کاربر:Sayfe/مادر کوشالی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
'''محترم ایجه‌ای''' (زاده .... – درگذشت ۳ مهر ۱۳۸۹در شهر سرژی در نزدیکی پاریس) مشهور به مادر کوشالی در ..... به دنیا آمد.  
{{جعبه زندگینامه
|نام_شخص=محترم ایجه‌ای، مادر کوشالی
|تصویر  =محترم ایجه‌ای.jpg
|عرض_تصویر=۲۵۰ پیکسل
|توضیح_تصویر=محترم ایجه‌ای معروف به مادر کوشالی
|تاریخ_تولد= ۱۳۰۳
|محل_تولد=لاهیجان
|تاریخ_مرگ= ۳ مهر ۱۳۸۹
|ملیت= ایرانی
|محل_مرگ= پاریس
|مدفن= پاریس
|علت مرگ= بیماری قلبی
|شناخته‌شده برای    = مردم ایران
|همسر=
|والدین=
|فرزندان=مستوره، نورالدين، علاءالدين، شمس‌الدين، نجم‌الدين، نسرين، كمال‌الدين، لطيفه|تحصیلات=سیکل، ششم ابتدایی}}
'''محترم ایجه‌ای''' (زاده ۱۳۰۳  – درگذشت ۳ مهر ۱۳۸۹در شهر سرژی در نزدیکی پاریس) مشهور به مادر كوشالی، در خانواده‌ای  روحانی در لاهيجان متولد شد. تحصيلات ابتدايی‌اش را در همين شهر گذراند. پس از كشف حجاب توسط رضا خان، مادر از ادامه تحصيل خودداری كرد. او بدليل جو سياسی حاكم بر خانواده‌، ضد رژيم شاه بود. مادر ۵ پسر و ۳ دختر داشت. او همراه با فرزندان مجاهدش در كليه فعاليتهای سياسی عليه رژيم شاه شركت می‌كرد. با شروع تظاهرات و فعاليتهای انقلاب در شهر لاهيجان، مادر خانه و كليه امكانات خود را برای راه اندازی تظاهرات و اقدامات عليه رژيم شاه در اختيار فرزندانش قرار داد.  


مادر کوشالی در زمره‌ی مادرانی‌است که چندتن از فرزندانش توسط فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران از دست داد. وی به‌سبب اعدام ۶تن از اعضای خانواده‌اش توسط رژیم حاکم بر ایران پیوسته تحت پیگرد فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران قرار داشت؛ به این خاطر مجبور شد تا آخرین روزهای حیاتش رنج دوری از وطن را به‌جان بخرد. فرزندانش علاء،نجم‌ الدين ،كمال الدين، شمس الدين کوشالی، عروسش عصمت شریعتی در جریان اعدام‌های مخالفین حکومت در اوایل سال‌های دهه‌ی شصت به‌جرم آزادیخواهی و حمایت از سازمان مجاهدین خلق ایران کشته شدند و خواهرزاده‌اش منوچهر بزرگ‌بشر در قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ اعدام شد.<ref>[[قتل عام ۶۷]]</ref>  
مادر کوشالی در زمره‌ی مادرانی‌ است که چندتن از فرزندانش را در جنگ با آخوندهای حاکم بر ایران از دست داد. وی به‌ سبب اعدام ۶ تن از اعضای خانواده‌اش توسط رژیم حاکم بر ایران پیوسته تحت پیگرد حکومت قرار داشت؛ به این خاطر مجبور شد تا آخرین روزهای حیاتش رنج دوری از وطن را به‌جان بخرد. فرزندانش علاء، نجم الدین، کمال الدین، شمس الدین کوشالی، عروسش عصمت شریعتی در جریان اعدام‌های مخالفین حکومت در اوایل سال‌های دهه‌ی شصت به‌جرم آزادیخواهی و حمایت از سازمان مجاهدین خلق ایران کشته شدند و خواهرزاده‌اش منوچهر بزرگ‌بشر در قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ اعدام شد.<ref>[[قتل عام ۶۷]]</ref>  


محترم ایجه‌ای مشهور به مادر کوشالی از طریق فرزند بزرگش علاء با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد. او همراه با فرزندانش در همه فعالیت‌ها و راهپیمایی‌های اوایل انقلاب بر علیه دیکتاتوری دینی شرکت می‌کرد.  
مادر کوشالی از طریق فرزند بزرگش علاء با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد. او همراه با فرزندانش در همه فعالیت‌ها و راهپیمایی‌های اوایل انقلاب بر علیه دیکتاتوری دینی شرکت می‌کرد. پس از سرکوب تظاهرات میلیونی مردم ایران در ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ که به‌دعوت سازمان مجاهدین خلق در اکثر شهرهای ایران برگزار شد و طی آن دهها نفر به رگبار بسته شدند و هرگونه فعالیت‌های سیاسی ممنوع شد، مادر کوشالی نیز زندگی مخفی را شروع کرد. او که حکم دستگیری‌اش صادر شده بود همزمان با فعالیت‌های مختلف خود سرپرستی تعدادی از فرزندان پدر و مادرهایی که کشته شده بودند را به‌عهده داشت.  


پس از سرکوب تظاهرات میلیونی مردم ایران در ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ که به‌دعوت سازمان مجاهدین خلق در اکثر شهرهای ایران برگزار شد و طی آن دهها نفر به رگبار بسته شدند و هرگونه فعالیت‌های سیاسی ممنوع شد، مادر کوشالی نیز زندگی مخفی را شروع کرد. او که حکم دستگیری‌اش صادر شده بود همزمان با فعالیت‌های مختلف خود سرپرستی تعدادی از فرزندان پدر و مادرهایی که کشته شده بودند را به‌عهده داشت.  
برغم دستگيری و شهادت ۴ پسر و عروس‌هایش و برخی ديگر از عزيزانش، مادر با روحيه‌ای بالا، به فعاليتهای خود ادامه می‌داد. ماموران حکومتی كينه عمیقی از او به دل داشتند و برای او پرونده سازی كرده قصد دستگيری‌اش را داشتند. درهمين رابطه يكی از فرزندان مادر كه از قصد دستگيری وی توسط ماموران مطلع شده بود، از زندان پيام داد كه مادر را زود از شهر خارج كنند. او گفته بود جرم مادر از نظر حکومت، از من كه پسرش هستم سنگين‌تر است و در دادگاه فرمايشی پرونده سنگينی برای او تشكيل داده و قصد دستگيری‌اش را دارند. درآغاز سرکوب‌های دهه‌ی شصت مادر به مشهد رفت تا به‌عنوان عادی‌ساز فرزندش علاءالدين كوشالی مسئوليت‌هايی را به‌عهده بگيرد ولی همان روز كه مادر از لاهيجان حركت كرد، علا دستگير شد و به زندان لاهيجان منتقل گرديد و مادر درپايگاه‌های سازمان درمشهد به فعاليتش ادامه داد. درهمان روزهای سخت، مادر درمشهد شاهد شهادت۲۲ مجاهد خلق كه همچون فرزندان دلبندش از نزديك با آنها حشر و نشر داشت بود. او با صلابت و دلاوری شگفتی، مجاهدی را كه درخيابان تيرخورده و زخمی شده بود از چنگ ماموران نجات داد و درخانه مخفی به جراحت‌هايش رسيدگی كرد.  به هنگام شهادت آن مجاهد، مادر دراوج دشواری‌های فراوان امنيتی، راهی نداشت جز اين كه آن فرزند دلاور خلق را با دست‌های خودش و درزيرزمين همان خانه دفن كند. و او اين كار را كرد. در سال ۶۲،  مادر كوشالی از کشور خارج شد. او ابتدا به اسپانيا و سپس به فرانسه رفت و درتمام سالهای زندگی درخارج كشور، در قالب آكسيون‌ها، تظاهرات، اعتصابها و تحصن‌های اپوزیسیون با تمام قوا شركت داشت. در جريان حمله پلیس فرانسه به مقر مجاهدین، مادر كوشالی از كسانی بود كه  دستگير شد و توسط پليس فرانسه مورد ضرب وشتم قرار گرفت. به رغم بيماری ساعت‌ها مورد بازجويی قرار گرفت. 


مادر کوشالی در روز ۳ مهر ۱۳۸۹ در شهر سرژی نزدیکی پاریس درگذشت.  
در جريان تظاهرات روزانه خانواده‌های اشرفيان در پاريس، مادر كوشالی همواره در صف اول تظاهرات حضور داشت و به دفاع از فرزندان اشرفی خود برمی‌خاست. آخرين بار مادر در يك كنفرانس در پارلمان اروپا به دفاع از خانواده‌ها و مادران شهيدان قيام مردم ايران پرداخت.
 
مادر مجاهد محترم ايجه‌ای (مادر كوشالی) روز شنبه سوم مهر ماه  ۱۳۸۹، به دنبال يك حمله قلبی در شهر سرژی نزدیکی پاریس درگذشت.  


== فعالیت‌های سیاسی مادر کوشالی ==
== فعالیت‌های سیاسی مادر کوشالی ==
محترم ایجه‌ای در یک مصاحبه تلوزیونی سرگذشت خودش و چگونگی کشته شدن فرزندانش را تشریح کرد
بعد از سرنگونی رژيم شاه و شروع فاز سياسی، او در نقش يكی ازمادران فعال شهر، به فعاليتهای سياسی و افشاگرانه عليه ارتجاع حاكم روی آورد و همواره تكيه‌گاه و كمك كار مجاهدان لاهيجان بود و در انجمن مادران مسلمان فعاليت می‌كرد. مادر كوشالی در كليه مراسم، تظاهرات و فعاليتهای اجتماعی و مالی مجاهدین حضور فعال داشت و به همين دليل، همواره مورد آزار و اذيت و توهين ماموران رژيم قرار می‌گرفت. پاسداران، چندين بار به خانه مادر ريخته و با شكستن درب و پنجره و اثاثيه منزل، به او تهاجم می‌كردند كه تو باعث شدی فرزندانت به اين مسير كشانده شوند. آنها مادر را تهديد می‌كردند كه يا دست از حمايت مجاهدين بردار و يا خودت و فرزندانت را مورد تعقيب قرار می‌دهيم و مادر می‌گفت كه: « من هيچوقت چنين كاری نخواهم كرد و تا آخرين لحظه دست از حمايت فرزندانم برنخواهم داشت . من شيرم را به آنها حلال كردم».


برای مطالعه بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید<ref>[https://iranazadfarda.com/%d9%85%d9%82%d8%a7%d9%84%d8%a7%d8%aa/%d8%b4%d8%a8%e2%80%8c%d8%a2%d9%88%d8%a7%d8%b2%d9%87%d8%a7-%d9%81%d8%b1%d8%b2%d9%86%d8%af%d9%85-%d9%85%d9%86-%d9%85%d8%a7%d8%af%d8%b1-%da%a9%d9%88%d8%b4%d8%a7%d9%84%db%8c-%d9%87%d8%b3%d8%aa%d9% فرزندم من مادر کوشالی هستم- ایران آزاد فردا]</ref>
محترم ایجه‌ای در یک مصاحبه تلوزیونی سرگذشت خودش و چگونگی کشته شدن فرزندانش را تشریح کرد. در برنامه ارتباط مستقيم برای اشرف پيام می‌داد: «به مژگان، به صديقه، به اشرفيان عزيزم بگوئيد ما مادران تا پای جان بپای شما هستيم، خاطرتان جمع باشد، عزيزان من سلام و درود من برشما دختران عزيزم، برشما پسران عزيزم».<ref>[https://iranazadfarda.com/%d9%85%d9%82%d8%a7%d9%84%d8%a7%d8%aa/%d8%b4%d8%a8%e2%80%8c%d8%a2%d9%88%d8%a7%d8%b2%d9%87%d8%a7-%d9%81%d8%b1%d8%b2%d9%86%d8%af%d9%85-%d9%85%d9%86-%d9%85%d8%a7%d8%af%d8%b1-%da%a9%d9%88%d8%b4%d8%a7%d9%84%db%8c-%d9%87%d8%b3%d8%aa%d9% فرزندم من مادر کوشالی هستم- ایران آزاد فردا]</ref>


== فرزندان مادر کوشالی ==
== فرزندان مادر کوشالی ==
اين پسر وقتي اولين بار به دانشگاه تهران رفت با سازمان آشنا شد. يك سالي طول نكشيد كه او را از دانشگاه اخراج كردند. بعد آمد رفت در دانشگاه عالي ورزش. او با اخلاق بسيار خوبي كه داشت با من حرف مي زد. شبها با من صحبت مي كرد. در رابطه با سازمان حرف مي زد. براي اولين بار اين علا بود كه از بچه ها و از مسعود صحبت كرد. او من را با سازمان آشنا كرد، بعد مسئولم شد و من خيلي خوشحال شده بودم. ولي علا تنها پسرم نبود، دوستم بود، رفيقم بود، همدمم بود ، مونسم بود، همه چيزم بود من خودم را آماده كردم براي اين كه راهش را انتخاب كنم، خودش هم مسئولم شد. چيزهايي هم كه گفته است هنوز در ذهنم است. هنوز هم بعد از اين همه سال دارم با بچه هاي مجاهدم زندگي مي كنم. با آنها هستم، كار مي كنم، حرفهاي علا توي مغزم است.
این پسر وقتی اولین بار به دانشگاه تهران رفت با سازمان آشنا شد. یک سالی طول نکشید که او را از دانشگاه اخراج کردند. بعد آمد رفت در دانشگاه عالی ورزش. او با اخلاق بسیار خوبی که داشت با من حرف می زد. شبها با من صحبت می کرد. در رابطه با سازمان حرف می زد. برای اولین بار این علا بود که از بچه ها و از مسعود صحبت کرد. او من را با سازمان آشنا کرد، بعد مسئولم شد و من خیلی خوشحال شده بودم؛ ولی علا تنها پسرم نبود، دوستم بود، رفیقم بود، همدمم بود، مونسم بود، همه چیزم بود من خودم را آماده کردم برای این که راهش را انتخاب کنم، خودش هم مسئولم شد. چیزهایی هم که گفته است هنوز در ذهنم است. هنوز هم بعد از این همه سال دارم با بچه های مجاهدم زندگی می کنم. با آنها هستم، کار می کنم، حرفهای علا توی مغزم است.
 
من آن زمان در تعجب بودم که چطور شد؟ در رشته قبلی اش با معدل خوب قبول شد؟ بعد رفت توی تیم فوتبال که باز هم برایم تعجب آور بود. همه اش توی فکرش بودم. سالهای بعد فهمیدم که چرا از این دانشگاه به این دانشگاه رفته و چرا به این تیم های فوتبال رفته است. او مدتی در تیم دارایی بود. بعد رفت تیم سپید رود در رشت. ...
 
در سالهای ۵۶–۵۷ فعالیتهای بسیار گسترده ای داشت. در لاهیجان همه می دانستند او فعال است. حتی مرتجعان هم می دانستند. او در راهپیماییها شرکت می کرد. ما هم با او بودیم. با ساواکیها درگیر می شد. چند بار ساواک ریخت توی خانه ما. یکبار صبح زود بود. از در و دیوار ریختند توی خانه. تا گفتم چه خبر است مرا کوباندند به دیوار. چادرم از سرم افتاد. با قنداق تفنگ زدند به پهلویم. می خواستند خفه ام کنند. بعد رفتند. مدتی بعد علاء برگشت. گفت مامان خیلی خوب کاری کردی مقاومت کردی.
 
بعد از ۳۰خرداد من دیگر از بچه ها خبر نداشتم. مخفی بودم. حکم دستگیری من را داده بودند. من هم با بچه‌ها در خانه‌های تیمی کار می‌کردم. در خیابانها با بچه ها کار می‌کردم. در ماشینها با بچه ها کار می‌کردم. خودم یک طرف مخفی شدم، بچه‌هایم یک طرف. هیچ خبری نداشتیم از هم. فقط یک روز علاء من را دید. گفت مادر من آمده‌ام تو را ببینم. دست کرد جیبش هفت تیرش را بیرون آورد. گفت خمینی آن طرف، ما این طرف. مامان ما از خمینی جدا شدیم. حواست باشد. بغلش کردم. بوسیدمش، لبش را بوسیدم، این وداع ۵دقیقه بیشتر نشد و فقط سفارش کرد که سازمان و مسعود را فراموش نکنی. برگشتم گفتم پسرم اگر طناب دار به گردنم بیفتد هرگز سازمان و مسعود را فراموش نخواهم کرد. این عهدی بود که من با علاء بستم.
 
او رفته بود به مشهد. سازمان منتقلش کرده بود مشهد. آنجا هم دستگیر شد. بچه‌های مشهد که زندان بودند آمدند برای من از علاء صحبت کردند. بچه‌ها خواسته بودند که مادر را بیاورید پیش ما. من به مشهد رفتم. بچه‌ها آمدند من را بردند، رفتیم توی یک خانه‌ای و قرار بود علاء بیاید آن جا؛ ولی نشد. دو روز بعد علاء دستگیر شد. او را بردند شکنجه‌گاه چالوس. بعد بردند گیلان دادگاهی کردند و در دی ماه اعدامش کردند.
 
به خاطر همین است که خودم را تا پای جان در رکاب همین رهبری، مسعود و مریم عزیزم، هستم و خواهم هم بود و تا پای جان هم کار خواهم کرد. نجم الدین و کمال الدین و شمس الدین هم بعد از علا، فعال شدند. نجم الدین زمان شاه، دانشجوی حقوق بود. در سال ۵۷ رفت قم میان طلبه‌ها برای تبلیغ میان آنها. همان زمان یک سخنرانی دو آتشه در لنگرود داشت. بعد دستگیرش کردند و دادگاهش توی لاهیجان بود. مردم جمع شدند. من هم رفتم. گفته بودند باید وثیقه بگذاریم تا آزاد بشود؛ و تا آخر سال ۵۷ توی زندان بود. وقتی هم آخوندها دستگیرش کردند زیر شکنجه به شهادت رسید.
 
کمال الدین هم خیلی فعال بود. ۲۵سال داشت. در دانشگاه تبریز دانشجوی رشته ادبیات بود. هرکدامشان قبول شدند در دانشگاه نمی‌ماندند کمال‌الدین به شهرهای مختلف می‌رفت. اصلا از او خبر نداشتم؛ ولی شنیدم او را بردند توی دادگاه، به او گفتند کمال کوتاه بیا تا آزادت کنیم. گفت نه! هرگز! ما انقلاب کردیم، شما دزد انقلاب هستید. بعد به بازجویش گفته بود هفت تیرت را بده تا بزنم به مغز خمینی. همین جواب کفایتش بود. خیلی شجاع بود. معروف بود. مردم هم خیلی دوستش داشتند. در ۲۱آبان به شهادت رسید[[پرونده:خانواده کوشالی.JPG|بندانگشتی|خانواده کوشالی]]شمس الدین ۱۲ریاضی بود. ۱۷ سالش بود. یک میلیشیای آتشین بود. آخر فاز سیاسی خانه تیمی داشتند. می‌آمد خانه. هندوانه قاچ قاچ می‌کرد می‌گذاشت توی کیسه نایلون از پشت بامهای همسایه‌ها می‌رفت خودش را به بچه‌ها می‌رساند. از آن طرف می‌آمد پرده‌نویسی می‌کرد دیوار‌ها را می‌نوشت. از این کارها می‌کرد. در فاز نظامی من از دستگیری‌اش خبر نداشتم. جای دیگری بودم که او دستگیر شد و خبر نداشتم.
شمس و کمال وقتی شهید شدند من از طریق سازمان خبردار شدم.
 
منوچهر بزرگ‌بشر یکی دیگر از شهیدان خاندان ماست. پسر خواهرم است. دانشجو بود، در تهران در خانه‌های تیمی دستگیر شد. هفت سال در زندان خمینی بود. در قزلحصار و اوین و گوهردشت بود. بعد از فروغ جاویدان، در جریان قتل‌عام زندانیان سیاسی شهیدش کردند. این پسر تمام شکنجه‌ها را تحمل کرد. یک بار لاجوردی لعنتی از خانواده‌اش خواسته بود که به او بگویند توبه کند. یکی از اعضای خانواده‌اش رفته بود زندان گفته بود منوچهر بس است دیگر و او هم جواب داده بود: برو از خاله‌ام که الان در پاریس است خجالت بکش. بعد گفته بود دیگر هم ملاقات من نیا! او همه مواضع سازمان را تایید کرده بود. برای همین هم در اولین دسته اعدامیها قرار گرفت. این منوچهر برای من خیلی عزیز است. عکسهایش را پیش عکس پسرهایم گذاشته‌ام. خیلی برایم عزیز است. هفت سال زندان و شکنجه را تحمل کرد
 
== مراسم ختم مادر کوشالی در پاریس ==
حوالي ساعت ۱۴ روز سه شنبه پيکر مادر کوشالی (محترم ايجه ای) روی شانه های ياران و همرزمانش در گورستان سرژی در شمال پاريس، تا منزلگاه ابدی اش بدرقه شد.
 
پس از خاکسپاری، مزار مادر توسط حاضران گلباران شد و آنگاه پيام خانم مريم رجوی، توسط خانم شهرزاد صدر حاج سيدجوادی خوانده شد سپس، تني چند از ياران و نزديکانش سخنان کوتاهی در بزرگداشت ياد او گفتند:   
 
=== سخنرانی ابو‌القاسم رضایی ===
ابوالقاسم رضایی درباره جایگاه مادر در میان خانواده مقاومت گفت: او از افتخارات تاریخ پر رنج مجاهدین است. مادری که شهادت ۴ پسر قهرمانش را شجاعانه تحمل کرد و نزدیک به سی سال رنج و دوری از شهر و دیار را به جان خرید و تا آخرین لحظه حیات راه فرزندان مجاهدش را با شور و اشتیاق ادامه داد.
 
مادری که وجود و حضورش در میدانهای نبرد علیه آخوندها، همیشه گرما بخش جمعمان بود. زنی رزمنده و شجاع، که ایستادگی‌اش در مقابل آخوندهای دیوصفت، ضد ایران و ضد بشر، الهام بخش مبارزان راه آزادی بود. همشهریانش، او را سمبلی از مقاومت، ایستادگی پایدار در مقابل جانیان حاکم برایران می شناختند و منتظر بودند که با سرنگونی آخوندها به میانشان برگردد و آنطور که شایسته اش است از او تجلیل کنند. 
 
=== سخنرانی سیمین منافی ===
سیمین منافی، از فعالین اپوزیسیون در آلمان، سخنان کوتاهش را با قطعه شعر زیبایی شروع کرد:
 
پنجره چوبی با پرده های ماهوت
 
مادر، با چارقد گُلی
 
عطرش، طعم اضطرابی گنگ است
 
و رنگش، آه اگر نمی‌چشیدم
 
راز دیگری در من می‌جوشید.
 
سیمین منافی این طور ادامه داد: خزان پاییز، گل دیگری را از گلستان ما ربود و مادر کوشالی، مادر ۵ شهید قهرمان مجاهد خلق و همه مجاهدین را به رفیق اعلا برد.
 
به راستی چه کسی است که یکبار و فقط یک بار مادر کوشالی را دیده باشد وغم سنگین نبودنش را بتواند تحمل کند. شیرزنی که از سه دهه پیش تا کنون چه در میدانهای نبرد و چه در دوران تبعید، همواره یار و پناهگاه فرزندان مجاهدش بود. به خصوص طی هفت سال پایداری قهرمانان اشرف، همواره و در همه جا و با وجود درد و ناراحتی های جسمی در صف اول دفاع از فرزندانش حاضر بود. او در مجامع بین المللی و در دادخواهی شهیدان، همواره می خورشید و هیچگاه خم به ابرو نمی آورد.
 
ما، مثل همه شما، تنها با ایمان و با رزم مشترک و دفاع پیگیر از فرزندان مجاهدش که مادر نفس را به آنها بخشیده بود، می توانیم داغ فراق مادر را التیام بخشیم.
 
=== سخنرانی فاطمه رضایی ===
 فاطمه رضایی، از خانواده رضایی‌ها گفت: متأسفانه بیماری به مادر اجازه نداد، که به آروزیش که سرنگونی ملاها و آزادی ایران بود ، برسد. او با روحیه پرشورش، آماده بود که این مبارزه را تا هر زمان که لازم باشد و تا انتها ادامه دهد، ولی جسم رنجورش توان حمل روح پرتلاش او را نداشت.
 
فاطمه رضایی گفت: روحیه پر شور مادر مانع از این می شد که کسی از بیماری های متعدد وآزار دهنده او چیزی بداند. و در چنین شرایطی که اصلا انتظارش را نداشتیم، مادر ما را ترک کرد.
 
او ما را ترک کرد ولی خاطره اش، خاطره جنگندگی‌اش در مقابل آخوندها و روحیه تهاجمی‌اش علیه دشمن ضدبشری و مزدوران خارج کشوری‌اش، از یاد ما نمی رود و شخصیت والای او همواره الهام بخش ما خواهد بود. او پیشتاز مادرانی بود که یک دم از حمایت و پشتیبانی فرزندان مجاهد و مبارزشان باز نایستادند. اینها شجاعانه در راه فرزاندان شهیدشان قدم گذاشتند و به بخشی از تاریخچه مجاهدین تبدیل شدند. طی هفته سال پر فتنه ای که پشت سرگذاشتیم، مادر کوشالی پای ثابت هر تظاهرات و هر اقدامی که برای خنثی کردن توطئه های بیشمار علیه اشرف صورت می گرفت بود. او به رغم بیماری اش اصرار داشت که در همه این صحنه ها حضور داشته باشد. 


من آن زمان در تعجب بودم كه چطور شد؟ در رشته قبلي اش با معدل خوب قبول شد ؟ بعد رفت توي تيم فوتبال كه باز هم برايم تعجب آور بود. همه اش توي فكرش بودم. سالهاي بعد فهميدم كه چرا از اين دانشگاه به اين دانشگاه رفته و چرا به اين تيم هاي فوتبال رفته است. او مدتي در تيم دارايي بود. بعد رفت تيم سپيد رود در رشت. ...
=== سخنرانی زینت میرهاشمی ===
زینت میرهاشمی، از سوی سازمان چریکهای فدایی خلق، با درود به مادر کوشالی و مادران مجاهد حاضر در مراسم شروع به سخن کرد، وی در بیان ویژگی‌های مادر کوشالی گفت: مادر کوشالی که در سرمای زمستان با چهره خندان حضور داشت، او یک مبارز بود مادری که فرزندانش را نه یکی، نه دوتا ... این درد و رنجی که یک مادر تحمل می‌کند، مادری که در شرایط اختناق، پیکر فرزندش را با دست خودش در حیاط خانه‌اش دفن می‌کند، رنج و درد او قابل تصور نیست. با همه این درد و رنجها در صف اول بود. مادرانی که با این درد و رنج در مبارزه خود پای فشردند، ما به آنها نشان خواهیم داد، با این شعار که ما نه می‌بخشیم و نه فراموش می‌کنیم. بله روزی خواهد آمد که تمام قاتلان، عاملان و آمران، که این دردها را به این مادران روا داشته‌اند، در یک دادگاه صالح به محاکمه کشیده شوند.


در سالهاي 56ـ57 فعاليتهاي بسيار گسترده اي داشت. در لاهيجان همه مي دانستند او فعال است. حتي مرتجعان هم مي دانستند. او در راهپيماييها شركت مي كرد. ما هم با او بوديم. با ساواكيها درگير مي شد. چند بار ساواك ريخت توي خانه ما. يكبار صبح زود بود. از در و ديوار ريختند توي خانه. تا گفتم چه خبر است مرا كوباندند به ديوار. چادرم از سرم افتاد. با قنداق تفنگ زدند به پهلويم. مي خواستند خفه ام كنند. بعد رفتند. مدتي بعد علا برگشت. گفت مامان خيلي خوب كاري كردي مقاومت كردي.
همه ما از خاکیم و به خاک بر می گردیم، اما کسانی هستند که وقتی از میان ما می روند، آثاری از خودشان می گذارند که آدم باورش نمی‌شود که رفته باشد، الان کسی باور نمی کند که مادر کوشالی رفته باشد. خنده هایش، رفتارش و ... نشان داد که در قلب ما جاودان خواهد ماند.


بعد از 30خرداد من ديگر از بچه ها خبر نداشتم. مخفي بودم. حكم دستگيري من را داده بودند. من هم با بچه ها در خانه هاي تيمي كار مي كردم. در خيابانها با بچه ها كار مي كردم. در ماشينها با بچه ها كار مي كردم. خودم يك طرف مخفي شدم، بچه هايم يك طرف. هيچ خبري نداشتيم از هم. فقط يك روز علا من را ديد. گفت مادر من آمده ام تو را ببينم. دست كرد جيبش هفت تيرش را بيرون آورد. گفت خميني آن طرف ، ما اين طرف. مامان ما از خميني جدا شديم. حواست باشد. بغلش كردم. بوسيدمش ، لبش را بوسيدم ، آب دهانش آمد به لبم. اين وداع 5دقيقه بيشتر نشد و فقط سفارش كرد كه سازمان و مسعود را فراموش نكني. برگشتم گفتم پسرم اگر طناب دار به گردنم بيفتد هرگز سازمان و مسعود را فراموش نخواهم كرد. اين عهدي بود كه من با علا بستم.
=== سخنرانی مهدی ابریشمچی ===
مهدی ابریشمچی، سخنانش را با آیاتی از قران و تسلیت به خانم مریم رجوی و به اشرفیان به خصوص به دختر مجاهد اشرفی‌اش، نسرین، شروع کرد و گفت، در عین حال باید به این نسل به خاطر داشتن چنین مادری، تبریک گفت. چراکه مادر کوشالی با زندگی پربارش و تحمل رنج و سختی و فدا درمسیر آزادی، با صبر وشکیبایی و با رویی گشاده، به معلمی بزرگ در مدرسه آزادی و آزادیخواهی برای امروز و فردای ایران عزیزمان تبدیل شد . به این دلیل که وجدان هر انسان شرافتمندی دربرخورد با فدای عظیم این مادر تکان می‌خورد و درمقابل حقانیت آرمان او سر تعظیم فرود می‌آورد .


او رفته بود به مشهد. سازمان منتقلش كرده بود مشهد. آنجا هم دستگير شد. بچه هاي مشهد كه زندان بودند آمدند براي من از علا صحبت كردند. بچه ها خواسته بودند كه مادر را بياوريد پيش ما. من به مشهد رفتم. بچه ها آمدند من را بردند، رفتيم توي يك خانه اي و قرار بود علا بيايد آن جا. ولي نشد. دو روز بعد علا دستگير شد. او را بردند شكنجه گاه چالوس. بعد بردند گيلان دادگاهي كردند و در دي ماه اعدامش كردند.
آخر مادر، درتاریخ بشر سمبل عشق بیدریغ و پاک نسبت به فرزند است عشقی یکجانبه برای فرزند و برای رشد و ارتقای مادی و معنوی او و مادر کوشالی قبل از هر چیز یک مادر بود. مادری سرشار ازعشق و عاطفه.  رژیم ددمنش آخوندی چهار پسر وی نجم‌الدین و کمال‌الدین وشمس‌الدین وعلاء‌الدین و عصمت همسر علاء را شهید کرد. ولی مادر کوشالی در مقابل این رنج بزرگ خم به ابرو نیاورد و چون کوهی استوار در مقابل قاتلین فرزندانش و فرزندان مردم ایران قد برافراشت، ایستاد و جنگید و یک لحظه سستی را به خود راه نداد و تا آخرین لحظه حیاتش در تمامی صحنه‌ها در صف اول ایستاد و جنگید. و به خصوص درسالهای اخیر به یک مدافع بی‌امان اشرف و اشرفیان تبدیل شد. در این مسیر بیماری وگرما و سرما و خستگی و هیچ مانعی را به رسمیت نشناخت. و به تجسم این شعار حسینی تبدیل شد که هیهات منا الذله، آری درس بزرگ زندگی و حتی درگذشت مادر کوشالی این است که: وقتی عشقی مقدس به تقدس عشق مادری در دل داری و سرنوشت و مسیر زندگی خلقت تو را در مقابل دشمن غدار و نیروی اشغالگری چون آخوندهای ضد بشر قرار می‌دهد که در جنایت و رذالت مرزی نمی‌شناسند، متقابلا قلبت را چنان فراخ کن که تمامی فرزندان خلق را مانند فرزندان دلبندت دوست داشته باش.


به خاطر همين است كه خودم را تا پاي جان در ركاب همين رهبري، مسعود و مريم عزيزم، هستم و خواهم هم بود و تا پاي جان هم كار خواهم كرد.
دامنت را به فراخنای جنگ‌های گیلان ودشت و دمن کردستان و آذربایجان خراسان و خوزستان بگستران تا علاوه بر علاء و دیگر فرزندانت، پناهگاه همه فرزندان ستم‌زده و بلاکشیده این آب و خاک باش،


نجم الدين و كمال الدين و شمس الدين هم بعد از علا، فعال شدند.
و چنان همه جا و در همه صحنه‌ها و پهنه‌ها حاضر باش که دستان پرمهر و محبتت نوازشگر تمامی کودکان یتیم ایران زمین باشد .


نجم الدين زمان شاه، دانشجوي حقوق بود. در سال57 رفت قم ميان طلبه ها براي تبليغ ميان آنها. همان زمان يك سخنراني دو آتشه در لنگرود داشت. بعد دستگيرش كردند و دادگاهش توي لاهيجان بود. مردم جمع شدند. من هم رفتم. گفته بودند بايد وثيقه بگذاريم تا آزاد بشود. و تا آخر سال57 توي زندان بود. وقتي هم آخوندها دستگيرش كردند زير شكنجه به شهادت رسيد.
آری علیرغم غم بزرگت چون مادر کوشالی پیوسته لبخندی بزرگ را برلب داشته باش تا دیگران وقتی تورا می‌بینند با لبخند تو غم‌هایشان را فراموش کنند. وخستگی‌هاشان در سلام و کلام گرم تو ذوب و محو شود. و گاه از کوچکی قلبشان در مقابل بزرگی قلب تو شرم کنند سستی‌ها را به کناری بگذارند و از جا برخیزند .چرا که میدانی اگر تو به آنها عشق نورزی وبه آنها نیدیشی کسی به آنها فکر نخواهد کرد .  


كمال الدين هم خيلي فعال بود. 25سال داشت. در دانشگاه تبريز دانشجوي رشته ادبيات بود. هركدامشان قبول شدند در دانشگاه نمي ماندند كمال الدين به شهرهاي مختلف مي رفت. اصلا از او خبر نداشتم. ولي شنيدم او را بردند توي دادگاه، به او گفتند كمال كوتاه بيا تا آزادت كنيم. گفت نه! هرگز! ما انقلاب كرديم، شما دزد انقلاب هستيد. بعد به بازجويش گفته بود هفت تيرت را بده تا بزنم به مغز خميني. همين جواب كفايتش بود. خيلي شجاع بود. معروف بود. مردم هم خيلي دوستش داشتند. در 21آبان به شهادت رسيد
و این چنین است که مادر کوشالی و انسانهایی مانند او به بیان قرآن به دریچه‌های رحمت و رهایی خداوند برای مردم تبدیل می‌شوند،


شمس الدين 12رياضي بود. 17 سالش بود. يك ميليشياي آتشين بود. آخر فاز سياسي خانه تيمي داشتند. مي آمد خانه. هندوانه قاچ قاچ مي كرد مي گذاشت توي كيسه نايلون از پشت بامهاي همسايه ها مي رفت خودش را به بچه ها مي رساند. از آن طرف مي آمد پرده نويسي مي كرد ديوار ها را مي نوشت. از اين كارها مي كرد. در فاز نظامي من از دستگيري اش خبر نداشتم. جاي ديگري بودم كه او دستگير شد و خبر نداشتم.
انسانهایی وارسته و ازخود بیخود وبرای همه، والله رؤف بالعباد         


شمس و كمال وقتي شهيد شدند من از طريق سازمان خبردار شدم.
مادر کوشالی، چونان خورشیدی حقانیت این راه را و باطل بودن قاتلین فرزندانش را گواهی می‌دهد .


منوچهر بزرگ بشر يكي ديگر از شهيدان خاندان ماست. پسر خواهرم است. دانشجو بود ، در تهران در خانه هاي تيمي دستگير شد. هفت سال در زندان خميني بود. در قزلحصار و اوين و گوهردشت بود. بعد از فروغ جاويدان، در جريان قتل عام زندانيان سياسي شهيدش كردند. اين پسر تمام شكنجه ها را اين پسر تحمل كرد. يك بار لاجوردي لعنتي از خانواده اش خواسته بود كه به او بگويند توبه كند. يكي از اعضاي خانواده اش رفته بود زندان گفته بود منوچهر بس است ديگر و او هم جواب داده بود: برو از خاله ام كه الان در پاريس است خجالت بكش. بعد گفته بود ديگر هم ملاقات من نيا! او همه مواضع سازمان را تاييد كرده بود. براي همين هم در اولين دسته اعداميها قرار گرفت. اين منوچهر براي من خيلي عزيز است. عكسهايش را پيش عكس پسرهايم گذاشته ام. خيلي برايم عزيز است. هفت سال زندان و شكنجه را تحمل كرد
ابریشمچی افزود: امروز ما قبل از هرچیز درکلاس وداع با مادر کوشالی و با فرود آوردن سر تعظیم در مقابل او و با بوسه زدن بر مزارش با او عهد کنیم که از او و زندگی‌اش بیاموزیم .از او بیاموزیم که عاشق باشیم .عاشق همه آنهایی که امروز درایران آخوند‌زده ما چونان نیاز صحراهای تفتیده و ترک خورده در آفتاب به قطرات باران به قطرات و بلکه رودخانه عشق نیاز دارند. پناه باشیم برای آنان که رژیم تمامی پناهگاههایشان را اشغال کرده. مادرو پدرباشیم برای تمامی فرزندان یتیم کشورمان برای دخترکانی که به ظلم در بازار جنایت به حراج گذاشته شده‌اند .و کوه باشیم در مقابل رژیم و برای احقاق حقوق خلقمان علیرغم تمامی سختی‌ها از جایمان تکان نخوریم. و اینچنین حق سپاسگزاری از مادری را که از وجودش شمعی برای راه آزادی ساخت به جای بیاوریم. تا فرزندی شایسته و رهرویی سرفراز برای او باشیم تا پیوسته دعایش را با خودمان داشته باشیم .راستی که: هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ---- ثبت است در جریده عالم دوام ما<ref>سایت همبستگی - سه شنبه ۶ مهر ۱۳۸۹ / ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۰</ref>


== منابع ==
== منابع ==


<references />
<references />

نسخهٔ کنونی تا ‏۱ اکتبر ۲۰۲۱، ساعت ۲۱:۰۴

محترم ایجه‌ای، مادر کوشالی
محترم ایجه‌ای.jpg
محترم ایجه‌ای معروف به مادر کوشالی
زادروز۱۳۰۳
لاهیجان
درگذشت۳ مهر ۱۳۸۹
پاریس
علت مرگبیماری قلبی
آرامگاهپاریس
ملیتایرانی
تحصیلاتسیکل، ششم ابتدایی
شناخته‌شده برایمردم ایران
فرزندانمستوره، نورالدين، علاءالدين، شمس‌الدين، نجم‌الدين، نسرين، كمال‌الدين، لطيفه

محترم ایجه‌ای (زاده ۱۳۰۳ – درگذشت ۳ مهر ۱۳۸۹در شهر سرژی در نزدیکی پاریس) مشهور به مادر كوشالی، در خانواده‌ای  روحانی در لاهيجان متولد شد. تحصيلات ابتدايی‌اش را در همين شهر گذراند. پس از كشف حجاب توسط رضا خان، مادر از ادامه تحصيل خودداری كرد. او بدليل جو سياسی حاكم بر خانواده‌، ضد رژيم شاه بود. مادر ۵ پسر و ۳ دختر داشت. او همراه با فرزندان مجاهدش در كليه فعاليتهای سياسی عليه رژيم شاه شركت می‌كرد. با شروع تظاهرات و فعاليتهای انقلاب در شهر لاهيجان، مادر خانه و كليه امكانات خود را برای راه اندازی تظاهرات و اقدامات عليه رژيم شاه در اختيار فرزندانش قرار داد.

مادر کوشالی در زمره‌ی مادرانی‌ است که چندتن از فرزندانش را در جنگ با آخوندهای حاکم بر ایران از دست داد. وی به‌ سبب اعدام ۶ تن از اعضای خانواده‌اش توسط رژیم حاکم بر ایران پیوسته تحت پیگرد حکومت قرار داشت؛ به این خاطر مجبور شد تا آخرین روزهای حیاتش رنج دوری از وطن را به‌جان بخرد. فرزندانش علاء، نجم الدین، کمال الدین، شمس الدین کوشالی، عروسش عصمت شریعتی در جریان اعدام‌های مخالفین حکومت در اوایل سال‌های دهه‌ی شصت به‌جرم آزادیخواهی و حمایت از سازمان مجاهدین خلق ایران کشته شدند و خواهرزاده‌اش منوچهر بزرگ‌بشر در قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ اعدام شد.[۱]

مادر کوشالی از طریق فرزند بزرگش علاء با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد. او همراه با فرزندانش در همه فعالیت‌ها و راهپیمایی‌های اوایل انقلاب بر علیه دیکتاتوری دینی شرکت می‌کرد. پس از سرکوب تظاهرات میلیونی مردم ایران در ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ که به‌دعوت سازمان مجاهدین خلق در اکثر شهرهای ایران برگزار شد و طی آن دهها نفر به رگبار بسته شدند و هرگونه فعالیت‌های سیاسی ممنوع شد، مادر کوشالی نیز زندگی مخفی را شروع کرد. او که حکم دستگیری‌اش صادر شده بود همزمان با فعالیت‌های مختلف خود سرپرستی تعدادی از فرزندان پدر و مادرهایی که کشته شده بودند را به‌عهده داشت.

برغم دستگيری و شهادت ۴ پسر و عروس‌هایش و برخی ديگر از عزيزانش، مادر با روحيه‌ای بالا، به فعاليتهای خود ادامه می‌داد. ماموران حکومتی كينه عمیقی از او به دل داشتند و برای او پرونده سازی كرده قصد دستگيری‌اش را داشتند. درهمين رابطه يكی از فرزندان مادر كه از قصد دستگيری وی توسط ماموران مطلع شده بود، از زندان پيام داد كه مادر را زود از شهر خارج كنند. او گفته بود جرم مادر از نظر حکومت، از من كه پسرش هستم سنگين‌تر است و در دادگاه فرمايشی پرونده سنگينی برای او تشكيل داده و قصد دستگيری‌اش را دارند. درآغاز سرکوب‌های دهه‌ی شصت مادر به مشهد رفت تا به‌عنوان عادی‌ساز فرزندش علاءالدين كوشالی مسئوليت‌هايی را به‌عهده بگيرد ولی همان روز كه مادر از لاهيجان حركت كرد، علا دستگير شد و به زندان لاهيجان منتقل گرديد و مادر درپايگاه‌های سازمان درمشهد به فعاليتش ادامه داد. درهمان روزهای سخت، مادر درمشهد شاهد شهادت۲۲ مجاهد خلق كه همچون فرزندان دلبندش از نزديك با آنها حشر و نشر داشت بود. او با صلابت و دلاوری شگفتی، مجاهدی را كه درخيابان تيرخورده و زخمی شده بود از چنگ ماموران نجات داد و درخانه مخفی به جراحت‌هايش رسيدگی كرد.  به هنگام شهادت آن مجاهد، مادر دراوج دشواری‌های فراوان امنيتی، راهی نداشت جز اين كه آن فرزند دلاور خلق را با دست‌های خودش و درزيرزمين همان خانه دفن كند. و او اين كار را كرد. در سال ۶۲،  مادر كوشالی از کشور خارج شد. او ابتدا به اسپانيا و سپس به فرانسه رفت و درتمام سالهای زندگی درخارج كشور، در قالب آكسيون‌ها، تظاهرات، اعتصابها و تحصن‌های اپوزیسیون با تمام قوا شركت داشت. در جريان حمله پلیس فرانسه به مقر مجاهدین، مادر كوشالی از كسانی بود كه  دستگير شد و توسط پليس فرانسه مورد ضرب وشتم قرار گرفت. به رغم بيماری ساعت‌ها مورد بازجويی قرار گرفت.

در جريان تظاهرات روزانه خانواده‌های اشرفيان در پاريس، مادر كوشالی همواره در صف اول تظاهرات حضور داشت و به دفاع از فرزندان اشرفی خود برمی‌خاست. آخرين بار مادر در يك كنفرانس در پارلمان اروپا به دفاع از خانواده‌ها و مادران شهيدان قيام مردم ايران پرداخت.

مادر مجاهد محترم ايجه‌ای (مادر كوشالی) روز شنبه سوم مهر ماه ۱۳۸۹، به دنبال يك حمله قلبی در شهر سرژی نزدیکی پاریس درگذشت.

فعالیت‌های سیاسی مادر کوشالی

بعد از سرنگونی رژيم شاه و شروع فاز سياسی، او در نقش يكی ازمادران فعال شهر، به فعاليتهای سياسی و افشاگرانه عليه ارتجاع حاكم روی آورد و همواره تكيه‌گاه و كمك كار مجاهدان لاهيجان بود و در انجمن مادران مسلمان فعاليت می‌كرد. مادر كوشالی در كليه مراسم، تظاهرات و فعاليتهای اجتماعی و مالی مجاهدین حضور فعال داشت و به همين دليل، همواره مورد آزار و اذيت و توهين ماموران رژيم قرار می‌گرفت. پاسداران، چندين بار به خانه مادر ريخته و با شكستن درب و پنجره و اثاثيه منزل، به او تهاجم می‌كردند كه تو باعث شدی فرزندانت به اين مسير كشانده شوند. آنها مادر را تهديد می‌كردند كه يا دست از حمايت مجاهدين بردار و يا خودت و فرزندانت را مورد تعقيب قرار می‌دهيم و مادر می‌گفت كه: « من هيچوقت چنين كاری نخواهم كرد و تا آخرين لحظه دست از حمايت فرزندانم برنخواهم داشت . من شيرم را به آنها حلال كردم».

محترم ایجه‌ای در یک مصاحبه تلوزیونی سرگذشت خودش و چگونگی کشته شدن فرزندانش را تشریح کرد. در برنامه ارتباط مستقيم برای اشرف پيام می‌داد: «به مژگان، به صديقه، به اشرفيان عزيزم بگوئيد ما مادران تا پای جان بپای شما هستيم، خاطرتان جمع باشد، عزيزان من سلام و درود من برشما دختران عزيزم، برشما پسران عزيزم».[۲]

فرزندان مادر کوشالی

این پسر وقتی اولین بار به دانشگاه تهران رفت با سازمان آشنا شد. یک سالی طول نکشید که او را از دانشگاه اخراج کردند. بعد آمد رفت در دانشگاه عالی ورزش. او با اخلاق بسیار خوبی که داشت با من حرف می زد. شبها با من صحبت می کرد. در رابطه با سازمان حرف می زد. برای اولین بار این علا بود که از بچه ها و از مسعود صحبت کرد. او من را با سازمان آشنا کرد، بعد مسئولم شد و من خیلی خوشحال شده بودم؛ ولی علا تنها پسرم نبود، دوستم بود، رفیقم بود، همدمم بود، مونسم بود، همه چیزم بود من خودم را آماده کردم برای این که راهش را انتخاب کنم، خودش هم مسئولم شد. چیزهایی هم که گفته است هنوز در ذهنم است. هنوز هم بعد از این همه سال دارم با بچه های مجاهدم زندگی می کنم. با آنها هستم، کار می کنم، حرفهای علا توی مغزم است.

من آن زمان در تعجب بودم که چطور شد؟ در رشته قبلی اش با معدل خوب قبول شد؟ بعد رفت توی تیم فوتبال که باز هم برایم تعجب آور بود. همه اش توی فکرش بودم. سالهای بعد فهمیدم که چرا از این دانشگاه به این دانشگاه رفته و چرا به این تیم های فوتبال رفته است. او مدتی در تیم دارایی بود. بعد رفت تیم سپید رود در رشت. ...

در سالهای ۵۶–۵۷ فعالیتهای بسیار گسترده ای داشت. در لاهیجان همه می دانستند او فعال است. حتی مرتجعان هم می دانستند. او در راهپیماییها شرکت می کرد. ما هم با او بودیم. با ساواکیها درگیر می شد. چند بار ساواک ریخت توی خانه ما. یکبار صبح زود بود. از در و دیوار ریختند توی خانه. تا گفتم چه خبر است مرا کوباندند به دیوار. چادرم از سرم افتاد. با قنداق تفنگ زدند به پهلویم. می خواستند خفه ام کنند. بعد رفتند. مدتی بعد علاء برگشت. گفت مامان خیلی خوب کاری کردی مقاومت کردی.

بعد از ۳۰خرداد من دیگر از بچه ها خبر نداشتم. مخفی بودم. حکم دستگیری من را داده بودند. من هم با بچه‌ها در خانه‌های تیمی کار می‌کردم. در خیابانها با بچه ها کار می‌کردم. در ماشینها با بچه ها کار می‌کردم. خودم یک طرف مخفی شدم، بچه‌هایم یک طرف. هیچ خبری نداشتیم از هم. فقط یک روز علاء من را دید. گفت مادر من آمده‌ام تو را ببینم. دست کرد جیبش هفت تیرش را بیرون آورد. گفت خمینی آن طرف، ما این طرف. مامان ما از خمینی جدا شدیم. حواست باشد. بغلش کردم. بوسیدمش، لبش را بوسیدم، این وداع ۵دقیقه بیشتر نشد و فقط سفارش کرد که سازمان و مسعود را فراموش نکنی. برگشتم گفتم پسرم اگر طناب دار به گردنم بیفتد هرگز سازمان و مسعود را فراموش نخواهم کرد. این عهدی بود که من با علاء بستم.

او رفته بود به مشهد. سازمان منتقلش کرده بود مشهد. آنجا هم دستگیر شد. بچه‌های مشهد که زندان بودند آمدند برای من از علاء صحبت کردند. بچه‌ها خواسته بودند که مادر را بیاورید پیش ما. من به مشهد رفتم. بچه‌ها آمدند من را بردند، رفتیم توی یک خانه‌ای و قرار بود علاء بیاید آن جا؛ ولی نشد. دو روز بعد علاء دستگیر شد. او را بردند شکنجه‌گاه چالوس. بعد بردند گیلان دادگاهی کردند و در دی ماه اعدامش کردند.

به خاطر همین است که خودم را تا پای جان در رکاب همین رهبری، مسعود و مریم عزیزم، هستم و خواهم هم بود و تا پای جان هم کار خواهم کرد. نجم الدین و کمال الدین و شمس الدین هم بعد از علا، فعال شدند. نجم الدین زمان شاه، دانشجوی حقوق بود. در سال ۵۷ رفت قم میان طلبه‌ها برای تبلیغ میان آنها. همان زمان یک سخنرانی دو آتشه در لنگرود داشت. بعد دستگیرش کردند و دادگاهش توی لاهیجان بود. مردم جمع شدند. من هم رفتم. گفته بودند باید وثیقه بگذاریم تا آزاد بشود؛ و تا آخر سال ۵۷ توی زندان بود. وقتی هم آخوندها دستگیرش کردند زیر شکنجه به شهادت رسید.

کمال الدین هم خیلی فعال بود. ۲۵سال داشت. در دانشگاه تبریز دانشجوی رشته ادبیات بود. هرکدامشان قبول شدند در دانشگاه نمی‌ماندند کمال‌الدین به شهرهای مختلف می‌رفت. اصلا از او خبر نداشتم؛ ولی شنیدم او را بردند توی دادگاه، به او گفتند کمال کوتاه بیا تا آزادت کنیم. گفت نه! هرگز! ما انقلاب کردیم، شما دزد انقلاب هستید. بعد به بازجویش گفته بود هفت تیرت را بده تا بزنم به مغز خمینی. همین جواب کفایتش بود. خیلی شجاع بود. معروف بود. مردم هم خیلی دوستش داشتند. در ۲۱آبان به شهادت رسید

خانواده کوشالی

شمس الدین ۱۲ریاضی بود. ۱۷ سالش بود. یک میلیشیای آتشین بود. آخر فاز سیاسی خانه تیمی داشتند. می‌آمد خانه. هندوانه قاچ قاچ می‌کرد می‌گذاشت توی کیسه نایلون از پشت بامهای همسایه‌ها می‌رفت خودش را به بچه‌ها می‌رساند. از آن طرف می‌آمد پرده‌نویسی می‌کرد دیوار‌ها را می‌نوشت. از این کارها می‌کرد. در فاز نظامی من از دستگیری‌اش خبر نداشتم. جای دیگری بودم که او دستگیر شد و خبر نداشتم.

شمس و کمال وقتی شهید شدند من از طریق سازمان خبردار شدم.

منوچهر بزرگ‌بشر یکی دیگر از شهیدان خاندان ماست. پسر خواهرم است. دانشجو بود، در تهران در خانه‌های تیمی دستگیر شد. هفت سال در زندان خمینی بود. در قزلحصار و اوین و گوهردشت بود. بعد از فروغ جاویدان، در جریان قتل‌عام زندانیان سیاسی شهیدش کردند. این پسر تمام شکنجه‌ها را تحمل کرد. یک بار لاجوردی لعنتی از خانواده‌اش خواسته بود که به او بگویند توبه کند. یکی از اعضای خانواده‌اش رفته بود زندان گفته بود منوچهر بس است دیگر و او هم جواب داده بود: برو از خاله‌ام که الان در پاریس است خجالت بکش. بعد گفته بود دیگر هم ملاقات من نیا! او همه مواضع سازمان را تایید کرده بود. برای همین هم در اولین دسته اعدامیها قرار گرفت. این منوچهر برای من خیلی عزیز است. عکسهایش را پیش عکس پسرهایم گذاشته‌ام. خیلی برایم عزیز است. هفت سال زندان و شکنجه را تحمل کرد

مراسم ختم مادر کوشالی در پاریس

حوالي ساعت ۱۴ روز سه شنبه پيکر مادر کوشالی (محترم ايجه ای) روی شانه های ياران و همرزمانش در گورستان سرژی در شمال پاريس، تا منزلگاه ابدی اش بدرقه شد.

پس از خاکسپاری، مزار مادر توسط حاضران گلباران شد و آنگاه پيام خانم مريم رجوی، توسط خانم شهرزاد صدر حاج سيدجوادی خوانده شد سپس، تني چند از ياران و نزديکانش سخنان کوتاهی در بزرگداشت ياد او گفتند:   

سخنرانی ابو‌القاسم رضایی

ابوالقاسم رضایی درباره جایگاه مادر در میان خانواده مقاومت گفت: او از افتخارات تاریخ پر رنج مجاهدین است. مادری که شهادت ۴ پسر قهرمانش را شجاعانه تحمل کرد و نزدیک به سی سال رنج و دوری از شهر و دیار را به جان خرید و تا آخرین لحظه حیات راه فرزندان مجاهدش را با شور و اشتیاق ادامه داد.

مادری که وجود و حضورش در میدانهای نبرد علیه آخوندها، همیشه گرما بخش جمعمان بود. زنی رزمنده و شجاع، که ایستادگی‌اش در مقابل آخوندهای دیوصفت، ضد ایران و ضد بشر، الهام بخش مبارزان راه آزادی بود. همشهریانش، او را سمبلی از مقاومت، ایستادگی پایدار در مقابل جانیان حاکم برایران می شناختند و منتظر بودند که با سرنگونی آخوندها به میانشان برگردد و آنطور که شایسته اش است از او تجلیل کنند. 

سخنرانی سیمین منافی

سیمین منافی، از فعالین اپوزیسیون در آلمان، سخنان کوتاهش را با قطعه شعر زیبایی شروع کرد:

پنجره چوبی با پرده های ماهوت

مادر، با چارقد گُلی

عطرش، طعم اضطرابی گنگ است

و رنگش، آه اگر نمی‌چشیدم

راز دیگری در من می‌جوشید.

سیمین منافی این طور ادامه داد: خزان پاییز، گل دیگری را از گلستان ما ربود و مادر کوشالی، مادر ۵ شهید قهرمان مجاهد خلق و همه مجاهدین را به رفیق اعلا برد.

به راستی چه کسی است که یکبار و فقط یک بار مادر کوشالی را دیده باشد وغم سنگین نبودنش را بتواند تحمل کند. شیرزنی که از سه دهه پیش تا کنون چه در میدانهای نبرد و چه در دوران تبعید، همواره یار و پناهگاه فرزندان مجاهدش بود. به خصوص طی هفت سال پایداری قهرمانان اشرف، همواره و در همه جا و با وجود درد و ناراحتی های جسمی در صف اول دفاع از فرزندانش حاضر بود. او در مجامع بین المللی و در دادخواهی شهیدان، همواره می خورشید و هیچگاه خم به ابرو نمی آورد.

ما، مثل همه شما، تنها با ایمان و با رزم مشترک و دفاع پیگیر از فرزندان مجاهدش که مادر نفس را به آنها بخشیده بود، می توانیم داغ فراق مادر را التیام بخشیم.

سخنرانی فاطمه رضایی

 فاطمه رضایی، از خانواده رضایی‌ها گفت: متأسفانه بیماری به مادر اجازه نداد، که به آروزیش که سرنگونی ملاها و آزادی ایران بود ، برسد. او با روحیه پرشورش، آماده بود که این مبارزه را تا هر زمان که لازم باشد و تا انتها ادامه دهد، ولی جسم رنجورش توان حمل روح پرتلاش او را نداشت.

فاطمه رضایی گفت: روحیه پر شور مادر مانع از این می شد که کسی از بیماری های متعدد وآزار دهنده او چیزی بداند. و در چنین شرایطی که اصلا انتظارش را نداشتیم، مادر ما را ترک کرد.

او ما را ترک کرد ولی خاطره اش، خاطره جنگندگی‌اش در مقابل آخوندها و روحیه تهاجمی‌اش علیه دشمن ضدبشری و مزدوران خارج کشوری‌اش، از یاد ما نمی رود و شخصیت والای او همواره الهام بخش ما خواهد بود. او پیشتاز مادرانی بود که یک دم از حمایت و پشتیبانی فرزندان مجاهد و مبارزشان باز نایستادند. اینها شجاعانه در راه فرزاندان شهیدشان قدم گذاشتند و به بخشی از تاریخچه مجاهدین تبدیل شدند. طی هفته سال پر فتنه ای که پشت سرگذاشتیم، مادر کوشالی پای ثابت هر تظاهرات و هر اقدامی که برای خنثی کردن توطئه های بیشمار علیه اشرف صورت می گرفت بود. او به رغم بیماری اش اصرار داشت که در همه این صحنه ها حضور داشته باشد.

سخنرانی زینت میرهاشمی

زینت میرهاشمی، از سوی سازمان چریکهای فدایی خلق، با درود به مادر کوشالی و مادران مجاهد حاضر در مراسم شروع به سخن کرد، وی در بیان ویژگی‌های مادر کوشالی گفت: مادر کوشالی که در سرمای زمستان با چهره خندان حضور داشت، او یک مبارز بود مادری که فرزندانش را نه یکی، نه دوتا ... این درد و رنجی که یک مادر تحمل می‌کند، مادری که در شرایط اختناق، پیکر فرزندش را با دست خودش در حیاط خانه‌اش دفن می‌کند، رنج و درد او قابل تصور نیست. با همه این درد و رنجها در صف اول بود. مادرانی که با این درد و رنج در مبارزه خود پای فشردند، ما به آنها نشان خواهیم داد، با این شعار که ما نه می‌بخشیم و نه فراموش می‌کنیم. بله روزی خواهد آمد که تمام قاتلان، عاملان و آمران، که این دردها را به این مادران روا داشته‌اند، در یک دادگاه صالح به محاکمه کشیده شوند.

همه ما از خاکیم و به خاک بر می گردیم، اما کسانی هستند که وقتی از میان ما می روند، آثاری از خودشان می گذارند که آدم باورش نمی‌شود که رفته باشد، الان کسی باور نمی کند که مادر کوشالی رفته باشد. خنده هایش، رفتارش و ... نشان داد که در قلب ما جاودان خواهد ماند.

سخنرانی مهدی ابریشمچی

مهدی ابریشمچی، سخنانش را با آیاتی از قران و تسلیت به خانم مریم رجوی و به اشرفیان به خصوص به دختر مجاهد اشرفی‌اش، نسرین، شروع کرد و گفت، در عین حال باید به این نسل به خاطر داشتن چنین مادری، تبریک گفت. چراکه مادر کوشالی با زندگی پربارش و تحمل رنج و سختی و فدا درمسیر آزادی، با صبر وشکیبایی و با رویی گشاده، به معلمی بزرگ در مدرسه آزادی و آزادیخواهی برای امروز و فردای ایران عزیزمان تبدیل شد . به این دلیل که وجدان هر انسان شرافتمندی دربرخورد با فدای عظیم این مادر تکان می‌خورد و درمقابل حقانیت آرمان او سر تعظیم فرود می‌آورد .

آخر مادر، درتاریخ بشر سمبل عشق بیدریغ و پاک نسبت به فرزند است عشقی یکجانبه برای فرزند و برای رشد و ارتقای مادی و معنوی او و مادر کوشالی قبل از هر چیز یک مادر بود. مادری سرشار ازعشق و عاطفه.  رژیم ددمنش آخوندی چهار پسر وی نجم‌الدین و کمال‌الدین وشمس‌الدین وعلاء‌الدین و عصمت همسر علاء را شهید کرد. ولی مادر کوشالی در مقابل این رنج بزرگ خم به ابرو نیاورد و چون کوهی استوار در مقابل قاتلین فرزندانش و فرزندان مردم ایران قد برافراشت، ایستاد و جنگید و یک لحظه سستی را به خود راه نداد و تا آخرین لحظه حیاتش در تمامی صحنه‌ها در صف اول ایستاد و جنگید. و به خصوص درسالهای اخیر به یک مدافع بی‌امان اشرف و اشرفیان تبدیل شد. در این مسیر بیماری وگرما و سرما و خستگی و هیچ مانعی را به رسمیت نشناخت. و به تجسم این شعار حسینی تبدیل شد که هیهات منا الذله، آری درس بزرگ زندگی و حتی درگذشت مادر کوشالی این است که: وقتی عشقی مقدس به تقدس عشق مادری در دل داری و سرنوشت و مسیر زندگی خلقت تو را در مقابل دشمن غدار و نیروی اشغالگری چون آخوندهای ضد بشر قرار می‌دهد که در جنایت و رذالت مرزی نمی‌شناسند، متقابلا قلبت را چنان فراخ کن که تمامی فرزندان خلق را مانند فرزندان دلبندت دوست داشته باش.

دامنت را به فراخنای جنگ‌های گیلان ودشت و دمن کردستان و آذربایجان خراسان و خوزستان بگستران تا علاوه بر علاء و دیگر فرزندانت، پناهگاه همه فرزندان ستم‌زده و بلاکشیده این آب و خاک باش،

و چنان همه جا و در همه صحنه‌ها و پهنه‌ها حاضر باش که دستان پرمهر و محبتت نوازشگر تمامی کودکان یتیم ایران زمین باشد .

آری علیرغم غم بزرگت چون مادر کوشالی پیوسته لبخندی بزرگ را برلب داشته باش تا دیگران وقتی تورا می‌بینند با لبخند تو غم‌هایشان را فراموش کنند. وخستگی‌هاشان در سلام و کلام گرم تو ذوب و محو شود. و گاه از کوچکی قلبشان در مقابل بزرگی قلب تو شرم کنند سستی‌ها را به کناری بگذارند و از جا برخیزند .چرا که میدانی اگر تو به آنها عشق نورزی وبه آنها نیدیشی کسی به آنها فکر نخواهد کرد .

و این چنین است که مادر کوشالی و انسانهایی مانند او به بیان قرآن به دریچه‌های رحمت و رهایی خداوند برای مردم تبدیل می‌شوند،

انسانهایی وارسته و ازخود بیخود وبرای همه، والله رؤف بالعباد         

مادر کوشالی، چونان خورشیدی حقانیت این راه را و باطل بودن قاتلین فرزندانش را گواهی می‌دهد .

ابریشمچی افزود: امروز ما قبل از هرچیز درکلاس وداع با مادر کوشالی و با فرود آوردن سر تعظیم در مقابل او و با بوسه زدن بر مزارش با او عهد کنیم که از او و زندگی‌اش بیاموزیم .از او بیاموزیم که عاشق باشیم .عاشق همه آنهایی که امروز درایران آخوند‌زده ما چونان نیاز صحراهای تفتیده و ترک خورده در آفتاب به قطرات باران به قطرات و بلکه رودخانه عشق نیاز دارند. پناه باشیم برای آنان که رژیم تمامی پناهگاههایشان را اشغال کرده. مادرو پدرباشیم برای تمامی فرزندان یتیم کشورمان برای دخترکانی که به ظلم در بازار جنایت به حراج گذاشته شده‌اند .و کوه باشیم در مقابل رژیم و برای احقاق حقوق خلقمان علیرغم تمامی سختی‌ها از جایمان تکان نخوریم. و اینچنین حق سپاسگزاری از مادری را که از وجودش شمعی برای راه آزادی ساخت به جای بیاوریم. تا فرزندی شایسته و رهرویی سرفراز برای او باشیم تا پیوسته دعایش را با خودمان داشته باشیم .راستی که: هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ---- ثبت است در جریده عالم دوام ما[۳]

منابع

  1. قتل عام ۶۷
  2. فرزندم من مادر کوشالی هستم- ایران آزاد فردا
  3. سایت همبستگی - سه شنبه ۶ مهر ۱۳۸۹ / ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۰