۹۷۳
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۵۶: | خط ۵۶: | ||
در راه این سفر نوزاد یعنی رضا به شدت بیمار شد و با رسیدن به گردنه و کاروانسرای گدوک، نوزاد یخ زد و سیاه شد، مادر و سایر همسفران فکرکردند که او مرده. بنابراین او را از مادر جدا نموده و برای دفن در روز بعد، او را در آخور چارپایان گذاشتند. گرمای محیط موجب شد تا کودک مجدداً جان بگیرد .این داستان را رضاشاه بارها در دوران پادشاهی برای اطرافیان از جمله محمدعلی فروغی و حسن اسفندیاری نقل کرده است.<ref>نجفقلی پسیان و خسرو معتضد، ''از سوادکوه تا ژوهانسبورگ: زندگی رضاشاه پهلوی''</ref> | در راه این سفر نوزاد یعنی رضا به شدت بیمار شد و با رسیدن به گردنه و کاروانسرای گدوک، نوزاد یخ زد و سیاه شد، مادر و سایر همسفران فکرکردند که او مرده. بنابراین او را از مادر جدا نموده و برای دفن در روز بعد، او را در آخور چارپایان گذاشتند. گرمای محیط موجب شد تا کودک مجدداً جان بگیرد .این داستان را رضاشاه بارها در دوران پادشاهی برای اطرافیان از جمله محمدعلی فروغی و حسن اسفندیاری نقل کرده است.<ref>نجفقلی پسیان و خسرو معتضد، ''از سوادکوه تا ژوهانسبورگ: زندگی رضاشاه پهلوی''</ref> | ||
ابوالقاسم آیرملو که دایی | ابوالقاسم آیرملو که دایی رضا بود سرپرستی او و مادرش را به عهده گرفت، اما ابوالقاسم آیرملو به لحاظ مالی آدم نسبتاً فقیری بود، و نمیتوانست رسیدگی زیادی به رضا و مادرش بکند. | ||
رضا ۷ ساله بود که مادرش هم از دنیا رفت، او بارها در زمان سلطنت گفته بود که هرگز محبت پدر و مادر را ندیدهام. بعد از ابوالقاسم آیرملو، سرتیپ نصراللهخان آیرم زندگی آنان را اداره میکرد.<ref>جفقلی پسیان و خسرو معتضد، ''از سوادکوه تا ژوهانسبورگ: زندگی رضاشاه پهلوی''</ref> | رضا ۷ ساله بود که مادرش هم از دنیا رفت، او بارها در زمان سلطنت گفته بود که هرگز محبت پدر و مادر را ندیدهام. بعد از ابوالقاسم آیرملو، سرتیپ نصراللهخان آیرم زندگی آنان را اداره میکرد.<ref>جفقلی پسیان و خسرو معتضد، ''از سوادکوه تا ژوهانسبورگ: زندگی رضاشاه پهلوی''</ref> |
ویرایش