کاربر:Khosro/صفحه تمرین مادرذاکری: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۸۲: خط ۸۲:
«مادرم به‌خاطر شناخت و تجربه‌اش، در حقانیت آرمان مجاهدین هیچ تردیدی نداشت. وقتی خمینی و آخوندهای تبهکاری مثل بهشتی و رفسنجانی دم از انقلاب و اسلام می‌زدند و رو‌ در‌ روی مجاهدین به ضدیت با آنان می‌پرداختند، برای او باورکردنی نبود. او نمی‌توانست باور کند که خمینی به‌عنوان یک مرجع تقلید هفتاد، هشتاد ساله، این چنین قدرت‌پرست و شقاوت‌پیشه باشد. از همین رو مادر با خمینی و ارتجاع به قاطع‌ترین صورت مرزبندی کرد. مادر می‌گفت داستان معاویه و یزید با حضرت علی (ع) و امام حسین (ع) بار دیگر در حال تکرار است. یادم می‌آید در اواخر بهار۱۳۵۸، مادر در هر جا که حضور می‌یافت، سران رژیم را به‌طور علنی به باد نفرین می‌گرفت. حتی توصیه‌های من، که می‌خواستم حرفهای او به حساب مجاهدین گذاشته نشود، فایده‌‌ای نداشت... در فاز سیاسی یک روز متوجه شدم که خانه ما محل استقرار سه بخش سازمان هست؛ بخش شهرستان، بخش دانش‌آموزی و بخش محلات. گر چه دو برادر و دو خواهرم هوادار سازمان بودند، اما دو برادر دیگرم طرفدار حکومت بودند. این تهدید وجود داشت که این دو نفر اطلاعات بخش‌های سازمان را گرفته و در اختیار رژیم قرار دهند. موضوع را با مادر در میان گذاشتم. گفتم این جا، یا جای سازمان است یا جای این دو نفر. مادر یکی از آن‌ها را با قاطعیت از خانه بیرون کرد. با آن یکی هم پدرم برخورد کرد و گفت شما ما را منافق می‌دانید بنابراین حق ندارید وارد این خانه شوید».
«مادرم به‌خاطر شناخت و تجربه‌اش، در حقانیت آرمان مجاهدین هیچ تردیدی نداشت. وقتی خمینی و آخوندهای تبهکاری مثل بهشتی و رفسنجانی دم از انقلاب و اسلام می‌زدند و رو‌ در‌ روی مجاهدین به ضدیت با آنان می‌پرداختند، برای او باورکردنی نبود. او نمی‌توانست باور کند که خمینی به‌عنوان یک مرجع تقلید هفتاد، هشتاد ساله، این چنین قدرت‌پرست و شقاوت‌پیشه باشد. از همین رو مادر با خمینی و ارتجاع به قاطع‌ترین صورت مرزبندی کرد. مادر می‌گفت داستان معاویه و یزید با حضرت علی (ع) و امام حسین (ع) بار دیگر در حال تکرار است. یادم می‌آید در اواخر بهار۱۳۵۸، مادر در هر جا که حضور می‌یافت، سران رژیم را به‌طور علنی به باد نفرین می‌گرفت. حتی توصیه‌های من، که می‌خواستم حرفهای او به حساب مجاهدین گذاشته نشود، فایده‌‌ای نداشت... در فاز سیاسی یک روز متوجه شدم که خانه ما محل استقرار سه بخش سازمان هست؛ بخش شهرستان، بخش دانش‌آموزی و بخش محلات. گر چه دو برادر و دو خواهرم هوادار سازمان بودند، اما دو برادر دیگرم طرفدار حکومت بودند. این تهدید وجود داشت که این دو نفر اطلاعات بخش‌های سازمان را گرفته و در اختیار رژیم قرار دهند. موضوع را با مادر در میان گذاشتم. گفتم این جا، یا جای سازمان است یا جای این دو نفر. مادر یکی از آن‌ها را با قاطعیت از خانه بیرون کرد. با آن یکی هم پدرم برخورد کرد و گفت شما ما را منافق می‌دانید بنابراین حق ندارید وارد این خانه شوید».


مادر ذاکری هرجا فرصتی میافت آرمان مجاهدین را بی‌واهمه در کوچه و خیابان و درهمه‌جا تبلیغ می‌کرد؛ و همچنین در انجمن مادران مسلمان که از سال ۱۳۵۸، تشکیل شده بود، شرکت فعال داشت؛ و در تجمع‌ها و تحصن‌های اعتراضی مثل دستگیری مجاهد شهید محمدرضا سعادتی یا در تظاهرات و راه‌پیمایی علیه چماقداران سرکوب‌گر شرکت می‌کرد. یک بار کمیته‌چی‌ها و پاسداران به منزل مادر ذاکری حمله کرده بودند تا میلیشیاهای مستقر در آن‌جا را به همراه فرزندان مجاهدش دستگیر کنند؛ اما مادر ذاکری در برابر آن‌ها ایستاد و اهالی محل نیز در اطراف خانه‌ی مادر ذاکری تجمع کردند و پاسداران را مجبور به عقب‌نشینی کردند.  
مادر ذاکری هرجا فرصتی میافت آرمان مجاهدین را '''بی‌واهمه در کوچه و خیابان و درهمه‌جا تبلیغ''' می‌کرد؛ و همچنین در انجمن مادران مسلمان که از سال ۱۳۵۸، تشکیل شده بود، '''شرکت فعال''' داشت؛ و در تجمع‌ها و تحصن‌های اعتراضی مثل دستگیری مجاهد شهید محمدرضا سعادتی یا در تظاهرات و راه‌پیمایی علیه '''چماقداران سرکوب‌گر''' شرکت می‌کرد. یک بار کمیته‌چی‌ها و پاسداران به منزل مادر ذاکری حمله کرده بودند تا میلیشیاهای مستقر در آن‌جا را به همراه '''فرزندان مجاهدش''' دستگیر کنند؛ اما مادر ذاکری در برابر آن‌ها ایستاد و اهالی محل نیز در اطراف خانه‌ی مادر ذاکری تجمع کردند و پاسداران را مجبور به عقب‌نشینی کردند.  


مادر ذاکری به مسعود رجوی علاقه زیادی داشت، مسعود رجوی را از وقتی که به ملاقات فرزندش (ابراهیم ذاکری) به در زندان می‌رفت، می‌شناخت و او را برادر بزرگ خطاب می‌کرد. در جریان کاندیداتوری مسعود رجوی برای ریاست جمهوری، برای او تبلیغ می‌کرد و از مردم می‌خواست که به مسعود رجوی رأی بدهند، مادر ذاکری در این رابطه با انجمن مادران مسلمان همکاری می‌کرد و هر مسئولیتی به او سپرده می‌شد با علاقه انجام می‌داد.
'''مادر ذاکری به مسعود رجوی علاقه زیادی داشت'''، مسعود رجوی را از وقتی که به ملاقات فرزندش (ابراهیم ذاکری) به در زندان می‌رفت، می‌شناخت و او را برادر بزرگ خطاب می‌کرد. در جریان کاندیداتوری مسعود رجوی برای ریاست جمهوری، برای او تبلیغ می‌کرد و از مردم می‌خواست که به مسعود رجوی رأی بدهند، مادر ذاکری در این رابطه با انجمن مادران مسلمان همکاری می‌کرد و هر مسئولیتی به او سپرده می‌شد '''با علاقه انجام می‌داد.'''


مادر ذاکری وقتی دید که حکومت جمهوری اسلامی و آخوندها به اسم دین چه کارهایی می‌کنند و استبداد و خودکامگی را در ایران می‌گسترانند، پا به میدان مبارزه گذاشت و با انتخاب راه مجاهدین، زندگی خود را وقف مبارزه با رژیم ایران کرد.<ref name=":0" />
مادر ذاکری وقتی دید که حکومت جمهوری اسلامی و آخوندها به اسم دین چه کارهایی می‌کنند و '''استبداد و خودکامگی را در ایران می‌گسترانند'''، پا به میدان مبارزه گذاشت و با انتخاب راه مجاهدین، زندگی خود را وقف مبارزه با رژیم ایران کرد.<ref name=":0" />


== دستگیری و شهادت مادر ذاکری ==
== دستگیری و شهادت مادر ذاکری ==
پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، (آغاز مبارزه مسلحانه)، رژیم ایران مادر ذاکری را به همراه چند تن از فرزندان و همسرش دستگیر کرد و تحت فشار و شکنجه‌های روحی و جسمی قرار داد تا او را وادار به تسلیم و ندامت کنند؛ اما مادر ذاکری استقامت و پایداری کرد و به سؤال‌های شکنجه‌گران و بازجویان جواب نمی‌داد. زندانیانی که با مادر ذاکری هم‌بند بودند، نقل می‌کنند که مادر ذاکری درس شور و استقامت می‌داد. مادر ذاکری پس از تحمل شکنجه‌های فراوان که شکنجه‌‌گران از تسلیم او ناامید شده بودند، سرانجام در ۹ دی‌ماه ۱۳۶۰، مادرذاکری را به جوخه تیرباران سپردند، به هنگام تیرباران، وقتی مأموران می‌خواستد چشم او را ببندند، دست آن‌ها را کنار می‌زند و فریاد می‌کشد: «چشمانم را نبندید، می‌خواهم با چشمانم حقانیت مجاهدین را ببینم». اعدام یک زن سال‌خورده ۶۰ ساله، شکست ایدئولوژی خمینی در برابر اندیشه و آرمان مجاهدین بود. تیرباران مادر ذاکری، کسانی را که نسبت به ماهیت خمینی و حکومتش ابهام داشتند، تکان داد و موجی از خشم و نفرت در میان توده‌های مردم برانگیخت.   
پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، (آغاز مبارزه مسلحانه)، رژیم ایران مادر ذاکری را به همراه چند تن از فرزندان و همسرش دستگیر کرد و تحت فشار و شکنجه‌های روحی و جسمی قرار داد تا او را '''وادار به تسلیم و ندامت کنند؛''' اما مادر ذاکری '''استقامت و پایداری کرد''' و به سؤال‌های شکنجه‌گران و بازجویان جواب نمی‌داد. زندانیانی که با مادر ذاکری هم‌بند بودند، نقل می‌کنند که مادر ذاکری د'''رس شور و استقامت می‌داد.''' مادر ذاکری پس از تحمل شکنجه‌های فراوان که شکنجه‌‌گران '''از تسلیم او ناامید شده بودند'''، سرانجام در ۹ دی‌ماه ۱۳۶۰، مادرذاکری را به جوخه تیرباران سپردند، به هنگام تیرباران، وقتی مأموران می‌خواستد چشم او را ببندند، دست آن‌ها را کنار می‌زند و فریاد می‌کشد: «چشمانم را نبندید، می‌خواهم با چشمانم حقانیت مجاهدین را ببینم». اعدام یک زن سال‌خورده ۶۰ ساله، '''شکست ایدئولوژی خمینی در برابر اندیشه و آرمان مجاهدین بود'''. تیرباران مادر ذاکری، کسانی را که نسبت به ماهیت خمینی و حکومتش ابهام داشتند، تکان داد و موجی از خشم و نفرت در میان توده‌های مردم برانگیخت.   


مجاهد شهید اشرف رجوی در وصف حماسه این زنان گفت:  
مجاهد شهید اشرف رجوی '''در وصف حماسه این زنان''' گفت:  


«به راستی برای سازمان ما، مایه افتخار است که مربی نسلی بود که در آن زن قهرمان ایرانی به درجه‌یی از تکامل و رشد و آگاهی و ایمان ارتقا یافته که با درک تفاوت عظیم بین تفاله‌ها و پس‌مانده‌های قرون‌وسطایی که خمینی جلاد به نام اسلام و قرآن عرضه می‌دارد و اسلام انقلابی و توحید ناب، در مقابل او می‌ایستد و در این راه بار شکنجه و اسارت و شهادت را قهرمانانه می‌پذیرد».<ref name=":0" />
«به راستی برای سازمان ما، مایه افتخار است که مربی نسلی بود که در آن زن قهرمان ایرانی به درجه‌یی از تکامل و رشد و آگاهی و ایمان ارتقا یافته که با درک تفاوت عظیم بین تفاله‌ها و پس‌مانده‌های قرون‌وسطایی که خمینی جلاد به نام اسلام و قرآن عرضه می‌دارد و اسلام انقلابی و توحید ناب، در مقابل او می‌ایستد و در این راه بار شکنجه و اسارت و شهادت را قهرمانانه می‌پذیرد».<ref name=":0" />