سرهنگ خلبان بهزاد معزی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۰۳: خط ۱۰۳:


== همکاران خارجی و منافع ملی ==
== همکاران خارجی و منافع ملی ==
همیشه برایم در برخورد با افراد خارجی که خیلی هم زیاد بود اصل برایم منافع ملی بود. وقتی بعنوان مامور خرید هواپیمای مناسب برای چتر بازی به کشورهای فرانسه و انگلیس و هلند رفتیم علیرغم تطمیع و دام پهن‌کردن‌های مختلف در دو کشور اول به علت مناسب نبودن برای چتربازی جواب منفی دادیم و نوع هلندی آن فرندشیپ را خریدیم.
وی درباره همکاران خارجی خود و دفاع از منافع ملی گفته است:<blockquote>«همیشه برایم در برخورد با افراد خارجی که خیلی هم زیاد بود اصل برایم منافع ملی بود. وقتی بعنوان مامور خرید هواپیمای مناسب برای چتر بازی به کشورهای فرانسه و انگلیس و هلند رفتیم علیرغم تطمیع و دام پهن‌کردن‌های مختلف در دو کشور اول به علت مناسب نبودن برای چتربازی جواب منفی دادیم و نوع هلندی آن فرندشیپ را خریدیم.</blockquote><blockquote>دیدن دوره ستاد در آمریکا</blockquote><blockquote>در آنجا وقتی قرار شد سخنرانی کنیم من در باره دکتر مصدق و محبوبیت مردمی او صحبت کردم. در درس علوم سیاسی ما بخشی بود به نام» منافع ملی آمریکا «من به سرهنگ رئیس سمینارمان گفتم قربان اجازه بدهید من بروم بیرون. گفت چرا؟ گفتم منافع ملی آمریکا به من ربطی ندارد. من ایرانیم. عصبانی شد و یک مقدار صدایش را برد بالا و گفت پس چرا کشورت تو را به اینجا فرستاده؟ گفتم من نمی دانم. می توانید از خودشان بپرسید. اما منافع ملی آمریکا ربطی به من ندارد. برای من منافع ملی کشور خودم، ایران، مهم است. با داد و بیداد گفت چرا کشورت تو را فرستاده این جا؟ من هم گفتم چرا داد میزنی؟ صدایمان بلند شد. افراد دیگر سمینار به طرفداری من بلند شدند و به او اعتراض کردند که سرهنگ چرا داد می‌زنی؟ این دارد آرام حرف می‌زند و می‌گوید منافع ملی آمریکا به من ارتباطی ندارد. اما سرهنگ باز هم با داد و بیداد گفت آخر کشورش فرستاده! همان افراد اعتراض کردند که با ما هم داری داد و بیداد می‌کنی! چند نفر</blockquote><blockquote>آمریکایی شروع کردند به حمایت بیشتر از من. به خصوص یک سرگرد یهودی که بسیار روشنفکر بود گفت اگر من را هم بفرستند کشور این و بگویند برو درس منافع ملی آنان را بخوان می‌گویم نمی‌خوانم. من آمریکایی هستم. بعد سرهنگ یک مقدار فروکش کرد و موضوع خاتمه یافت.</blockquote><blockquote>دورة آموزش ستاد ما با دورة مقدماتی‌اش ۷ماه طول کشید. در همین دوره توسط یک دوست یهودی به کتابهایی در مورد اسرار پشت پرده کودتا علیه مصدق از قسمت سری کتابخانه ستاد دست یافتم و به حقایق آن اشراف پیدا کردم. یک بار هم وقتی قرار شد هر کس به انجمن خیریه‌ای کمک کند علیرغم مخالفت‌ها و محدودیت‌ها با اصرار خودم به سازمان آزادی‌بخش فلسطین ۲۰ دلار کمک کردم.</blockquote><blockquote>یک بار دیگر به آمریکا برای آموزش دوره ۷۰۷ (سوخت‌رسان) اعزام شدم و خلبان این هواپیما شدم».</blockquote>
 
دیدن دوره ستاد در آمریکا
 
در آنجا وقتی قرار شد سخنرانی کنیم من در باره دکتر مصدق و محبوبیت مردمی او صحبت کردم. در درس علوم سیاسی ما بخشی بود به نام» منافع ملی آمریکا «من به سرهنگ رئیس سمینارمان گفتم قربان اجازه بدهید من بروم بیرون. گفت چرا؟ گفتم منافع ملی آمریکا به من ربطی ندارد. من ایرانیم. عصبانی شد و یک مقدار صدایش را برد بالا و گفت پس چرا کشورت تو را به اینجا فرستاده؟ گفتم من نمی دانم. می توانید از خودشان بپرسید. اما منافع ملی آمریکا ربطی به من ندارد. برای من منافع ملی کشور خودم، ایران، مهم است. با داد و بیداد گفت چرا کشورت تو را فرستاده این جا؟ من هم گفتم چرا داد میزنی؟ صدایمان بلند شد. افراد دیگر سمینار به طرفداری من بلند شدند و به او اعتراض کردند که سرهنگ چرا داد می‌زنی؟ این دارد آرام حرف می‌زند و می‌گوید منافع ملی آمریکا به من ارتباطی ندارد. اما سرهنگ باز هم با داد و بیداد گفت آخر کشورش فرستاده! همان افراد اعتراض کردند که با ما هم داری داد و بیداد می‌کنی! چند نفر
 
آمریکایی شروع کردند به حمایت بیشتر از من. به خصوص یک سرگرد یهودی که بسیار روشنفکر بود گفت اگر من را هم بفرستند کشور این و بگویند برو درس منافع ملی آنان را بخوان می‌گویم نمی‌خوانم. من آمریکایی هستم. بعد سرهنگ یک مقدار فروکش کرد و موضوع خاتمه یافت.
 
دورة آموزش ستاد ما با دورة مقدماتی‌اش ۷ماه طول کشید. در همین دوره توسط یک دوست یهودی به کتابهایی در مورد اسرار پشت پرده کودتا علیه مصدق از قسمت سری کتابخانه ستاد دست یافتم و به حقایق آن اشراف پیدا کردم. یک بار هم وقتی قرار شد هر کس به انجمن خیریه‌ای کمک کند علیرغم مخالفت‌ها و محدودیت‌ها با اصرار خودم به سازمان آزادی‌بخش فلسطین ۲۰ دلار کمک کردم.
 
یک بار دیگر به آمریکا برای آموزش دوره ۷۰۷ (سوخت‌رسان) اعزام شدم و خلبان این هواپیما شدم.


== رابطه سرهنگ خلبان بهزاد معزی و مجاهدین خلق ==
== رابطه سرهنگ خلبان بهزاد معزی و مجاهدین خلق ==
بلافاصله از بعد از انقلاب، زندگی من با مجاهدین گره خورد. زیرا که چند روز بعد از بازگشتم، به دفتر مجاهدین در خیابان پهلوی سابق که بنیاد علوی نامیده می‌شد مراجعه کردم و به عنوان یک هوادار آنان ثبت نام کردم. چرایی این پیوستن نیاز به توضیحاتی دارد. اجازه بدهید در مورد وضعیت فکری خودم و تحولاتی که طی سالیان مختلف پیدا کرده بودم، مقداری توضیح بدهم. من از کودکی دارای اعتقادات مذهبی بودم و به نماز و روزه پایبند بودم. پدرم در این رابطه نقش اول داشت. در آن زمان جزو خوانندگان مجله مکتب اسلام بودم. به لحاظ سیاسی هرچند فعالیت سیاسی نداشتم و هیچ‌گونه وابستگی حزبی و تشکیلاتی
خلبان معزی درباره خود با مجاهدین خلق می‌گوید:<blockquote>«بلافاصله از بعد از انقلاب، زندگی من با مجاهدین گره خورد. زیرا که چند روز بعد از بازگشتم، به دفتر مجاهدین در خیابان پهلوی سابق که بنیاد علوی نامیده می‌شد مراجعه کردم و به عنوان یک هوادار آنان ثبت نام کردم. چرایی این پیوستن نیاز به توضیحاتی دارد. اجازه بدهید در مورد وضعیت فکری خودم و تحولاتی که طی سالیان مختلف پیدا کرده بودم، مقداری توضیح بدهم. من از کودکی دارای اعتقادات مذهبی بودم و به نماز و روزه پایبند بودم. پدرم در این رابطه نقش اول داشت. در آن زمان جزو خوانندگان مجله مکتب اسلام بودم. به لحاظ سیاسی هرچند فعالیت سیاسی نداشتم و هیچ‌گونه وابستگی حزبی و تشکیلاتی</blockquote><blockquote>نداشتم اما در دل احترام زیادی برای مصدق رهبر فقید نهضت ملی قائل بودم. در سال ۵۶ هم‌زمان با اوج گیری انقلاب در ایران شروع کردم به خواندن کتابهای شادروان دکتر شریعتی. تقریباً ۱۵۰ و خورده‌ای از نوارها و کتابهای زنده‌یاد دکتر شریعتی را گرفتم و خواندم. در آخرین پروازی که با شاه هم داشتم چند عدد از کتابها را با خودم بردم. جلد کتاب» تشییع علوی و تشییع صفوی «را کندم و جلد یک رمان معمولی را به جایش گذاشتم. این کتاب در کیف پروازم بود و در مراکش و مصر هم میخواندم. آنها یک تحول فکری در من به وجود آوردند. مهمترین ارزش جدیدی که از شریعتی آموختم ارزش تسلیم نشدن در برابر دیکتاتوری</blockquote><blockquote>و استبداد بود. برایم این مسأله مطرح شد که برای تسلیم نشدن، برای آزاده ماندن و برای تن به خواری و ذلت ندادن بایستی به یک آرمانی مجهز شد. این آرمان است که ما را از گزند تسلیم طلبی مصون میدارد و در شرایط سخت و بحرانی راهگشا و نیرودهندة آدمی است. چیزی که بعدها در ادامة مسیرم این آرمان را در مجاهدین یافتم. هیچ شناختی از آنها نداشتم. هیچ کتابی از آنها نخوانده بودم. اما می‌دانستم که شریعتی و آیت الله طالقانی بی‌خودی از کسی تعریف نمی‌کنند. این آغاز تحول فکری من بود. بعد از انقلاب آخوندها حاکم شدند. اما هیچگاه خمینی برای من جاذبه نداشت. این بود که دوست نداشتم با آنها کار کنم. فضای سیاسی باز شده بود و کتابهای مجاهدین هم منتشر شده بودند. چندتا از آنها را خریدم و خواندم. گمشده‌ام را یافته بودم و دیگر درنگ نکردم».</blockquote>
 
نداشتم اما در دل احترام زیادی برای مصدق رهبر فقید نهضت ملی قائل بودم. در سال ۵۶ هم‌زمان با اوج گیری انقلاب در ایران شروع کردم به خواندن کتابهای شادروان دکتر شریعتی. تقریباً ۱۵۰ و خورده‌ای از نوارها و کتابهای زنده‌یاد دکتر شریعتی را گرفتم و خواندم. در آخرین پروازی که با شاه هم داشتم چند عدد از کتابها را با خودم بردم. جلد کتاب» تشییع علوی و تشییع صفوی «را کندم و جلد یک رمان معمولی را به جایش گذاشتم. این کتاب در کیف پروازم بود و در مراکش و مصر هم میخواندم. آنها یک تحول فکری در من به وجود آوردند. مهمترین ارزش جدیدی که از شریعتی آموختم ارزش تسلیم نشدن در برابر دیکتاتوری
 
و استبداد بود. برایم این مسأله مطرح شد که برای تسلیم نشدن، برای آزاده ماندن و برای تن به خواری و ذلت ندادن بایستی به یک آرمانی مجهز شد. این آرمان است که ما را از گزند تسلیم طلبی مصون میدارد و در شرایط سخت و بحرانی راهگشا و نیرودهندة آدمی است. چیزی که بعدها در ادامة مسیرم این آرمان را در مجاهدین یافتم. هیچ شناختی از آنها نداشتم. هیچ کتابی از آنها نخوانده بودم. اما می‌دانستم که شریعتی و آیت الله طالقانی بی‌خودی از کسی تعریف نمی‌کنند. این آغاز تحول فکری من بود. بعد از انقلاب آخوندها حاکم شدند. اما هیچگاه خمینی برای من جاذبه نداشت. این بود که دوست نداشتم با آنها کار کنم. فضای سیاسی باز شده بود و کتابهای مجاهدین هم منتشر شده بودند. چندتا از آنها را خریدم و خواندم. گمشده‌ام را یافته بودم و دیگر درنگ نکردم.


=== ارتباط سرهنگ خلبان بهزاد معزی با سازمان مجاهدین ===
=== ارتباط سرهنگ خلبان بهزاد معزی با سازمان مجاهدین ===
بعد از مراجعت از مراکش به اتفاق سرگرد حسین اسکندریان (که معلم پرواز گردان خودم بود) رفتیم به بنیاد علوی (پهلوی) اسم نوشتیم. از آنجا ارتباط ما با سازمان مستقیماً ادامه یافت. از همان ملاقات اول برایمان رابط مشخص شد و قرار شد که هفته‌ای یکی دوبار هم‌دیگر را ببینیم و صحبت کنیم. یکی دو کتاب آموزشی دربارة تاریخچه و ضربة اپورتونیستها در سال ۱۳۵۴ را دادند به ما که بخوانیم. مقداری هم بحث سیاسی کردیم و من یک دفعه احساس کردم نسبت به مسائل دید روشنتری پیدا کردم. به خصوص اوضاع پیچیدة سیاسی آن روزها همه را سردرگم کرده بود. هرکس هم ادعایی داشت. اما با حرفهای مجاهدین آینده برایم روشن شد. معیار و محکی پیدا کردم که میتوانستم با آن جریانهای مختلف را بسنجم.
وی می‌افزاید:<blockquote>«بعد از مراجعت از مراکش به اتفاق سرگرد حسین اسکندریان (که معلم پرواز گردان خودم بود) رفتیم به بنیاد علوی (پهلوی) اسم نوشتیم. از آنجا ارتباط ما با سازمان مستقیماً ادامه یافت. از همان ملاقات اول برایمان رابط مشخص شد و قرار شد که هفته‌ای یکی دوبار هم‌دیگر را ببینیم و صحبت کنیم. یکی دو کتاب آموزشی دربارة تاریخچه و ضربة اپورتونیستها در سال ۱۳۵۴ را دادند به ما که بخوانیم. مقداری هم بحث سیاسی کردیم و من یک دفعه احساس کردم نسبت به مسائل دید روشنتری پیدا کردم. به خصوص اوضاع پیچیدة سیاسی آن روزها همه را سردرگم کرده بود. هرکس هم ادعایی داشت. اما با حرفهای مجاهدین آینده برایم روشن شد. معیار و محکی پیدا کردم که میتوانستم با آن جریانهای مختلف را بسنجم.</blockquote><blockquote>از آن پس در تهران و چه در زمانی که به شیراز منتقل شدم در ارتباط با سازمان بودم. این کار و در عین حال حفظ هویت شغلی مشکلاتی پدید آورده بود ولی با مشورت بچه‌های مجاهدین آنها را حل می‌کردیم. از جمله در شیراز علیرغم اینکه یک خانه بزرگ به عنوان فرمانده در اختیارم بود به دلیل زندگی مجردی تنها از یک اتاق آن استفاده می‌کردم و ساده زیستی داشتم به‌صورتی‌که وقتی تعدادی از افراد حزب‌اللهی به خانه‌ام آمده و آن سادگی را دیده بودند یکی از آنها مشکوک شده و به دفترم با یک قرآن آمده و از من می‌خواست که با دست گذاشتن روی قرآن قسم بخورم که مجاهد نیستم؛ و علت را در همین ساده‌زیستی می‌دانست که در مشورت با بچه‌ها تختخواب و وسایل تهیه کردیم تا عادی‌سازی حفظ بشود.</blockquote><blockquote>با وجود این همه مراعاتها برای بسیاری پرسنل شناخته شده بودم. مثلاً در تهران خلبانی داشتیم به نام لوتر یادگاری که ارمنی بود. یک روز آمد به من گفت یک چیزی بپرسم راستش را می‌گویی؟ گفتم بگو! گفت شما مجاهد نیستید؟ گفتم نه! چطور مگر؟ کی به شما گفته من مجاهدم؟ گفت من هرچه آدم حسابی میبینم جزو مجاهدین است! شما تو را به خدا مجاهد نیستید؟ گفتم آقا برو درد سر برای ما درست نکن!»</blockquote>
 
از آن پس در تهران و چه در زمانی که به شیراز منتقل شدم در ارتباط با سازمان بودم. این کار و در عین حال حفظ هویت شغلی مشکلاتی پدید آورده بود ولی با مشورت بچه‌های مجاهدین آنها را حل می‌کردیم. از جمله در شیراز علیرغم اینکه یک خانه بزرگ به عنوان فرمانده در اختیارم بود به دلیل زندگی مجردی تنها از یک اتاق آن استفاده می‌کردم و ساده زیستی داشتم به‌صورتی‌که وقتی تعدادی از افراد حزب‌اللهی به خانه‌ام آمده و آن سادگی را دیده بودند یکی از آنها مشکوک شده و به دفترم با یک قرآن آمده و از من می‌خواست که با دست گذاشتن روی قرآن قسم بخورم که مجاهد نیستم؛ و علت را در همین ساده‌زیستی می‌دانست که در مشورت با بچه‌ها تختخواب و وسایل تهیه کردیم تا عادی‌سازی حفظ بشود.
 
با وجود این همه مراعاتها برای بسیاری پرسنل شناخته شده بودم. مثلاً در تهران خلبانی داشتیم به نام لوتر یادگاری که ارمنی بود. یک روز آمد به من گفت یک چیزی بپرسم راستش را می‌گویی؟ گفتم بگو! گفت شما مجاهد نیستید؟ گفتم نه! چطور مگر؟ کی به شما گفته من مجاهدم؟ گفت من هرچه آدم حسابی میبینم جزو مجاهدین است! شما تو را به خدا مجاهد نیستید؟ گفتم آقا برو درد سر برای ما درست نکن!


== نظر سرهنگ خلبان بهزاد معزی درباره نیروی هوایی بعد از انقلاب ==
== نظر سرهنگ خلبان بهزاد معزی درباره نیروی هوایی بعد از انقلاب ==
تعداد زیادی از خلبانها و پرسنل فنی متخصص و برجستة نیروی هوایی را نیز به نام پاکسازی از دور خارج کرده و بازنشسته کردند. من خود شاهد
او درباره نیروی هوایی بعد از انقلاب گفته است:<blockquote>«تعداد زیادی از خلبانها و پرسنل فنی متخصص و برجستة نیروی هوایی را نیز به نام پاکسازی از دور خارج کرده و بازنشسته کردند. من خود شاهد بسیاری از فجایع بودم که به نام انقلاب انجام می‌شد. برای نمونه سرهنگ مرتجعی بود به نام محمددوست. یکروز به من گفت فلان خلبان «F۱۴» (که خلبان برجسته‌ای هم بود) را می‌خواهیم پاکسازی کنیم. گفتم چرا؟ گفت طبق اطلاعاتی که ما به دست آورده‌ایم خانمش مایو پوشیده، به استخر رفته و شنا کرده است. گفتم خوب! گفت خوب دیگر! خانمش رفته استخر! گفتم جناب سرهنگ اولاً این که خانمش رفته شنا کرده گناهی مرتکب نشده ثانیاً او خلبان خوبی است. میلیونها دلار پول این مردم خرج او شده که از او یک چنین خلبانی ساخته شده. شما به همین سادگی او را از کار بیکار میکنید؟ نپذیرفت و بالاخره هم او را از دور خارج کردند. از این نمونه ها بسیار بود. آنها بسیاری از کسانی را که در زمان شاه کار نمی‌کردند به‌عنوان انقلابی جا زدند و بر سر کارها آوردند. بدین صورت نیروی هوایی ما که بعد از اسراییل پیشرفته‌ترین نیروی هوایی در منطقه بود در واقع نابود شد. تعداد بسیار زیادی هم از خلبانها و پرسنل فنی که مورد پاکسازی قرار گرفته بودند بطور داوطلبانه برای شرکت در جنگ برگشته بودند که در جریان این جنگ کشته شدند».</blockquote>
 
بسیاری از فجایع بودم که به نام انقلاب انجام می‌شد. برای نمونه سرهنگ مرتجعی بود به نام محمددوست. یکروز به من گفت فلان خلبان «F۱۴» (که خلبان برجسته‌ای هم بود) را می‌خواهیم پاکسازی کنیم. گفتم چرا؟ گفت طبق اطلاعاتی که ما به دست آورده‌ایم خانمش مایو پوشیده، به استخر رفته و شنا کرده است. گفتم خوب! گفت خوب دیگر! خانمش رفته استخر! گفتم جناب سرهنگ اولاً این که خانمش رفته شنا کرده گناهی مرتکب نشده ثانیاً او خلبان خوبی است. میلیونها دلار پول این مردم خرج او شده که از او یک چنین خلبانی ساخته شده. شما به همین سادگی او را از کار بیکار میکنید؟ نپذیرفت و بالاخره هم او را از دور خارج کردند. از این نمونه ها بسیار بود. آنها بسیاری از کسانی را که در زمان شاه کار نمی‌کردند به‌عنوان انقلابی جا زدند و بر سر کارها آوردند. بدین صورت نیروی هوایی ما که بعد از اسراییل پیشرفته‌ترین نیروی هوایی در منطقه بود در واقع نابود شد. تعداد بسیار زیادی هم از خلبانها و پرسنل فنی که مورد پاکسازی قرار گرفته بودند بطور داوطلبانه برای شرکت در جنگ برگشته بودند که در جریان این جنگ کشته شدند.


=== تجربه شوراها ===
=== تجربه شوراها ===
در برابر خواست حکومت که می‌خواست در هر پایگاهی انجمن‌های اسلامی همه‌کاره باشند ما به شوراها معتقد بودیم و وقتی به عنوان فرمانده پایگاه هفتم ترابری شیراز منصوب شدم از طریق انتخابات شورای فرماندهی تشکیل دادیم. در این مسیر با کارشکنی‌های مستمر طرفداران حکومت مواجه بودیم به‌صورتی‌که خودم چند بار درگیر شده و کار به شکایت کشیده شد. در جریان تجربه کردن این شیوه از اداره محیط ارتش با ناپختگی‌هایی هم مواجه بودیم به‌صورتی که مخالفین در صدد بودند ناکارآیی شورا را اثبات کنند اما به غیر از موارد تخصصی خاص مثلا امور پروازی در بقیه موارد همین شیوه اداره را بکار گرفتیم و بسیار هم موفق بودیم به صورتی‌که تیم بازدید کننده در پایان کارش در قیاس با پایگاههای نیروی زمینی و زرهی و هوابرد به ما تبریک گفت و البته وقتی گفتم تبریک را باید به شورا گفت او ترش کرد ولی واقعیت همین بود که نتیجه کار شورایی ما در پایگاه نیروی هوایی شیراز بود.
او درباره تجربه شوراها می‌گوید: <blockquote>«در برابر خواست حکومت که می‌خواست در هر پایگاهی انجمن‌های اسلامی همه‌کاره باشند ما به شوراها معتقد بودیم و وقتی به عنوان فرمانده پایگاه هفتم ترابری شیراز منصوب شدم از طریق انتخابات شورای فرماندهی تشکیل دادیم. در این مسیر با کارشکنی‌های مستمر طرفداران حکومت مواجه بودیم به‌صورتی‌که خودم چند بار درگیر شده و کار به شکایت کشیده شد. در جریان تجربه کردن این شیوه از اداره محیط ارتش با ناپختگی‌هایی هم مواجه بودیم به‌صورتی که مخالفین در صدد بودند ناکارآیی شورا را اثبات کنند اما به غیر از موارد تخصصی خاص مثلا امور پروازی در بقیه موارد همین شیوه اداره را بکار گرفتیم و بسیار هم موفق بودیم به صورتی‌که تیم بازدید کننده در پایان کارش در قیاس با پایگاههای نیروی زمینی و زرهی و هوابرد به ما تبریک گفت و البته وقتی گفتم تبریک را باید به شورا گفت او ترش کرد ولی واقعیت همین بود که نتیجه کار شورایی ما در پایگاه نیروی هوایی شیراز بود».</blockquote>


=== بازنشستگی و برگشت دوباره به کار ===
=== بازنشستگی و برگشت دوباره به کار ===
۲۰۲

ویرایش