۱٬۰۴۴
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
در سال ۱۱۶۱ شمسی آقامحمدخان که از افراد ایل قاجار بود با از برکناری حکومت جانشینان کریم خان زند به حکومت رسید. وی در ابتدا در استرآباد تاجگذاری کرد و زادگاه خویش را به عنوان پایتخت انتخاب کرد، اما در نهایت بنا به دلایل سوقالجیشی تهران را پایتخت خود قرار داد و برای دومین بار تاجگذاری نمود. بعداز وی برادرزادهاش فتحعلی شاه به سلطنت رسید.<ref name=":0">تاریخ ما - ز[https://tarikhema.org/contemporary/iranc/16739/%D8%A2%D9%82%D8%A7%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%AE%D8%A7%D9%86-%D9%82%D8%A7%D8%AC%D8%A7%D8%B1/ ندگی نامه آقا محمد خان قاجار]</ref> | در سال ۱۱۶۱ شمسی آقامحمدخان که از افراد ایل قاجار بود با از برکناری حکومت جانشینان کریم خان زند به حکومت رسید. وی در ابتدا در استرآباد تاجگذاری کرد و زادگاه خویش را به عنوان پایتخت انتخاب کرد، اما در نهایت بنا به دلایل سوقالجیشی تهران را پایتخت خود قرار داد و برای دومین بار تاجگذاری نمود. بعداز وی برادرزادهاش فتحعلی شاه به سلطنت رسید.<ref name=":0">تاریخ ما - ز[https://tarikhema.org/contemporary/iranc/16739/%D8%A2%D9%82%D8%A7%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%AE%D8%A7%D9%86-%D9%82%D8%A7%D8%AC%D8%A7%D8%B1/ ندگی نامه آقا محمد خان قاجار]</ref> | ||
'''آقامُحَمَّدْخان'''، (ح ۱۱۵۵-۱٢۱۱ق/۱٧۴٢-۱٧٩٧م)، رئیس ایل، بنیانگذار و نخستین شاه سلسلهٔ قاجار (د ح ۱٢۱۰-۱٢۱۱ق/۱٧٩۵-۱٧٩٧م). وی پسر بزرگ محمدحسنخان قُوانْلو بود که در استرآباد زاده شد. مادرش دختر اسکندرخان قوانلو بود (اعتمادالسّلطنه، منتظم، ۳/٢۳). محمدحسنخان بعد از پدر خود فتحعلیخان (سپهسالارِ طهماسبِ دوم صفوی) که در ۱۱۳٨ق/۱٧٢۶م کشته شد، ریاست تیرهٔ قوانلو (اَشاقه باش) ایل قاجار را در استرآباد و گرگان برعهده داشت. وی در کشمکشهای ملوکالطوایف، در دفاع از صفویان (سلطنت شاهاسماعیل سوم) یا بهطور مستقل، ادعای پادشاهی داشت و در نبرد با زندیان و آزادخان افغان، اصفهان را گرفت و شیراز را محاصره کرد، لیکن به علت رقابتهای درونی ایل به دست محمدعلیخان، یکی از سران تیرهٔ دَوَلویِ قاجار (یوخاریباش) که پیوسته بر تیرهٔ دیگر ایل (اشاقهباش) ریاست داشتند (ملکم، ٢/۳۳۶). در ۱۱٧٢ق/۱٧۵٨م کشته و سرش نزد شیخعلیخان سردار زند فرستاده شد. کریمخان زند با اینکه از گزند یکی از مزاحمان حکومت خود آسوده گشت، به شیوهای انسانی با قاجاریان رفتار کرد؛ وی دستور داد سرمحمدحسنخان را با گلاب بشویند و با احترام فراوان در زاویهٔ حضرت عبدالعظیم به خاک سپارند (۱۱٧٢ق/۱٧۵٨م).<ref name=":2">دانش نامه آریانا - [http://database-aryana-encyclopaedia.blogspot.al/2008/10/blog-post_02.html آقا محمد خان قاجار] </ref> | |||
== آغا محمدخان قاجار چگونه مرد ؟ == | == آغا محمدخان قاجار چگونه مرد ؟ == | ||
خط ۶۷: | خط ۶۹: | ||
دکتر مصاحب: وی مردی کینه خواه و بیرحم و قدرت جوی و چاره گر بود. خست و بیرحمی او به اوج میرسید.<ref name=":1" /> | دکتر مصاحب: وی مردی کینه خواه و بیرحم و قدرت جوی و چاره گر بود. خست و بیرحمی او به اوج میرسید.<ref name=":1" /> | ||
== خصایص رفتاری آقا محمد خان قاجار + عکس == | |||
آقا محمد خان قاجار اندامي ضعيف داشت چنانكه از دور مانند پسري 14 ساله بنظر مي آمد. چهره بي موي پر چينش چون زنان سالخورده مي نمود. صورتش اگر چه در هيچوقت از ديدن نيكو نبود ولي در هنگام غضب حالتي مهيب مي يافت. | |||
او با اهل شریعت با احترام و رافت میزیست و خود در ظاهر مقدس بود همیشه نماز میخواند و هر نیمه شب – اگرچه در روز زحمت زیادی کشیده بود- برمیخاست و بعبادت میپرداخت. | |||
او مردی سنگدل ، عقدهای ، خشن و کینه توز ، سخت کش و بیرحم ، قدرت جوی و چاره گر بود.<ref>پارسینه - [http://www.parsine.com/fa/news/108514/%D8%AE%D8%B5%D8%A7%DB%8C%D8%B5-%D8%B1%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%A2%D9%82%D8%A7-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%AE%D8%A7%D9%86-%D9%82%D8%A7%D8%AC%D8%A7%D8%B1-%D8%B9%DA%A9%D8%B3 خصایص رفتاری آقا محمد خان قاجار + عکس]</ref> | |||
== در دربار کریم خان == | |||
آقامحمدخان نزدیک به ۱۶ سال (۱۱٧٧-۱۱٩۳ق/۱٧۶۴-۱٧٧٩م) در شیراز به سر برد (سپهر، ۱/۳۴). کریمخان با مهربانی بسیار با وی رفتار میکرد. وکیل به او اجازه داده بود که به شکارهای جرگهٔ چندروزه رَوَد و او بیشتر با یکی از دو برادرش، جعفرقلی یا مهدیقلی، به شکار میرفت. کریمخان گاه در کارهای سیاسی با وی رایزنی میکرد و با نوعی کنایه او را "پیران ویسه" (وزیرِ افراسیاب) خطاب میکرد. اعتماد وکیل به او تا آنجا بود که میخواست وی را برای سرکوب کردن شورش حسینقلیخان به مازندران بفرستد (ملکم، ۱/۳۳٧). خان قاجار توسط عمهٔ (یا خواهر یا خالهٔ) خود (خدیجهبیگم) که به اندرون شاهی راه یافته بود و نفوذی فراوان داشت (پاکروان، ۳۱؛ اعتمادالسلطنه، منتظم، ٢/۳۱۶)، از احوال درونی دربار و ماجراهای سیاسی شیراز باخبر میشد، تا اینکه از بیماری و مرگ قریبالوقوعخان زند آگاه گردید. پس به بهانهٔ شکار از شهر بیرون شد و زمانی که نشانههای مرگ وی را دریافت، با نیرنگ و شتاب همراه ٢ برادرش جعفرقلیخان و مهدیقلیخان و چند تن دیگر که شمارشان را تا ۱٧ تن نوشتهاند، در ۱۳ صفر ۱۱٩۳ق/٢ مارس ۱٧٧٩م از منطقهٔ فارس بیرون امد و با سختی و تنگدستی خود را به اصفهان و از آنجا به دولاب تهران رساند. در اصفهان و ورامین گروهی از سران قاجار و خوانین ایلات به او پیوستند (همانجا). در سر راه خود به مازندران، یکی دو محمولهٔ "مالیات و خزانه" حکومت را که به شیراز میبردند مصادره کرد (ملکم، ٢/۳۳٨؛ اعتمادالسلطنه، منتئم. ٢/۳۱۶؛ اعتمادالسلطنه، منتظم، ٢/۳۱۶؛ سپهر، ۱/۳۵). از این قاجار اینان همراه وی بودند: باباخان (فتحعلیشاه) پسر حسینقلیخان، محمدخان دایی آقامحمدخان، پسرش سلیمانخان اعتضادالدوله که هنگام فرار از شیراز دستگیر شده اما به علت خردسالی او ا نکشتند، موسیخان و عیسیخان پسران اسکندرخان قوانلو که هر دو هنگام فرار از شیراز کشته شدند، ذضاخان دولو، محمدامین آقا (عموزادهٔ پدر آقامحمدخان) و چند تن دیگر که برخی از آنان تا استرآباد محمدخان را همراهی کردند.<ref name=":2" /> | |||
== استوارسازی سلطنت == | |||
=== '''نبردهای سلطنت''' === | |||
آقامحمدخان ۳۶ تا ۳٨ سال داشت (ملکم، ٢/۳۳٨) که به مازندران رسید. در اینجا گروهی از قاجاریان به وی پیوستند. برادرش مرتضی قلیخان که پیش از وی قدرتی در منطقه به دست آورده و خود را پادشاه خوانده بود، از ورود آقامحمدخان به گرگان جلوگیری کرد (سپهر، ۱/۳۵). کشمکش میان آقامحمدخان پس از ۴ سال جنگ و شکست و پیروزی (ملکم، ٢/۳۳٨)، بر برادر خود مرتضی قلیخان چیره شد. برادر به روسیه گریخت و همداستان کاترین روم برابر خان گردید. در ۱٢۰۰ق/۱٧٨۵م گیلان و مازندران و زنجان به زیر فرمان أقامحمدخان درآمد. در همان سال با مرگ علیمرادخان زند، منازع و رقیب نیرومند وی، قدرتِخان بدین سوی البرز منتقل شد و لرستان و خوزستان نیز مسخر او گردید. بساط روسها که به بهانهٔ بازرگانی به سرپرستی کنتوینوویچ در شهر اشرف (بهشهر) کارخانهای گشوده بودند و خواستههای سیاسی داشتند، یکسره برچیده شد. در ۱٢۰۱ق/۱٧٨۶م کردستان و سال بعد یزد به قلمرو آقامحمدخان پیوست. در ۱٢۰۵ق/۱٧٩۰م، پس از جنگ و نیرنگ با افشارهای آذربایجان، آن خِطّه نیز تسخیر شد (ملکم، ٢/۳۳٩). آقامحمدخان پس از ٢ سال جنگ و نبرد پیگیر و تلاش برای یگانه ساختن تیرههای قاجار، بر بیشترین ایالات ایران چیره گردید و تهران را به سبب نزدیکی به مازندران و مراتع ایل به جای ساری مرکز حکومت خویش ساخت (ملکم، ٢/۳۳٩). وی در این شهر در ۱٢۰۳ق/۱٧٨٨م بیآنکه تاج بر سر نهد بر تخت شاهی نشست (ایرانیکا)، ولی اعتمادالسلطنه این واقعه را در ذیلِ سال ۱٢۰۰ق/۱٧٨۵م آورده است. و همو مینویسد در ۱٢۰۴ق/۱٧٨٩م برادرزادهٔ خویش باباخان (فتحعلیخان) را به ولیعهدی برگزید (منتظم، ۳/۴٩). | |||
=== '''نبرد با رقیب اصلی''' === | |||
آقامحمدخان در نبردهای پراکندهای در اصفهان در برابر علیمرادخان (برادرزادهٔ کریمخان) و جعفرخان (پسر صادقخان، برادر کریمخان) شرکت جست، اما رقیب اصلی او لفطعلیخان زند که در ٢۰ سالگی پس از تاراندن رقیبان خانگی به تخت پادشاهی نشسته بود. آقامحمدخان در دوران زدوخوردهای داخلی زندیان، شمال ایران را یکپارچه ساخت و چون از اختلافهای جانشینان کریمخان و شخصیت ایشان آگاه بود، انقراض این سلسله را در نابود کردن لطفعلیخان شجاع و بیآلایش، اما کمسیاست و بیتجربه میداسنت. از اینرو همهٔ نیروی خود را در این راه به کار انداخت. خانقاجار یکبار در ۱٢۰۳ق/۱٧٨٨م در هَزارِبیضا (۳۰ کیلومتری شیراز) با سپاهیان زند نبرد کرد و توانست پایتخت را محاصره کند، اما نتوانست به درون آن راه یابد، پس به تهران بازگشت. بار دوم با نیروهای بیشتر و نظمی آراستهتر وارد معرکه شد و در همان هنگام با حاجمیرزاابراهیم کلانتر شیراز که با سران زندیه اختلاف پیدا کرده بود، تماسهای محرمانه برپا کرد و در نبرد سِمیرُم عُلّیا سپاه زندیه را شکست داد. از اینرو، چون لطفعلیخان به سوی شیراز رفت و دروازهٔ شهر را به روی خود بسته یافت و پادگانهای پایتخت را خلع سلاح شده دید، دریافت که در نبرد سیاسی نیز شکست خورده است و حاجابراهیم کلانتر با رقیب او عهدی استوار بسته است. در آن زمان که شهریار زند عازم دشتستان بود، خان قاجار در تعقیب لشکریان وی تا شیراز دشمن را شکست داد. بار دیگر نیز در دشت قبله لشکریان دیگری از قاجارها را که به ۰۰۰‘٢۰ تن میرسیدند تارومار ساخت و برای فراهم آوردن آذوقه و کسب قدرت نظامی بیشتر عازم زَرقان گشت. آقامحمدخان با ۰۰۰‘۴۰ سپاهی عازم نبرد گردید و در «شهرک» (میان اصفهان و شیراز) با ۰۰۰‘۵ تن سپاه زندی روبهرو شد. در این نبرد لطفعلیخان با رشادت هرچه تمامتر خود را تا سراپردهٔ آقامحمدخان رساند، لیکن به علت خیانت سرداران زندی و کمتجربگی خود شکست خورد، ولی خود را از معرکه بیرون آورد و به سوی کرمان رفت. آقامحمدخان پیروزمندانه به شیراز آمد و دستور داد افراد خاندان زند را اسیر کنند و همراه با استخوانهای کریمخان به تهران گسیل دارند. لطفعلیخان خود را به کرمان رساند، ولی به درون شهر راه نیافت. پس به طبس رفت و با کمک امیرحسینخان زنگویی ۳۰۰ سوار فراهم و آهنگ یزد کرد و با شکست علینقیخان بافقی آنجا را بگشود و روانهٔ شیراز گشت. وی در آنجا از قاجاریان به سرکردگی حاجابراهیم کلانتر و محمدحسینخان قوانلو شکست خورد و نومیدانه روی به سوی طبس، بم و نَرْماشیر آورد. او در این پهنه به تکاپو افتاد و سپاهیانی فراهم آورد و به سوی کرمان رفت و در ۱٢۰٨ق/۱٧٩۳م شهر را گشود و خود را پادشاه نامید و سکه به نام خویش زد. آقامحمدخان آسیمهسر و کینهتوزانه باباخان را با ۰۰۰‘۵ سوار و عنوان جهانبانی به سوی کرمان فرستاد و خود نیز با لشکری در حدود ۰۰۰‘۶۰ تن به دنبال وی روانه شد. لطفعلیخان با ۳۰۰ مرد جنگی در برابر آن ارتش نیرومند جنگید. با اینکه مردم کرمان و همین ارتش اندک بیش از ۴ ماه، از ۱٧ ذیقعدهٔ ۱٢۰٨ تا اول ربیعالثانی ۱٢۰٩ق/۱٧ ژوئن ۱٧٩۴ تا ٢۶ اکتبر ۱٧٩۴م پایداری کردند، اما زیر فشارهای نظامی آقامحمدخان و قحط و غلا در شهر، آخرین پناهگاه زندیان فرو ریخت و لطفعلیخان آوارهٔ بم گردید. آقامحمدخان در کرمان جنایت و سنگدلی را به نهایت رساند. شمار کشتگان، کور شدگان، زنان و دخترانی را که میان ارتشیان آزمند و خشمناک تقسیم شدند، چندین هزار تن برآورد کردهاند. حتی ملامحمدساروی مورخ دربار خان چون وقایع جمعه ٢٩ربیعالاول ۱٢۰٩ق/٢۴ اکتبر ۱٧٩۴م را مینگارد، نمیتواند از یاد "شنایع و قبایح و مناهی و فضایح" خودداری کند (شهر در ٢٩ ربیعالاول سقوط کرد لیکن پایداری مردم تا اول ربیعالثانی به درازا کشید). | |||
لطفعلیخان در بم ناجوانمردانه گرفتار شد و او را کت بسته به کرمان آوردند. آقامحمدخان با شادی و کینهتوزی، خود چشمان شهریار جوان را بیرون اورد و دستور انجام جنایت دیگری نیز در حق او داد که به گفتهٔ مورخی بیگانه، نگارش آن مایهٔ "آلودگی صفحهٔ تاریخ" میگردد. | |||
پس از آن لطفعلیخان با خواری به تهران گسیل گشت و به دست محمدخان قاجار دولو بیگلربیگی کشته شد و بدینسان زندیان برافتادند. آقامحمدخان پس از فاجعهٔ کرمان عازم قلعهٔ بم شد و به جرم کمک رساندن مردم آن به لطفعلیخان، شهر را گشود و مردم را کشتار کرد و سپس به شیراز بازگشت. میرزاابراهیم کلانتر فارس با لقب اعتمادالدوله به عنوان صدراعظم ایران برگزیده شد و حکومت فارس به باباخان تفویض گشت و در شعبان ۱٢۰٩ق/مارس ۱٧٩۵م خانِ پیروزِ قاجار به تهران آمد.<ref name=":2" /> | |||
== نخستین لشکرکشی به قفقاز == | |||
آقامحمدخان در ۱٢۰٩ق/۱٧٩۵م پس از آسودگی خیال از جانب زندیان و دیگر مدعیان برای رام کردن ابراهیمخان جوانشیر که حاکم قراباغ در قفقاز بود، و دفع هراکلیوس (ارکلی دوم والی گرجستان) که با روسها از در همکاری درآمده و بر پایهٔ پیمان ۱٧٨۳م (۱۱٩٧ق) سرپرستی آنان را پذیرفته بود، روانهٔ قفقاز گردید. حاکم قراباغ پل ارس را ویران کرد تا سپاهیان قاجار نتوانند از آن بگذرند، اما به فرمان آقامحمدخان در ٢ ماه پل مرمت شد و لشکریان بدان سوی رسیدند و با تاکتیکهای نظامی حساب شده، پیشروی در ۳ جبهه آغاز گردید (سپهر، ۱/٧۱-٧۳): سمت راست به سوی شیروان، سمت چپ به سوی ایروان پایتخت ارمنستان و مرکز به سوی شوشا (یا شیشه، شوشی، پناهآباد) از قراباغ. پس از یک رشته نبردهای محلی در ایروان و شوشا و شیروان، شهر تفلیس گشوده شد (۱٢۰٩ق/۱٧٩۵م). آقامحمدخان در اینجا نیز دست به جنایات هراسناک زد ازجمله کشتار ۰۰۰‘۱۵ تن، انداختن کشیشان به رود کورا، ویران کردن کلیساها، تصرف اموال مردم و ذخایر مالی و نظامی هراکلیوس و اسیر کردن ۰۰۰‘٢۵ مسیحی. او در رمضان ۱٢۱۰ق/مارس ۱٧٩۶م در دشت مغان، محل تاجگذاری نادرشاه، تاج کیانی بر سر نهاد و در اردبیل بر مزار شیخصفیالدین اردبیلی شمشیر تشریفاتی شاهان صفوی را به میان بست (سپهر، ۱/٧٨-٧٩؛ اعتمادالسلطنه، منتظم، ۳/۶۰؛ سایکس، ٢/۴۵٩). شاید بلندپروازیهای جاهطلبانهاش به سوی دستیابی به قدرت و شوکت شاهان صفوی و نادرشاه افشار، انگیزهٔ وی در این کار بوده است.<ref name=":2" /> | |||
== گشودن خراسان و پایان حاکمیت افشاریه == | |||
در ۱٢۱۰ق/۱٧٩۵م، همهٔ مناطق کشور بجز خراسان در قلمرو آقامحمدخان قرار داشت. در این زمان، وی به بهانهٔ زیارت بارگاه امامرضا(ع) لشکریانش را آمادهٔ کارزار ساخت. گروهی از راه معمولی مشهد و گروهی دیگر از راه فیروزکوه و ساری و گرگان عازم شدند و در راه پس از سرکوب ترکمانان و نافرمانان محلی وام و رام ساختن آنان، از راه جاجرم و اسفراین وارد سبزوار شدند و راه را به سوی مشهد دنبال کردند. حاکمان خراسان که ظاهراً از نادر میرزای افشار، فرزند شاهرخ، فرمان میبردند یکی پس از دیگری وارد اردوی آقامحمدخان شدند. نادرمیرزا پدر نابینای خود را در مشهد گذاشت و از بیم خان قاجار به افغانستان گریخت و شاهرخ به پیشواز آقامحمدخان شتافت. خان قاجار پس از زیارت حرم امام برای گردآوری ثروت نادری هرکس را که دربارهاش گمانی میبرد احضار کرد و شکنجه داد. شاهرخ گرچه زیر شکنجههای بسیاری از اندوختههای نادری را نشان داد، امّا شکنجهٔ وی دمادم بیشتر میشد تا آنجا که دور سرش را خمیر گرفتند و بر آن سرب گداخته ریختند (ملکم، ٢/۳۴۵؛ سایکس، ٢/۴۶۰) تا جای گوهرهای یکتای نادری و از آن میان یاقوت بزرگ اورنگ زیب را که آقامحمدخان به دنبال آن بود. نشان دهد. خان پس از دستیابی به این گنجینه در حالی که که در خانهای خلوت روی جواهرات نادری میغلتید و لذت میبرد، شاهرخ کور و شکنجه دیده را به مازندران (یا تهران) فرستاد که البته تا دامغان بیشتر زنده نماند. آقامحمدخان ٢۰ تا ٢۳ روز در مشهد ماند. محمدحسن قراگزلو و اسماعیل آقای مکری را که از معتمدان وی بودند، به نزد پسران تیمورشاه (زمان شاه و محمودشاه درانی) به کابل و هات فرستاد و خواستار تمکین از حکومت مرکزی و عدم دخالت در کارهای ماوراءالنهر و تسلیم شهر بلخ شد. نیز رسولی پیش بگی (بیگی)جان ازبک، خان بخارا، فرستاد و او را به سبب کشتن بیرامعلیخان قاجار (عزالدینلو) و ویران ساختن مرو و به اسارت بردن گروهی از ایرانیان بیم داد و از او خواست افزون بر تحویل مرو و رها ساختن اسیران، از حکومت جدید ایران تمکین کند. بگیجان میدانست که «اختهخان گوید و کند». از اینرو هراسناک شد و و به چارهجویی برخاست (عضدالدوله، ۱۴۴). آقامحمدخان حاکمان منطقه اعم از ترک و ترکمان و کرد و فارس را رام خود کرد و آمادهٔ لشکرکشی به ماوراءالنهر شد که تغییراتی در وضع سیاسی اروپا پیش آمد و خان بیآنکه به کارهای خراسان و ماوراءالنهر و مطیع ساختن بگیجان پایان دهد، روانهٔ تهران شد و محمد ولیخان را با ۰۰۰‘۱۰ سوار به سرداری کل خراسان گماشت و در مشهد بداشت.<ref name=":2" /> | |||
== لشکرکشی دوم به قفقاز == | |||
روسها از پیش در فکر تسخیر قفقاز بودند و از اینرو با حاکمان محلی پیوندها و پیمانهای نهان و آشکار بسته، در برخی نقاط قوای نظامی مجهز مستقر کرده بودند. در نخستین حملهٔ آقامحمدخان به تفلیس و قفقاز، حدود ۰۰۰‘۶ سرباز به فرماندهی سرهنگ گوداویچ در داغستان آماده بودند که هراکلیوس متواری از او کمک خواست. این فرمانده در برابر قدرتنمایی آقامحمدخان از دربار کاترین دوج اجازه خواست که به هراکلیوس یاری رساند. کاترین بر پایهٔ پیمان خود با فرمانروای گرجستان اجازه داد. نیز سرداری ٢٢ ساله به نام زوبوف را با ۰۰۰‘۳۵ سپاهی روانهٔ منطقه کرد. هر دو سپاه به دنبال پیروزیهایی در ناحیهٔ رود ترک به هم پیوستند و حاکمان محلی را رام کردند و دربند، باکو، بخشی از طالش و شَماخی و گنجه تسخیر شد. دستهای از سپاه روس پس از عبور از جلگهٔ شیروان وارد دشت مغان گشت و از رود ارس گذشت و آذربایجان را زیر فشار گذاشت. سپاه دیگر پس از اشغال لنکران از راه دریا، بندر انزلی و رشت و بخشی از گیلان را به زیر سیطرهٔ خود درآورد. در این وضع بسیار پیچیده، آقامحمدخان پس از احضار باباخان به تهران و دادن زمام امور شهر به میرزاشفیع مازندرانی و ابقای محمدخان قاجار دولو در مقام بیگلربیگی تهران و دادن مسئولیت حفاظت شهر به او، خود در اواسط ذیقعدهٔ ۱٢۱۱ق/مهٔ ۱٧٩٧م با لشکری مجهز عازم آذربایجان گشت. در این هنگام خبر درگذشت کاترین و جانشینی پسرش پل و فرمان عقبنشینی ارتش روس از سوی او رسید (ملکم، ٢/۳۴٧؛ سایکس، ٢/۴۶۰). ابراهیم خلیلخان جوانشیر، حاکم قراباغ، باز دستور خراب کردن پل ارس را داد تا آقامحمدخان و سپاهیانش نتوانند وارد منطقهٔ حکومتی او گردند. لیکن او با استفاده از مشکها و قایقها و به بهای به آب دادن بسیاری از لشکریان، از ارس که هنگام طغیان بهاری آن بود، گذشت و پس از عبور از آدینه بازار در ۱٧ ذیحجهٔ ۱٢۱۱ق/۱۳ ژوئن ۱٧٩٧م قلعهٔ شوشا را گشود و بر آن شد که نواحی اشغالی را تصرف کند.<ref name=":2" /> | |||
== کشته شدن == | |||
آقامحمدخان ۳ روز پس از ورود به شوشا از خطای کوچک ۳ تن از فراشان خلوت خود به نامهای صادق گرجی، خداداد اصفهانی و عباس مازندرانی و سستی آنان در انجام کارها خشمگین شد و دستور کشتنشان را داد. صادقخان شقاقی که یکی از سرداران سپاه بود، و شاید به قول پارهای از مورخان در جریان توطئه بود، خواهش کرد که چون شب جمعه است، اجرای فرمان را به شنبه واپس افکنند. سرجان ملکم مینویسد: «در آن ایام مغزش به نوعی آشفته بود که به سرحد جنون میرسید و حرکتی که در این مقام از وی سرزد، دلالت کلی بر این معنی دارد» (٢/۳۴٧). پس خان قاجار فریب خورد و اجازه داد آن ۳ تن همچنان به کار مشغول باشند، اما آنان از بیم جان، شبانه به خوابگاهش تاختند و با کارد و دشنه او را از پا درآوردند. دربارهٔ روز، ماه و سال قتل وی اختلاف کردهاند: شنبه ٢۱ ذیحجهٔ ۱٢۱٢ (سپهر، ۱/٨۴)، شب جمعه ٢۱ ذیحجهٔ ۱٢۱٢ (نفیسی، ۱/٧۱) شب جمعه ۱٢۱۱ (سایکس. ٢/۴۶۱)، ٢۱ ذیقعده (هدایت، ٩/٢٩٧-٢٩٨) گفته شده، ولی بنابر دلایل و قراین موجود تاریخ شنبه ٢۱ ذیحجهٔ ۱٢۱۱/۱٨ ژوئن ۱٧٩٧م صحیح به نظر میرسد (اعتمادالسلطنه، منتظم، ۳/۶۳؛ بامداد، ۱/٢۵۴). کشندگان جواهراتی را که خان همواره همراه خود داشت ازجمله بازوبندهای مرصع، شمشیر گوهرآگین و دریای نور و تاج ماه را برداشتند و نزد صادقخان شقاقی آوردند و به وی دادند. نعش آقامحمدخان ابتدا در شوشا به خاک سپرده شد ولی پس از استقرار فتحعلیشاه بر تخت سلطنت، حسینقلیخان عزالّدینلویِ قاجار که از بزرگان قاجاریه بود، مأمور آوردن نعش از شوشا به تهران گردید. نعش چندی در حضرت عبدالعظیم به امانت سپرده شد و سپس در ٢۶ جمادیالاول ۱٢۱٢ق/۱۶ دسامبر ۱٧٩٧م طی تشریفاتی خاص به نجف اشرف حمل گشت و پشت سر ضریح مطهر حضرت علی(ع) دفن گردید. | |||
پس از کشته شدن آقامحمدخان، در لشکر وی آشوب افتاد. میرزاابراهیم کلانتر (اعتمدالدوله) گروهی از سپاهیان را مرخص کرد و بخشی را به سرداری حسینقلیخان قاجار (برادر فتحعلیشاه). و سلیمانخان اعتضادالدولهٔ قاجار و نیز دستههایی از تفنگچیان فارسی و مازندرانی را از راه اردبیل به تهران گسیل داشت. باباخان )فتحعلیشاه) که از پیش آمادهٔ سفر به تهران بود، به دنبال خبر شدن از مرگ عموی خود، از شیراز به پایتخت آمد و با زمینهچینیهای اعتمادالدوله و سران قاجار پادشاهی خود را آغاز کرد. وی در همان اوان پس از جنگ با صادقخان شقاقی و شکست او جواهرات سلطنتی را بازگرفت. قاتلان آقامحمدخان نیز که در ربیعالاول ۱٢۱٢ق/اوت ۱٧٩٧م دستگیر شده بودند، به زشتترین صورت (جدا کردن مفاصل و سوزاندن آنها) به دستور شاه تازه بر تخت نشسته کیفر شدند.<ref name=":2" /> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |
ویرایش