۷٬۳۴۸
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۷۸: | خط ۷۸: | ||
آخرین بار مصطفی درمهرماه سال ۵۳ به کمیته احضار شدو تا روز تیرباران در ۳۰ فروردین یعنی بیش از ۶ماه را در کمیته گذراند.<ref name=":0" /> | آخرین بار مصطفی درمهرماه سال ۵۳ به کمیته احضار شدو تا روز تیرباران در ۳۰ فروردین یعنی بیش از ۶ماه را در کمیته گذراند.<ref name=":0" /> | ||
== | == مصطفی جوان خوشدل زیر شکنجه == | ||
[[مسعود رجوی]]، دربارهٔ مقاومت مصطفی در برابر شکنجهگران گفتهاست:<blockquote>«... یادم هست که «محمدی ”، بازجوی شهید مصطفی جوان خوشدل و شهید ذوالانوار، دیگر حوصلهاش سر رفته بود. آخرین بار هفت ماه بود که مصطفی در زندان بود؛ غذا که نبود، بیمار هم بود، نمره عینکش خیلی زیاد شده بود. با اینحال، به او عینکش را هم نمیدادند. بدنش پر از قارچ بود. زانوهایش سست، خیلی سست، تقریباً راه رفتن برایش مشکل بود؛ جز یک جا، در راه رفتن و برگشتن به اتاق شکنجه. حوصله بازجو و شکنجهگر را سر میبرد. یکروز من از او پرسیدم: ”مصطفی! تو آن مدت زمانی را که پشت اتاق شکنجه منتظر نوبت خودت هستی، چه کار میکنی؟ “.. گفت: «دعای حضرت موسی را میخوانم». گفتم: ”چیه؟ ”گفت: «ربّ إنّی لما أنزلت إلیّ من خیرٍ فقیر». خدایا، نسبت به تمام این خیرهایی که برای من بفرستی، نیازمندم».<ref>سازمان مجاهدین خلق ایران - خ[https://arabic.mojahedin.org/news/136996/خدایا-نسبت-به-تمام-این-خیرهایی-که-برایم-بفرستی-نیازمندم دایا، نسبت به تمام این خیرهایی که برایم بفرستی، نیازمندم!]</ref></blockquote>دکتر [[علی شریعتی|شریعتی]] که مصطفی را در کمیته مشترک زیاد دیده بود و از وضع او با خبر بود دربارهٔ وی گفتهاست:<blockquote>«خوشدل شهید زنده است».<ref name=":0" /></blockquote>سروان علایی از مسئولین زندان قصر دربارهٔ وی گفتهاست:<blockquote>«من میدیدم که چگونه وقتی مبارزات داخل زندان به اوج میرسید و رژیم وسیله ساواک میخواست زهر چشمی از زندانیان مبارز و انقلابی بگیرد. زندانیانی مانند مصطفی جوان خوشدل و [[بیژن جزنی|جزنی]] (شهیدان تپههای اوین) و مسعود رجوی را از زندان قصر به کمیته مشترک انتقال داده و آنها را زیرشدیدترین و سبعانهترین شکنجهها که تحملش برای کمتر کسی امکان داشت قرار میداد وبعد از مدتی مجدداً به زندان قصر بازگردانده میشدند».<ref>نشریه مجاهد ش ۲۱ - مقاله «متن نامه سروان علایی به نشریه مجاهد»</ref></blockquote> یکی از مجاهدان که مدتها با مصطفی جوانخوشدل همسلول بود، درمورد او گفت: | [[مسعود رجوی]]، دربارهٔ مقاومت مصطفی در برابر شکنجهگران گفتهاست:<blockquote>«... یادم هست که «محمدی ”، بازجوی شهید مصطفی جوان خوشدل و شهید ذوالانوار، دیگر حوصلهاش سر رفته بود. آخرین بار هفت ماه بود که مصطفی در زندان بود؛ غذا که نبود، بیمار هم بود، نمره عینکش خیلی زیاد شده بود. با اینحال، به او عینکش را هم نمیدادند. بدنش پر از قارچ بود. زانوهایش سست، خیلی سست، تقریباً راه رفتن برایش مشکل بود؛ جز یک جا، در راه رفتن و برگشتن به اتاق شکنجه. حوصله بازجو و شکنجهگر را سر میبرد. یکروز من از او پرسیدم: ”مصطفی! تو آن مدت زمانی را که پشت اتاق شکنجه منتظر نوبت خودت هستی، چه کار میکنی؟ “.. گفت: «دعای حضرت موسی را میخوانم». گفتم: ”چیه؟ ”گفت: «ربّ إنّی لما أنزلت إلیّ من خیرٍ فقیر». خدایا، نسبت به تمام این خیرهایی که برای من بفرستی، نیازمندم».<ref>سازمان مجاهدین خلق ایران - خ[https://arabic.mojahedin.org/news/136996/خدایا-نسبت-به-تمام-این-خیرهایی-که-برایم-بفرستی-نیازمندم دایا، نسبت به تمام این خیرهایی که برایم بفرستی، نیازمندم!]</ref></blockquote>دکتر [[علی شریعتی|شریعتی]] که مصطفی را در کمیته مشترک زیاد دیده بود و از وضع او با خبر بود دربارهٔ وی گفتهاست:<blockquote>«خوشدل شهید زنده است».<ref name=":0" /></blockquote>سروان علایی از مسئولین زندان قصر دربارهٔ وی گفتهاست:<blockquote>«من میدیدم که چگونه وقتی مبارزات داخل زندان به اوج میرسید و رژیم وسیله ساواک میخواست زهر چشمی از زندانیان مبارز و انقلابی بگیرد. زندانیانی مانند مصطفی جوان خوشدل و [[بیژن جزنی|جزنی]] (شهیدان تپههای اوین) و مسعود رجوی را از زندان قصر به کمیته مشترک انتقال داده و آنها را زیرشدیدترین و سبعانهترین شکنجهها که تحملش برای کمتر کسی امکان داشت قرار میداد وبعد از مدتی مجدداً به زندان قصر بازگردانده میشدند».<ref>نشریه مجاهد ش ۲۱ - مقاله «متن نامه سروان علایی به نشریه مجاهد»</ref></blockquote> یکی از مجاهدان که مدتها با مصطفی جوانخوشدل همسلول بود، درمورد او گفت: | ||
[[پرونده:صحنه بازسازی شده از تیرباران مصطفی و ۸تن دیگر در تپههای اوین.jpg|بندانگشتی|صحنه بازسازی شده از تیرباران مصطفی و ۸تن دیگر در تپههای اوین]] | [[پرونده:صحنه بازسازی شده از تیرباران مصطفی و ۸تن دیگر در تپههای اوین.jpg|بندانگشتی|صحنه بازسازی شده از تیرباران مصطفی و ۸تن دیگر در تپههای اوین]] | ||
<blockquote>«در تمام دوران زندان بین مصطفی و ساواک یک جنگ علنی و رودررو وجود داشت، یک جنگ ایدئولوژیک. شکنجهگر میخواست او را بشکند و از هر امکان و وسیلهای به این منظور استفاده میکرد، اما او در هم نمیشکست و عجبا که هرچه بیشتر او را شکنجه میکردند، راسختر میشد. از آنجا که عده زیادی از کارگران بازار و دیگر قشرهای زحمتکش جامعه در حیطه ارتباطات مصطفی بودند و ساواک میدانست که نیروهای زیادی به او وصل بودهاند، اما مصطفی عهد کرده بود که حتی یککلمه دربارهٔ آنها نگوید و اطلاعاتی ندهد. هربار که یکی از آنها دستگیر میشد، باز مصطفی را برای شکنجه میبردند و او خیلی صبور و آرام مسئولیتها را بهعهده میگرفت و این باعث میشد که بیشتر شکنجهاش کنند.»<ref name=":1" /></blockquote> | <blockquote>«در تمام دوران زندان بین مصطفی و ساواک یک جنگ علنی و رودررو وجود داشت، یک جنگ ایدئولوژیک. شکنجهگر میخواست او را بشکند و از هر امکان و وسیلهای به این منظور استفاده میکرد، اما او در هم نمیشکست و عجبا که هرچه بیشتر او را شکنجه میکردند، راسختر میشد. از آنجا که عده زیادی از کارگران بازار و دیگر قشرهای زحمتکش جامعه در حیطه ارتباطات مصطفی بودند و ساواک میدانست که نیروهای زیادی به او وصل بودهاند، اما مصطفی عهد کرده بود که حتی یککلمه دربارهٔ آنها نگوید و اطلاعاتی ندهد. هربار که یکی از آنها دستگیر میشد، باز مصطفی را برای شکنجه میبردند و او خیلی صبور و آرام مسئولیتها را بهعهده میگرفت و این باعث میشد که بیشتر شکنجهاش کنند.»<ref name=":1" /></blockquote> | ||
== تیرباران == | == تیرباران مصطفی جوان خوشدل == | ||
مصطفی جوان خوشدل در روز ۲۸ فروردین ۵۴ از زندان «کمیته مشترک» به اوین برده شد.<ref>همبستگی ملی - [https://www.hambastegimeli.com/صفحات-ويژه/طبله-عطار/63447-«گزارش-یک-جنایت» شقایقهای سرخ تپههای اوین]</ref> | مصطفی جوان خوشدل در روز ۲۸ فروردین ۵۴ از زندان «کمیته مشترک» به اوین برده شد.<ref>همبستگی ملی - [https://www.hambastegimeli.com/صفحات-ويژه/طبله-عطار/63447-«گزارش-یک-جنایت» شقایقهای سرخ تپههای اوین]</ref> | ||
خط ۹۲: | خط ۹۲: | ||
یکی از شکنجه گران ساواک بهنام تهرانی (با نام اصلی اش بهمن نادری پور) گفتهاست: <blockquote>«ازاین ۹نفر، چند نفرشان در زندان قصر و چند نفر درکمیته و اوین بودند. روز موعود آنها را سوار مینی بوس کردیم و از قصر و کمیته به اوین بردیم. ثابتی زنگ زد و گفت خودم هم میآیم ما به قهوهخانه نزدیک زندان اوین رفتیم. آبگوشت و عرق سفارش دادیم و خوردیم. بعد ثابتی گفت همانجا منتظر ما خواهد بود. ما به زندان اوین رفتیم و هر ۹ نفر را سوار مینی بوس کرده و چشم بسته به تپهها بردیم. آنجا چشمهایشان را باز کردیم و به آنها گفتیم میخواهیم اعدامشان کنیم. سرهنگ وزیری رئیس وقت زندان اوین هم با ما آمد. او اولین خشاب را در مسلسل جاداد و بعد از کلی فحش و بد و بیراه هر ۹نفر را به رگبار بست. بعد منوچهری (ازقندی) شلیک کرد و بعد حسینزاده و بعد رسولی. من آخرین خشاب را شلیک کردم و تیر خلاص آنها را زدم… عجب انقلابیونی بودند!»<ref>همبستگی ملی - نادر خوشدل: جنایت تپههای اوین به فرمان شاه و به فرماندهی [https://www.hambastegimeli.com/ديدگاه-ها/58577-نادر-خوشدل-جنايت-تپه-هاي-اوين-به-فرمان-شاه-و-به-فرماندهي-ثابتي ثابتی]</ref></blockquote><blockquote></blockquote> | یکی از شکنجه گران ساواک بهنام تهرانی (با نام اصلی اش بهمن نادری پور) گفتهاست: <blockquote>«ازاین ۹نفر، چند نفرشان در زندان قصر و چند نفر درکمیته و اوین بودند. روز موعود آنها را سوار مینی بوس کردیم و از قصر و کمیته به اوین بردیم. ثابتی زنگ زد و گفت خودم هم میآیم ما به قهوهخانه نزدیک زندان اوین رفتیم. آبگوشت و عرق سفارش دادیم و خوردیم. بعد ثابتی گفت همانجا منتظر ما خواهد بود. ما به زندان اوین رفتیم و هر ۹ نفر را سوار مینی بوس کرده و چشم بسته به تپهها بردیم. آنجا چشمهایشان را باز کردیم و به آنها گفتیم میخواهیم اعدامشان کنیم. سرهنگ وزیری رئیس وقت زندان اوین هم با ما آمد. او اولین خشاب را در مسلسل جاداد و بعد از کلی فحش و بد و بیراه هر ۹نفر را به رگبار بست. بعد منوچهری (ازقندی) شلیک کرد و بعد حسینزاده و بعد رسولی. من آخرین خشاب را شلیک کردم و تیر خلاص آنها را زدم… عجب انقلابیونی بودند!»<ref>همبستگی ملی - نادر خوشدل: جنایت تپههای اوین به فرمان شاه و به فرماندهی [https://www.hambastegimeli.com/ديدگاه-ها/58577-نادر-خوشدل-جنايت-تپه-هاي-اوين-به-فرمان-شاه-و-به-فرماندهي-ثابتي ثابتی]</ref></blockquote><blockquote></blockquote> | ||
== منابع == | == منابع == | ||
{{پانویس|۲}} | {{پانویس|۲}} |