کاربر:دانا/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۸: خط ۱۸:
نواري صوتي بر اساس شعر نيما ” تو را من چشم در راهم شباهنگام...“  نيز با دكلمه نويسنده موجود است.
نواري صوتي بر اساس شعر نيما ” تو را من چشم در راهم شباهنگام...“  نيز با دكلمه نويسنده موجود است.


 فاطمه (غزاله) عليزاده در بهمن ماه 1325 در مشهد متولد و در دامان مادری شاعر و نويسنده ( منيرالسادات سيدي ) پرورش يافت. تحصيلات متوسطه را در مشهد به پايان رساند و با قبول­شدن در كنكور رشته ادبيات در مشهد و رشته حقوق و فلسفه در تهران، به خواست مادر رشته حقوق را در دانشگاه تهران برگزيد. پس از اخذ ليسانس در زمينه حقوق سياسي به فرانسه رفت تا تحصيلات خود را در دكتراي همين رشته ادامه دهد اما مدتي بعد با تغيير رشته تحصيلي به فلسفه و سينما، در دانشگاه سوربن پاريس به تحصيل پرداخته و فلسفه اشراق را با هدف نگارش پايان نامه­اي درباره مولانا برگزيد كه اين رشته را نيز به علت فوت پدر نيمه كاره رها نموده  به تهران بازگشت.
 فاطمه (غزاله) عليزاده در بهمن ماه 1325 در مشهد متولد و دامان مادري شاعر و نويسنده ( منيرالسادات سيدي ) پرورش يافت. تحصيلات متوسطه را در مشهد به پايان رساند و با قبول­شدن در كنكور رشته ادبيات در مشهد و رشته حقوق و فلسفه در تهران، به خواست مادر رشته حقوق را در دانشگاه تهران برگزيد. پس از اخذ ليسانس در زمينه حقوق سياسي به فرانسه رفت تا تحصيلات خود را در دكتراي همين رشته ادامه دهد اما مدتي بعد با تغيير رشته تحصيلي به فلسفه و سينما، در دانشگاه سوربن پاريس به تحصيل پرداخته و فلسفه اشراق را با هدف نگارش پايان نامه­اي درباره مولانا برگزيد كه اين رشته را نيز به علت فوت پدر نيمه كاره رها نموده  به تهران بازگشت.


اولين فعاليتهاي ادبي غزاله عليزاده به دهه چهل و فعاليت جدي او در همين زمينه به سال1356 با چاپ نخستين مجموعه داستاني­اش به نام ( سفر ناگذشتني ) در مشهد بر­ميگردد. شهرت غزاله عليزاده را اما بايد مديون رمان دوجلدي ( خانه ادريسيها ) دانست كه سال 1370چاپ و منتشر گرديد.  
اولين فعاليتهاي ادبي غزاله عليزاده به دهه چهل و فعاليت جدي او در همين زمينه به سال1356 با چاپ نخستين مجموعه داستاني­اش به نام ( سفر ناگذشتني ) در مشهد بر­ميگردد. شهرت غزاله عليزاده را اما بايد مديون رمان دوجلدي ( خانه ادريسيها ) دانست كه سال 1370چاپ و منتشر گرديد.  
خط ۳۲: خط ۳۲:
غزاله عليزاده چندين ماه قبل از مرگ در مصاحبه­اي با مجله گردون درباره خود مي­گويد: ” دوازده سيزده ساله بودم دنيا را نمي­شناختم، كي دنيا را مي­شناسد؟ اين توده بي شكل مدام در حال تغيير را كه دور خودش مي­پيچد و از يك تاريكي مي­رود به طرف تاريكي ديگر. در اين فاصله ما بيش و كم رؤيا مي­بافيم، فكر مي­كنيم مي­شود سرنوشت انسان را عوض كرد، آن مايه حيرت­انگيز از حيوانيت در خود و ديگران را. ما نسلي بوديم آرمان­خواه. به رستگاري اعتقاد داشتيم. هيچ تأسفي ندارم. از نگاه خالي نوجوانان فارغ از كابوس و رؤيا حيرت مي­كنم، تا اين درجه وابستگي به ماديت اگر هم نشانه عقل معيشت باشد باز حاكي از زوال است. ما واژه­هاي مقدس داشتيم: آزادي، وطن، عدالت، فرهنگ، زيبايي و تجلي. تكان هر برگ بر شاخه معنايي نهفته داشت... اغلب دراز مي­كشيدم روي چمن مرطوب و خيره مي­شدم به آسمان. پاره­هاي ابر گذر مي­كردند، اشتياق و حيرت نوجواني بي قرار. مي­دميدم به آسمان. در گلخانه مي­نشستم، بي وقفه كتاب مي­خواندم، نويسندگان و شاعران بزرگ را تا حد تقديس مي­ستودم. از جهان روزمرگي، تقديس گريخته است و اين بحران جنبه بومي ندارد. پشت مرزها هم تقديس و آرمان­گرايي به انسان پشت كرده و شهرت فصلي، جنسيت و پول گريزنده، اقيانوسهاي عظيم را در حد حوضچه­هاي تنگ فروكاسته است.“ مطلب زيرين نيز آخرين نوشته چاپ شده غزاله عليزاده پيش از مرگ نابهنگام اوست كه در ماهنامه آدينه ويژه نوروز 1375 در پاسخ به سؤالي درباره ( سالي كه گذشت را چگونه ارزيابي مي­كنيد؟ ) منتشر شده است:   
غزاله عليزاده چندين ماه قبل از مرگ در مصاحبه­اي با مجله گردون درباره خود مي­گويد: ” دوازده سيزده ساله بودم دنيا را نمي­شناختم، كي دنيا را مي­شناسد؟ اين توده بي شكل مدام در حال تغيير را كه دور خودش مي­پيچد و از يك تاريكي مي­رود به طرف تاريكي ديگر. در اين فاصله ما بيش و كم رؤيا مي­بافيم، فكر مي­كنيم مي­شود سرنوشت انسان را عوض كرد، آن مايه حيرت­انگيز از حيوانيت در خود و ديگران را. ما نسلي بوديم آرمان­خواه. به رستگاري اعتقاد داشتيم. هيچ تأسفي ندارم. از نگاه خالي نوجوانان فارغ از كابوس و رؤيا حيرت مي­كنم، تا اين درجه وابستگي به ماديت اگر هم نشانه عقل معيشت باشد باز حاكي از زوال است. ما واژه­هاي مقدس داشتيم: آزادي، وطن، عدالت، فرهنگ، زيبايي و تجلي. تكان هر برگ بر شاخه معنايي نهفته داشت... اغلب دراز مي­كشيدم روي چمن مرطوب و خيره مي­شدم به آسمان. پاره­هاي ابر گذر مي­كردند، اشتياق و حيرت نوجواني بي قرار. مي­دميدم به آسمان. در گلخانه مي­نشستم، بي وقفه كتاب مي­خواندم، نويسندگان و شاعران بزرگ را تا حد تقديس مي­ستودم. از جهان روزمرگي، تقديس گريخته است و اين بحران جنبه بومي ندارد. پشت مرزها هم تقديس و آرمان­گرايي به انسان پشت كرده و شهرت فصلي، جنسيت و پول گريزنده، اقيانوسهاي عظيم را در حد حوضچه­هاي تنگ فروكاسته است.“ مطلب زيرين نيز آخرين نوشته چاپ شده غزاله عليزاده پيش از مرگ نابهنگام اوست كه در ماهنامه آدينه ويژه نوروز 1375 در پاسخ به سؤالي درباره ( سالي كه گذشت را چگونه ارزيابي مي­كنيد؟ ) منتشر شده است:   


رؤياي خانه و كابوس زوال: ” زوال كه آغاز مي­شود، رؤياها راه به كابوس مي­برند. پاي اعتماد بر گرده اطمينان فرومي­آيد و درها نه بر پاشنه خويش كه بر گرد خود مي­چرخند و راهها به ساماني­كه بايد نمي­رسند و حق، اگر هست همين حيات آخرالزماني­ست كه نيست، براي آنان كه هنوز بارهاي مسموم مصرف و تخريب را مي­گذرانند. قرني كه پيش روست سالهاست كه آغاز شده است، مثل جدايي كه بسيار پيش  از آن كه مسجل شود روي مي­دهد اما در زماني صورت تثبيت مي­پذيرد كه ديگر نيرويي براي وصل اصل نمانده است. گاهي از بسياري تازگي و شگفتي­ست كه نامي براي ناميدن نيست، گاهي از شدت زوال و تباهي. در بي اعتباري دورانهاي نامگذار است كه همه چيز را مي­بايستي از نو تعريف كرد و در اين دوران بي اعتبار گذرا از هزاره­اي به هزاره ديگر، ميراث سنگين اطلاعات بيشمار، غلتيده در مسير درآميختن با اشكال منفي­ست. همان داستان هميشگي كژي و راستي، سختي و آساني. كژي هر سال كه مي­گذرد، مرزهاي گل و ريحان ، دوزخ و خارستان بهشت درهم­تر مي­روند، اشتباه گرفته مي­شوند. سال به سال دريغ از پارسال. تنها كلمه تكرارشونده در صفهاي خواربار و اتوبوسهاي دودزاست كه قرار است پس از ابتلاي مردم به بيماريهاي ناشناخته طاق و جفت، فكري به حال سموم فراوان­شان بكنند. نوشدارو بعد از مرگ سهراب.“
رؤياي خانه و كابوس زوال: ” زوال كه آغاز مي­شود، رؤياها راه به كابوس مي­برند. پاي اعتماد بر گرده اطمينان فرومي­آيد و درها نه بر پاشنه خويش كه بر گرد خود مي­چرخند و راهها به ساماني­كه بايد نمي­رسند و حق، اگر هست همين حيات آخرالزماني­ست كه نيست، براي آنان كه هنوز بارهاي مسموم مصرف و تخريب را مي­گذرانند. قرني كه پيش روست سالهاست كه آغاز شده است، مثل جدايي كه بسيار پيش  از آن كه مسجل شود روي مي­دهد اما در زماني صورت تثبيت مي­پذيرد كه ديگر نيرويي براي وصل اصل نمانده است. گاهي از بسياري تازگي و شگفتي­ست كه نامي براي ناميدن نيست، گاهي از شدت زوال و تباهي. در بي اعتباري دورانهاي نامگذار است كه همه چيز را مي­بايستي از نو تعريف كرد و در اين دوران بي اعتبار  گذرا از هزاره­اي به هزاره ديگر، ميراث سنگين اطلاعات بيشمار، غلتيده در مسير درآميختن با اشكال منفي­ست. همان داستان هميشگي كژي و راستي، سختي و آساني. كژي هر سال كه مي­گذرد، مرزهاي گل و ريحان ، دوزخ و خارستان بهشت درهم­تر مي­روند، اشتباه گرفته مي­شوند. سال به سال دريغ از پارسال. تنها كلمه تكرارشونده در صفهاي خواربار و اتوبوسهاي دودزاست كه قرار است پس  از ابتلاي مردم به بيماريهاي ناشناخته طاق و جفت، فكري به حال سموم فراوان­شان بكنند. نوشدارو بعد از مرگ سهراب.“


محمد مختاري، نويسنده، كه وي نيز در آذرماه 1377 در جريان قتلهاي زنجيره­اي توسط وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي به قتل رسيد، بعد از مرگ غزاله عليزاده نوشت: ” هميشه مي­گفتند تاوان عمر دراز اين است كه آدم به سوگ عزيزانش مي­نشيند اما اكنون انگار اين قرار هم برهم­خورده است. پس بي آنكه عمر به درازا بكشد بايد شاهد ضايعات فرهنگي اين پيكر فرهنگي بود كه مي­خواهد با اندامهايي بي قرار و پراكنده باقي بماند“
محمد مختاري، نويسنده، كه وي نيز در آذرماه 1377 در جريان قتلهاي زنجيره­اي توسط وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي به قتل رسيد، بعد از مرگ غزاله عليزاده نوشت: ” هميشه مي­گفتند تاوان عمر دراز اين است كه آدم به سوگ عزيزانش مي­نشيند اما اكنون انگار اين قرار هم برهم­خورده است. پس بي آنكه عمر به درازا بكشد بايد شاهد ضايعات فرهنگي اين پيكر فرهنگي بود كه مي­خواهد با اندامهايي بي قرار و پراكنده باقي بماند“
۱٬۰۴۸

ویرایش

منوی ناوبری