کاربر:Khosro/صفحه تمرین مادرذاکری: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶۸: خط ۶۸:
  | پانویس            =
  | پانویس            =
}}
}}
'''سکینه محمدی اردهالی''' (مادر ذاکری) زاده ۱۳۰۳ – اراک، از هواداران سازمان مجاهدین خلق بود. مادر ذاکری علوم مذهبی را پس از تحصیلات ابتدایی در نزد پدرش آموخت؛ پدر مادر ذاکری مدیر مجله جمعه (مجله مذهبی و اجتماعی) بود. او  از این طریق با مشکلات مردم آشنا شد .مادر ذاکری با آگاهی‌های مذهبی که داشت برای زنان مناطق گرگان و نظام آباد و نقاط مختلف تهران جلسات آموزش قرآن برگزار می‌کرد و در بین ساکنان این مناطق از محبوبیت بالایی برخوردار بود و ،خانم محمدی ، را می‌شناختند. مادر ذاکری در اوایل سال ۱۳۶۰، دستگیر و به مدت یک ماه زندانی شد. وی پس از آزادی به فعالیت‌های سیاسی و افشاگرانه خود ادامه داد. او در تابستان ۱۳۶۰، مجدداً دستگیر و سرانجام در ۹ دی‌ماه همان سال به جوخه اعدام سپرده شد.  
'''مادر ذاکری''' با نام اصلی سکینه محمدی اردهالی (زاده ۱۳۰۳ – اراک)، از هواداران [[سازمان مجاهدین خلق ایران|سازمان مجاهدین خلق]] بود. مادر ذاکری علوم مذهبی را پس از تحصیلات ابتدایی در نزد پدرش آموخت؛ پدر مادر ذاکری مدیر مجله جمعه (مجله مذهبی و اجتماعی) بود. او  از این طریق با مشکلات مردم آشنا شد .مادر ذاکری با آگاهی‌های مذهبی که داشت برای زنان مناطق گرگان و نظام آباد و نقاط مختلف تهران جلسات آموزش قرآن برگزار می‌کرد و در بین ساکنان این مناطق از محبوبیت بالایی برخوردار بود. مادر ذاکری در اوایل سال ۱۳۶۰ به جرم فعالیت‌ سیاسی علیه رژیم ایران و هواداری از سازمان مجاهدین خلق دستگیر و به مدت یک ماه زندانی شد. وی پس از آزادی به فعالیت‌های سیاسی و افشاگرانه خود ادامه داد. او در تابستان ۱۳۶۰، مجدداً دستگیر و سرانجام در ۹ دی‌ماه همان سال به جوخه اعدام سپرده شد.  


== مادر ذاکری قبل از پیوستن به مجاهدین ==
== مادر ذاکری پیش از پیوستن به مجاهدین ==
مادر ذاکری علاوه بر اداره جلسات مذهبی و آموزش‌های قرآن، به مشکلات مردم نیز رسیدگی می‌کرد.خانه مادر ذاکری در خیابان گرگان بود و فقیران و مستمندان از نقاط مختلف تهران به آن‌جا می‌رفتند. وی کمک‌های مالی‌ا‌ی که افراد خیّر به او  
مادر ذاکری علاوه بر اداره جلسات مذهبی و آموزش‌های قرآن، به مشکلات مردم نیز رسیدگی می‌کرد. خانه مادر ذاکری در خیابان گرگان بود و فقیران و مستمندان از نقاط مختلف تهران به آن‌جا می‌رفتند. وی کمک‌های مالی‌یی را که افراد خیر به او اهداء می‌کردند، به مستمندان و نیازمندان می‌رساند. مادر ذاکری با این‌که دارای ۹ فرزند بود اما وظایف و مسئولیت‌های اجتماعی‌اش را رها نمی‌کرد.<ref name=":0">[https://event.mojahedin.org/i/news/140814 مادر ذاکری پیام‌آور شور و استقامت - سایت سازمان مجاهدین خلق ایران]</ref>
== آشنایی مادر ذاکری با مجاهدین ==
پیش از [[انقلاب ضدسلطنتی]] یکی از فرزندان مادر ذاکری به نام [[ابراهیم ذاکری]] (معروف به کاک صالح) به دلیل عضویت در سازمان مجاهدین در زندان به سر می‌برد. مادر ذاکری از این طریق به تدریج با اندیشه و آرمان مجاهدین آشنا شد . از آن پس، هم در جلسات مذهبی و هم در زندان قصر و زندان اوین، در میان سایر خانواده‌های زندانیان به افشاگری علیه رژیم شاه و زندان‌بانان می‌پرداخت و به تبادل اخبار میان زندان و بیرون از آن می‌پرداخت. رئیس زندان قصر به دلیل همین فعالیت‌هایش او را تهدید به دستگیری کرد. شاهدان نقل می‌کنند که وی در پاسخ به این تهدید گفته بود:<blockquote>مگر نگفته‌اید که می‌خواهید مرا دستگیر کنید، من آمده‌ام که دستگیرم کنید.<ref name=":0" /></blockquote>


اهداء می‌کردند آن کمک‌ها  را به مستمندان و نیازمندان می‌رساند. مادر ذاکری با اینکه دارای ۹ فرزند بود اما وظایف و مسئولیت‌های اجتماعی‌اش را رها نمی‌کرد.<ref name=":0">[https://event.mojahedin.org/i/news/140814 مادر ذاکری پیام‌آور شور و استقامت - سایت سازمان مجاهدین خلق ایران]</ref>
== مادر ذاکری بعد از پیروزی انقلاب ==
مادر ذاکری که یک زن مذهبی بود پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی به رغم مسلمان بودن با اندیشه و خط مشی خمینی مخالف بود.


== آشنایی و پیوستن مادرذاکری به سازمان مجاهدین ==
ابراهیم ذاکری فرزند مادر ذاکری دراین باره می‌گوید:
یکی از فرزندان مادر ذاکری به نام ابراهیم ذاکری (معروف به کاک صالح) به خاطر این‌که عضو سازمان مجاهدین خلق بود به زندان افتاد. مادر ذاکری از این طریق به تدریج با اندیشه و آرمان مجاهدین آشنا شد . از آن پس، هم در جلسات مذهبی و هم در زندان قصر و زندان اوین، در میان سایر خانواده‌های زندانیان به افشاگری علیه رژیم شاه و زندان‌بانان می‌پرداخت و اخبار مقاومت را به زندان و خارج از زندان رد و بدل می‌کرد. رئیس زندان قصر به خاطر فعالیت‌هایش یک بار او را تهدید به دستگیری کرد؛ در پی این تهدید مادر ذاکری به دفتر رئیس زندان رفت و گفت : مگر نگفته‌اید که می‌خواهید مرا دستگیر کنید، من آمده‌ام که دستگیرم کنید.<ref name=":0" />


== مادر ذاکری بعد از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی ==
مادر ذاکری که یک زن مذهبی بود پس از پیروزی انقلاب با روی کار آمدن حکومت جمهوری اسلامی که دم از اسلام می‌زدند تحت تاثیر تبلیغات اسلام نمایی های خمینی قرار نگرفت. وی به حقانیت را ه و  آرمان مجاهدین ایمان داشت.
مجاهد شهید ابراهیم ذاکری فرزند مادرذاکری دراین باره می‌گوید:
[[پرونده:ابراهیم و زهیر.PNG|جایگزین=ابراهیم ذاکری، زهیر ذاکری - فرزند و نوه مادر ذاکری|بندانگشتی|ابراهیم ذاکری، زهیر ذاکری - فرزند و نوه مادر ذاکری]]
«مادرم به‌خاطر شناخت و تجربه‌اش، در حقانیت آرمان مجاهدین هیچ تردیدی نداشت. وقتی خمینی و آخوندهای تبهکاری مثل بهشتی و رفسنجانی دم از انقلاب و اسلام می‌زدند و رو‌ در‌ روی مجاهدین به ضدیت با آنان می‌پرداختند، برای او باورکردنی نبود. او نمی‌توانست باور کند که خمینی به‌عنوان یک مرجع تقلید هفتاد، هشتاد ساله، این چنین قدرت‌پرست و شقاوت‌پیشه باشد. از همین رو مادر با خمینی و ارتجاع به قاطع‌ترین صورت مرزبندی کرد. مادر می‌گفت داستان معاویه و یزید با حضرت علی (ع) و امام حسین (ع) بار دیگر در حال تکرار است. یادم می‌آید در اواخر بهار۱۳۵۸، مادر در هر جا که حضور می‌یافت، سران رژیم را به‌طور علنی به باد نفرین می‌گرفت. حتی توصیه‌های من، که می‌خواستم حرفهای او به حساب مجاهدین گذاشته نشود، فایده‌‌ای نداشت... در فاز سیاسی یک روز متوجه شدم که خانه ما محل استقرار سه بخش سازمان هست؛ بخش شهرستان، بخش دانش‌آموزی و بخش محلات. گر چه دو برادر و دو خواهرم هوادار سازمان بودند، اما دو برادر دیگرم طرفدار حکومت بودند. این تهدید وجود داشت که این دو نفر اطلاعات بخش‌های سازمان را گرفته و در اختیار رژیم قرار دهند. موضوع را با مادر در میان گذاشتم. گفتم این جا، یا جای سازمان است یا جای این دو نفر. مادر یکی از آن‌ها را با قاطعیت از خانه بیرون کرد. با آن یکی هم پدرم برخورد کرد و گفت شما ما را منافق می‌دانید بنابراین حق ندارید وارد این خانه شوید».
«مادرم به‌خاطر شناخت و تجربه‌اش، در حقانیت آرمان مجاهدین هیچ تردیدی نداشت. وقتی خمینی و آخوندهای تبهکاری مثل بهشتی و رفسنجانی دم از انقلاب و اسلام می‌زدند و رو‌ در‌ روی مجاهدین به ضدیت با آنان می‌پرداختند، برای او باورکردنی نبود. او نمی‌توانست باور کند که خمینی به‌عنوان یک مرجع تقلید هفتاد، هشتاد ساله، این چنین قدرت‌پرست و شقاوت‌پیشه باشد. از همین رو مادر با خمینی و ارتجاع به قاطع‌ترین صورت مرزبندی کرد. مادر می‌گفت داستان معاویه و یزید با حضرت علی (ع) و امام حسین (ع) بار دیگر در حال تکرار است. یادم می‌آید در اواخر بهار۱۳۵۸، مادر در هر جا که حضور می‌یافت، سران رژیم را به‌طور علنی به باد نفرین می‌گرفت. حتی توصیه‌های من، که می‌خواستم حرفهای او به حساب مجاهدین گذاشته نشود، فایده‌‌ای نداشت... در فاز سیاسی یک روز متوجه شدم که خانه ما محل استقرار سه بخش سازمان هست؛ بخش شهرستان، بخش دانش‌آموزی و بخش محلات. گر چه دو برادر و دو خواهرم هوادار سازمان بودند، اما دو برادر دیگرم طرفدار حکومت بودند. این تهدید وجود داشت که این دو نفر اطلاعات بخش‌های سازمان را گرفته و در اختیار رژیم قرار دهند. موضوع را با مادر در میان گذاشتم. گفتم این جا، یا جای سازمان است یا جای این دو نفر. مادر یکی از آن‌ها را با قاطعیت از خانه بیرون کرد. با آن یکی هم پدرم برخورد کرد و گفت شما ما را منافق می‌دانید بنابراین حق ندارید وارد این خانه شوید».


خط ۱۱۰: خط ۱۰۷:


پس نباید می گذاشتیم این فضا بر ما غلبه کند و دچار یاس و نا امیدی شویم بلکه ما باید بر فضای فشار و سرکوب و رعب و وحشت، غلبه می کردیم و روحیه مان را بالا نگه می داشتیم.
پس نباید می گذاشتیم این فضا بر ما غلبه کند و دچار یاس و نا امیدی شویم بلکه ما باید بر فضای فشار و سرکوب و رعب و وحشت، غلبه می کردیم و روحیه مان را بالا نگه می داشتیم.
 
[[پرونده:ابراهیم ذاکری و زهیر ذاکری.JPG|جایگزین=ابراهیم ذاکری و زهیر ذاکری|بندانگشتی|راست:زهیر ذاکری،‌نوه مادر ذاکری- چپ:ابراهیم ذاکری، فرزند مادر ذاکری]]
بنابراین هر سوژه ای را تبدیل به شوخی و خنده میکردیم و به شکنجه ها و اعدامها بی اعتنائی می کردیم. شبی در اتاقمان مهمانی دادیم و از مهمانان با یک حبه قند جیره زندان پذیرائی کردیم. تئاتر، جوک، پانتومیم، بیست سوالی... و خلاصه کلی توی سر و کله هم زدیم.ـ
بنابراین هر سوژه ای را تبدیل به شوخی و خنده میکردیم و به شکنجه ها و اعدامها بی اعتنائی می کردیم. شبی در اتاقمان مهمانی دادیم و از مهمانان با یک حبه قند جیره زندان پذیرائی کردیم. تئاتر، جوک، پانتومیم، بیست سوالی... و خلاصه کلی توی سر و کله هم زدیم.ـ


منوی ناوبری