۲۵۱
ویرایش
(تغییر در زیرنویس عکس و تعویض عکس) |
|||
خط ۶۸: | خط ۶۸: | ||
== عضویت در شورای ملی مقاومت ایرن == | == عضویت در شورای ملی مقاومت ایرن == | ||
قسمتی از مصاحبه آندو با سیمای آزادی در مورد آشنایی اش با مجاهدین ومقاومت ایران:<blockquote>تا اینکه گذشت و گذشت و اگر اشتباه نکنم سال 1993 یا 94 بود که یک روز همین طور که در خانه داشتم تلویزیون تماشا میکردم، یکدفعه حین عوض کردن کانال، نگاهم به یک کانال ایرانی افتاد. داشتم به این کانال نگاه میکردم که یکی از دوستانم شروع کرد به استنطاق کردن که: «تو چرا رفتی با مجاهدین؟ چرا این کارها را میکنی؟ چرا آن کارها را کردی؟!»...، واقعاً مرا با این حرفهایش بهعصبانیت رساند.</blockquote><blockquote>من هم در عوض تلفن را برداشتم و به خانهٴ آن دوست عزیز، که در همان کانال ایرانی دیده بودم؛ و شاید نیاز نباشد که اسم او را بیاورم، زنگ زدم و به او گفتم: «فلانی، من آندرانیک هستم و بهعنوان یک پیشکسوت موسیقی میخواهم بهتو تبریک بگویم که با بچههای مجاهد رفتی».</blockquote><blockquote>او گفت: «به به!… راست میگی؟» گفتم: «آره راست میگم. چون تنها کسی که الآن دارد برای آزادی مردم در ایران میجنگد، فقط مجاهدین هستند، کس دیگری نیست». او هم گفت: «به تو تبریک میگم».</blockquote><blockquote>به آن دوست گفتم: «احیاناً شما با بچههای مجاهد در ارتباط هستید و با هم صحبت میکنید، از قول من به آنها بگویید که در این راه مقدسی که دارید میروید، من هم اگر کمکی از دستم بر بیاید، میخواهم با شما باشم و خیلی خوشحال میشوم.</blockquote><blockquote>یکی دو روز بیشتر طول نکشید که برادر عزیزم طاهر سعیدی به من تلفن کرد و گفت: «آقای آندرانیک، شنیدم که شما میخواهید با ما همکاری کنید». به او گفتم: «بله، دیگر افتخاری بالاتر از این نمیشود».</blockquote><blockquote>بعد قرار شد من هم در آن جشنی که در پاریس برگزار شد، که ویگن و خیلی از خوانندههای دیگر هم در آن حضور داشتند، شرکت کنم.</blockquote>مجری: جشن همبستگی.<blockquote>آندرانیک: بله، بله بارک الّله! مسئولان جشن از من خواستند که 7آهنگ را برای این جشن تنظیم کنم. این کار یک ماه طول کشید و من آنها را برای ارکستر تنظیم کردم. اگر یادتان باشد ارکستر بسیار بزرگی بود، تقریباً شبیه به یک ارکستر کوچک سمفونی کلاسیک.</blockquote><blockquote>در طول این یکماه بارها و بارها حس میکردم که این صحبتهایی که از مجاهدین میشنوم، خیلی فرق میکند با 53سالی که من زندگی کردهام. (دارم از آن 20سال پیش صحبت میکنم که آن موقع 53سالم بود). میدیدم که خیلی چیزها فرق میکند؛ از صحبتهایی که میکنند، سطح تحصیلات بچهها و خیلی چیزهای دیگر، خیلی فرق میکرد و من بسیار مشتاق شدم بفهمم یک مجاهد چه کار میکند.</blockquote>مجری: چه فرقی در آنها میدیدید؟ <blockquote>آندرانیک: صحبتهایشان با بقیه خیلی فرق میکرد و این سطح تحصیلات آنها را نشان میداد. چون اگر کسی تحصیلات نداشته باشد، از طرز صحبت کردنش معلوم میشود. در حالیکه از صحبتهای آنها معلوم بود که تحصیلات و شعور بالایی دارند.</blockquote><blockquote>به هر صورت، من این 7آهنگ را تنظیم کردم و قرار شد به پاریس بروم. اتفاقاً روزی که به پاریس رسیدم، همان روز ارکستر در حال تمرین بود. در آنجا آقای طاهر سعیدی به من گفت: «آندرانیک جان، تمرین این ارکستر با شماست، ولی اجازه بدهید که آقای محمد شمس آن را رهبری کند. چون محمد شمس از پله اول با مجاهدین بوده». من گفتم: «خیلی از این موضوع هم خوشحالم، چون آمدن من به اینجا به قول آمریکاییها ”بیزینس“ نیست. چون من آمدهام اینجا که کمکی کرده باشم و هیچ مسألهیی نیست. بنابراین آن شب آقای شمس ارکستر را رهبری کرد.</blockquote> | قسمتی از مصاحبه آندو با سیمای آزادی در مورد آشنایی اش با مجاهدین ومقاومت ایران:<blockquote>تا اینکه گذشت و گذشت و اگر اشتباه نکنم سال 1993 یا 94 بود که یک روز همین طور که در خانه داشتم تلویزیون تماشا میکردم، یکدفعه حین عوض کردن کانال، نگاهم به یک کانال ایرانی افتاد. داشتم به این کانال نگاه میکردم که یکی از دوستانم شروع کرد به استنطاق کردن که: «تو چرا رفتی با مجاهدین؟ چرا این کارها را میکنی؟ چرا آن کارها را کردی؟!»...، واقعاً مرا با این حرفهایش بهعصبانیت رساند.</blockquote><blockquote>من هم در عوض تلفن را برداشتم و به خانهٴ آن دوست عزیز، که در همان کانال ایرانی دیده بودم؛ و شاید نیاز نباشد که اسم او را بیاورم، زنگ زدم و به او گفتم: «فلانی، من آندرانیک هستم و بهعنوان یک پیشکسوت موسیقی میخواهم بهتو تبریک بگویم که با بچههای مجاهد رفتی».</blockquote><blockquote>او گفت: «به به!… راست میگی؟» گفتم: «آره راست میگم. چون تنها کسی که الآن دارد برای آزادی مردم در ایران میجنگد، فقط مجاهدین هستند، کس دیگری نیست». او هم گفت: «به تو تبریک میگم».</blockquote><blockquote>به آن دوست گفتم: «احیاناً شما با بچههای مجاهد در ارتباط هستید و با هم صحبت میکنید، از قول من به آنها بگویید که در این راه مقدسی که دارید میروید، من هم اگر کمکی از دستم بر بیاید، میخواهم با شما باشم و خیلی خوشحال میشوم.</blockquote><blockquote>یکی دو روز بیشتر طول نکشید که برادر عزیزم طاهر سعیدی به من تلفن کرد و گفت: «آقای آندرانیک، شنیدم که شما میخواهید با ما همکاری کنید». به او گفتم: «بله، دیگر افتخاری بالاتر از این نمیشود».</blockquote><blockquote>بعد قرار شد من هم در آن جشنی که در پاریس برگزار شد، که ویگن و خیلی از خوانندههای دیگر هم در آن حضور داشتند، شرکت کنم.</blockquote>مجری: جشن همبستگی.<blockquote>آندرانیک: بله، بله بارک الّله! مسئولان جشن از من خواستند که 7آهنگ را برای این جشن تنظیم کنم. این کار یک ماه طول کشید و من آنها را برای ارکستر تنظیم کردم. اگر یادتان باشد ارکستر بسیار بزرگی بود، تقریباً شبیه به یک ارکستر کوچک سمفونی کلاسیک.</blockquote><blockquote>در طول این یکماه بارها و بارها حس میکردم که این صحبتهایی که از مجاهدین میشنوم، خیلی فرق میکند با 53سالی که من زندگی کردهام. (دارم از آن 20سال پیش صحبت میکنم که آن موقع 53سالم بود). میدیدم که خیلی چیزها فرق میکند؛ از صحبتهایی که میکنند، سطح تحصیلات بچهها و خیلی چیزهای دیگر، خیلی فرق میکرد و من بسیار مشتاق شدم بفهمم یک مجاهد چه کار میکند.</blockquote>مجری: چه فرقی در آنها میدیدید؟ <blockquote>آندرانیک: صحبتهایشان با بقیه خیلی فرق میکرد و این سطح تحصیلات آنها را نشان میداد. چون اگر کسی تحصیلات نداشته باشد، از طرز صحبت کردنش معلوم میشود. در حالیکه از صحبتهای آنها معلوم بود که تحصیلات و شعور بالایی دارند.</blockquote><blockquote>به هر صورت، من این 7آهنگ را تنظیم کردم و قرار شد به پاریس بروم. اتفاقاً روزی که به پاریس رسیدم، همان روز ارکستر در حال تمرین بود. در آنجا آقای طاهر سعیدی به من گفت: «آندرانیک جان، تمرین این ارکستر با شماست، ولی اجازه بدهید که آقای محمد شمس آن را رهبری کند. چون محمد شمس از پله اول با مجاهدین بوده». من گفتم: «خیلی از این موضوع هم خوشحالم، چون آمدن من به اینجا به قول آمریکاییها ”بیزینس“ نیست. چون من آمدهام اینجا که کمکی کرده باشم و هیچ مسألهیی نیست. بنابراین آن شب آقای شمس ارکستر را رهبری کرد.</blockquote> | ||
<blockquote>آن شب، شب بسیار خوبی بود. بهطور خاص که خانم رجوی هم تشریف آوردند و به ما گل دادند و من از دست ایشان گل گرفتم. در یک کلام بخواهم بگویم در این یک ماه که با بچهها صحبت میکردم، تقریباً عاشق شدم. عاشق بچههای مجاهد شدم.</blockquote> | |||
<blockquote>آن شب، شب بسیار خوبی بود. بهطور خاص که خانم رجوی هم تشریف آوردند و به ما گل دادند و من از دست ایشان گل گرفتم. در یک کلام بخواهم بگویم در این یک ماه که با بچهها صحبت میکردم، تقریباً عاشق شدم. عاشق بچههای مجاهد شدم.</blockquote>مجری: جشن همبستگی در پاریس را، که همبستگی هنرمندان با مردم ایران در راه آزادی بود، چگونه دیدید؟ با توجه به اینکه شما بسیاری از جشنها و مراسم را از نزدیک دیدهاید و با چنین جشنهایی آشنایی دارید.<blockquote>آندرانیک: ببینید، این را به تعارف نمیگویم، از واقعیتی که دیدهام دارم میگویم. از همان روز که طاهر سعیدی با من صحبت کرد و بعد از آن هم در این یکماه بارها و بارها با من صحبت کرد، او میخواست ببیند چه اتفاقی در من افتاده و خلاصه چقدر حاضر به همکاری هستم.</blockquote><blockquote>من این حس را داشتم که ایشان دیسیپلین مخصوصی دارند. معتقدم که یک سازمانی که دیسیپلین داشته باشد، به نتیجه کارش خواهد رسید. در شب جشن هم که من در بین تماشاچیان بودم، این دیسیپلین را حس کردم. میدیدم که یک کار جدی است. برای اینکه من سالهای سال در کنسرتهای مختلف بودم. همیشه رهبری ارکسترهای بزرگ را برعهده داشتم. ولی این کنسرت یک چیز دیگر بود، دیسیپلین مخصوص خود را داشت.</blockquote><blockquote>در شب جشن من خیلی خوشحال بودم. در یک کلام بخواهم بگویم، بهخاطر آشناییام با مجاهدین، خیلی خوشحال بودم. چون بالاخره آن راهی را که میخواستم، به آن رسیدم.</blockquote><blockquote>من بایستی همرزم مجاهدین باشم، چون همیشه میخواستم به ملتم خدمت کنم. جز خدمت هم هیچ کاری تا کنون از من سر نزده است. من موسیقی را یاد گرفتم بهخاطر اینکه مردم وطنم موسیقی بهتری داشته باشند.</blockquote><blockquote>چرا باید ملت ایتالیا، اسپانیا، آمریکا و جاهای دیگر موسیقی خوبی داشته باشند، ولی ما هنوز در موسیقی اندر خم یک کوچه باشیم. من سعی کردم که فرهنگ موسیقیمان را غنی کنم. همین کار را هم کردم.</blockquote><blockquote>میدانید که من سالهای سال طبق استاندارد آمریکایی در موسیقی کار کردم. به موسیقی آمریکایی و ایتالیایی و حتی اسپانیایی، آشنایی داشتم. بنابراین سعی کردم موسیقی ما هم به آن سمت کشیده شود و من این کار را کردم و در این زمینه خیلی پیشرفت حاصل شد. بیشتر مردم هم واقعاً خوششان آمده بود.</blockquote><blockquote>در یک کلام بخواهم بگویم، از سالهای گذشته که این افتخار را پیدا کردم که عضو شورای ملی مقاومت بشوم، به یک خانوادهٴ بزرگ متصل شدم. الآن که 73سال دارم، زندگی من به تمام و کمال به بچههای مجاهدم، به خواهران و برادران مجاهدم بسته است.</blockquote> | [[پرونده:آندرانیک آساطوریان در هنگام رهبری ارکستر.JPG|جایگزین=آندرانیک آساطوریان در هنگام رهبری ارکستر.JPG|بندانگشتی|آندرانیک آساطوریان در هنگام رهبری ارکستر.JPG]] | ||
[[پرونده:از آخرین تصاویر آندو.png| | مجری: جشن همبستگی در پاریس را، که همبستگی هنرمندان با مردم ایران در راه آزادی بود، چگونه دیدید؟ با توجه به اینکه شما بسیاری از جشنها و مراسم را از نزدیک دیدهاید و با چنین جشنهایی آشنایی دارید.<blockquote>آندرانیک: ببینید، این را به تعارف نمیگویم، از واقعیتی که دیدهام دارم میگویم. از همان روز که طاهر سعیدی با من صحبت کرد و بعد از آن هم در این یکماه بارها و بارها با من صحبت کرد، او میخواست ببیند چه اتفاقی در من افتاده و خلاصه چقدر حاضر به همکاری هستم.</blockquote><blockquote>من این حس را داشتم که ایشان دیسیپلین مخصوصی دارند. معتقدم که یک سازمانی که دیسیپلین داشته باشد، به نتیجه کارش خواهد رسید. در شب جشن هم که من در بین تماشاچیان بودم، این دیسیپلین را حس کردم. میدیدم که یک کار جدی است. برای اینکه من سالهای سال در کنسرتهای مختلف بودم. همیشه رهبری ارکسترهای بزرگ را برعهده داشتم. ولی این کنسرت یک چیز دیگر بود، دیسیپلین مخصوص خود را داشت.</blockquote><blockquote>در شب جشن من خیلی خوشحال بودم. در یک کلام بخواهم بگویم، بهخاطر آشناییام با مجاهدین، خیلی خوشحال بودم. چون بالاخره آن راهی را که میخواستم، به آن رسیدم.</blockquote><blockquote>من بایستی همرزم مجاهدین باشم، چون همیشه میخواستم به ملتم خدمت کنم. جز خدمت هم هیچ کاری تا کنون از من سر نزده است. من موسیقی را یاد گرفتم بهخاطر اینکه مردم وطنم موسیقی بهتری داشته باشند.</blockquote><blockquote>چرا باید ملت ایتالیا، اسپانیا، آمریکا و جاهای دیگر موسیقی خوبی داشته باشند، ولی ما هنوز در موسیقی اندر خم یک کوچه باشیم. من سعی کردم که فرهنگ موسیقیمان را غنی کنم. همین کار را هم کردم.</blockquote><blockquote>میدانید که من سالهای سال طبق استاندارد آمریکایی در موسیقی کار کردم. به موسیقی آمریکایی و ایتالیایی و حتی اسپانیایی، آشنایی داشتم. بنابراین سعی کردم موسیقی ما هم به آن سمت کشیده شود و من این کار را کردم و در این زمینه خیلی پیشرفت حاصل شد. بیشتر مردم هم واقعاً خوششان آمده بود.</blockquote><blockquote>در یک کلام بخواهم بگویم، از سالهای گذشته که این افتخار را پیدا کردم که عضو شورای ملی مقاومت بشوم، به یک خانوادهٴ بزرگ متصل شدم. الآن که 73سال دارم، زندگی من به تمام و کمال به بچههای مجاهدم، به خواهران و برادران مجاهدم بسته است.</blockquote> | ||
[[پرونده:از آخرین تصاویر آندو.png|alt=از آخرین تصاویر آندارانیک |بندانگشتی|از آخرین تصاویر آندارانیک ]] | |||
<blockquote>من روزهایی هم در اشرف بودم. همانطور که برادر مسعود گفت: «یک، دو، سه، صد، هزار اشرف میسازیم»، حتماً هم میسازیم و در این شکی نیست. من عاشق این بچهها هستم، اینها خانوادهٴ بزرگ من هستند.</blockquote>مجری: آقای آندرانیک، آخرین ترانهیی که از شما شنیدیم و سیمای آزادی هم آن را پخش کرد، فکر میکنم در مورد اشرف بود. اگر ممکن است دربارهٴ این ترانه کمی برایمان بگویید.<blockquote>آندرانیک: بله حتماً. شعر این آهنگ، از بچههای اشرف، یعنی از البرز است که شعر زیبا و بسیار خوبی است. به عقیده من او یکی از بهترین شعرای ایران است. انشاءالله یک روز برای بچههای ایران در خود ایران شعر و ترانه بگوید.</blockquote><blockquote>من تا بهحال خیلی آهنگ ساختهام. خودم هم در آنها خواندهام. با روزبه خواندهام، با خواهر ماندانا، با خواهر نصرت و با سایر بچههای اشرف خواندهام؛ اما باور کنید وقتی شعری از البرز میآید، مخصوصاً همین شعر اشرفی، وقتی من داشتم آهنگش را میساختم، همسرم آیدا میگفت: «بابا بسه! چشات کور میشه، بس که گریه میکنی». آخر من با گریه این کار را ساختم.</blockquote>مجری: با تمام عواطفتان<blockquote>آندرانیک: با تمام زندگیام آن را ساختم. آخر اشرف یک شهر فراموش نشدنی است. ما این شهر را دوباره باید بسازیم. من به خواهر مریم گفتم که وقتی به ایران برسیم، شما خیلی کار خواهید داشت، ولی من یک قطعه زمینی پیدا میکنم و یک اشرف دیگر را در آنجا میسازیم و خودمان هم در آن زندگی میکنیم. البته میدانم که خیلیها هم دوست دارند بیایند داخل آن زندگی کنند.</blockquote>مجری: آقای آندرانیک، در ایران آزاد فردا خیلیها بهکار و مسئولیت و به هنر و عواطف شما نیاز دارند.<blockquote>آندرانیک: بله، من تا هستم، یعنی تا زنده هستم، این کار را خواهم کرد. تا به آخر با این فامیل و خانوادهٴ بزرگ خود خواهم بود و به امید خدا ما آزادی را برای ایران به ارمغان خواهیم آورد.</blockquote><blockquote>همین جا میخواهم از هواداران خوب و بینظیرمان بهخاطر کارهای بزرگی که میکنند، تشکر کنم. آنها روزی در ایران آزاد فردا بهخاطر کمکهایی که به بچههای مجاهد کردند، به خود خواهند بالید. چرا؟ چون آن روز معلوم میشود که آنها چه کار کردند و با کمکهایشان چه اتفاقی افتاد. آن روز مملکت آزاد و پیشرفتهیی خواهند داشت و هیچ بعید نیست که به سطح آمریکا برسیم. آخر ما از یک فرهنگ خوب و غنی برخورداریم. ما در فرهنگ پیشتازیم و شک ندارم و بارها و بارها گفتهام که با مجاهد، ایران به گلستان تبدیل خواهد شد.<ref>[https://www.mojahedin.org/news/151337/] - مصاحبه آندو با سیمای آزادی-سایت مجاهد</ref></blockquote> | <blockquote>من روزهایی هم در اشرف بودم. همانطور که برادر مسعود گفت: «یک، دو، سه، صد، هزار اشرف میسازیم»، حتماً هم میسازیم و در این شکی نیست. من عاشق این بچهها هستم، اینها خانوادهٴ بزرگ من هستند.</blockquote>مجری: آقای آندرانیک، آخرین ترانهیی که از شما شنیدیم و سیمای آزادی هم آن را پخش کرد، فکر میکنم در مورد اشرف بود. اگر ممکن است دربارهٴ این ترانه کمی برایمان بگویید.<blockquote>آندرانیک: بله حتماً. شعر این آهنگ، از بچههای اشرف، یعنی از البرز است که شعر زیبا و بسیار خوبی است. به عقیده من او یکی از بهترین شعرای ایران است. انشاءالله یک روز برای بچههای ایران در خود ایران شعر و ترانه بگوید.</blockquote><blockquote>من تا بهحال خیلی آهنگ ساختهام. خودم هم در آنها خواندهام. با روزبه خواندهام، با خواهر ماندانا، با خواهر نصرت و با سایر بچههای اشرف خواندهام؛ اما باور کنید وقتی شعری از البرز میآید، مخصوصاً همین شعر اشرفی، وقتی من داشتم آهنگش را میساختم، همسرم آیدا میگفت: «بابا بسه! چشات کور میشه، بس که گریه میکنی». آخر من با گریه این کار را ساختم.</blockquote>مجری: با تمام عواطفتان<blockquote>آندرانیک: با تمام زندگیام آن را ساختم. آخر اشرف یک شهر فراموش نشدنی است. ما این شهر را دوباره باید بسازیم. من به خواهر مریم گفتم که وقتی به ایران برسیم، شما خیلی کار خواهید داشت، ولی من یک قطعه زمینی پیدا میکنم و یک اشرف دیگر را در آنجا میسازیم و خودمان هم در آن زندگی میکنیم. البته میدانم که خیلیها هم دوست دارند بیایند داخل آن زندگی کنند.</blockquote>مجری: آقای آندرانیک، در ایران آزاد فردا خیلیها بهکار و مسئولیت و به هنر و عواطف شما نیاز دارند.<blockquote>آندرانیک: بله، من تا هستم، یعنی تا زنده هستم، این کار را خواهم کرد. تا به آخر با این فامیل و خانوادهٴ بزرگ خود خواهم بود و به امید خدا ما آزادی را برای ایران به ارمغان خواهیم آورد.</blockquote><blockquote>همین جا میخواهم از هواداران خوب و بینظیرمان بهخاطر کارهای بزرگی که میکنند، تشکر کنم. آنها روزی در ایران آزاد فردا بهخاطر کمکهایی که به بچههای مجاهد کردند، به خود خواهند بالید. چرا؟ چون آن روز معلوم میشود که آنها چه کار کردند و با کمکهایشان چه اتفاقی افتاد. آن روز مملکت آزاد و پیشرفتهیی خواهند داشت و هیچ بعید نیست که به سطح آمریکا برسیم. آخر ما از یک فرهنگ خوب و غنی برخورداریم. ما در فرهنگ پیشتازیم و شک ندارم و بارها و بارها گفتهام که با مجاهد، ایران به گلستان تبدیل خواهد شد.<ref>[https://www.mojahedin.org/news/151337/] - مصاحبه آندو با سیمای آزادی-سایت مجاهد</ref></blockquote> | ||
خط ۹۴: | خط ۹۵: | ||
== بزرگداشت زنده یاد آندرانیک آساطوریان ـ لسآنجلس ـ کلیسای فارست لاون == | == بزرگداشت زنده یاد آندرانیک آساطوریان ـ لسآنجلس ـ کلیسای فارست لاون == | ||
[[پرونده:دختر آندو.jpg| | [[پرونده:دختر آندو.jpg|alt=دختر آندرانیک |بندانگشتی|دختر آندرانیک ]] | ||
'''دختر آندو:''' نمیدانم چهطور باید 46سال را در چند جمله خلاصه کنم و تصمیم گرفتم فقط یک شعر بسرایم. «هدیه خدا». | '''دختر آندو:''' نمیدانم چهطور باید 46سال را در چند جمله خلاصه کنم و تصمیم گرفتم فقط یک شعر بسرایم. «هدیه خدا». | ||
خط ۱۵۰: | خط ۱۵۱: | ||
== بزرگداشت در اورسورواز == | == بزرگداشت در اورسورواز == | ||
[[پرونده:بزرگداشت آندو در اور.jpg| | [[پرونده:بزرگداشت آندو در اور.jpg|alt=خانم مریم رجوی در مراسم بز رگداشت آندارنیک در اور سورواز|بندانگشتی|خانم مریم رجوی در مراسم بز رگداشت آندارنیک در اور سورواز]] | ||
بزرگداشت جاودانه فروغ هنر و مقاومت مردم ایران آندرانیك آساطوریان در شهر اورسوراواز | بزرگداشت جاودانه فروغ هنر و مقاومت مردم ایران آندرانیك آساطوریان در شهر اورسوراواز | ||
ویرایش