۸٬۴۸۱
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۸۱: | خط ۸۱: | ||
مادر بهکیش در دیداری که طی چند سال گذشته با مادران عزادار داشت، گفته بود: “چی بگم؟ بیرحمها محمد را در اسفند ماه سال ۶٠، سیامک را در مهر ماه ۶٠، زهرا را در شهریور ماه ۶۲ ، محسن را در اردیبهشت ماه ۶۴ و محمود و علی را شهریور ماه ۶٧ کشتند.” | مادر بهکیش در دیداری که طی چند سال گذشته با مادران عزادار داشت، گفته بود: “چی بگم؟ بیرحمها محمد را در اسفند ماه سال ۶٠، سیامک را در مهر ماه ۶٠، زهرا را در شهریور ماه ۶۲ ، محسن را در اردیبهشت ماه ۶۴ و محمود و علی را شهریور ماه ۶٧ کشتند.” | ||
جسد هیچ کدام از فرزندانم را به من ندادند. داغ فرزند خیلی سخته . آن هم نه یکی نه دو تا پنج تا، با دامادم میشه شش تا، آن هم چه بچه هایی، یکی از یکی نازنین تر. من به اسم همشون قسم می خورم و امید دارم که تا زنده ام روزی دادم را بستانم . محمود و علی را که در شهریور ماه ۶٧ کشتند، بعد از گذشت سه ماه تنها ساک دستی آنها را به ما تحویل دادند و حتی وصیتنامه هایشان را هم به من ندادند و گفتند : «پاره کرده ایم ». هر چه فریاد می زدم، التماس می | جسد هیچ کدام از فرزندانم را به من ندادند. داغ فرزند خیلی سخته . آن هم نه یکی نه دو تا پنج تا، با دامادم میشه شش تا، آن هم چه بچه هایی، یکی از یکی نازنین تر. من به اسم همشون قسم می خورم و امید دارم که تا زنده ام روزی دادم را بستانم . محمود و علی را که در شهریور ماه ۶٧ کشتند، بعد از گذشت سه ماه تنها ساک دستی آنها را به ما تحویل دادند و حتی وصیتنامه هایشان را هم به من ندادند و گفتند : «پاره کرده ایم ». هر چه فریاد می زدم، التماس می کردم، بگید کجا خاکشان کرده اید؟ نگفتند. مدتهای طولانی در راه اوین و بهشت زهرا سرگردان بودم . به بهشت زهرا می رفتم می گفتند: « برید از اوین بپرسید ما نمیدانیم». به اوین می رفتم می گفتند: » برید از بهشت زهرا بپرسید ما نمی دانیم». آخر، یکی از مامورهای بهشت زهرا دلش به حال ما سوخت و آدرس خاوران رو داد که با همسرم به خاوران رفتیم ودیدیم چه فاجعه ای اتفاق افتاده، من بیشتر عمرم را جلوی در زندانها، برای گرفتن ملاقات و در گورستانها گذراندم. فقط برای همه مادرها آرزوی صبر دارم و امیدوارم خون بچههای ما پایمال نشود.”<ref name=":1" /> | ||
=== همسر === | === همسر === |
ویرایش