سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۲۳: خط ۱۲۳:


=== رستاخیز سیاهکل به روایت «حمید اشرف» ===
=== رستاخیز سیاهکل به روایت «حمید اشرف» ===
''' گروه جنگل مجموعاً 22نفر بودند. شماري از آنها براي شناسايي و عمليّات بهكوه رفتند: «گروه يا دستهٌ كوه». بقيّه در شهر ماندند: «گروه شهر».'''
'''  گروه كوه، بهفرماندهي علياكبر صفايي در روز 15شهريور 1349، از درّهٌ مكار در نزديكي چالوس، كار شناسايي منطقه را، از نظر جغرافيايي و نظامي، از شرق بهغرب، آغاز كردند. «قرار بود بلافاصله پس از تكميل شناسايي ابتدايي، كه امكان تحرّك حسابشده را بهدستهٌ كوهستان ميداد، عمليات نظامي آغاز شود؛ بهصورت حمله بهيك پاسگاه و خلع سلاح آن. افراد موظّف بودند بدون درنگ منطقه را ترك گويند تا از عكسالعمل احتمالي دشمن مصون بمانند.'''
'''     اين واضح بود كه بلافاصله پس از اولّين عمل چريكي، روستاييان كه هنوز درك روشني از دستهٌ چريكي ندارند، واكنش موافقي نشان نخواهند داد، بلكه، تداوم در عمليّات نظامي است كه ميتواند، بهتدريج، روستاييان يك منطقه را تحت تاٌثير قرار دهد و آنها را بهحمايت معنوي و سپس، مادي وادار سازد.'''
'''هدف گروه بهطورخالص و ساده، ايجاد برخوردهاي مسلّحانه و ضربهزدن بهدشمن بهمنظور درهمشكستن اتمسفر خفقان در محيط سياسي ايران و نشاندادن تنها راه مبارزه، يعني مبارزهٌ مسلّحانه خلق ميهنمان بود. گروه با توجّه بهاين موضوع كه ممكن است در هرلحظه از عمل نابود شود، كار خود را آغاز كرد...'''
'''   گروه احمدزاده متّكي بر تجارب و تئوري انقلاب برزيل، پيشنهاد سازماندهي جنگ چريكي شهري را ميداد و معتقد بود كه جنبش بايد اول در شهر دوربگيرد و سپس، كار در روستا، متّكي بهمبارزهٌ دورگرفتهٌ در شهر، آغاز گردد و در اين مرحله مبارزه، بهطورعمده، از شهر بهروستا منتقل گردد.'''
'''    امّا، گروه جنگل پيشنهاد آغاز مبارزهٌ همزمان در شهر و روستا را ميداد. دليل ما، خصلت تبليغي مبارزهٌ مسلّحانه در آغاز كار بود. ما معتقد بوديم كه كار در شهر و روستا، درصورتامكان، بايد شروع شود، البتّه، بهتقدّم عمليات در شهر معتقد بوديم، ولي، اين تقدّم، ازنظر ما، فقط، جنبهّ تاكتيكي داشت و بهمنظور آماده كردن افكار عمومي براي جذب و تاٌثيرپذيري بيشتر از عمل كوه بود. درحالي كه اين تقدّم زماني از نظرگاه رفقاي گروه احمدزاده جنبهٌ استراتژيك داشت.'''
'''    بههرحال، تماس دو گروه در سراسر پاييز 49 بهبحثهاي تئوريك گذشت...'''
'''   رفيق صفايي، فرمانده دستهٌ كوهستان، كه اينك آمادهٌ اجراي طرحهاي پيشبيني شده بود، پيشنهاد شروع عمليات را ميداد. بالاَخصّ، او بر امكانات سربازگيري از طريق گروه احمدزاده حساب ميكرد... لذا، مرتّباً فشار ميآورد كه زودتر با اين گروه بهتوافق برسيم.  بالاخره، در اوايل زمستان 49 اين مهم حاصل شد و توانستيم بر سر اين موضوع كه <nowiki>''</nowiki>كار در كوه را هماكنون بايد سازمان داد<nowiki>''</nowiki> بهتوافق برسيم. ولي، گروه احمدزاده شروع عمليات در كوه را وابسته بهشروع عمليات در شهر ميكردند و معتقد بودند كه <nowiki>''</nowiki>دستهٌ كوهستان بايد منتظر سازماندهي كادرهاي شهري و آمادگي آنها براي عمل بماند<nowiki>''</nowiki>. ولي ما بههمزماني معتقد بوديم زيرا، دستهٌ كوهستان آمادهٌ اجراي طرح پيشبيني شده بود و اگر عمل را طبق نقشهٌ قبلي شروع نميكرد با دشواريهايي روبهرو ميشد. اين دشواريها، عمدتاً، عبارت بود از:'''
'''1ـ امكان بروز خطرِ ناشي از طولانيشدن مدت شناسايي و احتمال برخورد نادلخواه با قواي ژاندارمري.'''
'''2ـ پايينآمدن روحيه كادرهاي كوه ناشي از انتظار نامحدود.'''
'''   بنا بر اين دلايل، فرماندهي كوه صلاح را در آغاز نبرد ميديد، بالاَخصّ اين كه بر اثر طولانيشدن مباحثات در شهر، نسبت بهثمربخشي عملي و سريع اين مباحثات بياعتماد شده بود... ديگر ادامهٌ حركت بهشكل قبل براي دستهٌ كوهستان امكان نداشت يا بايد بهشهر بازميگشتند و يا اين كه بايد برنامهٌ عملياتي را آغاز مينمودند...'''
'''     دستهٌ كوهستان در دو برنامهٌ دو ماهه و يك ماه و نيمه، از درّهٌ چالوس تا منطقهٌ خلخال، و از درّهٌ چالوس تا منطقهٌ رامياني، واقع در شرق مازندران، را شناسايي كرده و اينك آماده عمل بودند. روحيهٌ عالي داشتند و بهصورت مردان جنگل، محكم و مقاوم و با تجربه شده بودند.'''
'''    فرماندهي كوه اعلام داشت كه در نيمهٌ دوم بهمن عمليات را آغاز خواهد كرد.'''
'''    در نيمهٌ اول ديماه، يكي از كادرهاي گروه جنگل ـ‌غفور حسن پورـ كه افسر وظيفه بود و بههميندليل، وظايف گروهيش بهديگران داده شده بود، بهعللي غير از ارتباط با گروه جنگل دستگير شد. او اطلاعات وسيعي نسبت بهافراد گروه كوچك ما داشت. پس از بيست روز شكنجه، كه بالاخر، منجر بهشهادت او در زير شكنجه شد، اعترافاتي كرد. اين اعترافات، سرنخ دستگيري ساير افراد گروه جنگل شد... آنها در شهر غافلگير شده و دستگير شدند.  در روز 13بهمن حملهٌ تدارك شدهٌ سراسري سازمان امنيّت بهگروه ما شروع شد. در فاصلهٌ 24ساعت سه نفر در گيلان و پنج نفر در تهران دستگير شدند و در روزهاي بعد، دو تن ديگر در تهران دستگير شدند.  از كلّ كادرهاي شهريِ گروه جنگل فقط پنج نفر باقي ماندند و شبكهٌ شهري ما از همپاشيد. در اين زمان دستهٌ كوهستان كه با يك عنصر شايسته از گروه احمدزاده ـ رفيق فرهودي ـ تفويت شده بود و تعدادشان به9 نفر رسيده بود، از منطقهٌ شرقي مازندران، از طريق جادهٌ اتومبيلرو بهمنطقهٌ سياهكل منتقل شده بودند و در ارتفاعات جنوبي سياهكل ـكوهستانهاي ديلمـ مستقر شده و آمادهٌ عمليات بودند.'''
'''در 16بهمن در جنگلهاي جنوبي سياهكل با رفقاي دستهٌ كوهستان تماس گرفتيم و ضربههاي وارده را بهاطلاع آنها رسانديم.  نه ما و نه آنها، هنوز از دستگيري رفيقي كه در كوهپايههاي سياهكل معلم بود ـرفيق نيّريـ كه محل انبارك آذوقه را در  آن منطقه ميدانست، مطّلع نبوديم [او در زير شكنجهٌ شديد محل انبارك، واقع در قلّهٌ كاكوه سياهكل را گفت و بعدها در دادگاه بهحبس ابد محكوم شد]. او اطلاع نداشت كه دستهٌ كوهستان در سياهكل موضع گرفته است. ما مطرح ساختيم كه بهزودي او (نيّري) دستگير خواهد شد. بنابراين، رفقاي كوه تصميم گرفتند كه يكي از افراد خود را نزد او بفرستند و او را فراري دهند.'''
'''    در روز 19بهمن ـكه براي حمله به پاسگاه ژاندارمري انتخاب شده بودـ رفيق هادي بندهخدا از كوه پايين آمد تا در دهكدهٌ شاغوزلات، معلم جوان دهكده ـرفيق نيّريـ را ببيند و از خطري كه او را تهديد ميكند، مطّلعش ساخته و او را فراري دهد. غافل از اين كه ضربه از شهر بهآنجا هم سرايت كرده و ژاندارمري خانهٌ نيّري را در محاصره دارد. بههرحال رفيق هادي بندهخدا در دهكدهٌ شاغوزلات، پس از يك درگيري بهدست دشمن اسير ميشود. رفقايي كه در ارتفاعات بودند با صداي تيراندازي از واقعه مطّلع ميشوند و قرار ميشود طبق قرار قبلي، حمله را شروع كنند و ضمناً رفيق زنداني را هم آزاد كنند».'''
''' گروه كوهستان «در شامگاه 19بهمن از مواضع خود خارج شدند و پس از تصاحب يك اتوبوس كوچك در جادهٌ سياهكل ـ لونك بهسياهكل حمله كردند... در اين حمله، تمام سلاحهاي پاسگاه ـكه عبارت از 9 قبضه تفنگ اميك و برنو و مسلسل بود، تصاحب گرديد. در اين عمل معاون پاسگاه سياهكل و فرد ديگري كشته شدند و رفقا بدون دادن تلفات بهارتفاعات جنوبي عقبنشيني كردند (رفيق زنداني در پاسگاه نبود. رئيس پاسگاه او را بهرشت برده بود).'''
'''  از 19بهمن تا 8 اسفند49، دستهٌ كوهستان مورد حملهٌ متمركز نيروهاي دشمن قرار گرفتند». آن «نه جوان فداكار» «بدون مهمّات كافي» بهمحاصرة دشمني افتادند كه تمامي راههاي خروجي جنگل را, كاملاً, بسته بود. آنها با «سه قبضه مسلسل, نُه قبضه كلت و مقاديري نارنجك و مواد منفجره», بهكام تمساحي افتادند كه براي دريدن آنها دندان تيز كرده بود.'''
'''     از آن جايي كه نيّري در زير شكنجه، محل انبارك آذوقه در قلهٌ كاكوه را ـكه با كمك خود او ايجاد شده بودـ گفته بود، «دشمن عمدهٌ نيروي خود را در حوالي كاكوه بسيج كرده بود و با استفاده از همه نوع تجهيزات، بالاَخص، هليكوپتر، چهار نفر از رفقاي كوه را، كه بهمنظور برداشت آذوقه بهمحل رفته بودند، بهمحاصره درآورد. موقعيّت طبيعي نيز مناسب نبود. بهعلّت زمستان درختان جنگلي برگ نداشتند و از نظر نظامي اين يك عامل منفي براي چريك كوه محسوب ميشد و امكان استفاده از هليكوپتر را بهدشمن ميداد.'''
'''     فداييان كوهستان مدت 48 ساعت با قواي متمركز دشمن پيكار كردند و آنگاه كه مهمّاتشان بهپايان رسيد، دو نفرشان با دستزدن بهعمل فدايي با انفجار نارنجك خودشان را با چندين تن از عوامل دشمن نابود كردند و دو  نفر ديگر كه رمقي نداشتند، دستگير شدند...  بدين ترتيب،  از دستهٌ‌9نفري كوهستان 7نفر [علياكبر صفايي فراهاني, غفور حسنپور اصيل, احمد فرهودي, هوشنگ نيّري, هادي بندهخدا لنگرودي, اسكندر رحيمي و عباس دانش بهزادي] بهاسارت دشمن درآمدند و دو تن [محمدرحيم سمايي و مهدي اسحاقي]  در جنگل بهشهادت رسيدند.   در مجموع، از افراد 22نفري گروه جنگل ـدر كوه و شهرـ جمعاً، 17نفر دستگير شدند كه از اين 17نفر 13نفر [صفايي فراهاني, غفور حسنپور, هادي بندهخدا, احمد فرهودي, هوشنگ نيّري, اسكندر رحيمي, جليل انفرادي, عباس دانش, محمدهادي فاضلي, اسماعيل معيني, شعاعالدّين مشيّدي, ناصر سيفدليل صفايي و محدّث قندچي] در تاريخ 26 اسفند 49 تيرباران شدند» (تحليل يك سال مبارزهٌ چريكي در شهر و روستا، حميد اشرف، از انتشارات سازمانهاي جبههٌ ملي ايران ـ خارج از كشورـ بخش خاورميانه، صفحات 8تا 26).'''
=== ادامه راه قهرمانانهٔ سیاهکل ===
=== ادامه راه قهرمانانهٔ سیاهکل ===
'''از گروه 22 نفرة جنگل, فقط، پنج تن زنده و آزاد باقي ماندند.'''
'''گروه احمدزاده نيز در آن زمان يك تيم شهري سازمان داده بود كه با حمله بهكلانتري قُلهك در روز 14فروردين1350,  مسلسل نگهبان كلانتري را بهغنيمت گرفتند.'''
''' پنج نفر باقيمانده از گروه جنگل, در پگاهِ روز 18فروردين 1350 سرلشكر ضياء فَرسيو,  رئيس ادارهٌ دادرسي ارتش, را در يك محكمهٌ انقلابي محاكمه و او را بهاتّهام اعدام رفقايشان بهمرگ محكوم كردند و يك واحد از رزمندگان فدايي بهفرماندهي اسكندر صادقنژاد حكم اعدام وي را در سحرگاه همان روز بهمورد اجرا گذاشتند.'''
'''چريكهاي فدايي خلق پس از اين دو عمليات آمادگيشان را براي ادامة راه شهيدان فدايي در اطلاعيهيي اعلام كردند: «...هرجا ظلم هست, مقاومت و مبارزه هم هست... ما فرزندان انبوه زحمتكشاني هستيم كه در طول صدها سال با افشاندن خونشان بهما ياد دادهاند كه چگونه ميتوان بهآزادي و زندگي شرافتمندانه دست يافت... مبارزة چريكي شروع شده است... يورش قهرمانانة چريكهاي از جان گذشته بهپاسگاه سياهكل در گيلان بارديگر, بهروشني تمام, نشان ميدهد كه مبارزة مسلّحانه تنها راه آزادي مردم ايران است. ما چريكهاي فدايي خلق با حمله بهپاسگاه كلانتري قُلهك و اعدام فرسيوي جنايتكار نشان داديم كه راه قهرمانانة سياهكل را ادامه خواهيم داد...» (حقايقي دربارة جنبش جنگل و حماسة سياهكل, چريكهاي فدايي خلق, ص25).'''
'''در اواخر فروردين 1350 بازماندگان گروه جنگل و گروه مسعود  احمدزاده درهم ادغام شدند. از پيوند آن دو, «چريكهاي فدايي خلق» پديدآمد.'''
'''پس از اعدام فرسيو, شاه بهناصر مقدم, مدير كل ادارة سوم ساواك, دستور داد فعاليتهاي ساواك, شهرباني, ارتش و ژاندارمري را براي خشكاندن ريشة «خرابكاران» و جلوگيري از پيوستن دانشجويان بهآنان, يككاسه كند. در پي اين «فرمان ملوكانه», «كميتة مشترك ضدّ خرابكاري» زير نظر پرويز ثابتي و ناصر مقدم, با الگوبرداري از كميتههاي مشابه در آمريكاي لاتين پديدآمد.'''
'''در خرداد 1350, خانهيي كه اميرپرويز پويان, اسكندر صادقينژاد و رحمت پيرونذيري در آن بودند, بهمحاصره نيروهاي ساواك درآمد. اين سه چريك فدايي, دلاورانه, جنگيدند و هر سه در اين نبرد نابرابر جان باختند.'''
'''در پاييز سال 1350, تنها دو تيم عملياتي باقي مانده بود كه آن دو نيز بهلحاظ مالي و تسليحاتي, بهشدّت, در تنگنا بودند: يكي, بهفرماندهي حميد اشرف و متشكّل از شيرين معاضد (فضيلت كلام), صفّاري آشتياني و عباس جمشيدي رودباري؛ و ديگري, بهفرماندهي حسن نوروزي و متشكّل از احمد زيبرم, علي اكبر جعفري و فرّخ سپهري.'''
'''در اسفند 1350, مسعود احمدزاده, يك سال پس از رخداد سياهكل, بهجوخة اعدام سپرده شد. در همان ماه اسفند, بهجز مسعود احمدزاده, شماري از رزمندگان فدايي, در سه نوبت, بهجوخه اعدام سپرده شدند: عباس مفتاحي, مجيد احمدزاده,  اسدالله مفتاحي, حميد توكّلي, سعيد آريان, غلامرضا گَلَوي, بهمن آژنگ, علينقي آرش, حسن سركاري, مهدي سُوالوني, عبدالكريم حاجيان سهپله, مناف فلكي, عليرضا نابدل, يحيي امينينيا, جعفر اردبيلچي, اصغر عربهريسي و اكبر موٌيّد.'''
''' '''
== [[بیژن جزنی]] در سالهای پس از «رستاخیز سیاهکل» ==
== [[بیژن جزنی]] در سالهای پس از «رستاخیز سیاهکل» ==
[[پرونده:Jazanibijan.jpg|بندانگشتی|232x232پیکسل|بیژن جزنی]]
'''در جريان حمله بهپاسگاه سياهكل, شناسنامهيي با عكس حسن ضياءظريفي بهدست ساواك افتاد كه گويا قرار بود او را از زندان فراردهند, اين بود كه ساواك پيبرد گروه جزنيـ ظريفي متلاشي نشده و برخي از اعضاي آن در بيرون زندان فعال هستند. اين بود كه بيژن و حسن ظريفي را براي بازجوييهاي ديگر, از زندان قم و رشت, بهتهران منتقل كرده و آن دو را به زير شكنجه كشيدند.'''
 
''' ميهن, همسر جزني, دراين باره مينويسد: «پس از ماجراي سياهكل بيژن را براي يك سلسله بازجويي بهزندان اوين و سپس, بهقصر منتقل كردند و چند ماه بهما ملاقات ندادند تا اين كه در مرداد50 عدهيي ماْمور مسلّح, شبانه, بهخانة ما در خيابان فرح جنوبي ريختند و مرا دستگير كردند و بهزندان كميتة شهرباني بردند. در بازجويي دنبال ردّ پاي چريكها بودند... در يكي از روزهاي هفتة سوم مرا بهدفتر خواندند. دكتر جوان آن جا نشسته بود. بهمن گفت: ”مي خواهم ترا بهملاقات بيژن ببرم... غرض از اين ملاقات اين است كه شما بيژن را نصيحت كنيد كه سرِ خانه و زندگي خودش برگردد...» در دفتر زندان اوين «ناگهان در باز شد و دو نگهبان بيژن را بهداخل اتاق آوردند... آنچه را كه ميديدم بهسختي باور ميكردم. بيژن شباهت زيادي بهخودش نداشت. بهشدّت پير و تكيده شده بود. طوري حرف ميزد كه گويا دندان در دهان ندارد». بيژن در اين ديدار به همسرش گفته بود: ”مرا در آپولو گذاشتند“» (جُنگي دربارة زندگي و آثار بيژن جزني, مقالة ميهن جزني, ص72).'''
 
'''  بيژن در زمستان 1351 و بهار1352  در زندان قصر بود. جمعآوري اطلاعات دربارة تاريخچة جنبش, بهويژه جنبش فدايي, از جمله وظايفي بود كه در اين مدت در زندان پيگيري ميكرد و سه جزوة  «تاريخ سي ساله», «مباني اقتصادي ـ اجتماعي استراتژي جنبش مسلّحانه» و«چگونه مبارزة مسلّحانه توده يي ميشود» حاصل اين تلاش است كه آنها را, به طورپنهاني, به بيرون زندان فرستاد كه بدون ذكر نام نويسنده در خارج از ايران به چاپ رسيدند.'''[[پرونده:Jazanibijan.jpg|بندانگشتی|232x232پیکسل|بیژن جزنی]]


== سال ۵۳ سال «فرود بیژن» ==
== سال ۵۳ سال «فرود بیژن» ==
'''بيژن جزني «اصلاً اهل كپيهبرداري و آيهپردازي نبود و بهمعنيدقيقكلمه, يك ماركسيست خلّاق بود. براي او ماركسيسم, نه ”شريعت جامد“ كه ”رهنمونِ عمل“ بود. او بهما عدم دنبالهروي از قطبهاي جهاني و حفظ استقلال, تكيه بر شرايط داخلي و دفاع از منافع مردم ايران, مبارزه براي دموكراسي و سوسياليسم را آموخت و ميتوان او را پرچمدار اين انديشهها در جنبش كمونيستي ايران دانست» (جُنگي دربارة زندگي و آثار بيژن جزني, مقالة مهدي سامع, ص144).'''
''' اين ويژگي بيژن جزني در دورهيي كه «ماركسيستهاي وطني», بهطورعمده, به«كپيهبرداري» مشغول بودند و بهايي چندان بهاصل «تحليل مشخص از شرايط مشخص» نميدادند, قابل تحمل نبود و از اين رو, او را   در زندان زير فشارهاي مضاعف قرار ميدادند. اين فشارها در سالهاي 52ـ 53 شديدتر شده بود.'''
'''ميهن, همسر جزني, حال و روز او را در اين سالها اينگونه توصيف ميكند: در سالهاي 53 ـ 52, «در روزهاي ملاقات گاهي بيژن را بسيار آشفته ميديدم. وقتي با همان زبان مخصوص خودمان علت را جويا ميشدم, مختصراً از مشكلات ناشي از درگيري با ساير ديدگاهها سخن ميگفت و از چپروهايي كه او را متّهم ميكردند كه تودهيي است. يك روز هم هنگام صحبت بهشوخي سرش را بهپايين خم كرد و گفت: همين دو تا شويدي هم كه بر سر من مانده, بهزودي از دست ”پروچيني“ها خواهد ريخت. بعضي مواقع هم با خواندن شعري درد دلش را بيان ميكرد:”من از بيگانگان هرگز ننالم...“» (جُنگي دربارة آثار... ص73).'''
'''«سال 1353, سال فراز جنبش چريكي در بيرون زندان, و سال فرود بيژن در درون زندان بود. در ماههاي پاياني اين سال, ديگر بيژن تنها مانده بود و جز چند تن از ياران وفادارش, كسي در كنارش نمانده بود. فضاي بند تبآلود بود. از جنب و جوش پيشين هم خبري نبود. غباري از شكّ و دو دلي و بياعتمادي, بر يقين و يكدلي و اعتماد آغازين نشسته بود. ماٌموران زندان هم هشيار بودند و فشار بر زندانيان را فزوني بخشيده بودند. نسبت بهجزني و يارانش هم بيش از پيش حساّس شده بودند. بهاين نتيجه رسيده بودند كه با رهبري چريكها در بيرون زندان سروسرّي دارد و براي پيشبرد برنامههاي آنها, در درون زندان, تشكيلاتي بهوجود آورده است. گمان داشتند كه اگر جزني و يارانش را سر بهنيست كنند, در جهت نيستي ”چريكها“ گام مهمّي برداشته اند. بهاين دليل, طرح كشتارشان را ريختند...'''
'''بيژن جزني تا زماني كه زنده بود بهچالشي جدّي كشيده نشد و ديدگاههايش مورد نقد و بررسي سنجشگرايانه قرار نگرفت؛ نه در نوشتار و نه در جريان يك مناظرة جدّي در درون زندان. بهسبك و سياق ناپسندي ـكه ميشناسيمـ امّا, پشت سرش حرف ميزدند و پچپچ ميكردند؛ همه, جز هوادارانش. حرفها و پچپچها, بيشتر, دور و بر مسائل شخصي بود و خصلتي. (رفيق خصوصيّات و خُلقيّات بوژوايي دارد. بهسر و وضعش ميرسد و پس از اصلاح ادوكلن ميزند. شكمپرور است. اهل رياضتكشي نيست. زن و بچّه هم دارد و...) و اين حرفها و برچسبها, در روزگاري كه چپ روي و تندروي غوغا ميكرد و در همه زمينههاي زندگي فردي و اجتماعي ”ارزش“ بود, بر نيروي جوانان سرد و گرم روزگار نچشيده, ناپخته و نافرهيخته, بيتاٌثير نبود. و اين چنين بود كه ديگر جوانها بهسوي جزني نميآمدند. از او دوري ميگزيدند و بهداشتن مناسبات رسمي با ”رفيق“ اكتفا ميكردند» (جُنگي دربارة زندگي و آثار بيژن جزني, مقالة ناصر مهاجر, ص414).'''
== انتقامجویی وحشیانه ==
== انتقامجویی وحشیانه ==
'''سال 1353 سال گسترش عمليات نظامي سازمان چريكهاي فدايي خلق بود. آنها, از مرداد تا اسفندماه, ده عمل نظامي انجام دادند. از آن جمله بود ترور سروان «نيكطبع», بازجو و شكنجهگر ساواك در 19دي1353؛ ترور سروان نوروزي, افسر گارد دانشگاه و ترور عباس شهرياري «مرد هزار چهره» و عنصر نفوذي ساواك در گروههاي چپ, در 14 اسفند 53.'''
''' اين ترورهاي آخرين ساواك را بهانتقامجويي وحشيانهيي واداشت و بهبهاي كشتار شماري از پاكبازترين و برجستهترين رزمندگان راه رهايي مردم ايران انجاميد و بهويژه, چنان ضربهيي بر پيكر جنبش چپ در ايران وارد كرد كه هرگز جبران نشد.'''
'''دو روز پيش از آخرين ترورها (12اسفند 53), شاه تاٌسيس «حزب رستاخير و برقراري نظام تكحزبي را اعلام كرد. با تاٌسيس اين حزب, بازي دو حزبي رژيم شاه ـ حزب ايران نوين و حزب مردم ـ بهپايان رسيد و شاه در رويارويي با اعتراضات مردمي, شمشير خود را از رو بست و بهخاموش كردن هر صداي مخالفي پرداخت.'''
''' روز 15اسفند 53, بيژن جزني و 33تن ديگر  از زندانيان بندهاي چهارم, پنجم و ششم زندان شمارة يك زندان قصر را بهزندان اوين منتقل كردند كه در بين آنها چند تن از ياران جزني بودند كه در سال 1348 پس از فرار بيفرجام بهزندانهاي ديگر و اغلب پرتافتاده تبعيد شده بودند و اكنون در زندان قصر بودند مانند حسن ضياء ظريفي, سعيد كلانتري, عزيز سرمدي و عباس سوركي. دو تن ديگر از ياران جزني را كه بهزندانهاي اراك (احمد جليل افشار) و اهواز (محمد چوپانزاده) تبعيد شده بودند, در روز 17 اسفند53 بهاوين منتقل شدند.'''
'''بعد از ترور سرتيپ زندي پور, رئيس «كميتة مشترك ضدخرابكاري» در روز دوشنبه 26اسفند 1353, چند تن از افراد سرسخت سازمان مجاهدين خلق را نيز بهاوين بردند. مصطفي جوان خوشدل در روز 28فروردين 54 از زندان «كميتة مشترك» بهاوين برده شد. «او از سرسختترين مجاهدين بود. كمتر كسي بهاندازة او شكنجه شده بود. او شكنجهشده و بيجان و لنگان بهاوين برده شد». و كاظم ذوالانوار نيز, كه «از برجستهترين و احترامبرانگيزترين مجاهدين دربند و از سازمانگران اصلي و مسئولان مهمّ شبكة زندان مجاهدين» بود.                                                                                                                                                          '''
''' بيژن جزني و ياران پاكبازش, از «سران و سرآمدان چريكها در زندان بودند. از سرشناسترين فداييان خلق, با دانش و بينش, با تجربه و پخته, ورزيده و كارآمد. برخلاف بيشتر هواداران مبارزة چريكي كه دانشجو بودند, بيشتر اينها پيش از كودتاي 28مرداد در صفوف سازمان جوانان حزب توده رزميده بودند, پس از كودتا از حزب فاصله گرفته, سنجشگرانه گذشتة سياسي خود را بازبينيكرده و با بنانهادن گروه ماركسيست ـ لنينيستِ مستقلي, مبارزه را ادامه داده بودند و در اين بين, بارها, بهزندان افتادند... ساواك آگاه بود كه اينها اولين كسانياند كه در ايران حرف از مبارزة چريك شهري زدند, در اين راه گام برداشتند و در نيمة راه بهدام افتادند (دي و بهمن 1346), در بند نيز آرام نگرفتند و بهتدارك فرار پرداختند و در حين عمل بهچنگ نگهبانان افتادند, مجازات شدند؛ بهبدترين زندانهاي كشور تبعيد شدند (1348) و اولين كساني هستند كه راه فلسطين را گشودند... ساواك رويداد سياهكل را نيز بهبازماندگان همين گروه نسبت ميداد... ترور فرسيو را هم... بي ارتباط بهاين امر نميديدند كه اين مهرة مهم دادرسي ارتش, رياست دادگاه جزني و يارانش را بهعهده داشت. نيز از چشم ساواك پنهان نبود كه اينها در زندان سخت سرگرم فعاليتاند, كه بهرغم سختگيريها و مراقبتها, بهبيرون زندان نقب زدهاند, كه ارتباط با رهبري بيرون از زندان چريكها رابه دست دارند, و بهشكلي سازمانيافته نيازمنديهاي همرزمانشان را فراهم ميكنند: كادرسازي و تربيت چريك, تدوين مباني نظري و مواضع سياسي جنبش مسلّحانه, تنظيم جزوههاي آموزشي, خبررساني و خبرگيري, ارائة رهنمودهاي عملي و...  اين اَعمال براي حكومتي كه عزم جزم كرده بود جنبش چريكي را نابود كند, نابخشودني بود و تحملناپذير و درخور تنبيه. هم از اين رو, جزني و ظريفي و كلانتري و... را زير هشت فرستادند و حبس مجرّد, و تهديدشان كردند كه اگر دست از اين كارها نكشيد, شما را خواهيم كشت. بيهوده بود. جزني دستبردار نبود و دست بهكارهايي تازه زد. چگونگي ارتباط با اروپا و انتشار آثارش در خارج از كشور را طرحريزي كرد و رهبري سازمان و شماري از مبارزين بيرون از زندان را نسبت بهماهيت و هويّت راستين عباس شهرياري آگاه ساخت. فرداي روزي كه شهرياري ترور شد. روز آغاز سفر بي بازگشت جزني و يارانش از قصر بود» (نقطه, شمارة اول, بهار 1374, مقالة ناصر مهاجر).'''
''' '''
== بیژن جزنی از زبان دو تن از یاران و همبندان ==
== بیژن جزنی از زبان دو تن از یاران و همبندان ==
'''جمشيد طاهريپور: «نخستينبار در بهار سال 1352، در زندان شمارهٌ 3 قصر بود كه او را ديديم. از اين تاريخ تا 15اسفند1353 ـ روزي كه در شمار آن 40نفر زندانيان سياسي بهاوين برده شديم ـ همواره بهاو نزديك بودم... جزني با روشنبيني شگرفي بر واقعيتهاي آن روز جنبش آگاهي داشت و بيآن كه بر كمبودي چشم بپوشد، كاستيها و نارساييهاي آن را برميشمرد و با احساس مسئوليتي ، كه آدمي را، سخت، تحت تاٌثير قرار ميداد، براي از ميان برداشتن آنها انديشه ميكرد و راه و چاره نشان ميداد و بهخاطر همين ويژگيهاي جزني بود كه هر كسي با او مَحشور ميشد از او بسيار ياد ميگرفت، بدون آن كه احساس شاگردي كند. آموزشهاي او براي همصحبتش هميشه حالت باهمانديشي و چارهجوييهاي دو رفيقي را داشت كه تعلق خالصانه و مخلصانهشان بهيك آرمان و يك جنبش، همهٌ مرزهاي ديرآشنايي و تمايز را از ميان برداشته و آنها را بهروحي يگانه فرارويانده است.  اين كه جزني ميتوانست با چنين كيفيتي آموزش بدهد، از پاكباختگيش برميخاست؛ از اينجا برميخاست كه او ميان خود و جنبش هيچ غرضي را حايل نميديد. سرشت و سرنوشت او با جنبش چريكهاي فدايي چنان درآميخته بود كه براي وي علايق و منافعي جز علايق و منافع اين جنبش قابل تصوّر نبود و چنين بستگي و يگانگي درحالي بود كه هم در زندان و  هم در بيرون زندان، اكثريت چريكهاي فدايي راه خود را ميرفتند و بهنقد و نظرهاي او بي اعتنا بودند...جزني تنها يك رهبر سياسي نبود، او فيلسوف و هنرمند بايستهيي نيز بود. جزني شاگرد اول رشتهٌ فلسفهٌٌ دانشگاه تهران بود. من بارها شاهد مباحثات فلسفي او با آيتالله ربّاني شيرازي بودم. بهخاطر دارم كه در يكي از اين مباحثات، كه معمولاً در اتاق شمارهٌ هفتِ بندِ پنجِ زندان قصر جريان مييافت، آيتالله خطاب بهجزني گفت: <nowiki>''</nowiki>متاٌسفانه، نميتوانم با آراي شما موافقت كنم، امّا، تصديق ميكنم در شرح و تفسير ملاصدرا استاد هستيد<nowiki>''</nowiki>...'''
'''    هيچگاه نميتوانم فراموش كنم كه جزني چگونه با پيگيري و حوصلهيي خيرهكننده و با فروتني يك تازهكار، ساعتها پاي صحبت تازه واردين ـكه عموماً دانشجويان جوان و بيتجربه بودندـ مينشست و با طرح صدها سوٌال، آخرين اخبار مربوط بهجنبش را گرد ميآورد و از كوچكترين تغيير در وضع معيشت مردم و فكر و ذكر و حال و هواي گروههاي اجتماعي جامعه ـ از دانشجو تا كارگر و دهقان و كاسب و تاجر و صاحب كارخانه ـ بهنحوي سردرميآورد و سپس، با ديدي نقّاد همهٌ آنچه را كه گرفته بود، تجزيه و تحليل ميكرد و از آن نظر و استنتاجهاي تئوريك و سياسي بهدست ميداد و ميگفت و مينوشت كه چرا و چگونه بايد اين يا آن اشتباه را رفع كرد؛ اين يا آن نارسايي را ازميان برداشت؛ اين يا آن كار را نكرد؛ اين يا آن فعاليت را سازمان داد. دلمشغولي هميشگي او، در فراغت از هر ديدار با تازهواردي و در هر استنتاج نُويي، تثبيت موقعيت چريكها در رابطه با مردم بود. هميشه و در هر حال اهتمام او متوجه كشف راههايي بود كه چريكها را با مردم مرتبط سازد و بهآنها در ميان مردم جا و اعتبار ببخشد... جزني نقاشي هنرمند بود و موسيقي را خوب ميشناخت. وقتي از زندان قم بهزندان قصر تهران آورده شد، دو چمدان همراه آورده بود پر از بروشورهايي از زندگي، سبككار و نمونهٌ كار نقاشان بزرگ جهان و نيز كتابچههايي دربارهٌ بتهوون، موزارت، اشتراوس و... همهٌ اين بروشورها و كتابچهها بهزبان فرانسه يا انگليسي بودند...'''
'''     يك روز در بند پنج زندان قصر، جزني بستهٌ نسبتاً بزرگي بهمن داد و گفت: <nowiki>''</nowiki>نگاه كن، امّا، مواظب باش، تا حالا حفظشان كرده ام<nowiki>''</nowiki>. دو روز تمام با احتياط و جذبهيي وصفناپذير، مثل كسي كه دانههاي جواهر گنج ناخواسته بهكفآمدهيي را تماشا ميكند، تماشا كردم. بيشتر طرحهاي سياه قلمي بود كه جزني از چهرهٌ زندانيان عادي كشيده بود. طرحهايي نيز از چهرهٌ همسرش ميهن بود و بابك و آن پسر ديگرش. نكتهٌ عجيب، زنده بودن طرحها بود و زاويهٌ نگاه نقّاش. چنان يگانگي و عطوفتي از زاويهٌ نگاه نقّاش ميتراويد كه مپرس! كُرد، آذربايجاني، گيلك، قمي، اصفهاني، لُر، يزدي، سيرجاني، از بندرعباس و... و برايم توضيح داد؛ <nowiki>''</nowiki>ببين، مردم ما از هرجا كه ميآيند مُهر و نشان كِشت و كار،آب و هوا، رقص و آواز، رنج و درد همانجاها را روي چهرهشان، توي نگاهشان، روي پوستشان، در حالت ايستادنشان، روي لبخندشان و روي پيشانيشان دارند. فقط لباسها نيست كه فرق ميكند<nowiki>''</nowiki>.'''
'''جزني با هنر خود نيز در تكاپوي شناخت مردم بود؛ در جستجوي اين بود كه بهدرون آنها راه پيدا كند و با آنها يگانه و همدرد باشد...'''
'''     بهنظرم... جوهر متعاليِ ميراثِ انديشگي جزني اين است: همهٌ اعتبار ما در پيوند با مردم ماست. اگر  نقشي از ما برجا خواهد ماند، در ارتباط و در پيوند با آنهاست؛ در پيوند با اين است كه چه سهمي در برداشتن باري از دوش آنها و كاستن ستمي و رنجي كه متحمل آنند، بر عهده ميگيريم» (جُنگي دربارهٌ زندگي و آثار بيژن جزني، مقاله جمشيد طاهري پور، صفحات 161تا 165).'''
'''     '''
''' حميد اسديان: «... از فلكه خبر رسيد بيژن جزني را از تبعيد قم به‌عشرت‌آباد و سپس به‌فلكه آورده‌اند .از آنجا كه فلكه جاي ثابتي نبود, مشخ؛ص بود كه به‌زودي يا او را در بند خودمان خواهيم ديد و يا به‌شماره4 نزد زندانيان قديمي فرستاده خواهد شد.يك روز درِ زير هشت باز شد و مردي را به‌داخل فرستادند. كلاه كِپي خوشپوشي به‌سر داشت. سبيلي پر، قدّي بلند، هيكلي ورزيده و قوي، و تحرّكي چشمگير داشت. با اين كه سنّش از متوسط ما بيشتر بود، فرز راه مي‌رفت. شلوار لي آبيرنگ ‌تر و تميز، و باراني كِرم بلندي پوشيده بود. اسبابهايش را كه زياد هم نبودند با يك دست گرفته بود. همين كه وارد بند شد يكي از بچه‌هاي فدايي او را شناخت. با صداي بلند در بند فرياد زد:  ”بيژن“. ما همه دانستيم كه چه كسي را آوردهاند.'''
'''     بچه‌هاي فدايي بيرون ريختند و به‌استقبال بيژن شتافتند. ما هم رفتيم. بيژن را به‌اتاق2 بند2 بردند. دورش نشستند و شروع كردند با او گپ زدن. از همان اول معلوم بود با تسلط و اِشراف برخورد مي‌كند. طنزي كه در جوابهايش وجود داشت، جذّاب بود. با اين كه هوشيار بود امّا، سعي داشت جوابهايش بي‌پروا باشد. مسئول صنفي كُمون از او پرسيد آيا بيماري‌يي دارد يا نه؟ مي‌خواست اگر لازم است او را سر سفرهٌ ”مريضها“ ببرد. بيژن لبخندي زد. مقداري سبيلش را جويد و گفت: ”‌بله، من از دو جهت اِثني‌عَشَري هستم“. اشاره‌اش به‌شيعه اثني‌عشري بودن بود و زخم اثني‌عشر داشتن.'''
'''     باورود بيژن تمام روابط و مناسبات فداييها و تا اندازه زيادي همهٌ ماركسيستها در بند به‌همخورد. او از همان روز اول نشان داد كه وزنه‌يي است كه نمي‌توان رويش حساب نكرد. با جدّيت شروع به‌بحث و جدل با بچه‌ها كرد. من در جريان بحثهايي كه با هردسته و نفر خاص داشت نيستم، امّا، مي‌دانم و مي‌شنيدم كه با هركس متناسب با خودش صحبت مي‌كند. اين را هم كه مي‌گويم نقطه ضعفش نمي‌دانم. بيژن جايگاهي داشت كه بايستي چنين توانايي‌هايي هم داشته باشد. اين توانايي فرق دارد با شارلاتان‌بازي و نان به‌نرخ روز خوردن. بيژن اين توان را داشت تا افراد را دور خودش سازمان بدهد. مثلاً مصطفي مدني كه در ابتدا موضع شديداً مخالفي در برابر بيژن داشت بعد از مدتي جذب او شد. اين كار را امثال پرويز (نويدي)، يا حتي جمشيد (طاهري‌پور) نمي‌توانستند بكنند.'''
'''     به‌زودي كلاسهاي آموزشي‌شان راه افتاد. از همه فعالتر خود بيژن بود. دائماً يا با اين و آن مشغول بحث بود يا مشغول نوشتن. در رابطه با ”مجاهدين“ برخوردهايي داشت كه خبرهاي قبلي به‌‌ما رسيده تأييد مي‌شد. گوشه و كنار حرفها و انتقادات به‌صورت زمزمه و پچپچه شنيده مي‌شد. ما در جريان نبوديم. عاقبت كار بالا گرفت. خبر دادند كه مي‌خواهند شبها جلسه علني بگذارند. چهار پنج شب تا ديرگاه در اتاق 3بند دو كه تقريباً بزرگترين اتاق بند بود، جمع مي‌شديم... سخنگوي مجاهدين موسي(خياباني) بود. مسعود(رجوي) هم كنار دستش نشسته و يادداشت مي‌كرد و يادداشت مي‌داد. از طرف فداييها هم جمشيد بود و مصطفي. پرويز هم فعال بود و گاهي جوابي مي‌داد. امّا، همه مي‌دانستيم كه گردانندگان اصلي چه كساني هستند. موسي انتقادات را طرح كرد. جمشيد و بقيّه جواب دادند. در مورد چند انتقاد، بيژن، شخصاً‌، وارد شد و حرفها را تكذيب كرد. گفت: ”من نگفته‌ام اگر مجاهدين پيروز شوند ما مثل الجزاير نياز به‌يك انقلاب ديگر داريم. من گفته‌ام اگر اوضاع ما مانند الجزاير بشود نياز به‌يك انقلاب ديگر داريم. الآن هم به‌اين معتقدم“.'''
'''    آن نشستها براي همهٌ ما يكي از بهترين آموزشهاي سياسي بود. چشم ما را به‌دنياي اطرافمان باز كرد. من خودم فكر مي‌كنم در آن نشستها بود كه موسي را شناختم. يك بار بحثها گره خورد. موسي با لحني آرام كه رفته رفته اوج مي‌گرفت، جمله‌يي گفت كه من مثل يك آيه مقدّس حفظ شدم و الآن بعد از اين همه سال وقتي آن را تكرار مي‌كنم يقين دارم كه يك كلمه‌اش پس و پيش نشده است. موسي گفت:”آقاي جزني! شما بگذاريد مجاهدين پيروز بشوند و از منافع پرولتاريا يك قدم منحرف بشوند بعد, آن وقت شما حق داريد بر روي ما سلاح بكشيد، به‌سينهٌ ما شليك كنيد و از روي جسد ما رد شويد“.'''
'''    وقتي جملهٌ موسي تمام شد انگار موجود زنده‌يي در اتاق حضور ندارد. به‌معناي واقعي كسي جرأت نفسكشيدن نداشت. سكوت به‌قدري سنگين بود كه تنها خود موسي مي‌توانست آن را بشكند. موسي هم ختم جلسه را اعلام كرد و بلند شديم. من به‌قدري تحت تأثير وقار و خلوص موسي قرار گرفته بودم كه حتي بعد از ختم جلسه توان بلندشدن نداشتم.  بعد از خاتمهٌ نشستها، گفتگوهاي خصوصي‌تر شروع شد. در سطح جمشيد و پرويز و از طرف مجاهدين افرادي مانند فرهاد صفا. خود بيژن با مسعود هم چند جلسه خصوصي صحبت كردند. بعد از اين جلسه‌ها روابط ما و فداييها كه مي‌رفت تا مخدوش شود, گرم شد. من فكر مي‌كنم بيشترين بهره را خود بيژن از آن نشستها برد. به‌راستي تنظيمات او بعد از آن با مجاهدين و به‌خصوص با خود مسعود, كلا,ً‌ تغيير كرد. به‌قدري نزديك شدند كه سالهاي بعد تا هنگام شهادت بيژن، مسعود هميشه يكي از نزديك‌ترين دوستان او بود...» («حرفهها و چهره ها» ـ يادماندههاي سالهاي بند ـ حميد اسديان).'''
== پس از شهادت بیژن جزنی ==
== پس از شهادت بیژن جزنی ==
== پانویس ==
== پانویس ==
{{پانویس|۲|اندازه=ریز}}
{{پانویس|۲|اندازه=ریز}}
۱٬۰۴۸

ویرایش

منوی ناوبری