۵۳۴
ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «جایگزین=زندان قصر|بندانگشتی|479x479پیکسل|'''نمای ورودی زندان قصر''' '''زندان قصر،''' در محدوده از شمال، خیابان معلم و از جنوب، خیابان پلیس و اکنون بزرگراه صیاد شیرازی و از غرب، خیابان سروش در موازات خیابان شریعتی و از شرق، خیاب...» ایجاد کرد) |
(ویرایش متنی) |
||
| (۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
| خط ۱: | خط ۱: | ||
[[پرونده:زندان قصر.JPG|جایگزین=زندان قصر|بندانگشتی|479x479پیکسل|'''نمای ورودی زندان قصر''']] | [[پرونده:زندان قصر.JPG|جایگزین=زندان قصر|بندانگشتی|479x479پیکسل|'''نمای ورودی زندان قصر''']] | ||
'''زندان قصر،''' در محدوده از شمال، خیابان معلم و از جنوب، خیابان پلیس و اکنون بزرگراه صیاد شیرازی و از غرب، خیابان سروش در موازات خیابان شریعتی و از شرق، خیابان مرودشت قرار داشت که بعد از تعطیلی زندان به باغ موزه قصر تغییر نام یافت.<ref>[https://www.google.com/maps/place/Qasr+Garden+Museum/@35.7238828,51.4441926,16.5z/data=!4m6!3m5!1s0x3f8e03c6f0000001:0xf71ac9f4f900d01c!8m2!3d35.7235018!4d51.448297!16s%2Fm%2F02qgjmx?hl=en&entry=ttu&g_ep=EgoyMDI0MDkxMS4wIKXMDSoASAFQAw%3D%3D نقشه موقعیت زندان قصر در گوگل]</ref> | '''زندان قصر،''' یکی از زندانهای مشهور ایران است که در سال ۱۳۰۸ ساخته و بازسازی شد. زندان قصر در محدوده از شمال، خیابان معلم و از جنوب، خیابان پلیس و اکنون بزرگراه صیاد شیرازی و از غرب، خیابان سروش در موازات خیابان شریعتی و از شرق، خیابان مرودشت قرار داشت که بعد از تعطیلی زندان به باغ موزه قصر تغییر نام یافت.<ref>[https://www.google.com/maps/place/Qasr+Garden+Museum/@35.7238828,51.4441926,16.5z/data=!4m6!3m5!1s0x3f8e03c6f0000001:0xf71ac9f4f900d01c!8m2!3d35.7235018!4d51.448297!16s%2Fm%2F02qgjmx?hl=en&entry=ttu&g_ep=EgoyMDI0MDkxMS4wIKXMDSoASAFQAw%3D%3D نقشه موقعیت زندان قصر در گوگل]</ref> | ||
در مکانی که بعدا زندان قصر نام گرفت یکی از قدیمیترین کاخ های پادشاهان قاجار بود که در ۱۱۷۷خورشیدی و در ابتدای سلطنت فتحعلیشاه ساخته شد. وجه تسمیه نامگذاری زندان قصر نیز برگرفته از بنای پیشین، «قصر قجری» است. این بنا فاقد پنجرههای بیرونی بود و از این جهت بیشتر از آن که به یک کاخ پادشاهی شبیه باشد به یک قلعه نظامی شباهت داشت. در زمان مظفرالدینشاه این بنا از بین رفت و در زمان رضاشاه این زندان در آن ساخته شد. طراح زندان یک افسر قزاق روستبار بود. بعد از کودتای ۱۳۳۲ قسمتهای الحاقی ساخته شد و ساختمان زندان سیاسی نیز در همین سالها ساخته شد. زندان قصر برای دههها در زمان قاجار و پهلوی مورد استفاده قرار گرفت. این زندان در سال ۱۳۸۳ تعطیل شد و در فهرست آثار ملی سازمان میراث فرهنگی جای گرفت. در سال ۱۳۹۱ این زندان توسط شهرداری تهران به باغ موزه تبدیل شد و در آبان همان سال افتتاح شد. | در مکانی که بعدا زندان قصر نام گرفت یکی از قدیمیترین کاخ های پادشاهان قاجار بود که در ۱۱۷۷خورشیدی و در ابتدای سلطنت فتحعلیشاه ساخته شد. وجه تسمیه نامگذاری زندان قصر نیز برگرفته از بنای پیشین، «قصر قجری» است. این بنا فاقد پنجرههای بیرونی بود و از این جهت بیشتر از آن که به یک کاخ پادشاهی شبیه باشد به یک قلعه نظامی شباهت داشت. در زمان مظفرالدینشاه این بنا از بین رفت و در زمان رضاشاه این زندان در آن ساخته شد. طراح زندان یک افسر قزاق روستبار بود. بعد از کودتای ۱۳۳۲ قسمتهای الحاقی ساخته شد و ساختمان زندان سیاسی نیز در همین سالها ساخته شد. زندان قصر برای دههها در زمان قاجار و پهلوی مورد استفاده قرار گرفت. این زندان در سال ۱۳۸۳ تعطیل شد و در فهرست آثار ملی سازمان میراث فرهنگی جای گرفت. در سال ۱۳۹۱ این زندان توسط شهرداری تهران به باغ موزه تبدیل شد و در آبان همان سال افتتاح شد. | ||
| خط ۱۱۴: | خط ۱۱۴: | ||
سرتیپ محرری در ۱۳۵۷ از زندان گریخت و به کاستاریکا رفت. سرگرد [بیژن] یحیایی رئیس زندان سیاسی قصر نیز که از جمله زندانبانان خشن و سختگیر زندان قصر بود، داماد سرتیپ منصور محرری بود.<ref name=":5" /> | سرتیپ محرری در ۱۳۵۷ از زندان گریخت و به کاستاریکا رفت. سرگرد [بیژن] یحیایی رئیس زندان سیاسی قصر نیز که از جمله زندانبانان خشن و سختگیر زندان قصر بود، داماد سرتیپ منصور محرری بود.<ref name=":5" /> | ||
اکبر صالحی برادر مرتضی صالحی (رئیس زندان گوهردشت و معروف به صبحی) از مسئولان زندان قصر شد.<ref>[https://www.radiozamaneh.com/430749/ یکی دیگر از شخصیتهای نظام شکنجه: "صبحی"، رئیس زندان گوهردشت]</ref> | پس از پیروزی [[انقلاب ضد سلطنتی]] اکبر صالحی برادر مرتضی صالحی (رئیس زندان گوهردشت و معروف به صبحی) از مسئولان زندان قصر شد.<ref>[https://www.radiozamaneh.com/430749/ یکی دیگر از شخصیتهای نظام شکنجه: "صبحی"، رئیس زندان گوهردشت]</ref> | ||
=== رابطه [[ساواک]] با زندان قصر === | === رابطه [[ساواک]] با زندان قصر === | ||
| خط ۱۳۴: | خط ۱۳۴: | ||
== زندان سیاسی زندان قصر == | == زندان سیاسی زندان قصر == | ||
زندان سیاسی پنج هزار متر مربع مساحت دارد. پس از کودتای ۲۸ | زندان سیاسی پنج هزار متر مربع مساحت دارد. پس از [[کودتای ۲۸ مرداد]]، چند ساختمان به زندان قصر اضافه شد؛ زیرا به دلیل افزایش زندانیان سیاسی فضای کافی وجود نداشت. به همین خاطر ساختمان زندانیان سیاسی به طور کامل از زندانیان عمومی جدا گردید.<ref name=":2" /> | ||
در سایت تهران آمده است: با افزایش تعداد زندانیان سیاسی و کافی نبودن فضای زندانهای شماره ۳ و ۴ در اوایل دهه ۰۲ تصمیم به ساخت زندانی مخصوص سیاسیون گرفته میشود. این زندان که به گفته علی عمویی از ابتکارات رزمآرا بود، در گوشه شمال شرقی محوطه زندان قصر ساخته میشود. محمدعلی عمویی در بخشی از کتاب دُرد زمانه در جایی که خاطرات سال ۱۳۳۸ را شرح میدهد، درمورد زندان سیاسی گفته است:... امتداد جاده شوسه به ساختمان محکم و تازهسازی میرسید که برخلاف سایر بناهای زندان قصر که مصالحشان آجر و گچ بود، از بتن آرمه ساخته شده بود. با ساخته شدن زندان شماره ۲ قصر کلیه زندانیان سیاسی تبعیدی به تهران عودت داده شدند و در آن زندان تازهساز جایگیر شدند. این زندان از چهار بند و سه حیاط تشکیل میشد. پس از عبور از در بزرگ آهنین و به دنبال آن از در میلهای، به هشتی مربع شکل نسبتا بزرگی میرسی که دفتر زندان و درهای اطاق ملاقات و بندهای مختلف به آن باز میشدند. بند یک روبرو (شمال)، اطاق ملاقات، بند ۲ و حیاط مربوط در شرق و دفتر زندان، بند ۳ و حیاط بزرگ در غرب واقع بودند.<ref>[https://www.tehranpicture.ir/fa/album/752/%D8%A8%D8%A7%D8%BA-%D9%85%D9%88%D8%B2%D9%87-%D9%82%D8%B5%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C سایت تهران - باغ موزه قصر( زندان سیاسی )]</ref> | در سایت تهران آمده است:<blockquote>با افزایش تعداد زندانیان سیاسی و کافی نبودن فضای زندانهای شماره ۳ و ۴ در اوایل دهه ۰۲ تصمیم به ساخت زندانی مخصوص سیاسیون گرفته میشود. این زندان که به گفته علی عمویی از ابتکارات رزمآرا بود، در گوشه شمال شرقی محوطه زندان قصر ساخته میشود. محمدعلی عمویی در بخشی از کتاب دُرد زمانه در جایی که خاطرات سال ۱۳۳۸ را شرح میدهد، درمورد زندان سیاسی گفته است:... امتداد جاده شوسه به ساختمان محکم و تازهسازی میرسید که برخلاف سایر بناهای زندان قصر که مصالحشان آجر و گچ بود، از بتن آرمه ساخته شده بود. با ساخته شدن زندان شماره ۲ قصر کلیه زندانیان سیاسی تبعیدی به تهران عودت داده شدند و در آن زندان تازهساز جایگیر شدند. این زندان از چهار بند و سه حیاط تشکیل میشد. پس از عبور از در بزرگ آهنین و به دنبال آن از در میلهای، به هشتی مربع شکل نسبتا بزرگی میرسی که دفتر زندان و درهای اطاق ملاقات و بندهای مختلف به آن باز میشدند. بند یک روبرو (شمال)، اطاق ملاقات، بند ۲ و حیاط مربوط در شرق و دفتر زندان، بند ۳ و حیاط بزرگ در غرب واقع بودند.<ref>[https://www.tehranpicture.ir/fa/album/752/%D8%A8%D8%A7%D8%BA-%D9%85%D9%88%D8%B2%D9%87-%D9%82%D8%B5%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C سایت تهران - باغ موزه قصر( زندان سیاسی )]</ref></blockquote> | ||
=== بندهای زندان سیاسی زندان قصر === | === بندهای زندان سیاسی زندان قصر === | ||
در خاطرات سیدکاظم بجنوردی آمده است «سلولهای عجیب و غریبی داشت، ساختمانی محکم با درهای آهنی یکپارچه، این زندان شامل شش بند بود یا یک مدیریت واحد. سرهنگ زمانی در آن موقع رئیس زندان بود.»<ref name=":8">[https://psri.ir/?id=lb18ad44lp زندان قصر به روایت محبوسین]</ref> | در خاطرات سیدکاظم بجنوردی آمده است:<blockquote>«سلولهای عجیب و غریبی داشت، ساختمانی محکم با درهای آهنی یکپارچه، این زندان شامل شش بند بود یا یک مدیریت واحد. سرهنگ زمانی در آن موقع رئیس زندان بود.»<ref name=":8">[https://psri.ir/?id=lb18ad44lp زندان قصر به روایت محبوسین]</ref> | ||
در این زندان بندهای ۱و۲و۳ برای زندانیهای زیر ده سال محکومیت و بندهای ۴و۵و۶ برای زندانیهای از ده سال به بالا بود. بندهای ۱ و۲ و۳ یک واحد به حساب میآمد. آنها به هم راه داشت و زندانیها میتوانستند از این بند به آن بند بروند. ۴ و ۵ هم به همین ترتیب بود، ولی بند ۶ استثنا بود. این بند مخصوص زندانیهای خاصی با محکومیتهای سنگین بود؛ اغلب کسانی که محکوم به حبس ابد | در این زندان بندهای ۱و۲و۳ برای زندانیهای زیر ده سال محکومیت و بندهای ۴و۵و۶ برای زندانیهای از ده سال به بالا بود. بندهای ۱ و۲ و۳ یک واحد به حساب میآمد. آنها به هم راه داشت و زندانیها میتوانستند از این بند به آن بند بروند. ۴ و ۵ هم به همین ترتیب بود، ولی بند ۶ استثنا بود. این بند مخصوص زندانیهای خاصی با محکومیتهای سنگین بود؛ اغلب کسانی که محکوم به حبس ابد بودند در این بند نگه داشته میشدند.<ref name=":8" /></blockquote> | ||
=== قرنطینه === | === قرنطینه === | ||
یک زندانی نقل میکند:<blockquote>«در زمستان سال ۱۳۵۳ بعد از یازده ماه خوردن! و خوابیدن! در بازداشتگاه موسوم به «کمیته مشترک»، به زندان قصر منتقل شدم. روز و شب اول را طبق رسم، در اتاقک منزوی بسیار سرد و متعفنی موسوم به قرنطینه در کنج زندان عمومی با دو نفر که از روزنامه «آیندگان» گرفته بودند گذراندم. صبح جوانی تکیده و استخوانی را به ما اضافه کردند با یک لنگ حمام به دور سرش عمامه کرده از | یک زندانی نقل میکند:<blockquote>«در زمستان سال ۱۳۵۳ بعد از یازده ماه خوردن! و خوابیدن! در بازداشتگاه موسوم به «کمیته مشترک»، به زندان قصر منتقل شدم. روز و شب اول را طبق رسم، در اتاقک منزوی بسیار سرد و متعفنی موسوم به قرنطینه در کنج زندان عمومی با دو نفر که از روزنامه «آیندگان» گرفته بودند گذراندم. صبح جوانی تکیده و استخوانی را به ما اضافه کردند با یک لنگ حمام به دور سرش عمامه کرده از سرما؛ سعید سلطانپور که نمیشناختماش. این بماند.»<ref name=":9">[https://iranfreedom.net/%d8%a7%d8%b2-%d8%b4%da%a9%d9%86%d8%ac%d9%87-%da%af%d8%a7%d9%87-%da%a9%d9%85%db%8c%d8%aa%d9%87-%d9%85%d8%b4%d8%aa%d8%b1%da%a9-%d8%aa%d8%a7-%d8%b2%d9%86%d8%af%d8%a7%d9%86-%d9%82%d8%b5%d8%b1-%d8%a2%d8%b1/ از شکنجه گاه کمیته مشترک تا زندان قصر آریامهری!]</ref> | ||
روز بعد در بند دو زندانیان سیاسی، معروف به بند «زیر دادگاه» جا گرفتم که بند سه هم در همین فقره بود، بند کسانی که منتظر بودند نوبت دادگاه شان برسد. فضای عمومی این بند، «احتیاط» بود که کاری نکنی که پروندهات سنگینتر شود!<ref name=":9" /> | روز بعد در بند دو زندانیان سیاسی، معروف به بند «زیر دادگاه» جا گرفتم که بند سه هم در همین فقره بود، بند کسانی که منتظر بودند نوبت دادگاه شان برسد. فضای عمومی این بند، «احتیاط» بود که کاری نکنی که پروندهات سنگینتر شود!<ref name=":9" /> | ||
اتاق ملاقات سالن بزرگی بود که آن را از وسط با دو ردیف میله و توری به فاصله یک متر، دو قسمت کرده بودند. آن طرف ملاقاتیها و این طرف زندانیها میایستادند و با هم دیدار و صحبت میکردند.<ref name=":8" /> | اتاق ملاقات سالن بزرگی بود که آن را از وسط با دو ردیف میله و توری به فاصله یک متر، دو قسمت کرده بودند. آن طرف ملاقاتیها و این طرف زندانیها میایستادند و با هم دیدار و صحبت میکردند.<ref name=":8" /></blockquote> | ||
شکنجه و فشار در زندان قصر | === شکنجه و فشار در زندان قصر === | ||
<blockquote>در سال ۱۳۵۲ سختگیری به نسبت قبل افزایش یافته بود. موقع حمام بردن زندانیان به آنان دستبند میزدند. وقتی افراد را به انفرادی میبردند اول آنان را لخت مادرزاد کردند؛ آن هم جلو چشم مامورین، بعد لباس زندان دادند. سلولهای انفرادی قصر سلولهای تنبیهی بود، دخمهای بود به عرض ۹۰ سانت و به طول قد یک نفر که بتواند بخوابد، مثل یک تابوت تنگ و تاریک، وقتی میخواستم در عرض سلول نماز بخوانم برای رفتن به رکوع مجبور بودم جلو و عقب بروم. این سلول چراغ نداشت، بالای سقف بلندش شیشه کوچکی در اندازههای تقریبی ۱۰ سانتیمتر در ۱۵ سانتیمتر داشت که روزها همان سقف را کمی روشن میکرد. خود سلول نیز در راهرویی بود که آن هم بیپنجره بود بنابراین تاریکِ تاریک بود. هر چهار ساعت چهار ساعت هم اجازه میدادند به دستشویی برویم. یکی از وعدههای غذای روزانه ما حلوا ارده بود. تعداد سلولهای انفرادی ۴ تا بود. محکومین به اعدام را در قفسهایی میگذاشتند که قابل رویت بود تا دست به خودکشی نزنند.»<ref name=":8" /></blockquote> | |||
=== حمله به زندانیان === | |||
<blockquote>۵ تیر سال ۱۳۵۲ که «باتون بدستان کلاه خود به سر»، مغولوار به داخل زندان (بند شماره ۴) ریختند و زندانیان را به قصد کشت لت و پار کردند. ۵ تیر سال ۱۳۵۲ که اعتراض و اعتصاب زندانیان زندان قصر (بند شماره ۴) به دخالت پلیس و گاردهای باتون به دست کشید مدیران زندان، به بند شماره ۳ رفتند و دست به دامان [[بیژن جزنی]] و [[مسعود رجوی]] شدند تا غائله بخوابد.<ref name=":11">[https://asre-nou.net/php/view.php?objnr=20265 زندان قصر، دادگاه ژیان پناه و داستان تجاوز به زندانیان سیاسی]</ref> | |||
حمله به زندانیان | |||
۵ تیر سال ۱۳۵۲ که «باتون بدستان کلاه خود به سر»، مغولوار به داخل زندان (بند شماره ۴) ریختند و زندانیان را به قصد کشت لت و پار کردند. ۵ تیر سال ۱۳۵۲ که اعتراض و اعتصاب زندانیان زندان قصر (بند شماره ۴) به دخالت پلیس و گاردهای باتون به دست کشید مدیران زندان، به بند شماره ۳ رفتند و دست به دامان [[بیژن جزنی]] و مسعود رجوی شدند تا غائله بخوابد.<ref name=":11">[https://asre-nou.net/php/view.php?objnr=20265 زندان قصر، دادگاه ژیان پناه و داستان تجاوز به زندانیان سیاسی]</ref> | |||
پیشتر، در حمله نیروهای گارد به بند شماره ۴ زندان قصر یک زندانی به نام «مسچی» وحشیانه لگدکوب شده بود که فتقش ترکید و کارش به بیمارستان کشید. شماری دیگر از زندانیان هم زخم برداشته و آسیب دیده بودند.<ref name=":11" /></blockquote> | پیشتر، در حمله نیروهای گارد به بند شماره ۴ زندان قصر یک زندانی به نام «مسچی» وحشیانه لگدکوب شده بود که فتقش ترکید و کارش به بیمارستان کشید. شماری دیگر از زندانیان هم زخم برداشته و آسیب دیده بودند.<ref name=":11" /></blockquote> | ||
=== شکنجه در زندان قصر === | === شکنجه در زندان قصر === | ||
انور خامهای از گروه ۵۳ نفر میگوید: اگرکسی تخلفی | انور خامهای از گروه ۵۳ نفر میگوید:<blockquote>اگرکسی تخلفی میکرد پرونده برایش درست میشد و به حبس تاریک موقت در همان زندان قصر منتقل میشد.<ref>[https://oral-history.ir/print.php?id=3478 تاریخ شفاهی ایران- خاطرات انورخامهای از زندان قصر]</ref></blockquote>در بعضی از بندها مأموران زندان از انجام فرایض دینی و خواندن نماز به صورت دسته جمعی و حتی انفرادی جلوگیری میکردند. مثلاً در دورهای در زندان قصر دستور داده بودند، کسانی که چهل یا پنجاه سال به بالا دارند میتوانند نماز بخوانند، ولی بقیه حق نماز خواندن ندارند.<ref name=":7" /> | ||
مسعود حقگو برخی شکنجهها را چنین توضیح داده است:<blockquote>در زندان قصر درگیریهای زیادی با پلیس بر سر مسائل مختلف داشتیم به عنوان مثال ما نوشتههای خود را در جاهای مختلف زندان جاسازی می کردیم، ۵ تیر سال ۱۳۵۲ نیروهای ساواک به زندان ریختند، کمدهای ما را شکستند و نوشتهها لو رفت، از یک بامداد تا صبح ما را شکنجه دادند. آن زمان من ۱۸ یا ۱۹ ساله بودم مرا کتک میزدند و میگفتند «باید بگویی غلط کردم» اما من امتناع میکردم.<ref>[https://www.khabaronline.ir/news/1869519/%D9%85%D9%88%D9%87%D8%A7%DB%8C%D9%85-%D8%B1%D8%A7-%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D8%AF%D9%86%D8%AF-%D9%88-%D9%81%D9%84%DA%A9%D9%85-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86%D8%AF-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%84%D9%88-%D8%AF%D8%A7%D8%AF%D9%86-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8%DB%8C%D9%88%D9%86 موهایم را تراشیدند و فلکم کردند]</ref> | |||
مسعود حقگو توضیح | |||
گماشتگان زمانی و ژیانپناه، روزنامه حاوی خبر ترور بیژن جزنی و ذوالانوار و… را با دبدبه و کبکبه به طرف زندانیان پرتاب میکردند و نیشخند میزدند و سکوت پر از اندوه آنان را هم برنمیتافتند و سر هیچ و پوچ اذیت میکردند و کرم میریختند. | گماشتگان زمانی و ژیانپناه، روزنامه حاوی خبر ترور بیژن جزنی و ذوالانوار و… را با دبدبه و کبکبه به طرف زندانیان پرتاب میکردند و نیشخند میزدند و سکوت پر از اندوه آنان را هم برنمیتافتند و سر هیچ و پوچ اذیت میکردند و کرم میریختند. | ||
در هوای سرد با لباس زیر به انفرادی (درتختهایها) میبردند و آنجا گاه، زندانی را وادار میکردند دستهایش را روی زمین بگذارد و سمت دیوار، معکوس بایستد، در مواردی زندانیان را آویزان میکردند.<ref name=":11" /> | در هوای سرد با لباس زیر به انفرادی (درتختهایها) میبردند و آنجا گاه، زندانی را وادار میکردند دستهایش را روی زمین بگذارد و سمت دیوار، معکوس بایستد، در مواردی زندانیان را آویزان میکردند.<ref name=":11" /></blockquote>خاطره خلیل ملکی از شکنجه شدنش در زندان قصر ۱۳۴۵: <blockquote>در حیاط کوریدور ۴ که فرخی [مدیر روزنامه طوفان] هم در آنجا بود، ما شاهد و دقیقتر بگویم شنونده صدای شلاقی بودیم که به یک زندانی زده میشد. فرخی سر و صدا و داد و بیداد راه میانداخت و به شلاق زدن اعتراض میکرد. دکتر بهرامی به او نصیحت میکرد که ساکت شود و میگفت این زندانی دزد عادیست و شلاق را به زندانی سیاسی نمیزند. من با فرخی موافق بودم و به دکتر بهرامی از قول جامعهشناس فرانسوی (لادوش فوکو) یادآوری کردم که در رژیمی که شلاق مجازات مجاز باشد، عاقبت به زندانی سیاسی نیز میزنند. سرنوشت چنین بود که درست چند روز پس از این گفتگو خود من در معرض تازیانههای زندانبانان قرار بگیرم و پس از یک ماه من و دکتر بهرامی با هم از نو روی تخته شلاق بخوابیم.<ref>[https://www.threads.net/@amirsoltanzadeh1/post/C5DUvRaqCxy خاطره خلیل ملکی از شکنجه شدنش در زندان قصر، ۱۳۴۵]</ref></blockquote> | ||
خاطره خلیل ملکی از شکنجه شدنش در زندان | |||
==== روانیشدن زیر شکنجه ==== | ==== روانیشدن زیر شکنجه ==== | ||
| خط ۱۷۷: | خط ۱۷۱: | ||
==== مرگ زیر شکنجه ==== | ==== مرگ زیر شکنجه ==== | ||
«داود محبوب مجاز» که در کمیته مشترک شکنجه بسیار دید و اختلال حواس پیدا کرد، دائم اذیّت میشد و او را زیر هشت میبردند و عاقبت هم بر اثر بیتوجهی همانجا افتاد و مُرد. داود وقتی نماز میخواند دور خودش میچرخید و به چهار طرف سجده میکرد و گماشتگان زمانی و ژیان پناه قاه قاه میخندیدند.<ref name=":11" /> | |||
==== فلک ==== | ==== فلک ==== | ||
| خط ۱۹۳: | خط ۱۸۷: | ||
حیف نون، که شما ولدالزناها بخورین. باید چوب توی «ک...» کرد... | حیف نون، که شما ولدالزناها بخورین. باید چوب توی «ک...» کرد... | ||
- گاهی هم | - گاهی هم مزه میریختند که بیپدر و مادرا، دوای شما فقط و فقط «مشکلگشا» است و لاغیر (مشکل گشا=شلاق)<ref name=":11" /> | ||
== فرار از زندان قصر == | == فرار از زندان قصر == | ||
بزرگترین و معروفترین فرار از این زندان که در سالهای پیش از انقلاب رخ داد فرار سید فرهاد نامی بوده است. این فرار در زمان محمدرضا شاه رخ داد. اشرف دهقان از چریکهای فدایی خلق نیز توانست از زندان قصر فرار کند. مدتی قبل از انقلاب نیز درهای زندان توسط زندانیان باز شد و آنها بخشهایی از دیوار را تخریب نمودند. دو آمریکایی که متهم به اختلاس بودند در این زندان قصر زندانی بودند که داستان فرارشان توسط نویسنده آمریکایی به نام فالت به رشته تحریر در آمده است و فیلمی نیز از روی این داستان با نام فرار عقابها ساخته شد.<ref name=":2" /> | بزرگترین و معروفترین فرار از این زندان که در سالهای پیش از انقلاب رخ داد فرار سید فرهاد نامی بوده است. این فرار در زمان محمدرضا شاه رخ داد. اشرف دهقان از [[سازمان چریکهای فدایی خلق ایران|چریکهای فدایی خلق]] نیز توانست از زندان قصر فرار کند. مدتی قبل از انقلاب نیز درهای زندان توسط زندانیان باز شد و آنها بخشهایی از دیوار را تخریب نمودند. دو آمریکایی که متهم به اختلاس بودند در این زندان قصر زندانی بودند که داستان فرارشان توسط نویسنده آمریکایی به نام فالت به رشته تحریر در آمده است و فیلمی نیز از روی این داستان با نام فرار عقابها ساخته شد.<ref name=":2" /> | ||
▬ نمونه دیگر تلاش یاران | ▬ نمونه دیگر تلاش یاران «[[بیژن جزنی]]» (سعید کلانتری، محمد چوپانزاده، عزیز سرمدی و عباس سورکی) برای فرار از زندان قصر است که در سال ۱۳۴۸ انجام شد امّا به نتیجه نرسید.<ref name=":1" /> | ||
▬ گویا فردی به نام «شیخزاده» اهل | ▬ گویا فردی به نام «شیخزاده» اهل آذرشهر (توفارقان یا دِهْخوارْقانْ) هم از زندان قصر فرار کرده که تاریخ دقیق آنرا نمیدانم. در زندان قصر شنیدم شیخزاده از دوستان «طیّب حاجرضایی» بوده است.<ref name=":1" /> | ||
▬ ۲۲ بهمن سال ۵۷ مقارن با اعلامیه | ▬ ۲۲ بهمن سال ۵۷ مقارن با اعلامیه بیطرفی ارتش، گروهی که به دروغ خود را هوادار آزادی زندانیان سیاسی جا میزدند، با مردمی که برای آزادی زندانیان سیاسی تلاش میکردند، همراه شدند و به زندان قصر حمله برده و سه آمریکائی را آزاد کردند. | ||
▬ گویا یک واحد کماندوئی ۱۵ نفره با دوستان خودشان در تهران برای حمله به زندان قصر آماده میشوند. آنها در همان روزهای پرآشوب انقلاب قاطی جمعیت شده و با شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد»، به زندان قصر حمله میکنند که در نتیجه آن ۳ نفر آمریکایی «ماری الن شنایدر»، «لیگود» و «شیاپرون» جیم میشوند.<ref name=":1" /> | |||
=== فرار اشرف دهقانی === | === فرار اشرف دهقانی === | ||
مورد دیگر فرار «اشرف دهقانی» در فروردین سال ۱۳۵۲ از زندان قصر است که به کمک مجاهدین و از طریق معصومه شادمانی صورت گرفت.<ref name=":1" /> | مورد دیگر فرار «اشرف دهقانی» در فروردین سال ۱۳۵۲ از زندان قصر است که به کمک مجاهدین و از طریق [[معصومه کبیری|معصومه شادمانی (مادر کبیری)]] صورت گرفت.<ref name=":1" /> | ||
=== فرار سران [[حزب توده ایران|حزب توده]] از زندان قصر === | === فرار سران [[حزب توده ایران|حزب توده]] از زندان قصر === | ||
| خط ۲۱۱: | خط ۲۰۷: | ||
== زندانیان زندان قصر == | == زندانیان زندان قصر == | ||
در دوره پهلوی چهرههای سیاسی برجستهای مثل مسعود رجوی موسی خیابانی از سازمان مجاهدین خلق ایران و بیژن جزنی و [[امیرپرویز پویان|امبرپرویز پویان]] و علی اردلان از [[جبهه ملی ایران|جبهه ملی]]... و چهرههای مذهبی مثل آیتالله | در دوره پهلوی چهرههای سیاسی برجستهای مثل [[مسعود رجوی|مسعود رجوی،]] [[موسی خیابانی]] از [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] و [[بیژن جزنی]] و [[امیرپرویز پویان|امبرپرویز پویان]] و علی اردلان از [[جبهه ملی ایران|جبهه ملی]]... و چهرههای مذهبی مثل [[سید محمود طالقانی|آیتالله طالقانی]]، [[اکبر هاشمی رفسنجانی|اکبر هاشمی رفسنجانی،]] محمدتقی شریعتی، مرتضی مطهری و افراد نظامی مثل سرلشکر محمدولی قرنی چهرههای ادبی و سیاسی مثل فرخی یزدی، احمد شاملو، مهدی اخوانثالث، و بعضی دستگیرشدگان از حکومت شاه در اواخر دوره شاه از جمله غلامرضا نیکپی شهردار معروف تهران که بعدا اعدام شد بسیاری دیگر در این زندان زندانی بودند. امیر عباس هویدا که در اواخر دوره شاه و به دستور شاه دستگیر شده بود یکی از زندانیان آن بود. اغلب زندانیان اعدامی رژیم پهلوی نیز در این زندان نگهداری میشدند.<ref name=":2" /> | ||
گفته شده است که [[خمینی]] هم مدت ۱۹ روز در این زندان زندانی بوده است.<ref name=":4" /> | گفته شده است که [[خمینی]] هم مدت ۱۹ روز در این زندان زندانی بوده است.<ref name=":4" /> | ||
'''[[احمد شاملو]]''' پس از کودتای ۲۸ مرداد وقتی در زندان بود با '''[[وارطان سالاخانیان]]''' آشنا شد. در هنگام مرگ وارطان در اثر شکنجه، احمد شاملو همبند وارطان بود. وی در آن زمان شعر وارطان سخن نگفت را در رثای او سرود که بعدها برای گذر کردن از سد سانسور، کلمه «نازلی» جای «وارطان» بهکار برده شد. | '''[[احمد شاملو]]''' پس از کودتای ۲۸ مرداد وقتی در زندان بود با '''[[وارطان سالاخانیان]]''' آشنا شد. در هنگام مرگ وارطان در اثر شکنجه، احمد شاملو همبند وارطان بود. وی در آن زمان شعر وارطان سخن نگفت را در رثای او سرود که بعدها برای گذر کردن از سد سانسور، کلمه «نازلی» جای «وارطان» بهکار برده شد. | ||
حسین خانعلی در خاطراتش میگوید: میشود گفت زندان سیاسی قصر، دانشگاه انقلاب بود. مثلا وقتی جوانی را اولین بار به جرم پخش اعلامیهای به آنجا میآوردند که شاید چیز زیادی هم از مبانی و اصول انقلاب نمیدانست، وقتی از آنجا بیرون میرفت یک انقلابی تمامعیار شده بود. زندگی مبارزان سیاسی در اینجا به هیچوجه بیبرنامه و بیهدف نبود، از صبح که بیدار میشدیم تا شب کلی برنامه برای انجام دادن داشتیم.<ref name=":3" /> | سایت مجاهد، ارگان رسمی [[سازمان مجاهدین خلق ایران|سازمان مجاهدین]] در این رابطه نوشته است:<blockquote>گویی وارطان در یاختههای جادویی این شعر زنده است؛ این وارطان است که با قلم احمد شاملو در همان سال در زندان قصر به این شعر خون، تپش و جاودانگی داده است.<ref>[https://event.mojahedin.org/i/%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%B7%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D8%AE%D9%86-%D9%86%DA%AF%D9%81%D8%AA1 وارطان سخن نگفت] </ref></blockquote>حسین خانعلی در خاطراتش میگوید:<blockquote>میشود گفت زندان سیاسی قصر، دانشگاه انقلاب بود. مثلا وقتی جوانی را اولین بار به جرم پخش اعلامیهای به آنجا میآوردند که شاید چیز زیادی هم از مبانی و اصول انقلاب نمیدانست، وقتی از آنجا بیرون میرفت یک انقلابی تمامعیار شده بود. زندگی مبارزان سیاسی در اینجا به هیچوجه بیبرنامه و بیهدف نبود، از صبح که بیدار میشدیم تا شب کلی برنامه برای انجام دادن داشتیم.<ref name=":3" /></blockquote>اجتماع بیش از ۳ نفر در زندان ممنوع بود و یادگیری درسها در زندان به این ترتیب بود، مثلاً وقتی من مطلبی را از شخصی مانند آقای محمد تقی شریعتی (پدر [[دکتر علی شریعتی]]) که با هم مدتی همسلول بودیم، یاد میگرفتم، در هواخوری یا داخل بند آن را به یک نفر دیگر انتقال میدادم و او هم به نفر بعدی و به این شکل بود که درسها و یا اخبار و حتی بریده روزنامههایی که به شکل قاچاق وارد زندان میشد، بین زندانیان دست به دست میشد.<ref name=":3" /> | ||
اجتماع بیش از ۳ نفر در زندان ممنوع بود و یادگیری درسها در زندان به این ترتیب بود، مثلاً وقتی من مطلبی را از شخصی مانند آقای محمد تقی شریعتی (پدر [[دکتر علی شریعتی]]) که با هم مدتی همسلول بودیم، یاد میگرفتم، در هواخوری یا داخل بند آن را به یک نفر دیگر انتقال میدادم و او هم به نفر بعدی و به این شکل بود که درسها و یا اخبار و حتی بریده روزنامههایی که به شکل قاچاق وارد زندان میشد، بین زندانیان دست به دست میشد.<ref name=":3" /> | |||
=== زندان قصر و اعتراض جمعی === | === زندان قصر و اعتراض جمعی === | ||
یک زندانی سیاسی نقل میکند: | یک زندانی سیاسی نقل میکند:<blockquote>در اعتراض به کشتار زندانیان سیاسی در تپه اوین (۳۱ فروردین ۱۳۵۴) سه تن مسئولین مخفی کمون بودیم. طراحی کردیم: از فردا، خرید از فروشگاه و روزنامه و تماشای تلویزیون و بازی بسکتبال و ملاقات و آجیل و میوهخوری و ….. بایکوت. دویدن در ورزش صبحگاهی بجای بیست دقیقه، یک ساعت و بجای حرکات معمولی نرمش، حرکات رزمی با نعره کشیدن؛ و از همه افراطیتر این که همه افراد بند باید موقع ورزش در حیاط باشند اگر هم مریض باشند و ورزش هم نکنند ولی در بند نمانند. | ||
در اعتراض به کشتار زندانیان سیاسی در تپه اوین (۳۱ فروردین ۱۳۵۴) سه تن مسئولین مخفی کمون بودیم. طراحی کردیم: از فردا، خرید از فروشگاه و روزنامه و تماشای تلویزیون و بازی بسکتبال و ملاقات و آجیل و میوهخوری و ….. بایکوت. دویدن در ورزش صبحگاهی بجای بیست دقیقه، یک ساعت و بجای حرکات معمولی نرمش، حرکات رزمی با نعره کشیدن؛ و از همه افراطیتر این که همه افراد بند باید موقع ورزش در حیاط باشند اگر هم مریض باشند و ورزش هم نکنند ولی در بند نمانند. | |||
در روزهایی که نوبت حمام رفتن بند ۵ بود، زندانیان آن بند را صف به صف میبایست از حیاط ما عبور داده و به حمام میبردند. رهنمود مسئولین کمون این بود که موقع عبور آنها همه اهالی بند ما دور تا دور حیاط پشت به دیوار زانو به بغل و سرها روی زانو بنشینند. از صبح فردا تا یک هفته این برنامهها اجرا شد. پس از دویدن، همیشه یکی در وسط دایره حرکات نرمش جمعی را رهبری میکرد. اینبار تفنگدارهایی را روی پشت بام بند ناظر بر ورزش مستقر کرده بودند. هر کسی که میدانداری میکرد، میبردندش به «زیر هشت» و شلاق و انفرادی. بلافاصله یکی دیگر داوطلبانه جایش را میگرفت؛ بعد یکی دیگر و فردا و پس فردا به همین ترتیب. در اعتراض به قتل بیژن جزنی و بقیه تیربارانشدگان تپههای اوین، بند محافظهکاری به بند شیردلان تبدیل شد. همه بریدهها، خل شدهها و دیوانهشدههای از شکنجه یا ترس، خبرچینها و حتا یکی دو زندانی عادی که برای جاسوسی به بند ما پیوند زده شده بودند و از هر گونه آزار ما دریغ نمیکردند، همه و همه تابع این مقررات اضطراری بند، در حیاط حاضر میشدند و در گوشهای به تماشا مینشستند. تنها یک نویسنده که قرار بود در آینده خیلی خیلی مشهور شود تمارض کرده و از زیر پتو بیرون نمیآمد. | در روزهایی که نوبت حمام رفتن بند ۵ بود، زندانیان آن بند را صف به صف میبایست از حیاط ما عبور داده و به حمام میبردند. رهنمود مسئولین کمون این بود که موقع عبور آنها همه اهالی بند ما دور تا دور حیاط پشت به دیوار زانو به بغل و سرها روی زانو بنشینند. از صبح فردا تا یک هفته این برنامهها اجرا شد. پس از دویدن، همیشه یکی در وسط دایره حرکات نرمش جمعی را رهبری میکرد. اینبار تفنگدارهایی را روی پشت بام بند ناظر بر ورزش مستقر کرده بودند. هر کسی که میدانداری میکرد، میبردندش به «زیر هشت» و شلاق و انفرادی. بلافاصله یکی دیگر داوطلبانه جایش را میگرفت؛ بعد یکی دیگر و فردا و پس فردا به همین ترتیب. در اعتراض به قتل [[بیژن جزنی]] و بقیه تیربارانشدگان تپههای اوین، بند محافظهکاری به بند شیردلان تبدیل شد. همه بریدهها، خل شدهها و دیوانهشدههای از شکنجه یا ترس، خبرچینها و حتا یکی دو زندانی عادی که برای جاسوسی به بند ما پیوند زده شده بودند و از هر گونه آزار ما دریغ نمیکردند، همه و همه تابع این مقررات اضطراری بند، در حیاط حاضر میشدند و در گوشهای به تماشا مینشستند. تنها یک نویسنده که قرار بود در آینده خیلی خیلی مشهور شود تمارض کرده و از زیر پتو بیرون نمیآمد. | ||
در یکی از این روزها وسط نرمش رزمی بودیم که [[سعید سلطانپور|'''سعید سلطانپور''']] را که برای بازجویی و حالگیری مجدد به کمیته برده بودند، به بند ما برگرداندند. پاهای باند پیچیاش دو بچه قنداقی خونین بودند. همه از این شاعر در چنین وضعی انتظار داشتند برود کنار آن نویسنده، زخم هایش را بلیسد. اما سعید، یکسره آمد توی نرمش رزمی و میدیدم چگونه با تمام جاناش به ارتفاعی میپرد و روی زخم هایش بر زمین سیمانی فرود میآید که | در یکی از این روزها وسط نرمش رزمی بودیم که [[سعید سلطانپور|'''سعید سلطانپور''']] را که برای بازجویی و حالگیری مجدد به کمیته برده بودند، به بند ما برگرداندند. پاهای باند پیچیاش دو بچه قنداقی خونین بودند. همه از این شاعر در چنین وضعی انتظار داشتند برود کنار آن نویسنده، زخم هایش را بلیسد. اما سعید، یکسره آمد توی نرمش رزمی و میدیدم چگونه با تمام جاناش به ارتفاعی میپرد و روی زخم هایش بر زمین سیمانی فرود میآید که میداندار ورزش به پایش نمیرسد….<ref name=":9" /></blockquote> | ||
=== اعتصاب غذا در زندان قصر === | === اعتصاب غذا در زندان قصر === | ||
| خط ۲۳۶: | خط ۲۲۸: | ||
'''[[مادر ذاکری]]''' در زندان قصر یا زندان اوین، در میان سایر خانوادههای زندانیان به افشاگری علیه رژیم و زندانبانان میپرداخت. یک بار رئیس زندان قصر تهدید کرد که او را بهخاطر فعالیتهایش دستگیر خواهد کرد. بهدنبال این تهدید، مادر ذاکری خودش به دفتر کار رئیس زندان قصر رفت و گفت: «مگر نگفتهاید که میخواهید مرا بگیرید، آمدهام که دستگیرم کنید».<ref>[https://radio.mojahedin.org/i/%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%DB%8C-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85-%D8%A2%D9%88%D8%B1-%D8%B4%D9%88%D8%B1-%D9%88-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%82%D8%A7%D9%85%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%B6%D8%AF%D8%A8%D8%B4%D8%B1 مادر ذاکری پیامآور شور و استقامت در مبارزه با خمینی ضدبشر] </ref> | '''[[مادر ذاکری]]''' در زندان قصر یا زندان اوین، در میان سایر خانوادههای زندانیان به افشاگری علیه رژیم و زندانبانان میپرداخت. یک بار رئیس زندان قصر تهدید کرد که او را بهخاطر فعالیتهایش دستگیر خواهد کرد. بهدنبال این تهدید، مادر ذاکری خودش به دفتر کار رئیس زندان قصر رفت و گفت: «مگر نگفتهاید که میخواهید مرا بگیرید، آمدهام که دستگیرم کنید».<ref>[https://radio.mojahedin.org/i/%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%DB%8C-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85-%D8%A2%D9%88%D8%B1-%D8%B4%D9%88%D8%B1-%D9%88-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%82%D8%A7%D9%85%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%B6%D8%AF%D8%A8%D8%B4%D8%B1 مادر ذاکری پیامآور شور و استقامت در مبارزه با خمینی ضدبشر] </ref> | ||
'''[[معصومه کبیری| | '''[[معصومه کبیری|معصومه شادمانی]]''' مادر مجاهد معصومه شادمانی پس از پشت سرگذاشتن یک دوره سخت شکنجه به زندان قصر منتقل شد و مدت ۵سال را در آنجا بهسر برد. معصومه شادمانی در زمستان سال ۱۳۵۷ پس از تحمل چهار سال و شش ماه زندان و شکنجه از جمله آخرین دسته زندانیان سیاسی بود که دروازه زندانها به رویشان گشوده شد و به میان مردم بازگشتند. | ||
صاحب | عباس داوری از مسئولین سازمان مجاهدین خلق یک تصحیح بر گفتههای مصطفی مدنی در مورد رابطه مجاهدین و فداییها در زندان قصر دارد. او در این نوشته اشاره میکند که شماره ۳ قصر بندی بود که مجاهدین و فداییها در سال ۱۳۵۱ در آن کمون مشترک داشتند. او از جمله میگوید:<blockquote>من شخصاً تا روز ۲۷ مهر ۱۳۵۱ که همراه با تعدادی از مجاهدین و [[چریکهای فدایی خلق ایران|چریکهای فدایی]] به تبعید در زندان عادلآباد شیراز فرستاده شدیم، در شماره ۳ قصر بودم. مصطفی مدنی را هم بهخاطر دارم اما بیژن در قصر نبود.<ref>[https://news.mojahedin.org/i/%DB%8C%DA%A9-%D9%86%DA%A9%D8%AA%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87-%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%DB%8C-%D9%85%D8%AF%D9%86%DB%8C یک نکته از عباس داوری درباره مقاله مصطفی مدنی] </ref></blockquote>صاحب ذبیحیان لنگرودی در دادگاه به ۱۲ سال زندان محکوم و به زندان قصر منتقل شد و در ارتباط نزدیک با تشکیلات مجاهدین قرار گرفت.<ref>[https://martyrs.mojahedin.org/i/martyrs/20409 با یاد مجاهد شهید صاحب ذبیحیان لنگرودی] </ref> | ||
دکتر احمد طباطبایی در قصر و قزلحصار بهعنوان یک پزشک دلسوز به زندانیانی که زخم شکنجههای ساواک را بر تن داشتند یاری میرساند.<ref>[https://martyrs.mojahedin.org/i/martyrs/23830 با یاد مجاهد شهید دکتر احمد طباطبایی] </ref> | دکتر احمد طباطبایی در قصر و قزلحصار بهعنوان یک پزشک دلسوز به زندانیانی که زخم شکنجههای ساواک را بر تن داشتند یاری میرساند.<ref>[https://martyrs.mojahedin.org/i/martyrs/23830 با یاد مجاهد شهید دکتر احمد طباطبایی] </ref> | ||
محمد ضابطی پس از محاکمه در دادگاه نظامی برای گذراندن دوران محکومیت از زندان قزلقلعه به زندان قصر انتقال یافت.<ref>[https://martyrs.mojahedin.org/i/martyrs/20392 با یاد مجاهد شهید محمد ضابطی] </ref> | [[محمد ضابطی]] پس از محاکمه در دادگاه نظامی برای گذراندن دوران محکومیت از زندان قزلقلعه به زندان قصر انتقال یافت.<ref>[https://martyrs.mojahedin.org/i/martyrs/20392 با یاد مجاهد شهید محمد ضابطی] </ref> | ||
==== انتقال مجاهدین از زندان قصر به زندان اوین ==== | ==== انتقال مجاهدین از زندان قصر به زندان اوین ==== | ||
محمد حیاتی از کادرهای مرکزی سازمان مجاهدین میگوید: | [[محمد حیاتی]] از کادرهای مرکزی سازمان مجاهدین میگوید: <blockquote>۹نفر (همان ۷ فدایی و ۲ مجاهد که در تپههای اوین به رگبار بسته شده و به قتل رسیدند) را از زندان قصر بردند کمیته شکنجه کردند از کمیته آوردند اوین و بعد در روزنامهها نوشتند به دروغ که اینها در حین انتقال فرار میکردند و کشته شدند. چه جالب وقتی فرار میکردند تمام تیرها هم به هدف خورده و همه کشته شدند. دروغ محض بهطوریکه بعد از اینکه ما در زندان قصر بودیم این خبر را شنیدیم دیگه تحمل نداشتیم شور و غوغایی بپا شد و رژیم مجبور شد قصر را خلوت کند و ما را هم منتقل کند به [[زندان اوین|'''اوین''']]<ref>[https://news.mojahedin.org/i/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%AD%DB%8C%D8%A7%D8%AA%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D9%88%D8%A7%DA%A9-%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%A7%D9%87-%D9%85%DB%8C-%DA%AF%D9%88%DB%8C%D8%AF محمد حیاتی از شکنجههای ساواک در زندانهای شاه میگوید]</ref></blockquote> | ||
۹نفر (همان ۷ فدایی و ۲ مجاهد که در تپههای اوین به رگبار بسته شده و به قتل رسیدند) را از زندان قصر بردند کمیته شکنجه کردند از کمیته آوردند اوین و بعد در روزنامهها نوشتند به دروغ که اینها در حین انتقال فرار میکردند و کشته شدند. چه جالب وقتی فرار میکردند تمام تیرها هم به هدف خورده و همه کشته شدند. دروغ محض بهطوریکه بعد از اینکه ما در زندان قصر بودیم این خبر را شنیدیم دیگه تحمل نداشتیم شور و غوغایی بپا شد و رژیم مجبور شد قصر را خلوت کند و ما را هم منتقل کند به [[زندان اوین|'''اوین''']]<ref>[https://news.mojahedin.org/i/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%AD%DB%8C%D8%A7%D8%AA%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D9%88%D8%A7%DA%A9-%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%A7%D9%87-%D9%85%DB%8C-%DA%AF%D9%88%DB%8C%D8%AF محمد حیاتی از شکنجههای ساواک در زندانهای شاه میگوید]</ref> | |||
==== مسعود رجوی در زندان قصر ==== | ==== مسعود رجوی در زندان قصر ==== | ||
مسعود رجوی آموزش و تربیت کادر همهجانبه را از زندان قصر شروع کرد.<ref>[https://article.mojahedin.org/i/%DB%B6%DB%B0%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D9%BE%D9%88%DB%8C%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D9%85%D9%87-%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%A8%D9%87-%D9%80-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%AD%D9%86%DB%8C%D9%81-%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF ۶۰سال پویایی با کادرهای همهجانبه ـ احمد حنیفنژاد] </ref> | [[مسعود رجوی]] آموزش و تربیت کادر همهجانبه را از زندان قصر شروع کرد.<ref>[https://article.mojahedin.org/i/%DB%B6%DB%B0%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D9%BE%D9%88%DB%8C%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D9%85%D9%87-%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%A8%D9%87-%D9%80-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%AD%D9%86%DB%8C%D9%81-%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF ۶۰سال پویایی با کادرهای همهجانبه ـ احمد حنیفنژاد] </ref> او در مورد [[عذرا علوی طالقانی]] میگوید:<blockquote>با پدرش آقای نورالدین علوی طالقانی روحانی برجسته که بارها در روزگار ستمشاهی به زندان افتاده بود و جرمش کمک و تبلیغ برای مجاهدین بود، در زندان قصر همبند بودم.<ref>[https://article.mojahedin.org/i/%D8%B9%D8%B0%D8%B1%D8%A7-%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%B7%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%B1-%D8%B3%D9%88%D8%B3%D9%86-%D8%B2%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF عذرا علوی طالقانی (خواهر سوسن)، زنی از تبار «میتوان و باید»] </ref></blockquote>مهدی خداییصفت از کادرهای مجاهدین خلق میگوید: سه سال بعد از تصویر هستی شناسانهیی که [[محمد حنیفنژاد]] برای ما بیان کرده بود، مسعود در زندان شماره ۳ قصر آن تصویر را با تدوین «تبین جهان» به اوج بلوغش رساند.<ref>[https://article.mojahedin.org/i/%D8%A8%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%B1-%D8%AA%D9%86-%D8%A8%D8%B3%D9%BE%D8%B1%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%B1- به این نور تن بسپرید، به این نور... ـ مهدی خدایی صفت]</ref> | ||
بخشی از سخنان مسعود رجوی به عنوان نماینده زندانیان در برابر جمعیت تظاهرکنندگان در جلوی زندان قصر که به آزادی آخرین دسته زندانیان سیاسی پیش از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی انجام شد:<blockquote>«آیا هیچ واژهیی هست که بشود با بهزبان آوردنش از شما مردم تشکر کرد؟ بهراستی که ما همهٴ این آزادی را مدیون شما هستیم، نه شخص دیگری یا گروهی خاص»</blockquote>مصاحبه مسعود رجوی با مجله آسیا:<blockquote>«... داشتم از لحظات شادیآفرین، میگفتم: مثلاً لحظه آزادی از زندان. در لحظات آزادی جمعیت قابل توجهی در اطراف زندان قصر جمع شده بودند. آنها شعار میدادند و نام مرا فریاد میزدند، من هیچ نمیفهمیدم. آخر من که کسی غیر از یک زندانی سیاسی مثل بقیه زندانیان نبودم. مردم از خود بیخود شده بودند. رئیس زندان وحشت کرده بود. از من خواست به پشتبام زندان بروم و با بلندگو به مردم بگویم که همه زندانیان آزاد خواهند شد. من که مات مانده بودم به پشتبام رفتم و مردم سراپای مرا گلباران کردند. من علت این همه تشویق را میپرسیدم و فریادها با شکوهتر از قبل اوج میگرفت: ”زندهباد مجاهدین“ و من در آن حال فریاد میزدم: ”زندهباد خلق“. وحشت مردم از این بود که در گیر و داری که آنروزها وجود داشت، بهنحوی ما را از میان ببرند»</blockquote> | |||
مصاحبه مسعود رجوی با مجله آسیا: | |||
«... داشتم از لحظات شادیآفرین، میگفتم: مثلاً لحظه آزادی از زندان. در لحظات آزادی جمعیت قابل توجهی در اطراف زندان قصر جمع شده بودند. آنها شعار میدادند و نام مرا فریاد میزدند، من هیچ نمیفهمیدم. آخر من که کسی غیر از یک زندانی سیاسی مثل بقیه زندانیان نبودم. مردم از خود بیخود شده بودند. رئیس زندان وحشت کرده بود. از من خواست به پشتبام زندان بروم و با بلندگو به مردم بگویم که همه زندانیان آزاد خواهند شد. من که مات مانده بودم به پشتبام رفتم و مردم سراپای مرا گلباران کردند. من علت این همه تشویق را میپرسیدم و فریادها با شکوهتر از قبل اوج میگرفت: ”زندهباد مجاهدین“ و من در آن حال فریاد میزدم: ”زندهباد خلق“. وحشت مردم از این بود که در گیر و داری که آنروزها وجود داشت، بهنحوی ما را از میان ببرند» | |||
=== آخرین آزادی در زمان شاه از زندان قصر === | === آخرین آزادی در زمان شاه از زندان قصر === | ||
| خط ۲۷۰: | خط ۲۴۸: | ||
== زندان قصر در جمهوری اسلامی == | == زندان قصر در جمهوری اسلامی == | ||
چهارشنبه، پنجم آذرماه ۱۳۵۹، بنا به دعوت شورای سرپرستی زندانها شماری از خبرنگاران از زندان قصر بازدید کردند. در گزارش | چهارشنبه، پنجم آذرماه ۱۳۵۹، بنا به دعوت شورای سرپرستی زندانها شماری از خبرنگاران از زندان قصر بازدید کردند. در گزارش آنها آمده است:<blockquote>پس از وارد شدن به این بند بوی نامطبوعی به مشام میرسید، این بند از نظر بهداشتی در وضع بسیار بدی بود. اکثر زندانیان به شدت ناراحت بودند.<ref name=":10">[https://www.entekhab.ir/fa/news/587067/%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D9%86%D8%AF%D9%90-%D9%85%D9%88%D8%B3%D9%88%D9%85-%D8%A8%D9%87-%D8%AE%D9%84%D8%AE%D8%A7%D9%84%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D9%82%D8%B5%D8%B1-%DA%86%D9%87-%D8%AE%D8%A8%D8%B1-%D8%A8%D9%88%D8%AF انتخاب - در بندِ موسوم به خلخالی در زندان قصر چه خبر بود؟] </ref></blockquote> | ||
=== دستگیری و شکنجه زندانیان === | === دستگیری و شکنجه زندانیان === | ||
یکی دیگر از زندانیان که از ترس از گفتن نام خودداری میکرد گفت: «اکثر شکنجهها را ماشاءالله قصاب در این بند انجام میدهد. ماشاءالله قصاب با شیلنگ میزند.» | یکی دیگر از زندانیان که از ترس از گفتن نام خودداری میکرد گفت:<blockquote>«اکثر شکنجهها را ماشاءالله قصاب در این بند انجام میدهد. ماشاءالله قصاب با شیلنگ میزند.»</blockquote>یکی از زندانیان به نام ناجی میگفت:<blockquote>«برادر من معتاد بود لیکن وقتی به خانه ریختند مرا پیدا کردند. و وقتی ماموران کمیته گشتند یک کتاب جمعه از احمد شاملو پیدا کردند و بعد مرا به عنوان مجاهد آوردند اینجا و مدت یک هفته است که در بند ویژه مبارزه با مواد مخدر بلاتکلیف هستم. ماموران مرا به شدت هم کتک زدهاند.»</blockquote>یکی دیگر از رندانیان میگفت:<blockquote>«بدون اینکه دادگاه تشکیل بدهند در ظرف یک ساعت، مثلا بیش از ۴۰ تن را محاکمه میکنند و همه را به زندانهای طویلالمدت هم محکوم میکنند! چرا اجازه نمیدهند لااقل زندانی از خود دفاع کند؟! مگر یک زندانی از حقوق اولیهاش این نیست که بتواند از خود دفاع کند؟!»</blockquote>یکی از زندانیان که به نظر بسیار پیر میرسید و به شدت میلرزید و پیدا بود که جای وی زندان نیست بلکه بیمارستان است گریه میکرد و میگفت:<blockquote>«من کشاورز هستم و بدبخت! مرا برای چه به اینجا آوردهاند؟!»<ref name=":10" /></blockquote>[[صادق خلخالی]] در پاسخ خبرنگاران گفت: ما تعزیر داریم که حکم شرعی است اما شکنجه نداریم!<ref name=":10" /> | ||
یکی از زندانیان به نام ناجی میگفت: «برادر من معتاد بود لیکن وقتی به خانه ریختند مرا پیدا کردند. و وقتی ماموران کمیته گشتند یک کتاب جمعه از احمد شاملو پیدا کردند و بعد مرا به عنوان مجاهد آوردند اینجا و مدت یک هفته است که در بند ویژه مبارزه با مواد مخدر بلاتکلیف هستم. ماموران مرا به شدت هم کتک زدهاند.» | |||
یکی دیگر از رندانیان میگفت: «بدون اینکه دادگاه تشکیل بدهند در ظرف یک ساعت، مثلا بیش از ۴۰ تن را محاکمه میکنند و همه را به زندانهای طویلالمدت هم محکوم میکنند! چرا اجازه نمیدهند لااقل زندانی از خود دفاع کند؟! مگر یک زندانی از حقوق اولیهاش این نیست که بتواند از خود دفاع کند؟!» | |||
یکی از زندانیان که به نظر بسیار پیر میرسید و به شدت میلرزید و پیدا بود که جای وی زندان نیست بلکه بیمارستان است گریه میکرد و میگفت: «من کشاورز هستم و بدبخت! مرا برای چه به اینجا آوردهاند؟!»<ref name=":10" /> | |||
خلخالی در پاسخ خبرنگاران گفت: ما تعزیر داریم که حکم شرعی است اما شکنجه نداریم!<ref name=":10" /> | |||
== منابع == | == منابع == | ||
ویرایش