۹٬۰۰۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۴: | خط ۱۴: | ||
|همسر= | |همسر= | ||
|والدین=نام پدر مسعود }} | |والدین=نام پدر مسعود }} | ||
'''محسن | '''محسن شکاری،''' (متولد ۵ اسفند ۱۳۷۸ در نارمک تهران درگذشته در ۱۷ آذر ۱۴۰۱)، گیمر، برنده تورنمنتهای پلیاستیشن، کال آو دیوتی و فوتبال و ... پسر دوم خانوادهای پنج نفره بودـ یک برادر و خواهر دارد. برادرش مهندس عمران از دانشگاه دولتی و راننده اسنپ است. خواهرش فوق لیسانس روانشناسی و منشی یک مطب است. | ||
دوست داشت استندآپ کمدین بشود. در کافهای کار میکرد تا پول توجیبیاش را دربیاورد.<ref>نقل از پستهای اینستاگرام و توییتر</ref> | دوست داشت استندآپ کمدین بشود. در کافهای کار میکرد تا پول توجیبیاش را دربیاورد.<ref>نقل از پستهای اینستاگرام و توییتر</ref> | ||
خط ۳۱: | خط ۳۱: | ||
=== محسن و دانته === | === محسن و دانته === | ||
یکی از دوستان محسن پس از شهادتش این دلنوشته را به یکی از کانالهای تلگرامی ارسال کرده است.<blockquote>[[پرونده:محسن شکاری ۴.JPG|بندانگشتی|'''تصویری از دوران نوجوانی محسن شکاری''']]«هرشب که هوس کافه میکردم سری به | یکی از دوستان محسن پس از شهادتش این دلنوشته را به یکی از کانالهای تلگرامی ارسال کرده است.<blockquote>[[پرونده:محسن شکاری ۴.JPG|بندانگشتی|'''تصویری از دوران نوجوانی محسن شکاری''']]«هرشب که هوس کافه میکردم سری به هفتحوض میزدم (نزدیک محل کارم بود) هم فال بود و هم تماشا بویژه از وقتی با محسن آشنا شده بودم. عصر یکشنبه... مردادماه بود کتاب کمدی الهی دانته تو دستم بود که وارد کافیشاپ شدم هنوز بازار عصر راه نیفتاده بود و کافه تقریبا" خلوت بود. طبق معمول میز دونفره کنار پنجره را انتخاب کردم. محسن با لبی خندان نزدیک شد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: مثل همیشه قهوه قجر با یه پای سیب (نمی دونم چرا به اسپرسو میگفت قهوه قجر!!!)؟ گفتم طبق معمول دستت درد نکنه،کتاب را روی میز گذاشتهبودم و خیابون را نگاه میکردم که اسپرسو و پای سیب را روی میز گذاشت و گفت: امر دیگه؟ گفتم ممنون. محسن در حالی که کتاب را از روی میز برمیداشت گفت با اجازه و شروع به رج زدن کتاب کرد، گفتم وقتی خوندی تموم شد اجازه بگیر و به سبک و سیاق خودش به شوخی گفتم برای تو همه چیز مجازه. پرسیدم مگه تو با کتاب هم رابطه داری؟ گفت نه زیاد ولی بعضی وقتها تک میزنم. گفتم تک میزنی یا نوک میزنی؟ با لبخند گفت هر کدومش که باب میل توست. پرسید حالا توش چی نوشته، کتاب کمدیه؟ گفتم نه این کتاب یکی از ارزشمندترین کتابهای ادبی دنیاست و توضیح مختصری دادم. یه مشتری وارد کافه شد و محسن کتاب را رو میز گذاشت و برای پذیرایی به سمت مشتری رفت. کم کم میخواستم بلند شم که دوباره اومد و گفت هر وقت خوندی و تموم شد اگر مشتری نداشت اونو به من بده شاید خوندمش. با لبخند گفتم از همین الان مشتریش خودتی و کتاب را به او دادم و بعد از پرداخت پول کافه از او خداحافظی کردم و رفتم. با شروع اعتراضات کمتر از خونه بیرون میاومدم. نمیدونم چندم مهر بود که محسن را جلو مسجد ابوالفضل تو ستارخان دیدم تنها بود ولی چشم میدوند دنبال کسی به من گفت اومدی تظاهرات گفتم نه دنبال یه دارو میگشتم چند تا دارو خونه رو گشتم تا پیدا کردم گفت راستی کتابت رو نگاه کردم ما دوزخ و رد کردیم الان برزخیم مطمئن باش به بهشت هم میرسیم و با خدای آزادی حرف میزنیم با لبخند بهش گفتم نه بابا مثل اینکه همه کتاب رو خوندی با خنده گفت ای، همش که نمیشه شما بخونید ما هم بلدیم اما الان وقت تماشا کردن و خوندن نیست الان وقت عمله گفتم من عجله دارم باید برم گفت برو تا داروهات سرد نشده راستی میدونی دانته یعنی چی؟ با تعجب نگاش کردم و گفتم یه اسمه گفت نه یعنی" دشمن انسان نابودیت تنها هدفمه" در حالی که برو بر نگاش میکردم ازش خداحافظی کردم و رفتم. تا ۱۷ آذر که شنیدم اعدام شده شوکه شدم پیگیر اخبار بیشتر شدم، فیلم اعترافاتش را دیدم تازه متوجه شدم محسن عجب فهمیده، زیرک و نترسی بوده توی این شوی تلویزیونی نشون میده اصلا" از مردن نمیترسیده در ضمن با اسم گذاشتن روی یه چاقو کلی پیام داده. محسن چاقو رو میگه کارد قصابی ولی توی بازجویی با زرنگی اسم دانته رو روی اون میذاره، محسن اگر یه آدم زیرکی نبود نیازی نداشت اسم روی چاقو بذاره و اگرهم عشق بازی داشت اسامی دیگهای مثل تیزی، دسته کوتاه، قشنگ و... میذاشت نه دانته اینجا بود که من یاد حرف آخرش افتادم" دشمن انسان نابودیت تنها هدفمه" و وقتی دقت کردم دیدم مخفف این جمله میشه دانته. من تا دیروز آدم محافظه کاری بودم اما از امروز منهم کنار مردم برای انتقام خون محسن در تظاهراتها شرکت میکنم.» <ref>نقل از کانال تلگرامی شبنامه</ref></blockquote> | ||
== خاکسپاری == | == خاکسپاری == |
ویرایش