کاربر:Safa/5صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۴۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۳: خط ۳:
| عنوان            =
| عنوان            =
| عنوان ۲          =
| عنوان ۲          =
| نام              =محسن محمد باقر
| نام              =عذرا علوی طالقانی
| تصویر            =محسن محمد‌باقر.JPG
| تصویر            =عذرا علوی طالقانی.JPG
| اندازه تصویر      =
| اندازه تصویر      =
| عنوان تصویر      = محسن محمد باقر
| عنوان تصویر      =  
| زادروز            = ۱۳۴۰
| زادروز            = ۱۳۳۳
| زادگاه            = تهران
| زادگاه            =تهران  
| مکان ناپدیدشدن    =
| مکان ناپدیدشدن    =
| تاریخ ناپدیدشدن  =
| تاریخ ناپدیدشدن  =
| وضعیت            =
| وضعیت            =
| تاریخ مرگ        =۱۳۶۷
| تاریخ مرگ        =۱۵ تیر ۱۴۰۲
| مکان مرگ          =زندان گوهر‌دشت کرج (رجایی شهر)
| مکان مرگ          =آلبانی
|عرض جغرافیایی محل دفن=
|عرض جغرافیایی محل دفن=
|طول جغرافیایی محل دفن=
|طول جغرافیایی محل دفن=
|latd=|latm=|lats=|latNS=N
|latd=|latm=|lats=|latNS=N
|longd=|longm=|longs=|longEW=E
|longd=|longm=|longs=|longEW=E
| علت مرگ          =
| علت مرگ          =بیماری
| پیداشدن جسد      =
| پیداشدن جسد      =
| آرامگاه          =
| آرامگاه          =
| بناهای یادبود    =
| بناهای یادبود    =
| محل زندگی        = تهران
| محل زندگی        = ایران و عراق و آلبانی
| ملیت              =ایرانی
| ملیت              =ایرانی
| نام‌های دیگر      =
| نام‌های دیگر      =
خط ۳۴: خط ۳۴:
| نهاد              =
| نهاد              =
| نماینده          =
| نماینده          =
| شناخته‌شده برای    = زندانیان سیاسی و مردم ایران
| شناخته‌شده برای    = مردم ایران
| نقش‌های برجسته    = بازی در فیلم غریبه و مه اثر بهرام بیضایی دوبله چند انیمیشن تلویزیونی و زندانی سیاسی هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران
| نقش‌های برجسته    =  
| سبک              =
| سبک              =
| تأثیرگذاران      =سازمان مجاهدین خلق ایران
| تأثیرگذاران      =مخالفین جمهوری اسلامی
| تأثیرپذیرفتگان    =زندانیان سیاسی و مردم ایران
| تأثیرپذیرفتگان    =مردم ایران
| شهر خانگی        =  
| شهر خانگی        =  
| دستمزد            =
| دستمزد            =
خط ۶۱: خط ۶۱:
| مکتب              =ضد ولایت فقیه
| مکتب              =ضد ولایت فقیه
| آثار              =
| آثار              =
| همسر              =
| همسر              =ابراهیم ذاکری
| شریک زندگی        =  
| شریک زندگی        =  
| فرزندان          =  
| فرزندان          =  
خط ۷۶: خط ۷۶:
}}
}}


'''محسن محمد باقر،''' (زاده‌ی سال ۱۳۴۰ شهادت ۱۳۶۷) بازیگر سینما که از دو پا فلج بود، در خانواده‌ای محروم به دنیا آمد. محسن محمدباقر  در فیلم «غریبه و مه» ساخته‌‌‌‌‌‌‌ بهرام بیضایی، نقش یک کودک فلج را بازی کرد و پس از آن شهرت یافت. پس از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی در اعتراض به جمهوری اسلامی و سیاست‌های ضد فرهنگی آن به هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران پرداخت. محسن محمدباقر پس از فرارسیدن موج سرکوب عمومی در سال ۱۳۶۰ دستگیر شد و سرانجام در جریان [[قتل‌عام در جمهوری اسلامی|قتل‌عام  زندانیان سیاسی]] در سال ۱۳۶۷با همان وضعیت فلج و با دو عصا به پای چوبه‌ی دار برده شده و اعدام شد. در جریان اعدام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ زندانیان می‌توانستند با اظهار ندامت و انکار عقاید سیاسی خود از مرگ نجات یابند اما محسن محمدباقر حاضر به چنین کاری نشد. یکی از همزنجیرانش در مورد او نوشته است: <blockquote>« شب آخر به‌او گفتم محسن چطوری؟ گفت مرگ حق است. روحیه‌اش خیلی بالا بود. در بازی فوتبال همه او را انتخاب می‌کردند. با عصاهایش توی دروازه می‌ایستاد و با حرکت دادن آنها گویی بالهایش را باز می‌کرد و مثل یک عقاب توپ را می‌گرفت. وقتی هم برای اعدام صدایش زدند مثل عقابی مغرور از جا پرید. انگار منتظر همین لحظه بود».<ref>[[حمید نوری#.DA.AF.D8.B2.DB.8C.D8.AF.D9.87.E2.80.8C.D8.A7.DB.8C .D8.A7.D8.B2 .D8.B3.D8.AE.D9.86.D8.A7.D9.86 .D9.85.D8.AC.DB.8C.D8.AF .D8.B5.D8.A7.D8.AD.D8.A8.E2.80.8C.D8.AC.D9.85.D8.B9|دفاعیات مجید صاحب جمع در دادگاه دورس]]</ref></blockquote><blockquote> </blockquote>
'''عذرا علوی طالقانی،''' متولد ۱۳۳۳ در تهران بود. پدر وی نورالدین علوی طالقانی، یک روحانی ترقیخواه بود که به خاطر کمک به سازمان مجاهدین و تبلیغ آنها چند بار در زمان شاه به زندان افتاد. وی از خویشاوندان پدر طالقانی روح راستین انقلاب ضدسلطنتی بود. از زمان دانشجویی در رشته مهندسی شیمی در دانشگاه صنعتی شریف هوادار مجاهدین شد و در ۱۳۵۵ به عضویت سازمان مجاهدین درآمد. به مدت ۴۷ سال درگیر مبارزه‌ی تمام‌عیار حرفه‌ای و تشکیلاتی با دیکتاتوری‌های شاه و ولایت فقیه بود.<ref name=":0">[https://article.mojahedin.org/i/%D8%B9%D8%B0%D8%B1%D8%A7-%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%B7%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%B1-%D8%B3%D9%88%D8%B3%D9%86-%D8%B2%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF سایت سازمان مجاهدین خلق ایران]</ref>            


== خاطرات زندانیان از محسن ==
عذرا علوی طالقانی، عضو مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران از سال ۱۳۶۴، عضو شورای ملی مقاومت از سال ۱۳۷۱، عضو ارشد شورای رهبری و شورای مرکزی مجاهدین از سال ۱۳۷۲ و جانشین فرمانده ارتش آزادیبخش ملی ایران از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۶ بود. در سال ۱۳۶۶ یکی از فرماندهان تیپ‌های رزمی زنان در ارتش آزادیبخش ملی را به‌عهده داشت و این تیپ‌ها را در سلسله عملیات آفتاب، چلچراغ و فروغ جاویدان فرماندهی کرد.<ref>[https://freedomfori.blogspot.com/2023/07/blog-post_8.html سایت پیشتازان راه آزادی ایران]</ref>            
خاطره حسین فارسی زندانی از بندرسته درباره داستان عصای محسن محمدباقر<blockquote>«سال ۶۵ در سالن ۵ ساختمان موسوم به آموزشگاه اوین یک روز به من گفتند که یکی از بچه‌های بند پایین (سال۳) که فلج است نیاز به عصا دارد می‌خواهد که یک عصا برایش درست کنیم آیا می‌توانی با چوبها و امکانات موجود عصا درست کنی؟ گفتم چه جور عصایی می‌خواهد؟ گفتند عصای زیربغلی می‌خواهد گفتم چرا از بهداری نمی‌گیرد؟</blockquote><blockquote>گفتند که بهداری به او نمی‌دهد. فکر کردم که بنده خدا نمی‌تواند راه برود و نیازش فوری است بانگرانی رفتن دنبال تهیه الزامات مورد نیاز. اولین چیزی که دنبالش بودم و باید پیدا می‌کردیم چوب بود هر چه تلاش کردیم که چوب مناسب پیدا کنیم جواب نداشت با چند نفر از بچه‌ها به مشورت نشستیم و نهایتاً به این نتیجه رسیدیم که از تخته جعبه‌های میوه استفاده کنیم در بند گشتیم و تخته به درد بخور پیدا نکردیم با مسئول فروشگاه صحبت کردیم که مقداری میوه بخرد تا بتوانیم از تخته‌های آن استفاده کنیم، عاقبت حدود ۱۰ صندوق میوه خریدند و بلافاصله میوه‌ها را توزیع کردند... مشکل بعدی قطر تخته‌ها بود که نازک بود و استحکام نداشت مجبور بودم آنها را دولایه کنم تا به درد بدنه عصا بخورد اما چگونه تخته‌ها را به هم بچسبانم که محکم شود؟ باید بجز میخ دنبال چیز دیگری می‌رفتم که استحکام را زیاد کند بالاخری مقداری چسب دوقلو پیدا کردم نمی‌دانم بچه‌ها چسب دوقلو را از کجا پیدا کرده بودند. هر کس می‌فهمید که آن وسیله را برای چه می‌خواهم بی‌دریغ کمک می‌کرد. حالا مانده بودیم که چطور عصا را قوس بدهیم!! از طرف دیگر هر روز از بند پایین تماس می‌گرفتند که چی شد و چرا عصا آماده نشد؟ یک روز هم پیغام دادند که عصا باید خیلی محکم باشد، من نمی‌دانستم چرا می‌گویند عصا محکم باشد ولی فکر می‌کردم دلیل عجله و پیگیری آنها این است که فرد مزبور نمی‌تواند راه برود و منتظر عصاست.</blockquote><blockquote>یک هفته‌ای گذشت تا مشکل قوس دادن بدنه عصا حل شد و آنها را در آب فرو کرده و با طناب می‌بستم و کم‌کم در همان حالت که نرم بود آنها را شکل داده و نهایتاً به فرم دلخواه رساندم. بعد نوبت به تهیه قطعه زیربغل و دستگیره و پایه انتهایی رسید که همه آنها را هم ساخته و آماده کردیم...</blockquote><blockquote>عاقبت پس از دو هفته عصا آماده شد به طریقی آنرا به بچه‌های بند پایین رساندیم، روز بعد پیغام دادند که صاحب عصا خیلی تشکر کرده و گفته خیلی عالی است و هیچ مشکلی ندارد، من هم خوشحال بودم از اینکه مشکلی از یک برادر همرزم حل کرده بودم و با خودم فکر می‌کردم که الان با این عصا می‌تواند راه برود و مشکلی ندارد.</blockquote><blockquote>مدتی گذشت و عیدنوروز بود که پاسدار نگهبان بند فراموش کرده بود درب انتهایی سالن۳ که درب مخصوص رفتن به هواخوری بود را قفل کند ما هم دیدیم درب باز است داخل سالن۳ رفتیم و شروع به روبوسی و تبریک عید کردیم و خلاصه نفرات دو بند با هم قاطی شدند. بعد از دیدار با تعدادی از دوستان قدیمی که مدتها بود آنها را ندیده بودم سراغ نفری را گرفتم که عصا را برایش درست کرده بودم گفتند که فرد مورد نظر من محسن محمدباقر است. می‌خواستم بدانم که عصایی که ساخته بودم به دردش خورده یا نه، به سلولشان رفتم و با تعجب دیدم که دو تا عصای فلزی زیربغل اوست، سلام و علیک و روبوسی کردیم گفتم: اخوی آن عصای چوبی که فلانی دنبالش بود برای تو می‌خواست؟ گفت: آره گفتم: چی شد؟ به درد می‌خورد یا نه؟</blockquote>
[[پرونده:سنگ مزار محسن.JPG|بندانگشتی|'''سنگ مزار محسن محمد باقر''']]
<blockquote>گفت: عالیه گفتم: تو که دو تا عصا داری دیگر آن عصای چوبی را برای چی می‌خواستی؟ خنده بلندی کرد و گفت: من آنرا برای فوتبال بازی کردن می‌خواستم، دستت درد نکنه خیلی خوب شده.</blockquote><blockquote>داشتم از تعجب شاخ در می‌آوردم، گفتم پس آن همه پیگیری و زودباش زودباش برای چی بود؟ من فکر می‌کردم که گوشه سلول افتاده‌ای و نمی‌توانی راه بروی. گفت هیچی با اینها نمی‌شد فوتبال بازی کرد می‌خواستم زودتر آماده بشه تا بتونم بازی کنم.</blockquote><blockquote>آن‌روز بازی کردنش را دیدم، گاهی دروازه‌بان می‌شد و با عصا جلوی توپ را می‌گرفت، گاهی  در وسط بازی می‌کرد و با تکیه بر عصا خودش را بلند می‌کرد و به توپ ضربه می‌زد. بازی او تماشاچی هم زیاد داشت چون برای همه جالب بود که یک آدم فلج با عصا فوتبال بازی کند.</blockquote><blockquote>مدتی بعد ترکیب بندها عوض شد و ما هم سالن۵ را تخلیه کردیم و به سالن۳ رفتیم، در آنجا بیشتر با محسن و روحیات او آشنا شدم  بسیار خونگرم و صمیمی بود، تقریباً با همه بچه‌های بند شوخی می‌کرد. در عین حال بسیار باوقار و با صلابت و در انجام مسئولیتهایش بسیار جدی بود.»<ref>[http://golesorkhiran.blogspot.com/2017/04/blog-post_20.html وبلاگ ۳۰ هزار گل سرخ قتل‌عام ایران]</ref></blockquote>آن فرو ریخته گلهای پریشان در باد


کز می جام شهادت همه مدهوشان‌اند
در دوران پس از جنگ و اشغال عراق توسط آمریکا و ائتلاف بین‌المللی، ۱۴ سال در ستاد فرماندهی ارتش آزادیبخش قرار داشت. سرانجام روز پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۲ در اشرف ۳ در آلبانی در اثر بیماری درگذشت.


نامشان زمزمه نیمه شب مستان باد
== زندگی‌نامه عذرا علوی طالقانی ==
'''عذرا علوی طالقانی،''' متولد ۱۳۳۳ در تهران بود. پدر وی آقای نورالدین علوی طالقانی، یک روحانی ترقیخواه بود که به خاطر کمک به سازمان مجاهدین و تبلیغ آنها چند بار در زمان شاه به زندان افتاد. وی از خویشاوندان پدر طالقانی روح راستین انقلاب ضدسلطنتی بود. از زمان دانشجویی در رشته مهندسی شیمی در دانشگاه صنعتی شریف هوادار مجاهدین شد و در ۱۳۵۵ به عضویت سازمان مجاهدین درآمد. در همین سال با یکی از کادرهای قدیمی مجاهدین به نام ابراهیم ذاکری ازدواج کرد که حاصل این ازدواج پسری بنام زهیر بود که در سال ۲۰۰۱ در عراق در درگیری با ماموران و وابستگان به جمهوری اسلامی در عراق در قرارگاه اشرف جان‌باخت.


تا نگویند که از یاد فراموشان‌اند
در انتخابات دوره اول مجلس شورای ملی در سال ۱۳۵۸ در تهران، وزارت کشور جمهوری اسلامی عذرا علوی طالقانی را نفر پنجاه و سوم تهران با بیش از ۳۰۸ هزار رأی اعلام کرد. این در شرایطی بود که از تقلب و از بین بردن آرای مجاهدین به طرق گوناگون توسط وابستگان جمهوری اسلامی و کمیته‌ها و پاسداران و «اتاق تجمیع» آرای آن روزگار در وزارت کشور گزارشات متعددی در نشریات و رسانه‌های آن روزگار منتشر شد.<ref name=":0" />


یکی دیگر از همزنجیرانش نوشت:<blockquote>«محسن به‌راستی کوهی از اراده و عشق بود. هیچوقت دیده نشد که ذره‌یی در مقابل پاسداران کوتاه آمده باشد. بسیار شاداب و همیشه خندان بود. اگر کسی او را نمی‌شناخت، نمی‌توانست باور کند که پاهایش فلج است. خودش می‌گفت میدانی چرا در بازی فوتبال ستاره‌‌‌‌‌‌‌تیم هستم؟ برای این‌که من دوتا پای فلزی بیشتر از دیگران دارم.  محسن در دروازه می‌ایستاد و توپهای زمینی را با پا و توپهای هوایی را با عصا می‌گرفت. محسن در هر برنامه و مراسم جمعی فعال و پرشور وارد می‌شد. به‌خصوص با تجربه و دانشی که در زمینه ‌‌‌‌‌‌‌تأتر و نمایش داشت همیشه در تولید نمایشنامه‌هایی که در زندان به‌طور مخفیانه نوشته و اجرا می‌شد، کمکهای بسیار مؤثری به‌بچه‌ها می‌کرد. محسن محمدباقر در دوبله به‌فارسی تعدادی از فیلمهای کارتونی کودکان هم کار کرده بود و در فیلمهای سینمایی فارسی نیز چند بار بازی کرده بود. موقعی که قتل‌عام زندانیان شروع شد، محسن پرشورترین و جسورانه‌ترین برخوردها را داشت. مرتب شعر می‌خواند، پاسدارها را مسخره می‌کرد و آنها را در حضور خودشان دست می‌انداخت و بلندبلند می‌خندید و بچه‌ها و هم سلولیها را می‌خنداند در آن روزهای آخر یکبار گفت: من حساب همه چیز را کرده‌ام. اگر خواستند مرا دار بزنند اول یک پشتک می‌زنم و بعد با عصایم می‌کوبم توی سر «جواد شش‌انگشتی» بعد می‌روم بالای دار»<ref>خاطرات محمود رویایی کتاب دشت جواهر صفحات ۱۴۸ و ۱۴۹</ref> </blockquote>
او در بخشی از مصاحبه خود با سیمای آزادی از مبارزات خود در زمان شاه می‌گوید:
 
و اینکه فاطمه امینی و دیگران مجاهدان رزمنده الگوی او برای انتخاب مبارزه با ساواک و سلطنت پهلوی بودند.<ref>[https://t.me/MOJAHEDIN_ORG/158741 مصاحبه با سیمای آزادی کلیپ کانال تلگرامی مجاهدین]</ref>
 
و در آخرین سخنرانی خود از انتخاب اصلح مسئول اول سازمان مجاهدین و معاونین وی دفاع کرد.<ref>[https://www.youtube.com/watch?v=nDJcSOEDGMw سایت یوتیوب]</ref>
 
=== پیام مسعود رجوی ===
مسعود رجوی پس از درگذشت عذرا علوی طالقانی طی پیامی چنین گفت:<blockquote>«سردار والای دیگری از ارتش فدا و آزادی، جاودانه و رستگار شد. یکی از برجسته‌ترین زنان انقلابی معاصر ایران، فدیة مجاهدین در شب عید غدیر در آستان امیر مؤمنان و ملت ایران. با پدرش آقای نورالدین علوی طالقانی روحانی برجسته که بارها در روزگار ستم‌شاهی به زندان افتاده بود و جرمش کمک و تبلیغ برای مجاهدین بود، در زندان قصرهم‌بند بودم. یاد پدرطالقانی به خیر تا چون «ابر بگرید». خواهر سوسن از خویشاوندان نزدیک پدر طالقانی روح راستین انقلاب ضدسلطنتی بود.»<ref>[https://ganjinehiran455mihan.blogspot.com/2023/07/blog-post_8.html وبلاگ گنجینه میهنی برای ایران]</ref></blockquote>
 
=== پیام مریم رجوی ===
خانم مریم رجوی طی پیامی درگذشت «یکی از درخشان‌ترین الگوهای مبارزه تاریخی و رهائیبخش زنان ایران» را به مجاهدین و ارتش آزادی و شورای ملی مقاومت ایران تسلیت گفت.<ref>[https://women.ncr-iran.org/fa/%D8%AF%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA-%D8%B9%D8%B0%D8%B1%D8%A7-%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%B7%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%A7%D9%86%DB%8C/ سایت زنان نیروی تغییر]</ref>


== منابع ==
== منابع ==
<references />
<references />

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۲ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۱۸:۲۰

عذرا علوی طالقانی
عذرا علوی طالقانی.JPG
زادروز۱۳۳۳
تهران
درگذشت۱۵ تیر ۱۴۰۲
آلبانی
علت مرگبیماری
محل زندگیایران و عراق و آلبانی
ملیتایرانی
تابعیتایران
شناخته‌شده برایمردم ایران
تأثیرگذارانمخالفین جمهوری اسلامی
تأثیرپذیرفتگانمردم ایران
دیناسلام
مکتبضد ولایت فقیه
همسرابراهیم ذاکری

عذرا علوی طالقانی، متولد ۱۳۳۳ در تهران بود. پدر وی نورالدین علوی طالقانی، یک روحانی ترقیخواه بود که به خاطر کمک به سازمان مجاهدین و تبلیغ آنها چند بار در زمان شاه به زندان افتاد. وی از خویشاوندان پدر طالقانی روح راستین انقلاب ضدسلطنتی بود. از زمان دانشجویی در رشته مهندسی شیمی در دانشگاه صنعتی شریف هوادار مجاهدین شد و در ۱۳۵۵ به عضویت سازمان مجاهدین درآمد. به مدت ۴۷ سال درگیر مبارزه‌ی تمام‌عیار حرفه‌ای و تشکیلاتی با دیکتاتوری‌های شاه و ولایت فقیه بود.[۱]

عذرا علوی طالقانی، عضو مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران از سال ۱۳۶۴، عضو شورای ملی مقاومت از سال ۱۳۷۱، عضو ارشد شورای رهبری و شورای مرکزی مجاهدین از سال ۱۳۷۲ و جانشین فرمانده ارتش آزادیبخش ملی ایران از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۶ بود. در سال ۱۳۶۶ یکی از فرماندهان تیپ‌های رزمی زنان در ارتش آزادیبخش ملی را به‌عهده داشت و این تیپ‌ها را در سلسله عملیات آفتاب، چلچراغ و فروغ جاویدان فرماندهی کرد.[۲]

در دوران پس از جنگ و اشغال عراق توسط آمریکا و ائتلاف بین‌المللی، ۱۴ سال در ستاد فرماندهی ارتش آزادیبخش قرار داشت. سرانجام روز پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۲ در اشرف ۳ در آلبانی در اثر بیماری درگذشت.

زندگی‌نامه عذرا علوی طالقانی

عذرا علوی طالقانی، متولد ۱۳۳۳ در تهران بود. پدر وی آقای نورالدین علوی طالقانی، یک روحانی ترقیخواه بود که به خاطر کمک به سازمان مجاهدین و تبلیغ آنها چند بار در زمان شاه به زندان افتاد. وی از خویشاوندان پدر طالقانی روح راستین انقلاب ضدسلطنتی بود. از زمان دانشجویی در رشته مهندسی شیمی در دانشگاه صنعتی شریف هوادار مجاهدین شد و در ۱۳۵۵ به عضویت سازمان مجاهدین درآمد. در همین سال با یکی از کادرهای قدیمی مجاهدین به نام ابراهیم ذاکری ازدواج کرد که حاصل این ازدواج پسری بنام زهیر بود که در سال ۲۰۰۱ در عراق در درگیری با ماموران و وابستگان به جمهوری اسلامی در عراق در قرارگاه اشرف جان‌باخت.

در انتخابات دوره اول مجلس شورای ملی در سال ۱۳۵۸ در تهران، وزارت کشور جمهوری اسلامی عذرا علوی طالقانی را نفر پنجاه و سوم تهران با بیش از ۳۰۸ هزار رأی اعلام کرد. این در شرایطی بود که از تقلب و از بین بردن آرای مجاهدین به طرق گوناگون توسط وابستگان جمهوری اسلامی و کمیته‌ها و پاسداران و «اتاق تجمیع» آرای آن روزگار در وزارت کشور گزارشات متعددی در نشریات و رسانه‌های آن روزگار منتشر شد.[۱]

او در بخشی از مصاحبه خود با سیمای آزادی از مبارزات خود در زمان شاه می‌گوید:

و اینکه فاطمه امینی و دیگران مجاهدان رزمنده الگوی او برای انتخاب مبارزه با ساواک و سلطنت پهلوی بودند.[۳]

و در آخرین سخنرانی خود از انتخاب اصلح مسئول اول سازمان مجاهدین و معاونین وی دفاع کرد.[۴]

پیام مسعود رجوی

مسعود رجوی پس از درگذشت عذرا علوی طالقانی طی پیامی چنین گفت:

«سردار والای دیگری از ارتش فدا و آزادی، جاودانه و رستگار شد. یکی از برجسته‌ترین زنان انقلابی معاصر ایران، فدیة مجاهدین در شب عید غدیر در آستان امیر مؤمنان و ملت ایران. با پدرش آقای نورالدین علوی طالقانی روحانی برجسته که بارها در روزگار ستم‌شاهی به زندان افتاده بود و جرمش کمک و تبلیغ برای مجاهدین بود، در زندان قصرهم‌بند بودم. یاد پدرطالقانی به خیر تا چون «ابر بگرید». خواهر سوسن از خویشاوندان نزدیک پدر طالقانی روح راستین انقلاب ضدسلطنتی بود.»[۵]

پیام مریم رجوی

خانم مریم رجوی طی پیامی درگذشت «یکی از درخشان‌ترین الگوهای مبارزه تاریخی و رهائیبخش زنان ایران» را به مجاهدین و ارتش آزادی و شورای ملی مقاومت ایران تسلیت گفت.[۶]

منابع