کاربر:Kave/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۲۴: خط ۱۲۴:


== دستگیری ==
== دستگیری ==
در سال50 مرحله عمل در سازمان مجاهدین فرا‌ رسیده بود و اصغر با استفاده از تخصص و تجربه‌اش کمک شایانی به‌سازمان کرد. اصغر بدیع‌زادگان در شهریور سال1350 توسط ساواک شاه در خانه یکی از بستگانش دستگیر شد و بلافاصله به‌زیر شکنجه رفت. ساواک، که پس از طرح ربودن شهرام پهلوی به‌شدت آشفته شده بود، هر چه در توان داشت روی شکنجه بدیع‌زادگان گذاشت تا بتواند سرنخی به‌دست آورد.
[[سازمان مجاهدین خلق ایران]] پس از مذاکره با [[سازمان الفتح]] برای آموزش نظامی اعضای خود گروهی را در سال ۱۳۴۹ به لبنان اعزام کرد تا در اردوگاه الفتح فنون رزمی را فراگیرند و بدیع زادگان یکی از کسانی بود که به این اردوگاه اعزام شد و پس از آموزش به همراه مقداری اسلحه به ایران بازگشت.<sup> </sup> او از مرداد ۱۳۴۹ تا خرداد ۱۳۵۰ به عنوان «مسئول هماهنگی‌ها و فعالیت‌های سازمان در خارج از کشور» در پاریس، بیروت، امان و سوریه اقامت داشت و در اردوگاه‌های فتح دوره‌های آموزشی تیراندازی و ساختن مواد منفجره را گذراند.
 
در سال ۱۳۵۰در آستانه برگزاری جشن های ۲۵۰۰ ساله ساواک بسیاری از فعالان سیاسی را برای برقراری امنیت دستگیر کرد و مبارزان نیز برای آزادی  همرزمان خود در اوایل مهر ماه تصمیم گرفتند تا با گروگان گرفتن شهرام پهلوی نیا فرزند اشرف پهلوی  زندانیان سیاسی را آزاد کنند. علی اصغر بدیع زادگان یکی از افراد تیم این عملیات بود که وظیفه رانندگی را بر عهده داشت . این عملیات با شکست روبه رو شد و اعضای آن از سوی ساواک شناسایی و تحت تعقیب قرار گرفتند. بدیع زادگان در منزل یکی از بستگانش دستگیر شد<ref>بیوگرافی - [http://azadamirkhizi.blogfa.com/post/231 علی اصغر بدیع زادگان]</ref>
 
ساواک، که پس از طرح ربودن شهرام پهلوی به‌شدت آشفته شده بود، هر چه در توان داشت روی شکنجه بدیع‌زادگان گذاشت تا بتواند سرنخی به‌دست آورد.


یکی از برادران مجاهد در این‌باره می‌گوید: «وقتی ساواک بدیع‌زادگان را دستگیر کرد، موقعیت او را در سازمان می‌دانست و به‌طور خاص از اقدامات عملی او باخبر بود و مشخصاً هم حنیف‌نژاد را از او می‌خواستند و او به‌صراحت یک‌ جواب را تکرار کرد: <blockquote>”نمی‌گویم“. </blockquote>چون خیلی چیزها برای ساواک مشخص شده بود، اصغر هیچ امکان دیگری جز مقاومت سرسختانه و رویارویی گوشت و استخوان با شلاق و اجاق و اتوی برقی نداشت. امکان استفاده از هیچ تاکتیکی را هم در بازجویی نداشت.<ref name=":1" />
یکی از برادران مجاهد در این‌باره می‌گوید: «وقتی ساواک بدیع‌زادگان را دستگیر کرد، موقعیت او را در سازمان می‌دانست و به‌طور خاص از اقدامات عملی او باخبر بود و مشخصاً هم حنیف‌نژاد را از او می‌خواستند و او به‌صراحت یک‌ جواب را تکرار کرد: <blockquote>”نمی‌گویم“. </blockquote>چون خیلی چیزها برای ساواک مشخص شده بود، اصغر هیچ امکان دیگری جز مقاومت سرسختانه و رویارویی گوشت و استخوان با شلاق و اجاق و اتوی برقی نداشت. امکان استفاده از هیچ تاکتیکی را هم در بازجویی نداشت.<ref name=":1" />
خط ۱۳۰: خط ۱۳۴:
متجاوز از یک ماه او را به‌شدت شکنجه کردند. نخست او را روی اجاق نشاندند و سپس به پشت خواباندند. یک‌بار برای 4ساعت مداوم او را سوزاندند به‌طوری که سوختگی از پوست و گوشت گذشت و به‌نخاع رسید. اصغر در آستانه شهادت قرار گرفت اما هم‌چنان لب از لب نگشود و اسرار خلق را در سینه سوخته‌اش حفظ کرد. اصغر را با‌ همان سوختگیها در سلول انداختند و در را بستند. زخمهای سوخته چرک کرده و چرکها متعفن شد و فضای سلول را پرکرده بود، اما اصغر هیچ‌چیز نگفت و با آرامش و مظلومیت درد و سوختگی را تحمل می‌کرد. او که تقریباً نیمه فلج شده بود دیگر نمی‌توانست راه برود. دو‌ نفر زیر بغلش را می‌گرفتند و او را کشان‌کشان به‌اتاق شکنجه می‌بردند. با‌ این حال او تنها به‌ انقلاب و رهایی خلق و یارانش می‌اندیشید.
متجاوز از یک ماه او را به‌شدت شکنجه کردند. نخست او را روی اجاق نشاندند و سپس به پشت خواباندند. یک‌بار برای 4ساعت مداوم او را سوزاندند به‌طوری که سوختگی از پوست و گوشت گذشت و به‌نخاع رسید. اصغر در آستانه شهادت قرار گرفت اما هم‌چنان لب از لب نگشود و اسرار خلق را در سینه سوخته‌اش حفظ کرد. اصغر را با‌ همان سوختگیها در سلول انداختند و در را بستند. زخمهای سوخته چرک کرده و چرکها متعفن شد و فضای سلول را پرکرده بود، اما اصغر هیچ‌چیز نگفت و با آرامش و مظلومیت درد و سوختگی را تحمل می‌کرد. او که تقریباً نیمه فلج شده بود دیگر نمی‌توانست راه برود. دو‌ نفر زیر بغلش را می‌گرفتند و او را کشان‌کشان به‌اتاق شکنجه می‌بردند. با‌ این حال او تنها به‌ انقلاب و رهایی خلق و یارانش می‌اندیشید.


خانم شهین بدیع‌زادگان، خواهر اصغر، درباره این روزها نوشته است:  
خانم [[شهین بدیع‌زادگان]]، خواهر اصغر، درباره این روزها نوشته است:  


«ملاقات کوتاهی در زندان قزل‌قلعه به من و مادرم دادند. او را بعد از شکنجه‌های وحشیانه از اوین به قزل‌قلعه آوردند تا ما او را ببینیم. این زمانی بود که شایعه شهادت او زیر شکنجه همه‌جا پیچیده بود. روز 9آذر50 بود.  ساواک در اتاق و در اطراف او بودند و من و مادرم بهت‌زده از وضعیت اصغر، فقط او را نگاه می‌کردیم. در اثر تحمل شکنجه‌های وحشتناک موهایش تماماً سفید شده و به‌اندازه 10سال پیر شده بود. ساواکی ها می‌گفتند ”مادر برایش میوه و شیرینی و موز و… بیاورید“. و او با وقار و متانت زیاد رو به مادرم کرد و گفت: ”چیزی نیاز ندارم و نمی‌خواهد چیزی بیاورید“ ».
«ملاقات کوتاهی در زندان قزل‌قلعه به من و مادرم دادند. او را بعد از شکنجه‌های وحشیانه از اوین به قزل‌قلعه آوردند تا ما او را ببینیم. این زمانی بود که شایعه شهادت او زیر شکنجه همه‌جا پیچیده بود. روز 9آذر50 بود.  ساواک در اتاق و در اطراف او بودند و من و مادرم بهت‌زده از وضعیت اصغر، فقط او را نگاه می‌کردیم. در اثر تحمل شکنجه‌های وحشتناک موهایش تماماً سفید شده و به‌اندازه 10سال پیر شده بود. ساواکی ها می‌گفتند ”مادر برایش میوه و شیرینی و موز و… بیاورید“. و او با وقار و متانت زیاد رو به مادرم کرد و گفت: ”چیزی نیاز ندارم و نمی‌خواهد چیزی بیاورید“ ».
۴۷۶

ویرایش

منوی ناوبری