کاربر:Zarin/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(ادامه کار روی مقاله)
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
'''محمدفرخی یزدی'''
'''واقعه پارک اتابک'''  


.میرزا محمد فرخی یزدی ( تاج الشعرا )ترانه سرای پیشوای آزادی (۱۲۶۸ - ۲۵ مهر ۱۳۱۸) ،شاعر و روزنامه‌نگار آزادی‌خواه و دموکرات دوره مشروطیت است<ref>[http://irankhabarnews.com/2017/10/18/%D8%A8%D9%87-%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%AE%DB%8C-%DB%8C%D8%B2%D8%AF%DB%8C/ آژانس ایران خبر-به یاد میرزا محمد فرخی یزدی – ترانه سرای پیشوای آزادی]</ref>.پدرش محمدابراهیم سمسار یزدی بود.  فرخی در یزد بدنیا آمد و علوم مقدماتی را نیزدر یزد فرا گرفت. قدری در مکتب خانه و مدتی در مدرسه مرسلین انگلیسی یزد به تحصیل پرداخت و فارسی و مقدمات عربی را آموخت. وی در ۱۵ سالگی به دلیل اشعاری که علیه مدرسان و مدیران مدرسه مرسلین یزد می‌سرود، از مدرسه اخراج شد.<ref>[http://yazd.irib.ir/نمایش-محتوای-تولیدات-ویژه/-/asset_publisher/DDbpl9YAJedq/content/محمد-فرخی-یزدی/pop_up? فرخی یزدی] </ref> اوسردبیر نشریات زیادی ازجمله نشریه  طوفان بود. فرخی یزدی شاعری را از کودکی آغاز کرد و  شعرش متاثر از  اشعار سعدی و مسعود سعد سلمان  است.<ref name=":1">[http://irankhabarnews.com/2017/10/18/%D8%A8%D9%87-%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%AE%DB%8C-%DB%8C%D8%B2%D8%AF%DB%8C/ آژانس ایران خبر-به یاد میرزا محمد فرخی یزدی – ترانه سرای پیشوای آزادی]</ref> یعنی او  از لحاظ قالب شعری هوادار شعر قدیم بودو در اشعارش به شدت از طبقات محروم جامعه دفاع می كرد و به طور كلی باید گفت كه سخن و شعر فرخی در فرمی كلاسیك، دارای مفهومی انقلابی است و مدافع حقوق رنجبران، دهقانان و کارگران است .<ref name=":0">[http://asre-nou.net/1387/farvardin/14/m-farokhi.html عصر نو -کشتن فرّخی یزدی، شاعر لب دوخته'''دکتر پرویز داورپناه''']</ref>فرخی در زمینه های اجتماعی، شهرتی بسزا داشت .اوتحول چشمگیری در غزل سرایی به وجود آوردو بدلیل اندیشه های ضد استبدادی و حمایتش از طبقات محروم جامعه ازنظر ارزش های سیاسی، اجتماعی و انسانی،جایگاه والایی دارد. <ref>[https://mandegar.tarikhema.org/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%AE%DB%8C-%DB%8C%D8%B2%D8%AF%DB%8C تاریخ ما مشاهیر-زندگانی محمد فرخی یزدی]</ref>اما گویا شعر و ادب، به تنهایی پاسخگوی ضمیر ضد ظلم او نبود . او که شاهد  ظلم و ستم دربار و استعمار بود ، تنها شعر سرودن را، درمان دردهای مردم نمی‌دانست. ازاینرو در اوایل جنبش مشروطیت، به دفاع از مشروطه برخاست. فرخی یزدی در سال ۱۲۸۹و در زمان احمدشاه قاجار، شعری درباره ظلم‌ها و فجایع حاکم وقت یزد- ضیغم‌الدوله- سرود و رفتار ستمگرانه او را افشا کردو به دستورضیغم الدوله لبهایش را دوختند و اورا به زندان افکندند.<ref>[http://irankhabarnews.com/2017/10/18/%D8%A8%D9%87-%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%AE%DB%8C-%DB%8C%D8%B2%D8%AF%DB%8C/ ایران خبر -به یاد میرزا محمد فرخی یزدی – ترانه سرای پیشوای آزادی]</ref>او همچنین  نماینده مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی بود .فرخی در زندان قصر کشته شد. مدفن او نامعلوم است.
ستارخان و باقرخان در 28 اسفند 1288هجری شمسی، در میان بدرقه  مردم از تبریز به تهران رفتند.<ref>[http://mashrootiat.pchi.ir/show.php?page=contents&id=16172 موسسه مطالعات پژوهشهای سیاسی ستارخان در گرداب دسته بندیهای سیاسی] </ref>  


== زندگینامه فرخی یزدی ==
دولت انقلاب بعداز مشروطه
فـرّخی یزدی، با نام اصلی میرزا محمد، فرزند محمد ابراهیم سمسارزاده یزدی بود که در سال 1268شمسی در یزد بدنیا آمد


محمد فرخی در زمره شاعرانی است  که بر سر عقیده جان باختند.محمد از همان كودكی یتیم شد وبا  درد و رنج آشنا گشت . او از کودکی به کار در دکان نانوایی می پرداخت و با بردن نان به در خانه های اعیان و تجار به آنجا رفت و آمد داشت.فرخی از نزدیك،شاهد سختی و مشکلات زندگی  اطرافیان خود بود وبا لمس این رنجها بود كه روحیه انقلابی در وی پدیدار شد و با  ذوق سرشاری که به سرودن  شعر داشت افكار انقلابی خود را به نظم كشید.
دسته بندیهای سیاسی در دولت مشروطه


من آن خونین دل  زارمِ که خون خوردن بود کارم 
رفتن ستارخان از تبریز به تهران واقامت در پارک اتابک


مباهاتی که من دارم ز دهقان زادگی دارم
اطلاعیه خلع سلاح


 فرخی در اوایل پیدایش مشروطیت از آزادیخواهان یزد گردید.
حمله به پارگ اتابک


آزادی ایران که درختی است کهنسال
درگذشت ستارخان


ما شاخهً نورستهً آن کهنه درختیم.<ref>[http://asre-nou.net/1387/farvardin/14/m-farokhi.html عصر نو-کشتن فرّخی یزدی، شاعر لب دوخته'''دکتر پرویز داورپناه''']</ref>
از همبستگی


فرخی میخواست سبکبارو سبکبال مبارزه کنداز اینروتا پایان عمر ازدواج نکردتا روح سرکش خودرا در بند خانواده نبیند.  
خیزش دلاورانۀ ستارخان و همرزمانش در برابر خودکامگیهای محمدعلی شاه قاجار در تبریز ـ که یازده ماه به طول انجامید ـ سرانجام به فتح تهران به دست مشروطه خواهان و پیروزی انقلاب مشروطه منجرشد، در روز 25تیرماه 1288شمسی کمیسیون فوق العاده یی مرکّب از «انبوهی از ملایان و درباریان و آزادیخواهان و بازرگانان» در روز پیروزی انقلاب در بهارستان تشکیل شد و همین کمیسیون محمدعلی شاه را از سلطنت خلع کرد و پسر خردسالش احمد را به شاهی نشاند. این کمیسیون از میان اعضای شرکت کننده، سپهدار تنکابنی را برای تشکیل دولت «انقلاب» برگزید.


زقید وبند جهان فرخی بود آزاد
«کمیسیون فوق العاده» تا اوایل شهریور 1288 با محمدعلی شاه که در سفارت روسیه پناهنده شده بود، گفتگوکرد و سرانجام به توافق رسیدند که سالانه به او صدهزار تومان مقرّری بدهند و پس از این توافق اورا روانۀ روسیه کردند. 


که رند دربه در و از علاقه رسته ماست. <ref>کتاب پیشوای آزادی زندگی و شعر فرخی یزدی نوشته حسین مسرت</ref>
 «دولت انقلاب» نه تنها, با محمّدعلیشاه درنیفتاد و او را به محاکمه نکشید, بلکه, برایش مقرّری تعیین کرد. لیاخوفها و سیاستگران درباری همدست روس و انگلیس از مجازات مصون ماندند. چرا که اینان همپالکیهای همیشگی آنها بودند. کینۀ آنها به سوی مجاهدینی سمت و سو داشت که ماهها, سنگر به سنگر, با این «میوه چینان» جنگیده بودند و به خوبی روشن بود که فردا نیز سدّ راه ادامۀ خودکامگی و وابستگی خواهند شد. امّا, برای ازمیان بردن مجاهدان, بهانه لازم بود. این بهانه را تفرقه افکنیها و اغتشاشهای ناشی از کشمکشهای دسته های «اعتدالی» و «انقلابی» به دست داد. 


فرخی، در سال 1919 به مخالفت و قیام علیه عقد قرارداد 1919   پرداخت.او هم مانند دیگر آزادیخواهان ایران، نمی توانست زیر بار چنان ننگی برود.<ref>[http://asre-nou.net/1387/farvardin/14/m-farokhi.html عصرنو-کشتن فرخی لب دوخته] </ref>در سال ۱۳۰۷شمسی، فرخی یزدی از طرف مردم یزد به‌عنوان نماینده مجلس شورای ملی در دوره هفتم قانون‌گذاری انتخاب شد و جناح اقلیت را تشکیل داد. در مجلس، فرخی یزدی همواره مخالف  سیاستهای دیکتاتوری رضاشاه بود، و به همین دلیل مورد ناسزا و حملات سایر نمایندگان قرار می‌گرفت. هنگامیکه  دستگیری آزادیخواهان در زمان رضاشاه اوج گرفت ، فرخی بالاجبار  ایران را ترک کرد.<ref name=":1" /> وی از طریق شوروی به آلمان سفر نمود و مدتی در نشریه‌ای به نام «پیکار» که صاحب‌امتیاز آن غیرایرانی بود، افکار انقلابی خود را منتشر ساخت. در ملاقاتی با عبدالحسین تیمورتاش فریب وعده او را خورد و به تهران بازگشت ولی پس از مدتی کوتاه ، به بهانه بدهی به یک کاغذفروش او را ابتدا به زندان  ثبت و سپس به زندان شهربانی بردندوهمزمان پرونده‌ای با اتهام «اسائه ادب به مقام سلطنت» برای وی تشکیل دادند . واو ابتدا  به ۲۷ ماه و پس از تجدید نظر به سی ماه زندان محکوم شد و به زندان قصر منتقل گردید.<ref name=":2">[http://yazd.irib.ir/%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D9%85%D8%AD%D8%AA%D9%88%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D9%84%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%AA-%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87/-/asset_publisher/DDbpl9YAJedq/content/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%AE%DB%8C-%DB%8C%D8%B2%D8%AF%DB%8C/pop_up?_101_INSTANCE_ محمد فرخی یزدی]</ref> فرخي در سراسر دادگاه سکوت اختیارکرد. بدون اينكه حكم را امضا كند زير حكم نوشت: «قضاوت با مردم است.»
 دستۀ «انقلابی» را سیدحسن تقیزاده پدید آورده بود. او در دوران قیام دلیرانۀ مجاهدان در تبریز «از پشت پرده به کارشکنی میکوشید» و «به ستّارخان و باقرخان بد می گفت و بدین سان, یک دسته را از آنان جدا گردانیده, به سرِ خود گرد میآورد. حیدر عمواوغلی, که از تهران با وی همبستگی می داشت, در این جا نیز به او پیوسته, در نهان با ستّارخان دشمنی می نمود. بدتر از همۀ اینها, آن که میرزا محمّدعلی خان تربیت که از خویشان تقی زاده و از افزارهای دست او می بود, و او نیز همچون تقی زاده, به لندن و کانونهای سیاسی آن جا راه می داشت و به تازگی از آنجا بازگشته, در تبریز میزیست, او هم با ستّارخان دشمنی می کرد و او را "لوتی" و "تاراجگر" میخواند» (تاریخ مشروطه, کسروی, ص808). تقیزاده و همدستانش, «نامبرداری مجاهدین را برنتافته, همیشه, میکوشیدند جانفشانیهای آنان را خوار و بی ارج نمایند و از نام و آوازه شان بکاهند... و نگذارند شورش همچنان پیش رفته و آخرین فیروزی به نام مجاهدان و جانبازان درآید» (تاریخ هیجده ساله, ج1, ص 30). تقیزاده همیشه «پیروی از سَهشهای (=تأثرات) مردان سیاسی انگلیس» مینمود و «یک رو به سوی آزادیخواهان و یک رو به سوی لندن» داشت.


    به زندان قفس مرغ دلم چون شاد مي گردد / مگر روزي كه از اين بند غم آزاد مي گردد
 سردار اسعد بختیاری هم که مانند تقیزاده, در جهت پیشرفت سیاست انگلیس در ایران می کوشید و «در دشمنی با آنان ـ مجاهدان ـ با "انقلابیان" (=دارودستة تقی زاده) همراهی داشت», دستۀ «اعتدالی» را به وجود آورده بود. به هرحال, «دستهای بیگانه درکار می بود که آتشِ دو تیرگی (=اختلاف) را دامن زند» (تاریخ هیجده ساله. ج2, ص 524). این دو دسته, عامل اصلی ایجاد دو دستگیها و اختلافات بودند. 


    دلم از اين خرابي ها بود خوش زآنكه مي دانم / خرابي چون كه از حد بگذرد آباد مي گردد
 ستّارخان در هنگامۀ این کشمکشها در تهران می زیست. او را به ترفند از کانون پرالتهاب جنبش ـ تبریز ـ جدا کرده و به تهران برده بودند. او از اختلافاتِ درون جبهۀ خلق, که جز به سود دشمنان خلق نبود, سخت, دلگیر بود, امّا, نتوانست آن را فیصله دهد. چرا که «این کشاکش از سرچشمۀ دیگری آب میخورد و نیرومندتر از آن بود که او بتواند از عهدۀ جلوگیری برآید» (تاریخ هیجده ساله. ج2, ص 130).


    طپيدن هاي دل ها ناله شد آهسته آهسته/ رساتر گر شود اين ناله ها فرياد مي گردد.<ref name=":3">[http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2171810 شرق-سر به پاي آزادي -ترگل منطقيان]</ref>
 نخستین اقدام عملی دستۀ «انقلابی» قتل سید عبدالله بهبهانی, یکی از سران مشروطة تهران, در شب 24تیر 1289 بود, که به اعتبار سابقۀ روشن و نفوذ توده یی وی, تأثیر اجتماعی زیادی برجای نهاد. 


'''   ''' ز اشك و آه مردم بوي خون آيد كه آهن را / دهي گر آب و آتش دشنه فولاد مي گردد
 این قتل, دو دستگیها را شدّت بخشید و هواخواهان وی, مسبّب اصلی ـ تقی زاده ـ را شناختند و «بیرون کردن او را از مجلس میخواستند». بازار تهران, به همین جهت, سه روز بسته شد. تقی زاده, ترسان از خشم مردم, به خانۀ سردار اسعد, سردستۀ «اعتدالیون» پناه برد. سردار اسعد «با این که خود از اعتدالیون بود, به نگاهداری او برخاست» (تاریخ هیجده ساله. ج2, ص 131). 


سرانجام پس از ۲سال زندان و شکنجه، در روز ۲۵مهر ۱۳۱۸، دکتر زندان ، به‌نام «پزشک احمدی»، فرخی یزدی را با آمپول هوا به‌شهادت رساند.
 ستّارخان, باقرخان, معزّالسّلطان و یک تن دیگر از مجاهدان, طی اطلاعیه یی ضمن محکومکردن قتل بهبهانی, تأکید کردند که «عوامل دسته بندیها را از مجلس بیرون کنند». تقی زاده چند روز پس از این واقعه, پنهانی, از راه تبریز به استانبول گریخت.


فرخی یزدی خود سروده بود:  آن زمـــان که بنهادم سر به پای آزادی /دست خود ز جان شستم از برای آزادی.<ref name=":1" /> 
 دو هفته پس از قتل بهبهانی, در شب نهم مرداد, علیمحمّدخان تربیت, از دستۀ «انقلابی» و از خویشان تقیزاده ـ که مانند خود او به «لندن و کانونهای سیاسی آن جا راه داشت»ـ به دست چهار مجاهد از دستۀ معزّالسّلطان, کشته شد. آن چهار نفر, بعد از این قتل, به ستّارخان پناه بردند, امّا, ستّارخان حاضر نشد به آنها پناه دهد و قتل «تربیت» را محکوم کرد.


مدفن فرخی نامعلوم است ، ولی احتمال دارد که در گورستان مسگرآباد بطور ناشناس دفن شده باشد.<ref name=":2" />
 سپهدار تنکابنی نیز در نهان با مجاهدین دشمنی می ورزید. او و دیگر دستاندرکاران دولت نوپا, همسو شد تا «یک مشت مردان غیرتمند و دلیر را که به چشم بیگانگان خار بودند, آلوده گردانند و از دید مردم بیندازند و در میانشان تخم کینه و دشمنی بکارند و سپس, انقلابی و اعتدالی دست به هم داده, به کندن ریشۀ ایشان همداستان گردند» (تاریخ هیجده ساله. ج2, ص133).


== ماجرای لب دوختن فرخی ==
 پس از دولت سپهدار تنکابنی, دولت مستوفی الممالک روی کار آمد که ترکیبی بود از «انقلابیون» و «اعتدالیون». مستوفی الممالک با بهانه قراردادن قتل بهبهانی و تربیت, تصمیم به جمع آوری ابزار جنگ از مجاهدان گرفت. البتّه, دولتهای روس و انگلیس, در این تصمیمگیری الهام بخش او بودند.


در نوروز سال ۱۳۲۷ هجری قمری، فرخی برخلاف سایر شعرای شهر که در مدح حاکم و حکومت وقت شعر میسرودند ،شعری در قالب مسمط ساخت و در مجمع آزادیخواهان یزد خواند. در پایان این مسمط ضمن بازخوانی تاریخ ایران، خطاب به ضیغم‌الدوله قشقایی حاکم یزد  گفت:خود تو می‌دانی نیم از شاعران چاپلوس 
 روز دهم مرداد 1289, فردای قتل «تربیت», وزیر مختار روس با وزیر خارجۀ انگلیس در خصوص ضرورت مُبرم خلع سلاح مردم گفتگو کرد. دو روز بعد, مجلس در نشست 7ساعته, همین ضرورت را مورد بررسی قرارداد و درست به همان نظری رسید که نمایندگان روس و انگلیس به آن رسیده بودند. مجلس در همان جلسه تصویب کرد که تا 48ساعت دیگر, همۀ مردم, به جز شهربانی و ارتش, باید سلاحهای خود را به ماٌموران دولتی تحویل دهند. ستّارخان پذیرفت. زیرا, در آن شرایط, در تهران, نه توان مقابله با دولت را داشت و نه مطلق کردن تضاد با دولت وقت را درست می دانست. به این جهت, اعلام کرد: «نخست کسی که آن را به کار بندد, من خواهم بود... به کسان خود دستور داد که تفنگ و فشنگ خود را گردآورده, برای سپردن به دولت آماده باشند» و به آنها گوشزد کرد که «کاری نکنند که کاسه بر سر ما بشکند». امّا, دشمنان آزادی, تنها, به خلع سلاح مجاهدان قانع نبودند و «بر آن می کوشیدند کار را به زدوخورد رسانیده, گزندی نیز به خود آنان رسانند» (تاریخ هیجده ساله, ج1, ص 137). براین اساس بود که گردانندگان دولت مستوفی و همدستانشان, پیش از به پایان رسیدن مهلت مقرّر, «بسیج جنگ می دیدند و هرچه از سواره و پیاده و ژاندارم و پولیس و قزّاق و سواران بختیاری» در تهران بودند, برای ازمیان برداشتن مجاهدان آماده کردند. پالکونیک, رئیس قوای قزّاق, نیز چون واقعۀ بمباران مجلس, پادرمیان داشت (تاریخ هیجده ساله, ج1, ص139).


کز برای سیم بنمایم کسی را پای‌بوس 
 تلاشهای بسیار ستّارخان, برای جلوگیری از درگیری به جایی نرسید. «دولت "انقلابی" کابینۀ مستوفی الممالک خرسندی نداشت شکار را از دست دهد و از فرصتی که برای برانداختن یک مرد دلیرِ به نام پیداکرده بود, سودجویی ننماید»


لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی 
(تاریخ هیجده ساله, ج1, ص 142).


بهمن و کیخسرو و جمشید و افریدون شوی.<ref>[http://jomalatziba.blogfa.com/post-791.aspx حکیمانه ادبیات ایران وجهان زندگینامه محمد فرخی یزدی] </ref>
 زدوخورد با ستّارخان و یاران مجاهدش را, قوای بختیاری زیر فرمان سردار اسعد, آغاز کردند. آنها پس از چهار ساعت تیرباران پیاپی پارک اتابک ـ منزلگاه سردار ملی ـ و کشتن و مجروح کردن بیش از 60 مجاهدِ مدافعِ حریم آزادی, این نبرد نابرابرِ دشمنشادکن را به پایان بردند و به قول سردار اسعد, تهران, از وجود «متمرّدین» (=مجاهدین) پاک شد: «فردای آن روز در کوچه های تهران مجاهدی دیده نمیشد. مردم تهران از پیشامد, سخت, افسردگی داشتند و همگی دلسوزی می نمودند و با آن که دولت حکومت نظامی برپا و سختگیری آغاز کرده بود, بازارها را باز نمیکردند...» (تاریخ هیجده ساله آذربایجان, ج1, ص143).


فرخی خود در این باره نوشته است :با این که جوان بودم و کمتر از بیست سال داشتم ، از کار ِ شاعران ِ درباری و مداحی  اصلا  خوشم نمی آمد و از آنها بیزار بودم . با این حال از شما چه پنهان من هم شعری در وصف ِ حاکم ِ شهر ساختم، شعر را برای حاکم نخواندم بلکه برای مردم خواندم زیرا برای مردم ساخته بودم ؛ اما سرانجام به گوش ِ حاکم رسید . حاکم ِ شهر دستور داد لب های مرا با نخ و سوزن بهم دوختند و به زندان انداختند."<ref name=":0" />
 در این یورش وحشیانه. ستّارخان, سردار ملی, زخمی شد و چند سال بعد, در اثر همان زخم جانکاه، در 25آبان 1293، به سنّ 48سالگی درگذشت.
 
وقتی این اشعار به گوش ضیغم الدوله رسید، بسیار خشمگین شدودستور داد دهانش را با نخ و سوزن دوختند و به زندانش افکندند.  مردم یزد در تلگرافخانه شهر تحصن نمودند و اعتراض به این امر موجب استیضاح وزیر کشور وقت از طرف مجلس شد. ولی وزیر کشوراین واقعه را تکذیب نمود .دو ماه بعد فرخی از زندان یزد فرار کرد و شعر زیر را با ذغال بر دیوار زندان نگاشت
 
به زندان نگردداگر  عمر طی   
 
من و ضیغم الدوله و ملک ری
 
به آزادی ار شد مرا بخت یار       
 
برآرم  از آن    بختیاری  دمار     
 
فرخی درباره دوخته شدن لبانش سروده‌است:
 
شرح این قصه شنو از دو لب دوخته ام
 
تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته ام .<ref name=":0" />
 
== فعالیتهای سیاسی اجتماعی و پیوستن به مبارزات ملی ==
فرخّی در شهریور ماه1290  شمسی برای پیوستن به مبارزات ملت ایران علیه ستمگران داخلی و دخالت های بیگانه، به تهران رفت و به آزادیخواهان پیوست.او در تهران عضو انجمن شد و از بدو ورود به تهران، به همکاری با برخی  جرایدونشریات پرداخت .او نیز همچون شاعران انقلابی  لحنی تند وتیز در مخالفت و قیام علیه عقد قرارداد 1919 داشت و مانند دیگر آزادیخواهان ایران، نمی توانست زیر بار چنان ننگی برود.کودتای سوم اسفند 1299  با حمایت  بیگانگان شکل گرفت و تا شهریور 1320 ادامه یافت وفرخی در این دوران همواره علیه دیكتاتوری رضا خان  مقالات بسیار تندی مینوشت . وی رضاخان را  دست پرورده انگلیس مینامید و بارها به همین دلیل به زندان افتاد.<ref>دیوان فرخی ـ  بقلم حُسین مکـّی/ تهران.موًسسه مطبوعاتی علمی ـ چاپ پنجم: ۱۳۴۱شمسی</ref>
 
== نماینده مجلس شورای ملی ==
با شناختي كه مردم از فرخي داشتند در سال 1307 در دوره هفدهم قانونگذاري به نمايندگي مجلس شوراي ملي انتخابش كردند.اوبا محمدرضا طلوع نماينده رشت جناح اقليت را تشكيل مي دهند. از ابتدا  به خاطر جسارت و رسوا كردن نماينده هاي رضاشاه در مجلس بسيار تحت فشار بود. <ref name=":3" />فرخی در مجلس با زبان و انتقادات تند و تیزش علیه نمایندگان و مداحان وقت، دشمنان بسیاری برای خود فراهم کرد، زیرا تمام وکلاء طرفدار دولت بودند. او خود درباره نمایندگان مجلس رضاخانی می‌گوید: 
 
«…البته بر اثر فریادهای اعتراض ما گاهی چرت نمایندگان محترم پاره می‌شد، سر بلند می‌کردند، فحش و ناسزا می‌گفتند و دوباره به خواب خرگوشی فرو می‌رفتند. هر وقت هم نخست‌وزیر یا وزیر صحبت می‌کرد، کارشان این بود که بگویند صحیح است قربان. در اثر تمرین در این کار چنان استاد شده بودند که حتی در حال چرت زدن هم می‌توانستند وظیفهٔ خود را انجام دهند و بگویند صحیح است قربان! بدون این که چرتشان پاره شود. بله در‌‌ همان حالت چرت، سرنوشت یک ملت را تعیین می‌کردند...» <ref>[http://behandishan.blogfa.com/post-3991.aspx به اندیشان -محمد فرخی یزدی]</ref> یک بار نمایندگان مجلس که تماماطرفداررضا شاه بودند او را طوري مي زنند كه بيني و لبش شكافته مي شود. در مجلس متحصن مي شود.فرخي جای دیگری درباره مجلس  میگوید : «تمام نمايندگان يا خواب بودند يا در حال چرت زدن. «مجلس» جاي راحتي بود. صندلي هاي نرم و تميز، هواي مناسب. من به خودم مظنون شدم نكند مريضم. به اين جهت پيش دكتر رفتم. عين مطلب را گفتم. دكتر گفت نماينده ملت خواب ندارد و هميشه بيدار است. وكيل الدوله ها بيداري شان هم خواب است. ما دو سه نفر نه تنها خواب مان نمي برد بلكه در سخنراني ها پررويي هم مي كرديم.»<ref>[http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2171810 روزنامه شرق -سر به پاي آزادي  ترگل منطقيان]</ref>کودتای دوم اسفند سال ۱۳۰۰، و اعلام حکومت نظامی، فرخی را نیز برآشفت.و مجلس وحکومت  را چنین توصیف کرد:
 
از یک طرفی مجلس ما شیک و قشنگ 
 
از یک طرفی عرصه به ملیون تنگ 
 
قانون حکومت نظامی و فشار 
 
این است حکومت شتر گاو پلنگ<ref>[http://www.dw.com/fa-ir/%D9%81%D8%B1%D8%AE%DB%8C-%D9%88-%D8%AD%DA%A9%D9%88%D9%85%D8%AA-%D8%B4%D8%AA%D8%B1-%DA%AF%D8%A7%D9%88-%D9%BE%D9%84%D9%86%DA%AF/a-4800315 دویچه وله-فرخی و حکومت شتر گاو پلنگ]</ref>   
 
== فرخی وقوام السلطنه ==
فرخی یزدی در دوران نخست‌وزیری وثوق‌الدوله، با قرارداد ۱۹۱۹-۱۲۹۸خورشیدی، به مخالفت برخاست ؛ این قرارداد ننگین استعماری،  میان دولت بریتانیا و دولت وقت ایران، و با پرداخت ۴۰۰هزار تومان رشوه به امضا رسید. بر اساس این قرارداد ننگین ، تمامی امورات کشوری و لشکری ایران زیر نظر مستشاران انگلیسی قرار میگرفت . البته این قرار داد،به‌علت مخالفتهای خارجی و داخلی و مغایرت آن با قانون‌اساسی مشروطه، هرگز اجرا نشد . فرخی یزدی به‌علت مخالفت با همین قرارداد ننگین، بار دیگر به زندان افتاد.
 
== نشریه طوفان و سایر نشریات او ==
  فرخي  غزلياتش را چون پتك بر فرق ستمگران و وطن فروشان آن دوران مي كوبد.او در سال 1290 شمسي به تهران مي آيد. مقالات و اشعارش رابرای چاپ به  نشريات مي دهد ليكن در زیر سلطه ستمگران شجاعتی یافت نمیشودکه  اين حماسه ها را به گوش مردم برساند. و در چنین فضایی است که فرخی در سال 1300 روزنامه طوفان را بنا مي نهد كه  بعدها به صورت هفتگي آن را منتشر كرد.
 
    سردبير نشریه طوفان فرخي بود. اين نشريه طي هفت سال انتشار، 15 بار توقيف شد. نه تاريخ را تغيير مي داد و نه متظاهر بود فقط با  تمام قوا به  بيان درد مردم، رسوا كردن قلدرهاو ستمکاران، اجراي قانون و آزادي هاي سياسي میپرداخت .فرخی  با انتشار طوفان مبارزاتش را جهت مي داد.<ref>[http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2171810 روزنامه شرق -سر به پای آزادی]</ref>«هــر خامه نکرد ناکسان را توصیف /هر نامه نکــــرد خائنــان را تعریف
 
آن خامه ز پافشــاری ظلم شــکست / آن نامه به‌دست ظالمان شد توقیف»
 
    احمد شاه بر خلاف میل و ارادهً خود ناگزیرشد که  در سوم آبان 1302فرمان نخست وزیری سردار سپه را صادر و او را ماًمور تشکیل کابینه کند.فرخی بی درنگ در سرمقالهً توفان، چهار آبان 1302تحت  عنوان «تعبیرخواب ندیده» چنین میگوید:
 
«...هنوز هم مردم غفلت زده و خوش باور ایرانی خوابی ندیده اند که حامیان قدرت، زود، زود مشغول تعبیر کردن هستند....اگر می خواهید مثل دو هزار سال پیش عقیدهً خود را به جبر و فشار به مردم تحمیل کنید، بدون تردید سر ِ شما به سنگ خواهد خورد. ما با اصلاحاتی موافق هستیم که گردش و حرکت چرخ آن به دست عامّه و به ارادهً ملّت باشد. فعلا" خواب ندیده را نباید تعبیرکرد!».<ref>زندگی و شعر فرخی یزدی پیشوای آزادی ـ  حسین مسّرت/ تهران نشر ثالث ـ چاپ اول: ۱۳۸۴شمسی </ref>
 
 و در پایان این غزل را نوشته است :آنانکه بی مطالعه، تقدیر می کنند/ خواب ندیده است که تعبیر می کنند
 
بازیگران که با دُم شیرند آشنا/ غافل که تکیه بر دَم شمشیر می کنند.
 
  در مواقعی که روزنامه طوفان توقیف می‌شد، فرخی با در دست داشتن مجوز و امتیاز سایر روزنامه‌ها همچون «پیکار»، «قیام»، طلیعه آئینه افکار» و «ستاره شرق» مقالات و اشعار خود را منتشر می‌نمود.<ref>[http://jomalatziba.blogfa.com/post-791.aspx زندگی محمد فرخی یزدی] </ref> یکبار پس از توقیف طوفان نوشت:
 
« فرّخی یزدی لب دوخته ام، مدیر روزنامه «طوفان»،كه به جرم حق گویی و حق نویسی، ظالمانه توقیف شده، نماینده «دارالشوری» هستم. به گناه اعتراض و تكلم علیه یك قانون جابرانه و زیان بخش، مغضوب و متعاقب شدم.چند سال از كشور خود متواری بودم.»
 
«مگر ما چه نوشته بودیم؟ نوشتیم كه در مملكت مشروطه، قانون اساسی مقدس بوده و مافوق هر قوه محسوب میشود. ما نوشتیم كه تجاوز از حدود قانون، مسؤولیت تولید میكند و این مسؤولیت برای هر متجاوزی مجازاتی تعیین مینماید. ما نوشتیم كه با وجود پارلمان، حكومت نظامی بیمعنی و بیمنطق است. ما نوشتیم كه تحویل چندین شغل به یك نفر در این مملكت كه مردمانش از بیكاری به جان آمده اند، خارج از حدود عدالت است» محمّد فرّخی یزدی با این نوع نوشته هایش در طول زندگی خود، بارها به زندان افتاد.<ref>[http://asre-nou.net/1387/farvardin/14/m-farokhi.html کشتن فرّخی یزدی، شاعر لب دوخته'''دکتر پرویز داورپناه''']
</ref>
 
فرخی در  روزنامه "طلیعهً آئینه افکار" پس از توقیف طوفان، مقالهً شدیدالحنی تحت عنوان "حکومت فشار" نوشت که موجب تبعید وی به کرمان شد.«بر اعمال نا مشروع  و خلاف قانون های صریح و روشن خود لباس قانون نپوشانید، زیرا آنوقت ما و دیگران را با شما بحثی نیست!!.همین که از چندی قبل زمزمهً حکومت قدرت بلند شد، ما یقین کردیم که برای آتیهً این مردم بیهوش و حواس، بدبختی های تازه ای آماده خواهد شد و امروز صریحا" مشاهده می کنیم که رویهً دولت نسبت به عقاید و افکار آزاد، خطرناک گردیده است.جراید مرکز، کم و بیش به حکم فساد محیط و ترس از شلاق و چوب ناگزیر شده است که اقدامات و عملیات هیئت دولت را زشت یا زیبا تقدیس و تمجید نمایند.«اگر چه هوشمندان منورالفکر تهران باین عظمت جلال مصنوعی و باین تعارفات نابهنگام پوزخند میزنند، ولی آنهائیکه دور از جراید مرکز و در محیط خارج ازین خراب آباد زندگی می کنند، کسانیکه از این شهر خاموشان رخت بربسته و در زوایای مطالعه و کنجکاوی نشسته اند و وقتیکه روزنامه های تهران بدستشان رسیده و از صدر تا ذیل آنها را نظر می کنند، جز تشکر از رفتار هیئت دولت و غیر از سپاسگذاری اولیای عدالت پرور(!) حکومت چیزی قابل مطالعه و دقت در آن ها نمی یابند و شاید در وهله اول حقیقتا" تصور کنند که خطهً ایران از پرتو امنیت و امان رشک بهشت برین و در خور صد هزار آفرین گردیده، خیال میکنند ایران و بالخصوص تهران در ظل توجهات عالیه اشرف و لیدرهای خطاکار اجتماعیون، حیات تازه ای یافته، جان و مال مردم از هر گونه تعرض مصون و محفوظ می باشد.»
 
«این است رئیس الوزرائی که برای ساختن مجسمهً او روًسای قشونی بزور سر نیزه از مردم پول و جریمه اخذ میکنند. این است حکومتی که میخواهد عظمت و افتخار ایران را برای خود یادگار بگذارد. در همین حکومت است که شب قبل از انتشار یک روزنامه، یک گروهان آژان و نظامی بمطبعه ریخته و روزنامه را که حتی یک کلمه تند بهیچ یک از اولیای امور  و یک جمله برخلاف قانون ننوشته است، مانع از انتشار می شوند.» <ref>زندگی و شعر فرخی یزدی پیشوای آزادی ـ  حسین مسّرت/ تهران نشر ثالث ـ چاپ اول: ۱۳۸۴شمسی</ref>
 
راستی نَبوَد به جز افسانه و غیر از دروغ/ آنچه ای تاریخ وجدان کُش، حکایت می کنی
 
بی جهت بر خادم ِ مغلوب گوئی ناسزا/ بی سبب از خائِن غالب، حمایت می کنی
 
پیش چشم مردمان چون شب بود رویت سیاه/ زان که در هر روز ای جانی، جنایت می کنی
 
از "رضا" جز نارضایی، حکمفرما گرچه نیست/ بعد از این از او هم اظهار ِ رضایت می کنی
 
سرانجام رضا خان با زمینه سازی چند ساله با یک شبه کودتا در آذرماه 1304 به قدرت رسید و با تاجگذاری در پنجم اردیبهشت1305دوران شانزده سالهً حکومت وحشت ،شکنجه و خفقان خود را آغاز نمود. زندان ها از حقّ طلبان و آزادیخواهان پُر شد و گروه بیشماری کشته شدندکه فرخی نیزیکی از این جانبازان و پاکبازان بود.
 
ای داد که راهِ نفسی پیدا نیست/ راهِ نفسی بهر ِ کسی پیدا نیست
 
شهری است پُر از ناله و فریاد و فغان/ فریاد که فریاد رسی پیدا نیست.<ref>[http://asre-nou.net/1387/farvardin/14/m-farokhi.html عصر نو -کشتن فرّخی یزدی، شاعر لب دوخته'''دکتر پرویز داورپناه''']</ref>
 
== دیوان فرخی و گزیده ای از اشعار او  ==
نخستین بار دیوان فرخی در سال ۱۳۲۰ ه.ش به همت حسین مکی گردآوری و چاپ شد.دیوان وی که  در سال ۱۳۷۶ از سوی «انتشارات جاویدان تهران» چاپ شده، شامل بخشهای زیراست:
 
دیباچه با بهره گیری از اسناد موجود، خاطرات یزدی ها، دوره های روزنامه های فرخی، نوشته های «عبدالحسین آیتی» در «مجله نمکدان»، مذاکرات مجلس و...، و شرح نسبتاً گویایی از زندگی و مبارزات فرخی را در پیش روی خواننده گذاشته است.
 
متن دیوان : این بخش، شامل غزلیات، اشعار متفرقه، قطعات و رباعیات است که بیشتر از روزنامه های طوفان استخراج شده است .
 
فتح نامه : منظومه ای است که فرخی آن را در سال ۱۳۲۸ ه.ق (۱۲۸۹ ه.ش) چاپ کرده است
 
فرخی به پاس  خدمات سردار جنگ و دیگر سواران رشید بختیاری، به اشاره «سردار اسعد بختیاری»، فتح نامه ای سرود که در سال ۱۲۸۹ ه.ش در شهر یزد به چاپ سنگی رسید و توزیع شد. از فرخی در سرلوحه این منظومه با عنوان «تاج الشعرا» یاد شده است که ظاهراً این لقب را حکام بختیاری یزد به وی داده اند.گوشه ای حماسی از مثنوی فتح نامه در بازگویی رزم سپاه سردار جنگ و راهزنان.<ref>تاریخ معاصر اشعارفرخی </ref>
 
ز نعل سمند و ز دود تفنگ
 
ز آهنگ گردان، ز دشت ستیز
 
بلرزید در دخمه پور پشنگ
 
زمین آهنین شد، هوا نیل رنگ
 
به پا گشت هنگامه رستخیز
 
ز غریدن آلمانی تفنگ
 
'''واینک گلچینی از اشعار او :'''
 
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی
 
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را
 
با عوامل تکفیر، صنف ارتجاعی باز
 
در محیط طوفانزا ماهرانه در جنگ است
 
شیخ از آن کند اصرار، بر خرابی احرار
 
دامن محبت را گر کنی ز خون رنگین
 
فرخی ز جان و دل، می کند در این محفل
 
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
 
می دوم به پای سر در قفای آزادی
 
حمله می کند دایم بر بنای آزادی
 
ناخدای استبداد با خدای آزادی
 
چون بقای خود بیند در فنای آزادی
 
می توان تو را گفتن پیشوای آزادی
 
دل نثار استقلال، جان فدای آزادی
 
هر لحظه مزن در که در این خانه کسی نیست
 
بیهوده مکن ناله که فریاد رسی نیست
 
شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند
 
شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست
 
آزادی اگر می طلبی،غرقه به خون باش
 
کاین گلبن نو خاسته بی خار و خسی نیست
 
دهقان دهد از زحمت ما یک نفس اما
 
آنروز که دیگر ز حیاتش نفسی نیست
 
با بودن مجلس بود آزادی ما محو
 
چون مرغ که پابسته ولی در قفسی نیست
 
گر موجد گندم بود از چیست که زارع
 
از نان جوین سیر به قدر عدسی نیست
 
هر سر به هوای سر و سامانی ما را 
 
در دل به جز آزادی ایران هوسی نیست
 
تازند و بَرند اهل جهان گوی تمدن
 
ای فارس مگر فارس ما را فرسی نیست
 
در راه طلب فرخی ار خسته نگردید
 
دانست که تا منزل مقصود بسی نیست
 
آنچه را با کارگر سرمایه داری می کند
 
با کبوتر پنجه ی باز شکاری می کند
 
می برد از دسترنجش گنج اگر سرمایه دار
 
بهر قتلش از چه دیگر پافشاری می کند
 
در کف مردانگی شمشیر می باید گرفت
 
حق خود را از دهان شیر می باید گرفت
 
حق دهقان را اگر ملاک مالک گشته است
 
از کف اش بی آفت تاخیر می باید گرفت
 
پیر و برنا در حقیقت چون خطاکاریم ما
 
خرده بر کار جوان و پیر می باید گرفت
 
بهر مشتی سیر تا کی یک جهانی گرسنه
 
انتقام گرسنه از سیر می باید گرفت
 
فرخی را چونکه سودای جنون دیوانه کرد
 
بی تعقل حلقه زنجیر می باید گرفت.<ref>[http://jomalatziba.blogfa.com/cat-194.aspx حکیمانه ادبیان ایران و جهان -گلچین اشعار فرخی] </ref>
 
قسم به عزت و قدر و مقام آزادی
 
که روح‌بخش جهان است نام آزادی
 
به پیش اهل جهان محترم بُوَد آن‌کس
 
که داشت از دل و جان، احترام آزادی 
 
چگونه پای گذاری به صِرف دعوت شیخ
 
به مسلکی که ندارد مرام آزادی
 
هزار بار بُوَد به ز صبح استبداد
 
برای دسته پابسته شام آزادی
 
به روزگار، قیامت به پا شود آن روز
 
کنند رنج‌بران چون قیام آزادی
 
اگر خدای به من فرصتی دهد یک روز
 
کِشم ز مرتجعین انتقام آزادی
 
ز بند بندگی خواجه کی شوی آزاد
 
چو «فرخی» نشوی گر غلام آزادی.<ref>[http://www.amoozegarha.ir/poem/%D9%81%D8%B1%D8%AE%DB%8C-%DB%8C%D8%B2%D8%AF%DB%8C-%D9%82%D8%B3%D9%85-%D8%A8%D9%87-%D8%B9%D8%B2%D8%AA-%D9%88-%D9%82%D8%AF%D8%B1-%D9%88-%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%85-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C/ آموزگارها -شعر فرخی] </ref>
 
== درباره مرگ فرخی ==
فرخی یزدی به هنگام مرگ بیش از دو سالی بود که به جرم «اسائه ادب مقام سلطنت » در زندان به سر می‌برد. قرار بود  پس از سه سال از زندان آزاد شود. اما او  با آمپول هوای پزشک احمدی جلاد  در حمام بیمارستان زندان موقت شهربانی ( در تاریخ 24 مهر ماه 1318) به قتل رسید . آنچه در زیر می‌آید گزارش فتح‌الله بهزادی پزشکیار وقت بیمارستان زندان موقت شهربانی است که پس از سقوط رضاشاه  درباره  قتل  محمد فرخی یزدی به دادگاهی که جهت تعقیب جانیان دوره مذکور تشکیل شده بود ارائه داده است. بهزادی و همکارش علی سینکی در شب حادثه در بیمارستان فوق کشیک داشته اند.گفته‌های فتح‌الله بهزادی:  .... قبلاً از طرف اداره زندان محمد یزدی سرپاسبان آمده، شیشه های پنجره اطاق حمام را گل سفید زده و پنجره‌های اتاق حمام را گرفته و مسدود نمودند، و روز 21/7/18 فرخی را به آن اطاق انتقال دادند. و دستور دادند که کسی حق ندارد به اطاق حمام داخل شود و درب را قفل کردند و کلیدش را همراه خود بردند و نزد پایور نگهبانی بود و هر وقت که برای معاینه و دادن دستور دوایی لازم بود به پایور نگهبانی اطلاع داده و با حضور آنها عذا و دوا داده می‌شد و مجدداً درب را قفل و کلید آن را با خود می‌بردند تا روز 24/7/18 [ساعت پنج و نیم بعداز ظهر، برحسب دستور یاور بردبار، رئیس زندان موقت مرا مأمور کردند که به منزل سلطان متنعم، پایور زندان بانوان رفته و از او عیادت کنم.  پس از مراجعت به زندان دیدم که پزشک احمدی نیست. من [فتح‌الله بهزادی] از علی سینکی سؤال کردم که احمدی کجاست؟ گفت رفته است. از پشت پنجره بیمارستان صدا کردم که کلید را بیاورید تا شام فرخی را بدهیم. جواب دادند که فرخی گفته است امشب شام نمی‌خورم. ساعت بین نه و نیم و ده بود که نیرومند وارد زندان شده و پایور نگهبان هم از عقب ایشان بودند. صبح که آقای دکتر هاشمی آمدند پس از آنکه تمام اتاق را بازدید نمودند برای عیادت فرخی آمد دم پنجره بیمارستان بنده صدا زدم آژان کلید را بیاورید که هم چای فرخی را بدهم و هم دکتر او را معاینه کند. کلید را آوردند درب اتاق فرخی را باز کردند. دکتر هاشمی به جلو بنده از عقب ایشان پایور نگهبان یزدی هم از رفقای ما داخل شده و علی سینکی هم با ما بود. مشاهده کردم که فرخی روی تخت برخلاف همیشه دراز کشیده است. چون همه روزه که وارد می شدیم به پا ایستاده و پس از سلام و تعارف چند بیتی اشعار و رباعی که ساخته بود برای ما می‌خواند. وضعیت فرخی این طور بود: یک پایش از تخت آویزان و یک دستش روی تنه و جلو یقه پیراهن، یک دست دیگر او روی شکم، چشمانش باز و گودافتاده بود. از مشاهده این وضعیت دکتر هاشمی و من و علی چنان تکان خوردیم که یزدی و پایور نگهبان که همراه ما بودند ملتفت به این موضوع شدند و پس از اینکه از اطاق خارج شدیم دکتر هاشمی با حالت رنگ پریدگی باقی بود. وقتی فرخی را مرده مشاهده کردم چون انتظار دیدن چنین وضعیتی را نداشتم تکان سختی خوردم و دکتر هاشمی مدت یک ساعت در حالت بهت بود و پشت میز نشسته ولی نمی‌توانست دفتر نگهبانی و نسخه‌ها را بازدید کند. روز قبل از فوتش وقتی وارد اتاق فرخی شدیم فرخی به پا ایستاده تا دم درب ما را مشایعت کرد. من با علی سینکی که خارج شدیم نزدیک بانک سپه بودیم به علی گفتم بابا چطور شد که فرخی مرد و گفتم مگر آمپول کانف فرخی را که دستور دادم و دکتر هاشمی داده بود به او نزدید؟ گفت آمپول را دکتر احمدی از من گرفت و گفت من خودم به فرخی می‌زنم و آمپول را از من گرفت و آنچه بنده می‌دانم از روی ایمان عرض کنم این است که فرخی به مرگ طبیعی نمرده و غیرطبیعی مرده است و تا آن تاریخ معمول نبوده که دکتر احمدی آمپول را از علی سینکی یا انفرمیه‌های دیگر بگیرد و مثل مورد فرخی خودش به بیمار تزریق کند. (دکتر احمدی صریحاً در بازجویی گفته است که من هیچ وقت آمپولی به بیمار تزریق نکرده‌ام و این کار مربوط به انفرمیه است). بنابراین دکتر احمدی فرخی را کشته است.<ref>[http://iichs.org/index.asp?id=587&doc_cat=1 گزارشي درباره قتل محمد فرخي يزدي]</ref>
 
سر انجام روز موعود فرا رسید، روزی که فرّخی پیش بینی کرده بود:
 
به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن، زان رو/ که بنیان ِ جفا و جور، بی بنیاد می گردد 
 
پس از برکناری رضا شاه و تبعید وی به ژوهانسبورگ، بسیاری از ترس ها فرو ریخت. از نخستین اندیشه هایی که پس از فروپاشی نظم سابق ،عملی شد، محاکمه دژخیمان آزادی بود. سرانجام دادگاه دیوان جنایی راًی خود را در سی بهمن 1322اعلام کرد: به نظر دادگاه، جرم پزشک احمدی به شرح زیر است: قتل عمدی مرحوم فرّخی و مرحوم جعفر قلی سردار اسعد محرز و بنا به مادّهً صد و هفتاد قانون مجازات عمومی محکوم به اعدام است.<ref>زندگی و شعر فرخی یزدی پیشوای آزادی ـ  حسین مسّرت/ تهران نشر ثالث ـ چاپ اول: ۱۳۸۴شمسی </ref>
 
اگر خدای به من، فرصتی دهد یک روز/ کشم ز مرتجعین، انتقام آزادی
جستارهای وابسته
 
 
== منابع ==
{{پانویس}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۳ مارس ۲۰۱۸، ساعت ۲۳:۰۸

واقعه پارک اتابک

ستارخان و باقرخان در 28 اسفند 1288هجری شمسی، در میان بدرقه مردم از تبریز به تهران رفتند.[۱]

دولت انقلاب بعداز مشروطه

دسته بندیهای سیاسی در دولت مشروطه

رفتن ستارخان از تبریز به تهران واقامت در پارک اتابک

اطلاعیه خلع سلاح

حمله به پارگ اتابک

درگذشت ستارخان

از همبستگی

خیزش دلاورانۀ ستارخان و همرزمانش در برابر خودکامگیهای محمدعلی شاه قاجار در تبریز ـ که یازده ماه به طول انجامید ـ سرانجام به فتح تهران به دست مشروطه خواهان و پیروزی انقلاب مشروطه منجرشد، در روز 25تیرماه 1288شمسی کمیسیون فوق العاده یی مرکّب از «انبوهی از ملایان و درباریان و آزادیخواهان و بازرگانان» در روز پیروزی انقلاب در بهارستان تشکیل شد و همین کمیسیون محمدعلی شاه را از سلطنت خلع کرد و پسر خردسالش احمد را به شاهی نشاند. این کمیسیون از میان اعضای شرکت کننده، سپهدار تنکابنی را برای تشکیل دولت «انقلاب» برگزید.

«کمیسیون فوق العاده» تا اوایل شهریور 1288 با محمدعلی شاه که در سفارت روسیه پناهنده شده بود، گفتگوکرد و سرانجام به توافق رسیدند که سالانه به او صدهزار تومان مقرّری بدهند و پس از این توافق اورا روانۀ روسیه کردند. 

 «دولت انقلاب» نه تنها, با محمّدعلیشاه درنیفتاد و او را به محاکمه نکشید, بلکه, برایش مقرّری تعیین کرد. لیاخوفها و سیاستگران درباری همدست روس و انگلیس از مجازات مصون ماندند. چرا که اینان همپالکیهای همیشگی آنها بودند. کینۀ آنها به سوی مجاهدینی سمت و سو داشت که ماهها, سنگر به سنگر, با این «میوه چینان» جنگیده بودند و به خوبی روشن بود که فردا نیز سدّ راه ادامۀ خودکامگی و وابستگی خواهند شد. امّا, برای ازمیان بردن مجاهدان, بهانه لازم بود. این بهانه را تفرقه افکنیها و اغتشاشهای ناشی از کشمکشهای دسته های «اعتدالی» و «انقلابی» به دست داد. 

 دستۀ «انقلابی» را سیدحسن تقیزاده پدید آورده بود. او در دوران قیام دلیرانۀ مجاهدان در تبریز «از پشت پرده به کارشکنی میکوشید» و «به ستّارخان و باقرخان بد می گفت و بدین سان, یک دسته را از آنان جدا گردانیده, به سرِ خود گرد میآورد. حیدر عمواوغلی, که از تهران با وی همبستگی می داشت, در این جا نیز به او پیوسته, در نهان با ستّارخان دشمنی می نمود. بدتر از همۀ اینها, آن که میرزا محمّدعلی خان تربیت که از خویشان تقی زاده و از افزارهای دست او می بود, و او نیز همچون تقی زاده, به لندن و کانونهای سیاسی آن جا راه می داشت و به تازگی از آنجا بازگشته, در تبریز میزیست, او هم با ستّارخان دشمنی می کرد و او را "لوتی" و "تاراجگر" میخواند» (تاریخ مشروطه, کسروی, ص808). تقیزاده و همدستانش, «نامبرداری مجاهدین را برنتافته, همیشه, میکوشیدند جانفشانیهای آنان را خوار و بی ارج نمایند و از نام و آوازه شان بکاهند... و نگذارند شورش همچنان پیش رفته و آخرین فیروزی به نام مجاهدان و جانبازان درآید» (تاریخ هیجده ساله, ج1, ص 30). تقیزاده همیشه «پیروی از سَهشهای (=تأثرات) مردان سیاسی انگلیس» مینمود و «یک رو به سوی آزادیخواهان و یک رو به سوی لندن» داشت.

 سردار اسعد بختیاری هم که مانند تقیزاده, در جهت پیشرفت سیاست انگلیس در ایران می کوشید و «در دشمنی با آنان ـ مجاهدان ـ با "انقلابیان" (=دارودستة تقی زاده) همراهی داشت», دستۀ «اعتدالی» را به وجود آورده بود. به هرحال, «دستهای بیگانه درکار می بود که آتشِ دو تیرگی (=اختلاف) را دامن زند» (تاریخ هیجده ساله. ج2, ص 524). این دو دسته, عامل اصلی ایجاد دو دستگیها و اختلافات بودند. 

 ستّارخان در هنگامۀ این کشمکشها در تهران می زیست. او را به ترفند از کانون پرالتهاب جنبش ـ تبریز ـ جدا کرده و به تهران برده بودند. او از اختلافاتِ درون جبهۀ خلق, که جز به سود دشمنان خلق نبود, سخت, دلگیر بود, امّا, نتوانست آن را فیصله دهد. چرا که «این کشاکش از سرچشمۀ دیگری آب میخورد و نیرومندتر از آن بود که او بتواند از عهدۀ جلوگیری برآید» (تاریخ هیجده ساله. ج2, ص 130).

 نخستین اقدام عملی دستۀ «انقلابی» قتل سید عبدالله بهبهانی, یکی از سران مشروطة تهران, در شب 24تیر 1289 بود, که به اعتبار سابقۀ روشن و نفوذ توده یی وی, تأثیر اجتماعی زیادی برجای نهاد. 

 این قتل, دو دستگیها را شدّت بخشید و هواخواهان وی, مسبّب اصلی ـ تقی زاده ـ را شناختند و «بیرون کردن او را از مجلس میخواستند». بازار تهران, به همین جهت, سه روز بسته شد. تقی زاده, ترسان از خشم مردم, به خانۀ سردار اسعد, سردستۀ «اعتدالیون» پناه برد. سردار اسعد «با این که خود از اعتدالیون بود, به نگاهداری او برخاست» (تاریخ هیجده ساله. ج2, ص 131). 

 ستّارخان, باقرخان, معزّالسّلطان و یک تن دیگر از مجاهدان, طی اطلاعیه یی ضمن محکومکردن قتل بهبهانی, تأکید کردند که «عوامل دسته بندیها را از مجلس بیرون کنند». تقی زاده چند روز پس از این واقعه, پنهانی, از راه تبریز به استانبول گریخت.

 دو هفته پس از قتل بهبهانی, در شب نهم مرداد, علیمحمّدخان تربیت, از دستۀ «انقلابی» و از خویشان تقیزاده ـ که مانند خود او به «لندن و کانونهای سیاسی آن جا راه داشت»ـ به دست چهار مجاهد از دستۀ معزّالسّلطان, کشته شد. آن چهار نفر, بعد از این قتل, به ستّارخان پناه بردند, امّا, ستّارخان حاضر نشد به آنها پناه دهد و قتل «تربیت» را محکوم کرد.

 سپهدار تنکابنی نیز در نهان با مجاهدین دشمنی می ورزید. او و دیگر دستاندرکاران دولت نوپا, همسو شد تا «یک مشت مردان غیرتمند و دلیر را که به چشم بیگانگان خار بودند, آلوده گردانند و از دید مردم بیندازند و در میانشان تخم کینه و دشمنی بکارند و سپس, انقلابی و اعتدالی دست به هم داده, به کندن ریشۀ ایشان همداستان گردند» (تاریخ هیجده ساله. ج2, ص133).

 پس از دولت سپهدار تنکابنی, دولت مستوفی الممالک روی کار آمد که ترکیبی بود از «انقلابیون» و «اعتدالیون». مستوفی الممالک با بهانه قراردادن قتل بهبهانی و تربیت, تصمیم به جمع آوری ابزار جنگ از مجاهدان گرفت. البتّه, دولتهای روس و انگلیس, در این تصمیمگیری الهام بخش او بودند.

 روز دهم مرداد 1289, فردای قتل «تربیت», وزیر مختار روس با وزیر خارجۀ انگلیس در خصوص ضرورت مُبرم خلع سلاح مردم گفتگو کرد. دو روز بعد, مجلس در نشست 7ساعته, همین ضرورت را مورد بررسی قرارداد و درست به همان نظری رسید که نمایندگان روس و انگلیس به آن رسیده بودند. مجلس در همان جلسه تصویب کرد که تا 48ساعت دیگر, همۀ مردم, به جز شهربانی و ارتش, باید سلاحهای خود را به ماٌموران دولتی تحویل دهند. ستّارخان پذیرفت. زیرا, در آن شرایط, در تهران, نه توان مقابله با دولت را داشت و نه مطلق کردن تضاد با دولت وقت را درست می دانست. به این جهت, اعلام کرد: «نخست کسی که آن را به کار بندد, من خواهم بود... به کسان خود دستور داد که تفنگ و فشنگ خود را گردآورده, برای سپردن به دولت آماده باشند» و به آنها گوشزد کرد که «کاری نکنند که کاسه بر سر ما بشکند». امّا, دشمنان آزادی, تنها, به خلع سلاح مجاهدان قانع نبودند و «بر آن می کوشیدند کار را به زدوخورد رسانیده, گزندی نیز به خود آنان رسانند» (تاریخ هیجده ساله, ج1, ص 137). براین اساس بود که گردانندگان دولت مستوفی و همدستانشان, پیش از به پایان رسیدن مهلت مقرّر, «بسیج جنگ می دیدند و هرچه از سواره و پیاده و ژاندارم و پولیس و قزّاق و سواران بختیاری» در تهران بودند, برای ازمیان برداشتن مجاهدان آماده کردند. پالکونیک, رئیس قوای قزّاق, نیز چون واقعۀ بمباران مجلس, پادرمیان داشت (تاریخ هیجده ساله, ج1, ص139).

 تلاشهای بسیار ستّارخان, برای جلوگیری از درگیری به جایی نرسید. «دولت "انقلابی" کابینۀ مستوفی الممالک خرسندی نداشت شکار را از دست دهد و از فرصتی که برای برانداختن یک مرد دلیرِ به نام پیداکرده بود, سودجویی ننماید»

(تاریخ هیجده ساله, ج1, ص 142).

 زدوخورد با ستّارخان و یاران مجاهدش را, قوای بختیاری زیر فرمان سردار اسعد, آغاز کردند. آنها پس از چهار ساعت تیرباران پیاپی پارک اتابک ـ منزلگاه سردار ملی ـ و کشتن و مجروح کردن بیش از 60 مجاهدِ مدافعِ حریم آزادی, این نبرد نابرابرِ دشمنشادکن را به پایان بردند و به قول سردار اسعد, تهران, از وجود «متمرّدین» (=مجاهدین) پاک شد: «فردای آن روز در کوچه های تهران مجاهدی دیده نمیشد. مردم تهران از پیشامد, سخت, افسردگی داشتند و همگی دلسوزی می نمودند و با آن که دولت حکومت نظامی برپا و سختگیری آغاز کرده بود, بازارها را باز نمیکردند...» (تاریخ هیجده ساله آذربایجان, ج1, ص143).

 در این یورش وحشیانه. ستّارخان, سردار ملی, زخمی شد و چند سال بعد, در اثر همان زخم جانکاه، در 25آبان 1293، به سنّ 48سالگی درگذشت.