کاربر:Sayfe/مادر کوشالی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
(اصلاح نویسه‌های عربی، اصلاح ارقام، اصلاح سجاوندی)
خط ۱: خط ۱:
'''محترم ایجه‌ای''' (زاده .... – درگذشت ۳ مهر ۱۳۸۹در شهر سرژی در نزدیکی پاریس) مشهور به مادر کوشالی در ..... به دنیا آمد.  
'''محترم ایجه‌ای''' (زاده – درگذشت ۳ مهر ۱۳۸۹در شهر سرژی در نزدیکی پاریس) مشهور به مادر کوشالی در به دنیا آمد.  


مادر کوشالی در زمره‌ی مادرانی‌است که چندتن از فرزندانش توسط فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران از دست داد. وی به‌سبب اعدام ۶تن از اعضای خانواده‌اش توسط رژیم حاکم بر ایران پیوسته تحت پیگرد فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران قرار داشت؛ به این خاطر مجبور شد تا آخرین روزهای حیاتش رنج دوری از وطن را به‌جان بخرد. فرزندانش علاء،نجم‌ الدين ،كمال الدين، شمس الدين کوشالی، عروسش عصمت شریعتی در جریان اعدام‌های مخالفین حکومت در اوایل سال‌های دهه‌ی شصت به‌جرم آزادیخواهی و حمایت از سازمان مجاهدین خلق ایران کشته شدند و خواهرزاده‌اش منوچهر بزرگ‌بشر در قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ اعدام شد.<ref>[[قتل عام ۶۷]]</ref>  
مادر کوشالی در زمره‌ی مادرانی‌است که چندتن از فرزندانش توسط فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران از دست داد. وی به‌سبب اعدام ۶تن از اعضای خانواده‌اش توسط رژیم حاکم بر ایران پیوسته تحت پیگرد فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران قرار داشت؛ به این خاطر مجبور شد تا آخرین روزهای حیاتش رنج دوری از وطن را به‌جان بخرد. فرزندانش علاء، نجم الدین، کمال الدین، شمس الدین کوشالی، عروسش عصمت شریعتی در جریان اعدام‌های مخالفین حکومت در اوایل سال‌های دهه‌ی شصت به‌جرم آزادیخواهی و حمایت از سازمان مجاهدین خلق ایران کشته شدند و خواهرزاده‌اش منوچهر بزرگ‌بشر در قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ اعدام شد.<ref>[[قتل عام ۶۷]]</ref>  


محترم ایجه‌ای مشهور به مادر کوشالی از طریق فرزند بزرگش علاء با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد. او همراه با فرزندانش در همه فعالیت‌ها و راهپیمایی‌های اوایل انقلاب بر علیه دیکتاتوری دینی شرکت می‌کرد.  
محترم ایجه‌ای مشهور به مادر کوشالی از طریق فرزند بزرگش علاء با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد. او همراه با فرزندانش در همه فعالیت‌ها و راهپیمایی‌های اوایل انقلاب بر علیه دیکتاتوری دینی شرکت می‌کرد.  
خط ۱۵: خط ۱۵:


== فرزندان مادر کوشالی ==
== فرزندان مادر کوشالی ==
اين پسر وقتي اولين بار به دانشگاه تهران رفت با سازمان آشنا شد. يك سالي طول نكشيد كه او را از دانشگاه اخراج كردند. بعد آمد رفت در دانشگاه عالي ورزش. او با اخلاق بسيار خوبي كه داشت با من حرف مي زد. شبها با من صحبت مي كرد. در رابطه با سازمان حرف مي زد. براي اولين بار اين علا بود كه از بچه ها و از مسعود صحبت كرد. او من را با سازمان آشنا كرد، بعد مسئولم شد و من خيلي خوشحال شده بودم. ولي علا تنها پسرم نبود، دوستم بود، رفيقم بود، همدمم بود ، مونسم بود، همه چيزم بود من خودم را آماده كردم براي اين كه راهش را انتخاب كنم، خودش هم مسئولم شد. چيزهايي هم كه گفته است هنوز در ذهنم است. هنوز هم بعد از اين همه سال دارم با بچه هاي مجاهدم زندگي مي كنم. با آنها هستم، كار مي كنم، حرفهاي علا توي مغزم است.
این پسر وقتی اولین بار به دانشگاه تهران رفت با سازمان آشنا شد. یک سالی طول نکشید که او را از دانشگاه اخراج کردند. بعد آمد رفت در دانشگاه عالی ورزش. او با اخلاق بسیار خوبی که داشت با من حرف می زد. شبها با من صحبت می کرد. در رابطه با سازمان حرف می زد. برای اولین بار این علا بود که از بچه ها و از مسعود صحبت کرد. او من را با سازمان آشنا کرد، بعد مسئولم شد و من خیلی خوشحال شده بودم؛ ولی علا تنها پسرم نبود، دوستم بود، رفیقم بود، همدمم بود، مونسم بود، همه چیزم بود من خودم را آماده کردم برای این که راهش را انتخاب کنم، خودش هم مسئولم شد. چیزهایی هم که گفته است هنوز در ذهنم است. هنوز هم بعد از این همه سال دارم با بچه های مجاهدم زندگی می کنم. با آنها هستم، کار می کنم، حرفهای علا توی مغزم است.


من آن زمان در تعجب بودم كه چطور شد؟ در رشته قبلي اش با معدل خوب قبول شد ؟ بعد رفت توي تيم فوتبال كه باز هم برايم تعجب آور بود. همه اش توي فكرش بودم. سالهاي بعد فهميدم كه چرا از اين دانشگاه به اين دانشگاه رفته و چرا به اين تيم هاي فوتبال رفته است. او مدتي در تيم دارايي بود. بعد رفت تيم سپيد رود در رشت. ...
من آن زمان در تعجب بودم که چطور شد؟ در رشته قبلی اش با معدل خوب قبول شد؟ بعد رفت توی تیم فوتبال که باز هم برایم تعجب آور بود. همه اش توی فکرش بودم. سالهای بعد فهمیدم که چرا از این دانشگاه به این دانشگاه رفته و چرا به این تیم های فوتبال رفته است. او مدتی در تیم دارایی بود. بعد رفت تیم سپید رود در رشت. ...


در سالهاي 56ـ57 فعاليتهاي بسيار گسترده اي داشت. در لاهيجان همه مي دانستند او فعال است. حتي مرتجعان هم مي دانستند. او در راهپيماييها شركت مي كرد. ما هم با او بوديم. با ساواكيها درگير مي شد. چند بار ساواك ريخت توي خانه ما. يكبار صبح زود بود. از در و ديوار ريختند توي خانه. تا گفتم چه خبر است مرا كوباندند به ديوار. چادرم از سرم افتاد. با قنداق تفنگ زدند به پهلويم. مي خواستند خفه ام كنند. بعد رفتند. مدتي بعد علا برگشت. گفت مامان خيلي خوب كاري كردي مقاومت كردي.
در سالهای ۵۶–۵۷ فعالیتهای بسیار گسترده ای داشت. در لاهیجان همه می دانستند او فعال است. حتی مرتجعان هم می دانستند. او در راهپیماییها شرکت می کرد. ما هم با او بودیم. با ساواکیها درگیر می شد. چند بار ساواک ریخت توی خانه ما. یکبار صبح زود بود. از در و دیوار ریختند توی خانه. تا گفتم چه خبر است مرا کوباندند به دیوار. چادرم از سرم افتاد. با قنداق تفنگ زدند به پهلویم. می خواستند خفه ام کنند. بعد رفتند. مدتی بعد علا برگشت. گفت مامان خیلی خوب کاری کردی مقاومت کردی.


بعد از 30خرداد من ديگر از بچه ها خبر نداشتم. مخفي بودم. حكم دستگيري من را داده بودند. من هم با بچه ها در خانه هاي تيمي كار مي كردم. در خيابانها با بچه ها كار مي كردم. در ماشينها با بچه ها كار مي كردم. خودم يك طرف مخفي شدم، بچه هايم يك طرف. هيچ خبري نداشتيم از هم. فقط يك روز علا من را ديد. گفت مادر من آمده ام تو را ببينم. دست كرد جيبش هفت تيرش را بيرون آورد. گفت خميني آن طرف ، ما اين طرف. مامان ما از خميني جدا شديم. حواست باشد. بغلش كردم. بوسيدمش ، لبش را بوسيدم ، آب دهانش آمد به لبم. اين وداع 5دقيقه بيشتر نشد و فقط سفارش كرد كه سازمان و مسعود را فراموش نكني. برگشتم گفتم پسرم اگر طناب دار به گردنم بيفتد هرگز سازمان و مسعود را فراموش نخواهم كرد. اين عهدي بود كه من با علا بستم.
بعد از ۳۰خرداد من دیگر از بچه ها خبر نداشتم. مخفی بودم. حکم دستگیری من را داده بودند. من هم با بچه ها در خانه های تیمی کار می کردم. در خیابانها با بچه ها کار می کردم. در ماشینها با بچه ها کار می کردم. خودم یک طرف مخفی شدم، بچه هایم یک طرف. هیچ خبری نداشتیم از هم. فقط یک روز علا من را دید. گفت مادر من آمده ام تو را ببینم. دست کرد جیبش هفت تیرش را بیرون آورد. گفت خمینی آن طرف، ما این طرف. مامان ما از خمینی جدا شدیم. حواست باشد. بغلش کردم. بوسیدمش، لبش را بوسیدم، آب دهانش آمد به لبم. این وداع ۵دقیقه بیشتر نشد و فقط سفارش کرد که سازمان و مسعود را فراموش نکنی. برگشتم گفتم پسرم اگر طناب دار به گردنم بیفتد هرگز سازمان و مسعود را فراموش نخواهم کرد. این عهدی بود که من با علا بستم.


او رفته بود به مشهد. سازمان منتقلش كرده بود مشهد. آنجا هم دستگير شد. بچه هاي مشهد كه زندان بودند آمدند براي من از علا صحبت كردند. بچه ها خواسته بودند كه مادر را بياوريد پيش ما. من به مشهد رفتم. بچه ها آمدند من را بردند، رفتيم توي يك خانه اي و قرار بود علا بيايد آن جا. ولي نشد. دو روز بعد علا دستگير شد. او را بردند شكنجه گاه چالوس. بعد بردند گيلان دادگاهي كردند و در دي ماه اعدامش كردند.
او رفته بود به مشهد. سازمان منتقلش کرده بود مشهد. آنجا هم دستگیر شد. بچه های مشهد که زندان بودند آمدند برای من از علا صحبت کردند. بچه ها خواسته بودند که مادر را بیاورید پیش ما. من به مشهد رفتم. بچه ها آمدند من را بردند، رفتیم توی یک خانه ای و قرار بود علا بیاید آن جا؛ ولی نشد. دو روز بعد علا دستگیر شد. او را بردند شکنجه گاه چالوس. بعد بردند گیلان دادگاهی کردند و در دی ماه اعدامش کردند.


به خاطر همين است كه خودم را تا پاي جان در ركاب همين رهبري، مسعود و مريم عزيزم، هستم و خواهم هم بود و تا پاي جان هم كار خواهم كرد.
به خاطر همین است که خودم را تا پای جان در رکاب همین رهبری، مسعود و مریم عزیزم، هستم و خواهم هم بود و تا پای جان هم کار خواهم کرد.


نجم الدين و كمال الدين و شمس الدين هم بعد از علا، فعال شدند.
نجم الدین و کمال الدین و شمس الدین هم بعد از علا، فعال شدند.


نجم الدين زمان شاه، دانشجوي حقوق بود. در سال57 رفت قم ميان طلبه ها براي تبليغ ميان آنها. همان زمان يك سخنراني دو آتشه در لنگرود داشت. بعد دستگيرش كردند و دادگاهش توي لاهيجان بود. مردم جمع شدند. من هم رفتم. گفته بودند بايد وثيقه بگذاريم تا آزاد بشود. و تا آخر سال57 توي زندان بود. وقتي هم آخوندها دستگيرش كردند زير شكنجه به شهادت رسيد.
نجم الدین زمان شاه، دانشجوی حقوق بود. در سال۵۷ رفت قم میان طلبه ها برای تبلیغ میان آنها. همان زمان یک سخنرانی دو آتشه در لنگرود داشت. بعد دستگیرش کردند و دادگاهش توی لاهیجان بود. مردم جمع شدند. من هم رفتم. گفته بودند باید وثیقه بگذاریم تا آزاد بشود؛ و تا آخر سال۵۷ توی زندان بود. وقتی هم آخوندها دستگیرش کردند زیر شکنجه به شهادت رسید.


كمال الدين هم خيلي فعال بود. 25سال داشت. در دانشگاه تبريز دانشجوي رشته ادبيات بود. هركدامشان قبول شدند در دانشگاه نمي ماندند كمال الدين به شهرهاي مختلف مي رفت. اصلا از او خبر نداشتم. ولي شنيدم او را بردند توي دادگاه، به او گفتند كمال كوتاه بيا تا آزادت كنيم. گفت نه! هرگز! ما انقلاب كرديم، شما دزد انقلاب هستيد. بعد به بازجويش گفته بود هفت تيرت را بده تا بزنم به مغز خميني. همين جواب كفايتش بود. خيلي شجاع بود. معروف بود. مردم هم خيلي دوستش داشتند. در 21آبان به شهادت رسيد
کمال الدین هم خیلی فعال بود. ۲۵سال داشت. در دانشگاه تبریز دانشجوی رشته ادبیات بود. هرکدامشان قبول شدند در دانشگاه نمی ماندند کمال الدین به شهرهای مختلف می رفت. اصلا از او خبر نداشتم؛ ولی شنیدم او را بردند توی دادگاه، به او گفتند کمال کوتاه بیا تا آزادت کنیم. گفت نه! هرگز! ما انقلاب کردیم، شما دزد انقلاب هستید. بعد به بازجویش گفته بود هفت تیرت را بده تا بزنم به مغز خمینی. همین جواب کفایتش بود. خیلی شجاع بود. معروف بود. مردم هم خیلی دوستش داشتند. در ۲۱آبان به شهادت رسید


شمس الدين 12رياضي بود. 17 سالش بود. يك ميليشياي آتشين بود. آخر فاز سياسي خانه تيمي داشتند. مي آمد خانه. هندوانه قاچ قاچ مي كرد مي گذاشت توي كيسه نايلون از پشت بامهاي همسايه ها مي رفت خودش را به بچه ها مي رساند. از آن طرف مي آمد پرده نويسي مي كرد ديوار ها را مي نوشت. از اين كارها مي كرد. در فاز نظامي من از دستگيري اش خبر نداشتم. جاي ديگري بودم كه او دستگير شد و خبر نداشتم.
شمس الدین ۱۲ریاضی بود. ۱۷ سالش بود. یک میلیشیای آتشین بود. آخر فاز سیاسی خانه تیمی داشتند. می آمد خانه. هندوانه قاچ قاچ می کرد می گذاشت توی کیسه نایلون از پشت بامهای همسایه ها می رفت خودش را به بچه ها می رساند. از آن طرف می آمد پرده نویسی می کرد دیوار ها را می نوشت. از این کارها می کرد. در فاز نظامی من از دستگیری اش خبر نداشتم. جای دیگری بودم که او دستگیر شد و خبر نداشتم.


شمس و كمال وقتي شهيد شدند من از طريق سازمان خبردار شدم.
شمس و کمال وقتی شهید شدند من از طریق سازمان خبردار شدم.


منوچهر بزرگ بشر يكي ديگر از شهيدان خاندان ماست. پسر خواهرم است. دانشجو بود ، در تهران در خانه هاي تيمي دستگير شد. هفت سال در زندان خميني بود. در قزلحصار و اوين و گوهردشت بود. بعد از فروغ جاويدان، در جريان قتل عام زندانيان سياسي شهيدش كردند. اين پسر تمام شكنجه ها را اين پسر تحمل كرد. يك بار لاجوردي لعنتي از خانواده اش خواسته بود كه به او بگويند توبه كند. يكي از اعضاي خانواده اش رفته بود زندان گفته بود منوچهر بس است ديگر و او هم جواب داده بود: برو از خاله ام كه الان در پاريس است خجالت بكش. بعد گفته بود ديگر هم ملاقات من نيا! او همه مواضع سازمان را تاييد كرده بود. براي همين هم در اولين دسته اعداميها قرار گرفت. اين منوچهر براي من خيلي عزيز است. عكسهايش را پيش عكس پسرهايم گذاشته ام. خيلي برايم عزيز است. هفت سال زندان و شكنجه را تحمل كرد
منوچهر بزرگ بشر یکی دیگر از شهیدان خاندان ماست. پسر خواهرم است. دانشجو بود، در تهران در خانه های تیمی دستگیر شد. هفت سال در زندان خمینی بود. در قزلحصار و اوین و گوهردشت بود. بعد از فروغ جاویدان، در جریان قتل عام زندانیان سیاسی شهیدش کردند. این پسر تمام شکنجه ها را این پسر تحمل کرد. یک بار لاجوردی لعنتی از خانواده اش خواسته بود که به او بگویند توبه کند. یکی از اعضای خانواده اش رفته بود زندان گفته بود منوچهر بس است دیگر و او هم جواب داده بود: برو از خاله ام که الان در پاریس است خجالت بکش. بعد گفته بود دیگر هم ملاقات من نیا! او همه مواضع سازمان را تایید کرده بود. برای همین هم در اولین دسته اعدامیها قرار گرفت. این منوچهر برای من خیلی عزیز است. عکسهایش را پیش عکس پسرهایم گذاشته ام. خیلی برایم عزیز است. هفت سال زندان و شکنجه را تحمل کرد


== منابع ==
== منابع ==


<references />
<references />

نسخهٔ ‏۲۴ سپتامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۸:۲۴

محترم ایجه‌ای (زاده … – درگذشت ۳ مهر ۱۳۸۹در شهر سرژی در نزدیکی پاریس) مشهور به مادر کوشالی در … به دنیا آمد.

مادر کوشالی در زمره‌ی مادرانی‌است که چندتن از فرزندانش توسط فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران از دست داد. وی به‌سبب اعدام ۶تن از اعضای خانواده‌اش توسط رژیم حاکم بر ایران پیوسته تحت پیگرد فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران قرار داشت؛ به این خاطر مجبور شد تا آخرین روزهای حیاتش رنج دوری از وطن را به‌جان بخرد. فرزندانش علاء، نجم الدین، کمال الدین، شمس الدین کوشالی، عروسش عصمت شریعتی در جریان اعدام‌های مخالفین حکومت در اوایل سال‌های دهه‌ی شصت به‌جرم آزادیخواهی و حمایت از سازمان مجاهدین خلق ایران کشته شدند و خواهرزاده‌اش منوچهر بزرگ‌بشر در قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ اعدام شد.[۱]

محترم ایجه‌ای مشهور به مادر کوشالی از طریق فرزند بزرگش علاء با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد. او همراه با فرزندانش در همه فعالیت‌ها و راهپیمایی‌های اوایل انقلاب بر علیه دیکتاتوری دینی شرکت می‌کرد.

پس از سرکوب تظاهرات میلیونی مردم ایران در ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ که به‌دعوت سازمان مجاهدین خلق در اکثر شهرهای ایران برگزار شد و طی آن دهها نفر به رگبار بسته شدند و هرگونه فعالیت‌های سیاسی ممنوع شد، مادر کوشالی نیز زندگی مخفی را شروع کرد. او که حکم دستگیری‌اش صادر شده بود همزمان با فعالیت‌های مختلف خود سرپرستی تعدادی از فرزندان پدر و مادرهایی که کشته شده بودند را به‌عهده داشت.

مادر کوشالی در روز ۳ مهر ۱۳۸۹ در شهر سرژی نزدیکی پاریس درگذشت.

فعالیت‌های سیاسی مادر کوشالی

محترم ایجه‌ای در یک مصاحبه تلوزیونی سرگذشت خودش و چگونگی کشته شدن فرزندانش را تشریح کرد

برای مطالعه بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید[۲]

فرزندان مادر کوشالی

این پسر وقتی اولین بار به دانشگاه تهران رفت با سازمان آشنا شد. یک سالی طول نکشید که او را از دانشگاه اخراج کردند. بعد آمد رفت در دانشگاه عالی ورزش. او با اخلاق بسیار خوبی که داشت با من حرف می زد. شبها با من صحبت می کرد. در رابطه با سازمان حرف می زد. برای اولین بار این علا بود که از بچه ها و از مسعود صحبت کرد. او من را با سازمان آشنا کرد، بعد مسئولم شد و من خیلی خوشحال شده بودم؛ ولی علا تنها پسرم نبود، دوستم بود، رفیقم بود، همدمم بود، مونسم بود، همه چیزم بود من خودم را آماده کردم برای این که راهش را انتخاب کنم، خودش هم مسئولم شد. چیزهایی هم که گفته است هنوز در ذهنم است. هنوز هم بعد از این همه سال دارم با بچه های مجاهدم زندگی می کنم. با آنها هستم، کار می کنم، حرفهای علا توی مغزم است.

من آن زمان در تعجب بودم که چطور شد؟ در رشته قبلی اش با معدل خوب قبول شد؟ بعد رفت توی تیم فوتبال که باز هم برایم تعجب آور بود. همه اش توی فکرش بودم. سالهای بعد فهمیدم که چرا از این دانشگاه به این دانشگاه رفته و چرا به این تیم های فوتبال رفته است. او مدتی در تیم دارایی بود. بعد رفت تیم سپید رود در رشت. ...

در سالهای ۵۶–۵۷ فعالیتهای بسیار گسترده ای داشت. در لاهیجان همه می دانستند او فعال است. حتی مرتجعان هم می دانستند. او در راهپیماییها شرکت می کرد. ما هم با او بودیم. با ساواکیها درگیر می شد. چند بار ساواک ریخت توی خانه ما. یکبار صبح زود بود. از در و دیوار ریختند توی خانه. تا گفتم چه خبر است مرا کوباندند به دیوار. چادرم از سرم افتاد. با قنداق تفنگ زدند به پهلویم. می خواستند خفه ام کنند. بعد رفتند. مدتی بعد علا برگشت. گفت مامان خیلی خوب کاری کردی مقاومت کردی.

بعد از ۳۰خرداد من دیگر از بچه ها خبر نداشتم. مخفی بودم. حکم دستگیری من را داده بودند. من هم با بچه ها در خانه های تیمی کار می کردم. در خیابانها با بچه ها کار می کردم. در ماشینها با بچه ها کار می کردم. خودم یک طرف مخفی شدم، بچه هایم یک طرف. هیچ خبری نداشتیم از هم. فقط یک روز علا من را دید. گفت مادر من آمده ام تو را ببینم. دست کرد جیبش هفت تیرش را بیرون آورد. گفت خمینی آن طرف، ما این طرف. مامان ما از خمینی جدا شدیم. حواست باشد. بغلش کردم. بوسیدمش، لبش را بوسیدم، آب دهانش آمد به لبم. این وداع ۵دقیقه بیشتر نشد و فقط سفارش کرد که سازمان و مسعود را فراموش نکنی. برگشتم گفتم پسرم اگر طناب دار به گردنم بیفتد هرگز سازمان و مسعود را فراموش نخواهم کرد. این عهدی بود که من با علا بستم.

او رفته بود به مشهد. سازمان منتقلش کرده بود مشهد. آنجا هم دستگیر شد. بچه های مشهد که زندان بودند آمدند برای من از علا صحبت کردند. بچه ها خواسته بودند که مادر را بیاورید پیش ما. من به مشهد رفتم. بچه ها آمدند من را بردند، رفتیم توی یک خانه ای و قرار بود علا بیاید آن جا؛ ولی نشد. دو روز بعد علا دستگیر شد. او را بردند شکنجه گاه چالوس. بعد بردند گیلان دادگاهی کردند و در دی ماه اعدامش کردند.

به خاطر همین است که خودم را تا پای جان در رکاب همین رهبری، مسعود و مریم عزیزم، هستم و خواهم هم بود و تا پای جان هم کار خواهم کرد.

نجم الدین و کمال الدین و شمس الدین هم بعد از علا، فعال شدند.

نجم الدین زمان شاه، دانشجوی حقوق بود. در سال۵۷ رفت قم میان طلبه ها برای تبلیغ میان آنها. همان زمان یک سخنرانی دو آتشه در لنگرود داشت. بعد دستگیرش کردند و دادگاهش توی لاهیجان بود. مردم جمع شدند. من هم رفتم. گفته بودند باید وثیقه بگذاریم تا آزاد بشود؛ و تا آخر سال۵۷ توی زندان بود. وقتی هم آخوندها دستگیرش کردند زیر شکنجه به شهادت رسید.

کمال الدین هم خیلی فعال بود. ۲۵سال داشت. در دانشگاه تبریز دانشجوی رشته ادبیات بود. هرکدامشان قبول شدند در دانشگاه نمی ماندند کمال الدین به شهرهای مختلف می رفت. اصلا از او خبر نداشتم؛ ولی شنیدم او را بردند توی دادگاه، به او گفتند کمال کوتاه بیا تا آزادت کنیم. گفت نه! هرگز! ما انقلاب کردیم، شما دزد انقلاب هستید. بعد به بازجویش گفته بود هفت تیرت را بده تا بزنم به مغز خمینی. همین جواب کفایتش بود. خیلی شجاع بود. معروف بود. مردم هم خیلی دوستش داشتند. در ۲۱آبان به شهادت رسید

شمس الدین ۱۲ریاضی بود. ۱۷ سالش بود. یک میلیشیای آتشین بود. آخر فاز سیاسی خانه تیمی داشتند. می آمد خانه. هندوانه قاچ قاچ می کرد می گذاشت توی کیسه نایلون از پشت بامهای همسایه ها می رفت خودش را به بچه ها می رساند. از آن طرف می آمد پرده نویسی می کرد دیوار ها را می نوشت. از این کارها می کرد. در فاز نظامی من از دستگیری اش خبر نداشتم. جای دیگری بودم که او دستگیر شد و خبر نداشتم.

شمس و کمال وقتی شهید شدند من از طریق سازمان خبردار شدم.

منوچهر بزرگ بشر یکی دیگر از شهیدان خاندان ماست. پسر خواهرم است. دانشجو بود، در تهران در خانه های تیمی دستگیر شد. هفت سال در زندان خمینی بود. در قزلحصار و اوین و گوهردشت بود. بعد از فروغ جاویدان، در جریان قتل عام زندانیان سیاسی شهیدش کردند. این پسر تمام شکنجه ها را این پسر تحمل کرد. یک بار لاجوردی لعنتی از خانواده اش خواسته بود که به او بگویند توبه کند. یکی از اعضای خانواده اش رفته بود زندان گفته بود منوچهر بس است دیگر و او هم جواب داده بود: برو از خاله ام که الان در پاریس است خجالت بکش. بعد گفته بود دیگر هم ملاقات من نیا! او همه مواضع سازمان را تایید کرده بود. برای همین هم در اولین دسته اعدامیها قرار گرفت. این منوچهر برای من خیلی عزیز است. عکسهایش را پیش عکس پسرهایم گذاشته ام. خیلی برایم عزیز است. هفت سال زندان و شکنجه را تحمل کرد

منابع