مهدی رضایی: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶۲: خط ۶۲:
بعد از اعدام اولین سری دستگیرشدگان سازمان مجاهدین خلق در ۲۹ فروردین ۱۳۵۱ که طی آن ۴ تن از کادرهای [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] به اسامی [[ناصر صادق]]، [[علی میهن‌دوست]]، [[محمد بازرگانی]] و [[علی باکری]] تیرباران شدند، مهدی رضایی فراری شد و بصورت مخفی به فعالیت سیاسی پرداخت. رضا رضایی از درون زندان به مهدی رضایی و محسن رضایی که یکسال از مهدی رضایی کوچک‌تر بود، پیام داد که ساواک از عضویت آنها اطلاعی ندارد و می‌توانند به خانه برگردند. در آن زمان ساواک حتی وجود فردی به نام مهدی رضایی مطلع نبود.
بعد از اعدام اولین سری دستگیرشدگان سازمان مجاهدین خلق در ۲۹ فروردین ۱۳۵۱ که طی آن ۴ تن از کادرهای [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] به اسامی [[ناصر صادق]]، [[علی میهن‌دوست]]، [[محمد بازرگانی]] و [[علی باکری]] تیرباران شدند، مهدی رضایی فراری شد و بصورت مخفی به فعالیت سیاسی پرداخت. رضا رضایی از درون زندان به مهدی رضایی و محسن رضایی که یکسال از مهدی رضایی کوچک‌تر بود، پیام داد که ساواک از عضویت آنها اطلاعی ندارد و می‌توانند به خانه برگردند. در آن زمان ساواک حتی وجود فردی به نام مهدی رضایی مطلع نبود.


محسن رضایی (حبیب) پیش از این به همراه مهندس صمد ساجدیان داماد خانواده رضایی و از اعضاء سازمان مجاهدین خلق ایران برای در امان ماندن از موج دستگیری‌ها از تهران خارج شده بودند. با این همه مهندس صمد ساجدیان دستگیر شد.  
محسن رضایی (حبیب) پیش از این به همراه مهندس صمد ساجدیان از اعضاء سازمان مجاهدین خلق ایران برای در امان ماندن از موج دستگیری‌ها از تهران خارج شده بودند. با این همه مهندس صمد ساجدیان دستگیر شد.  


محسن رضایی پس از شنیدن پیام احمد رضایی مبنی بر این که می‌تواند به خانه برگردد به همراه مهدی رضایی به خانه پدری بازگشتند.
محسن رضایی پس از شنیدن پیام احمد رضایی مبنی بر این که می‌تواند به خانه برگردد به همراه مهدی رضایی به خانه پدری بازگشتند.


محسن رضایی در این دوران مستمرا توسط ساواک تحت نظر بود. این در حالی بود که برادر بزرگتر وی رضا رضایی در حال ریختن طرح فرار معروف خود بوده و ساواک را با این عنوان که قصد همکاری دارد فریب داده بود. بازجویان ساواک در مقابل همکاری رضا رضایی حاضر شدند او را برای یک هفته آزاد کنند تا به احمد رضایی که در آن زمان فراری بود دست پیدا کنند اما محسن رضایی را به عنوان گروگان دستگیر کردند.
محسن رضایی در این دوران مستمرا توسط ساواک تحت نظر بود. این در حالی بود که برادر بزرگتر وی رضا رضایی در حال ریختن طرح فرار معروف خود بوده و ساواک را با این عنوان که قصد همکاری دارد فریب داده بود. بازجویان ساواک در مقابل همکاری رضا رضایی حاضر شدند او را برای مدتی آزاد کنند تا به احمد رضایی که در آن زمان فراری بود دست پیدا کنند؛ اما محسن رضایی را به عنوان گروگان دستگیر کردند.


پس از دستگیری محسن رضایی، مهدی رضایی مجددا فراری شد.
پس از دستگیری محسن رضایی، مهدی رضایی مجددا فراری شد.


او در ادامه پس از فرار رضا رضایی در ارتباط با شاخه‌ی دیگری از مجاهدین با محمد رضا سعادتی، حمید جلال زاده، مهدی براعی و محمدرضا ضابطی بصورت مخفی به فعالیت می پرداخت. مهدی رضایی نهایتا در روز شنبه  ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۱، پس از اینکه قراری را در ساعت ۵ بعد از ظهر در میدان ژاله (شهدا) اجرا کرد، برای اجرای قراری دیگر از خیابان خورشید به طرف دروازه شمیران حرکت نمود. در اواسط همین خیابان یکی از اکیپ‌های کمیتهٔ مشترک به سرپرستی ستوان شهربانی «جاویدمند» به وی مشکوک شد. مهدی که وضع را عادی نیافت، درصدد فرار برآمد؛ لیکن مأموران او را تعقیب کردند و او هم به طرف آنان تیراندازی کرد. گلوله‌های وی به «ستوان جاویدمند» اصابت کرد ولی مهدی توسط بقیه مأموران دستگیر شد.<ref name=":5" /> پس از دستگیری مورد شکنجه‌های بسیار شدید ماموران ساواک قرار گرفت اما هیچ اطلاعاتی نداد. وی در روزهای اول حتی از گفتن نام خود خودداری می‌کرد.
مهدی رضایی پس از فرار رضا رضایی در ارتباط با شاخه‌ی دیگری از مجاهدین با محمد رضا سعادتی، حمید جلال زاده، مهدی براعی و محمدرضا ضابطی بصورت مخفی به فعالیت می پرداخت. مهدی رضایی نهایتا در روز شنبه  ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۱، پس از اینکه قراری را در ساعت ۵ بعد از ظهر در میدان ژاله (شهدا) اجرا کرد، برای اجرای قراری دیگر از خیابان خورشید به طرف دروازه شمیران حرکت نمود. در اواسط همین خیابان یکی از اکیپ‌های کمیتهٔ مشترک به سرپرستی ستوان شهربانی «جاویدمند» به وی مشکوک شد. مهدی که وضع را عادی نیافت، درصدد فرار برآمد؛ لیکن مأموران او را تعقیب کردند و او هم به طرف آنان تیراندازی کرد. گلوله‌های وی به «ستوان جاویدمند» اصابت کرد ولی مهدی توسط بقیه مأموران دستگیر شد.<ref name=":5" /> پس از دستگیری مورد شکنجه‌های بسیار شدید ماموران ساواک قرار گرفت اما هیچ اطلاعاتی نداد. وی در روزهای اول حتی از گفتن نام خود خودداری می‌کرد.


یکی از بازجویان مهدی رضایی فردی به نام خدایاری بود.[[پرونده:02مهدی رضایی.JPG|جایگزین=مهدی رضایی به‌همراه حاج خلیل رضایی(پدر) و عزیز رضایی(مادر) در دادگاه|بندانگشتی|329x329px|مهدی رضایی به‌همراه [[حاج خلیل رضایی]](پدر) و عزیز رضایی(مادر) در دادگاه]]
یکی از بازجویان مهدی رضایی فردی به نام خدایاری بود.[[پرونده:02مهدی رضایی.JPG|جایگزین=مهدی رضایی به‌همراه حاج خلیل رضایی(پدر) و عزیز رضایی(مادر) در دادگاه|بندانگشتی|329x329px|مهدی رضایی به‌همراه [[حاج خلیل رضایی]](پدر) و عزیز رضایی(مادر) در دادگاه]]
خط ۷۸: خط ۷۸:
بازجویان ساواک محمد حنیف نژاد را پس از آن به سلولی در کنار محل بازجویی مهدی رضایی منتقل کردند. در همین سلول بود که محمد حنیف نژآد در تماسی با بوسیله مورس متوجه حضور برخی از مجاهدین دستگیر شده از جمله مسعود رجوی در آنسوی دیوار می‌شود.آخرین دیالوگ محمد حنیف نژاد با مسعود رجوی در همین زمان رخ می‌دهد.
بازجویان ساواک محمد حنیف نژاد را پس از آن به سلولی در کنار محل بازجویی مهدی رضایی منتقل کردند. در همین سلول بود که محمد حنیف نژآد در تماسی با بوسیله مورس متوجه حضور برخی از مجاهدین دستگیر شده از جمله مسعود رجوی در آنسوی دیوار می‌شود.آخرین دیالوگ محمد حنیف نژاد با مسعود رجوی در همین زمان رخ می‌دهد.


محمد حنیف نژاد با مورس به مسعود رجوی چنین می‌گوید:<blockquote>«من محمد حنیف هستم. دست و پایم بسته است، آورده‌اند بالای سر مهدی رضایی، ولی گفتم که او را نمی‌شناسم...»</blockquote>هنگامی که مسعود رجوی به وی می‌گویدآیا پیامی برای ما نداری محمد حنیف نژاد پاسخ میدهد:<blockquote>«یادتان باشد که ما هر چه داریم، از ایدئولوژی‌مان داریم، مبادا به آموزش‌های ایدئولوژیک کم بها بدهید!. در تک‌تک این اتفاقاتی که برای ما افتاده، درسها و تجارب بسیار بزرگی هست، بایستی هر چه زودتر آنها را جمع ببندیم و در کار آینده‌مان از آنها استفاده بکنیم». </blockquote>مسعود رجوی در پاسخ به محمد حنیف نژاد می‌گوید:<blockquote>«تو معلم بزرگ ما و نسل ما بودی، تاریخ ما هرگز کاری را که تو کردی و راهی که تو رفتی را فراموش نخواهد کرد. مطمئن باش ما راهت را ادامه می‌دهیم. من سعی می‌کنم شاگرد خوبی برای تو و راه تو باشم و با تو پیمان می‌بندم»<ref>[https://www.mojahedin.org/news/138675/%D8%B0%DA%A9%D8%B1%D8%B4-%D8%A8%D9%87-%D8%AE%DB%8C%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%D9%82%DB%8C-%D9%85%D8%B3%DA%A9%DB%8C%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D9%86 سخنان مسعود رجوی - وبسایت مجاهدین خلق ایران]</ref></blockquote>
محمد حنیف نژاد با مورس به مسعود رجوی چنین می‌گوید:<blockquote>«من محمد حنیف هستم. دست و پایم بسته است، آورده‌اند بالای سر مهدی رضایی، ولی گفتم که او را نمی‌شناسم...»</blockquote>هنگامی که [[مسعود رجوی]] به وی می‌گویدآیا پیامی برای ما نداری محمد حنیف نژاد پاسخ میدهد:<blockquote>«یادتان باشد که ما هر چه داریم، از ایدئولوژی‌مان داریم، مبادا به آموزش‌های ایدئولوژیک کم بها بدهید!. در تک‌تک این اتفاقاتی که برای ما افتاده، درسها و تجارب بسیار بزرگی هست، بایستی هر چه زودتر آنها را جمع ببندیم و در کار آینده‌مان از آنها استفاده بکنیم». </blockquote>مسعود رجوی در پاسخ به محمد حنیف نژاد می‌گوید:<blockquote>«تو معلم بزرگ ما و نسل ما بودی، تاریخ ما هرگز کاری را که تو کردی و راهی که تو رفتی را فراموش نخواهد کرد. مطمئن باش ما راهت را ادامه می‌دهیم. من سعی می‌کنم شاگرد خوبی برای تو و راه تو باشم و با تو پیمان می‌بندم»<ref>[https://www.mojahedin.org/news/138675/%D8%B0%DA%A9%D8%B1%D8%B4-%D8%A8%D9%87-%D8%AE%DB%8C%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%D9%82%DB%8C-%D9%85%D8%B3%DA%A9%DB%8C%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D9%86 سخنان مسعود رجوی - وبسایت مجاهدین خلق ایران]</ref></blockquote>


== محاکمه مهدی رضایی ==
== محاکمه مهدی رضایی ==
ساواک پس از شکنجه‌های بسیار به مهدی رضایی اعلام می‌کند که در صورت ندامت و دفاع از انقلاب سفید شاه در یک دادگاه علنی او را آزاد خواهد کرد. مهدی رضایی نیز شرایط ساواک را پذیرفت و قرار بر این شد که در یک دادگاه علنی مهدی رضایی از کرده های خود اظهار پشیمانی کرده و از شاه دفاع کند.  [[پرونده:مهدی رضایی03.JPG|جایگزین=مهدی رضایی به‌همراه هاشم نیابتی وکیل مدافع|بندانگشتی|270x270پیکسل|مهدی رضایی به‌همراه هاشم نیابتی وکیل مدافع]]دادگاه به خانواده رضایی اطلاع می‌دهد که پسر شما مهدی رضایی قصد دارد در یک دادگاه علنی از مواضع خود کوتاه بیاید و آنها می توانند برای دیدار وی حاضر شوند. هنگامی که حاج خلیل رضایی پدر مهدی رضایی برای دیدار وی به زندان می‌آید مهدی رضایی به او می‌گوید که من ساواک را فریب داده‌ام و قصد دارم آخرین ضربه خود را به آنها در یک دادگاه علنی بزنم. حاج خلیل رضایی به وی گوشزد می‌کند که این کار مطمئنا باعث اعدام تو خواهد شد. مهدی رضایی از پدر خود حاج خلیل می‌خواهد بجای لباس رسمی که بازجویان برای دادگاه وی مشخص کرده اند، پیراهن آبی رنگ آستین کوتاه او را برایش بیاورد.  
[[ساواک]] پس از شکنجه‌های بسیار به مهدی رضایی اعلام می‌کند که در صورت ندامت و دفاع از انقلاب سفید شاه در یک دادگاه علنی او را آزاد خواهد کرد. مهدی رضایی نیز شرایط ساواک را پذیرفت و قرار بر این شد که در یک دادگاه علنی مهدی رضایی از کرده های خود اظهار پشیمانی کرده و از شاه دفاع کند.  [[پرونده:مهدی رضایی03.JPG|جایگزین=مهدی رضایی به‌همراه هاشم نیابتی وکیل مدافع|بندانگشتی|270x270پیکسل|مهدی رضایی به‌همراه هاشم نیابتی وکیل مدافع]]دادگاه به خانواده رضایی اطلاع می‌دهد که پسر شما مهدی رضایی قصد دارد در یک دادگاه علنی از مواضع خود کوتاه بیاید و آنها می توانند برای دیدار وی حاضر شوند. هنگامی که حاج خلیل رضایی پدر مهدی رضایی برای دیدار وی به زندان می‌آید مهدی رضایی به او می‌گوید که من ساواک را فریب داده‌ام و قصد دارم آخرین ضربه خود را به آنها در یک دادگاه علنی بزنم. حاج خلیل رضایی به وی گوشزد می‌کند که این کار مطمئنا باعث اعدام تو خواهد شد. مهدی رضایی از پدر خود حاج خلیل می‌خواهد بجای لباس رسمی که بازجویان برای دادگاه وی مشخص کرده اند، پیراهن آبی رنگ آستین کوتاه او را برایش بیاورد.  


پیراهنی که مهدی رضایی در عکس‌های دادگاه خود بر تن دارد همین پیراهن است.  
پیراهنی که مهدی رضایی در عکس‌های دادگاه خود بر تن دارد همین پیراهن است.  
خط ۱۱۰: خط ۱۱۰:


رباب خانم زن مسنی بود که دو برادر عقب مانده داشت. او که در همسایگی  حاج خلیل رضایی بود همیشه مورد توجه آنها بود. حاج خلیل رضایی حتی برای مدتی یک اتاق و زیرزمین خانه خود را در اختیار آنها گذاشته بود. بعد از نقل مکان خانواده رضایی به چند محله دورتر ، [[احمد رضایی]] پسر بزرگتر خانواده رضایی، به رباب خانم و برادرانش کمک می‌کرد. پس از شهادت احمد رضایی در سال ۱۳۵۰، مهدی رضایی کمک به رباب خانم را ادامه داده و به آنها رسیدگی می‌کرد.
رباب خانم زن مسنی بود که دو برادر عقب مانده داشت. او که در همسایگی  حاج خلیل رضایی بود همیشه مورد توجه آنها بود. حاج خلیل رضایی حتی برای مدتی یک اتاق و زیرزمین خانه خود را در اختیار آنها گذاشته بود. بعد از نقل مکان خانواده رضایی به چند محله دورتر ، [[احمد رضایی]] پسر بزرگتر خانواده رضایی، به رباب خانم و برادرانش کمک می‌کرد. پس از شهادت احمد رضایی در سال ۱۳۵۰، مهدی رضایی کمک به رباب خانم را ادامه داده و به آنها رسیدگی می‌کرد.
== نام مهدی رضایی در جشن هنر شیراز ==


== شعر [[احمد شاملو]] درباره‌ی اعدام مهدی رضایی ==
== شعر [[احمد شاملو]] درباره‌ی اعدام مهدی رضایی ==

منوی ناوبری