حمید مصدق: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
۴٬۱۹۰ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۸ نوامبر ۲۰۲۱
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۷: خط ۴۷:
ویژگی قابل توجه دیگر در آثار مصدق، دوگانگی موجود در مفهوم و تعابیر آن می‌باشد که در قالب شعر عاشقانه، به واگویی جدی‌ترین حرف‌ها و دغدغه‌های اجتماعی پرداخته است. نمونه‌ی بارزی از این دوگانگی در منظومه‌ی «آبی، خاکستری، سیاه» بروز یافته است.
ویژگی قابل توجه دیگر در آثار مصدق، دوگانگی موجود در مفهوم و تعابیر آن می‌باشد که در قالب شعر عاشقانه، به واگویی جدی‌ترین حرف‌ها و دغدغه‌های اجتماعی پرداخته است. نمونه‌ی بارزی از این دوگانگی در منظومه‌ی «آبی، خاکستری، سیاه» بروز یافته است.


مصدق، خود نیز یکی از دلایل مقبولیت منظومه‌ی «آبی، خاکستری، سیاه» و تجدید چاپ مکرر آن را همین دوگانگی موجود در مفاهیم آن می‌دانست و معتقد بود که در بیان مسائل اجتماعی اتکای صرف به شعار از سوی هنرمندان، ثمرهای جز نابودی و فراموشی آثار آنان در پی نخواهد داشت.<ref>[http://www.asre-nou.net/1381/azar/9/m-mosadegh.html سالگشت درگذشت حمید مصدق]، سایت عصر نو</ref>
مصدق، خود نیز یکی از دلایل مقبولیت منظومه‌ی «آبی، خاکستری، سیاه» و تجدید چاپ مکرر آن را همین دوگانگی موجود در مفاهیم آن می‌دانست و معتقد بود که در بیان مسائل اجتماعی اتکای صرف به شعار از سوی هنرمندان، ثمرهای جز نابودی و فراموشی آثار آنان در پی نخواهد داشت.<ref name=":2">[http://www.asre-nou.net/1381/azar/9/m-mosadegh.html سالگشت درگذشت حمید مصدق]، سایت عصر نو</ref>


وی در مورد بند پایانی این منظومه گفته است:<blockquote>«زمانی که منظومه‌ی "آبی، خاکستری، سیاه" رو به اتمام بود، یک باره به این فکر افتادم که نکند دوستان و یاران دانشکده و دوران مبارزات سیاسی، کار مرا تمام شده بدانند و تصور کنند حمید مصدق، عشق را یکسره برعقاید و مسائل سیاسی و اجتماعی ترجیح داده است؛ این بود که آخر منظومه این چنین سرودم:</blockquote><blockquote>تو مپندار که خاموشی من،</blockquote><blockquote>هست برهان فراموشی من،</blockquote><blockquote>من اگر برخیزم</blockquote><blockquote>تو اگر برخیزی</blockquote><blockquote>همه بر میخیزند ...»</blockquote>مهین خدیوی - شاعر -، مهمترین ویژگی شعر حمید مصدق را آسان ارتباط برقرار کردن آن با مردم دانست و گفت: شعر حمید مصدق، آن‌چنان ساده است که بخش وسیعی از مردم، به راحتی با آن ارتباط برقرار می‌کنند. در زمان انقلاب، شعر ساده‌ای از حمید مصدق که یک عاشقانه بلند بود - من اگر بنشینم / تو اگر بنشینی ... - به یک شعر سیاسی تبدیل شده، شعار اصلی دانشجوها در آن زمان بود.
وی در مورد بند پایانی این منظومه گفته است:<blockquote>«زمانی که منظومه‌ی "آبی، خاکستری، سیاه" رو به اتمام بود، یک باره به این فکر افتادم که نکند دوستان و یاران دانشکده و دوران مبارزات سیاسی، کار مرا تمام شده بدانند و تصور کنند حمید مصدق، عشق را یکسره برعقاید و مسائل سیاسی و اجتماعی ترجیح داده است؛ این بود که آخر منظومه این چنین سرودم:</blockquote><blockquote>تو مپندار که خاموشی من،</blockquote><blockquote>هست برهان فراموشی من،</blockquote><blockquote>من اگر برخیزم</blockquote><blockquote>تو اگر برخیزی</blockquote><blockquote>همه بر میخیزند ...»</blockquote>مهین خدیوی - شاعر -، مهمترین ویژگی شعر حمید مصدق را آسان ارتباط برقرار کردن آن با مردم دانست و گفت: شعر حمید مصدق، آن‌چنان ساده است که بخش وسیعی از مردم، به راحتی با آن ارتباط برقرار می‌کنند. در زمان انقلاب، شعر ساده‌ای از حمید مصدق که یک عاشقانه بلند بود - من اگر بنشینم / تو اگر بنشینی ... - به یک شعر سیاسی تبدیل شده، شعار اصلی دانشجوها در آن زمان بود.
== سرودن شعر در کوره‌ آجرپزی ==
مصدق در گفتاري ديگر، آنجا كه به چگونگي سرايش منظومه‌ي جاودانه‌ي “درفش كاوياني“ اشاره مي‌كند، اين مطلب را روشن‌تر بيان كرده است.
وي انگيزه خلق اين اثر هنرمندانه را اينگونه تعريف مي‌كند: «در سال ‌٣٩ من جوان دانشجويي بودم كه در دانشكده‌ي حقوق دانشگاه تهران درس مي‌خواندم. در آن دوران، بسياري از دانشجويان پنهان و آشكار مبارزاتي را عليه‌ رژيم انجام مي‌دادند و اين خوشايند مسؤولان دانشگاه نبود.
يك روز يكي از استادان در كلاس درس با اشاره به نارضايتي‌هاي دانشجويان گفت: برخي از دانشجويان شكايت مي‌كنند كه در جامعه براي بيكاران جوان كار پيدا نمي‌شود. اين فقط يك بهانه است، از شما دانشجويان براي هر يك كه داوطلب هستيد، حاضرم فورا كار پيدا كنم. اما فكر نمي‌كنم شما اهل كار و تلاش باشيد. حالا چه كسي مي‌خواهد كار كند؟ فورا از جا برخاستم و گفتم: من استاد، من حاضرم كار كنم.
من در حقيقت نيازي به كار كردن نداشتم؛ اما براي اين كه حرف دوستان دانشجويم را به كرسي بنشانم، داوطلب كار شدم، استاد فكري كرد و گفت: فردا صبح به ديدنم بيا تا تو را سركار بفرستم.
روز بعد به ديدنش رفتم؛ استاد، نشاني يكي از كوره‌هاي آجرپزي را كه در جنوب شهر تهران بود به من داد و گفت: با صاحب كوره صحبت كرده‌ام، قرار شده است از فردا در آن جا مشغول كار بشوي.
صبح با عزمي جزم لباس كار پوشيدم و روانه شدم؛ در آجرپزي مرا مامور كردند كاري طاقت‌فرسا انجام دهمم. در اوج گرماي تابستان، مدت هشت ساعت كنار جهنم كوره مي‌ايستادم و حرارت آن را زير نظر مي‌گرفتم.
هنگام شب در جمع كارگران مي‌نشستم و با درد و رنج زندگي آنان آشنا مي‌شدم. ديدن زندگي فلاكت بار اين گروه ستمديده كه حاصل دسترنج‌شان به جيب عده‌اي سرمايه‌دار مي‌رفت، دلم را سخت به درد مي‌آ‌ورد. بعضي شب‌ها تا سحر مي‌نشستم و به حال و روز اين دردمندان فكر مي‌كردم؛ در همين شب‌ها بود كه نطفه‌ي منظومه‌ي “درفش كاوياني” در ذهنم بسته شد، شروع به سرودن كردم، هر شب قسمتي از منظومه را مي‌نوشتم و شب بعد در جمع كارگران مي‌خواندم. مي‌خواستم شعرم را براي آنان قابل درك باشد.
مي‌بايست شعر من براي آنان “تصويرگر” و “احساس‌برانگيز” باشد؛ در غير اين صورت، خود، راضي نمي‌شدم.
به طور كلي شعر جز اين نيست، اگر شاعر نتواند در قالب واژه‌ها به مخاطبانش تصوير و احساسش را منتقل كند، سروده‌اش شعر نيست.
هر قسمت از شعرم را كه برايشان مي‌خواندم، نظرهايشان را مي‌پرسيدم و به خلوتم كه برمي‌گشتم، در سروده‌هايم تجديد نظر مي‌كردم، سرانجام شعرم به پايان آمد و آنچه را كه به نام منظومه‌ي درفش كاوياني مي‌خوانيد حاصل آن روزها و شب‌هاي همنشيني با دردمندان كوره‌هاي آجرپزي است».<ref name=":2" />


== درگذشت ==
== درگذشت ==
۲۰۲

ویرایش

منوی ناوبری