حمید پورحاجی‌زاده: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۷۷: خط ۱۷۷:
«بعد از کشته شدن حمید و کارون، در یک کلام بگویم که ما غیر مجاز شدیم. در عرصه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مشکلات و تنگناهای بسیاری به وجود آمد و فقط زندانی خانه های خودمان هستیم. زندانی درون خودمان و انگار که خط بطلانی بر ما کشیده اند. ما در تنهایی، وحشت و بی کسی ماندیم و با چنگ و دندان سعی کردیم ثابت کنیم که حمید ما تکه تکه شده که کارون 9 ساله ما تکه تکه شده.... خیلی بی رحمانه بود له له میزدیم برای ذره ای همدردی اما حتی سعی میکردند در خانواده ما شکاف ایجاد کنند.»( روزآنلاین ۲۰ آذر ۱۳۹۰)نوشته ای از وبلاگ پسر آقای حاجی زاده ۱۵ سال بعد از کشته شدنش:«نه ولی میترسم امشب باهاش حرف بزنم و ازم دلخور باشه که چرا ۱۵ سال قبل همین موقعها نبودم که نه خودشو که کارونشو از دست اونا در بیارم که نتونن کارونشو قصابی کنن درست جلوی چشماش که بعدها تا همیشه این برامون سوال باشه که کدوم یکی رو اول کشتن و بعد با گریه بگیم فرقی نمیکنه هر کدوم که اول باشن برا اون یکی زجر آور بوده و بعد دوباره از مهربونیش ببارم و بگم نه کارون بچه  بوده و کمتر میفهمیده خدا کنه اول بابامو کشته باشن که ندیده باشه کارونش چقدر چاقو خورده.  اصلا من میترسم میترسم بمیرم نه اینکه از مردن بترسم نه میترسم بمیرم و اون دنیا کارون رو ببینم و ازم بپرسه پس تو کجا بودی و من اونجا هم همش بمیرم و بمیرم و بمیرم و جواب نداشته باشم. کاشکی میشد خودمو میزدم به خریت شاید سالها زنده باشمو تا اون موقع که من میمیرم یادشون رفته باشه شایدم  اگه برم کلا نپرسن این چیزارو و  فقط بغلم کنن و بگن خیلی دلشون برام تنگ شده بود  آره همینه خودم میدونم همینو میگن پس اگه اینطوره چرا هنوز من زنده ام؟ نکنه اونا اونجا دلشون تنگ شده باشه برام و من اینجا دارم میگردم و هی مینویسم فلان سال گذشت و من هنوز....   به هر حال من هنوز زنده ام و دارم مینویسم مینویسم از پدری که دیگه نیست از برادری که خیلی وقته نیست میدونم که امشب هم درست مثل ۱۵ سال گذشته خواب نمیرم یا خیلی دیر خواب میرم و میشینم و لحظه هارو میشمارم حد و حدود اون ساعتای لعنتی رو و هی میگم الان بوده؟ یا الان یا الان یا الان ؟؟؟ و بمیرم از خجالت که من کجا بودم و چرا نبودم.
«بعد از کشته شدن حمید و کارون، در یک کلام بگویم که ما غیر مجاز شدیم. در عرصه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مشکلات و تنگناهای بسیاری به وجود آمد و فقط زندانی خانه های خودمان هستیم. زندانی درون خودمان و انگار که خط بطلانی بر ما کشیده اند. ما در تنهایی، وحشت و بی کسی ماندیم و با چنگ و دندان سعی کردیم ثابت کنیم که حمید ما تکه تکه شده که کارون 9 ساله ما تکه تکه شده.... خیلی بی رحمانه بود له له میزدیم برای ذره ای همدردی اما حتی سعی میکردند در خانواده ما شکاف ایجاد کنند.»( روزآنلاین ۲۰ آذر ۱۳۹۰)نوشته ای از وبلاگ پسر آقای حاجی زاده ۱۵ سال بعد از کشته شدنش:«نه ولی میترسم امشب باهاش حرف بزنم و ازم دلخور باشه که چرا ۱۵ سال قبل همین موقعها نبودم که نه خودشو که کارونشو از دست اونا در بیارم که نتونن کارونشو قصابی کنن درست جلوی چشماش که بعدها تا همیشه این برامون سوال باشه که کدوم یکی رو اول کشتن و بعد با گریه بگیم فرقی نمیکنه هر کدوم که اول باشن برا اون یکی زجر آور بوده و بعد دوباره از مهربونیش ببارم و بگم نه کارون بچه  بوده و کمتر میفهمیده خدا کنه اول بابامو کشته باشن که ندیده باشه کارونش چقدر چاقو خورده.  اصلا من میترسم میترسم بمیرم نه اینکه از مردن بترسم نه میترسم بمیرم و اون دنیا کارون رو ببینم و ازم بپرسه پس تو کجا بودی و من اونجا هم همش بمیرم و بمیرم و بمیرم و جواب نداشته باشم. کاشکی میشد خودمو میزدم به خریت شاید سالها زنده باشمو تا اون موقع که من میمیرم یادشون رفته باشه شایدم  اگه برم کلا نپرسن این چیزارو و  فقط بغلم کنن و بگن خیلی دلشون برام تنگ شده بود  آره همینه خودم میدونم همینو میگن پس اگه اینطوره چرا هنوز من زنده ام؟ نکنه اونا اونجا دلشون تنگ شده باشه برام و من اینجا دارم میگردم و هی مینویسم فلان سال گذشت و من هنوز....   به هر حال من هنوز زنده ام و دارم مینویسم مینویسم از پدری که دیگه نیست از برادری که خیلی وقته نیست میدونم که امشب هم درست مثل ۱۵ سال گذشته خواب نمیرم یا خیلی دیر خواب میرم و میشینم و لحظه هارو میشمارم حد و حدود اون ساعتای لعنتی رو و هی میگم الان بوده؟ یا الان یا الان یا الان ؟؟؟ و بمیرم از خجالت که من کجا بودم و چرا نبودم.


اصلا الان  نمیخوام برم و حرفای قلمبه سلمبه سر هم کنم و بنویسم سحر کی بود راهش چی بود و راهشو ادامه بدم. مسئولیتش پسر حمید بودن رو شونه من هست میدونم که باید چیکار کنم خیلیاشئنم عقب افتاده  اما من الان هیچکدوم اینارو نمیخوام الان میخوام اروند باشم سیزده چهارده ساله و برسم خونه و کیفمو پرت کنم و اول کاروونو بگیرم و بگم باید همین الان ۵۰. تا بوس امروزتو بدی و سییییییییییییر ببوسمش واونم تموم که شدن بره اونورتر و دستشو بکشه رو صورتشو بگه ببین پاکشون کردم امروزم  دیگه بهت بوس نمیدم  بعدش برم کنار بابام و خودمو بندازم کنارشو نازم کنه و یه بوس هم از پیشونیم کنه و هی کتاب بخونه  و بنویسه و بنویسه و من بگردم تودفترای شعرشو بگم بابا این شعرو که برام گفتی رو بخون برام و بخونه برام  بعد شب بشه مثل همین امشب  دیگه هی کابوس الان بود یا الان یا الان یا الان نباشه و بابا تو خونه باشه  غذارو بخوریم تلویزیون رو بسوزونیم بسکه میکرو بازی کنیم تا خواب بریم و خواب خوب ببینیم و ببینیم و ببینیم و صبح بلند شیم و بریم مدرسه اینارو دلم میخواد نه اینکه بیام این غزل بابارو بنویسم و هی پیش خودم این بیتشو تکرار کنم که:   غمی دیرینه اما نوشبیخون در من است امشب*** که اشک جاودان رود کارون در من است امشب  و بعدش بگم بابایی داداشی روحتون شاد اینارو نمیخوام اما خوب چاره ای نیست...<ref name=":0" />
اصلا الان  نمیخوام برم و حرفای قلمبه سلمبه سر هم کنم و بنویسم سحر کی بود راهش چی بود و راهشو ادامه بدم. مسئولیتش پسر حمید بودن رو شونه من هست میدونم که باید چیکار کنم خیلیاشونم عقب افتاده  اما من الان هیچکدوم اینارو نمیخوام الان میخوام اروند باشم سیزده چهارده ساله و برسم خونه و کیفمو پرت کنم و اول کاروونو بگیرم و بگم باید همین الان ۵۰ تا بوس امروزتو بدی و سییییییییییییر ببوسمش واونم تموم که شدن بره اونورتر و دستشو بکشه رو صورتشو بگه ببین پاکشون کردم امروزم  دیگه بهت بوس نمیدم  بعدش برم کنار بابام و خودمو بندازم کنارشو نازم کنه و یه بوس هم از پیشونیم کنه و هی کتاب بخونه  و بنویسه و بنویسه و من بگردم تودفترای شعرشو بگم بابا این شعرو که برام گفتی رو بخون برام و بخونه برام  بعد شب بشه مثل همین امشب  دیگه هی کابوس الان بود یا الان یا الان یا الان نباشه و بابا تو خونه باشه  غذارو بخوریم تلویزیون رو بسوزونیم بسکه میکرو بازی کنیم تا خواب بریم و خواب خوب ببینیم و ببینیم و ببینیم و صبح بلند شیم و بریم مدرسه اینارو دلم میخواد نه اینکه بیام این غزل بابارو بنویسم و هی پیش خودم این بیتشو تکرار کنم که:   غمی دیرینه اما نوشبیخون در من است امشب*** که اشک جاودان رود کارون در من است امشب  و بعدش بگم بابایی داداشی روحتون شاد اینارو نمیخوام اما خوب چاره ای نیست...<ref name=":0" />


== منابع ==
== منابع ==
<references />
<references />
۸٬۵۷۳

ویرایش

منوی ناوبری