداشت از دین و مذهب را از فوئرباخ گرفته بود. فوئر باخ هگلی جوان، معتقد بود:
| |
| | |
| – انسان دین را فرافکنی میکند.
| |
| | |
| – انسان ذات انسانیاش را به صورت یک نیروی غیر شخصی فرافکنی میکند و نامش را خدا میگذارد آن را کامل و خودش را به موجودی ناکامل تقلیل میدهد.
| |
| | |
| – چون انسان خدا را فراتر از خود مینهد خدا را از خود بیگانه میسازد.
| |
| | |
| – این دین را باید برانداخت تا بالاترین هدف و موضوع خود انسان باشد.
| |
| | |
| == تاثیر مارکس بر انقلابیون ==
| |
| '''تأثیر مارکس بر کشورش آلمان و سایر نقاط دنیا'''
| |
| | |
| در زمان حیات، مارکس تأثیر مشخصی بر آلمان و قرن نوزدهم نداشت، در ابتدای قرن بیستم تا اواخر این قرن از بین هر سه کشور یکی بصورت سوسیالیسم یا کمونیسم یا مارکسیسم اداره میشد و بطور کل دنیا به دو اردوگاه کمونیسم (شرق) و کاپیتالیسم (غرب) تقسیم شد.
| |
| | |
| مارکس مبارزهٔ عملی سیاسی و فلسفی را بههمراه دوست نزدیکش، فردریک انگلس، آغاز کرد و با او بود که یک سال پیش از انقلابات ۱۸۴۸ «بیانیهٔ کمونیست» را به رشتهٔ تحریر درآورد. مارکس در این سالها با محیط دانشگاهی و ایدهآلیسم آلمانی و هگلیهای جوان قطع رابطه کرد و به مسائل جنبش کارگری اروپا پرداخت و از ابتدا در انجمن بینالملل اول که در ۱۸۶۴ تأسیس شد، نقش بازی کرد و نهایتاً دبیر انترناسیونال اول شد.
| |
| | |
| پاریس قلب سیاسی اروپا در سال ۱۸۴۳ بود. در آنجا ، همراه با آرنولد روگ ، مارکس یک مجله سیاسی با عنوان دویچ-فرانتسیس جهربوچر (سالنامه آلمانی-فرانسوی). قبل از اینکه اختلافات فلسفی بین مارکس و روگه منجر به نابودی آن شود ، فقط یک شماره منتشر شد ، اما در ماه آگوست سال ۱۸۴۴، مجله مارکس را با همکار فردریش انگلس ، که همکار و دوست مادام العمر وی بود ، گرد هم آورد. این دو با هم شروع به نوشتن انتقادی از فلسفه برونو بائر ، هگلی جوان و دوست سابق مارکس کردند. نتیجه اولین همکاری مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۵ منتشر شد خانواده مقدس. در اواخر همان سال ، مارکس پس از اخراج از فرانسه هنگام نوشتن در روزنامه رادیکال دیگری ، به بلژیک نقل مکان کرد Vorwärts!، که ارتباطات شدیدی با سازمانی داشت که بعداً به لیگ کمونیست تبدیل شد.
| |
| | |
| در بروکسل ، مارکس توسط موسی هس وارد سوسیالیسم شد و سرانجام از فلسفه هگلی های جوان کاملاً جدا شد. وقتی آنجا بود ، نوشت ایدئولوژی آلمان، که در آن او برای اولین بار نظریه خود را در مورد ماتریالیسم تاریخی توسعه داد. مارکس نتوانست ناشری راغب پیدا کند، و ایدئولوژی آلمانی همراه با تزهایی درباره فوئرباخ، که در این مدت نیز نوشته شده بود، تا پس از مرگ او منتشر نشد.
| |
| | |
| در آغاز سال ۱۸۴۶ ، مارکس برای برقراری ارتباط سوسیالیست های سراسر اروپا ، کمیته مکاتبات کمونیستی را تأسیس کرد. سوسیالیست ها در انگلستان با الهام از ایده های او کنفرانسی برگزار کردند و اتحادیه کمونیست را تشکیل دادند.
| |
| | |
| در سال ۱۸۴۷ در یک جلسه کمیته مرکزی در لندن، این سازمان از مارکس و انگلس خواست که Manifest der Kommunistischen Partei (مانیفست حزب کمونیست) را بنویسند.
| |
| | |
| مانیفست کمونیست، در سال ۱۸۴۸ منتشر شد و اندکی بعد ، در سال ۱۸۴۹ ، مارکس از بلژیک اخراج شد. وی با پیش بینی انقلاب سوسیالیستی به فرانسه رفت ، اما از آنجا نیز اخراج شد. بنابراین مارکس به لندن نقل مکان کرد. اگرچه انگلیس تابعیت وی را رد کرد ، وی تا زمان مرگ در لندن ماند.
| |
| | |
| در لندن ، مارکس به تاسیس انجمن آموزشی کارگران آلمان و همچنین دفتر جدیدی برای اتحادیه کمونیستها کمک کرد. او به کار خود به عنوان روزنامه نگار ادامه داد ، از جمله ۱۰ سال حضور در روزنامه نگاری برای نیویورک دیلی تریبون از ۱۸۵۲ تا ۱۸۶۲، اما او هرگز معاش روزانه خود را تأمین نکرد و تا حد زیادی توسط انگلس حمایت میشد.
| |
| | |
| == ابعاد شخصیت مارکس ==
| |
| آنگونه که از تفکرات مارکس برمیآید او تحت تاثیر متفکران مختلفی بوده اما هیچگاه خودش را به آنها محدود نکرده است. او تحت تاثیر فلسفه هگل، اقتصاد سیاسی کلاسیک آدام اسمیت و دیوید ریکاردو، تفکر سوسیالیسم فرانسوی ژان ژاک روسو، هانری سن سیمون، پییر ژوزف پرودون و شارل فوریه، ماتریالیسم فلسفی آلمانی فوئرباخ و تحلیلهای طبقه کارگر انگلس بوده است. دید تاریخی مارکس که ماتریالیسم تاریخی نامیده میشود به روشنی نشان از دیدگاه هگل دارد که فرد باید واقعیت (و تاریخ) را دیالکتیکی ببیند. با این حال مارکس اختلافات قابل توجهی هم با هگل داشت. مارکس همچنین تحت تاثیر کتاب «وضعیت طبقه کارگر در انگلستان ۱۸۴۴» دیالکتیک تاریخی را در اصطلاح مبارزه طبقاتی قبول کرد و به این نتیجه رسید که طبقه کارگر مدرن پیشروترین نیرو برای انقلاب است. مارکس معتقد بود میتوان تاریخ و جامعه را به طور علمی مطالعه کرد و تمایلات تاریخ و پیامدهای ناشی از درگیریهای اجتماعی را از هم تشخیص داد. برخی از پیروان مارکس به این نتیجه رسیدند که بنابراین نظریات انقلاب کمونیستی ناگزیر روی خواهد داد … مارکس به روشنی گفته بود که در پی تلاش برای تغییر جهان است. معمولاً از مارکس در کنار امیل دورکهیم و ماکس وبر به عنوان سه معمار اصلی علوم اجتماعی مدرن نام میبرند. برخلاف فیلسوفها، مارکس نظریاتی ارائه داد که قابل سنجش با روشهای علمی است. مارکس و آگوست کنت تلاش کردند تا ایدئولوژیهای توجیهشده علمی را برای بیداری سکولاریسم اروپایی و توسعه نوین در فلسفه تاریخ و علم توسعه دهند. در نظریه جامعهشناسی مدرن، جامعهشناسی مارکسیستی به عنوان یکی از چشماندازهای کلاسیک شناخته شده است. آیزایا برلین مارکس را به عنوان پایهگذار اصلی جامعهشناسی مدرن میداند؛ آن هم در فاصلهای بسیار زیاد با افراد دیگری که چنین ادعایی دارند.
| |
| | |
| در یک نظرخواهی از شنوندگان «رادیو ۴» (ایستگاه رادیویی متعلّق به رادیوی بیبیسی انگلستان در سال ۲۰۰۵)، کارل مارکس به عنوان بزرگترین متفکر هزارهٔ دوم انتخاب شد. پیشتر در آغاز هزارهٔ جدید کاری مشابه توسّط وبگاه انگلیسی زبان بیبیسی انجام گرفته بود که ۲ میلیون نفر از مردم کشورهای گوناگون از سرتاسر جهان در این نظرخواهی شرکت کرده و از میان اندیشمندان هزاره، کارل مارکس مقام نخست را یافت و آلبرت انیشتین و آیزاک نیوتون با فاصلهای بسیار از او بهعنوان نفرات دوم و سوم انتخاب شدند.
| |
| | |
| برتراند راسل، فیلسوف مشهور انگلیسی بر این عقیده است که مارکس از یک جهت مانند هاجسکین محصول رادیکالهای فلسفی است، و مذهب عقلانی آنها و مخالفتشان را با رمانتیکها ادامه میدهد؛ از جهت دیگر احیا کننده مجدد فلسفه مادی است. مارکس تعبیر تازهای از این فلسفه به دست داده و میان آن و تاریخ بشر رابطه جدیدی برقرار کرده است. باز از جهت دیگر، مارکس آخرین فرد سلسله دستگاه سازان بزرگ و جانشین هگل است؛ و مانند هگل به یک فرمول عقلانی که سیر تکامل نوع بشر را خلاصه میکند اعتقاد دارد. تأکید بر هر کدام از این جهات به قیمت فراموش کردن جهات دیگر منظره مخدوشی از فلسفه مارکس به دست خواهد داد.
| |
| | |
| == سخنان مارکس ==
| |
| | |
| هگل در جایی می گوید همه وقایع و شخصیتهای بزرگ تاریخ جهان از نو به شکلی ظاهر میشوند. وی فراموش کرده اضافه کند: بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی
| |
| | |
| تنها یک رابطه اجتماعی معین بینِ انسان ها است که در چشمِ آنها، شکلِ فانتزی رابطه بینِ اشیا را به خود میگیرد
| |
| | |
| ایدئولوژی تاریخی ندارد
| |
| | |
| تمامی مناسبات ثابت و منجمد شده، همراه با زنجیره تعصبات و باورهای باستانی و قابل احترام آن ها از میان می روند و تمامی نسبت های نوپدید پیش از آنکه شکل پیدا کنند خصیصه ای باستانی به خود میگیرند. هرآنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود، هرآنچه مقدس است دنیوی میگردد و انسانها در نهایت ناگزیر میشوند تا با شرایط واقعی زندگی و مناسبات خود با همنوعان شان رو در رو شوند
| |
| | |
| اگر فرصتی دست دهد، حوصله خواهم داشت که در دو یا سه صفحه،روش عقلانی که هگل کشف کرده و بلافاصله آن را به عرفان آلوده است را برای درک عامه، به صورت قابل استفاده ای ارائه دهم
| |
| | |
| این شهوت سیری ناپذیر سودجویی و این اشتیاق مداوم به صرافی، خصلتی است مشترک بین سرمایه دار و کسی که نقدینه اش را زیر لحاف پنهان داشته است. ضمن این که ذخیره کننده، سرمایه دار ابله است و سرمایه دار، ذخیره کننده عاقل
| |
| | |
| منطق همیشه وجود داشته . ولی نه همیشه به شکلی منطقی
| |
| | |
| مَثلِ پس از ما گو جهان را آب گیرد شعار هر فرد و هر ملت سرمایه دار است
| |
| | |
| نقاب اخلاقی – اقتصادی سرمایه داران تا زمانی چهره واقعی آنها را از دیگران می پوشاند که پولشان بدون وقفه به عنوان سرمایه کارایی داشته باشد
| |
| | |
| هیچ کس مخالف آزادی نیست ؛ حداکثر مخالف آزادی دیگران است
| |
| | |
| آزادی از جمله تجملاتی است که هرکسی توان کسب آن را ندارد
| |
| | |
| اتحاد آنهایی که فکر می کنند و لذا رنج می برند و آن هایی که رنج می برند و لذا فکر می کنند . شرط دگرگون سازی جهان است
| |
| | |
| با اسارتِ زن، هیچکس بیشتر از خودِ مرد مجازات نمیشود.
| |
| | |
| پیشرفتِ اجتماعی در جامعه، با موقعیتِ اجتماعیِ زنانِ آن جامعه اندازهگیری میشود.
| |
| | |
| انسان برای بدست آوردن داراییها، "خود را میفروشد" تا آنچه دیگری دارد را صاحب شود. ولی هیچ وقت نمیفهمند که هرچه بیشتر به دست آورد، از خودش کمتر باقی میماند.
| |
| | |
| بزرگان تنها از آن رو بزرگ بنظر میرسند که ما جلو آن ها زانو زده ایم . پس بگذار برخیزیم
| |
| | |
| زیباترین چیز برای انسان زندگی است. زندگی فقط یک بار به او داده می شود . پس باید آن را چنان گذراند که سال های به هدررفته عمر، موجب عذابی دردناک نگردد و بر پیشانی داغ رسوایی نزند و تا به هنگام بدرود زندگی بتوانیم بگوییم که همه اوقاتم صرف زیباترین چیزهای جهان، صرف مبارزه در راه رهایی بشریت بوده است. چون تصادف یا حادثه ای تراژیک میتواند رشته آن را بگسلد
| |
| | |
| ... یقیناً نویسنده باید درآمدی داشته باشد تا بتواند زندگی کند و بنویسد اما تحت هیچ شرایطی نباید بهخاطر آنکه درآمدی داشته باشد و زندگی کند؛ بنویسد!!!
| |
| | |
| شرط اول آزادی مطبوعات، آن است که کسب و کار نباشد. نویسندهای که مطبوعات(یا نوشتن) را به وسیلهای مادی تنزل میدهد؛ برای این بردگی درونی، سزاوار بردگی بیرونی یعنی سانسور است...«کارل مارکس»«سانسور و آزادی مطبوعات»
| |
| | |
| نباید گفته شود که جنبش اجتماعی در بر گیرنده جنبش سیاسی نیست، هیچ جنبش سیاسیای وجود نداشته است که در عین حال یک جنبش اجتماعی نیز نبوده باشد، در نظامی که طبقات و اختلافات طبقاتی در آن وجود نداشته باشد، رفرمهای اجتماعی، دیگر انقلابات سیاسی نخواهد بود، تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلی جدید جامعه، آخرین جمله علم الا اجتماع همواره چنین خواهد بود:
| |
| | |
| "یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مساله به این صورت سر سختانه مطرح است."«ژرژ ساند» نقل از فقر فلسفه
| |
| | |
| اگر انسان در جسم خود فانی، در عمل تاریخی خود باقی است، آخرین کلمات پیش از مرگ برای احمق هایی هست که به اندازه کافی حرف نزده اند.
| |
| | |
| تنها پادزهر برای رنج روحی . درد فیزیکی است
| |
| | |
| تولید انبوه چیزهای مفید منجر به تولید انبوه افراد بی فایده می شود<ref>[http://www.gap8.ir/karl-marx/ جملات زیبا و فلسفی و آموزنده مارکس سایت گپ 8]</ref>
| |
| | |
| == آثار مارکس ==
| |
| – مانیفست حزب کمونیست (۱۸۴۸)
| |
| | |
| – سرمایه (کاپیتال)، ترجمه ایرج اسکندری
| |
| | |
| – گروندریسه، مبانی نقد اقتصاد سیاسی، ترجمه باقر پرهام، احمد تدین
| |
| | |
| – درباره مسئله یهود، گامی در نقد فلسفه حق هگل، ترجمه مرتضی محیوا
| |
| | |
| – دست نوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴. ترجمه: حسن مرتضوی.
| |
| | |
| – در باره تکامل مادی تاریخ (دو رساله، ۲۸ نامه)، ترجمه خسرو پارسا.
| |
| | |
| – صورتبندیهای اقتصادی پیش از سرمایه داری، ترجمه خسرو پارسا.
| |
| | |
| – لودویک فویرباخ و ایدئولوژی آلمانی، ترجمه پرویز بابائی.
| |
| | |
| – رساله دکتری فلسفه (اختلاف بین فلسفه طبیعت دموکریتی و اپیکوری). ترجمه: محمود عبادیانی، حسن قاضی مرادی.
| |
| | |
| – هجدهم برومر لوئی بناپارت، ترجمه باقر پرهام.
| |
| | |
| – نبردهای طبقاتی در فرانسه، ترجمه باقر پرهام.
| |
| | |
| – جنگهای داخلی در فرانسه ۱۸۷۱، ترجمه باقر پرهام.
| |
| | |
| – ۵ مقاله مارکس و انگلس در باره ایران، ترجمه دکتر داور شیخاوندی.
| |
| | |
| – سانسور و آزادی مطبوعات، ترجمه حسن مرتضوی.
| |
| | |
| – فقر فلسفه، ترجمه آرتین آکل.
| |
| | |
| – تئوریهای ارزش افزوده
| |
| | |
| – جنگ داخلی آمریکا
| |
| | |
| – مانیفست فلسفی مکتب تاریخی حقوق
| |
| | |
| – کارمزدی و سرمایه
| |
| | |
| – یادداشتهائی در مورد جیمز میل
| |
| | |
| – کشتارهای بلژیکی
| |
| | |
| – کژدم و فلیکس<ref>[https://marxengels.public-archive.net/docIndexFaDT.html سایت فهرست آثار مارکس و انگلس]</ref>
| |
| | |
| == گاهشماری مارکس ==
| |
| ۵ مه ۱۸۱۸: کارل مارکس در ترییر، وستفالیا واقع در راینلند پروس زاده میشود.
| |
| | |
| ۲۸نوامبر ۱۸۲۰: فردریک انگس در برمن، وستفالیا واقع در راینلند پروس متولد میشود.
| |
| | |
| ۱۸۳۰ مارکس وارد مقطع دبیرستان در ترییر میشود.
| |
| | |
| ۱۸۳۵ مقالهی مارکس دربارهی گزینش یک شغل؛ مارکس وارد دانشگاه بُن میشود.
| |
| | |
| ۱۸۳۶ مارکس به دانشگاه برلین نقل مکان میکند.
| |
| | |
| ۱۸۳۷ مارکس در مورد چندپارگی برنامهی آموزشی دانشگاه متنی مینویسد و شروع به کنکاش در آثار هگل میکند.
| |
| | |
| ۱۸۳۸ انگلس از دبیرستان به سبب کار به عنوان کارمندی بدون مزد در برمن ترک تحصیل میکند.
| |
| | |
| ۱۸۴۱ انگلس به ارتش پروس میپیوندد و در درسگفتارهای دانشگاه برلین حضور مییابد.
| |
| | |
| ۱۸۴۲ نوامبر: مارکس و انگلس در دفتر راینش زیتونگ شهر کُلن ملاقات میکنند؛ انگلس برای کار در کارخانهی خانوادگی منسوجات راهی منچستر انگلستان میشود، جایی که با ماری برنز دیدار میکند، کسی که او را با زندگی طبقهی کارگر انگلستان آشنا میسازد و با او رابطهای دیرین پیدا میکند؛ انگلس شروع به جمعآوری دادهها برای وضعیت طبقهی کارگر در انگلستان (۱۸۴۵) میکند، اثری که به قطع و یقین نخستین انسانشناسی تجربی از یک جامعهی شهری است.
| |
| | |
| ۱۸۴۳ مارکس از راینش زیتونگ استعفا میدهد و با جنی وستفالن ازدواج میکند؛ مهاجرت مارکس به پاریس جهت یافتن شغل و نوشتن دستنوشتههای اقتصادی-فلسفی
| |
| | |
| ۱۸۴۴؛ مارکس و انگلس برای دومین بار با یکدیگر ملاقات میکنند و همکاری دیرپای خود را آغاز مینمایند که نخستین ماحصل آن خانوادهی مقدس
| |
| | |
| ۱۸۴۵، نقد هگلیان جوان بود.
| |
| | |
| فوریه ۱۸۴۵: وزارت امور داخلی محکم به اخراج مارکس از فرانسه میدهد؛ مارکس به همراه همسر و فرزندانش به بروکسل نقل مکان میکنند؛ مارکس در تزهای فوئرباخ
| |
| | |
| ۱۸۴۵ در حمایت از اهمیت فعالیت عملی موجوادت انسانی مادی به مثابهی فردیتهایی اجتماعی که مجموعهای از مناسبات اجتماعی آنها را به یکدیگر پیوند داده، استدلال میکند. آوریل ۱۸۴۵: انگلس وارد بروکسل میشود؛ در ایدئولوژی آلمانی (۶-۱۸۴۵) مارکس و انگلس بنیانهای نظریهی ماتریالیستی تاریخ خود را استوار میسازند و انسان-شناسی فلسفی مارکس را که پیشتر طرحی از آن به دست داده بود، اصلاح مینمایند؛ هر دوی آنها انرژی خود را وقف سازماندهی کارگران و پیوستن به اتحادیهی کمونیستی آلمان میکنند.
| |
| | |
| ۲۱ فوریه ۱۸۴۸: اتحادیهی کمونیستی آلمان مانیفست کمونیست مارکس و انگلس را انتشار میدهد.
| |
| | |
| ۳ مارس ۱۸۴۸: پادشاه بلژیک مارکس را از آن کشور اخراج میکند و مارکس به شهر کُلن باز میگردد و راینش زیتونگ جدید را راهاندازی مینماید.
| |
| | |
| ۱۸۴۹ حکومت پروس راینش زیتونگ جدید را توقیف میکند؛ مارکس و انگلس بازداشت و سپس آزاد میشوند؛ مارکس اخراج و محروم از حق شهروندی میشود. ژوئن: مارکس و خانوادهاش وارد پاریس می-شوند و در ماه جولای تحت نظارت پلیس قرار میگیرند و اواخر ماه اوت پاریس را به مقصد لندن ترک می-کنند؛ انگلس در قیام مسلحانه در آلمان جنوبی شرکت میکند و به عنوان پناهنده فرار میکند و به انگلستان باز میگردد و مجدداً به عنوان کارمند وارد کارخانهی خانوادگی در منچستر میشود.
| |
| | |
| ۱۸۵۱ مارکس و انگلس انقلابهای ناکام ۹-۱۸۴۸ را تحلیل میکنند؛
| |
| | |
| انتشار مبارزهی طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰،
| |
| | |
| و هجدهم برومر لویی بناپارت (۱۸۵۲)
| |
| | |
| ۱۸۵۳ مارکس مجموعه مقالاتی برای نیویورک دیلی تریبون در مورد استعمارگری و تاراج هند، نابودی اقتصاد منسوجات هند، پیچیدگی جامعهی هند، اجتماعات روستایی و براندازی مناسبات مالکیت سنتی و ایجاد مناسبات مالکیت جدید در طول حکمرانی استعماری مینویسد.
| |
| | |
| ۱۸۵۷ مارکس انسانشناسی فلسفی، نقد اقتصاد سیاسی و انگارههای مربوط به شیوههای تولید پیشاسرمایهداری خود را در گروندریسه (۸-۱۸۵۷) و مقدمهای در نقد اقتصاد سیاسی (۱۸۵۹) ترکیب می-کند.
| |
| | |
| ۱۸۶۱ مارکس به دیدگاههای خود در مورد کار، اهمیت و ظهور ارزشهای اضافی و نقش رقابت و انحصار به منظور ایجاد وابستگی در اقتصاد سرمایهداری فزاینده و بینالمللی در چرکنویسهای اولیهی سه مجلد سرمایه جنبهی تاریخی میبخشد و بعدها اصلاحشان میکند.
| |
| | |
| ۱۸۶۴ شکلگیری انجمن بینالمللی کارگران (همان انترناسیونال اول) که در آن مارکس و انگلس نقشهای چشمگیری ایفا کردند تا آنکه در سال ۱۸۶۷ منحل شد.
| |
| | |
| ۱۸۶۷ مارکس نخستین مجلد سرمایه
| |
| | |
| ۱۸۶۷ را که تحلیلی است از بازتولید سادهی سرمایه و انباشت بدوی با استفاده از اطلاعات انسانشناختی و تاریخی منتشر میکند.
| |
| | |
| ۱۸۷۰ مارکس مناسبات اجتماعی و تناقضات کمون پاریس را در جنگ داخلی در فرانسه (۱۸۷۱) تحلیل میکند.
| |
| | |
| ۱۸۷۵ مارکس نقد برنامهی گوتا را که پیشنهادی است از جانب سوسیالیستها و کمونیستها در حزب کارگران دموکرات آلمان که به جای انقلاب خواهان اصلاح اجتماعیاند، منتشر مینماید.
| |
| | |
| ۱۸۷۶ انگلس نقش کار در گذار از میمون به انسان را مینویسد.
| |
| | |
| ۸۲ تا ۱۸۷۷ مارکس بخش عظیمی از دومین مجلد سرمایه را شامل بخش مربوط به دورگردیهای سرمایه و بازتولید بسیط آن را مینویسد؛ مطالعات مرتبط با سازمان اجتماعی روستایی در روسیه، دگرگونیها در مالکیت جهانی که ناشی از استعمارگری و تحمیل سرمایهداری به جوامع غیرغربی و غیرسرمایهدار به منظور فهم پیوندهای درونی کثرت فرهنگی و گسترش سرمایهداریاند، مجلد دوم سرمایه را تقویت میکردند؛ مارکس پرسشنامهی کارگران ۱۸۸۰ را منتشر میکند.
| |
| | |
| ۱۸۸۰ انگلس سوسیالیسم: تخیلی یا علمی را مینویسد.
| |
| | |
| ۱۳ مارس ۱۸۸۳: درگذشت مارکس در لندن.
| |
| | |
| ۱۸۸۴ انگلس خاستگاههای خانواده، مالکیت خصوصی و دولت: در پرتو پژوهشهای لوئیس هنری مورگان (۱۸۸۴) را که تا حدی مبتنی بر یادداشتهای مارکس در باب جامعهی باستان ۱۸۷۷ مورگان بود، انتشار میدهد؛ کتاب انگلس به زبانهای ایتالیایی، رومانیایی، دانمارکی و فرانسوی در طول چهار سال بعد ترجمه میشود.
| |
| | |
| ۱۸۹۳ انگلس به عنوان رئیس افتخاری کنگرهی انترناسیونال سوسیالیستی (همان انترناسیونال دوم) انتخاب میشود.
| |
| | |
| ۱۸۸۴ تا ۹۵ انگلس جلدهای دوم و سوم سرمایه را آمادهی چاپ میکند.
| |
| | |
| ۵ اوت ۱۸۹۵: درگذشت انگلس در لندن.<ref>[https://anthropology.ir/article/25609.html سایت انسان شناسی و فرهنگ]</ref>
| |
|
| |
|
| == منابع == | | == منابع == |
| <references /> | | <references /> |
رحیم موذنزاده اردبیلی زادهی اول مهر ۱۳۰۴ در اردبیل - ذرگذشت ۵ خرداد ۱۳۸۴ در بیمارستان مهر تهران
موذنزاده اذانگویی و نوحهخوانی و منبری را از شیخ عبدالکریم به ارث برد و تا آخر عمر راه او را ادامه داد. خودش میگفت که اذانگویی در خانواده آنها، ۱۵۰ سال قدمت دارد و نام فامیل آنها بههمین دلیل موذن شده است؛ در اردبیل در گذشتههای دورتر زمانی که شناسنامه میدادند، به تناسب شغل و حرفه، نام خانوادگی انتخاب میکردند. به پدربزرگش گفته بودند تو چهکارهای؟ گفته بود موذن. گفته بودند پس نام خانوادگی شما موذن است».
رحیم در کودکی به مکتبخانه میرود و تحت نظر میرزا عزیز، قرآن و دستگاههای موسیقی را فرا میگیرد.
به گفته خودش: «در آن دوران ما عوض دبیرستان مکتب میرفتیم. همه هم متدین بودند. خانوادهها در دوره ما در ابتدای امر، بچهها را با قرآن مانوس میکردند. ما هم پس از طی این مرحله، به مدرسه حاج ابراهیم آمدیم. طلبه بودیم به اصطلاح امروز ولی حین طلبگی، این اذان با ما همراه بود».
پس از یادگیری اصول نوحهخوانی و اذانگویی، با همراهی پدر در مسجد اردبیل به اینکار مشغول میشود و گاهی نیز برای خواندن یک نوحه به شهرهای اطراف، خصوصا تالش میرود.
با سکونت پدر در تهران، رحیم موذن برای تحصیل حوزوی رهسپار قم میشود.
حاج مهدی سراج - از دوستان رحیم - میگوید: «وقتی شیخ کریم به تهران میآید، رحیم را برای درس خواندن به قم میفرستد. صدای رحیم آنقدر خوب بوده که دیگر همیشه او برای مجالس، در قم میخوانده است. مداحان قم پیش شیخ کریم شکایت کرده بودند که با آمدن رحیم ما از کار افتادهایم». رحیم درس خارج فقه میخواند و ظهرها در حرم حضرت معصومه اذان میگفت.
سال ۱۳۲۹ شیخ کریم فوت میکند و رحیم که فقط ۲۵ سال سن دارد، به تهران میآید تا جای خالی پدر را در مسجد شاه پرکند.
خودش ماجرا را اینگونه تعریف میکند: «مرحوم پدرم سال ۱۳۲۲ برای نخستین بار اذان را در رادیو گفت و همین روند تا ۱۳۲۶ که برنامه سحری را به صورت زنده اجرا میکرد، ادامه داشت. او در سال ۱۳۲۹ سکته کرد و من قبول کردم جای او اذان بگویم تا الان که با این سن و سال هنوز مشغولم و افتخار دارم که با گفتن آن یک اذان، برای اسلام و مملکتم کاری کردهام. ما که نه ثروت داریم، نه مکنت و همین یک اذان برایمان بهترین خیر است».
در همین سال است که نام خانوادگی او نزد مردم از موذن به موذنزاده اردبیلی تغییر میکند.
پسرش جعفر میگوید که «وقتی شیخ کریم میمیرد و پدرم به جایش اذان میگوید، مجریان رادیو ایران برای معرفی او به مردم، زاده اردبیلی را به فامیل پدرم اضافه میکنند تا به شنوندگان بگویند او پسر شیخ کریم است. سر همین موضوع، همه فکر کردند که نامخانوادگی پدر من موذنزاده اردبیلی است و همین نام هم تا آخر روی او ماند».
همسر رحیم موذنزاده اردبیلی - تعریف میکند که حاج رحیم حدود سال ۱۳۳۰ به اردبیل میآید و از او خواستگاری میکند؛ «۴ ماه بود که پدرش فوت کرده بود. ما عروسی کردیم و آمدیم تهران. خانوادههای ما با هم همسایه بودند و ساکن یک محله بودیم. به یکی از همسایهها رشوه داده بود و گفته بود که این دختر را برای من خواستگاری کن. من تا بعد از عقد ندیده بودمش. من را در آشپزخانه پدرم عقد کردند و بردند خانه او. آنجا برای اولینبار دیدمش. خودش میگفت قبلا یکبار من را دیده بوده. با عمهام رفته بودم حمام. بعد که بیرون آمدیم، من پایم لیز خورد، زمین خوردم و آن موقع من را دیده بود».
حاج رحیم پس از ازدواج، دوباره به تهران بازمیگردد. همسر آن مرحوم ادامه میدهد: «۱۵ روز بعد از عروسی آمدیم تهران. اول بازار تهران مستاجر بودیم و بعد رفتیم خیابان سینا یک خانه کوچک گرفتیم. بعد آنجا را هم فروختیم و آمدیم آریانا (مالک اشتر) زندگی کردیم. آنجا هم چند سالی بودیم و آخر سر آمدیم اینجا (مهرشهر کرج). به گفته حاج عسگر عاشقی، خانه حاج رحیم در مهرشهر کرج، کوچک بود و او همیشه به شوخی این خانه را زندان موسی بنجعفر مینامید. همسر موذنزاده هم این موضوع را تایید میکند: «۲ تا اتاق داشتیم و ۶ بچه».
تا سال ۱۳۳۴ که صدای حاج رحیم در رادیو ضبط شود، موذنزاده اردبیلی برای مسجد امام و رادیو ملی بهصورت زنده اذان میگفت.
خانم بخششکن میگوید: «ماه رمضان، هر روز با هم میرفتیم مسجد ارگ و من بیرون میماندم و او میرفت اذانش را میگفت و با هم برمیگشتیم خانه. از همانجا هم مستقیم در رایو پخش میشد».
جعفر موذنزاده اردبیلی - پسر ارشد حاج رحیم - میگوید: «سال ۱۳۳۴ پدر به رادیو میرود و از مهندس محبی - مسؤول استودیو ۶ - میخواهد که اذانش را ضبط کنند. ماه رمضان بود و از او میخواهند که برود بعد از افطار برای ضبط بیاید. پدر قبول نمیکند و میگوید الان باید اذانش را ضبط کنند. خودش میگفته آن روز حال خاصی داشته و گویا بهاش الهام شده بود که باید اذان را همان لحظه برای ضبط بخواند. خلاصه مسئولان رادیو قبول میکنند و پدر برای ضبط به استودیو میرود. به گفته خودش، وقتی برای ضبط این اذان به استودیوی رادیو رفته، اذان را در تمام گوشهها امتحان کرده و دیده که جا نمیافتد. همانطور که میدانید دستگاه بیات ترک یک حزن خاصی دارد و پدر هم در همین دستگاه، در گوشه روحالارواح، اذان را خوانده. میگفت وقتی اذان را در این گوشه خواندم، احساس کردم که به بالا وصل شدم. دیگر تا پایان اذان، در استودیو نبودم».
[دو نغمه ماندگار]
جعفر خاطره جالبی را نیز از قول پدرش از اولین ضبط این اذان در رادیو تعریف میکند: «وقتی پدر اذان را میخواند، یکی از خوانندههای مطرح موسیقی ایرانی که در حال تماشایش بوده، با تعجب از او میپرسد که اذان را در چه گوشهای خواندی؟ پدر هم میگوید گوشه روحالارواح. آن خواننده مشهور به او میگوید که تابهحال این گوشه را نشنیده بوده».
خود حاج رحیم در گفتوگو با خبرگزاری ایسنا این ماجرا را اینگونه تعریف میکند: «یک روزی تصمیم گرفتم تا یک اذان یادگاری بگویم. در استودیوی ۶ رادیو، هر گوشهای انداختم، نشد تا اینکه آن را در روحالارواح آواز بیات ترک به این شکل که بیش از ۵۰ سال پخش میشود گفتم. ما ایرانی هستیم و اذان ما باید برخاسته از خودمان باشد. الان اذانخوانهایی هستند که از عربستان تقلید میکنند و این پسندیده نیست و خود ما باید ابتکار به خرج دهیم. الان ۵۰ سال است که کسی نتوانسته روی این اذان من اذان بگوید؛ حتی برادرم سلیم که آن صدای گیرا و زیبا را دارد و این خواست خداست؛ همان خدایی که میگوید اگر با من یکصدایی کنید، محبت شما را به قلوب همه میاندازم».
موذنزاده اردبیلی در ادامه به نکتهای اشاره میکند که عدم تحقق آن تاسفانگیز است؛ «البته ۲۰ سال پیش میخواستم یک اذان دیگر را به مدت ۱۵ دقیقه که در میان آن دعا هم هست، پر کنم اما نگذاشتند و گفتند که اذان ۶ دقیقه بیشتر نمیشود».
به گفته پسر ارثه او، موذنزاده تا ۱۳۵۷ و پیروزی انقلاب اسلامی، هر سال برای تجدید ضبط اذانش به رادیو میرفته: «از سال ۳۴ به بعد، پدر هر سال برای ضبط به رادیو میرفت و اذانش را مجدد میخواند. اصلا از طرف رادیو دستور بوده که این اتفاق بیفتد. تلویزیون الان بیشتر اذان ضبط شده سال ۵۶ پدرم را پخش میکند. کانال ۵ که همیشه این اذان را پخش میکند ولی بعضی اوقات دیدهام که کانالهای ۱ و ۳، اذان ضبط شده سالهای 34 و 35 را پخش میکنند. صدای پدر در این اذان، بسیار شفاف، جوانتر و رساتر است و خوب که دقت کنید، میتوانید تفاوتشان را تشخیص دهید».
فراموشی و بیماری
از سال ۱۳۵۷، دوره گمنامی موذنزاده اردبیلی آغاز میشود. موذنزاده در برخی مساجد تهران مناجات و نوحه میگفت و هر سال، شبهای عاشورا در مسجد اردبیلیها به منبر میرفت. جز خانواده و دوستان، کمتر کسی از وجود او آگاه بود
پسر بزرگ موذنزاده میگوید: «همه فکر میکردند که پدرم فوت کرده است. هیچکس تا سالها پیگیر نشد که او کجاست و چه میکند. تلویزیون و رادیو اذان او را پخش میکردند و مردم هم این اذان را دوست داشتند اما هیچکس سراغی از او نمیگرفت». همسر او نیز از وضعیت بد مالی زندگیشان میگوید: «من در خانه مواظب بچهها بودم و او صبح میرفت و شب میآمد. زندگی ما خیلی مشکل بود. بچهها یکییکی به دنیا میآمدند و خرج و مخارج زندگی کفاف نمیداد. کار موذنزاده هم فقط منبر بود و کار دیگری نمیکرد. روزی یک مجلس میرفت و خرج زندگی درنمیآمد».
جعفر تعریف میکند که چگونه به زنده بودن حاج رحیم پیمیبرند: «آقای غلامرضایی - مجری تلویزیون - خیلی اذان پدرم را دوست داشت و تعریف میکرد که از هر کس درباره موذنزاده اردبیلی پرسیده، گفتهاند اول انقلاب فوت کرده است. غلامرضایی میگوید یک روز با یک آذریزبان برخورد کردم و از او سراغ موذنزاده را گرفتم و او به من گفت که زنده است». به این ترتیب، پس از 25 سال و در حالی که تنها ۲ سال به پایان عمر او مانده بود، موذنزاده اردبیلی مجددا کشف میشود و یکی از خبرگزاریها هم با او گفتوگو میکند.
«بیماری پدر از سال ۷۴ شروع شد و در سال ۸۴ به اوج رسید. این اواخر، سرطان از مثانه، به کلیه و کبد و ریههایش هم رسیده بود». جعفر تعریف میکند که تنها یکبار از پدر گلهای درباره بیماریاش شنیده است؛ «در تمام مدتی که مریض بود، اصلا گله و شکایت نمیکرد و خیلی آرام بود؛ جز یکبار که به من گفت نمیدانم چرا این مریضی را گرفتهام. آدمی مذهبیای بود و دکترها برای مریضیاش به او سوند بسته بودند. او هم مدام مراقب بود که نجس نشود. فقط این موضوع بود که خیلی ناراحتش میکرد». حاج مهدی سراجزاده - دوست جوان موذنزاده اردبیلی - هم تاکید میکند که این حرف را به او هم گفته است: «یادم هست که در بیمارستان بودیم و 5 روز مانده بود به رفتنش. تا آنروز حتی یکبار هم ندیده بودم که از وضعیت خود گله کند اما آنروز دست منرا گرفت و گفت مهدی، چرا من به این روز افتادم و این نوع مریضی نصیبم شد؟ چشمهایش پر از اشک شده بود و من هم گریهام گرفته بود. قبل از اینکه چیزی بگویم، خودش بلافاصله گفت که همهچیز خواست خداست. بعد هم فضا عوض شد و خندید».
همسر آن مرحوم هم از روزهای بیماری موذنزاده تعریف میکند؛ «این اواخر خیلی مریضی کشید و همهاش بیمارستان بود. بیچاره اصلا اهل غر زدن نبود. من بداخلاقی میکردم؛ خب آدم باید راستش را بگوید؛ من هر چی میگفتم اصلا حرفی نمیزد».
حاجی به دیار باقی رفت
موذنزاده در آخرین ماههای زندگیاش نهایتا موفق میشود به آرزوی خود برسد و حاجی شود. پسر بزرگ او میگوید که پدرش پس از شنیدن خبر سفر حج بسیار خوشحال شده است؛ «وقتی قرار شد که از طرف لاریجانی که آنموقع رییس صدا و سیما بود، به مکه برود، حالش خیلی بد بود و ۲ تا سوند بهاش وصل بود ولی خوشحال بود و میگفت به آرزویش رسیده است. من رفتم اداره اوقاف و گفتم حال پدرم خوب نیست، از نظر پزشکی تاییدش نکنید. گفتند مگر میشود موذنزاده را رد کرد. این مرد باید به زیارت خانه خدا برود. 4ماه قبل از فوتش بود که با وضع خرابی که داشت به مکه رفت. من خیلی نگرانش بودم. روزی که آمد، سریع خودم را بهاش رساندم و دیدم حالش زیاد خوب نیست. گفتم فقط یک چیزی به من بگو، رفتی مکه چی دیدی؟ گفت فقط همین را بگویم که رفتم خدا را دیدم و آمدم».
جعفر تعریف میکند که پدرش بنا به درخواست حجاج دیگر کشورهای اسلامی در مکه نیز اذان خود را گفته است: «میگفت ازش خواستهاند که در عرفات اذانش را بخواند ولی «علیا ولیالله» را نگوید. قبول نکرده بود. دست آخر آنها قبول میکنند که اذانش را کامل بخواند. میگفت اذانش را ۲۰ دقیقه خوانده است».
علی معلم دامغانی که اذان موذنزاده اردبیلی را در عرفات شنیده بود، این اذان را یکی از بدیعترین نمونههای اذان دانسته که نهتنها در ایران بلکه در سراسر جهان مورد توجه قرار گرفته است؛ «رحیم موذنزاده را در عرفات زیارت کردم و به یاد دارم که ایشان در آنجا برای آخرین بار، اذان جاودانه خود را اجرا کردند که بسیار مورد توجه حجاجی که از دیگر مناطق جهان آمده قرار گرفت و فکر میکنم او هم به آرزوی خود رسید».
موذنزاده اردبیلی پس از بازگشت از سفر حج، به علت پیشروی بیماری سرطان، در بیمارستان بستری میشود. پزشکان برای بهبود او دست بهکار میشوند ولی سرطان دیگر تمام بدن او را فرا گرفته بود و کاری از کسی ساخته نبود.
مسؤولان نظام، یکییکی به بالینش میآمدند و موذنزاده هم به آنها پند و اندرز میداد. جعفر تعریف میکند: «خیلیها آمدند. یادم هست که به آقای مسجدجامعی که آنموقع وزیر ارشاد بود، یک کاغذی نشان داد که اسم ۲ هزارتا جوان رویش بود. گفت این جوانها مشکل دارند. شما وزیر هستید و باید یک کاری بکنید. اگر اینها به کار خلاف بیفتند، تقصیر شماست. گفت این جوانها بهدرد این مملکت میخورند. باید یک فکری برای آنها کرد. با آقای حداد عادل هم که رییس مجلس بود، مدام از درد مردم حرف میزد».
موذنزاده آنقدر ملاقاتکننده در بیمارستان داشت که در مواقع بیداری باید وقت خود را به احوالپرسی با آنها میگذراند. منصور موذنزاده میگوید: «کسی را رد نمیکرد. با اینکه حال بدی داشت، همه را میپذیرفت و با همه هم صحبت میکرد. بعضی وقتها که دیگر اتاق جا نداشت، ما مجبور میشدیم که از اتاق بیرون برویم». سراجزاده هم در اینباره میگوید: «وقتی در بیمارستان بود، دستهدسته دخترها و پسرها میآمدند و از او عیادت میکردند و میرفتند. با اینکه حال خوشی نداشت، یکییکیشان را ماچ میکرد و با آنها احوالپرسی میکرد». پس از مدتی برای گشاد شدن سوند موذنزاده، عملی موفقیتآمیز صورت میگیرد اما دیگر دیر شده بود. سرانجام ریه پیرمرد نیز به دست سرطان از کار میافتد و او جهان رادر 6 خرداد ماه 1384 بدرود میگوید.
مراسم ختم موذنزاده در حالی در مسجد اردبیلیهای تهران برگزار میشود که این مسجد مملو از آدم بوده است. جعفر موذنزاده گلهای هم از مسؤولان دارد؛ «شبی 5 هزار نفر برای مراسم ختم و شام غریبان و شب هفتم و چلهم پدر به مسجد آمدند. آنقدر جمعیت زیاد بود که بسیاری از آنها در کوچه بودند و مسجد دیگر جا نداشت. بیشتر از 15 میلیون تومان فقط هزینه همین مراسم شد که پرداخت همه آنها بر عهده خانواده و دوستان پدر افتاد و حتی یکنفر نیامد یک جلد قرآن به این مسجد هدیه کند. از بزرگان و سران نظام خیلیها به مسجد آمدند ولی هیچکس هیچ کمکی به ما نکرد. از روزی که فهمیدند پدر در بیمارستان بستری است، مدام برای عیادت با او میآمدند. اتاق پدر همیشه شلوغ بود و حتی برای خانواده او هم جا نبود.
خیلی از دولتیها و سران نظام به بیمارستان آمدند و با پدر عکس گرفتند و رفتند. هزینه بیمارستان پدر هم حدود 20 میلیون تومان شد که باز همه را خودمان پرداخت کردیم. مسؤولان اینهمه درباه اهمیت اذان پدر گفتند ولی حداقل نیامدند کمکی به خانواده او برای پرداخت هزینه بیمارستاناش کنند. من بازنشسته موسسه تحقیقات خاک و آب هستم و بقیه اعضای خانواده ما هم از قشر مرفه نیستند. نمیدانید با چه مکافاتی توانستیم از پس این هزینهها برآییم».
منابع